تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بحث روايتى (روايات ضعیف در مورد داستان حضرت موسى و فرعون)
آنچه كه در قرآن كريم از جزئيات قصه حضرت موسى و فرعون، از قبيل رسالت، معجزه عصا، يد بيضا، مشاركت هارون با موسى، داستان معارضه سحره با موسى و ايمان آوردن آنان آمده، همان است كه اجمالا در آيات مورد بحث ذكر كرده، ولى روايات، اضافه بر اين، تفاصيلى را متعرض است كه قرآن شريف متعرض آن نشده.
چنانچه در برخى از روايات عامه و خاصه وارد شده كه عصاى موسى از درخت آس بهشتى بود، و آن همان عصایى بوده كه از آدم به شعيب و از شعيب به موسى رسيده.
و در روايات ديگرى دارد كه اين چوبدستى، عصاى حضرت آدم بوده و در موقعى كه موسى متوجه مدين بود، فرشته اى آن را به موسى داد، و از خصوصيات آن، اين بود كه در شب مى درخشيد، و موسى شب ها از آن، به جاى چراغ استفاده مى كرد، و روزها، هرجا محتاج به غذا مى شد، آن را به زمين مى كوبيد، از زمين روزی اش بيرون مى آمد.
و در بعضى ديگر دارد: هر وقت موسى آن را استنطاق مى كرد، به زبان مى آمد، و وقتى اژدها مى شد، بين دو طرف فك آن، دوازده ذراع فاصله بود، و به روايتى چهل ذراع، و به روايت ديگر هشتاد ذراع بود. و وقتى روى دُم خود مى نشست، بلندی اش، تا يك ميل مى شد.
و در بعضى از روايات دارد كه: وقتى دهن باز مى كرد، يك لب خود را به زمين و لب ديگرش را بر بام قصر فرعون مى گذاشت.
و در بعضى ديگر دارد: وقتى بارگاه فرعون را بين دندان هايش جاى داد و بر مردم حمله برد، مردم براى فرار از آن، چنان ازدحامى كردند كه بيست و پنج هزار نفر، زير دست و پا تلف شدند. و نيز در پاره اى از روايات دارد: طول قامت آن، هشتاد ذراع بود.
و در بعضى ديگر دارد: جثه اش آن قدر بزرگ بود، كه يك شهر را پُر مى كرد. و در روايتى دارد: فرعون از ديدن آن به قدرى وحشت كرد، كه جامه خود را آلوده ساخت.
و در بعضى ديگر دارد: در آن روزى كه اين اژدها را ديد، چهارصد بار خود را آلوده كرد. و در بعضى از آن روايات است كه: از آن به بعد، تا چندى كه زنده بود، به مرض اسهال دچار شده بود. و نيز درباره خصوصيات «يد بيضاء» آن حضرت، در روايات دارد كه: وقتى دست خود را از گريبان بيرون مى كرد، چنان نورى از دستش تابيدن مى گرفت كه بر نور آفتاب غلبه مى كرد.
و در روايتى دارد: سحره هفتاد نفر بودند، و بر ششصد تا نهصد، و همچنين دوازده هزار نفر و پانزده هزار نفر و هفده هزار نفر و نوزده هزار نفر و سى و چند هزار نفر و هفتاد هزار نفر و هشتاد هزار نفر نيز رواياتى وارد شده.
و نيز در روايات دارد كه :اين ساحران، علم سحر را از دو نفر مجوسى، از اهل نينوا
آموختند، و اسم رئيس آنان، شمعون، و در بعضى ديگر يوحنا. و در بعضى دارد كه: رئيس آنان، چهار نفر به نام «سابور» و «عازور» و «حط حط» و «مصفى» بودند.
و همچنين درباره خود فرعون وارد شده كه اسمش «وليد بن مصعب بن ريان»، و از اهالى اصطخر فارس بوده است. و در بعضى از آن ها دارد كه وى اهل مصر بوده. و در بعضى دارد كه: اين فرعون، همان فرعونى بوده كه در زمان يوسف «عليه السلام» سلطنت داشته، و چهارصد سال زندگى كرد و يك مو از سر و رويش سفيد نشد.
و در بعضى از آن ها دارد كه: وى، از ترس حضرت موسى «عليه السلام»، شهرها و قلعه هاى تو در تو ساخته و خود در ميان آن ها متحصن مى شد، و به همين منظور، بين اين قلعه ها، جنگل ها و نيزارها غرس كرده و در آن جنگل ها، شيرهاى درنده جاى داده بود. و پس از آن كه خداوند موسى را به سوى او مبعوث كرد و موسى به شهر خصوصى وى در آمد، شيرها در برابرش تبصبص نموده و دُم جنبانده و برگشتند.
موسى «عليه السلام»، به هيچ قلعه اى نزديك نمى شد، مگر آن كه درِ قلعه، به خودى خود باز مى شد، تا آن كه موسى به قصرى كه فرعون در آن مى زيست، وارد شد و در حالى كه لباس پشمينه بر تن و عصاى كذایی اش در دست بود، بر درِ خانه وى به انتظار در آمدن دربان نشست. وقتى دربان بيرون آمد، موسى به وى گفت: از فرعون جهت من اذن بگير. دربان به وى اعتنائى نكرد.
موسى به وى گفت: من فرستاده ربّ العالمين ام. باز اعتنائى نكرد. موسى مدتى به انتظار اذن نشست، تا آن كه در آخر، دربان به موسى رو كرد و گفت: آيا ربّ العالمين، كسى غير از تو را نداشت كه به عنوان رسالت نزد فرعون بفرستد؟
موسى از شنيدن اين حرف به خشم آمد و با عصا به درِ خانه فرعون كوفت. ناگهان تمامى حجاب هايى كه بين او و فرعون بود، كنار رفته، چشم فرعون در حالى كه بر تخت خود نشسته بود، به او افتاد. لاجرم بانگ بر زد كه موسى را داخل كنيد. موسى بر فرعون در آمد، در حالى كه فرعون بر تختى به ارتفاع هشتاد ذراع تكيه زده بود. موسى به وى گفت: من فرستاده ربّ العالمين ام، به سوى تو.
فرعون گفت: اگر راست مى گويى، معجزه اى بياور. موسى عصاى خويش را، كه داراى دو شعبه بود، به زمين انداخت و بى درنگ، به صورت مارى بزرگ در آمد.
يك شعبه اش بر زمين و شعبه ديگرش بر بالاى تخت فرعون قرار گرفت. فرعون كه روبروى آن مار قرار داشت، چشمش به اندرون شكم مار افتاد و ديد كه از جوف شكمش، آتش زبانه مى كشد. از ترس جامه خود را آلوده كرد و فرياد زد: موسى! آن را بگير.
اين ها، رواياتى است كه درباره عجائب اين قصه وارد شده، و بيشتر آن عجائب در قرآن ذكر نشده. مطالبى است كه دليلى بر رد همه آن ها جز استبعاد نيست، همچنان كه قبول همه آن ها هم، محتاج به حُسن ظن زيادى نسبت به روايات وارده است، و معلوم است كه اين مقدار حُسن ظن كه انسان هر روايتى را ببيند و آن را قبول كند، صحيح نيست.
آرى، اگر اين روايات متواتر و يا مشتمل بر قرائن اطمينان آورى بود، البته قبول آن صحيح بود، وليكن بيشتر آن ها، بلكه همه آن ها رواياتى هستند كه يا به علت ارسال و يا وقف و يا ضعف از جهت سند و يا از جهاتى ديگر، نمى توان قبول كرد. صرف نظر از اين كه خود اين روايات هم، بينشان تعارض هست. پس چشم پوشى از آن ها بهتر است.
آيات ۱۲۷ - ۱۳۷ سوره اعراف
وَ قَالَ المَْلاُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فى الاَرْضِ وَ يَذَرَك وَ آلِهَتَك قَالَ سنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَ نَستَحْىِ نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ(۱۲۷)
قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ استَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصبرُوا إِنَّ الاَرْض للَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ(۱۲۸)
قَالُوا أُوذِينَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِيَنَا وَ مِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسى رَبُّكُمْ أَن يُهْلِك عَدُوَّكمْ وَ يَستَخْلِفَكمْ فى الاَرْضِ فَيَنظرَ كيْف تَعْمَلُونَ(۱۲۹)
وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسنِينَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكرُونَ(۱۳۰)
فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الحَْسنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَ إِن تُصِبهُمْ سيِّئَةٌ يَطيرُوا بِمُوسى وَ مَن مَّعَهُ أَلا إِنَّمَا طائرُهُمْ عِندَ اللَّهِ وَلَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۱۳۱)
وَ قَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِّتَسحَرَنَا بهَا فَمَا نحْنُ لَك بِمُؤْمِنِينَ(۱۳۲)
فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمُ الطوفَانَ وَ الجَْرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضفَادِعَ وَ الدَّمَ آيَاتٍ مُّفَصلَاتٍ فَاستَكْبرُوا وَ كانُوا قَوْماً مجْرِمِينَ(۱۳۳)
وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسى ادْعُ لَنَا رَبَّك بِمَا عَهِدَ عِندَك لَئن كَشفْت عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِننَّ لَك وَ لَنرْسِلَنَّ مَعَك بَنى إِسرائيلَ(۱۳۴)
فَلَمَّا كشفْنَا عَنهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ(۱۳۵)
فَانتَقَمْنَا مِنهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فى الْيَمِّ بِأَنهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ كانُوا عَنهَا غَافِلِينَ(۱۳۶)
وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُستَضعَفُونَ مَشارِقَ الاَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا الَّتى بَارَكْنَا فِيهَا وَ تَمَّت كلِمَت رَبِّك الْحُسنى عَلى بَنى إِسرائيلَ بِمَا صبرُوا وَ دَمَّرْنَا مَا كانَ يَصنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ مَا كانُوا يَعْرِشونَ(۱۳۷)
بزرگان قوم فرعون گفتند: چرا موسى و قوم او را مى گذارى كه در اين سرزمين فساد كنند و تو را و خدايانت را واگذارند. گفت: پسرانشان را خواهيم كشت و زنانشان را نگه خواهيم داشت، كه ما بالادست آن هاييم و نيرومند. (۱۲۷)
موسى به قوم خود گفت: از خدا كمك جوييد و صبور باشيد، كه زمين متعلق به خدا است و به هر كسى از بندگان خويش بخواهد، وا مى گذارد و سرانجام نيك از آنِ پرهيزكاران است. (۱۲۸)
اسرائيليان گفتند: پيش از آمدن تو (به رسالت) و هم بعد از آن، در رنج و شكنجه بوده ايم. موسى گفت: شايد پروردگارتان دشمنانتان را هلاك كند و شما را در اين سرزمين جانشين (آن ها) كند و بنگرد چگونه عمل مى كنيد. (۱۲۹)
فرعونيان را به خشكسالى و كمبود حاصل دچار كرديم، شايد متذكر شوند. (۱۳۰)
و چون حادثه خوبى به آن ها مى رسيد، مى گفتند: اين به خاطر ما است و چون حادثه بدى به آن ها مى رسيد، به موسى و پيروان او شگون مى زدند. حق اين بود كه سرنوشت آن ها نزد خدا بود، لكن بيشترشان نمى دانستند. (۱۳۱)
مى گفتند: هر معجزه اى براى ما بياورى و ما را بدان جادو كنى، ما به تو ايمان نمى آوريم. (۱۳۲)
پس طوفان و ملخ و شپش و وزغ ها و خون را (خون شدن درياى نيل) كه معجزه هايى از هم جدا بود، به آن ها فرستاديم و باز گردنكشى كردند، كه گروهى بزهكار بودند. (۱۳۳)
و چون عذاب بر آن ها نازل شد، گفتند: اى موسى! پروردگار خويش را به آن پيمان كه با تو نهاده، براى ما بخوان كه اگر اين عذاب از ما بردارى، قطعا به تو ايمان مى آوريم و پسران اسرائيل را با تو مى فرستيم. (۱۳۴)
و چون اين عذاب ها را براى مدتى كه به سر بردند، از آن ها برداشتيم، آن وقت پيمان شكنى كردند. (۱۳۵)
پس از آن ها انتقام گرفتيم و به دريا غرقشان كرديم، براى آن كه آيه هاى ما را تكذيب كرده و از آن ها غافل مانده بودند. (۱۳۶)
و خاورها و باخترهاى آن سرزمين را كه بركت در آن نهاده بوديم، به گروهى كه خوار به شمار مى رفتند، واگذاشتيم و كلمه نيكوى پروردگار تو درباره پسران اسرائيل، به پاداش صبرى كه كرده بودند، انجام شد و آنچه را فرعون و قوم وى مى ساختند، با بناهايى كه بالا مى بردند، ويران كرديم. (۱۳۷)
اين آيات، مشتمل است بر اجمال آنچه كه بين موسى و فرعون - در ايامى كه موسى «عليه السلام» در ميان قوم فرعون به سر مى برده - جريان يافته و آن خاطراتى را كه وى پس از دعوت آنان به دين توحيد و نجات دادن بنى اسرائيل داشته و آن معجزاتى را كه يكى پس از ديگرى برايشان آورده، تا آن جا كه خدا او و بنى اسرائيل را نجات داده و فرعون و لشكريانش را غرق كرده و سرزمين مبارك و مشارق و مغارب آن را در اختيار او و قومش گذاشته، خاطر نشان می سازد.
«وَ قَالَ المَْلاُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ ...»:
اين جمله، حكايت گفتارى است كه قومش با فرعون داشته و مى خواستند او را فريب دهند و به قتل موسى و قوم او تحريكش كنند. لذا فرعون در رد پيشنهاد آنان گفت: كشتن موسى و بنى اسرائيل براى ما مهم نيست. براى اين كه فعلا قدرت در دست ما است، و در هر حال برايشان تسلط داريم. پس چه بهتر همان عذاب قبلى را در حق ايشان اجراء نموده، فرزندانشان را كشته و زنانشان را زنده نگه داريم.
و اين جواب، خود دليل روشنى است بر اين كه قوم فرعون از او خواستند تا موسى و قومش را بكشد. زيرا اگر پيشنهاد ايشان چيز ديگرى غير از كشتن بود، جمله «و إنا فوقهم قاهرون»، آن موقعيتى را كه مى بايست داشته باشد، نمى داشت.
فرعون هم مدعى خدايى بوده و هم خدايانى را مى پرستيده است
و اين كه گفتند: «و يذرك و آلهتك»، تأكيد در تحريك وى بر قتل ايشان است، و معنايش اين است كه: اى فرعون! اين شخص، علاوه بر فسادى كه او و قومش در زمين انگيخته اند، زير بارِ پرستش تو و خدايانت هم نرفته اند. از اين جمله، به خوبى بر مى آيد كه فرعون، هم ادعاى الوهيت مى كرده و مردم را به پرستش خود مى خوانده و هم خودش خدايانى براى خود داشته و آن ها را مى پرستيده.
تاريخ هم اين معنا را درباره پاره اى از امت هاى گذشته اثبات كرده. از آن جمله، نقل شده كه در روم و ممالك ديگر، مردم، بزرگ خانواده و رؤساى قبائل و عشاير را مى پرستيدند، و آن بزرگان و رؤسا هم، پدران نخستين و بت ها را پرستش مى كرده اند.
و نيز در تاريخ دارد كه بعضى از بت پرستان، براى بت هايى كه مى پرستيدند، بت ها و ارباب ديگرى قائل بودند، و معتقد بودند كه بت هاى مورد پرستش آنان، آن بت ها را مى پرستند. از آن جمله پدر و مادر را ربّ خود مى دانستند و براى پدر و مادر، ارباب ديگرى قائل بودند.
اين، آن چيزى است كه از جمله مورد بحث به دست مى آيد، الا اين كه از كلامى كه فرعون با قوم خود داشته و قرآن از او چنين حكايت مى كند: «أنا ربكم الأعلى»، و همچنين از جمله ديگرى كه گفت: «ما علمت لكم من إله غيرى»، بر مى آيد كه او براى خود معبودى اتخاذ نكرده بوده و تنها خود را معبود مردم مى دانسته است.
و لذا بعضى از مورخين نوشته اند كه خود فرعون، دهرى مسلك بوده، و اصلا براى عالَم، صانعى قائل نبوده، و مردم را هم از پرستش بت ها منع مى كرده، و مى گفته كه تنها بايد مرا بپرستيد، و به همين جهت، بعضى از ايشان به طورى كه شنيده مى شود آيه مورد بحث را «و آلهتك» - به كسر همزه و فتح لام با الف بعد از لام - قرائت كرده اند، كه هم بر وزن عبادت است و هم به معناى آن.
ليكن صحيح تر، همان چيزى است كه از ظاهر جمله مورد بحث استفاده مى شود.
و از جمله «ما علمت لكم من إله غيرى» هم، بيش از اين بر نمى آيد كه مى خواسته اله و معبود ديگرى كه مالك و مدبر امور خصوص قبطيان باشد، نفى كرده و تدبير امور آنان را به خود اختصاص دهد. و اين حرف هم، تنها از او نبوده، همه بت پرستان - تا آن جا كه ما سراغ داريم - همين را مى گفته اند. يعنى براى هر صنفى از اصناف خلائق، از قبيل آسمان و زمين، دريا و خشكى و اقوام و همچنين براى اقسام مختلف حوادث، از قبيل صلح و جنگ، دوستى و دشمنى و زشتى و زيبائى خداى جداگانه اى قائل بودند، و خود از ميان همه آن خدايان، آن خدائى را مى پرستيدند كه مورد حاجت و نيازشان بوده. مثلا سكنه سواحل درياها بيشتر پروردگار دريا و طوفان را مى پرستيدند.
بنابراين، معناى گفتارش كه گفت: «ما علمت لكم من إله غيرى»، اين است كه: من براى شما قبطى ها، پروردگارى غير از خودم سراغ ندارم. پروردگار شما قبطى ها منم، نه آن كه موسى ادعا مى كند، كه از طرف او مبعوث شده، و خودش هم او را مى پرستد.
مؤيد اين معنا قرينه اى است كه همراه كلام او است، و آن اين است كه بعد از جمله مزبور، بنابه حكايت قرآن اضافه كرده: «فأوقد لى يا هامان على الطين فاجعل لى صرحا لعلى اطلع إلى إله موسى و إنى لاظنه من الكاذبين»، از اين كلام به خوبى بر مى آيد كه فرعون در معبود بودن خود براى موسى شك داشته و اين، خود قرينه است بر اين كه در جمله قبلى، نمى خواسته وجود خدائى غير خود را انكار كرده و بگويد: من علم به عدم وجود آن دارم، بلكه مى خواسته علم به وجود چنين خدائى را نفى و انكار كند.
و كوتاه سخن اين كه خواسته است بگويد: من خدائى به جز خودم براى شما سراغ ندارم، نه اين كه شما خدائى به غير من نداريد.
اشکال سخن فخر رازى، درباره معتقدات فرعون
و اما آن احتمال كه گفتيم بعضى ها داده و گفته اند: «فرعون، مردى دهرى مسلك بوده»، ظاهرا احتمالى است كه فخر رازى داده و در تفسير خود چنين گفته است:
آنچه به نظر من مى رسد، اين است كه: فرعون يا مرد عاقلى بوده و يا عقل نداشته. اگر عقل نمى داشت، از حكمت خدا دور بود كه به سوى چنين كسى پيغمبرى گسيل بدارد. و اگر عقل داشته و عقلش هم كامل بوده، معقول نيست كه چنين كسى واقعا معتقد به الوهيت خود باشد، و خود را خالق آسمان و زمين بداند. از خود او هم كه بگذريم، معنا ندارد خلق كثيرى از عقلا، چنين اعتقادى درباره او داشته باشند. چون فساد اين عقيده، از ضروريات عقل است.
پس بهتر اين است كه بگوييم: فرعون، مردى دهرى و منكر وجود صانع بوده، و كواكب را مدبّر اين عالَم خاكى و خود را مدبر و مربى آدميان مى دانسته. پس اين كه گفته: «أنا ربكم الأعلى»، مقصودش اين بوده كه من، مربى و ولى نعمت و روزى دهنده شمايم. و اين كه گفت: «ما علمت لكم من إله غيرى»، مقصودش اين بوده كه من، جز خود كسى را سراغ ندارم كه پرستش و عبادتش بر شما واجب باشد.
و وقتى مسلك و مرامش اين بوده، بعيد نيست كه بگوييم وى بت هايى به صورت كواكب براى خود درست كرده و مى پرستيده، و مانند ساير ستاره پرستان به آن بت ها تقرب مى جسته. و بنابراين مانعى ندارد كه جمله «و يذرك و آلهتك» را، بر همين معنايى حمل كنيم كه به نظرمان رسيد.
اين بود كلام فخر رازى. اشكالى كه ما بر گفتار وى داريم، اين است كه: اين شخص، اين قدر نفهميده كه معناى الوهيت و ربوبيت در نظر بت پرستان و ستاره پرستان، آفريدن آسمان ها و زمين نيست، و هيچ بت پرست و ستاره پرستى، بت و ستاره خود را آفريدگار و خالق آسمان ها و زمين نمى داند، بلكه معناى الوهيت در نظر آنان، تدبير يك قسمت از امور عالَم است، كه خود فخر هم، در آخر كلامش احتمال آن را داده، و اين اشتباه را هم كرده كه هيچ دهرى مذهبى، ستاره پرست و هيچ ستاره پرستى، دهرى و منكر وجود صانع نمى شود.
پس حق مطلب همان است كه گفتيم: فرعون، خود را پروردگار مصر و مصريان مى دانسته، و اگر مربوب بودن آنان را براى رب و پروردگارى ديگر انكار مى كرده، روى قاعده و اعتقاد خود آنان بوده، نه اين كه مخلوق بودن آنان و خالقيت خداى سبحان را انكار كرده باشد.
«قال سنقتل أبناءهم و نستحيى نساءهم و إنا فوقهم قاهرون» - اين جمله، وعده اى است كه فرعون به كرسى نشينان خود داده، و آنان را به اين معنا دلخوش كرده كه به زودى، همان سختگيری ها و عذابى كه درباره بنى اسرائيل داشت، از سر مى گيرد. پسران آنان را مى كشد و دخترانشان را براى كلفتى و خدمتگزارى قبطيان زنده مى گذارد، و در آخر هم، براى فرو نشاندن خشم و از بين بردن اضطراب درونى آنان، اضافه كرده است كه: «ما مسلط و قاهر بر ايشانيم».
موسى «ع»، بنى اسرائيل را به قيام عليه فرعون، و صبر و استقامت فرا می خواند
«قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ استَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصبرُوا...»:
موسى «عليه السلام» در اين جمله، بنى اسرائيل را بر قيام و شورش عليه فرعون بر مى انگيزد و آنان را به استمداد و استعانت از خداى تعالى، در رسيدن به هدف، كه همان رهايى از اسارت و بندگى فرعون است، توصيه مى نمايد، و آنان را به صبر در برابر شدايدى كه فرعون خط نشان آن را مى كشد، سفارش مى كند.
آرى، صبر در برابر شدايد، راهنماى به سوى خير و پيشتاز فرج و نجات است. موسى «عليه السلام» در آخر كلام خود، با جمله «إن الأرض لله يورثها من يشاء»، گفتار خود را تعليل مى كند.
و حاصل اين تعليل، اين است كه: اگر من اين نويد را مى دهم، براى اين است كه فرعون مالك زمين نيست تا آن را به هر كس بخواهد بدهد و از هر كس بخواهد بگيرد، بلكه زمين، مِلك خداى سبحان است. او است كه به هر كس بخواهد، مُلك و سلطنت در زمين را مى دهد، و سنت او هم بر اين جريان دارد كه حُسن عاقبت را به كسانى از بندگان خود اختصاص دهد كه از او بترسند، و از او حساب ببرند.
بنابراين شما اى بنى اسرائيل! اگر تقوا پيشه كنيد، يعنى از خداى تعالى استعانت جسته و در راه او در شدايد صبر كنيد، خداوند اين سرزمين را كه امروز در دست فرعونيان است، به دست شما خواهد سپرد.
موسى «عليه السلام» به منظور فهماندن همين معنا، دنباله كلام خود «إن الأرض لله يورثها من يشاء من عباده» اضافه كرد كه: «و العاقبة للمتقين». و لفظ «عاقبة» در لغت، به معناى دنباله هر چيز است، همچنان كه لفظ «البادئه»، به معناى آن چيزى است كه هر عمل و يا هر چيزى به آن ابتداء و شروع مى شود.
و اگر به طور مطلق فرمود: «عاقبت از آنِ پرهيزكاران است»، براى اين بود كه سنت الهى بر اين جريان دارد. آرى، خداى تعالى، نظام عالَم را طورى قرار داده، كه هر نوعى از انواع موجودات به منتهاى سيرى كه خداوند برايش معلوم كرده، برسد، و سعادت مقدر خود را نائل گردد.
حال انسان هم كه يكى از انواع موجودات است، حال همان ها است. او نيز، اگر در راهى قدم بگذارد كه خداوند و فطرت برايش ترسيم كرده و از انحراف از راه خدا، يعنى از كفر به خدا و به آيات خدا و فساد انگيختن در زمين بپرهيزد، خداوند به سوى عاقبت نيك هدايتش نموده و به زندگى پاك زنده اش داشته و به سوى هر خيرى كه بخواهد، ارشادش مى كند.
پاسخ حضرت موسی«ع»، به شكوه بنى اسرائيل
«قَالُوا أُوذِينَا مِن قَبْلِ أَن تَأْتِيَنَا وَ مِن بَعْدِ مَا جِئْتَنَا»:
كلمه «اتيان» و كلمه «مجيئ» در اين آيه، به يك معنا است و به كار بردن هر دو، تنها به منظور تفنن در تعبير است. و اين كه بعضى از مفسران، اين دو كلمه را به دو معنا گرفته و گفته اند: «تأتينا»، به معناى «آوردى براى ما»، و «جئتنا»، به معناى «آمدى ما را» است، و تقدير آيه، اين است كه: «من قبل أن تأتينا بالآيات و من بعد ما جئتنا: قبل از اين كه اين آيات را براى ما بياورى و بعد از آن كه آمدى ما را»، صحيح نيست. براى اين كه دليلى بر تقدير گرفتن «بالآيات» در دست نيست.
علاوه بر اين كه غرض بنى اسرائيل اين بوده كه شكايت خود را به موسى عرضه داشته و بگويند ما، چه قبل از آمدنت و چه بعد از آمدنت، آن عذاب و شكنجه اى كه از فرعونيان مى ديديم، هنوز هم مى بينيم، و از آن وعده اى كه خداوند داده بود كه به دست تو، از دست فرعونيان نجات پيدا مى كنيم، خبرى نشد. و معلوم است كه در رساندن اين غرض، حاجتى به ذكر آيات نيست و اصلا آوردن آيات، هيچ ربطى به اين غرض ندارد.
پس تقدير گرفتن «بالآيات» درست نيست و مطلب، همان است كه گفتيم اين دو كلمه در آيه، به يك معنا و هر دو، به معناى آمدن است، نه يكى به معناى آوردن و ديگرى به معناى آمدن.
«قَالَ عَسى رَبُّكُمْ أَن يُهْلِك عَدُوَّكمْ وَ يَستَخْلِفَكمْ فى الاَرْضِ فَيَنظرَ كيْف تَعْمَلُونَ»:
اين جمله حكايت جوابى است كه موسى از شكايت بنى اسرائيل داده، و خاطر آنان را بدين وسيله تسليت داده و اميدوارشان ساخته است، در حقيقت، تكرار همان كلام قبلى است كه فرمود: «استعينوا بالله و اصبروا إن الأرض لله». كأنه خواسته است بفرمايد: اين كه به شما دستور دادم كه در راه رسيدن به هدف از خدا بترسيد، حرف زنده اى بود كه هرگز غير آن را از من نخواهيد شنيد. اگر به آن دستور عمل كنيد، اميد اين هست كه خداوند دشمنان شما را هلاك كرده و زمين را بعد از ايشان، به شما واگذار كند.
آرى، اگر مى خواهيد خداوند شما را جانشين آنان در زمين قرار بدهد، بايد بدانيد كه خداوند چنين كارى را بيهوده نمى كند، و شما را بدون هيچ قيد و شرطى، بر آنان ترجيح نمى دهد. و اگر شما را به آرزويتان برساند، براى اين است كه ببيند رفتار شما چگونه خواهد بود. و اين، همان معنايى است كه آيه شريفه «و تلك الأيام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء»، در مقام افاده آن است.
و اين يكى از آياتى است كه خداوند در آن، يهود را كه براى خود منصب بلاعزل الهى قائل بودند، تخطئه نموده است. آرى، توراتى كه در دست يهود است، يهوديان را داراى كرامتى بدون قيد و شرط و آنان را حزب خدا و سرزمين بيت المقدس را سرزمينى دانسته، كه خداوند به يهود تمليك كرده. آن هم تمليكى كه نه نقل و انتقال بردار است و نه اقاله پذير.
مبتلا شدن فرعونيان به قحطى، و تفّأل آنان درباره موسى «ع»
«وَ لَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسنِينَ وَ نَقْصٍ مِّنَ الثَّمَرَات»:
«سنين»، جمع «سنه»، به معناى قحط و نايابى است. و گويا معناى اصلى آن «سنة القحط: سال قحطى» بوده و به تدريج گفته شده: «السنة: آن سال». سپس به كثرت استعمال، تدريجا كارش به جايى رسيده كه معناى قحطى و نايابى را به خود گرفته است.
خداى سبحان در اين آيه مى فرمايد - و قسم هم ياد مى كند - كه آل فرعون را، يعنى همان قبطى ها را كه فاميل او بودند، به قحطى هاى متعدد و كمى ميوه ها دچار كرد، تا شايد بدين وسيله متذكر شوند.
و اين كه گفتيم «قحطى متعدد»، براى اين است كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين قحطى ممتد در امتداد چند سال نبوده، بلكه بين دو سال قحطى، يك و يا چند سال فاصله مى شده. زيرا اگر اين طور نبود، «سنة: قحط سالى» را به صيغه جمع نمى آورد. زيرا قحطى ممتد به امتداد چند سال، يك قحطى است، نه قحطى هاى متعدد. علاوه بر اين كه جمله «فإذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه» ظهور دارد در اين كه حسنه مذكور در آن، بعد از سيئه (قحطى) بوده و بعد از آن حسنه، با سيئه ديگرى مواجه شدند.
«فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الحَْسنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ...»:
از ظواهر امر بر مى آيد كه قوم فرعون، وقتى پس از قحط سالى به سال خوشى مى رسيده و نعمت و روزى شان فراوان مى شده، مى گفته اند: «اين از خودِ ما است»، و مقصودشان اين بوده كه «ما تا آن جا كه به ياد داريم، هرگز به قحط سالى دچار نشده ايم، و اگر در گذشته مبتلا به آن خشكسالى شديم، از نحوست موسى بوده است». و اگر اين حرف را پس از نجات از قحط سالى زده اند، براى اين بوده كه تا آن روز، دچار چنين بلائى نشده بودند. و معلوم است كه انسان، معمولا وقتى متوجه ارزش و اهميت نعمتى مى شود، كه به ضد آن مبتلا بشود.
قوم فرعون هم، اگر به قحط سالى دچار نشده بودند، پس از نجات و رسيدن به فراوانى نعمت نمى گفتند: «اين از ما است». گو اين كه طبعا و عادتا بايستى قضيه بر عكس اين كه واقع شده بود، واقع مى شد. به اين معنا كه بايستى قبل از تفأل بد به موسى زدن مى گفتند: «اين از ما است». چون وقتى مردمى قحط سالى و بلا را از نحوست شخص معينى مى دانند، كه بر حسب ارتكاز و عادت ديرينه، نعمت و فراخى روزى و رفاه عيش را از خود بدانند. زيرا تا به رفاه و راحت خو نكرده باشند، از گرفتارى و بلا، آن طور كه بايد، وحشت نمى كنند. وليكن همان طور كه گفتيم، از ظواهر قضيه بر مى آيد كه تفأل بد به موسى زدن، قبل از گفتن «اين از ما است» بوده.
و شايد به همين جهت، قوم فرعون را قبل از فال بد زدنشان ذكر كرده و نيز به همين مناسبت كلمه «حسنه» را با لفظ «إذا» و كلمه «سيئه: قحط سالى» را با لفظ «إن» آورده و فرموده: (( فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و إن تصبهم سيئة يطيروا بموسى و من معه».
از اين اختلاف در تعبير، بر مى آيد كه «حسنه: رفاه عيش» در نظر فرعونيان، اصل ثابتى بوده، و ابتلاى به قحط سالى، نادر و بى سابقه بوده است.
شاهد ديگر اين معنا، اين است كه كلمه «حسنه» را با «الف و لام» جنس، كه مفيد تعريف است و كلمه «سيئه» را نكره و بدون «الف و لام» آورده.
كلمه «يطيروا»، از «تطير» و «تطير»، مشتق از «طير» است، و جهت اين اشتقاق، اين است كه عرب به خيلى چيزها، از آن جمله به طيور تفأل مى زدند. به همين جهت، كلماتى از ماده «طير» اشتقاق كردند كه معناى تفأل و يا بهره اى از شر و شآمت را بدهد. مانند «تطير»، كه به معناى اول و «طائر»، كه به معناى دوم است.
پس اين كه فرمود: «ألا إنما طائرهم عند الله ولكن أكثرهم لا يعلمون»، معنايش اين مى شود: بهره اى كه ايشان از شر و شآمت دارند، نزد خداست و آن، عذابى است كه خداوند براى آنان تهيه ديده، وليكن بيشتر ايشان از اين عذاب غافل اند، و خيال مى كنند از گناهان و جناياتى كه مرتكب مى شوند، اثرى باقى نمى ماند، و در دفترى بايگانى نمى شود.
البته براى كلمه «طائر»، معانى ديگرى هم، از قبيل نامه اعمال و غير آن ذكر كرده اند، وليكن مناسب با سياق، همان معنايى است كه ما ذكر كرديم.
«وَ قَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِّتَسحَرَنَا بهَا فَمَا نحْنُ لَك بِمُؤْمِنِينَ»:
كلمه «مهما»، از اسماى شرط و به معناى «هرچه» است، و معناى آيه، اين است كه: «هرچه براى ما معجزه بياورى كه ما را جادو كنى، ما به تو ايمان آور نيستيم».
قوم فرعون، با اين كلام خود خواسته اند موسى را براى هميشه از خود مأيوس سازند، و اين كه معجزات او را جادو خواندند، در حقيقت خواسته اند او را استهزاء نموده، و بگويند تو بى خود، اسم اين اعمالت را معجزه گذارده اى.
نزول عذاب هاى متعدد بر قوم فرعون، به تفصيل و در زمان هاى مناسب
«فَأَرْسلْنَا عَلَيهِمُ الطوفَانَ وَ الجَْرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضفَادِعَ وَ الدَّمَ آيَاتٍ مُّفَصلَاتٍ ...»:
كلمه «طوفان»، به گفته راغب، به معناى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه كند. وليكن بيشتر متعارف شده كه در آب بسيار زياد استعمال شود. و در مجمع البحرين مى گويد: اين كلمه، به معناى سيلى است كه زمين را در خود غرق كند، و اصل آن ، ماده «طوف» است كه به معناى طواف و دور زدن مى باشد.
كلمه «قمّل» - به ضم قاف و تشديد ميم - به گفته بعضى ها، به معناى ميمون هاى درشت هيكل، و به گفته بعضى ديگر، به معناى مگس هاى ريز است. و «قمل» - به فتح قاف و سكون ميم - به معناى شپش معروف است. «جراد» و «ضفادع» و «دم»، به ترتيب به معناى: ملخ، قورباغه و خون است.
كلمه «مفصلات»، از تفصيل، به معناى جدا جدا كردن اجزاى يك شئ متصل است، كه لازمه آن، متمايز شدن هر جزئى است از اجزاى ديگر.
پس بنابراين، از اين كه فرمود: «آيات مفصلات» استفاده مى شود: آياتى كه به سوى قوم فرعون فرستاده مى شده، يك جا و يك دفعه نبوده، بلكه هر كدام، جداى از مابقى فرستاده مى شده، و اين، خود دليل بر اين است كه اين آيات، آياتى است الهى، كه هر كدام در موقع مناسبش نازل مى شود. چون اگر يك جا نازل مى شد، ممكن بود خيال كنند يك امر اتفاقى و جزافى بوده، و ربطى به موسى و نفرين او نداشته است.
آيه بعدى، شاهد بر اين است كه معناى «مفصلات»، همان معنائى است كه ما كرديم. براى اين كه از آن آيه استفاده مى شود: هر كدام از آيات كه فرستاده مى شده، قبلا موسى از آمدن آن آيه و آن عذاب خبر مى داده. لذا وقتى به آن برخورد مى كردند، دست به دامن موسى مى شدند تا بلكه دعائى كند و آن عذاب را از ايشان برگرداند. و با موسى عهد مى بستند كه اگر اين عذاب را از آنان بر دارد، به وى ايمان مى آورند و دست از بنى اسرائيل برداشته، و ايشان را به موسى مى سپارند. ولى وقتى به دعاى موسى عذاب برداشته مى شد، عهد خود را مى شكستند.
«وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسى ادْعُ لَنَا رَبَّك ...»:
«رجز»، به معناى عذاب است، و الف و لامى كه در اين جا بر سرِ آن است، اشاره به عذابى است كه هر كدام از آيات قوم فرعون، مشتمل بر آن بوده است. و جمله «بما عهد عندك»، به طورى كه قرينه مقام افاده مى كند، به اين معنا است كه: از پروردگارت براى ما رفع عذاب را بخواه، چون خدايت با تو عهد بسته كه هيچ وقت دعايت را رد نكند.
بنابراين، لامى كه در جمله به كار رفته، لام قسم خواهد بود.
جمله «لئن كشفت عنا الرجز لنؤمنن لك و لنرسلن معك بنى إسرائيل»، همان عهدى است كه گفتيم قوم فرعون با موسى بسته و آن را شكستند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |