تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
پيامبر «ص»، پيش از ديگران، مكلّف به اسلام و عبادت مخلصانه است
«قُلْ إِنّى أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ ... أَوَّلَ الْمُسلِمِينَ»:
اين آيه، به نحوى به اول سوره برگشت كرده، كه مى فرمود: «إنّا أنزَلنَا إلَيكَ الكِتَابَ بِالحَقّ فَاعبُدِ اللّهَ مُخلِصاً لَهُ الدّين»، و منظور از آن، اين است كه كفار را به كلّى از اين كه آن جناب انعطافى به خرج دهد، مأيوس كند، تا ديگر طمعى به او نكنند و سخنى از ترك دعوت و سازگارى با شرك ورزيدن او به ميان نياورند. و اين معنا، در اول سوره «ص» و نيز در آياتى ديگر، خاطرنشان شده است.
پس گويا در آيه مورد بحث مى خواهد بفرمايد: به ايشان بگو آنچه من بر شما تلاوت كردم كه بايد خدا را بپرستم و دين خدا را خالص كنم، هرچند خطاب در آن متوجه من است، وليكن بايد متوجه باشيد كه اين صرف دعوت نيست كه من فقط شنونده اى باشم و مأمور باشم كه خطاب خدا را به شما برسانم، و خودم هيچ وظيفه اى ديگر نداشته باشم، بلكه من نيز مانند يك يك شما، مأمورم او را عبادت نموده، دين را براى او خالص سازم. باز تكليف من به همين جا خاتمه نمى يابد، بلكه مأمورم كه قبل از همۀ شما، در برابر آنچه بر من نازل شده، تسليم باشم. و به همين جهت، قبل از همۀ شما، من تسليم شده ام، و اينك بعد از تسليم شدن خودم، به شما ابلاغ مى كنم.
آرى، من از پروردگارم مى ترسم و او را به اخلاص مى پرستم، و به او ايمان آورده ام. چه اين كه شما ايمان بياوريد و يا نياوريد. پس ديگر طمعى به من نداشته باشيد.
پس اين كه فرمود: «قُل إنّى أُمِرتُ أن أعبُدَ اللّهَ مُخلِصاً لَهُ الدّين»، اشاره است به اين كه آن جناب در اطاعت دستور خدا به اخلاص در دين و داشتن دين خالص، مانند ساير مردم است.
و جملۀ «وَ أُمِرتُ لِأن أكُونَ أوّلَ المُسلِمِين» اشاره است به اين كه در امرى كه متوجه من شده، زيادتى است بر امرى كه متوجه همه شده است، و آن زيادتى، عبارت از اين است كه: خطاب، قبل از شما متوجه من شده، و غرض از توجه آن به من قبل از شما، اين است كه من، اولين كسى باشم كه تسليم اين امر شده ام و به آن ايمان آورده ام.
بعضى از مفسران گفته اند: «لام» در جملۀ «لِأن أكُونَ»، لام تعليل است، و چنين معنا مى دهد: من به اين علت مأمور شده ام، كه اولين مسلم هستم.
بعضى ديگر گفته اند: «لام»، زايد است، همچنان كه مى بينيم در آيه «قُل إنّى أُمِرتُ أن أكُونَ أوّلَ مَن أسلَم»، حرف «لام» نيامده.
ولى برگشت هر دو وجه، به يك معنا است. براى اين كه اولين مسلمان بودن آن جناب، عنوانى به اسلام او مى دهد، و همين عنوان، هم مى تواند غايت امر به اسلام آوردن باشد، و هم مى تواند متعلق امر باشد، و به آن امر بفرمايد. مثل اين كه هم صحيح است بگوييم: «او را بزن، براى اين كه ادب بشود». و هم صحيح است بگوييم: «او را با زدن، ادب كن». (كه در اين مثال، تأديب كه عنوان فعل است، در اولى غايت و علت واقع شده، و در دومى، خود آن متعلق امر واقع شده است).
در كشاف مى گويد: در معناى اين آيه شريفه، چند وجه است:
يكى اين كه: «من، اولين كسى باشم كه در عصر خودم و از بين قومم، اسلام آورده باشم». چون آن جناب، اولين كسى بود كه با دين پدران خود مخالفت كرده، و نيز اولين كسى بوده كه بت ها را رها كرده و نابود نموده است.
دوم اين كه: «من، اولين كسى از بين دعوت شدگان باشم كه اسلام آورده».
سوم اين كه: «من، اولين كسى باشم كه خودش را به همان چيزى كه ديگران را دعوت كرده، دعوت كرده باشد، تا هم در قولم و هم در فعلم، مقتداى قومم باشم، و چون پادشاهان نباشم كه مردم را به چيزى دعوت مى كنند كه خود عمل نمى كنند. و اين كه رفتارم، به گونه اى باشد كه با اوليت در اسلام سازگار باشد، تا مردم را به سبب عمل، كه همان اوليت است، رهنمون شود».
وليكن خواننده عزيز متوجه است كه از وجوه مزبور، آن كه با سياق آيات سازگارتر است، همان وجه سوم است و آن، همان وجهى است كه ما قبلا گفتيم. و البته ساير وجوه هم، از لوازم آن وجه است.
«قُلْ إِنّى أَخَافُ إِنْ عَصيْتُ رَبّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ»:
مراد از نافرمانى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نسبت به پروردگارش، به شهادت سياق، اين است كه: با امر او به اين كه دين را براى خداى اخلاص نمايد، مخالفت ورزد. و مراد از «يَوم عَظِيم»، روز قيامت است. و اين آيه، در حقيقت به منزلۀ زمينه چينى براى آيه بعدى است.
«قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَّهُ دِينى فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِ»:
اين آيه تصريح دارد به اين كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، امر پروردگار خود را اطاعت و امتثال كرده، بر خلاف آيه قبلى، كه همين معنا را به طور كنايه مى رساند.
در اين آيه، به كلى كفار را مأيوس كرده، و براى هميشه از اين كه آن جناب در برابر خواسته هايشان (كه همان مخالفت با اوامر الهى است)، روى خوش نشان دهد، نوميدشان ساخته است.
و اگر كلمۀ «اللّه» را كه از نظر تركيب بندى كلام، مفعول كلمۀ «أعبُدُ» است، و بايد بعد از آن آمده باشد، جلوتر آورده، براى اين است كه انحصار را افاده كند، و بفهماند كه من، تنها خدا را مى پرستم. و جملۀ «مُخلِصاً لَهُ دِينِى»، معناى حصر را تأكيد مى كند.
و جملۀ «فَاعبُدُوا مَا شِئتُم مِن دُونِهِ»، امرى است تهديدى كه مى فهماند به غير خدا، هرچه را بپرستيد، سودى به حالتان نخواهد داشت و بالاخره عذاب و وبال اعراض تان از پرستش خدا با اخلاص، گريبانتان را خواهد گرفت. و اين معنا كه از مفهوم جمله مزبور استفاده مى شود، صريح در ذيل آيه است كه مى فرمايد: «قُل إنّ الخَاسِرِين...».
مقصود از خسران نفس و اهل، در روز قیامت
«قُلْ إِنَّ الخَْاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ...»:
كلمه «خُسر» و «خُسران»، هر دو به معناى از دست دادن سرمايه است. يا همه اش و يا بعضى از آن. البته كلمۀ «خُسران»، رساتر از كلمۀ «خُسر» است و «خُسران نَفس»، به معناى آن است كه آدمى، نفس خود را در معرض هلاكت و بدبختى قرار دهد، به طورى كه استعداد كمالش از بين برود و سعادت، به كلّى از او فوت شود. «خسارت اهل» هم، به همين معنا است.
در اين آيه شريفه، تعريضى است به مشركان، كه در جملۀ «فَاعبُدُوا مَا شِئتُم»، مورد خطاب واقع شده اند. گويا فرموده: شما هرچه را بپرستيد، بالاخره سرمايه نفس را از دست داده ايد. به خاطر اين كه آن را با به كفر كشاندن به هلاكت رسانديد، و همچنين، اهل و خويشاوندان خود را هلاك كرديد. چون شما آنان را وادار به كفر و شرك كرديد، و اين كفر و شرك، همان «خسران حقيقى» است.
«ألَا ذَلِكَ هُوَ الخُسرَانُ المُبِين» - آگاه باشيد كه خسران حقيقى هم، همين استو. براى اين كه خسران هاى مربوط به امور دنيا، هرچه باشد، چه مال و چه جاه، ناپايدار است. به خلاف خسران روز قيامت كه پايانى ندارد. دائم و جاودان است؛ چون نه زايل مى شود و نه منقطع.
علاوه بر اين، مال و يا جاه، وقتى با خسران از دست رفت، جبرانش ممكن است. چه بسا مى شود كه مثل آن و يا بهتر از آن جايگزين آن گردد. به خلاف خسران نفس، كه ديگر جبران نمى پذيرد.
البته اين در صورتى است كه مراد از «اهل»، خويشاوندان و نزديكان دنيايى انسان باشد.
چون بعضى گفته اند: مراد از آن، «همسران و خدمتكارانى است كه خدا براى انسان مؤمن و متقى در بهشت آماده كرده»، و اين معنا بهتر و با مقام آيه مناسب تر است. چون خويشاوندى و هر رابطۀ اجتماعى دنيا در روز قيامت، از هم گسيخته مى شود. همچنان كه خداى تعالى خبر داده كه: «فَلا أنسَابَ بَينَهُم يَومَئِذٍ». و نيز فرموده: «يَومَ لَا تَملِكَ نَفسٌ لِنَفسٍ شَيئاً»، و آياتى ديگر غير از اين ها.
و نيز مؤيد معناى دوم، اين آيه است كه مى فرمايد: «فَأمّا مَن أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوفَ يُحَاسَبُ حِسَاباً يَسِيراً وَ يَنقَلِبُ إلَى أهلِهِ مَسرُوراً».
«لهَُم مِّن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَ مِن تَحْتهِمْ ظُلَلٌ ...»:
كلمۀ «ظُلَل»، جمع «ظِلّه» است و - به طورى كه گفته اند - به معناى ساترى است در بالاى سر. و مراد از اين كه ساترى از آتش در بالاى سر و ساترى ديگر در زير پا دارند، اين است كه آتش از همه جهات، به ايشان احاطه دارد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطاغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلى اللَّهِ لهَُمُ الْبُشرَى»:
راغب گفته: كلمۀ «طاغوت»، عبارت است از هر متجاوز و از هر معبودى به غير خداى تعالى. و اين كلمه، هم در يك نفر استعمال مى شود، و هم در جمع. و ظاهرا مراد از آن در آيه شريفه، بت ها و هر معبود طاغى ديگرى است، كه به جاى خدا پرستيده شود.
در آيه شريفه، به صرف اجتناب از پرستش طاغوت اكتفا نشده، بلكه بر آن، «وَ أنَابُوا ألَى اللّه» اضافه كرده است و اين، اشاره بدان است كه صرف نفى خدايان ديگر، هيچ فايده اى ندارد. آنچه فايده مى دهد، اين است كه انسان، بين نفى آن آلهه و اثبات اله واحد، جمع كند. هم خدا را بپرستد و هم غير او را نپرستد. اين است عبادت با اخلاص دين.
«لَهُمُ البُشرَى» - اين جمله، جمله اى است انشايى، كه در عين حال، خبر واقع شده براى «الّذِينَ اجتَنَبُوا...».
«فَبَشرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَستَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسنَهُ ...»:
مقتضاى ظاهر عبارت اين بود كه بفرمايد: «لَهُمُ البُشرَى فَبَشّرهُم»، و حاجت نبود كه كلمۀ «عباد» آورده شود،
وليكن منظور از آوردن آن، اين بوده كه با اضافه شدن به ضمير متكلم آورده شود، تا احترامى از آنان به عمل آمده باشد، و هم دنبالش، با جملۀ «الَّذِينَ يَستَمِعُونَ الْقَوْلَ...» توصيف شوند.
معنای جمله: «الّذِينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتّبِعُونَ أحسَنَهُ»
و مراد از «قول»، به شهادت اين كه دنبالش مسأله «اتّباع» آمده، آن قولى است كه ارتباط و مساسى با عمل داشته باشد. پس بهترين قول، آن قولى است كه آدمى را بهتر به حق برساند، و براى انسان خيرخواهانه تر باشد. و انسان، فطرتا اين طور است كه حُسن و جمال را دوست مى دارد و به سويش مجذوب مى شود، و معلوم است كه هرچه آن حُسن بيشتر باشد، اين جذبه شديدتر است. و اگر زشت و زيبا، هر دو را ببيند، به سوى زيبا متمايل مى شود، و اگر زيبا و زيباتر را ببيند، به سوى زيباتر مى گرايد.
و اما اگر به سوى زيباتر نرود، و باز به همان زيبا سرگرم شود، معلوم مى شود كه سرگرمى اش به زيبا، به خاطر زيبايى آن نبوده، چون اگر براى زيبايى آن بود، با بيشتر شدن زيبايى، بايد بيشتر مجذوب شود، و زيبا را رها كرده، به طرف زيباتر متمايل شود.
پس اين كه آيه شريفه، بندگان خدا را توصيف فرموده به اين كه «پيروِ بهترين قول اند»، معنايش اين است كه مطبوع و مفطور بر طلب حقّ اند، و به فطرت خود، رشد و رسيدن به واقع را طالب اند. پس هر جا امرشان دائر شود بين حق و باطل، بين رشد و گمراهى، البته حق و رشد را متابعت مى كنند، و باطل و گمراهى را رها مى نمايند. و هر جا امرشان داير شود بين «حق» و «أحق» - حق تر - و رشد و رشد بيشتر، البته حق تر و رشد بيشتر را انتخاب مى كنند.
پس حق و رشد، مطلوب بندگان خداست، و به همين جهت، هرچه بشنوند، به آن گوش مى دهند و اين طور نيست كه متابعت هواى نفس كنند و هر سخنى را به صرف شنيدن بدون تفكر و تدبّر، رد كنند.
پس جملۀ «الّذِينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتّبِعُونَ أحسَنَه»، مفادش اين است كه: بندگان خدا طالب حق و رشدند. به هر سخنى كه گوش دهند، بدين اميد گوش مى دهند كه در آن حقى بيابند و مى ترسند كه در اثر گوش ندادن به آن، حق از ايشان فوت شود.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «گوش دادن به حرف و پيروى كردن از بهترين آن»، گوش دادن به قرآن و غير قرآن، و پيروى كردن از قرآن است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد، استماع اوامر خداى تعالى و پيروى كردن بهترين آن ها است. مثلا در مسأله قصاص، خدا هم اجازه قصاص به ايشان داده، و هم عفو، و ايشان عفو را پيروى مى كنند. و نيز هم اجازه داده صدقه را آشكارا دهند و هم پنهانى، و ايشان پنهانى صدقه مى دهند.
ولى اين دو قولى كه از مفسران نقل كرديم، بدون دليل، عموم آيه را تخصيص می زند.
«أُولَئِكَ الّذِينَ هَدَاهُمُ اللّهُ» - اين جمله، اشاره است به اين كه صفت پيروى از بهترين قول، خود هدايتى است الهى. و اين هدايت - كه گفتيم عبارت است از طلب حق و آمادگى تامّ براى پيروى از آن، هرجا كه يافت شود - هدايتى است اجمالى، كه تمامى هدايت هاى تفصيلى و رسيدن به هر يك از معارف الهى، بدان منتهى مى شود.
«وَ أُولَئِكَ هُم أُولُوا الألبَاب» - يعنى: اين هايند تنها كسانى كه صاحب عقل اند. و از اين جمله، استفاده مى شود كه «عقل»، عبارت است از نيرويى كه با آن، به سوى حق راه يافته مى شود، و نشانِ داشتن عقل، پيروى از حق است. و در تفسير آيه «وَ مَن يَرغَبُ عَن مِلّةَ إبرَاهِيمَ إلّا مَن سَفِهَ نَفسَهُ»، كه از آن استفاده مى شود كه «سفيه»، آن كسى است كه دين خدا را پيروى نكند. در نتيجه، «عاقل»، آن كسى است كه دين خدا را پيروى كند.
«أَفَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنت تُنقِذُ مَن فى النَّارِ»:
كلمۀ عذاب براى هر كس كه كفر بورزد، آن روز ثابت شد كه آدم به سوى زمين هبوط مى كرد. در آن روز به او گفتند: «وَ الّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذّبُوا بِآيَاتِنَا أُولَئِكَ أصحَابُ النّارِ هُم فِيهَا خَالِدُون». و در اين معنا، آيات ديگرى نيز هست .
مقتضاى سياق، اين است كه در آيه چيزى در تقدير گرفته شده باشد. چيزى كه جملۀ «أفَأنتَ تُنقِذُ مَن فِى النّار» بر آن دلالت كند، و تقدير كلام اين است كه: «أفَمَن حَقّ عَلَيهِ كَلِمَةُ العَذَابِ يَنجُو مِنهُ: آيا كسى كه كلمۀ عذاب بر او ثابت شده، از عذاب نجات مى يابد»؟ و اين تقدير، بهتر از آن است كه بگوييم تقديرش «أفَمَن حَقّ عَلَيهِ كَلِمَةُ العَذَابِ خَيرٌ أم مَن وَجَبَت عَلَيهِ الجَنّة: آيا كسى كه كلمۀ عذاب بر او ثابت شده، بهتر است، يا كسى كه بهشت بر او واجب گشته» مى باشد.
بعضى از مفسران گفته اند: «معنى جمله، اين است كه آيا كسى كه وعيد خداى تعالى به عقاب بر او واجب گشته، آيا تو مى توانى او را از آتش خلاص كنى، و با آوردن «مَن فِى النّار» اكتفا كرده، از اين كه ضمير «تُنقِذُهُ» را بياورد. و براى اين كه بيشتر شنونده را متوجه معنا كند، استفهام را تكرار كرده».
بعضى ديگر گفته اند: «تقدير آيه «أفَأنتَ تُنقِذُ مَن فِى النّارِ مِنهُم» است. يعنى: آيا تو مى توانى از ايشان، آن كسانى را كه در آتش اند، نجات دهى؟ چيزى كه هست، ضمير «مِنهُم» از آن حذف شده». و اين وجه، از همه وجوه، نامربوط تر است.
«لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبّهُمْ لهَُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تَجْرِى مِن تَحْتهَا الاَنهَارُ»:
كلمۀ «غُرَف»، جمع «غرفه»، به معناى بالاخانه است. بعضى گفته اند: «اين جمله، در مقابل جملۀ «لَهُم مِن فَوقِهِم ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِن تَحتِهِم ظُلَلٌ»، كه درباره كفار است، قرار دارد».
«وَعدَ اللّه» - يعنى: خداوند به ايشان وعده داده، اين وعده را. در نتيجه، كلمۀ مزبور، مفعول مطلق است كه به جاى فعل خود نشسته.
«لا يُخلِفُ اللّهُ المِيعَاد» - اين جمله، از سنت خداى تعالى، در وعده هايش خبر مى دهد و در عين حال، دل هاى بندگان خود را خرسند مى سازد.
بحث روایتی
در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از امام ابى جعفر «عليه السلام» آمده كه در ذيل جملۀ «قُل إنّ الخَاسِرِينَ خَسِرُوا أنفُسَهُم وَ أهلِيهِم» فرموده: يعنى در نفس خود و اهل شان، مغبون شدند.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «وَ الّذِينَ اجتَنِبُوا الطّاغُوتَ أن يَعبَدُوهَا وَ أنَابُوا ألَى اللّه لَهُمُ البُشرَى» مى گويد: ابوبصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: شما (پيروان مكتب اهل بيت)، همان ها هستيد. و هر كس جبارى را اطاعت كند، گويا او را پرستيده.
مؤلف: اين روايت، از باب تطبيق مصداق بر مفهوم عام است.
و در كافى است، كه بعضى از اصحاب ما، بدون ذكر سند، از هشام بن حكم روايت كرده اند كه گفت: امام ابوالحسن موسى بن جعفر «عليه السلام» به من فرمود: اى هشام! خداى تبارك و تعالى، اهل عقل و فهم را در كتاب خود بشارت داده و فرموده: «فَبَشّر عِبَادِ الّذِينَ يَستَمِعُونَ القَولَ فَيَتّبِعُونَ أحسَنَهُ أُولَئِكَ الّذِينَ هَدَاهُمُ اللّهُ وَ أُولَئِكَ هُم أُولُوا الألبَاب».
و در الدر المنثور است كه: ابن جرير و ابن ابى حاتم، از زيد بن اسلم روايت كرده اند كه در ذيل آيه «وَ الّذِينَ اجتَنِبُوا الطّاغُوتَ أن يَعبَدُوهَا» گفته است: اين دو آيه درباره سه نفر كه در جاهليت می گفته اند «لا إله إلّا اللّه» نازل شده، و آن سه نفر عبارت بودند از: «زيد بن عمرو بن نفيل»، و «ابوذر غفارى»، و «سلمان فارسى».
مؤلف: اين روايت را، صاحب مجمع البيان، از عبداللّه بن زيد نقل كرده. و در الدر المنثور هم، از ابن مردويه، از ابن عُمَر آورده كه گفت: درباره سعيد بن زيد و ابوذر و سلمان نازل شده.
و نيز، از جويبر، از جابر بن عبداللّه روايت كرده كه گفت: درباره مردى از انصار نازل شده، كه وقتى آيه «لَهَا سَبعَةُ أبوَاب...» نازل شد، هفت غلام خود را آزاد كرد. ولى ظاهرا تمامى اين روايات، از باب تطبيق داستان بر آيه مى باشد.
آيات ۲۱ - ۳۷ سوره زمر
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السّمَاءِ مَاءً فَسلَكَهُ يَنَابِيعَ فى الاَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَترَاهُ مُصفَرًّا ثُمَّ يجْعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فى ذَلِك لَذِكْرَى لاُولى الاَلْبَابِ(۲۱) أَفَمَن شرَحَ اللَّهُ صدْرَهُ لِلاسلَامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُولَئك فى ضَلَالٍ مُّبِينٍ(۲۲) اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسنَ الحَْدِيثِ كِتَاباً مُّتَشابِهاً مَّثَانىَ تَقْشعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشوْنَ رَبّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذَلِك هُدَى اللَّهِ يهْدِى بِهِ مَن يَشاءُ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ(۲۳) أَفَمَن يَتَّقِى بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ قِيلَ لِلظّالِمِينَ ذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ(۲۴) كَذَّب الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَاهُمُ الْعَذَاب مِنْ حَيْث لا يَشعُرُونَ(۲۵) فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الخِْزْى فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَاب الاَخِرَةِ أَكْبرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ(۲۶) وَ لَقَدْ ضرَبْنَا لِلنَّاسِ فى هَذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ(۲۷) قُرْآناً عَرَبِياًّ غَيرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ(۲۸) ضرَب اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسونَ وَ رَجُلاً سلَماً لِّرَجُلٍ هَلْ يَستَوِيَانِ مَثَلاً الحَْمْدُ للَّهِ بَلْ أَكْثرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۲۹) إِنَّك مَيِّتٌ وَ إِنّهُم مَّيِّتُونَ(۳۰) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ(۳۱) فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّن كذَبَ عَلى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصدْقِ إِذْ جَاءَهُ أَلَيْس فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ(۳۲) وَ الَّذِى جَاءَ بِالصّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولَئك هُمُ الْمُتَّقُونَ(۳۳) لهَُم مَّا يَشاءُونَ عِندَ رَبّهِمْ ذَلِك جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ(۳۴) لِيُكفِّرَ اللَّهُ عَنهُمْ أَسوَأَ الَّذِى عَمِلُوا وَ يَجْزِيهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسنِ الَّذِى كانُوا يَعْمَلُونَ(۳۵) أَلَيْس اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ وَ يُخَوِّفُونَك بِالَّذِينَ مِن دُونِهِ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ(۳۶) وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ أَلَيْس اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِى انتِقَامٍ(۳۷)
مگر نديدى كه خدا از آسمان آبى را فرستاد و همان را در رگ و ريشه ها و منابع زيرزمينى بدوانيد، و سپس به وسيلۀ همان آب، همواره كشت و زرع بيرون مى آورد. زرعى با رنگ هاى گوناگون، و سپس آن زرع را مى خشكاند، و تو مى بينى كه پس از سبزى و خرّمى، زرد مى شود. آنگاه آن را حطامى مى سازد كه در اين، خود تذكرى است براى خردمندان (۲۱).
آيا كسى كه خدا سينه اش را پذيراى اسلام كرد و در نتيجه همواره با نور الهى قدم بر مى دارد، چون سنگدلان است. پس واى بر سنگدلانى كه ياد خدا، دل هايشان را نرم نمى كند. آنان در ضلالتى آشكارند(۲۲).
خدا بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه ابعاضش، به هم مربوط و به يكديگر منعطف است. آن هايى كه از پروردگارشان خشيت دارند، از شنيدنش پوست بدنشان جمع مى شود و در عين حال، پوست و دلشان متمايل به ياد خدا مى گردد. اين هدايت خداست كه هر كه را بخواهد، با آن هدايت مى كند و كسى كه خدا گمراهش كند، ديگر راهنمايى نخواهد داشت (۲۳).
آيا كسى كه روى خود را از عذاب در روز قيامت حفظ مى كند، مثل بى پروايان است. در آن روز، به ستمكاران گفته مى شود: بچشيد آنچه را كه خود كسب كرده ايد (۲۴).
كسانى هم كه قبل از ايشان بودند، آيات خدا را تكذيب كردند. در نتيجه، عذاب، آنان را گرفت، در حالى كه احتمالش را هم نمى دادند (۲۵).
پس خداى تعالى، خوارى در زندگى دنيا را به آنان چشانيد، و هر آينه عذاب آخرت بزرگتر است، اگر بفهمند(۲۶).
در اين قرآن، براى مردم از هر نوع مَثَلى آورديم، شايد متذكر شوند (۲۷).
قرآنى عربى و بدون انحراف، شايد كه بپرهيزند (۲۸).
خداى تعالى، مردى را مَثَل زده كه چند شريك ناسازگار بر سرِ او نزاع كنند، و مردى را كه تنها مملوك يك نفر باشد، آيا اين دو، در مَثَل با هم يكسان اند؟ حمد، همه اش از خدا است، وليكن بيشترشان نمى دانند(۲۹).
تو خواهى مُرد و ايشان هم خواهند مُرد (۳۰).
و سپس همۀ شما در روز قيامت، نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد (۳۱).
پس كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد و سخن راستى را كه آمده، تكذيب كند؟ آيا پنداشته كه در دوزخ جايى براى كفار نيست (۳۲).
و كسانى كه سخن راست دارند و سخن راست را تصديق هم مى كنند، تنها ايشانند پرهيزكاران(۳۳)
كه نزد پروردگارشان، هرچه بخواهند دارند، و اين است جزاى نيكوكاران (۳۴)
تا خدا بدترين گناهانشان را بريزد، و اجرشان را بر طبق بهترين عملشان بدهد (۳۵).
آيا خدا كافى براى امور بنده خود نيست؟ و شما را از معبودهاى ديگر مى ترساند و كسى كه خدا گمراهش كرده باشد، ديگر راهنمايى برايش نخواهد بود (۳۶).
و كسى كه خدا هدايتش كرده باشد، او هم ديگر گمراه كننده اى برايش نخواهد بود. آيا خدا، عزيز و منتقم نيست؟ (۳۷).
در اين آيات، به همان احتجاجى كه در آغاز سوره بر ربوبيت خداى تعالى مى شد، برگشت شده، و نيز پيرامون هدايت راه يافتگان، و ضلالت گمراهان و مقايسه بين اين دو گروه و سرانجام كار هر يك از آن دو، سخن مى رود. و نيز بيان مى شود كه هدايت قرآن به چه معنا است.
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السّمَاءِ مَاءً فَسلَكَهُ يَنَابِيعَ فى الاَرْضِ ...»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «يَنَابِيع»، جمع «يَنبُوع» است، و آن، جايى است كه آب از آن مى جوشد. مثلا مى گويند: «نَبَعَ المَاءُ مِن مَوضِع كَذَا: آب از فلان محل مى جوشد و فوران مى كند».
و كلمۀ «زَرع»، عبارت است از آنچه از زمين مى رويد و مانند درخت ساقه ندارد. و كلمۀ «شَجَر»، عبارت است از آنچه كه ساقه و شاخه دارد. و كلمۀ «نبات»، هر دو قسم روييدنى را شامل مى شود. و كلمۀ «بَهِيج»، از مصدر «هيج» است، كه به معناى نهايت مرتبه خشك شدن نبات است. و كلمۀ «حُطَام»، به معناى كاه و خس متفرق است.
و معناى جملۀ «فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِى الأرضِ» اين است كه: خداوند آب را در چشمه ها و رگه هاى زمينى كه چون رگ هاى بدن آدمى است، داخل كرده، و زمين آن را از جانبى به جانبى ديگر انتقال مى دهد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
آيه شريفه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - بر يگانگى خداى تعالى، در ربوبيت احتجاج مى كند.
«أَ فَمَن شرَحَ اللَّهُ صدْرَهُ لِلاسلَامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ ...»:
بعد از آن كه در آيه قبلى فرمود كه در مسأله انزال آب از آسمان و روياندن روييدنی ها، تذكرى است براى خردمندان، كه همان بندگان با تقواى خدايند. و نيز قبلا فرموده بود كه اين طايفه همان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده، اينك در اين آيه مى فرمايد: اين طايفه چون ديگران گمراه نيستند، و علت اين معنا را توضيح مى دهد، و آن، اين است كه:
اين طايفه، داراى نورى از ناحيه پروردگار خويش اند، كه با آن نور، حق را مى بينند. و سبب ديگرش اين است كه اين طايفه دلى نرم دارند كه از پذيرفتن حق، و هر كلام نيكويى كه بشنوند، سرپيچى نمى كنند.
پس جملۀ «أفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ...»، مبتدايى است كه خبرش حذف شده. و جملۀ «فَوَيلٌ لِلقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم...»، مى فهماند كه آن خبر چيست، و تقدير كلام چنين است: «أفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإسلَامِ كَالقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم: آيا كسى كه خدا دلش را براى پذيرفتن اسلام نرم و پذيرا كرده، چون سنگدلان اند»؟ و اين استفهام انكارى است و معنايش اين است كه: هرگز برابر نيستند.
و «شرح صدر»، به معناى گشادگى سينه است، تا ظرفيت پذيرفتن سخن را داشته باشد. و چون شرح صدر به خاطر اسلام است، و اسلام عبارت است از تسليم در برابر خدا و آنچه او اراده كرده و او هم، جز حق را اراده نمى كند، در نتيجه، شرح صدر براى اسلام، به اين معنا خواهد بود كه انسان وضعى به خود بگيرد كه هر سخن حقى را بپذيرد و آن را رد نكند.
البته معناى اين حرف اين نيست كه هر سخنى را هرچه باشد، كوركورانه بپذيرد، بلكه با بصيرت نسبت به حق و شناختن راه رشد، آن را مى پذيرد. و به همين جهت، دنبالش اضافه كرده: «فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِن رَبّه»، و با آوردن كلمۀ «عَلَى»، او را به سواره اى تشبيه كرد كه بر نورى سوار شده، راه مى پيمايد، و از هرچه بگذرد (هرچه كه بر دلش بگذرد)، آن را به خوبى مى بيند و اگر حق باشد، آن را از باطل تميز مى دهد. به خلاف گمراهى كه در سينه اش شرحى و ظرفيتى نيست، تا گنجايش حق را داشته باشد، و نيز بر مركبى از نور سوار نيست، تا حق را از باطل تميز دهد.
و جملۀ «فَوَيلٌ لِلقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِكرِ اللّه»، تفريع بر جمله قبلى است. چون دلالت مى كند بر اين كه اشخاص قاسيةُ القلوب - با در نظر داشتن اين كه قساوت قلب و سختى آن، لازمۀ نداشتن شرح صدر و نور قلبى است - با آيات خدا متذكر نمى شوند، و در نتيجه، به سوى حقى كه آيات خدا بر آن دلالت مى كند، راه نمى يابند. و به همين جهت، دنبالش فرموده: «أُولَئِكَ فِى ضَلَالٍ مُبِين».
و در اين آيه شريفه، «هدايت»، به لازمه اش تعريف شده، كه همان شرح صدر و نورانيت قلب باشد، و «ضلالت» هم به لازمه اش، يعنى قساوت قلب از ذكر خدا.
در سابق، در تفسير آيه «فَمَن يُرِد اللّهُ أن يَهدِيَهُ يَشرَح صَدرَهُ لِلإسلام...» نيز، گفتارى در معناى «هدايت» ايراد كرديم، بدان جا مراجعه فرماييد.
«اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسنَ الحَْدِيثِ كِتَاباً مُّتَشابِهاً مَّثَانىَ ...»:
اين آيه شريفه، نسبت به آيه قبلى، نظير اجمال بعد از تفصيل است. چون در آيه قبلى، هدايت را به طور مفصل بيان كرده بود، و در اين آيه، به طور اجمال بيان مى كند، هرچند كه اين آيه، بيان هدايت قرآن و تعريف آن نيز هست.
مراد از اين كه قرآن، «أحسن الحديث» است، چیست؟
پس منظور از بهترين حديث در جملۀ «اللّهُ نَزّلَ أحسَنَ الحَدِيث»، قرآن كريم است. و كلمۀ «حديث»، به معناى سخن است، همچنان كه در آيه «فَليَأتُوا بِحَدِيثٍ مِثلِه»، و نيز در آيه «فَبِأىّ حَدِيثٍ بَعدَهُ يُؤمِنُون» نيز، به همين معنا است.
پس قرآن، بهترين سخن است، به خاطر اين كه مشتمل است بر محض حق. حقى كه باطل بدان رخنه نمى كند. نه در عصر نزولش، نه بعد از آن، و نيز به خاطر اين كه «كلام مجيد» خداست.
«كِتَاباً مُتَشَابِهاً» - يعنى كتابى است كه هر قسمتش، شبيه ساير قسمت ها است و اين تشابه، غير از تشابهى است كه در مقابل «محكم» استعمال شده. چون تشابه دومى، صفت بعضى از آيات قرآن است و در آيه مورد بحث، همه آيات را «متشابه» خوانده. پس اين تشابه، غير آن تشابه است. آن تشابه، به معناى واضح نبودن معناى آيه است، و اين تشابه، به معناى آن است كه سراسر قرآن، آياتش از اين جهت كه اختلافى با هم ندارند، و هيچ آيه اى با آيه ديگر ضديت ندارد، مشابه يكديگر هستند.
«مَثَانِىَ» - اين كلمه، جمع «مثنيه» است، كه به معناى معطوف است، و قرآن را «مثانى» خوانده. چون بعضى از آياتش، انعطاف به بعضى ديگر دارد، و هر يك، ديگرى را شرح و بيان مى كند، بدون اين كه اختلافى در آن ها يافت شود و يكديگر را نفى و دفع كنند. همچنان كه فرموده: «أفَلَا يَتَدَبّرُونَ القُرآنَ وَ لَو كَانَ مِن عِندِ غَيرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اختِلَافاً كَثِيراً».
«تَقشَعِرّ مِنهُ جُلُودُ الّذِينَ يَخشَونَ رَبّهُم» - اين جمله مانند جملات قبل، «كتاب» را وصف مى كند، نه اين كه جمله اى ابتدايى و نو باشد. و كلمۀ «تَقشَعِرّ»، از مصدر «اقشعرار» است، كه به معناى جمع شدن پوست بدن است به شدت، از ترسى كه در اثر شنيدن خبر دهشت آور و يا ديدن صحنه اى دهشت آور دست مى دهد. و اين جمع شدن پوست بدن اشخاص در اثر شنيدن قرآن، تنها به خاطر اين است كه خود را در برابر عظمت پروردگارشان مشاهده مى كنند. پس در چنين وضعى وقتى كلام خدا را بشنوند، متوجه ساحت عظمت و كبريايى او گشته و خشيت بر دل هايشان احاطه مى يابد، و پوست بدن هايشان، شروع به جمع شدن مى كند.
«ثُمّ تَلِينُ جُلُودُهُم وَ قُلُوبُهُم إلَى ذِكرِ اللّه» - كلمۀ «تَلِينُ»، متضمن معناى سكون و آرامش است. چون اگر چنين نبود، احتياج نداشت كه با حرف «إلَى» متعدى شود. پس معنايش اين است كه: بعد از جمع شدن پوست ها از خشيت خدا، بار ديگر پوست بدنشان نرم مى شود و دل هايشان آرامش مى يابد. چون به ياد خدا مى افتند، و با همان ياد خدا، آرامش مى يابند.
در جمله قبلى كه جمع شدن پوست ها را بيان مى كرد، سخنى از قلوب به ميان نياورد، براى اين كه مراد از «قُلُوب»، جان ها و نفوس است و جان، «اقشعرار»، يعنى جمع شدن پوست ندارد. عكس العمل جان ها در برابر قرآن، همانا خشيت و ترس است.
«ذَلِكَ هُدَى اللّهِ يَهدِى بِهِ مَن يَشَاءُ» - يعنى اين حالت جمع شدن پوست از شنيدن قرآن كه به ايشان دست مى دهد و آن حالت سكونت پوست ها و قلب ها در مقابل ياد خدا، هدايت خداست. و اين، تعريف ديگرى است براى هدايت از طريق لازمۀ آن.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |