تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۱۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آیا اختلاف در خلقت، به دلیل اختلاف نور و ظلمت است؟
دسته چهارم، رواياتى است كه برگشت اختلاف در خلقت را به اختلاف در نور و ظلمت مى داند. مانند روايتى كه در كتاب علل الشرايع، از امام صادق «عليه السلام» نقل شده كه فرمود:
خداى تبارك و تعالى، ما را از نورى آفريد كه آن نور نيز از نور ديگرى خلق شده، و اصلش از طينت اعلى عليين است، و دل هاى شيعيان ما را از آب و گِلى آفريد كه با آن، بدن هاى ما را خلق كرد، و بدن هاى آنان را از طينتى پايين تر از آن آفريد. به همين جهت است كه دل هاى شيعيان، همواره متمايل به سوى ما است، براى اين كه از همان چيزى آفريده شده اند، كه ما آفريده شده ايم.
آنگاه امام «عليه السلام»، آيه: «كلا إن كتاب الأبرار لفى عليين * و ما آدريك ما عليون * كتاب مرقوم * يشهده المقربون» را تلاوت نمود و سپس اضافه كرد كه خداى تعالى، دل هاى دشمنان ما را از طينتى از سجين و بدن هايشان را از طينتى پست تر از آن آفريد، دل هاى شيعيان آنان را هم از آب و گِلى آفريد كه بدن آنان را از آن خلق فرموده، و از همين جهت، دل هاى شيعيان ايشان متمايل به آنان است. آنگاه آيه «إن كتاب الفجار لفى سجين * و ما أدريك ما سجين * كتاب مرقوم * ويل يومئذ للمكذبين» را تلاوت فرمود.
مؤلف: در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست. برگشت اين دسته از روايات در حقيقت، به همان رواياتى است كه دلالت مى كنند بر اين كه انتهاى خلقت و ريشه آن، طينت عليين و طينت سجين مى باشد. با اين تفاوت كه در اين روايات، اين معنا اضافه شده است كه انسان پس از خلقت، مبدل به نور و يا ظلمت مى شود. و شايد جهتش اين باشد كه طينت سعادت، باعث ظهور حق و انجلاى معرفت، و طينت شقاوت، ملازم با جهل است و جهل هم، همان ظلمت و كورى است.
پس طينت سعادت، نور و طينت شقاوت، ظلمت است. قرآن كريم هم، غالبا علم و هدايت را نور مى نامد. همچنان كه ايمان را زندگى مى خواند. از آن جمله مى فرمايد: «أو من كان ميتا فأحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها».
و نيز مى فرمايد: «الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا أولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور إلى الظلمات»، و در اين كه نور اصل خلقت طايفه اى از موجودات از قبيل انبيا، ملائكه، لوح، قلم، عرش، كرسى و بهشت است، اخبار بسيارى وارد شده كه به زودى - إن شاء الله - نقل خواهد شد.
بررسى روايات بیانگر انتقال حسنات اشقياء، به نامه اعمال سعداء...
دسته پنجم از اخبار اين باب، رواياتى است كه دلالت دارد بر انتقال حسنات افراد شقى در روز قيامت، به نامه عمل افراد سعيد و به عكس، انتقال سيئات افراد سعيد، به نامه عمل افراد شقى. مانند روايتى كه علل الشرايع، به سند خود، از ابراهيم ليثى، از امام باقر «عليه السلام» نقل كرده كه آن جناب، در ضمن حديث طويلى فرمود:
اى ابراهيم! بگو ببينم وقتى قرص خورشيد طلوع مى كند، و شعاع خود را به همه جا مى تاباند، آيا شعاعش از خود قرص جدا است، يا نه؟ عرض كردم: آرى، در حال طلوع، شعاعش از خودش جدا است. فرمود: آيا جز اين است كه وقتى غروب مى كند، دامنه شعاعش نيز، بر چيده شده، به دنبالش مى رود. عرض كردم: چرا.
فرمود: به همين نحو، هر موجودى به سوى اصل و جوهر خود بازگشت مى كند، و وقتى قيامت قيام مى كند، خداى تعالى، وزر و وبال ها را كه از سنخ وجود ناصبى ها و از طينت آنان است، از نامه مؤمنان به نامه ناصبی ها منتقل نموده، و حسنات و نيكى ها و مساعى خيرى كه در نامه عمل ناصبی ها است، از آن جايى كه از سنخ وجود مؤمن و از جنس طينت او است، به نامه مؤمنان منتقل مى كند، آيا اين ظلم و تعدى است؟
عرض كردم: نه، يابن رسول الله. فرمود: به خدا سوگند، نه تنها ظلم و عدوان نيست، بلكه قضاء فاصل و حكم قاطع و عدالت آشكار است: «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون»: اى ابراهيم! اين حقى است از ناحيه پروردگارت، و حكمى است از احكام ملكوت او.
عرض كردم: يابن رسول الله! «حكم ملكوت» چيست؟
فرمود: حكم خدا و انبياى او است. همان حكمى است كه خضر در جواب موسى «عليهما السلام»، به آن تمسك جست و گفت: «إنك لن تستطيع معى صبرا و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا». تو اى ابراهيم! فكر مى كنى كه موسى «عليه السلام» از كارهاى خضر سر در مى آورد، مع ذلك اعمالش را منكر و شنيع مى دانسته؟ نه، او از وجهه اعمال خضر آگاه نبود، تا آن كه خضر در جوابش گفت: «من اين كارها را به دستور و اذن خداى تعالى انجام دادم».
اين بود قسمتى از آن حديث. و در قبال اين دسته از روايات، آياتى از قرآن كريم هست كه بعضى از آن ها، در خود اين حديث ايراد شده است، و از جمله آياتى كه در متن حديث ايراد نشده، آيه «ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم» است، كه مى فرمايد: خداى تعالى در روز قيامت، طيب را از خبيث جدا مى سازد، به طورى كه ذره اى از خباثت در طيب مخلوط نباشد، و ذره اى از جنس طيب در خبيث باقى نماند. آنچه از آلودگی ها و خباثت متفرق در بنى نوع بشر است، يك جا جمع نموده و شاخ و برگ هايى را كه از ريشه درخت خباثت در آنان دويده شده، به اصل درخت باز مى گرداند.
نتيجه اين جدا ساختن طيب از خبيث، اين است كه همه حسنات در يك طرف گرد آمده، به سعادت خالص و بى شائبه ذات برگردند و همه سيئات نيز، در جانبى گرد آمده، به منشأ و اصل خود رجوع كنند و اين بيان، به عينه همان بيانى است كه در حديث بود.
توضيح بخش ديگرى از كلام امام «ع»
اين كه امام «عليه السلام» فرمود: «اى ابراهيم! بگو ببينم وقتى قرص خورشيد طلوع مى كند...»، خواست تا با اين مثال محسوس بفهماند، هر اثرى مظهر مؤثر و هم سنخ آن و وجودش قائم به وجود آن و ملازم وجود آن است، و اين هم كه فرمود: «اين عمل، نه تنها ظلم و عدوان نيست، بلكه به خدا سوگند قضاء فاصل و حكم قاطع و عين عدالت است»، با اين كه به ظاهر و به حسب نظر ابتدائى عملى مخالف عدالت به نظر مى رسد، مبنى بر همان سنخيت بين فعل و فاعل و اثر و مؤثر است.
چون اين سنخيت از چيزهايى است كه عقل به ضرورت و بداهت، حكم به آن مى كند، همچنان كه حكم مى كند به اين كه هر فعلى از افعال كه فرض شود، فاعلى آن را از خود ابراز مى كند، كه ذاتش تناسب با آن فعل را داشته باشد.
و اگر نظر سطحى بر خلاف اين حكم كند، براى اين است كه انسان به نظر سطحى از هر فعلى همان حركات و سكنات ظاهری اش را مى بيند، و لذا مى گويد: اين شرابخوارى از زيد مؤمن سر زده، به چه ملاك در نامه عمرو كافر نوشته شود؟
وليكن اگر دقيق شود و درك كند كه اين فعل داراى معنويتى است كه آن معنا يا از معانى حسنه است و از آثار سعادت و يا از معانى سيئه و از آثار شقاوت است، آن وقت تصديق خواهد كرد كه اين اثر، اثر ذاتى است كه در وصف سعادت و شقاوت، هم سنخ آن عمل است، و اگر درباره يك عمل زشتى كه از ذات انسان سعيدى سر زده، دو جور حكم مى كنيم، براى اختلاط و امتزاجى است كه بين دو موضوع رُخ داده، عينا نظير حرارتى است كه ما آن را به آب نسبت داده و مى گوييم: «آب گرم» است و حال آن كه عامل اصلى آن، آتش و يا تابش خورشيد است.
بنابراين، در نظر يك دانشمند آشنا به حقايق، جميع حسنات از هر كس سر بزند، عمل كسانى است كه ذاتا نيكوكار و سعيدند، و جميع سيئات از هر كس صادر شود، عمل كسانى است كه ذاتا بدكار و شقى اند. عدالت واقعى و همچنين سراى آخرت، كه ظرف حق و حقيقت است، نيز همين را اقتضا مى كند.
البته اين معنا با امثال آيه «فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره»، و آيه «ألا تزر وازرة وزر أخرى»، و آيه «لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت»، كه ثواب و عقاب هر عمل نيك و بدى را عايد فاعل آن عمل مى داند، منافاتى ندارد. زيرا مفاد اين قبيل آيات هم، در محل خود صحيح و به جا است.
البته بر حسب نظر اجتماعى دنيوى، فاعل هر فعلى همان كسى است كه حركت و سكون فعل از او سر زده و پيامدهاى فعل و آثار آن هم اگر مدح و ثواب و يا ذم و عقاب است، به او عايد مى شود، وليكن اين را هم بايد دانست كه اين حكم در ظرف اجتماع دنيوى صحيح است، و اما در ظرف حقيقت و واقع، فاعل هر فعلى، آن اصلى است كه متسانخ و متناسب آن فعل است، و آن اصل ممكن است غير آن كسى باشد كه حركات و سكنات فعل از او سر زده.
و اگر مى گوييم آثار حسنه و سيئه عمل به اصلش بر مى گردد، معنايش اين نيست كه ثواب و عقاب عمل به غير فاعل آن عايد مى شود، تا كسى بگويد اين حرف با آن آيات منافات دارد، و لذا در حديث بالا هم، امام «عليه السلام» فرمود: «اين حكم، حكم ملكوتى است»، كه در طول حكم ظاهرى دنيوى و احكام زندگى اجتماعى آن قرار دارد.
آرى، وقتى روز قيامت، روز بروز باطن ها و ظهور حق باشد، قهرا در آن روز، احكام هم ملكوتى خواهد بود. يعنى هر حكمى به موضوع حقيقى خود ملحق شده، هر چيزى به اصل خود باز مى گردد. همچنان كه فرموده: «و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون»، و «لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد»، و نيز: «ألحقنا بهم ذريتهم ما ألتناهم من عملهم من شئ»، و «و ليحملن أثقالهم و اثقالا مع أثقالهم».
از اين جا وجه اختصاص حكم ملكوتى به روز قيامت، با اين كه عالَم برزخ هم از ظرف هاى مجازات و جزء ايام الله است، نيز معلوم مى شود. زيرا ظاهر كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: «قال كم لبثتم فى الارض عدد سنين، قالوا لبثنا يوما أو بعض يوم فسئل العادين، قال إن لبثتم إلا قليلا»، و همچنين ظاهر آيه «و يوم تقوم الساعة يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يؤفكون، و قال الذين أوتوا العلم و الإيمان لقد لبثتم فى كتاب الله إلى يوم البعث فهذا يوم البعث»، اين است كه عالَم برزخ و زمانى كه فاصله بين مرگ و قيامت است، تتمه زندگى دنيا و مكث در زمين است، و در پاره اى از احكام با زندگى دنيوى شركت دارد، و مردم در آن عالَم، هنوز در راه تصفيه و تكامل به سوى سعادت خالص و يا شقاوت خالص هستند،
و جاى حكم قطعى زمانى است كه مردم تكليف شان يكسره شده، يا سعادت خالص و يا شقاوت خالص كسب كرده باشند، و آن خانه آخرت است.
و نيز از اينجا سر اين گفته قرآن و حديث كه : (( خداوند جزاى حسنات كفار را در دنيا مى دهد، و در آخرت ميزانى برايشان بر پا نمى كند، و در آنجا جز آتش بهره اى ندارند(( معلوم مى شود - دقت فرماييد-.
استشهادى كه امام «عليه السلام»، به آيه «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون» فرمود: به منظور تعليل بيان حكم ملكوتى بود.
توضيح اين كه: حقيقت سؤال از هر چيزى، چه فعلى باشد كه از فاعلى سر زده، و يا حكمى كه از حاكمى صادر شده، و يا خبرى كه از مخبرى رسيده، اين است كه فاعل و يا حاكم و يا مخبر، كردار و گفتار خود را با واقع تطبيق نموده، و نحوه مطابقت آن را با واقع بيان نمايد، و مادامى كه اين معنا را بيان ننموده، جاى سؤال باقى است. و اما در جايى كه فعل و يا حكم و يا خبر عين واقع و بى نياز از بيان فاعل و يا حاكم و يا مخبر باشد، البته سؤال معنا نخواهد داشت.
مثلا وقتى سائل از شما مى پرسد: چرا اين يتيم را زدى؟ و يا چرا حكم كردى به اين كه فلان چيز مال زيد است؟ و يا بپرسد اين كه خبر آوردى زيد ايستاده از كجا گفتى؟ دست از اين سؤال بر نمى دارد و همچنان حق سؤال دارد تا شما عمل خود را با واقع و حق تطبيق كنى. مثلا بگويى من اگر يتيم را زدم، منظورم تأديب او بود، و يا اگر حكم كذايى را دادم، براى اين بود كه زيد آن مال را از پدرش ارث برده بود، و يا اگر گفتم زيد ايستاده، براى اين بود كه من به چشم خود ديدم كه ايستاده. سؤال از اين گونه مطالب كه محتاج به دفاع و تطبيق با حق و واقع است، صحيح است.
و اما مطالبى كه احتياج به تطبيق ندارد، از قبيل جفت بودن عدد چهار و بيشتر بودن عدد ده از عدد پنج و مردن زيد پس از جدا شدن سرش از بدن، از آن جايى كه عين واقع و حق است، سؤال از آن معنا ندارد، و صحيح نيست كسى بپرسد: چرا عدد چهار جفت و چرا عدد ده بيشتر از عدد پنج است؟ و يا چرا فلان علت تامه، فلان معلول را به وجود آورد؟
اين معنا كه روشن شد، اينك مى گوييم: فعل خداى سبحان، عين حق و واقع است و قولش، عين موجود خارجى و واقعى است. فعل و قول او، مستند به چيز ديگرى نيست، تا سؤال از آن به چرا و چطور صحيح باشد. آرى، جميع قضاياى حقى كه ما عقايد و افعال خود را بر آن تطبيق مى دهيم و بدين وسيله حقانيت آن را اثبات مى كنيم،
همه از موجودات خارجى، كه همان فعل خداى سبحان است، اخذ شده، با اين حال چگونه ممكن است فعل خود او محكوم به آن شود؟ نسبتى كه فعل خداوند با آن قضايا دارد، نسبت محكوم به حاكم نيست، بلكه نسبت ملزوم به لازم و متبوع به تابع و منشأ انتزاع به منتزع است - دقت فرماييد -.
به عبارت ديگر، فعل خداى تعالى، به وسيله اسباب تكوينى تحقق مى يابد، و اسباب تكوينى به منزله آلات و ابزارى هستند كه فعل خدا، جز به توسط آن ها ظاهر نمى شود، و اگر سائلى از يكى از افعال خدا سؤال كند، قطعا سؤالش از علتى است كه برايش مجهول است.
مثلا اگر ديوارى بر سر زيد فرو ريزد و زيد در اين حادثه بميرد، سائل مى پرسد: چرا خدا اين جوان را از بين برد و چرا به جوانى او و به حال پدر و مادر فقيرش رحم نكرد؟ و اگر در جوابش گفته شود: ديوار بر سرش فرو ريخت، مى گويد: چرا ديوار را خراب كرد، و اگر كسى بگويد: باران باريد و بن ديوار سست شد و سنگينى ديوار، ديوار را متمايل و ساقط كرد، در جواب، نقل كلام به مسأله باريدن ابر مى كند، و همچنين به سؤال خود ادامه مى دهد و در هر بار سؤالش از علتى است كه برايش مجهول است، او از درِ نادانى براى زيد عمر و حياتى قائل است، كه مستند به عللى است كه هيچ كدام آن ها باعث مرگ ناگهانى او نيست و وقتى با مرگ ناگهانى او مواجه مى شود، پيش خود خيال مى كند اين مرگ گزاف و بى جهت بوده، و لذا لب به سؤال و اعتراض مى گشايد، و اگر به علل هر حادثه اى احاطه مى داشت، قطعا سؤال نمى كرد - در تفسير آيه «لا يسئل عما يفعل...»، در بحث از اعتراضات ابليس، مطالبى مناسب با اين بحث گذشت.
اين كه امام «عليه السلام»، در ضمن گفتارش فرمود: «حكم خدا و حكم انبياى اوست...»، معنايش اين است كه قضاى خداى تعالى و قضايى كه انبياى او به اذن او رانده اند، به حسب حقيقت امر و باطن آن است، نه به حسب ظاهر و مانند احكام ما به اعتماد بر شواهد و امارات.
وجه اختصاص حسنات، به ذوات طيبه و اختصاص سيئات به ذوات خبثيه
پس معناى لحوق حسنات و آثار حسنه به ذوات طيبه و لحوق سيئات و آثار آن به ذوات خبيثه، و از سنخ ظلمت و فساد معلوم گرديد، و همچنين با روشن شدن معناى «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون»، جواب شبهه اى هم كه ممكن است به ذهن خلجان كند، معلوم شد.
و آن شبهه اين است كه چرا حسنات و آثار آن، تنها از ذواتى صادر شود كه از سنخ نورند، و چرا سيئات و آثار سوء آن، ذواتى اختصاص داده شد كه از سنخ ظلمت اند؟ و چرا اثر حسنات نعمت دائم و بهشت جاويد، و ثمره سيئات نقمت و دوزخ شد؟ از بيان قبلى ما، جواب اين شبهه نيز داده مى شود. زيرا گفتيم: بين حسنات و آثارش و همچنين بين سيئات و آثار سوء آن، يك رابطه حقيقى و واقعى برقرار است، و صرف احكام وضعى و قراردادى نيست.
و اگر در لسان شارع از آن آثار به لسان احكام وضعى و قراردادى و به نظائر تعبيراتى كه ما از تبعات احكام وضعى موجود در ظرف اجتماعمان مى كنيم، تعبير كرده، به منظور تعميم نظام تشريع بوده، نه از اين جهت كه تبعات و آثار مذكور مانند مجازات ها و پاداش هاى قراردادى نظام هاى دنيوى، صرف اعتبار و خالى از حقيقت و واقعيت است.
اين معنا كه معلوم شد و به دست آمد كه اختصاص حسنات به ذوات طيبه و سيئات به ذوات خبيثه و همچنين اختصاص بهشت به حسنات و دوزخ به سيئات، از جهت روابط تكوينى و خارجى است، كه بين ذوات اشياء و آثار ذاتى آن ها است، و ذاتيات را نمى توان مورد سؤال قرار داد، اينك به خواننده محترم تذكر داده تأكيد هم مى كنيم كه مبادا از مطالب گذشته ما غفلت ورزيده و خيال كند معناى اختصاص هر اثرى به ذات هم سنخ و متناسبش اين است كه آن ذات در ابراز آن اثر، مستقل به ذات و مستغنى از خداى سبحان است.
چون بطلان اين معنا را ما از بيانات خود قرآن اثبات نموديم، و اين همان معنايى است كه آيه شريفه «و البلد الطيب يخرج نباته بإذن ربه و الذى خبث لا يخرج إلا نكدا»، به آن اشاره مى كند، و براى اين معنا كه هر ذاتى داراى اقتضايى است، مثل آورده است.
و اگر مى بينيد كه اقتضاى مزبور را مقيد به قيد «بإذن ربه» كرده، براى دفع اين توهم است كه لزوم ذاتى به معناى استقلال و استغناء از خداى سبحان است، همچنان كه از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» هم روايت شده كه در اين باره فرموده اند: «قلم بر سعادت كسى كه ايمان آورده و تقوا پيشه ساخته، خشكيده است». يعنى چنين تقدير شده است.
آيات ۳۷ - ۵۴ سوره اعراف
فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّب بِآيَاتِهِ أُولَئك يَنَالهُُمْ نَصِيبهُم مِّنَ الْكِتَابِ حَتى إِذَا جَاءَتهُمْ رُسلُنَا يَتَوَفَّوْنهُمْ قَالُوا أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضلُّوا عَنَّا وَ شهِدُوا عَلى أَنفُسِهِمْ أَنهُمْ كانُوا كَافِرِينَ(۳۷)
قَالَ ادْخُلُوا فى أُمَمٍ قَدْ خَلَت مِن قَبْلِكم مِّنَ الْجِنِّ وَ الانسِ فى النَّارِ كلَّمَا دَخَلَت أُمَّةٌ لَّعَنَت أُخْتهَا حَتى إِذَا ادَّارَكوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَت أُخْرَاهُمْ لاُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاءِ أَضلُّونَا فَآتهِمْ عَذَاباً ضِعْفاً مِّنَ النَّارِ قَالَ لِكلٍّ ضِعْفٌ وَ لَكِن لا تَعْلَمُونَ(۳۸)
وَ قَالَت أُولَاهُمْ لاُخْرَاهُمْ فَمَا كانَ لَكمْ عَلَيْنَا مِن فَضلٍ فَذُوقُوا الْعَذَاب بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ(۳۹)
إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بآيَاتِنَا وَ استَكْبرُوا عَنهَا لا تُفَتَّحُ لهَُمْ أَبْوَاب السمَاءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتى يَلِجَ الجَْمَلُ فى سمِّ الخِْيَاطِ وَ كذَلِك نجْزِى الْمُجْرِمِينَ(۴۰)
لهَُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَ كَذَلِك نجْزِى الظالِمِينَ(۴۱)
وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا أُولَئك أَصحَاب الجَْنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ(۴۲)
وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ تجْرِى مِن تحْتهِمُ الاَنهَارُ وَ قَالُوا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنهْتَدِى لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ لَقَدْ جَاءَت رُسلُ رَبِّنَا بِالحَْقِّ وَ نُودُوا أَن تِلْكُمُ الجَْنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۴۳)
وَ نَادَى أَصحَاب الجَْنَّةِ أَصحَب النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ بَيْنهُمْ أَن لَّعْنَةُ اللَّهِ عَلى الظالِمِينَ(۴۴)
الَّذِينَ يَصدُّونَ عَن سبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونهَا عِوَجاً وَ هُم بِالاَخِرَةِ كَافِرُونَ(۴۵)
وَ بَيْنهُمَا حِجَابٌ وَ عَلى الاَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلا بِسِيمَاهُمْ وَ نَادَوْا أَصحَاب الجَْنَّةِ أَن سلَامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطمَعُونَ(۴۶)
وَ إِذَا صرِفَت أَبْصارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لا تجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظالِمِينَ(۴۷)
وَ نَادَى أَصحَاب الاَعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونهُم بِسِيمَاهُمْ قَالُوا مَا أَغْنى عَنكُمْ جَمْعُكمْ وَ مَا كُنتُمْ تَستَكْبرُونَ(۴۸)
أَهَؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسمْتُمْ لا يَنَالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الجَْنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكمْ وَ لا أَنتُمْ تحْزَنُونَ(۴۹)
وَ نَادَى أَصحَاب النَّارِ أَصحَاب الجَْنَّةِ أَنْ أَفِيضوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلى الْكَافِرِينَ(۵۰)
الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنساهُمْ كمَا نَسوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَ مَا كانُوا بِئَايَاتِنَا يجْحَدُونَ(۵۱)
وَ لَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصلْنَاهُ عَلى عِلْمٍ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۵۲)
هَلْ يَنظرُونَ إِلا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتى تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَت رُسلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شفَعَاءَ فَيَشفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(۵۳)
كيست ستمگرتر از آن كس كه به دروغ بر خداى تعالى افتراء ببندد؟ و يا آيات او را تكذيب كند؟ نصيب مقررشان به ايشان مى رسد، تا آن كه فرستادگان ما به سويشان رفته بخواهند جانشان را بگيرند، از ايشان مى پرسند: كجاست آن چيزهايى كه غير از خدا مى خوانديد؟ گويند آن ها را نمى بينيم، و با اين اعتراف عليه خود گواهى دهند كه كافر بوده اند. (۳۷)
(خداى تعالى) مى فرمايد: با گروه هايى از جن و انس كه پيش از شما در گذشته اند، به جهنم وارد شويد، وقتى گروهى وارد شود، گروه هم عقيده خويش را لعنت كند، و چون همگى در آن جا مجتمع شوند، پيروانشان درباره پيشروانشان گويند: پروردگارا! اينان ما را به گمراهى كشيدند، عذاب ايشان را از جهنم دو چندان كن، گويد: همه را (عذاب) دو چندان است، وليكن شما نمى دانيد. (۳۸)
پيشروانشان به پيروان گويند: پس شما را بر ما برترى نبوده، اينك به سزاى اعمالى كه مى كرديد، اين عذاب را تحمل كنيد. (۳۹)
كسانى كه آيه هاى ما را تكذيب كرده و نسبت به آن ها تكبر ورزيدند، درهاى آسمان را به رويشان نگشايند و به بهشت وارد نشوند، تا طناب كشتى به سوراخ سوزن داخل شود. آرى، بدكاران را اين چنين سزا مى دهيم. (۴۰)
براى ايشان از آتش بسترى و (به جاى روپوش) بر بالاى آنان پوشش هاى آتشينى است، آرى ستمگران را چنين كيفر مى دهيم. (۴۱)
و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، هيچ كس را جز به اندازه تواناييش تكليف نمى كنيم، آنان اهل بهشت اند و همان ها در بهشت جاودانند. (۴۲)
كينه اى كه در سينه هايشان بود، برون كرديم، و اينك در جايگاهشان جوی ها روان است. گويند: ستايش خدايى را كه ما را به اين نعمت هدايت كرد، كه اگر خداوند هدايتمان نكرده بود، راه نمى يافتيم، راستى پيامبران پروردگار ما به حق آمده بودند، و ندايشان كنند كه اين بهشت را به پاداش اعمالى كه مى كرديد، ميراث برده ايد. (۴۳)
اهل بهشت به اهل جهنم بانگ زنند كه ما وعده پروردگار خويش را درست يافتيم، آيا شما نيز وعده پروردگارتان را درست يافتيد؟ گويند: آرى. پس اعلام كننده اى ميان آنان بانگ مى زند كه لعنت خدا بر ستمگران باد. (۴۴)
همان كسانى كه سد راه خدا شده، آن را منحرف مى خواهند و خود هم به آخرت كافرند. (۴۵)
ميان بهشتيان و دوزخيان حائلى است و بر بالاى آن مردمى هستند كه همه خلائق را به سيما و رخسارشان مى شناسند، و اهل بهشت را ندا دهند كه سلام بر شما، اينان به بهشت در نيامده اند، اما طمع آن را دارند. (۴۶)
و چون ديدگانشان به سوى اهل جهنم بگردد، گويند: پروردگارا! ما را قرين گروه ستمگران مكن. (۴۷)
اصحاب اعراف، مردمى را كه به سيمايشان مى شناسند، ندا دهند و گويند: جماعت شما و آن تكبرى كه مى كرديد، كارى براى شما نساخت. (۴۸)
آيا همين ها بودند كه شما قسم مى خورديد كه رحمت خدا به آنان نمى رسد؟ شما (تحقير شدگان) به بهشت وارد شويد كه نه بيمى داريد و نه غمگين مى شويد. (۴۹)
و اهل جهنم، اهل بهشت را ندا زنند كه: از آن آب يا از آن چيزها كه خدا روزی تان كرده، براى ما بريزيد. گويند: خداوند آن را بر كافران حرام كرده است. (۵۰)
و كافران همان هايند كه دين خويش را سرگرمى و بازيچه گرفته، و زندگى دنيا فريبشان داد، امروز ايشان را به فراموشى مى سپاريم، همچنان كه در دنيا ديدار امروزشان را فراموش كرده، آيات ما را انكار مى نمودند. (۵۱)
كتابى به سوى آنان بياوريم، كه شرح آن را از روى علم داده ايم، كتابى است كه براى آنان كه ايمان بياورند، مايه هدايت و رحمت است. (۵۲)
مگر جز تأويل (آيه هاى) آن، انتظارى مى برند، روزى كه تأويل آن بيايد، كسانى كه از پيش آن را فراموش كردند، گويند: فرستادگان پروردگار ما به حق آمده بودند، آيا شفيعانى داريم كه از ما شفاعت كنند؟ و يا ممكن است برگرديم و اعمالى غير آنچه مى كرديم، بكنيم؟ به خويشتن ضرر زدند و از آن خدايان دروغين كه مى خواندند، خبرى و اثرى نديدند. (۵۳)
آيه اولى، تفريع و استخراج از آخرين خطاب عام «يا بنى آدم» است، نظير تفريعاتى كه پس از هر كدام از خطاب هاى عام قبلى ذكر شد. و آيات بعدى، همه راجع به پيامدهاى دروغ بستن به خدا و عواقب وخيم تكذيب آيات او و همچنين بيان آثارى است كه بر ايمان به خدا و عمل صالح مترتب مى شود، الا دو آيه آخر كه در آن دو، به اول كلام برگشت شده و با ذكر مسأله نزول كتاب، حجت را بر آنان تمام كرده است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |