تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ عَنكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ ...»:
اين آيه، در صدد بيان اين معنا است كه دعوت به سوى توحيد و اخلاص دين براى خداى سبحان، از اين جهت نيست كه خداى تعالى محتاج است به اين كه مشركان، رو به سوى او آورند و از عبادت غير او منصرف شوند، بلكه بدين جهت است كه خداى تعالى، به سعادتمندى ايشان عنايت و لطف دارد و ايشان را به سوى سعادتشان دعوت مى كند. همان طور كه به رزقشان عنايت دارد و نعمت هاى بى شمار، به ايشان افاضه مى كند، و همچنان كه به حفظ شان نيز عنايت دارد، و به همين جهت، ايشان را ملهم كرده كه آفات را از خود دفع كنند.
پس در جملۀ «إن تَكفُرُوا فَإنّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنكُم»، خطاب به عموم مكلفين است. مى فرمايد: اگر به خدا كفر بورزيد و او را يگانه ندانيد، او به ذات خود، از شما بى نياز است. از ايمان و طاعت شما بهره مند و از كفر و نافرمانى تان متضرر نمى شود. چون به طور كلى، نفع و ضرر و احتياج در عالَم امكان پيدا مى شود، و اما واجب، غنىّ بالذات است، و در حق او، نه انتفاع تصور دارد، و نه متضرر شدن.
و جملۀ «وَ لَا يَرضَى لِعِبَادِهِ الكُفر»، دفع توهمى است كه ممكن است از جملۀ «فَإنّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنكُم»، به ذهن كسى آيد، و آن توهم اين است كه: وقتى خدا از ما بى نياز است، نه از كفر ما متضرر مى شود، و نه از ايمان ما بهره مند. پس ديگر براى چه از ما مى خواهد كه ايمان آورده و شكرش به جاى آوريم؟
جملۀ مورد بحث، اين توهم را دفع مى كند كه هرچند خدا از شما بى نياز است، ليكن عنايت الهيّه اش، اقتضا مى كند كه كفر را براى شما نپسندد. چون شما بندگان او هستيد (همچنان كه اقتضا مى كند كه هر يك از آفريده هايش را به كمالى كه براى آن كمال خلق شده برساند).
و مراد از كفرى كه خدا بر بشر نمى پسندد، كفران نعمت است، كه عبارت است از ترك شكر. چون جملۀ مقابل اين جمله كه مى فرمايد: «وَ إن تَشكُرُوا يَرضَهُ لَكُم: و اگر شكر گزاريد، شكر را برايتان مى پسندد»، قرينه بر اين معنا است. و از همين جا، روشن مى شود كه چرا فرمود: «خدا، براى بندگانش كفر را نمى پسندد»، و نفرمود «براى شما»، براى اين است كه خواست به علت حكم (راضى نبودن) اشاره كرده باشد.
و حاصل معناى آيه اين مى شود: شما بنده و مملوك خداى سبحان ايد، و غوطه ور در نعمت هاى او. رابطۀ مملوكيت و مالكيت و عبوديت و مولويت با كفران عبد و ناديده گرفتن نعمت هاى مولايش، سازگار نيست. عبد نمى تواند ولايت مولاى خود را فراموش كند و براى خود اوليايى ديگر بگيرد. او، نمى تواند به مولاى خود كه غرق در نعمت هاى اوست، عصيان ورزد، آن وقت دشمن او را اطاعت كند، با اين كه آن دشمن هم، بندۀ خداست و مُهر بندگى او، به پيشانى اش خورده و مالك هيچ نفع و ضررى براى خودش نيست، تا چه رسد براى غير.
«وَ إن تَشكُرُوا يَرضَهُ لَكُم» - ضمير در «يَرضَهُ»، به «شكر» بر مى گردد، كه از كلمه «تَشكُرُوا» استفاده مى شود. نظير آيه «إعدِلُوا هُوَ أقرَبُ لِلتّقوى»، كه ضمير «هُوَ» در آن، به عدالتى بر مى گردد كه از كلمۀ «إعدِلُوا» استفاده مى شود.
و معنايش اين است كه: اگر به مقتضاى عبوديت و اخلاص دين براى خدا، شكر خدا را به جا آورديد، خداوند همين شكر را براى شما كه بندگان او هستيد، مى پسندد. و شكر خدا منطبق با ايمان به خداست، هم چنان كه در مقابلش، كفران خدا، منطبق با كفر به وى است.
و از آنچه گذشت، روشن گرديد كه كلمۀ «عِبَاد» در جملۀ «وَ لَا يَرضَى لِعِبَادِهِ الكُفرَ»، عام است و شامل جميع بندگان خدا مى شود. پس اين كه بعضى از مفسران گفته اند كه: منظور از اين كلمه، اشخاص خاصى است كه در آيه «إنّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَنِ اتّبَعَكَ مِنَ الغَاوِين»، سخن از آنان رفته و آنان، عبارتند از: «مُخلَصِين». و يا - بنابر تفسير زمخشرى - «معصومين»؛ صحيح نيست.
چون لازمۀ اين تفسير، آن است كه بگوييم: خدا ايمان را براى مؤمنان و كفر را براى كفار پسنديده، مگر معصومين، كه از ايشان ايمان خواسته و از كفر حفظ شان فرموده. اين تفسيرى است كه بسيار ناپسند و سياق، جدّاً آن را رد مى كند. چون اگر معناى آيه اين باشد، آن وقت آيه إشعار دارد به اين كه خدا كفر را براى كفار پسنديده، در اين صورت، برگشت كلام به مانند اين مى شود كه بگوييم: اگر كافر شويد، خدا از شما بى نياز است، و براى انبيائش مثلا كفر را نمى پسندد. چون ايمان را براى آنان پسنديده و اما اگر شما شكر كنيد، براى شما هم همين شكر را مى پسندد، و اگر كفران كنيد، همين كفران را برايتان مى پسندد.
و اين معنا به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، بسيار سخيف و بى پايه و ساقط است. و مخصوصا، از نظر وقوعش در سياق آياتى كه بشر را به سوى خدا و شكر او، دعوت مى كند.
علاوه بر اين، انبيا - مثلا - داخل در شكرگزاران اند، و خدا شكر و ايمان را برايشان پسنديده، و كفر را برايشان نپسنديده. پس ديگر چه معنايى دارد كه دوباره تنها انبيا را نام ببرد و بفرمايد: «وَ لَا يَرضَى لِعِبَادِهِ الكُفرَ»، با اين كه قبلا يعنى در جملۀ «وَ إن تَشكُرُوا يَرضَهُ لَكُم»، خشنودى خود را از انبيا، در ضمن همۀ شكرگزاران اعلام كرده بود.
«وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةً وِزرَ أُخرَى» - يعنى: هيچ كس كه خود حامل وزر، و بار گناه خويش است، بار گناه ديگرى را نمى كشد. يعنى به جرم گناهى كه ديگران كرده اند، مؤاخذه نمى گردد. يعنى كسى به جرم گناهانی مؤاخذه مى شود، كه مرتكب آن شده باشد.
«ثُمّ إلَى رَبّكُم مَرجِعُكُم فَيُنَبّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعمَلُونَ إنّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصّدُور» - يعنى: اين هايى كه درباره شكر و كفران ذكر شد، همه راجع به دنياى كسانى بود كه شكر و يا كفر مى ورزيدند، سپس شما را دوباره زنده مى كند و حقيقت اعمالتان را برايتان روشن ساخته و بر طبق آنچه كه در دل هايتان هست، شما را محاسبه مى كند. و در معانى اين چند جمله، در سابق، مكررا بحث و گفتگو كرديم.
گفتارى در معناى خشم و رضاى خدا
«رضا»، يكى از معانى است كه صاحبان شعور و اراده با آن توصيف مى شوند، و به عبارتى، وصف صاحبان شعور و اراده است. (هيچ وقت نمى گوييم: اين سنگ، از من راضى است). و در مقابل اين صفت، صفت «خشم» و «سخط» قرار دارد. و هر دو، وصفِ وجودى هستند، (نه چون علم و جهل، كه «علم»، وجودى و «جهل»، عدمى است، و به معناى عدم علم است).
مطلب ديگر اين كه: رضا و خشنودى، همواره به اوصاف و افعال مربوط مى شود، نه به ذوات. (مثلا مى گوييم: من از اوصاف و افعال فلانى راضی ام. و نمى گوييم: من از اين گُل، راضى هستم).
در قرآن كريم مى فرمايد: «وَ لَو أنّهُم رَضُوا مَا آتَاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ». و نيز فرموده: «وَ رَضُوا بِالحَيَاةِ الدّنيَا».
و اگر گاهى مى بينيم كه به ذوات هم مربوط مى شود، حتما عنايتى در كار هست، و بالاخره برگشتش، باز به همان معنا مى شود. مانند آيه: «وَ لَن تَرضَى عَنكَ اليَهُودُ وَ لَا النّصَارَى»، (كه هرچند عدم رضايت يهود و نصارا را مربوط به شخص رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» كرده، ولى مى دانيم كه منظور رفتار رسول خداست. و معنايش اين است كه: يهود و نصارا، هرگز از رفتار تو راضى نمى شوند، مگر آن كه چنين و چنان كنى).
و ديگر اين كه: بايد دانست كه «رضا» عبارت از اراده نيست، هرچند كه هر عملى كه اراده متعلق بدان شود، بعد از وقوعش، رضايت هم دنبالش هست، ولى رضايت، عين اراده نيست. براى اين كه «اراده» - به طورى كه ديگران هم گفته اند - همواره به امرى مربوط مى شود كه هنوز واقع نشده، و «رضا»، همواره به چيزى تعلق مى گيرد كه واقع شده و يا وقوعش فرض شده. و راضى بودن انسان از يك عمل، عبارت از اين است كه آن عمل را با طبع خود سازگار ببيند، و از آن متنفر نباشد، و اين حالت، حالتى است قائم به شخص راضى، نه به عمل مرضىّ.
مطلب ديگر اين كه: «رضا»، به خاطر اين كه بعد از وقوع چيزى، بدان متعلق مى شود، در نتيجه، با وقوع و حادث شدن آن عمل حادث مى گردد. لذا ممكن نيست آن را صفتى از اوصاف قائم به ذات خدا بدانيم. چون خداى تعالى، منزّه هست از اين كه محل حوادث قرار گيرد. پس هرجا رضايت به خداى سبحان نسبت داده شده، بايد بدانيم كه «رضا»، صفت فعل او و قائم به فعل اوست. و خلاصه صفتى است كه از فعل انتزاع مى شود، مانند: رحمت، غضب، اراده و كراهت. و ما براى نمونه، چند آيه از كلام مجيدش، در اين جا ذكر مى كنيم:
«رَضِىَ اللّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ». و آيه «وَ أن أعمَلُ صَالِحاً تَرضَاهُ». و آيه: «وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإسلَامَ دِيناً».
پس «رضايت خدا» از امرى از امورى، عبارت از اين است كه: فعل خدا با آن امر سازگار باشد. در نتيجه، از آن جا كه فعل خدا به طور كلّى دو قسم است، يكى تشريعى و يكى تكوينى، قهرا رضاى او هم، دو قسم مى شود: «رضاى تكوينى» و «رضاى تشريعى».
پس هر امر تكوينى، يعنى هر چيزى كه خدا اراده اش كرده و ايجادش نموده، مرضىّ به رضاى تكوينى خداست. به اين معنا كه فعل او (ايجادش)، ناشى از مشيّتى سازگار با آن موجود بوده.
و هر امر تشريعى، يعنى دستورات و تكاليف اعتقادى و عملى، مانند ايمان آوردن و عمل صالح كردن، مرضىّ خداست، به رضاى تشريعى او. به اين معنا كه آن اعتقاد و آن عمل با تشريع خدا سازگار است.
و اما عقايد و اعمالى كه در مقابل اين عقايد و اعمال قرار دارند، يعنى عقايد و اعمالى كه نه تنها امر بدان نفرموده، بلكه از آن نهى نموده، مورد رضاى او نمى تواند باشد، چون با تشريع او سازگار نيست. مانند: كفر و فسوق، همچنان كه خودش فرموده: «إن تَكفُرُوا فَإنّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنكُم وَ لَا يَرضَى لِعِبَادِهِ الكُفرَ». و نيز فرموده: «فَإن تَرضَوا عَنهُم فَإنّ اللّهَ لَا يَرضَى عَنِ القَومِ الفَاسِقِين».
«وَ إِذَا مَسّ الإنسَانَ ضُرُّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ...»:
كلمۀ «إنابه»، به معناى برگشتن است. و كلمۀ «خَوّلَهُ»، ماضى است از باب تفعيل و از مادۀ «خول»، «تَخوِيل» - به طورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى عطيّه اى بزرگ، به عنوان بخشش و كرامت است.
انسان کفران پیشه، در حال اضطرار، به خدا روی می آورد، و در خوشى ها، او را فراموش می کند
بعد از آن كه در آيه قبلى، سخن از كفرانگران نعمت بود و در آن فرمود: «خداى سبحان، با اين كه بى نياز از مردم است، مع ذلك اين عمل را براى آنان نمى پسندد»، اينك در اين آيه، تنبه مى دهد به اين كه انسان، طبعا كفران پيشه است. با اين كه او، بالفطره پروردگار خود را مى شناسد و در هنگام بيچارگى و اضطرار، كه دستش از همه جا كوتاه مى شود، بى درنگ رو به سوى او مى كند و از او نجات مى طلبد. همچنان كه خود او فرموده: «وَ كَانَ الإنسَانُ كَفُوراً». و نيز فرموده: «إنّ الإنسَانَ لَظَلُومٌ كَفّار».
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود كه: وقتى شدت و يا مرض يا قحطى و امثال آن به انسان مى رسد، پروردگار خود را، در حالى كه اعتراف به ربوبيتش دارد، مى خواند، و به سوى او بر مى گردد، و از ماسواى او اعراض مى كند. از او مى خواهد كه گرفتارى اش را برطرف سازد.
و معناى «ثُمّ إذَا خَوّلَهُ نِعمَةً مِنهَ نَسِىَ مَا كَانَ يَدعُوا إلَيهِ مِن قَبل»، اين است كه: چون خداى سبحان، گرفتاری اش را برطرف كرد و نعمتى از ناحيه خود به او داد، سرگرم و مستغرق در آن نعمت شده، دوباره آن گرفتارى اش را از ياد مى برد. گرفتاريى كه خدا را به سوى آن مى خواند، يعنى مى خواند تا آن را برطرف كند.
و بنابراين كلم، «ما» در جملۀ «مَا كَانَ يَدعُوا إلَيه»، موصوله است، و منظور از آن، همان گرفتاری هاى قبل از نجات است. و ضمير در «إلَيهِ»، به همان «مَا» بر مى گردد. ولى بعضى گفته اند: «مَا»، مصدريه است و ضمير در «إلَيهّ»، به خداى سبحان بر مى گردد، و معنايش اين است كه: دعا كردن به سوى پروردگارش را از ياد مى برد. دعايى كه قبل از رفع گرفتارى مى كرد.
بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «مَا»، موصوله است و مراد از آن، خداى سبحان است. اين كلام از ساير وجوه، بعيدتر است.
«وَ جَعَلَ لِلّهِ أندَاداً لِيُضِلّ عَن سَبِيلِه» - كلمۀ «أندَاداً»، به معناى امثال است، و مراد از آن - به طورى كه گفته شده - بتها و ربّ النوع هاى آن هاست. و «لام» در جملۀ «لِيُضِلّ عَن سَبِيِلِه»، «لام» عاقبت است، و معنايش اين است كه: براى خدا امثالى گرفته، كه آن ها را به پندار خود، شريك در ربوبيت و الوهيت مى دانند، تا آن جا كه همين پندار، باعث آن مى شود كه مردم از راه خدا گمراه گردند. چون مردم داراى اين طبيعت اند كه به يكديگر نگاه مى كنند. هرچه آن يكى كرد، اين هم كوركورانه تقليد مى كند، و همان طور كه با زبان دعوت مى شوند، با عمل هم دعوت مى شوند.
و بعيد نيست كه مراد از «أندَاد»، مطلق اسبابى باشد كه بشر بر آن ها اعتماد نموده، و آرامش درونى پيدا مى كند و در نتيجه، از خدا غافل مى ماند. و يكى از آن اسباب، بت هاى بت پرستان است. چون آيه شريفه، همۀ انسان ها را به اين وصف معرفى مى كند، و همۀ انسان ها، بت پرست نيستند. اگرچه مورد آيه، كفّارند، اما مورد، مخصّص نمى شود و باعث نمى گردد كه بگوييم منظور از آيه هم، همين مورد خاص است.
«قُل تَمَتَّع بِكُفرِكَ قَلِيلاً إنّكَ مِن أصحَابِ النّار» - يعنى اى انسان غافل از خدا! با همين بى خبريت از خدا، سرگرم باش، سرگرمى اندك و ناپايدارى. چون تو از اهل آتشى، بازگشتت به سوى آتش است.
و اين امر (سرگرم باش)، امر و دستورى است تهديدى و در معناى خبر دادن است. يعنى: تو، سرانجام به سوى آتش مى روى، و اين سرگرمى در چند روزى اندك، آتش را از تو دفع نمى كند.
«أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِداً وَ قَائماً يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ ...»:
اين آيه، بى مناسبت و بدون اتصال با آيه قبلى نيست كه مى فرمود: «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَى». چون فحواى آيه قبل اين است كه: كافر و شاكر برابر نيستند، و با هم مشتبه و مختلط نمى گردند. و در آيه مورد بحث، آن را توضيح داده مى فرمايد: قانت و عابدى كه از عذاب خدا مى ترسد، و به رحمت پروردگارش اميدوار است، با كسى كه چنين نيست، يكسان نمى باشد.
پس جمله «أمّن هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللّيلِ سَاجِداً وَ قَائِماً يَحذَرُ الآخِرَةَ وَ يَرجُو رَحمَةَ رَبّه»، يكى از دو طرف ترديد است، و طرف ديگرش، حذف شده و تقدير كلام، چنين است: «أهَذَا الّذِى ذَكَرنَا خَيرٌ أم مَن هُوَ قَانِتٌ...».
و كلمه «قُنُوت» - به طورى كه راغب گفته - به معناى ملازم بودن با عبادت است. البته عبادت با خضوع. و كلمه «آنَاءَ»، جمع «أنى» است، كه به معناى وقت است. و معناى «يَحذَرُ الآخِرَة»، «يَحذَرُ عَذَابَ الآخِرَة» است. همچنان كه خداى تعالى فرموده: «إنّ عَذَابَ رَبّكَ كَانَ مَحذُوراً». و اين جمله، با جملۀ «يَرجُوا رَحمَةَ رَبّه»، مجموعا خوف از عذاب و رجاء رحمت را مى رسانند. و اگر عذاب را مقيد به آخرت كرد، ولى رحمت را مقيد به آن نكرد، بدين جهت است كه رحمت آخرت، اى بسا دنيا را هم فرا مى گيرد.
و معناى آيه اين است كه: آيا اين كافر كه گفتيم از اصحاب آتش است، بهتر است، يا كسى كه همواره ملازم با اطاعت و خضوع براى پروردگارش است و در اوقاتى از شب، هنگامى كه فرا مى رسد، به نماز مى ايستد و در حالى كه يا در سجده است و يا ايستاده، و از عذاب آخرت مى ترسد، و در عين حال اميدوار به رحمت پروردگارش است؟ يعنى اين دو با هم يكسان نيستند.
«قُل هَل يَستَوِى الّذِينَ يَعلَمُونَ وَ الّذِينَ لَا يَعلَمُون» - در اين آيه، شريفه علم داشتن و نداشتن، هر دو مطلق آمده و نفرموده: علم به چه چيز، وليكن مراد از آن، بر حسب مورد آيه، علم به خداست. چون علم به خداست كه آدمى را به كمال مى رساند و نافع به حقيقت معناى كلمه است. و نيز نداشتنش ضرر مى رساند. و اما علوم ديگر مانند مال هستند، كه تنها در زندگى دنيا، به درد مى خورد و با فناى دنيا، فانى مى گردد.
«إنّمَا يَتَذَكّرُ أُولُوا الألبَاب» - يعنى: از اين تذكر، تنها كسانى متذكر مى شوند كه صاحبان عقل اند، و اين جمله، در مقام تعليل مساوى نبودن دو طايفه است. مى فرمايد: اين كه گفتيم مساوى نيستند، علتش آن است كه اوّلى، به حقايق امور متذكر مى شود و دوّمى نمى شود. پس برابر نيستند، بلكه آن ها كه علم دارند، بر ديگران رجحان دارند.
«قُلْ يَا عِبَادِ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسنَةٌ ...»:
جار و مجرور «فِى هَذِهِ الدُّنيَا»، متعلق است به جملۀ «أحسَنُوا». در نتيجه مراد از آن، وعده اى است به كسانى كه نيكوكارند، يعنى همواره ملازم اعمال نيك اند. مى فرمايد: اين گونه اشخاص، حسنه و پاداشى دارند كه نمى توان وصف آن را بيان كرد.
و در اين آيه، «حسنه» را مطلق آورده و معين نكرده كه مراد از آن، پاداش هاى دنيوى و يا اخروى است، و ظاهر اين اطلاق، آن است كه: مراد از آن، اعمّ از حسنۀ آخرت و حسنۀ دنيا است، كه نصيب مؤمنان نيكوكار مى شود. از قبيل: طيب نفس، سلامت روح، و محفوظ بودن جان ها از آنچه دل هاى كفار بدان مبتلا است. مانند: تشويش خاطر، پريشانى قلب، تنگى سينه، خضوع در برابر اسباب ظاهرى، و نداشتن كسى كه در همه گرفتاری هاى روزگار، به او پناهنده شود و از او يارى بگيرد، و در هنگام پيش آمدن حوادث ناگوار، به او تكيه داشته باشد. و همچنين براى مؤمنان نيكوكار در آخرت، سعادت جاودان و نعيم مقيم است. و بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ «فِى هَذِهِ الدُّنيَا»، متعلق به «حسنه» است، ولى اين طور نيست.
«وَ أرضُ اللّهِ وَاسِعَةٌ» - اين جمله، تحريك و تشويق ايشان است به مهاجرت كردن از مكه، به خاطر اين كه توقف در مكّه براى مؤمنان به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دشوار بود، و مشركان، هر روز بيشتر از روز قبل، سختگيرى مى كردند و ايشان را دچار فتنه و گرفتارى مى نمودند.
البته آيه شريفه، از نظر لفظ عام است و اختصاص به مهاجرت از مكّه ندارد. بعضى از مفسّران گفته اند: «مراد از ارض اللّه، بهشت است. مى فرمايد: بهشت وسيع است، و در آن مزاحمتى نيست، پس در صدد به دست آوردن آن به وسيلۀ اطاعت و عبادت باشید»، وليكن اين معنا، از لفظ آيه بعيد است.
پاداش بی حساب صابران، در پيشگاه پروردگار
«إنّمَا يُوَفّى الصّابِرُونَ أجرَهُم بِغَيِر حِسَاب» - «توفيه اجر»، به معناى آن است كه آن را به طور تام و كامل بدهند.
و از سياق بر مى آيد انحصارى كه كلمه «إنّما» مفيد آن است، متوجه جملۀ «بِغَيرِ حِسَاب» باشد. بنابراين، جار و مجرور «بِغَيرِ حِسَاب»، متعلق مى شود به كلمۀ «يُوَفّى»، و صفتى است براى مصدرى كه «يُوَفّى» بر آن دلالت دارد.
و معنايش اين است كه : صابران اجرشان داده نمى شود، مگر اعطايى بى حساب. پس صابران بر خلاف ساير مردم، به حساب اعمالشان رسيدگى نمى شود و اصلا نامۀ اعمالشان باز نمى گردد، و اجرشان، همسنگ اعمالشان نيست.
در آيه شريفه، «صابران» هم، مطلق ذكر شده و مقيّد به «صبر در اطاعت»، و يا «صبر در ترك معصيت»، و يا «صبر بر مصيبت» نشده، هرچند كه صبر در برابر مصائب دنيا، به خصوص صبر در مقابل اذيت هاى اهل كفر و فسوق كه به مؤمنان مخلص و باتقوا مى رسد، با مورد آيه منطبق است (وليكن همان طور كه در ساير موارد گفته ايم، مورد، مخصّص نيست).
بعضى از مفسران گفته اند: «بِغَيرِ حِسَاب»، حال از «أجرَهُم» است. يعنى اجر بى حساب و بسيار، ولى وجه سابق، قريب تر است به ذهن.
بحث روايتى
در الدر المنثور است كه: ابن مردويه، از يزيد رقاشى روايت كرده كه گفت: مردى به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عرضه داشت: ما اموال خود را به اين و آن مى دهيم، تا در غياب، ذكر خير ما گويند، آيا در اين گونه انفاق ها، اجرى هم داريم يا نه؟
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: خداى تعالى، هيچ عمل نيكى را نمى پذيرد، مگر از كسى كه آن را خالص براى خدا انجام داده باشد. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «ألِا لِلّهِ الدّينُ الخَالِص».
و نيز، در همان كتاب آمده كه ابن جرير، از طريق جويبر، از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير جملۀ «وَ الّذِينَ اتّخَذُوا مِن دُونِهِ أولِيَاء...» گفته: اين آيه، درباره سه قبيلۀ بنى عامر، بنى كنانه، و بنى سلمه نازل شد، كه هر سه، بت مى پرستيدند و مى گفتند ملائكه، دختران خدايند. و نيز مى گفتند: «مَا نَعبُدُهُم إلّا لِيُقَرّبُونَا إلَى اللّهِ زُلفَى».
مؤلف: آيه شريفه، مطلق است و شامل عموم وثنى مذهبان مى شود. و جملۀ «مَا نَعبُدُهُم إلّا لِيُقَرّبُونَا إلَى اللّهِ زُلفَى»، منطق همگى آنان است، و همچنين اعتقاد به فرزند داشتن خدا، و در آيه هم، تصريحى نشده به اين كه ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند. پس حق مطلب آن است كه اين روايت، از باب تطبيق است.
و در كافى و علل الشرايع، هر يك به سند خود، از زراره، از امام باقر «عليه السلام» روايت آورده اند كه در ذيل جملۀ «آنَاءَ اللّيلِ سَاجِداً وَ قَائِماً» فرمود: منظور نماز شب است.
و در كافى، به سند خود، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت آورده كه در ذيل اين آيه از كلام خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: «هَل يَستَوِى الّذِينَ يَعلَمُونَ وَ الّذِينَ لَا يَعلَمُونَ إنّمَا يَتَذَكّرُ أُولُوا الألبَاب» فرموده: ما هستيم كه داراى علميم و دشمنان مايند كه بى علم اند؛ و شيعيان ما صاحبان خردند.
مؤلف: اين مضمون، به طرق بسيارى، از امام باقر و صادق «عليهما السلام» روايت شده، و از باب تطبيق كلّى بر مورد است، نه از باب تفسير.
و در الدر المنثور است كه: ابن سعد، در طبقات خود و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه در ذيل جملۀ «أمّن هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللّيلِ سَاجِداً وَ قَائِماً» گفته است: اين آيه، در حقّ «عمار بن ياسر» نازل شد.
مؤلف: نظير اين مضمون، از جويبر، از عكرمه نيز نقل شده. و از جويبر، از ابن عباس نيز آمده كه گفت: اين آيه درباره ابن مسعود، عمّار، و سالم مولاى ابى حذيفه نازل شده.
و از ابى نعيم و ابن عساكر، از ابن عُمَر روايت شده كه گفت: عثمان بوده، و روايات ديگرى، آن را درباره اشخاص ديگرى دانسته اند.
و همۀ اين روايات، از باب تطبيق عموم آيه، به مورد آن است، نه اين كه آيه در خصوص موردى نازل شده باشد، تا شأن نزول اصطلاحى باشد. چون اين سوره، يك مرتبه و دفعتاً نازل شده است. (ديگر معنا ندارد كه دربارۀ همه نامبردگان نازل شده باشد).
و در مجمع البيان آمده كه عياشى، به سند خود، از عبداللّه بن سنان، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: روزى كه نامه هاى اعمال باز مى شود و ميزان اعمال نصب مى گردد، براى اهل بلاء، نه ميزانى نصب مى شود، و نه نامۀ عملى باز مى گردد. آن وقت اين آيه را تلاوت فرمود: «إنّمَا يُوَفّى الصّابِرُونَ أجرَهُم بِغَيرِ حِسَاب».
مؤلف: در الدر المنثور هم از ابن مردويه، از انس بن مالك، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايتى نقل كرده كه در آن، اين مضمون آمده.
آيات ۱۱ - ۲۰ سوره زمر
قُلْ إِنّى أُمِرْت أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ(۱۱) وَ أُمِرْتُ لاَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسلِمِينَ(۱۲) قُلْ إِنّى أَخَافُ إِنْ عَصيْتُ رَبّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ(۱۳) قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَّهُ دِينى (۱۴) فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِ قُلْ إِنَّ الخَْاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلا ذَلِك هُوَ الخُْسرَانُ الْمُبِينُ(۱۵) لهَُم مِّن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَ مِن تَحْتهِمْ ظُلَلٌ ذَلِك يُخَوِّف اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَا عِبَادِ فَاتَّقُونِ(۱۶) وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطاغُوت أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلى اللَّهِ لهَُمُ الْبُشرَى فَبَشّرْ عِبَادِ(۱۷) الَّذِينَ يَستَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسنَهُ أُولَئك الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئك هُمْ أُولُوا الاَلْبَابِ(۱۸) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كلِمَةُ الْعَذَابِ أَ فَأَنت تُنقِذُ مَن فى النَّارِ(۱۹) لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبّهُمْ لهَُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تجْرِى مِن تَحْتهَا الاَنهَارُ وَعْدَ اللَّهِ لا يُخْلِف اللَّهُ الْمِيعَادَ(۲۰)
بگو: من مأمور شده ام كه خدا را بپرستم و دين را خالص براى او بدانم (۱۱).
و نيز مأمورم كه اولين مسلمان باشم (۱۲).
بگو: من مى ترسم در صورت نافرمانى ام از امر خدا، دچار عذاب روزى عظيم گردم (۱۳).
بگو: من تنها خدا را مى پرستم و دين خود را، براى او خالص مى سازم (۱۴).
شما هرچه مى خواهيد به جاى خدا بپرستيد، بگو براستى زيانكاران واقعى آن هايند كه نفس خود و خويشان خود را در روز قيامت باخته باشند، آگاه باشيد كه به راستى خسران مبين، همين است (۱۵).
كه از بالاى سر طبقاتى از آتش و در زير پا طبقاتى از آتش دارند. اين است كه خداوند، بندگان خود را با آن مى ترساند كه اى بندگان من، از قهر من بپرهيزيد (۱۶).
و كسانى كه اجتناب دارند از طاغوت از اين كه او را بپرستند و به سوى خدا باز می گردند، ايشان (نزد خدا) بشارت دارند. پس بندگان مرا بشارت ده (۱۷).
همان هايى را كه به هر سخنى گوش مى دهند، پس بهترين آن را پيروى مى كنند. آنان هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان هستند صاحبان خرد (۱۸).
آيا كسى كه عذاب برايش حتمى شده، آيا تو مى خواهى كسى را كه داخل آتش است، نجات دهى؟ (۱۹)
ليكن كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند، غرفه هايى دارند كه مافوق آن نيز، غرفه هايى است بنا شده، كه از دامنه و چشم اندازش، نهرها جارى است. اين وعدۀ خداست و خدا، خُلف وعده نمى كند(۲۰).
در اين آيات، به نوعى به آغاز كلام برگشت شده، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را دستور مى دهد به مردم ابلاغ كند كه اگر ايشان را به توحيد و اخلاص دين براى خدا مى خواند، بدان جهت است كه او مأمور از طرف خداست. و نيز مأمور شده است كه خود او هم، مانند سايرين به اين دعوت پاسخ مثبت دهد.
چيزى كه هست، اين فرق را با سايرين دارد كه او، بايد اولين كس باشد به اسلام آوردن و تسليم در برابر آنچه به سويش دعوت مى كند، و خلاصه به چيزى دعوت كند كه خودش قبل از دعوت ديگران، به آن ايمان داشته باشد. حال چه اين كه مردم دعوتش را بپذيرند و يا آن را رد كنند.
پس ديگر مردم چشم اين طمع را نبايد داشته باشند كه آن جناب بر خلاف دعوتش عمل كند و سيره اش مخالف دعوتش باشد. براى اين كه آن جناب، دعوت پروردگار خود را قبلا پذيرفته و اجابت كرده، و او در دين خود استوار و ثابت قدم و از عصيان خداى تعالى، ترسان است. با چنين حالى مردم را دعوت مى كند، كفار را انذار و مؤمنان را بشارت مى دهد. آنان را به عذابى كه خدا برايشان آماده كرده، و اينان را به نعيمى كه خدا برايشان تهيه كرده.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |