تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۳

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۹:۲۲ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



«أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ»:

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «غيب»، لوح محفوظ است، كه همۀ غيب ها در آن نوشته شده، و معنايش اين است كه: نه، بلكه مى گوييم نكند لوح محفوظ نزد ايشان باشد، و از آن نسخه بردارى نموده، به مردم خبر مى دهند، و از آن جمله، اين حرف هايى است كه به تو مى زنند؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۲

و خلاصه شاعر و يا مجنون بودن تو هم، از غيب هايى است كه هيچ ترديدى در آن نيست.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از «غيب»، علم غيب، و مراد از «كتابت»، اثبات است، و معناى جمله اين است كه: نه، بلكه مى گوييم نكند علم غيب نزد ايشان باشد، و آنچه را مى دانند به عنوان شرع براى مردم اثبات مى كنند، و بر مردم واجب است كه ايشان را در آنچه اثبات كرده اند، اطاعت كنند.

و بعضى ديگر گفته اند: معناى جملۀ «يَكتُبُونَ»، «يَحكُمُونَ» است. يعنى بدانچه از غيب مى دانند، حكم مى كنند.

«أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ»:

كلمۀ «كيد» - به طورى كه راغب مى گويد - به معناى نوعى حيله گرى است. ولى صاحب مجمع البيان، آن را به «مكر» معنا كرده. بعضى ديگر گفته اند: «كيد»، به معناى هر عملى است كه مايه خشم پنهانى گردد.

از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از «كيد مُكذّبين»، مكرى است كه با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى كردند، و نسبت هايى است كه به آن جناب مى دادند. از قبيل: كهانت، جنون، شاعر بودن، و تقوّل، تا به این وسيله مردم را از روى آوردن به وى روگردان كنند و از او دور سازند، و به اين وسيله دعوتش باطل و بى اثر و نورش خاموش شود. و اين كيد (با همه ماهرانه بودنش)، كيد به خودشان بود. چون در مرحله اول، خود را از سعادت ابدى و از افتادن به راه حق محروم مى سازند، بلكه مى توان گفت: (هرچند پيش خود خيال مى كنند كه عليه آن جناب نقشه مى ريزند، ولى خبر ندارند كه) اين خداست كه به دست خودشان، توفيق را از ايشان سلب نموده، دارد مُهر بر دل هايشان مى زند.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از كيدى كه در اين آيه آمده، خصوص آن عملى است كه در «دارالندوه» انجام دادند، و مراد از «الّذِينَ كَفَرُوا» هم كه از آنان به «مُكذّبين» تعبير فرموده، همان افراد دارالندوه اند، كه خدا كيدشان را درست عليه خود آنان به جريان انداخت، و در جنگ بدر به كشتن شان داد.

و بنا به گفتۀ اين مفسر، آيه شريفه يكى از پيشگويی هاى قرآن مى شود. چون سوره «طور»، خيلى قبل از جنگ بدر نازل شده، ولى چه كنيم كه از سياق آيات دور است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳

«أَمْ لهَُمْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشرِكُونَ»:

نه، بلكه مى گوييم: نكند معبودى به غير از خدا سراغ دارند - سبحان اللّه - خدا منزه است از آنچه مشركان برايش درست مى كنند. چون اگر غير از خدا معبودى ديگر مى داشتند، بايد همان معبود، خالق و مدبّر ايشان باشد، و ديگر احتياجى به خداى سبحان نداشته باشند، تا چه رسد به اين که محتاج به پذيرفتن دعوت رسول او باشند، و بايد آلهۀ آنان، عذابى را خدا، «مكذّبين» را با آن تهديد كرده و رسولش بدان انذار كرده، از ايشان دفع كنند.

و جملۀ «سُبحَانَ اللّه عَمّا يُشرِكُونَ»، تنزيه خداى تعالى است از اين كه شريكى برايش باشد، آن چنان كه مشركان ادعا مى كنند. و كلمۀ «ما» در جملۀ «مَا يُشرِكُون»، مصدريه است، و به جمله چنين معنا مى دهد: خداى تعالى، منزّه از شرك ايشان است.

«وَ إِن يَرَوْا كِسفاً مِنَ السمَاءِ ساقِطاً يَقُولُوا سَحَابٌ مَرْكُومٌ»:

كلمۀ «كِسف» - به كسرۀ كاف و سكون سين - به معناى قطعه است. و كلمۀ «مَركُوم»، به معناى غليظ و متراكم است كه روى هم افتاده باشد. و معناى آيه اين است كه: كفرى كه دارند و اصرارى كه بر تكذيب دعوت حقه مى ورزند، به حدّى رسيده كه اگر قطعه اى از آسمان را ببينند كه دارد بر سرشان فرود مى آيد، مى گويند: نه، اين آسمان نيست، بلكه ابرى است غليظ و روى هم افتاده، به هيچ وجه نشانۀ عذاب نيست.

بنابراين، آيه مورد بحث، نظير آيه «وَ لَو فَتَحنَا عَلَيهِم بَاباً مِنَ السّمَاء فَظَلُّوا فِيهَ يَعرُجُون لَقَالُوا إنّمَا سُكّرَت أبصَارُنَا» خواهد بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴

آيات ۴۵ - ۴۹ سوره طور

فَذَرْهُمْ حَتى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِى فِيهِ يُصعَقُونَ(۴۵) يَوْمَ لا يُغْنى عَنهُمْ كَيْدُهُمْ شيْئاً وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۴۶) وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظلَمُوا عَذَاباً دُونَ ذَلِك وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۴۷) وَ اصبرْ لِحُكمِ رَبِّك فَإِنَّك بِأَعْيُنِنَا وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك حِينَ تَقُومُ(۴۸) وَ مِنَ الَّيْلِ فَسبِّحْهُ وَ إِدْبَارَ النُّجُومِ(۴۹)

«ترجمه آيات»

حال كه با هيچ برهانى به راه نمى آيند، رهايشان كن، تا روز خود را ديدار كنند، روزى كه در آن هلاك مى شوند (۴۵).

روزى كه نقشۀ آنان دردى از ايشان را دوا نخواهد كرد، و نه كسى را دارند، ياری شان كند (۴۶).

و به درستى براى كسانى كه ظلم كردند، عذابى جلوتر از عذاب قيامت هست، و ليكن بيشترشان نمى دانند(۴۷).

و تو در برابر حكم پروردگارت صبر كن، كه تو در تحت نظر مايى و پروردگارت را هنگامى كه بر مى خيزى، با حمدش تسبيح گوى (۴۸).

و (همچنين) پاره اى از شب و هنگام صبح كه ستارگان پنهان مى شوند (۴۹).

«بیان آيات»

اين آيات، سوره را ختم مى كند و در آن، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را دستور مى دهد كه مُكذّبين را به حال خودشان واگذارد و متعرض ايشان نشود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵

و در برابر حكم پروردگار خود، صبر كند و او را با حمد تسبيح گويد. و در عين حال، در بين اين مطالب، مُكذّبين را تهديد مى كند به همان عذابى كه در آغاز سوره با آن تهديد مى كرد و آن، عبارت بود از: عذابى واقع كه دافعى برايش نيست. و در اين آيات، يك تهديد ديگر هم بر آن تهديد اضافه كرده براى ستمكاران.

«فَذَرْهُمْ حَتى يُلَاقُوا يَوْمَهُمُ الَّذِى فِيهِ يُصعَقُونَ»:

كلمه «ذَرهُم»، امر است، و معناى «أُترُكهُم» را مى دهد. يعنى رهايشان كن. و فعل مذكور، فعلى است كه از ميان همه مشتقاتى كه يك ماده دارد - يعنى ماضى و مضارع و امر و نهى و جحد و نفى و استفهام و اسم فاعل و اسم مفعول - تنها مضارع و امر دارد، و بقيه را ندارد. و كلمۀ «يُصعَقُون»، مجهول مضارع از مصدر «إصعاق»، به معناى ميراندن است.

بعضى هم گفته اند: ثلاثى مجرد آن، يعنى «صَعِقَ» نيز، معناى ميراندن را مى دهد، و كلمه مورد بحث، از همين ثلاثى مجرد است.

توضيحى درباره تهديد مُكذّبين در آيه

خداى سبحان، بعد از آن كه مُكذّبينِ دعوتش را به عذابى واقع و بدون شك انذار كرد، و تمامى عذرهايى كه مى آورند و يا ممكن بود آن ها را بهانه قرار دهند، رد نمود، و نيز بعد از آن كه به رسول گرامی اش فرمود: اينان، در اصرار بر باطل به حدّى رسيده اند كه اگر آيت حق را به چشم ببينند، باز هم تأویل مى كنند، اينك در اين آيه، به آن جناب دستور مى دهد رهايشان كند و به حال خودشان وابگذارد، و اين، خود به طور كنايه، تهديدى است به اين اگر به همين حال بمانند، عذاب شاملشان خواهد شد.

و مراد از «يومى» كه در آن يوم هلاك مى شوند، روز نفخۀ صور است كه تمامى موجودات زنده در آسمان ها و زمين مى ميرند، و خود، يكى از علامت هاى قيامت است. همچنان كه در جايى ديگر فرموده: «وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السّمَاواتِ وَ مَن فِى الأرضِ».

مؤيّد اين معنا، آيه بعدى است كه مى فرمايد: «يَومَ لا يُغنِى عَنهُم كَيدُهُم شَيئاً وَ لَا هُم يُنصَرُونَ - روزى كه كيدشان كارى برايشان نمى سازد و هيچ كس هم ندارند كه ياريشان كند». چون به درد نخوردن كيد، و نيز ياور نداشتن، از خواص روز قيامت است، كه در آن روز، تمامى سبب ها از كار مى افتند، و امر در آن روز، تنها به دست خدا است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۶

بعضى از مفسران به اين آيه اشكال كرده اند كه در روز نفخۀ صور، كسانى مى ميرند كه زنده باشند، و مُكذّبين معاصر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، آن روز زنده نيستند تا بميرند.

جواب اين اشكال، اين است كه: در آن روز، همۀ زندگان در زمين و در عالَم برزخ مى ميرند، و اين مُكذّبين در آن روز، اگر روى زمين زنده نيستند، در عالَم برزخ زنده هستند.

علاوه بر اين، ممكن است ضمير در «يَصعَقُونَ» را به زندگان آن روز برگردانيم و تهديد را عبارت بدانيم از عذابى كه در همين دنيا بر سرشان آمد.

بعضى هم گفته اند: «مراد از اين روز، روز بدر است»، ولى اين احتمال بعيد است.

بعضى ديگر گفته اند: «مراد از آن، روز مرگ است». اين نيز درست نيست، زيرا با سياق آيه كه ظاهر است در تهديد به همان عذابى كه در اول سوره تهديد كرده بود كه همان عذاب روز قيامت باشد، نمى سازد، و نمى توانيم بگوييم مراد از آن، عذاب روز مرگ است.

«وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظلَمُوا عَذَاباً دُونَ ذَلِك وَ لَكِنَّ أَكْثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ»:

بعيد نيست كه مراد از «عذاب غير از آن عذاب»، عذاب قبر باشد و جملۀ «وَلكِنّ أكثَرَهُم لَا يَعلَمُون»، إشعارى دارد به اين كه در بين كفار و مُكذّبين، كسانى بوده اند كه به حقانيت دعوت اسلام و به اين كه ستمكاران عذاب دارند، آگاه بودند، وليكن در عين آگاهى، بر كفر و تكذيب خود اصرار مى ورزيدند. اين بود نظر ما درباره «عذاب ديگر».

بعضى هم گفته اند: مراد از آن، عذاب روز بدر است؛ وليكن ذيل آيه كه مى فرمايد: «بيشترشان نمى دانند»، آن طور كه بايد با اين تفسير سازگار نيست. (براى اين كه از كفار هيچ كس نمى دانست جنگ بدرى پيش ‍ مى آيد و فلانى و فلانى كشته مى شوند).

«وَ اصبرْ لِحُكمِ رَبِّك فَإِنَّك بِأَعْيُنِنَا»:

اين آيه، عطف است به جملۀ «فَذَرهُم»، و از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از حكم، حكم خداى تعالى درباره مُكذّبين است كه ايشان را مهلت داد و بر دل هايشان مُهر نهاد، و حكم خداى تعالى، درباره رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه مأمورش كرده مردم را به سوى حق دعوت كند، دعوتى مستلزم تحمل اذيت ها و آزارها است در راه خدا، پس مراد از اين كه فرمود:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۷

«فَإنّكَ بِأعيُنِنَا» اين است كه: تو زير نظر ما هستى. ما تو را مى بينيم، به طورى هيچ چيزى از حالت بر ما پوشيده نيست و ما از تو غافل نيستيم. پس اين كه دستور به صبر را با چنين بيانى تعليل كرده، در حقيقت، آن دستور را تأكيد و آن خطاب را تشديد مى كند.

بعضى هم گفته اند: مراد از جملۀ «فَإنّكَ بِأعيُنّنَا» اين است كه: تو در حفظ و حراست مايى. چون كلمۀ «عين: چشم»، به طور مجاز و كنايه در حفظ استعمال مى شود.

ولى بعيد نيست كه معناى قبلى با سياق مناسب تر باشد. (چون از زمينه كلام بر مى آيد كه اذيت و آزار حتمى و قهرى است، و به همين جهت فرموده: «صبر كن»، و اگر خداى تعالى، او را از اذيت دشمن حفظ مى كرد، ديگر امر به صبر آن طور كه بايد، معنا نمى داشت).

وجوه متعدد در معناى آيه: «وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبّكَ حِينَ تَقُوم ...»

«وَ سبِّحْ بحَمْدِ رَبِّك حِينَ تَقُومُ وَ مِنَ الَّيْلِ فَسبِّحْهُ وَ إِدْبَارَ النُّجُومِ»:

حرف «باء» در جملۀ «بِحَمدِ رَبّك»، باء مصاحبت است، و آيه را چنین معنا مى دهد: و پروردگارت را تسبيح گوى، و او را منزّه بدار، اما در حالى تسبيحت، مقارن با حمد خدا باشد.

و مراد از جملۀ «حِينَ تَقُوم» - به قول بعضى - هنگام برخاستن از خواب است. و بعضى ديگر گفته اند: منظور برخاستن از خواب قيلوله، يعنى خواب قبل از ظهر است. و در نتيجه، منظور از تسبيح در هنگامى كه از خواب بر مى خيزى، نماز ظهر خواهد بود.

بعضى ديگر گفته اند: مراد از قيام در آيه، برخاستن از مجلس است. بعضى گفته اند: مراد مطلق برخاستن است. و بعضى ديگر گفته اند: مراد برخاستن براى نماز واجب است. بعضى هم گفته اند: مراد از آن، برخاستن براى هر نماز است. بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، دو ركعت نافلۀ نماز صبح است، كه قبل از نماز آن را مى خوانند. و اين هفت قول است كه مرحوم طبرسى آن را نقل كرده.

«وَ مِنَ اللَّيلِ فَسَبِّحهُ » - يعنى در پاره اى از شب، پروردگار خود را تسبيح گوى. و مراد از اين تسبيح، نماز شب است. و بعضى هم گفته اند: مراد از آن، نماز مغرب و عشاء است.

«وَ إدبَارَ النُّجُوم » - بعضى گفته اند: مراد از اين جمله، وقت إدبار نجوم است و آن، هنگامى است كه ستارگان در اثر روشنى صبح از نظر ناپديد مى شوند. و مراد از تسبيح در اين هنگام، دو ركعت نماز مستحبى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى شود. بعضى گفته اند: مراد از آن، خود نماز صبح است. بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه صبح و شام و بدون غفلت، خداى تعالى را تسبيح گويد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۸

بحث روايتى

در تفسير قمى، در ذيل جمله «وَ سَبِّح بِحَمدِ رَبّك حِينَ تَقُوم» آمده كه امام فرمود: منظور از آن، تسبيح در نماز شب، و منظور از جملۀ «فَسَبِّحهُ»، خود نماز شب است.

مؤلف: اين معنا در مجمع البيان، از زرارة و حمران و محمد بن مسلم، از امام باقر و از امام صادق «عليهما السلام» روايت شده.

و نيز در همان كتاب، به سند خود، از حضرت رضا «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: منظور از «إدبار سجود»، چهار ركعت نافله اى است كه بعد از نماز مغرب خوانده مى شود، و منظور از «إدبار نجوم»، دو ركعت نافله اى است كه قبل از نماز صبح خوانده مى شود.

مؤلف: ذيل اين روايت، در مجمع البيان، از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» آمده و قمى هم، آن را به سند خود، از زراره، از امام باقر «عليه السلام» آورده است.

و از طرق اهل سنت هم، در عده اى از روايات آمده كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، هر وقت از جاى خود بر مى خاست، خدا را حمد و تسبيح مى كرد و مى فرمود: «اين كفارۀ مجلس است»، ليكن تفسير بودن این معنا براى آيه خيلى روشن نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۹

«سوره نجم »

آيات ۱ - ۱۸ سوره نجم

  • سوره «نجم»، مكّى است و شصت و دو آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ* وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى (۱) مَا ضلَّ صاحِبُكمْ وَ مَا غَوَى (۲) وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى (۳) إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحَى (۴) عَلَّمَهُ شدِيدُ الْقُوَى (۵) ذُو مِرَّةٍ فَاستَوَى (۶) وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلى (۷) ثُمَّ دَنَا فَتَدَلى (۸) فَكانَ قَابَ قَوْسينِ أَوْ أَدْنى (۹) فَأَوْحَى إِلى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى (۱۰) مَا كَذَب الْفُؤَادُ مَا رَأَى (۱۱) أَ فَتُمَارُونَهُ عَلى مَا يَرَى (۱۲) وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى (۱۳) عِندَ سِدْرَةِ المُْنتَهَى (۱۴) عِندَهَا جَنَّةُ المَْأْوَى (۱۵) إِذْ يَغْشى السّدْرَةَ مَا يَغْشى (۱۶) مَا زَاغَ الْبَصرُ وَ مَا طغَى (۱۷) لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَاتِ رَبِّهِ الْكُبرَى (۱۸)

«ترجمه آيات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

سوگند به اجرام آسمانى هنگامى كه غروب مى كنند (۱).

كه هرگز همنشين و دوست شما (محمّد)، نه عمدا از صراط مستقيم منحرف شده، و نه به خطا (۲).

و هرگز از روى هوا و هوس سخن نمى گويد (۳).

آنچه مى گويد، به جز وحيى كه به وى مى شود، نمى باشد (۴).

اسرارى است كه جبرئيل شديد القوى به وى آموخته است (۵).

كسى كه به خاطر رأى و عقل كاملش بر چنين مقامى رسيده (۶).

و در بلندترين افق جاى گرفته (۷).

و در عين بلندى رتبه اش، به خدا نزديك و نزديك تر شده (۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۰

او رسول را آن قدر بالا برد که بيش از دو كمان و يا كمتر فاصله نماند (۹).

در آن جا بود كه جبرئيل به بنده خدا وحى كرد، آنچه را كه كرد (۱۰).

قلب پيامبر آنچه كه ديده بود، صادق بود (۱۱).

با اين كه خدا بر صدق او شهادت مى دهد، شما مشركان مى خواهيد با اصرار خود، او را در آنچه ديده، در شك بيندازيد؟! (۱۲)

با اين كه او را يك بار ديگر ديده بود(۱۳).

نزد سدرة منتهى (۱۴).

كه جنت المأوى آن جاست (۱۵).

و هنگامى ديده بود كه آنچه بر سدره احاطه داشت، آن را پوشانده بود (۱۶).

چشم او نه به كجى گراييده بود، و نه در ديدن طغيان كرده بود، (تا در نتيجه چيزى را ديده باشد كه حقيقت نداشته باشد) (۱۷).

و چطور ممكن است چشم او دچار كژبينى و طغيان شده باشد، با اين كه آيات چندى از آيات كبراى پروردگارش را ديده بود (۱۸).

اشاره به غرض و محتويات سوره مباركه نجم

«بیان آيات»

غرض اين سوره، يادآورى اصول سه گانه اسلام، يعنى «وحدانيّت» خداى تعالى در ربوبيت، «معاد» و «نبوت» است. ولى اول به مسأله «نبوّت» پرداخته، وحيى را كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده، تصديق و توصيف نموده، آنگاه متعرض مسأله «توحيد» مى شود، و بت ها و شركاى مشركان را به بليغ ‌ترين وجهى نفى مى كند. آنگاه به مسأله سوم پرداخته، وضع منتهى شدن خلقت و تدبير عالَم به خداى تعالى و زنده كردن مُردگان و خنداندن و گرياندن و اغناء و اقناء و تعذيب و دعوت و انذار را توصيف نموده، گفتار را با اشاره به مسأله «معاد» و امر به سجده و عبادت ختم مى كند.

و اين سوره به شهادت سياق آياتش، در مكّه نازل شده، و نبايد به سخن بعضى كه گفته اند: «بعضى از آياتش و يا همۀ آن ها در مدينه نازل شده»، گوش داد. اين حرف كجا و آن كجا كه بعضى گفته اند: اين سوره، اولين سوره اى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۱

مأمور شد آن را علنى بخواند، و آن جناب، آن را براى مؤمنان و هم براى مشركان قرائت كرد.

و آياتى كه از اين سوره آورده ايم، فصل اول از فصول سه گانه آيات سوره است. آياتى است كه وحيى را كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى شود تصديق و توصيف مى كند، ليكن در اين جا، روايات بسيار زيادى از ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» صادر شده كه به صراحت فرموده اند:

مراد از اين آيات، اين نيست كه مطلق وحى را بيان و توصيف كند، بلكه مراد بيان يك قسم وحى است و آن، وحى به طور مشافهه و رو در رو است، كه در شب معراج، خداى سبحان با رسول گرامی اش داشت.

پس اين آيات مى خواهد داستان معراج را بيان كند، و ظاهر آيات هم خالى از تأييد اين روايات نيست، و از كلمات بعضى از اصحاب، از قبيل: ابن عباس و انس و ابى سعيد خدرى و غير ايشان - به طورى كه از ايشان نقل شده - نيز همين معنا استفاده مى شود. و بنابر همين معنا گفتار مفسران جريان يافته، هرچند كه در تفسير مفردات و جملات اين آيات اختلافى شديد دارند.

مراد از «نَجم»، در آيه: «وَ النّجمِ إذَا هَوَى»

«وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى»:

ظاهر اين آيه چنين مى نمايد كه مراد از «نَجم»، مطلق جرم هاى روشن آسمانى است، و خداى تعالى، در كتاب مجيدش، به بسيارى از مخلوقات خود سوگند خورده. از آن جمله به چند عدد از اجرام سماوى، از قبيل: خورشيد، ماه و ساير ستارگان سوگند خورده. و بنابراين، مراد از «هُوِىّ نجم»، سقوط و افتادن آن در كرانه افق براى غروب است.

و بعضى گفته اند: مراد از نجم، «قرآن» است. چون قرآن به طور نجومى (تدريجى) نازل شده. و بعضى گفته اند: مراد از نجم، ستارۀ «ثُريّا»، و بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن، ستارۀ «شَعرى» است.

و بعضى از مفسران گفته اند: منظور از اين نجم، ستارگان نيستند، بلكه شهابى است كه به وسيلۀ آن ها، شياطين جن رانده مى شوند، و عرب، اين شهاب را «نجم» مى نامد. و كلمۀ «هوى»، هم با اين قول مى سازد، و هم با قول قبلى، ولى لفظ آيه، با هيچ يك از معانى مساعد نيست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۲

«مَا ضلَّ صَاحِبُكمْ وَ مَا غَوَى»:

كلمۀ «ضلال»، به معناى خروج و انحراف از صراط مستقيم است، و كلمۀ «غَىّ»، معنايى دارد مخالف با معناى كلمۀ «رشد»، و چون رشد به معناى آن است كه انسان به واقع مسائل برسد، در نتيجه «غَىّ» عبارت است از اين كه انسان به خلاف واقع بيفتد.

راغب مى گويد: «غَىّ»، به معناى جهلى است كه ناشى از اعتقاد فاسد باشد. چون گاهى اوقات جهل آدمى ناشى از نداشتن عقيده است. چه عقيده صحيح و چه فاسد، و گاهى هم ناشى مى شود از اعتقاد به چيزى كه فاسد است. و كلمۀ «غَىّ»، به معناى آن جهلى است كه ناشى از داشتن عقيده فاسد باشد، نه از بى اعتقادى، و در قرآن كريم آمده: «مَا ضَلَّ صَاحِبُكُم وَ مَا غَوى».

و مراد از كلمۀ «صَاحِبُكُم: رفيقتان»، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است.

و معناى آيه اين است كه: همنشين شما از آن طريقى كه او را به غايت و هدف مطلوبش برساند، بيرون نشده، و در اعتقاد و رأيش از آن طريقه خطا نرفته. و خلاصه كلام اين كه: او، نه در آن هدف مطلوب، يعنى سعادت بشرى، که همان عبوديت خداى تعالى است، خطا رفته، و نه در طريقى كه به آن هدف منتهى مى شود.

مقصود از اين كه فرمود: «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوَى...»

«وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَْوَى * إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحَى»:

منظور از كلمۀ «هَوى»، هواى نفس و رأى و خواسته آن است. و جملۀ «مَا يَنطِقُ»، هرچند مطلق است و در آن، نطق به طور مطلق نفى شده، و مقتضاى اين اطلاق آن است كه هواى نفس از مطلق سخنان پيغمبر نفى شده باشد (حتى در آن سخنان روزمرّه اى كه در داخل خانه اش دارد)، وليكن از آن جايى كه در اين آيات، خطاب «صاحبتان» به مشركان است، مشركانى كه دعوت او را و قرآنى را كه برايشان مى خوانَد، دروغ و تقوّل و افتراى بر خدا مى پنداشتند، لذا بايد به خاطر اين قرينۀ مقامى بگوييم:

منظور اين است كه: آن جناب، در آنچه كه شما مشركان را به سوى آن مى خوانَد، و آنچه كه از قرآن برايتان تلاوت مى كند، سخنانش ناشى از هواى نفس نيست، و به رأى خود چيزى نمى گويد، بلكه هرچه در اين باب مى گويد، وحيى است كه خداى تعالى به او مى كند.

«عَلَّمَهُ شدِيدُ الْقُوَى»:

ضمير در «عَلّمَهُ»، به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد، كه در اين صورت مفعول دوم تعليم كه يا قرآن است و يا مطلق وحى، حذف شده،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۳

و تقدير آن «عَلّمَهُ القُرآنَ أو الوَحىَ: قرآن يا وحى را به او تعليم كرده» مى باشد. ممكن هم هست ضمير در جملۀ مذكور به قرآن و يا مطلق وحى برگردد و در نتيجه، مفعول اول كه ضميرى است راجع به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، حذف شده، تقدير آن چنين باشد: «عَلّمَ القُرآنَ»، و يا «عَلّمَ الوَحىَ إيّاهُ». يعنى خداى تعالى، قرآن و يا وحى را به آن جناب تعليم كرده.

و مراد از كلمۀ «شَديدُ القُوَى» - به طورى كه گفته اند - جبرئيل است. چون خداى سبحان، او را در كلام مجيدش به اين صفت ياد كرده و فرموده: «إنّهُ لَقَولُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى العَرشِ مَكِين». بعضى هم گفته اند: مراد از آن، خود خداى سبحان است.

«ذُو مِرَّةٍ فَاستَوَى»:

كلمۀ «مِرّة» - به كسره ميم و تشديد راء - به معناى شدّت و يا پختگى عقل و رأى است، و يا از مادۀ «مرور» گرفته شده، و قيافۀ كلمه، قيافۀ بناى نوع است. و مفسران، آيه را به هر سه معنا تفسير كرده اند. البته آن هايى كه آيه را وصف جبرئيل دانسته اند، در نتيجه اين طور معنايش كرده اند: «همان جبرئيلی که در راه خدا شدت به خرج مى دهد؛ يا آن جبرئيلى كه عقلى پخته دارد؛ يا آن جبرئيلى كه به نوعى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مرور و عبور مى كند، با اين كه خودش در هواست».

بعضى هم گفته اند: مراد از «ذُو مِرَّة»، خود رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است. اوست كه در مقابل دستورات الهى شديد و سخت است، و يا داراى عقل و رأيى محكم است. و يا داراى نوعى مرور و عبور است كه با داشتن آن مى تواند به معراج برود.

«فَاستَوى » - اين كلمه به معناى استقامت و مسلط شدن بر كار است، و فاعل اين فعل، جبرئيل است، و ضمير فاعل آن به وى بر مى گردد. و معنايش اين است كه: جبرئيل به همين صورت اصلی اش كه به آن صورت خلق شده، در آمده. همچنان كه در روايت هم آمده كه جبرئيل براى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به صورت هاى مختلفى ظاهر مى شد، و تنها دو نوبت به صورت اصلی اش، خود را به آن جناب نشان داد. ممكن هم هست معنايش اين باشد كه: جبرئيل با قوت خود مسلط شد بر آنچه مأمور انجامش شده بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۴

همه اين ها در صورتى است كه فاعل جمله را جبرئيل بدانيم، و اگر فاعل آن را، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بدانيم، معنايش اين مى شود كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» استقامت ورزيد و بر انجام مأموريت خود مستقر شد.

«وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلى»:

كلمۀ «افق»، به معناى ناحيه است.

بعضى گفته اند: مراد از «افق اعلا»، ناحيۀ شرقى از آسمان است. براى اين در كره زمين، افق مشرق مافوق و بلندتر از افق مغرب است. اين كه گفتيم در «كرۀ زمين»، براى اين بود كه در فضا، مشرق و مغرب يكسانند.

ولى اين حرف درست نيست، و ظاهرا مراد از آن افق اعلاى آسمان است، بدون اعتبار اين كه طرف شرقى آن باشد.

ضمير «هُوَ» در اين آيه، به جبرئيل و يا به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد، و جمله، حال از ضمير در «استوى» است.

«ثمَّ دَنَا فَتَدَلى»:

كلمه «دُنُّو» - كه مصدر فعل «دَنى» است - به معناى نزديكى است. و كلمۀ «تَدَلّى» - که مصدر فعل «تدلّى» است - به معناى بسته شدن و آويزان گشتن به چيزى است، ولى به طور كنايه، در شدّت نزديكى استعمال مى شود.

بعضى گفته اند: به معناى امتداد به طرف پايين است، چون از واژۀ «دلو» - که براى انداختن در چاه ساخته شده - گرفته شده است.

و معناى آيه بنابراين كه هر دو ضمير به جبرئيل برگردد، اين است كه: جبرئيل، سپس نزديك رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شد و به دامن وى دست آويخت، تا با آن جناب به آسمان ها عروج كند.

و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه: جبرئيل از افق اعلا پايين آمد و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نزديك شد تا آن جناب را به معراج ببرد.

و اما بنابراين كه دو ضمير به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برگردد، معنايش اين مى شود كه:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۵

رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به خداى تعالى نزديك شد، و قرب خود را زياد كرد.

«فَكانَ قَاب قَوْسينِ أَوْ أَدْنى»:

در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «قَابَ» و كلمۀ «قِيبَ»، مانند كلمه «قَادَ» و «قِيدَ»، به معناى مقدار هر چيز است.

و كلمه «قوس»، به معناى كمان است كه در تيراندازى استعمال مى شود. البته اين كلمه - به طورى كه گفته اند - در لغت اهل حجاز، بر ذراع اطلاق مى شود، و معناى جمله اين است كه: دورى او به قدر دو قوس ‍ و يا به قدر دو ذراع و يا كمتر از آن بود.

بعضى هم گفته اند: كلمه «قَابَ»، به معناى فاصله ميان دستگيرۀ كمان و زه آن است. پس در كلام قلب شده، معناى اصلى آن دو قاب قوس بوده.

بعضى ديگر به اين سخن اعتراض كرده اند كه: دو قاب قوس و قاب دو قوس، فرقى با هم ندارند. هر دو به يك معنا هستند، پس ديگر جهت ندارد بگوييم قلب شده.

«فَأوحَی إلَی عَبدِهِ مَا أوحَی »:

ضمير در هر دو «أوحَى»، به جبرئيل بر مى گردد. البته اين در آن فرضى است كه ضميرهاى گذشته هم به او برگردد، آن وقت معناى جمله چنين مى شود كه: جبرئيل وحى برد نزد بندۀ خدا كه همان رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» باشد، آنچه را كه وحى برد.

بعضى گفته اند: هيچ مانعى ندارد كه ما اين دو ضمير را به خداى تعالى برگردانيم، و اگر كسى بگويد: آخر بايد قبلا نامى از خدا برده شده باشد. مى گوييم: اين در جايى است كه مخاطب و يا خواننده به اشتباه بيفتد، اما در جايى كه واضح باشد كه مرجع ضمير كيست، لازم نيست آن مرجع قبلا ذكر شده باشد. ممكن هم هست هر سه ضمير را به خداى تعالى برگردانيم و بگوييم معناى آيه اين است كه: خداى تعالى، به توسط جبرئيل وحى كرد به بندۀ خود، آنچه را كه وحى كرد.

همچنان كه ممكن است بگوييم: ضمير اول به جبرئيل و دومى و سومى به خدا بر مى گردد، و معناى عبارت اين است كه: جبرئيل آنچه را كه خدا به وى وحى كرده بود، به سوى بنده خدا وحى كرد.

و اما بنابر آن فرض ديگر - كه ضمائر قبلى به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» برگردد، بايد بگوييم:

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۴۶

اين سه ضمير به خدا بر مى گردد، و معناى عبارت اين است كه: خداى تعالى، وحى كرد به بنده اش آنچه را كه وحى كرد. و اين معنا از معناى سابق به ذهن نزديك تر است، چون آن معنا را ذوق سليم نمى پسندد، هرچند كه صحيح هم باشد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←