تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۴۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
اقوال مختلف درباره جواب قسم «وَ القُرآنِ المَجِيد»
جمله «وَ القُرآنِ المَجِيد»، سوگندى است كه پاسخش حذف شده. چون جمله بعدى مى فهماند كه پاسخ چيست، و تقدير كلام «وَ القُرآن المَجِيد أنّ البَعثَ حَقٌّ». و يا «وَ القُرآنِ المَجِيد أنّكَ لَمِنَ المُنذِرِين». و يا «وَ القُرآنِ المَجِيد أنّ الإنذَارَ حَقٌّ» مى باشد. يعنى: «به قرآن مجيد سوگند، كه قيامت حق است». و يا «تو از انذاركنندگانى». و يا «انذار، حق است».
بعضى از مفسران گفته اند: جواب قسم ذكر شده و آن، جملۀ «بَل عَجِبُوا...» است. و بعضى ديگر گفته اند: جملۀ «قَد عَلِمنَا مَا تَنقُصُ...» است. و بعضى گفته اند: «مَا مِن قَولٍ...»، و بعضى گفته اند: «إنّ فِى ذَلِكَ لَذِكرَى...». و بعضى گفته اند: «مَا يُبَدّلُ القَولَ لَدَىّ...» است. ولى همه اين ها، سخنانى بيهوده است كه نبايد دنبال شود.
«بَلْ عجِبُوا أَن جَاءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا شىْءٌ عجِيبٌ»:
اين آيه، اعراض از مضمون جواب قسمى است كه گفتيم حذف شده. پس گويا فرموده: به قرآن مجيد سوگند، كه ما تو را به عنوان نذير فرستاديم، ليكن به تو ايمان نياورده، تعجب كردند كه يك نفر از خود آنان به عنوان بيم رسان به سويشان گسيل شود. و يا فرموده: به قرآن مجيد سوگند، كه آن بعثى كه از آن انذارشان كردى، حق است، اما به آن ايمان نياورده، بلكه تعجب كردند و از آن به شگفت در آمده، بعيدش دانستند.
و ضمير «مِنهُم» در جمله «بَل عَجِبُوا أن جَاءَهُم مُنذِرٌ مِنهُم» به كفار بر مى گردد، اما نه از اين جهت كه كافرند (تا خداى نخواسته چنين معنا دهد كه شخص منذر هم، از همان قماش ايشان است)، بلكه از اين جهت كه انسان اند. آن وقت معنايش «منذرى از جنس خود آنان و از نوع بشر» خواهد بود. و اين كه گفتيم «كفار بدان جهت كه انسان اند»، از اين جهت است كه به طور كلى مذهب وثنيّت و بت پرستى، منكر اين هستند كه انسان بتواند پيامبر شود، كه ما در اين كتاب، مكرر در اين باره سخن گفته ايم.
ممكن هم هست ضمير به كفار بر گردد، از اين جهت كه عرب اند. آن وقت معنا چنين مى شود: بلكه تعجب كردند از اين كه بيم رسانى از قوم خودشان و به زبان خودشان به سويشان بيايد و حق را برايشان به زبانى وافى تر بيان كند. و بنابه احتمال دوم، آيه شريفه در سرزنش عرب بليغ تر مى شود.
«فَقَالَ الكَافِرُونَ هذَا شَئٌ عَجِيبٌ» - در اين جمله، منكران نبوت را به وصف «كافرون» توصيف كرده - با اين كه مى توانست بفرمايد: «وَ قَالَ المُشرِكُون»، و يا عبارتى ديگر مثل آن - و اين بدان منظور بوده كه دلالت كند بر اين كه مشركان مى خواسته اند با اين تعجب خود، حق را پوشيده بدارند. چون «كفر»، به معناى پنهان كردن است.
و اشاره در جمله «هذَا شَئٌ عَجِيب»، به مسأله بعث و بازگشت به سوى خدا است. مى گويند: مسأله معاد، امرى است عجيب، همچنان كه آيه بعدش، همين را تفسير مى كند و از قول آنان مى فرمايد: «ءإذَا مِتنَا وَ كُنّا تُراباً...».
«ءإذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً ذَلِك رَجْعٌ بَعِيدٌ»:
كلمه «رجع» و «رجوع»، هر دو يك معنا دارند. و مراد از بعيد بودن، بعيد بودن از جهت عقل است. و جواب كلمه «إذَا» در جمله «ءإذَا مِتنَا وَ كُنّا تُراباً» حذف شده. چون جمله «ذَلِكَ رَجعٌ بَعِيد»، بر آن دلالت مى كرد و تقدير كلام «ءإذَا مِتنَا وَ كُنّا تُراباً نَبعَثُ وَ نَرجِعُ ذَلِكَ رَجعٌ بَعِيد: آيا وقتى مُرديم و خاك شديم، مبعوث مى شويم و بر مى گرديم؟ اين چه برگشتن بعيدى است» مى باشد. و استفهام در آن، به اصطلاح استفهام تعجبى است. يعنى استفهامى كه منظور از آن، به شگفت واداشتن شنونده است.
و اگر جواب «إذَا» حذف شده، براى اين است كه اشاره كند به اين كه آن قدر عجيب است كه اصلا گفتنى نيست. چون عقل هيچ صاحب عقلى آن را نمى پذيرد، و اين آيه، همان مضمونى را افاده مى كند كه آيه «وَ قَالُوا ءإذَا ضَلَلنَا فِى الأرضِ ءإنّا لَفِى خَلقٍ جَدِيد»، آن را افاده مى كند.
و معناى آيه اين است كه: مشركان تعجب مى كنند و مى گويند: آيا وقتى كه ما مُرديم و خاك شديم و ذات ما آن چنان باطل و نابود شد كه ديگر اثرى از آن به جاى نماند، دوباره مبعوث مى شويم و بر مى گرديم؟ آن وقت گويا گوينده اى به ايشان مى گويد: از چه چيزى تعجب مى كنيد؟ در پاسخ مى گويند: آخر اين برگشتن، برگشتنى باور نكردنى است، و عقل آن را نمى پذيرد، و زير بارِ آن نمى رود.
«قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُصُ الاَرْض مِنهُمْ وَ عِندَنَا كِتَابٌ حَفِيظ»:
اين آيه، سخن آنان و استبعادشان نسبت به بعث و رجع را رد مى كند. چون آنان استناد جستند به اين كه بعد از مُردن به زودى متلاشى مى شويم و بدن هايمان خاك مى شود، و با خاك هاى ديگر مخلوط مى گردد. خاك هم كه با خاك فرقى ندارد، تا مشتى از آن، خاك من باشد و مشتى ديگرش، خاك يك فرد ديگر. و يا مشتى از آن، سر و گردن من باشد و مشتى ديگرش، دست و پاى من.
آيه مورد بحث جواب مى دهد كه: ما دانا هستيم به آنچه كه زمين از بدن هاى شما مى خورد، و آنچه از بدن هايتان ناقص مى سازد، و علم ما چنان نيست كه جزئى از اجزاء شما را از قلم بيندازد، تا برگرداندن آن به خاطر نامعلوم بودن، دشوار و يا نشدنى باشد.
ممكن هم هست معنايش چنين باشد: ما مى دانيم چه كسى از آنان مى ميرد و در زمين دفن مى شود، و در نتيجه، از جمع آنان يك انسان كم مى گردد. در احتمال اول، كلمۀ «مِن»، تبعيضى و در احتمال دوم، بيانيه خواهد بود.
مراد از «كتاب» در آیه، «لوح محفوظ» است
«وَ عِندَنَا كِتَابٌ حَفِيظ» - يعنى و نزد ما، كتابى است كه حافظ هر چيز است، بلكه آثار و احوال هر چيزى را هم ضبط مى كند. و يا معنايش اين است كه: نزد ما كتابى است كه خود آن كتاب، «محفوظ» است و حوادث، آن را دچار دگرگونى و تحريف نمى كند. و آن كتاب، عبارت است از: «لوح محفوظ»، كه تمامى آنچه بوده، و آنچه هست و آنچه تا قيامت خواهد بود، در آن كتاب محفوظ است.
و اين كه بعضى از مفسران گفته اند كه مراد از «كتاب، نامه هاى اعمال است»، سخن درستى نيست. اولاً از اين جهت كه خدا اين كتاب را حافظ آنچه زمين از مردم كم مى كند، معرفى كرده و آنچه زمين از مردم كم مى كند، ربطى به اعمال كه كتاب اعمال حافظ آن است، ندارد.
و ثانيا خداى سبحان، اين كتاب را در كلام مجيدش، به «لوح محفوظ» توصيف كرده، نه به نامه اعمال. پس حمل اين كتاب كه مورد بحث است، بر «نامه اعمال»، آن هم بدون شاهد قرآنى، حمل صحيحى نيست.
و حاصل جوابى كه خداى تعالى به كفار و منكران معاد مى دهد، اين است كه: كفار خيال كرده اند مُردن و خاك شدن و متلاشى شدن ذرات وجودشان، به طورى كه ديگر اجزاى آن تمايزى از هم نداشته باشند، آنان را براى ما هم مجهول الاجزاء مى كند، و ديگر نمى توانيم آن اجزاء را جمع آورى نموده، دوباره برگردانيم.
وليكن اين خيال، خيالى است باطل. براى اين كه ما مى دانيم چه كسى از ايشان مُرده، و اجزاى بدنش كه قبلا به صورت گوشت يا خون يا استخوان بود، فعلا به چه صورتى درآمده و كجا رفته؟ همه را مى دانيم، و نزد ما كتابى حفيظ است، كه هر چيزى در آن ثبت است و آن عبارت است از «لوح محفوظ».
مقصود از «أمر مریج»، در باره تكذيب كنندگان قيامت
«بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَهُمْ فى أَمْرٍ مَّرِيجٍ»:
كلمه«مرج» - كه كلمه «مريج» از آن مشتق شده - به معناى اختلاط و اشتباه است، و در آيه شريفه از آنچه كه آيه قبلى اشاره اى به آن داشت، اعراض كرده. توضيح اين كه: از آيه قبلى اين معنا به ذهن مى رسيد كه كفار به اين حقيقت جاهلند كه خدا عالم است، و اگر از مسأله بعث و رجوع تعجب مى كنند، بدين جهت است كه نمى دانند خدا دانا است و چيزى از احوال آثار خلقش از او پنهان نيست، و نمى دانند كه تمامى اين جزئيات در لوح محفوظ نزد او نوشته شده، به طورى كه حتى ذره اى از قلمش نيفتاده.
و چون از آيه قبلى بوى چنين توهمى مى آمد، آيه مورد بحث با كلمه «بَل» مى خواهد آن را رد كند، و بفرمايد: انكار كفار نسبت به قيامت، از جهلشان به مقام پروردگار و به علم او به جزئيات نيست، و حتى تجاهل هم نمى خواهند بكنند، بلكه اينان به طور كلى منكر حقّ اند، و چون فهميده اند مسأله معاد حق است، آن را هم انكار مى كنند. پس اينان از اين جهت منكر حق اند، كه با آن معاند و دشمن اند. نه اين كه جاهل محق باشند، و از ادراك حق قاصر باشند. پس ايشان در وصفى «مريج» به سر مى برند، و با وضعى نامنظم و گيج كننده، حق را درك مى كنند، و در عين حال تكذيب هم مى كنند. با اين كه لازمۀ درك حق و علم به حقانيت هر چيز، اين است كه آن را تصديق نموده به آن ايمان بياورند.
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از اين كه فرمود: «در امرى مريج هستند»، اين است كه بعد از انكار حق، دچار تحير و سرگردانى شده اند، و معطل مانده اند كه چه بگويند. يك وقت مى گويند: پيامبر به خدا دروغ مى بندد. يك وقت ديگر مى گويند: او ساحر است، يا مى گويند شاعر است، يا مى گويند كاهن است، و يا مى گويند: مضرت ديده (يعنى أجنّه به او لطمه زده اند).
و به همين جهت دنبال اين كلام، آيات و نشانه هاى علم و قدرت خودش را آورده، تا سرزنشى به ايشان باشد، و سپس به عنوان تهديد، سرنوشت امت هاى گذشته را نقل مى كند، كه به جرم تكذيب حق، چگونه هلاك و منقرض شدند.
«أَفَلَمْ يَنظرُوا إِلى السّمَاءِ فَوْقَهُمْ كَيْف بَنَيْنَاهَا وَ زَيَّنَّاهَا وَ مَا لهََا مِن فُرُوجٍ»:
كلمه «فروج»، جمع «فرجه»، يعنى سوراخ و شكاف است. و اگر كلمه «سماء» را مقيد كرد به كلمه «فَوقَهُم: بالاى سرشان»، به اين منظور بوده كه بفهماند هر چيز را انكار كنند، اين آسمان را نمى توانند انكار كنند. چون جلو چشمشان و بالاى سرشان است.
و منظور از اين كه فرمود: آسمان را زينت داديم، اين است كه ستارگان درخشان را با آن جمال بديعى كه دارند، در آسمان آفريديم. پس خود ساختمان اين بناى بديع با آن جمال خيره كننده اش، و با اين كه هيچ ترك و شكافى در آن نيست، صادق ترين شاهد بر قدرت قاهره، و علم محيط او به تمامى خلائق است.
«وَ الاَرْض مَدَدْنَاهَا وَ أَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسىَ وَ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْج بَهِيجٍ»:
«مدّ زمين»، به معناى گستردن آن است. و خداى تعالى، زمين را طورى گسترده آفريده، كه با زندگى انسان ها سازگار باشد، (و اگر مانند كره ماه بود، اين سازگارى را نداشت). و كلمه «رواسى»، جمع «راسيه»، و به معناى هر چيز ثابت است. و در اين جا، به معناى كوه است. و اين كلمه صفتى است كه موصوفش حذف شده. (تقدير آن «وَ ألقَينَا فِيهَا جِبَالاً رَوَاسِى» است).
و كلمه «بهيج»، از ماده بهجت است. صاحب مجمع البيان «بهجت» را به معناى آن حسنى گرفته كه مانند گُل ها و درختان خرّم و باغ هاى سبز، ديدنش لذّت آور است. بعضى هم گفته اند: مراد از «بهيج»، مبهوج است. يعنى چيزى كه هر كس با آن اظهار مسرت و خوشحالى مى كند.
و مراد از «روياندن هر جفتى بهيج»، روياندن هر نوعى از گياهان خوش منظر است. پس خلقت زمين، و تدابير الهى كه در آن جريان دارد، بهترين دليل است كه مى تواند عقل را بر كمال قدرت و علم صانع آن رهنمون شود.
«تَبْصِرَةً وَ ذِكْرَى لِكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ»:
كلمه «تبصره»، مفعولٌ له است، و چنين معنا مى دهد كه: اگر انجام داديم آنچه را كه انجام داديم، و اگر آسمان را بنا و زمين را گسترده كرديم، و اگر عجایبى از تدبير در آن جارى ساختيم، همه براى اين بود كه تبصره اى باشد تا انسان ها بصيرت يابند و ذكرایى باشد تا آنان تذكر يابند. البته معلوم است تنها از انسان ها، بصيرت و تذكر آن افرادى به كار مى افتد، كه زياد به سوى خدا رجوع مى كنند.
«وَ نَزَّلْنَا مِنَ السّمَاءِ مَاءً مُّبَارَكاً فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبّ الحَْصِيدِ»:
كلمه «سماء»، به معناى جهت بالا است، و منظور از «ماء مبارك»، باران است. و اگر آن را مبارك خوانده، بدين جهت است كه خيرات آن به زمين و اهل زمين عايد مى شود. و منظور از «حبّ الحصيد»، حبّه و دانه درو شده است. و اضافه كلمه «حب» بر كلمه «حصيد»، از باب اضافه موصوف به صفت است، و معناى آيه روشن است.
«وَ النَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لهََّا طلْعٌ نَّضِيدٌ»:
كلمه «باسقات»، جمع «باسقه» است، كه به معناى طويل و بلند بالا است و «نخل باسق»، يعنى درخت خرماى بلندقامت. و كلمه «طلع»، به معناى خرما در اولين اوان پيدايش آن است. و كلمه «نضيد»، به معناى «منضود» است. يعنى چيده شده و رديف شده روى هم. چون خرما بر درخت به همين صورت است، كه گويى دانه دانه، روى هم چيده شده اند. و معناى آيه روشن است.
«رِّزْقاً لِّلْعِبَادِ وَ أَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتاً كَذَلِك الخُْرُوجُ»:
كلمه ((رزق (( به معناى هر چيزى است كه بقاء موجودى بدان ادامه يابد. و كلمه ((رزقا(( مفعول له است ، يعنى علت را بيان مى كند، مى فرمايد: ما اين باغها و اين دانه هاى درو شده و نخلهاى بلند بالا با طلعهاى روى هم چيده را رويانديم ، براى اينكه رزقى باشد براى بندگان . پس كسى كه اين نباتات را آفريد، تا بندگان را روزى دهد، با آن تدابير وسيع و محير العقولى كه در آنها به كار برده ، داراى علمى بى نهايت و قدرتى است كه از زنده كردن انسانها بعد از مردن - هر چند اجزايشان متلاشى و جسمشان در زمين گم شده باشد - عاجز نمى باشد.
اشاره به برهانى در ردّ استبعاد معاد توسط مشركان
و جمله ((و احيينا به بلده ميتا كذلك الخروج (( برهانى ديگر براى مساءله بعث و معاد است ، غير از برهان قبلى . بلكه برهانى است كه عليه ادعايى اقامه مى شود كه منكرين معاد صريحا آن ادعاء را نكرده بودند، بلكه از طى كلامشان استفاده مى شود، و آن اين است كه اصلا زنده شدن مردگان امكان ندارد. و در اين جمله با اثبات امكان آن از راه نشان دادن نمونه اى كه همان زنده كردن گياهان بعد از مردن آنها است اثبات مى كند كه پس چنين چيزى ممكن است ، زيرا زنده كردن مردگان عينا مثل زنده كردن گياهان در زمين است ، بعد از آنكه مرده و از رشد افتاده اند. ولى برهان قبلى معاد را از راه اثبات علم و قدرت خداى تعالى اثبات مى كرد، و استبعاد و تعجب كفار را رد مى نمود.
و ما اين برهان را در ذيل همه آياتى كه از راه زنده كردن زمين بعد از مردنش معاد را اثبات مى كرد مكرر بيان كرده ايم. بر خواننده محترم لازم است كه به ساير مجلدات اين كتاب مراجعه كند.
«كَذَّبَت قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ ... كلُّ كَذَّب الرُّسلَ فحَقَّ وَعِيدِ»:
اين آيه تهديد و انذارى است براى كفار، به خاطر اينكه حق را بعد از اينكه در دسترسشان قرار گرفت و آن را شناختند، از در عناد و لجاجت انكار كردند - كه قبلا هم صحبتش شد. و همچنين سرگذشت اصحاب رس، در تفسير سوره فرقان و اصحاب اءيكه كه همان قوم شعيب باشند - در سوره حجر و سوره شعراء و سوره ص، و داستان قوم تبع در سوره دخان گذشت.
و در اينكه فرمود: ((كل كذب الرسل فحق وعيد(( اشاره اى است به اينكه اصولا وعيد و تهديد به هلاكت هميشه هست ، ولى وقتى در باره قومى منجر و حتمى مى شود كه رسولان را تكذيب كنند، خداى تعالى مى فرمايد: ((فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبه المكذبين (( يعنى اين سرنوشت سرنوشتى است عمومى ، هر قومى چنين باشد چنان سرنوشتى دارد.
بحث روايتى
(رواياتى درباره كوه قاف و بيان اينكه اين روايات غيرقابل اعتماد و مردودند)
در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده كه گفت : خداى تعالى در وراى اين زمين دريايى خلق كرده محيط به زمين ، و در پشت آن درياى محيط، كوهى است كه به آن كوه قاف آسمان دنيا مى گويند، كه آن دريا را پوشانده . و در ماوراى آن كوه زمين ديگرى مثل همين زمين ، ولى هفت برابر آن آفريده . و در ماوراى آن زمين درياى محيطى به آن و در وراى آن دريا كوهى ديگر به نام قاف آسمان دوم و محيط به آن دريا آفريد. و همچنين شمرد تا به هفت زمين و هفت دريا و هفت كوه و هفت آسمان رسيد. آنگاه گفت: و اين است معناى آيه ((و البحر يمده من بعده سبعه ابحر((.
و نيز در آن كتاب آمده كه ابن منذر، ابن مردويه ، ابو الشيخ و حاكم از عبداللّه بن بريده روايت كرده اند كه گفت : ((ق (( كوهى است از زمرد كه محيط به دنيا است كه دو طرف آسمان روى آن قرار دارد.
باز در همان كتاب است كه ابن ابى الدنيا - در كتاب عقوبات - و ابو الشيخ - در كتاب العظمه - از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : خدا كوهى آفريده كه نامش قاف است و سراسر عالم را فرا گرفته و ريشه هايش تا آن صخره اى كه زمين روى آن است فرو رفته ، و چون خدا بخواهد شهر و قريه اى را دچار زلزله كند، به آن كوه دستور مى دهد تا ريشه هاى خود را تكان دهد - البته آن ريشه اى را كه از كنار اين قريه عبور كرده كوه هم آن ريشه خود را تكان مى دهد، و آن محل را مى لرزاند، از اين جهت است كه يك جا زلزله مى شود، و جاى ديگر نمى شود.
مؤلف: قمى هم به سند خود از يحيى بن ميسره خثعمى ، از امام باقر (عليه السلام ) نظير آن روايت را از عبداللّه بن بريده ، و روايت ديگرى را كه در معناى آن است بدون ذكر سند، و بدون ذكر نام امام نقل كرده و فرموده : كوهى محيط به دنيا است كه در وراى آن ياجوج و ماجوج قرار دارند.
و به هر حال اين روايات به هيچ وجه قابل اعتماد نيستند، و امروز بطلان آنها يا ملحق به بديهيات است و يا خود بديهى است.
و در تفسير قمى در ذيل جمله ((فقال الكافرون هذا شى ء عجيب (( گفته: اين آيه در باره ابى بن خلف نازل شد كه به ابى جهل گفت: نزديك من بيا تا تو را از محمد (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به شگفت آورم. آنگاه يك تكه استخوان در دست گرفت آن را خرد كرد، بعد گفت: اى محمد تو معتقدى كه اين استخوان زنده مى شود؟ اينجا بود كه خداى تعالى فرمود: ((بل كذبوا بالحق لما جاءهم فهم فى امر مريج ((.
آيات ۱۵ - ۳۸ سوره ق
أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الاَوَّلِ بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ(۱۵) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسانَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ(۱۶) إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشمَالِ قَعِيدٌ(۱۷) مَّا يَلْفِظ مِن قَوْلٍ إِلّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ(۱۸) وَ جَاءَت سكْرَةُ الْمَوْتِ بِالحَْقِّ ذَلِك مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ(۱۹) وَ نُفِخَ فى الصّورِ ذَلِك يَوْمُ الْوَعِيدِ(۲۰) وَ جَاءَت كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائقٌ وَ شهِيدٌ(۲۱) لَّقَدْ كُنتَ فى غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشفْنَا عَنك غِطاءَك فَبَصَرُك الْيَوْمَ حَدِيدٌ(۲۲) وَ قَالَ قَرِينُهُ هَذَا مَا لَدَىّ عَتِيدٌ(۲۳) أَلْقِيَا فى جَهَنَّمَ كُلَّ كفَّارٍ عَنِيدٍ(۲۴) مَّنَّاعٍ لِّلْخَيرِ مُعْتَدٍ مُّرِيبٍ(۲۵) الَّذِى جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَأَلْقِيَاهُ فى الْعَذَابِ الشّدِيدِ(۲۶) قَالَ قَرِينُهُ رَبَّنَا مَا أَطغَيْتُهُ وَ لَكِن كانَ فى ضلَالِ بَعِيدٍ(۲۷) قَالَ لا تخْتَصِمُوا لَدَىّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُم بِالْوَعِيدِ(۲۸) مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَىّ وَ مَا أَنَا بِظالَّمٍ لِّلْعَبِيدِ(۲۹) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ(۳۰) وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ غَيرَ بَعِيدٍ(۳۱) هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفِيظٍ(۳۲) مَّنْ خَشىَ الرَّحْمَانَ بِالْغَيْبِ وَ جَاءَ بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ(۳۳) ادْخُلُوهَا بِسلَامٍ ذَلِك يَوْمُ الخُْلُودِ(۳۴) لهَُم مَّا يَشاءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ(۳۵) وَ كَمْ أَهْلَكنَا قَبْلَهُم مِّن قَرْنٍ هُمْ أَشدُّ مِنهُم بَطشاً فَنَقَّبُوا فى الْبِلَادِ هَلْ مِن محِيصٍ(۳۶) إِنَّ فى ذَلِك لَذِكرَى لِمَن كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السّمْعَ وَ هُوَ شهِيدٌ(۳۷) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السّمَاوَاتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنَهُمَا فى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسّنَا مِن لُّغُوبٍ(۳۸)
مگر ما از آفريدن بار نخست عالم خسته شديم ؟ نه همه اين حرفها را مى دانند ولى نسبت به خلقت جديد در قيامت شك دارند (۱۵).
با اينكه ما انسان را آفريديم و مى دانيم چه چيزهايى را دلش وسوسه مى كند و ما از رگ گردن به او نزديكتريم (۱۶).
(كافى است به ياد آرى اين معنا را كه ) دو ماءمور ما در طرف راست و چپ او نشسته اعمال او را مى گيرند (۱۷).
هيچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد مگر آنكه در همانجا مراقبى آماده است (۱۸).
و سكرات مرگ كه قضاء حتمى خدا است مى آيد و به انسان گفته مى شود اين همان بود كه براى فرار از آن حيله مى كردى (۱۹).
و چون در صور دميده مى شود به او مى گويند اين است آن روزى كه بدان تهديد مى شدى (۲۰).
و هر فرد كه به عرصه قيامت مى آيد يك نفر از پشت سر او را مى راند و يك نفر هم گواه با او است (۲۱).
به او گفته مى شود اين وضع كه مى بينى در دنيا هم بود اما تو از آن در پرده اى از غفلت بودى ما امروز پرده ات را كنار زديم اينك ديدگانت امروز تيزبين شده است (۲۲).
فرشته موكل بر او مى گويد اينك نامه عمل او نزد من حاضر است (۲۳).
(به آن دو خطاب مى رسد) به دوزخ اندازيد هر كافر معاند را (۲۴).
و هر مناع خير و متجاوز و هر كس كه مردم را در راه هدايت متحير مى كرد (۲۵).
همانى كه با خدا، خدايى ديگر گرفته پس داخل عذاب شديد بيفكنيدش (۲۶).
قرين او (شيطان ) مى گويد پروردگارا من او را به طغيان وا نداشتم و ليكن او خودش در ضلالتى بعيد بود (۲۷).
(خطاب مى رسد) نزد من مخاصمه مكنيد كه من قبلا همه شما را هشدار داده بودم (۲۸).
نزد من هيچ سخنى تبديل نمى پذيرند و من نسبت به بندگان ، ستمكار نيستم (و اين عذاب مولود عمل خود آنان است ) (۲۹).
روزى كه به دوزخ مى گوييم آيا پر شدى و مى گويد آيا باز هم هست (۳۰).
روزى كه بهشت را به نزديك متقين مى آورند به فاصله اى كه دور نباشد (۳۱).
اين است آنچه وعده اش را به شما و به هر توبه كارى كه احكام او را حفظ مى كند داده (۳۲).
به هر كسى كه به غيب از خداى رحمان بترسد و با قلبى بيايد كه همواره به سوى خدا مراجعه مى كرده (۳۳).
او را به سلامت داخل بهشت كنيد امروز روز جاودانه است (۳۴).
و ايشان نه تنها هر چه بخواهند در اختيار دارند بلكه چيزهايى در اختيارشان خواهد بود كه از حيطه خواستشان بيرون است (۳۵).
و چه بسيار از امت ها كه قبل از اينان هلاك كرديم با اينكه از اينان نيرومندتر بودند و به داعى فرار از نيستى در بلاد ديگر رخنه مى كردند (۳۶).
به درستى كه در اين معنا تذكرى است براى هر كس كه فهم داشته و گوش فرا دهد و حاضر باشد (۳۷). و چگونه تذكر نباشد با اينكه ما آسمانها و زمين و آنچه را بين آن دو است در شش روز بيافريديم و دچار خستگى هم نشديم (۳۸).
آيه اولى از اين آيات تتمه حجتى است كه در آخر آيات قبلى بر علم و قدرت خداى تعالى اقامه كرده بود. و آن حجت عبارت بود از خلقت آسمانها و زمين و آنچه در آن دو از خلائق و تدابير است. آن تدبيرهايى كه كاملترين تدبيرها و تمام ترين تدبيرها است. همه اين مذكورات مربوط مى شد به خلقت نخستين و نشاءه نخستين، آنگاه اين حجت را تكميل كرد با اشاره به اين جهت كه: آيا مگر ما از آن خلقت نخستين خسته شديم؟ و از آن نتيجه مى گيرد كه آن خدايى كه قادر بود عالم را بدون الگو و براى اولين بار خلق كند، قادر است كه در نشاءه اى ديگر با خلقتى جديدش بيافريند، و همان علمى كه در خلقت نخستين داشت ، در خلقت دوم نيز دارد، چون هر دو در خلقت مثل همه ، وقتى برايش يكى از اين دو خلقت ممكن باشد، دومى هم ممكن است، و براى خلقت دومش مانند اولش نمونه اى نمى خواهد، جز اينكه بگويد ((باش (( و همين كافى است كه عالم بار ديگر موجود شود، ((انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن ((.
آنگاه از بيان گذشته اعراض مى كند و مى فرمايد: با اينكه هر دو خلقت مثل هم است ، باز هم در باره خلقت جديد در شك اند. و سپس اشاره مى كند به خلقت نخستين انسان ، و اينكه خدا حتى خطورات قلبى او را مى داند، و رقبائى بر او گمارده تا با دقيقترين وجه مراقبتش كنند، آنگاه سكرات مرگ او را مى گيرد، و بعد از آن يا داخل بهشت مى شوند و يا داخل آتش . بعد براى بار دوم به سرگذشت اقوام گذشته كه آيات خدا و معاد را تكذيب كردند و دچار خشم الهى و عذاب انقراض گشتند، با اينكه از شما مردم نيرومندتر بودند، اشاره نموده ، مى فرمايد: همان خدايى كه آنان را آنطور كيفر داد قادر است شما را نيز كيفر كند.
«أَ فَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الاَوَّلِ بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ»:
كلمه ((عى (( كه مصدر ((عيينا(( است - به طورى كه راغب مى گويد - به معناى ناتوانى و كسالتى است كه بعد از انجام كارى و يا سخنرانى عارض مى شود. وقتى مى گوييم : ((اعيانى كذا(( و يا ((عييت بكذا(( معناى اولى اين است كه فلان كار مرا خسته كرد، و دومى اين است كه من از فلان كار خسته شدم.
و مراد از خلق اول ، خلقت اين نشاءه طبيعت با نظامى است كه در آن جارى است ، و يكى از انواع موجودات آن خلقت همانا انسان است ، البته انسان دنيايى. پس وجهى نيست در اينكه ما نيز مانند فخر رازى خلق اول را منحصر در خلقت آسمانها و زمين بدانيم. همچنان كه وجهى نيست كه مانند بعضى ديگر از مفسرين آن را منحصر در خلقت انسان بدانيم و بگوييم چون در ذيل آيه آمده كه ((كفار در اشتباهى از خلقت جديدند(( و خلقت جديد مربوط به انسان ها است لذا خلقت اول هم منحصر در انسان است ، براى اينكه خلقت جديد شامل آسمان و زمين نيز مى شود، همچنان كه فرموده: ((يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار((، و خلقت جديد به معناى خلقت نشاءه جديد است كه منظور از آن ، نشاءه آخرت است . و استفهام در آيه انكارى است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |