تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۱۰

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۷

و در كافى، به سند خود از اسحاق بن عبدالعزيز، از بعضى از اصحاب خود نقل كرده كه گفت: خدمت امام صادق «عليه السلام» عرض كردم: در راه مكه بوديم و مى خواستيم احرام ببنديم، لذا نوره كشيديم، و چون سبوس همراه نداشتيم كه به بدن خود بماليم و اثر نوره را از بدن بزداييم، ناگزير قدرى آرد به خود ماليده و با آن رفع حاجت نموديم. من ناگهان به اين فكر افتادم كه اين چه كارى بود كردم، و خدا مى داند كه چقدر ناراحت شدم.

حضرت فرمود: آيا ترس تو از اين جهت است كه مبادا اسراف كرده باشى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: ناراحت مباش، در هر چيزى كه بدن را اصلاح كند، اسراف نيست. من خودم بارها شده كه دستور داده ام مغز استخوان برايم بياورند تا بدنم را چرب كنم، روغن زيتون آورده اند، و من به خود ماليده ام. اين اسراف نيست، «اسراف»، عبارت است از كارى كه مال را ضايع كند، و به بدن ضرر برساند.

عرض كردم: «إقتار» چيست؟

فرمود: «اقتار» اين است كه انسان با قدرت بر تحصيل غذاى گوارا، به نان و نمك اكتفا كند.

عرض كردم: پس «اقتصاد»، به چه معنا است؟ فرمود: اقتصاد اين است كه انسان همه رقم غذا از قبيل نان، گوشت، شير، سركه و روغن بخورد، وليكن در هر وعده يك رقم.

در كافى، به سند خود، از على بن يقطين، از ابى الحسن «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «قل إنما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الإثم و البغى بغير الحق» فرمود: منظور از «فواحش ‍ ظاهرى»، زنايى است كه علنا انجام شود. چون اين عمل در جاهليت بى پرده انجام مى يافته، و زنان فاحشه، آن روز بر سر درِ خانه هاى خود بيرقى مى افراشتند.

و منظور از «فواحش باطنى»، ازدواج با همسر پدر است. چون مردم در جاهليت پس از مرگ پدر، اگر غير از مادرشان زنى مى داشت، آن زن را به عقد خود در مى آوردند. خداوند در اين آيه، آن را حرام كرد. و منظور از «إثم»، همان خمر است.

مؤلف: اين روايت خلاصه كلام موسى بن جعفر «عليه السلام»، با مهدى عباسى است، كه كلينى آن را در كافى، مسندا و عياشى، مرسلا نقل كرده اند. ما هم آن را در ذيل آيات راجع به شرب خمر، در سوره «مائده» نقل كرديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۸

و در تفسير عياشى، از محمد بن منصور روايت شده كه گفت: از عبد صالح موسى بن جعفر «عليه السلام»، از آيه «إنما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن» سؤال كردم. حضرت فرمود: قرآن، داراى ظاهر و باطن است. آنچه را كه خداى تعالى در قرآن حرام كرده، ظاهر محرمات است و اما باطن آن ها، ائمه جورند. و همچنين آنچه را كه در قرآن حلال كرده، ظاهر مباحات دينى است، و باطن آن ها، امامان حق اند.

مؤلف: اين روايت را كافى نيز، مسندا از محمد بن منصور نقل كرده، با اين تفاوت كه در روايات كافى، امام «عليه السلام» پس از آن فرمود: پس جميع محرماتى كه در قرآن ذكر شده، ظاهر است، و باطن آن محرمات، ائمه جور است. و همچنين جميع حلال هايى كه خداوند در قرآن اباحه فرموده، ظاهر است و باطن آن ها، امامان حق اند.

مؤلف: انطباق معاصى و محرمات بر ائمه جور، و انطباق حلال ها بر امامان حق، از اين نظر است كه محرمات و ائمه جور، باعث دورى از خدا و محللات، و ائمه حق باعث نزديكى به خدايند.

و نيز ممكن است از اين نظر باشد كه پيروى از امامان جور، باعث ارتكاب گناهان، و متابعت از امامان حق، باعث موفقيت در اطاعت مى شود.

و از همين باب است روايتى كه شيخ، در تهذيب، به سند خود، از علاء بن سيابه، از ابى عبدالله «عليه السلام» نقل كرده، كه در ذيل آيه «خذوا زينتكم عند كل مسجد» فرموده: منظور غسل براى زيارت امامان است، و همچنين، آن دو روايتى كه ما قبلا از حسين بن مهران نقل كرديم.

در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه، بخارى، مسلم و ابن مردويه، از مغيرة بن شعبه نقل كرده اند كه گفت: سعد بن عباده مى گفت: اگر مردى را با همسرم ببينم، بى درنگ گردنش را با شمشير مى زنم. اين حرف به گوش رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» رسيد. حضرت فرمود: آيا از غيرت سعد تعجب مى كنيد؟ وليكن به خدا سوگند، من از سعد غيرتمندترم و خداوند از من غيورتر است، و از همين جهت، فواحش ظاهرى و باطنى را تحريم كرده، چون هيچ كس غيورتر از خدا نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۱۹

و در تفسير عياشى، از على بن ابى حمزه روايت شده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرموده: احدى غيورتر از خداى تعالى نيست. كيست غيرتمندتر از كسى كه فواحش ظاهرى و باطنى را تحريم كرده؟

و نيز از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل آيه «إذا جاء أجلهم فلا يستأخرون ساعة و لا يستقدمون» فرمود: آن، اجلى است كه خداى تعالى، براى ملك الموت تعيين مى كند.

مؤلف: در ذيل آيه «هو الذى قضى أجلا و أجل مسمى عنده»، رواياتى قريب به اين مضمون گذشت.

بررسى آيات و رواياتى كه ذاتى بودن سعادت و شقاوت را مى رسانند

على بن ابراهيم قمى، در تفسير خود، روايتى از ابى الجارود، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» نقل كرده، كه آن جناب در خلال آن روايت، در ذيل آيه «كما بدأكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة» فرموده اند: خداوند در همان حينى كه بشر را خلق مى كرد، مؤمن و كافر و شقى و سعيد خلق فرمود، و در روز قيامت هم، مهتدى و گمراه مبعوث مى شوند.

آنگاه خود قمى مى گويد: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» هم فرموده: «شقى»، آن كسى است كه در شكم مادرش شقى بوده، و «سعيد»، آن كسى است كه در شكم مادرش سعيد آفريده شده.

مؤلف: روايت بالا، گرچه از ابى الجارود نقل شده، كه در نظر علماى رجال، مطعون و مخدوش است، وليكن اهل فن رواياتى را كه وى قبل از انحرافش، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام» نقل كرده، قبول كرده اند، و به آن ها عمل مى كنند.

علاوه بر اين كه روايات ديگرى نظير آن، در تفسير آيه مزبور وارد شده. مانند: روايت ابراهيم ليثى، از حضرت ابى جعفر «عليه السلام و همچنين امثال آن. در روايات ديگرى هم كه در تفسير آيات «قدر» وارد شده، اين مضمون بسيار به چشم مى خورد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۰

گرچه اين روايات از حيث مفاد مختلف اند، وليكن همه در افاده اين كه آخر خلقت، به شكل اول خلقت است، مشترك اند.

البته اين روايات و همچنين آيات، در مقام اثبات سعادت و شقاوت ذاتى نيستند، و آنچه را براى انسان اثبات مى كنند، از قبيل ثبوت زوجيت براى چهار نيست، و اصلا سزاوار هم نيست كسى چنين توهمى بكند. براى اين كه اگر برگشت آن صرفا به تصوير عقلى بوده و با واقعيت خارجى منطبق نباشد، اثر حقيقى نخواهد داشت. و اگر برگشت آن به اقتضاى ذاتى و حقيقى انسان كه سعادت و شقاوتش بستگى به آن دارد، بوده باشد، منافى با اطلاق ملك خداى سبحان بوده، مستلزم تحديد سلطنت او است، كه خود قرآن و احاديث و همچنين عقل، مخالف آن است.

علاوه بر اين كه چنين چيزى، مستلزم اختلال نظام عقل در جميع مبانى عقلا است. براى اين كه بناى جميع عقلا بر تأثير تعليم و تربيت است، و همه متفق اند بر اين كه كارهايى، نيك و قابل ستايش و مدح است و كارهايى، زشت و قابل مذمت است.

از اين هم كه بگذريم، لازمه اين حرف اين است كه تشريع شرايع و فرستادن كتب آسمانى و نيز ارسال پيامبران، همه لغو و بى فايده باشد، و ديگر اتمام حجت در ذاتيات به هر طور كه تصور شود، معنا نخواهد داشت. زيرا بنابراين فرض، انفكاك ذوات از ذاتيات خود محال است، اين ها همه لوازمى است كه قرآن كريم، مخالف صريح آن است.

ماهيت سعادت و شقاوت انسان، از نظر قرآن

آرى، قرآن كريم، نظام عقل را مسلم داشته و اين كه انسان اعمال خود را بر اختيار بنا نهاده، پذيرفته است و در خلال آياتش مى فرمايد: خداوند انسان را از گِل آفريده و سپس نسل او را در چكيده آب پستى قرار داد. آنگاه همان چكيده را به طور خوبى رويانيد و بزرگ كرد، تا بالغ گرديد و از نعمت عقل برخوردار شد. به طورى كه كار نيك و بد را به اختيار خود انجام داده، خير و شر، نفع و ضرر، اطاعت و معصيت و ثواب و عقاب را با عقل خود تميز مى دهد، و به خاطر همين تميز، به افتخار مكلف شدن به تكاليف دينى مفتخر گرديد.

و اگر او از عقل خود پيروى و اوامر پروردگارش را اطاعت و از منهياتش دورى نمايد، سعادتمند شده، به بهترين وجه پاداش داده مى شود. و اگر با عقل خود مخالفت نمايد و هواى نفس را متابعت و پروردگارش را نافرمانى كند، بدبخت شده، وبال گناهان خود را مى چشد، و سراى دنيا، سراى امتحان و آزمون است. امروز عمل و فردا روز پاداش مى باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۱

اين، آن مطلبى است كه از قرآن در اين باره استفاده مى شود. و به طورى كه ملاحظه مى كنيد، اساس اين بيان، بر دو قضيه عقلى است:

يكى اين كه: بين فعل اختيارى و غير اختيارى فرق هست. و ديگرى اين كه: افعال اختيارى، متصف به حُسن و قبح و مستتبع مدح و ذم و ثواب و عقاب است، و اين دو قضيه، از قضاياى قطعى است كه هيچ عاقلى كه در تحت نظام اجتماعى زندگى مى كند و خود را محكوم به احكام آن نظام مى داند، به هيچ وجه نمى تواند آن را انكار نموده، قائل به ذاتيت سعادت و شقاوت انسان شود.

روايات بسيارى كه در اين باره وارد شده، مانند آيات از حيث مضمون و نحوه بيان، مختلف اند:

بعضى از روايات، اجمالا دلالت دارد بر اين كه: خداى تعالى، مردم را در موقع خلقت شان، دو گونه خلق كرده: سعيد و شقى، و كافر و مؤمن. مانند روايت ابى الجارود كه در چند صفحه قبل نقل شد. و روايتى كه در تفسير آيه «هو الذى يصوركم فى الأرحام كيف يشاء»، از كافى، راجع به خلقت چنين نقل نموديم.

موافق اين دسته از روايات، آياتى از قرآن كريم هست. مانند آيه: «هو الذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤمن». و نيز مانند آيه: «هو أعلم بكم إذ أنشأكم من الارض و إذ أنتم أجنة فى بطون أمهاتكم فلا تزكوا ءنفسكم هو أعلم بمن اتقى». و آيه: «كما بدأكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة».

اين گونه آيات و روايات، چندان اشكال ندارند. زيرا سياق آيات و مخصوصا آيه آخرى، دلالت دارد بر اين كه اجمالا نوع انسان، به قضاى الهى، به دو جور و دو قسم تقسيم شده، و اما تفصيل اين اجمال و اين كه چه كسانى از اين قسم و چه اشخاصى از آن قسم اند، مربوط به اعمال اختيارى خود آنان است، و اين بستگى به عمل شان دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۲

و به عبارت ديگر: آن قضايى كه در اول خلقت و ابتداى وجود گذشته، قضاى مشروط بوده، و اما در مرحله بقاء، وقتى آن مشروط مطلق و حتمى مى شود، كه پاى افعال اختيارى به ميان آيد. چون افعال اختيارى است كه مستتبع سعادت و يا شقاوت و مستلزم هدايت و يا ضلالت مى شود.

بررسى رواياتى كه به خلقت انسان ها، از طبيعت هاى مختلف دلالت دارند

بعضى ديگر از روايات به طور تفصيل دلالت دارند بر اين كه خداى سبحان خلايق را مختلف آفريده، بعضی ها، خلقت شان از گل بهشت است، و سرانجام شان نيز به سوى بهشت خواهد بود. و بعضى ها، از گل جهنم است، و بازگشت شان نيز به سوى جهنم. مانند: روايت بصائر الدرجات، از على بن الحسين «عليهما السلام» كه فرمود:

خداوند متعال، ميثاق شيعيان ما را با ما بر ولايت ما گرفت، آنان كم و زياد نمى شوند، خداوند متعال ما را از طينت عليين و شيعيان ما را از طينتى پايين تر از آن آفريد، و دشمنان ما را از طينت سجين، و شيعيان شان را از طينتى پايين تر از آن خلق فرمود.

مؤلف: در اين معنا روايات بسيار زيادى هست.

و در كتاب محاسن، از عبدالله بن كيسان روايت شده كه گفت: خدمت حضرت صادق «عليه السلام» عرض كردم: فدايت شوم! من عبدالله بن كيسان از دوستداران شمايم. فرمود: نسب تو را شناختم و اما خودت را نه.

عرض كردم: من در شام به دنيا آمده و در فارس نشو و نما كرده ام، و چون مردى بازرگانم، سر و كار زيادى با مردم دارم، و بسيار برايم اتفاق افتاده كه به مردى ظاهر الصلاح و خوش خلق و امين برخورده ام، و وقتى از عقايدش جستجو كرده، ديده ام كه از دشمنان شما است، و بر عكس به مردمى بداخلاق و نادرست برخورده، كه پس از تفتيش از عقايدش، برايم معلوم شده كه وى از دوستان شما است، و اين معنا براى من قابل هضم نيست.

حضرت فرمود: مگر نمى دانى كه خداى تعالى، طينتى را از بهشت و طينتى را از دوزخ گرفت و در هم آميخت. سپس آن ها را از هم جدا ساخت. پس اين امانتدارى و حسن ظاهر و خوش خلقى كه از دشمنان ما مى بينى، به خاطر آن اختلاطى است كه طينت شان با طينت دوستان ما داشته، و آن كمى امانت و بدى خلق و خشونتى كه در دوستان ما مى بينى، به خاطر تماسى است كه طينت شان با طينت دشمنان ما داشته، و گرنه سرانجام دشمنان امين و خوش خلق ما، به همان اصل خودشان، و عاقبت امر دوستان خشن ما نيز، به اصل خودشان خواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۳

مؤلف: در اين معنا نيز روايات بسيار ديگرى هست.

و در كتاب علل الشرايع، از حبه عرنى، از على «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: خداى تعالى، آدم را از قسمت بيرونى روى زمين آفريد و چون خاك ها و سرزمين ها مختلف اند، بعضى باير و بعضى شوره زار و بعضى پاكيزه و حاصلخيز است، از اين رو، ذريه آدم نيز بعضى نيكوكار و بعضى بدكار شدند.

مؤلف: مسأله خلقت انسان از طينت عليين و سجين، اشاره است به مفاد آيه: «كلا إن كتاب الفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين... كلا إن كتاب الأبرار لفى عليين و ما أدريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون»، و بيان اين آيات إن شاءالله در محل خود خواهد آمد.

و اما روايات - بايد دانست كه روايت آخرى، خالى از بيان روايت قبلی اش نيست. زيرا دلالت دارد بر اين كه ماده زمينى با اختلافى كه در اوصاف و خواص آن است، بى ارتباط به احوال انسان و اوصاف مختلفى كه از جهت صلاح و فساد دارد، نيست، و اين كه تركيب بدن انسان از ماده زمين، عينا مانند نباتات و يا هر موجود ديگرى كه از ماده زمينى تركيب مى شود، به حسب اختلافى كه در ماده زمينى آن است، مختلف مى گردد، البته صحيح است، وليكن اين ارتباط، به نحو عليت تامه نيست، بلكه به نحو اقتضاء است.

پس از اين كه خداى تعالى فرمود: «خلقت انسان از گِل و اصل آن گِل از بهشت و يا دوزخ بوده»، به دست مى آيد كه زمين هم، بعضى از قسمت هايش از بهشت و بعضى ديگرش از جهنم بوده، و سرانجام هم هر كدام به اصل خود بر مى گردند.

براى اين كه هر كدام به تدريج به صورت انسان هايى در مى آيند كه يا راه بهشت را مى پيمايند و يا راه جهنم را، و معلوم است كه هر كدام راهى را مى روند كه مناسب با ماده اصلى خلقت شان باشد. انسانى كه ماده اصلی اش خاك بهشتى است، در طول زندگى، با تهذيب نفس و عمل صالح خود را صفا و نورانيت داده و به اصل و منشأ خود كه بهشت است، مى پيوندد. و انسانى كه ماده اصلی اش خاك جهنمى است، در طول زندگى، كدورت و ظلمت خود را بيشتر مى كند و همچنان رو به انحطاط مى گذارد، تا سرانجام به اصل اولى خود، يعنى جهنم پيوسته و آتشگيره دوزخ شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۴

آيه: «الحمد لله الذى صدقنا وعده و أورثنا الأرض نتبوء من الجنة حيث نشاء»، كه حكايت سخن اهل بهشت است نيز، تا اندازه اى به اين مطلب إشعار دارد. زيرا از ظاهر آن بر مى آيد كه منظور از زمين، همين زمينى است كه بشر در آن زندگى مى كند و در آن مى ميرد و از آن برانگيخته مى شود. و منظور از «جنت» هم، همين زمين است. و نيز آيه: «يوم تبدل الأرض غير الأرض و السماوات...»، به آن اشاره دارد.

پس بعيد نيست كه منظور از «طينت بهشت» و «طينت دوزخ» كه در روايات است، همان طينتى باشد كه بعدها از اجزاى بهشت و يا دوزخ مى شود، و خصوصا اين احتمال، با توجه به بعضى از تعبيراتى از قبيل «طينت عليين»، «طينت سجين»، «طينت جنت»، و «طينت نار» كه در روايات است، به نظر قوى مى رسد.

و بنابر اين احتمال، مراد اين خواهد بود كه: انسان بر حسب تركيبى كه اجزاى بدن او دارد، از ماده اى زمينى گرفته شده، كه يا ماده اى پاك بوده و يا ماده اى ناپاك، و اين ماده پاك و ناپاك، در ادراكات و عواطف و قواى انسانى كه از آن تركيب شده، مؤثر است، به اين معنا كه انسان مركب از طينت پاك و يا ناپاك وقتى ادراكات و عواطف و قوايش شروع به كار مى كند، بيشتر كارهايى مى كند و آثارى از خود نشان مى دهد كه مناسب با ماده اصلی اش باشد. اعمالش، اعمال و آثار ماده اش را تأييد نموده و آثار ماده اش، اعمالش را كمك مى كند، تا كارش بالا گرفته، انسانى سعيد و يا شقى تمام عيار گردد.

و اين كه گفتيم «اين ارتباط به نحو اقتضا است، نه به طور عليت»، براى اين است كه خاصيت و اثر ماده در نحوه عمل انسان، مانع از اراده و سلطنت خداوند نيست. و خداوند مى تواند در اين مورد، سبب ديگرى قوى تر از اسباب فعال موجود را بر انسان مسلط نمايد، كه مجراى سير فعلى انسان را مبدل به مجراى ديگرى نمايد. زيرا اسباب و شرايطى كه در سرنوشت نيك و بد انسان دخالت دارند، يكى و دو تا نيستند، و آنچه را كه ما سراغ داريم، در قبال آنچه كه از حيطه علم ما بيرون است، ذره اى بيش نيست، به شهادت اين كه نوادرى از افراد سراغ داريم كه نشو و نمايشان بر خلاف آن مقتضياتى است كه ما آن را منشأ مى پنداريم. آرى، «يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى».

از جمله اسباب و شرايطى كه ما از آن اطلاع داريم، اين است كه: انسانى كه نطفه اش صالح و سالم باشد و در رحمى سالم پرورش يابد، و در دوران جنينى و همچنين بعد از ولادت، آب، هوا و غذايش سالم باشد و در محيط سالم زندگى كند و در مناطق اعتدالى متولد شده باشد، چنين انسانى استعدادش براى سلوك طريق انسانيت بيشتر و فهمش تيزتر و ادراكش لطيف تر و نيرويش براى عمل به وظايف انسانى بيشتر است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۵

بر عكس، انسانى كه نطفه اش آلوده و يا مريض باشد و يا در رحم ناپاك و ناسالم پرورش يابد و يا غذاى سالم به آن نرسد، يا پس از ولادت محيط زندگی اش سالم نباشد و يا در مناطق استوايى و قطبى به وجود آمده باشد، آن استعداد و آن فهم و ادراك را ندارد، و به خشونت و قساوت قلب و كم فهمى نزديك تر است.

علاوه بر اين، مزاج هاى سالمى كه از عوامل مذكور و ساير موانع و مزاحمات دورترند، داراى روحى لطيف تر و عقلى كامل تر و عواطفى رقيق ترند، و اين روح و عقل و اين عواطف، انسان را به عقايد و تصميمات و كارهايى وامی دارد كه صلاح انسانيتش در آن است، و او را نخست به تحصيل مواد غذايى صالح و استفاده صالح و شايسته از آن واداشته، سپس از همين راه روح او را تكميل نموده، در انجام اعمال صالح و تصميمات شايسته تأييد مى كند و اين تأثير طرفينى، يعنى تأثير مواد غذايى صالح در روح و تأثير عمل روح در استفاده صحيح از مواد غذايى همچنان ادامه دارد، تا آن كه او را به سعادت واقعی اش برساند.

عين اين حرف، در طرف شقاوت نيز صحيح است.

قرآن كريم در اين باره، نسبت به طرف سعادت فرموده: «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و إن الله لمع المحسنين». و نسبت به طرف شقاوت مى فرمايد: «ثم كان عاقبة الذين أساؤوا السوآى أن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤن» و نظاير اين دو آيه، در دو طرف بسيار است.

كوتاه سخن: سعادت انسان در زندگى خاص انسانی اش، يعنى سعادتش در علم و عمل ارتباط تامى به پاكيزه بودن مواد اصلی اش دارد. چون حامل روح انسانى همين موادند و همين موادند كه او را به سوى بهشت هدايت مى كنند. همچنان كه شقاوتش در علم كه همان ترك عقل و سرگرمى به اوهام و خرافاتى كه شهوت و غضب را در نظرها جلوه مى دهد و همچنين شقاوتش در عمل كه همان سرگرمى به لذات مادى و بى بند و بارى در شهوات حيوانى و استكبار از هر حقى است كه مزاحم و مخالف با هواى او است، ارتباط مستقيمى با آب و گِل او دارد. اين دو قسم آب و گِل است كه يكى انسان را به حق و سعادت و بهشت، و ديگرى به باطل و شقاوت و دوزخ سوق مى دهند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۶

و البته اين سوق دادن، به نحو اقتضاء است، نه عليت تامه. چون خداى تعالى است كه اين آثار را در آب و گِل قرار داده و او مى تواند سبب ديگرى، قوى تر از آن به كار ببرد و اثر آن را خنثى سازد.

سابقا در حديث خلقت جنين در اوايل سوره «آل عمران»، مطالبى كه دلالت بر اين معنا مى كند، گذشت، و روايات ديگرى نظير آن هست كه براى خدا مشيت و قدرت بر محو و اثبات در هر امرى را اثبات مى كند.

وجه دقيق ترى پیرامون سعادت و شقاوت، در روايات گذشته

البته روايات مورد بحث را به وجه دقيق ترى كه تعقلش محتاج به صفاى ذهن و قدم راسخ در معارف حقيقى است، مى توان توجيه نمود و آن، اين است كه: سعادت و شقاوت، وقتى در انسان محقق مى شود كه ادراك او فعليت پيدا كرده و مستقر شده باشد، و ادراك هم از آن جايى كه مجرد از ماده است، قهرا مقيد به قيود ماده و محكوم به احكام آن كه يكى از آن ها زمان (مقدار حركت) است، نيست.

بنابراين، گو اين كه ما به نظرمان چنين مى رسد كه سعادت بعد از حركت ماده به سوى فعليت موجود مى شود، وليكن حقيقت امر اين است كه منشأ سعادت، يعنى ادراك از آن جايى كه مجرد است، مقيد به زمان نيست.

پس سعادتى كه پس از حركت ماده پيدا مى شود، عينا قبل از حركت نيز وجود داشته. نظير نسبت دادن ما امور حادث را به فعل خداى تعالى، كه اگر ما فعل خدا را در اين نسبت مقيد به زمان كرده، مى گوييم: «خداوند زيد را در فلان روز آفريده»، و يا مى گوييم: «در فلان تاريخ، قوم نوح را هلاك كرد، و يا قوم يونس را نجات داد، و يا رسول الله «صلى الله عليه و آله و سلم» را مبعوث فرمود»، اين تقييد در حقيقت تقييد از نظر ما است. چون ما در اين نسبتى كه مى دهيم، نظرمان به خود حادثه است، و زمان و حركتى را كه منتهى به حدوث آن شده، در نظر مى گيريم، و گرنه فعل خداى تعالى، مقيد به زمان نيست، مجموع حوادث و همچنين زمان حدوث هر حادثه و ساير قيود و شرايطى را كه دارد، او ايجاد كرده، آن وقت چطور ممكن است عمل خود او، مقيد و محدود به حدود زمان شود؟

پس اين كه مى گوييم: امروز فلان مطلب را درك كردم و يا الآن فلان چيز را فهميدم، در حقيقت عمل سلول هاى دماغى و يا عصبى خود را كه امورى مادى هستند، مقيد به زمان مى كنيم، و گرنه اصل علم و ادراك مجرد است، و به روز و ساعت مقيد نمى شود.

پس از آن جايى كه سعادت و شقاوت انسان از راه تجرد علمى او است، كه مجرد و بيرون از زمان است، مى توان آن ها را پيش از امتداد زمان زندگی اش گرفت، چنان كه به واسطه ارتباط آن ها به اعمال و حركات انسان مى توان متأخرتر از آن ها گرفت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۷

بررسى روايات بیانگر خلقت انسان، از آب گوارا و آب تلخ و شور

دسته سوم از روايات اين باب، رواياتى است كه خلقت انسان را منتهى به آب گوارا و آب تلخ و شور مى داند.

از آن جمله، روايتى است كه در كتاب علل الشرايع، از امام صادق «عليه السلام» نقل مى كند كه فرمود: خداى عزوجل، آب گوارايى آفريد و از آن آب، اهل طاعت را خلق فرمود. بارِ ديگر، آب تلخى آفريد و از آن اهل معصيت را خلق كرد. سپس امر كرد تا اين دو آب به هم در آميزند و مخلوط شوند، كه اگر چنين نمى كرد، مؤمن جز از مؤمن و كافر جز از كافر متولد نمى شد.

و نيز، از محمد بن سنان نقل كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: اولين چيزى كه خداى تعالى خلق فرمود، چه بود؟

حضرت فرمود: اولين چيزى كه خداى عزوجل آفريد، چيزى بود كه تمامى موجودات عالَم از آن آفريده شد. عرض كردم آن چه بود؟ فرمود: آب بود. خداى تبارك و تعالى، نخست دو درياى آب، يكى گوارا و يكى تلخ آفريد. آنگاه به آب گوارا نظر انداخته، صدايش زد. درياى آب گوارا عرض كرد: لبيك و سعديك.

فرمود: بركت و رحمت من در تو است. بهشتم و اهل طاعتم را از تو خلق مى كنم. آنگاه به درياى شور نظر افكنده، او را صدا زد. دريا جواب نداد. بارِ ديگرش صدا زد، جواب نداد - تا سه بار - لاجرم فرمود لعنتم بر تو باد. من دوزخيان و اهل معصيتم را از تو خلق مى كنم. آنگاه بارِ ديگر، امر نمود تا به هم مخلوط شدند. سپس امام «عليه السلام» اضافه كرد: از همين جهت است كه مى بينيم مؤمن از كافر و كافر از مؤمن پديد مى آيد.

در تفسير عياشى، از عثمان بن عيسى، از بعضى از اصحابش، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى به آبى فرمود: شيرين و گوارا باش، تا از تو بهشتم و اهل طاعتم را خلق كنم. و به آبى فرمود: شور و تلخ شو، تا از تو آتشم و اهل معصيتم را بيافرينم. آنگاه آن دو آب را بر گِل جارى ساخت...

مؤلف: در معناى هر يك از اين سه حديث، احاديث بسيار ديگرى از اميرالمؤمنين و امام باقر و امام صادق «عليهم السلام» هست، و ما اين سه حديث را به عنوان نمونه در اين جا آورديم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۸

بر طبق اين دسته از اخبار نيز، آياتى هست. مانند آيه: «و الله خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم جعلكم أزواجا و ما تحمل من أنثى و لا تضع إلا بعلمه و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره إلا فى كتاب إن ذلك على الله يسير و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج و من كل تأكلون لحما طريا و تستخرجون حلية تلبسونها و ترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون».

به طورى كه ملاحظه مى كنيد، آيه دومى، به منزله مثالى است براى بيان مضمون آيه قبلی اش، و اين كه چطور مردم با اي نكه در جامع انسانيت و در بعضى از منافع و آثار مشترك اند، با هم اختلاف دارند. آيه «و جعلنا من الماء كل شئ حى» نيز، اين اشتراك را مى رساند.

و نيز مانند آيه: «و هو الذى مرج البحرين هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا»، بيان اين آيات به زودى در محل خود خواهد آمد.

و اما روايات سه گانه اى كه نقل شد و همچنين روايات ديگرى كه به آن مضمون وارد شده، از جهت معنا به دو قسم تقسيم مى شوند:

يكى رواياتى كه آب گوارا و تلخ را ذكر مى كرد، و مى فرمود که: «خداوند آن دو را بر گِلى كه انسان را از آن آفريد، جارى ساخت و گِل ها به جهت اختلاف آب ها مختلف شدند»، اين قسم از اخبار برگشت معنايش، به همان طايفه از اخبار است كه اختلاف خلقت بشر را از ناحيه اختلاف طينت مى دانست. بنابراين، حرف هايى كه در اين روايات بايد زده شود، همان حرف هايى است كه در اخبار طينت زديم.

قسم دوم: اخبارى است كه تنها متعرض خلقت انسان نيست، بلكه خلقت هر موجودى را حتى خلقت بهشت و دوزخ را از آب مى دانست، و مى فرمود: «اختلاف آب ها، منشأ اختلاف خصوص مردم در سعادت و شقاوت است».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۱۲۹

و اين، همان معنايى است كه در قسم اول از روايات بود. در نتيجه حرف هايى كه آن جا زديم، در اين جا نيز جريان دارد. و در حقيقت، اخبار دسته اول، به منزله مفسر براى اخبار دسته دوم، و هر دو به منزله مفسر براى اخبار طينت اند. و اما اين كه مى فرمود: انتهاى خلقت به سوى آب است، همان طورى كه ابتدايش از آب بود، به زودى در جاى مناسب، بحثش خواهد آمد - ان شاء الله -.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←