تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
شرح بعثت حضرت موسى «ع»، به سوى فرعون
اين آيات با بيان داستان موسى بن عمران «عليهما السلام» شروع شده و از جزئيات آن، يعنى آمدنش به نزد فرعون و ادعايش بر اين كه: «خداوند، مرا به سوى تو رسالت داده، تا نجات بنى اسرائيل را از تو بخواهم»، و آن دو معجزه را كه خداوند در شب طور به وى كرامت فرموده، ذكر مى كند.
اين خصوصيات فهرست آن مطالبى است كه در اين آيات ذكر شده، و در آيات بعدى، اجمالى از بقيه داستان آن جناب در ايامى كه در مصر، در ميان بنى اسرائيل مى زيسته، و عذاب هايى كه بر قوم فرعون نازل شده، و نجات بنى اسرائيل و داستان نزول تورات و گوساله پرستى بنى اسرائيل، و داستان هاى متفرقه و عبرت انگيز ديگرى از بنى اسرائيل را ذكر می كند.
«ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسى بِآيَاتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلأيهِ ...»:
در ابتداى داستان موسى «عليه السلام»، لحن آيات و سياق آن تغيير يافته، بدان سبب كه اهميت داستان آن جناب را برساند. چون آن حضرت از انبياى اولوالعزم و صاحب كتاب و شريعت بوده، و دين توحيد با مبعوث شدن او، به مرحله تازه ترى پا گذاشت، و بعد از دو مرحله اى كه در بعثت نوح و ابراهيم «عليهما السلام» داشت، احكامش مفصل تر گرديد. در الفاظ آيات راجع به انبياى قبل از او نيز، اشاره به اين مراحل هست.
مثلا آيات راجع به قوم نوح و عاد و ثمود، كه پيغمبرانشان، يعنى هود و صالح بر شريعت نوح بودند، به يك سياق است. درباره قوم نوح فرموده: «و لقد أرسلنا نوحا إلى قومه». و درباره عاد مى فرمايد: «و إلى عاد أخاهم هودا». و درباره ثمود مى فرمايد: «و إلى ثمود أخاهم صالحا».
و وقتى به قوم لوط - كه در مرحله دوم قرار داشته و مأمور به پيروى از دين ابراهيم «عليه السلام» بوده اند - مى رسد، اين سياق را تغيير داده و مى فرمايد: «و لوطا إذ قال لقومه». و در ابتداى داستان شعيب، باز به سياق قبلى برگشته و در داستان موسى «عليه السلام»، سياق را تغيير داده و فرموده: «ثم بعثنا من بعدهم موسى».
براى اين كه موسى «عليه السلام»، سومين پيغمبر اولوالعزم و صاحب سومين كتاب آسمانى و سومين شريعت است. گو اين كه شريعت هاى خدايى همه يكى هستند، و تناقض و تنافى در بين آن ها نيست، الا اين كه از نظر اجمال و تفصيل و كمى و زيادى فروع، مختلف اند. چون سير بشر از نقص به سوى كمال تدريجى و استعداد قبول معارف الهى در هر عصرى، با عصر ديگر مختلف است. وقتى اين سير به پايان رسيد و بشر از نظر معرفت و علم به عالى ترين موقف خود رسيد، آن وقت است كه رسالت نيز ختم شده و كتاب خاتم انبياء و شريعتش در ميان بشر براى هميشه مى ماند، و ديگر بشر انتظار آمدن كتاب و شريعت ديگرى را ندارد.
(و اگر امروز با اين كه خاتم پيغمبران «صلوات الله عليه» مبعوث شده و آخرين كتاب آسمانى را آورده و در عين حال بشر به مرحله اى كه مى بايست از كمال برسد، نرسيده، براى اين است كه دين اسلام، آن طور كه بايد در مجتمعات بشرى گسترش نيافته)، و گرنه بشر مى تواند با بسط دائره دين و بررسى حقايق معارف آن، رو به كمال گذاشته و به تدريج، مراحل علم و عمل را يكى پس از ديگرى طى كند.
همچنان كه خود قرآن كريم، اين معنا را به بيانات مختلف و هرچه رساتر توصيه فرموده، و در آيه «إن الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين»، فرارسيدن روزى را كه بشر به حد كمال خود رسيده باشد، وعده و نويد مى دهد.
«ثم بعثنا من بعدهم موسى بآياتنا» - اين جمله، اجمال داستان موسى «عليه السلام» است، و از جمله «و قال موسى يا فرعون»، شروع به تفصيل آن مى كند.
در اين جا، ناگفته نگذاريم كه گرچه اين گونه داستان هاى قرآنى را، داستان موسى و نوح و داستان هود و يا صالح مى ناميم، ولى در حقيقت، اين داستان ها داستان اقوام و مللى است كه اين بزرگواران در ميانشان مبعوث شده اند. چون در اين داستان ها، جريان حال آن اقوام و رفتارى كه با پيغمبران خود كرده اند و سرانجام انكارشان و اين كه عذاب الهى، همه شان را از بين برده و منقرضشان نمود ايراد شده. و لذا مى بينيم تمامى اين داستان ها به آياتى ختم شده كه كيفيت نزول عذاب و هلاكت آنان را بيان مى كند.
اگر خواننده عزيز به ياد داشته باشد، در آغاز كلام هم، اين معنا را خاطر نشان ساخته و گفته بوديم كه غرض از اين آيات، بيان حال مردم از حيث قبول عهد الهى و رد آن است، تا براى مردم و مخصوصا امت اسلام انذار و مايه عبرت بوده باشد.
و نيز گفته بوديم كه به طور كلى، سوره هايى كه اولش «الف - لام - ميم» آمده، در يك غرض مشترك اند، و آن، همين انذار و تذكر مردم است.
پس اين كه فرمود: «ثم بعثنا من بعدهم»، معنايش اين است كه: «بعد از انبيايى كه ذكر كرديم، يعنى نوح، هود، صالح، لوط و شعيب»، موسى را به سوى فرعون و قوم او، يعنى پادشاه مصر و اشرافيانى كه دور او بودند، فرستاديم.
البته لفظ «فرعون»، اسم پادشاه مصر نبوده، بلكه لقبى بوده مانند «خديو»، كه مصرى ها به طور كلى پادشاهان خود را به آن لقب مى خوانده اند. همچنان كه روميان، پادشاهان خود را «قيصر» و ايرانيان، «كسرى» و چينى ها، «فغفور» لقب مى داده اند. و اما اين كه اسم فرعون معاصر با موسى بن عمران «عليهما السلام» و آن شخصى كه به دست موسى غرق شده، چه بود، قرآن درباره آن تصريح نكرده است.
اين كه فرمود: «بآياتنا»، مقصود از اين آيات، همان معجزاتى است كه خداوند به موسى كرامت فرموده. بعضى ها را در اوائل بعثت، از قبيل انداختن عصا و اژدها شدن آن و بيرون كردن دست از گريبان و روشن شدن بين انگشتانش، و برخى ديگر را در مواقع ديگر، مانند طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون. و قرآن كريم، براى هيچ پيغمبرى، به اندازه موسى «عليه السلام»، معجزه نقل نكرده.
«فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبة المفسدين» - يعنى ظلم كردن به آياتى كه برايشان فرستاده شد. و اما اين كه چگونه ظلم كردند به آن آيات؟ خداى تعالى، خودش در خلال داستان، آن را بيان مى فرمايد. البته معلوم است كه ظلم به هر چيزى، به تناسب خود آن چيز است و ظلم به آيات، همان تكذيب و انكار آن است، و ذكر عاقبت فساد انگيزى به منظور عبرت گرفتن مردم بوده، تا بدانند اگر فرعونيان منقرض شدند، براى اين بوده كه در زمين فساد مى كردند و بنى اسرائيل را خوار و ذليل و زيردست خود كرده بودند.
لذا در متن كلامى كه خداوند از موسى نقل كرده، پيشنهادى كه از فرعون كرد، اين بود كه: «فأرسل معى بنى إسرائيل». و همچنين در سوره «طه»، اين چنين دارد: «فأرسل معنا بنى إسرائيل و لا تعذبهم».
گفتگوى حضرت موسى «ع» با فرعون
«وَ قَالَ مُوسى يَا فِرْعَوْنُ إِنّى رَسولٌ مِّن رَبّ الْعَالَمِينَ»:
در اين آيه، شروع شده است به شرح و تفصيل داستان دعوت موسى «عليه السلام».
موسى «عليه السلام»، خود را به رسالت معرفى كرده، تا زمينه براى بيان چيزهايى كه مأمور ابلاغ آن است، فراهم سازد. و اگر از اسامى خداى تعالى، اسم «ربّ العالمين» را ذكر كرده، براى اين است كه مناسب ترين اسم خداى تعالى، در مقابل بت پرستانى كه براى هر قوم و هر شأنى از شؤون عالَم و هر ناحيه اى از نواحى آن، پروردگارى عليحده قائل بودند، همان اسم «ربّ العالمين» است.
«حَقِيقٌ عَلى أَن لا أَقُولَ عَلى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ ...»:
اين آيه، صدق موسى را در ادعاى رسالتش تأكيد مى كند، و معنايش اين است كه: من سزاوارم به اين كه حرف حق بزنم و در رسالتى كه به من داده، باطلى به او نسبت ندهم و در خلال چيزهايى كه مأمور به ابلاغ آنم، چيزى را كه مأمور نيستم، نگنجانم.
«قد جئتكم ببينة من ربكم» - اين جمله نسبت به جملات گذشته و يا نسبت به خصوص جمله «إنّى رسول من ربّ العالمين»، كه در حقيقت اصلى است كه بقيه جملات متفرع بر آن است، به منزله تعليل و بيان چرائى است.
بعيد نيست كه متعدى شدن كلمه «حقيق» با لفظ «على»، از اين جهت باشد كه اين كلمه، معناى حريص را مى دهد. و بنابراين احتمال، معنا چنين مى شود: «من حريصم بر اين كه بر خدا جز حق نگويم، در حالی كه سزاوار هم، همين است».
و اگر به معناى سزاوار بود، جا داشت با لفظ «باء» متعدى شود. چه معروف در لغت چنين است. مثلا گفته مى شود: «فلانٌ حقيق بالإكرام: فلانى سزاوار احترام است».
البته بعضى هم لفظ «على» را «علىّ» - با تشديد - خوانده اند. بنابراين قرائت، كلمه «حقيق» هم، مأخوذ از «حق عليه كذا»، و معنايش اين خواهد بود كه: بر من واجب است كه از ناحيه خداى تعالى، جز حق نگويم. بنابراين، كلمه «حقيق»، خبر و مبتداى آن جمله «أن لا أقول...» خواهد بود.
«قَالَ إِن كُنت جِئْت بِآيَةٍ فَأْتِ بهَا إِن كُنت مِنَ الصادِقِينَ»:
شرطى كه در اول آيه است، يعنى جمله «إن كنت جئت بآية»، صدق موسى «عليه السلام» را مى رساند. براى اين كه اگر واقعا معجزه اى آورده باشد، در اين ادعايش راست گفته، ليكن شرط در ذيل آيه، يعنى جمله «إان كنت من الصادقين»، تعريضى است كه به وسيله آن، اشاره مى كند به اين كه وى معتقد به صدق موسى در اين كه آيه اى آورده، نبوده.
پس كأنّه گفته است: اگر معجزه اى آورده اى، به ما نشان بده، ولى گمان نمى كنم تو در ادعايت راست بگويى. و بنابراين، در آيه شريفه، شرط تكرار نشده و هر كدام معنايى جداگانه افاده مى كند.
واکنش فرعون، در باره دو معجزه حضرت موسى «ع»
«فَأَلْقَى عَصاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ»:
حرف «فاء» در اول جمله، «فاء» جوابيه است. به اين معنا كه با در آمدن آن بر سرِ جمله، جمله معنى جواب را به خود گرفته و تقدير چنين مى شود: «پس در جواب فرعون، عصاى خود را انداخت». البته بايد دانست كه در هر موردى كه فاى جوابيه است، در حقيقت، «فاء»، همان «فاى» تفريع است و جواب از خصوصيات مورد، استفاده مى شود.
«ثعبان»، به معناى مار بسيار بزرگ است، و هيچ منافاتى بين اين آيه، كه معجزه موسى را «ثعبان مبين» خوانده، با آيه «فلما رآها تهتز كأنها جانّ ولّى مدبرا و لم يعقب» نيست. براى اين كه گرچه كلمه «جانّ» در زبان عرب، به معناى مار كوچك است، وليكن بايد دانست كه اين كلمه در آيه اى به كار رفته، كه مربوط به داستان موسى در شب طور است، كه در جاى ديگر، درباره آن فرموده: «فإذا هى حية تسعى». و كلمه «ثعبان مبين»، در آيه اى است كه مربوط به جريان ملاقات با فرعون است.
«وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ»:
معناى اين جمله، به قرينه آيه «و اضمم يدك إلى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء»، و آيه «اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء»، اين است كه موسى، دست خود را از گريبان بيرون كرد.
گرچه از اخبار وارده در اين باب استفاده مى شود كه وقتى موسى، به منظور اعجاز، دست خود را بيرون مى كرد و نورى بمانند نور آفتاب از بين انگشتانش مى درخشيد، وليكن از آيات قرآنى، بيش از اين استفاده نمى شود كه موسى دست به گريبان خود اندر كرده و وقتى بيرونش مى آورد، براى بينندگان سفيد و درخشنده بود. البته اين هم هست كه اين درخشندگى و سفيدى، به حدى بوده كه براى بينندگان، خارق عادت به شمار مى رفته.
«قَالَ الْمَلاُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَساحِرٌ عَلِيمٌ»:
خداى تعالى در اين جا، كلام فرعون را نقل نكرده، كه او در اين هنگام چه گفته، بلكه گفتگويى را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته اند، نقل كرده، و از آن چنين بر مى آيد كه اين بزرگان، در هر امر مهمى مجلس شور تشكيل داده و با يكديگر شور مى كرده اند، و آنچه را كه به اتفاق تصويب مى كردند، به نظر فرعون مى رسانده اند، تا او آن را به مرحله اجراء در آورد.
درباره اين معجزه هم، با هم مشورت كردند و رأى نهايى خود را چنين اظهار كردند كه: «إن هذا لساحر عليم». اين مرد، به يقين، ساحرى است استاد كه مسأله رسالت را بهانه كرده، تا بدين وسيله بنى اسرائيل را از چنگ ما نجات داده و آنان را مستقل كرده و به دستيارى آنان، شما را از سرزمينتان بيرون كند و دين و طريقت شما را هم باطل سازد.
اينك براى باطل كردن نقشه هاى او و خاموش كردن اين آتشى كه افروخته، هر امرى كه مى خواهى بفرما، تا اجراء شود. آيا مى فرمايى تا او را بكشيم و يا بدار زنيم و يا به زندانش افكنيم؟ و يا در مقام معارضه به مثل در آمده، سحرى مثل سحر او فراهم سازيم.
آنگاه در اين باره نيز، با يكديگر مشورت نموده و به عنوان آخرين رأى تصويب شده، اظهار داشتند: «أرجه و أخاه و ابعث فى المدائن حاشرين * يأتوك بكل ساحر عليم». او و برادرش را نگهدار و مأمورانى به شهرستان ها بفرست، تا هرچه ساحر درس خوانده و استاد هست، همه را حاضر سازند.
از اين جا معلوم مى شود كه جمله «فما ذا تأمرون»، كلامى است كه بعضى از بزرگان قوم فرعون، به بعضى ديگر گفته اند، و جمله «قالوا أرجه»، حكايت آخرين رأى است كه همه كرسى نشينان فرعون، متفقا به عرض او رسانده اند.
در موضع ديگرى از قرآن، همين حرف را از خود فرعون حكايت كرده و فرموده: «قال للملأ حوله إن هذا لساحر عليم * يريد أن يخرجكم من أرضكم بسحره فماذا تأمرون * قالوا أرجه و أخاه و ابعث فى المدائن حاشرين * يأتوك بكل سحار عليم». از اين آيه و از آيه مورد بحث، بر مى آيد كه اين كلام را اول خود فرعون پيشنهاد كرده و سپس كرسى نشينان او، در اطراف آن مشورت كرده و سرانجام همان را تصويب نموده اند.
و از آيه «قال أجئتنا لتخرجنا من أرضنا بسحرك يا موسى فلنأتينك بسحر مثله»، كه همين حرف را از فرعون نقل مى كند - كه در خطاب به موسى گفته - بر مى آيد كه فرعون، آن سخن را بعد از مطالعه كرسى نشينان و تصويب كردن آنان گفته است.
از آيه «فتنازعوا أمرهم بينهم و أسروا النجوى قالوا إن هذان لساحران يريدان أن يخرجاكم من أرضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى»، بر مى آيد كه وزراى فرعون، غير از آن جلسه مشاوره، يك جلسه ديگرى بعد از جمع شدن ساحران در نزد فرعون تشكيل داده و محرمانه با يكديگر مشورت كرده اند.
از آنچه گفته شد، معلوم شد كه اصل اين حرف از خود فرعون بوده، و او آن را به وزراى خود داده، تا در پيرامونش مشورت كرده و روى آن رأى دهند. وزراء هم در اطرافش مطالعه كرده و گفتند: بايد آن دو را توقيف نموده و ساحران مملكت را براى معارضه با سحر او جمع كنى. او نيز، قبول كرده و آن را به رُخ موسى كشيد. بعد از آن كه ساحران مملكت در نزد فرعون گرد آمدند، باز وزراء براى مشورت دور هم نشسته و به اتفاق رأى دادند كه بايد تمام قوا را در راه معارضه به مثل به كار برند.
«يُرِيدُ أَن يخْرِجَكم مِّنْ أَرْضِكُمْ فَمَا ذَا تَأْمُرُونَ»:
يعنى موسى مى خواهد با همدستى بنى اسرائيل، شما را بيرون كرده و خود، كشور مصر را مالك شود. و اگر فرعون از اين راه مغلطه كارى كرد، براى اين بود كه در آن زمان ها بسيار اتفاق مى افتاد كه قومى بر قومى ديگر هجوم مى برد و سرزمينش را تملك مى نمود و اهلش را آواره بيابان ها مى كرد.
«قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ فى الْمَدَائنِ حَاشِرِينَ ...»:
كلمه «أرجه»، با سكون «هاء»، امر از ماده «إرجاء»، به معناى تأخير انداختن است، و حرف «هاء» در آخر آن، جزء كلمه نيست، بلكه «هاء» سكت است، كه بر آخر بعضى از كلمات در مى آيد. معناى كلمه مزبور اين است كه در كشتن او عجله مكن، كه تو را ظالم و سنگدل بخوانند، بلكه نخست مأمورانى به شهرستان ها گسيل دار، تا ساحران را جمع كنند.
«يأتوك بكل ساحر عليم» - و همه را نزدت حاضر سازند، و تو با سحر آنان، در برابر موسى معارضه به مثل كن.
كلمه «أرجه» - به كسر جيم و هاء - نيز قرائت شده، و معلوم است كسانى كه چنين قرائت كرده اند، اصل آن را «أرجئه» دانسته اند. همزه به ياء مبدل و سپس حذف شده، و هاء كه ضمير مفعول است، به موسى بر مى گردد. و برادر موسى، همان هارون بوده است.
«وَ جَاءَ السحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لاَجْراً...»:
به منظور اختصار، جمله «پس فرستاد و سحره را از اطراف مملكت جمع كرده و جريان را با آنان در ميان گذاشت» حذف شده، و تنها فرموده: «إن لنا لأجرا»، و اين كلام سؤالى است كه ساحران از فرعون كردند، و در اين سؤال، تقاضاى اجرت نكرده و به منظور تأكيد، آن را خبر ادا نموده و گفتند: براى ما اجرتى خواهد بود. و اين گونه تعبيرات، يعنى افاده طلب و تقاضا به صورت خبر، در كلام عرب خيلى شايع است. ممكن هم هست كه جمله مزبور، جمله اى استفهامى بوده و حرف استفهام از اولش افتاده باشد. مؤيد اين احتمال، قرائت ابن عامر است، كه جمله را استفهامى گرفته و آن را ءإنّ لنا لأجرا» خوانده است.
«قال نعم و إنكم لمن المقربين» - اين جمله، اجابت سؤال ساحران است. فرعون در اين جمله، علاوه بر اين كه تقاضاى آنان را اجابت كرده، وعده مقرب كردن را هم به آنان داده است.
تسلیم شدن ساحران، در معارضه با معجزه حضرت موسى «ع»
«قَالُوا يَا مُوسى إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّا أَن نَّكُونَ نحْنُ الْمُلْقِينَ»:
ساحران، اختيار اين را كه او نخست عصاى خود را بيندازد و يا ايشان سحرهاى خود را به كار برند، به موسى واگذار نمودند. چون به خيال خود آمادگى مقابله با او را داشتند. لذا گفتند: اختيار با تو، اگر خواهى تو اول عصايت را بينداز، و اگر خواهى ما طناب ها و چوبدستى هاى خود رابه كار بريم. و اين، خود يك نوع زرنگى است كه انسان در برابر خصم، خود را قوى و آماده، و خصم را ضعيف و خوار جلوه دهد.
فرعونيان نيز، با اين كلام خود، به موسى «عليه السلام» فهماندند كه نسبت به غلبه خود اطمينان دارند، علاوه بر اين كه رعايت ادب را هم كردند.
«قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سحَرُوا أَعْينَ النَّاسِ ...»:
«سحر» در اين جا، به طورى كه در تفسير آيه «و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان»، در جلد دوم اين كتاب گذشت، يك نوع تصرف در حاسه انسان است، به طورى كه حاسه بيننده، چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد.
«استرهاب»، به معناى - ترساندن است. در اين آيه، خداوند سحر فرعونيان را امر عظيمى خوانده.
«وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ ...»:
كلمه «أن» در «أن ألق»، تفسيريه است. و كلمه «تلقف»، از ماده «لقف» و «لقفان»، و به معناى چيزى را به سرعت گرفتن است. و «إفك»، به معناى گرداندن هر چيزى است از صورت اصلی اش، و لذا به دروغ هم، «إفك» اطلاق مى شود.
در اين آيه، از چند جهت، ايجاز و اختصار - كه خود يكى از نكات ادبى است - به كار رفته، و تقدير آن اين است كه: ما بعد از آن كه ساحران سحر خود را انداختند، به موسى وحى فرستاديم كه تو نيز عصاى خود را بينداز. وقتى انداخت، آنا به صورت مار بزرگى در آمده، و شروع به بلعيدن سحرهاى ساحران كرد.
جمله «فوقع الحق»، در اين آيه استعاره به كنايه است. زيرا حق را به چيزى تشبيه كرده، كه قبلا پا در هوا و معلق بود، و معلوم نبود بالاخره در زمين قرار مى گيرد يا نه؟ لذا فرموده: حق واقع شد، و باطل شد آن سحرى كه كرده بودند.
«فَغُلِبُوا هُنَالِك وَ انقَلَبُوا صاغِرِينَ»:
يعنى فرعون و اصحابش، در آن مجمع عظيمى كه همه مردم از هر طرف هجوم آورده بودند، مغلوب شدند. و لفظ «هنالك» - كه براى اشاره به دور است - اشاره به همين مجمع است. و جمله «و انقلبوا صاغرين»، به اين معنا است كه فرعون و اصحابش، بعد از آن عزتى كه در اجتماع داشتند، به حالت ذلت و خوارى برگشت نمودند.
«وَ أُلْقِىَ السحَرَةُ ساجِدِينَ * قَالُوا آمَنَّا بِرَب الْعَالَمِينَ * رَبّ مُوسى وَ هَارُونَ»:
نفرمود: ساحران خود را به سجده انداختند، بلكه فرمود: ساحران به سجده افتاده شدند، تا كمال تأثير معجزه موسى و خيره شدن ساحران را برساند. تو گوئى فرموده است: وقتى عظمت معجزه را ديدند، آن قدر دهشت كردند كه بى اختيار به سجده در آمدند، به طورى كه نفهميدند چه كسى آنان را به حالت سجده در آورد. لذا خود را ناگزير از ايمان به ربّ العالمين ديدند.
و اين كه فرمود: «ربّ موسى و هارون»، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه ايمان به خدا توأم با ايمان به موسى و هارون است.
بعضى گفته و يا شايد بگويند: اين كه «ربّ العالمين» را به «ربّ موسى و هارون» توضيح داد، براى رفع توهمى بوده كه در اين جا به ذهن مى رسد.
توضيح اين كه: فرعون داشت ادعاى ربوبيت مى كرد، و مى گفت: ربّ العالمين، منم. و با چنين وضعى اگر فقط مى گفتند: ما ايمان آورديم به ربّ العالمين، ممكن بود كسى توهم كند كه مقصودشان، ايمان به فرعون است.
لذا براى رفع اين توهم، مقصود خود را با جمله «ربّ موسى و هارون» توضيح دادند. ليكن اين وجه خيلى روشن نيست. براى اين كه بت پرستان، اصلا قائل به ربّ العالمين، يعنى كسى كه به حقيقت معناى اين كلمه مالك و مدبر بلاواسطه جميع اجزاى عالَم باشد، نبودند،
بلكه اجزاى عالَم و امور آن را در بين ارباب هاى مختلفى تقسيم نموده، و براى خداى تعالى، تنها مقام «اله الالهه» و «ربّ الأرباب» قائل بودند. نه اين كه هم ربّ ارباب باشد و هم ربّ مربوب هاى آن ارباب.
و ادعاى فرعون، بنابر حكايت قرآن كه مى فرمايد: «أنا ربكم الأعلى»، اين بود كه وى از جهت اين كه حوائج مردم، آن هم تنها مردم مصر را برآورده مى ساخت، داراى مقام بلندترى است از ساير ارباب. نه اين كه ربوبيت تمامى عالَم قائم به ذات او باشد. البته اين را هم از نفهمى مردم بت پرست بعيد نمى دانيم كه مثل فرعون، انسانى را پروردگار عالميان بدانند، وليكن مى گوييم كه اصول مذهب وثنيت اين نيست كه شخصى را ربّ العالمين بدانند.
اتهام فرعون به ساحران، بعد از ايمان آوردن آنان به موسى«ع»، و پاسخ ایشان
«قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنتُم بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكمْ ...»:
اين جمله، خطابى است كه فرعون از درِ خشم و استكبار، به ساحران كرده و جمله اى است خبرى، كه به قرينه مقام، انكار و توبيخ را افاده مى كند. ممكن هم هست بگوييم جمله استفهام انكارى و يا توبيخى است، و علامت استفهام و يا توبيخ در اولش بوده و حذف شده.
جمله «إن هذا لمكر مكرتموه فى المدينة»، تهمتى است كه فرعون به ساحران زده و آنان را در توطئه با موسى متهم مى سازد. خلاصه فرعون در اين جمله مى خواسته است بگويد: شما در همين چند روزى كه در شهر مجتمع بوديد، به جاى اين كه خود را براى مقابله با موسى آماده كنيد، پنهانى او را ديده و با او توطئه كرده ايد، كه عليه من و به نفع وى كار كنيد، و بدين وسيله، بر مصر دست يافته، اهلش را بيرون كنيد. چون ساحران تا آن روز موسى را نديده بودند، و اگر توطئه اى در كار بوده، مسلما در آن موقعى بوده كه ساحران در عاصمه فرعون اجتماع كردند.
فرعون با جمله «آمنتم به»، ايمان سحره را انكار نموده و با جمله «إن هذا لمكر»، آنان را به توطئه عليه خود متهم ساخت و اين تهمت را براى اين جهت زد كه ساحران را مفسد در مملكت قلمداد كند و با اين دستاويز، بتواند آنان را به شديدترين وجهى مجازات نموده و از بين ببرد.
لذا نخست با جمله «فسوف تعلمون»، سربسته و به طور اجمال تهديدشان نموده، و آنگاه با جمله «لأقطعن أيديكم و أرجلكم من خلاف ثم لأصلبنكم أجمعين»، به طور تفصيل تهديدشان كرد و گفت: اول دست و پاهاتان را به طور خلاف، يعنى دست راست را با پاى چپ و دست چپ را با پاى راست قطع مى كنم،
و در ثانى، شما را به دار مى آويزم، و دار زدن، بستن مجرم است به چوب و بلند كردن چوب و طرف آن را در زمين كوبيدن است، تا همه مردم ماجراى او را ببينند و عبرت گيرند. و ما در تفسير سوره «آل عمران»، در ذيل داستان مسيح «عليه السلام»، بيان مفصلى درباره «صلب: دار زدن» گذرانديم.
«قَالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ...»:
اين جمله، پاسخى است كه ساحران به فرعون داده و با اين گفتار خود، حجت او را ابطال و راه استدلال را از هر طرف بر او بستند. زيرا حاصل معنايش اين است كه:
تو ما را در برابر ايمان به پروردگارمان تهديد به عذاب مى كنى. خيال كرده اى كه اگر با اين عذاب رشته حيات ما را پاره كنى، ما را آسيب رسانده و شرى متوجه ما كرده اى، و حال آن كه مُردن در راه ايمان شر نيست. چرا كه ما پس از كشته شدن، به سوى پروردگارمان بازگشت نموده و نزد او به زندگى قرب و سعادت زنده خواهيم شد. زيرا ما در خود جرم و گناهى، جز همان ايمانمان به خدا، كه تو آن را جرم پنداشته اى، سراغ نداريم. پس آينده ما، جز خير نخواهد بود.
اين، آن معنايى است كه از جمله «قالوا إنا إلى ربنا منقلبون» استفاده مى شود، و از آن نيز، بر مى آيد كه سحره به مسأله معاد هم ايمان داشتند، و اگر در جمله «و ما تنقم منا إلا أن آمنا بآيات ربنا لما جاءتنا»، معجزه عصا را على الظاهر - معجزات خوانده، براى اين بوده كه همين يك معجزه، از چند جهت معجزه بوده. يكى اين كه: چوب اژدها شده. دوم اين كه: طناب ها و چوبدستى هاى سحره را بلعيده. سوم اين كه: مجددا به حالت اولى برگشته است.
كلمه «تنقم» از «نقم»، به معناى كراهت و خشم است. گفته مى شود: «نقم منه كذا»، از باب «ضرب، يضرب»، و «علم، يعلم».
در اين جا، جذبه معنوى و الهى سحره را گرفت و با كمال دليرى و بدون اين كه از تهديد فرعون انديشه اى بكنند، به درگاه پروردگار خود استغاثه برده و از آن درگاه صبر و تحمل در برابر شكنجه فرعون را مسألت نموده و گفتند: «ربنا أفرغ علينا صبرا». پروردگارا! ما را در برابر عذابى كه فرعون اراده آن را كرده، صبر و تحمل ده»، «و توفنا مسلمين»، و اگر ما را كشت، ما را مسلم بميران.
و تعبير دادن «صبر» به «إفراغ»، استعاره به كنايه است. به اين معنا كه خود را به ظرف و صبر را به آب و دادن خدا را به ريختن آب در ظرف، و لبريز كردن آن تشبيه كردند، و منظورشان اين بوده كه دل هاى ما را لبريز و سرشار از صبر كن، تا در برابر نزول هيچ عذابى جزع نكنيم.
براستى ساحران در برابر فرعون - كه مردى ديكتاتور و جبارى متكبر بود - شجاعت عجيبى از خود نشان دادند. براى اين كه قدرت و سلطنت مردى را كه كوس «أنا ربكم الأعلى» مى كوبيد و مردم مصر او را مى پرستيدند، به هيچ گرفته و با كمال قدرت و اطمينان، حجت خود را در برابرش ايراد نمودند، و اين چنين دل هاى مطمئن و عزم هاى راسخ و ايمان هاى ثابت و برهان قوى و بلاغت گفتار، كم نظير و مايه شگفت است.
و اگر آيات اين سوره و سوره «طه» و «شعراء» - كه محاوره و گفتگوى ساحران را با فرعون حكايت مى كند - دقيقا مورد مطالعه قرار دهيد، خواهيد ديد كه چه معلومات پايدار و چه حالات روحى و اخلاق كريمى را متضمن است، و اگر محذور خروج از رسم تفسير نبود، پاره اى از اين حقايق را كه از خلال آيات اين داستان استفاده مى شود، در اين جا مورد بحث قرار مى داديم. اينك ايراد آن مباحث را، به محل مناسب موکول نموده و مى گذريم.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |