تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۲۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
إِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ عَنكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ ...
اين آيه در صدد بيان اين معنا است كه دعوت به سوى توحيد و اخلاص دين براى خداى سبحان ، از اين جهت نيست كه خداى تعالى محتاج است به اينكه مشركين رو به سوى او آورند و از عبادت غير او منصرف شوند، بلكه بدين جهت است كه خداى تعالى به سعادتمندى ايشان عنايت و لطف دارد و ايشان را به سوى سعادتشان دعوت مى كند، همانطور كه به رزقشان عنايت دارد و نعمتهاى بى شمار به ايشان افاضه مى كند، و همچنان كه به حفظشان نيز عنايت دارد، و به همين جهت ايشان را ملهم كرده كه آفات را از خود دفع كنند.
پس در جمله ((ان تكفروا فان اللّه غنى عنكم (( خطاب به عموم مكلفين است . مى فرمايد: اگر به خدا كفر بورزيد و او را يگانه ندانيد، او به ذات خود از شما بى نياز است . از ايمان و طاعت شما بهره مند و از كفر و نافرمانى تان متضرر نمى شود، چون به طور كلى نفع و ضرر و احتياج در عالم امكان پيدا مى شود، و اما واجب ، غنى بالذات است ، و در حق او نه انتفاع تصور دارد، و نه متضرر شدن .
و جمله ((و لا يرضى لعباده الكفر(( دفع توهمى است كه ممكن است از جمله ((فان اللّه غنى عنكم (( به ذهن كسى آيد، و آن توهم اين است كه : وقتى خدا از ما بى نياز است ، نه از كفر ما متضرر مى شود و نه از ايمان ما بهره مند پس ديگر براى چه از ما مى خواهد كه ايمان آورده و شكرش به جاى آوريم ؟ جمله مورد بحث اين توهم را دفع مى كند كه هر چند خدا از شما بى نياز است ، ليكن عنايت الهيه اش اقتضا مى كند كه كفر را براى شما نپسندد؛ چون شما بندگان او هستيد (همچنان كه اقتضا مى كند كه هر يك از آفريده هايش را به كمالى كه براى آن كمال خلق شده برساند).
و مراد از كفرى كه خدا بر بشر نمى پسندد كفران نعمت است كه عبارت است از ترك شكر، چون جمله مقابل اين جمله كه مى فرمايد: ((و ان تشكروا يرضه لكم : و اگر شكر گزاريد شكر را برايتان مى پسندد(( قرينه بر اين معنا است . و از همين جا روشن مى شود كه چرا فرمود: ((خدا براى بندگانش كفر را نمى پسندد(( و نفرمود ((براى شما(( براى اين است كه خواست به علت حكم (راضى نبودن ) اشاره كرده باشد.
و حاصل معناى آيه اين مى شود: شما بنده و مملوك خداى سبحانيد، و غوطه ور در نعمتهاى او، رابطه مملوكيت و مالكيت و عبوديت و مولويت با كفران عبد و ناديده گرفتن نعمتهاى مولايش سازگار نيست . عبد نمى تواند ولايت مولاى خود را فراموش كند و براى خود اوليايى ديگر بگيرد. او نمى تواند به مولاى خود كه غرق در نعمتهاى اوست عصيان ورزد، آن وقت دشمن او را اطاعت كند، با اينكه آن دشمن هم بنده خداست و مهر بندگى او به پيشانى اش خورده و مالك هيچ نفع و ضررى براى خودش نيست ، تا چه رسد براى غير.
((و ان تشكروا يرضه لكم (( - ضمير در ((يرضه (( به شكر برمى گردد كه از كلمه ((تشكروا(( استفاده مى شود، نظير آيه ((اعدلوا هو اقرب للتقوى (( كه ضمير ((هو(( در آن به عدالتى برمى گردد كه از كلمه ((اعدلوا(( استفاده مى شود.
و معنايش اين است كه : اگر به مقتضاى عبوديت و اخلاص دين براى خدا، شكر خدا را بجا آورديد، خداوند همين شكر را براى شما كه بندگان او هستيد مى پسندد. و شكر خدا منطبق با ايمان به خداست ، هم چنان كه در مقابلش كفران خدا منطبق با كفر به وى است .
و از آنچه گذشت روشن گرديد كه كلمه ((عباد(( در جمله ((و لا يرضى لعباده الكفر(( عام است و شامل جميع بندگان خدا مى شود، پس اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه : منظور از اين كلمه اشخاص خاصى است كه در آيه ((ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين (( سخن از آنان رفته و آنان عبارتند از ((مخلصين (( و يا - بنا بر تفسير زمخشرى - ((معصومين ((؛ صحيح نيست .
چون لازمه اين تفسير آن است كه بگوييم : خدا ايمان را براى مؤ منين و كفر را براى كفار پسنديده ، مگر معصومين كه از ايشان ايمان خواسته و از كفر حفظشان فرموده . اين تفسيرى است كه بسيار ناپسند و سياق جدا آن را رد مى كند، چون اگر معناى آيه اين باشد آن وقت آيه اشعار دارد به اينكه خدا كفر را براى كفار پسنديده در اين صورت برگشت كلام به مانند اين مى شود كه بگوييم : اگر كافر شويد خدا از شما بى نياز است ، و براى انبيائش مثلا كفر را نمى پسندد، چون ايمان را براى آنان پسنديده و اما اگر شما شكر كنيد براى شما هم همين شكر را مى پسندد، و اگر كفران كنيد همين كفران را برايتان مى پسندد.
و اين معنا به طورى كه ملاحظه مى فرماييد بسيار سخيف و بى پايه و ساقط است ، و مخصوصا از نظر وقوعش در سياق آياتى كه بشر را به سوى خدا و شكر او دعوت مى كند.
علاوه بر اين ، انبيا - مثلا - داخل در شكرگزارانند، و خدا شكر و ايمان را برايشان پسنديده ، و كفر را برايشان نپسنديده ، پس ديگر چه معنايى دارد كه دوباره تنها انبيا را نام ببرد و بفرمايد: ((و لا يرضى لعباده الكفر(( با اينكه قبلا يعنى در جمله ((و ان تشكروا يرضه لكم (( خشنودى خود را از انبيا در ضمن همه شكرگزاران اعلام كرده بود.
((و لا تزر وازرة وزر اخرى (( - يعنى هيچ كس كه خود حامل وزر، و بار گناه خويش است ، بار گناه ديگرى را نمى كشد، يعنى به جرم گناهى كه ديگران كرده اند مؤ آخذه نمى گردد، يعنى كسى به جرم گناهان مؤ آخذه مى شود كه مرتكب آن شده باشد.
((ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون انه عليم بذات الصدور(( - يعنى اينهايى كه درباره شكر و كفران ذكر شد، همه راجع به دنياى كسانى بود كه شكر و يا كفر مى ورزيدند، سپس شما را دوباره زنده مى كند و حقيقت اعمالتان را برايتان روشن ساخته و بر طبق آنچه كه در دلهايتان هست شما را محاسبه مى كند. و در معانى اين چند جمله در سابق مكررا بحث و گفتگو كرديم .
گفتارى در معناى خشم و رضاى خدا
((رضا(( يكى از معانى است كه صاحبان شعور و اراده با آن توصيف مى شوند، و به عبارتى وصف صاحبان شعور و اراده است ، (هيچ وقت نمى گوييم اين سنگ از من راضى است ) و در مقابل اين صفت ، صفت خشم و سخط قرار دارد. و هر دو وصف وجودى هستند (نه چون علم و جهل كه علم وجودى و جهل عدمى است ، و به معناى عدم علم است ).
مطلب ديگر اين كه : رضا و خشنودى همواره به اوصاف و افعال مربوط مى شود، نه به ذوات ، (مثلا مى گوييم من از اوصاف و افعال فلانى راضيم ، و نمى گوييم من از اين گل راضى هستم ). در قرآن كريم مى فرمايد: ((و لو انهم رضوا ما آتاهم اللّه و رسوله (( و نيز فرموده : ((و رضوا بالحيوة الدنيا((.
و اگر گاهى مى بينيم كه به ذوات هم مربوط مى شود، حتما عنايتى در كار هست و بالاخره برگشتش باز به همان معنى مى شود، مانند آيه ((و لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى (( كه هر چند عدم رضايت يهود و نصارى را مربوط به شخص رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، ولى مى دانيم كه منظور رفتار رسول خداست ، و معنايش اين است كه : يهود و نصارى هرگز از رفتار تو راضى نمى شوند مگر آن كه چنين و چنان كنى ).
و ديگر اينكه : بايد دانست كه رضا عبارت از اراده نيست ، هر چند كه هر عملى كه اراده متعلق بدان شود، بعد از وقوعش رضايت هم دنبالش هست ، ولى رضايت عين اراده نيست ، براى اينكه اراده - به طورى كه ديگران هم گفته اند - همواره به امرى مربوط مى شود كه هنوز واقع نشده ، و رضا همواره به چيزى تعلق مى گيرد كه واقع شده و يا وقوعش فرض شده . و راضى بودن انسان از يك عمل ، عبارت از اين است كه آن عمل را با طبع خود سازگار ببيند، و از آن متنفر نباشد، و اين حالت حالتى است قائم به شخص راضى نه به عمل مرضى .
مطلب ديگر اينكه : رضا به خاطر اينكه بعد از وقوع چيزى بدان متعلق مى شود، در نتيجه با وقوع و حادث شدن آن عمل حادث مى گردد، لذا ممكن نيست آن را صفتى از اوصاف قائم به ذات خدا بدانيم ، چون خداى تعالى منزه هست از اينكه محل حوادث قرار گيرد. پس هر جا رضايت به خداى سبحان نسبت داده شده ، بايد بدانيم كه رضا صفت فعل او و قائم به فعل اوست ، و خلاصه صفتى است كه از فعل انتزاع مى شود مانند رحمت ، غضب ، اراده و كراهت . و ما براى نمونه چند آيه از كلام مجيدش در اين جا ذكر مى كنيم :
((رضى اللّه عنهم و رضوا عنه (( و آيه ((و ان اعمل صالحا ترضيه و آيه و رضيت لكم الاسلام دينا((. پس رضايت خدا از امرى از امورى ، عبارت از اين است كه فعل خدا با آن امر سازگار باشد، در نتيجه از آنجا كه فعل خدا به طور كلى دو قسم است ، يكى تشريعى و يكى تكوينى ، قهرا رضاى او هم دو قسم مى شود، رضاى تكوينى و رضاى تشريعى . پس هر امر تكوينى يعنى هر چيزى كه خدا اراده اش كرده و ايجادش نموده ، مرضى به رضاى تكوينى خداست ، به اين معنا كه فعل او (ايجادش ) ناشى از مشيتى سازگار با آن موجود بوده .
و هر امر تشريعى يعنى دستورات و تكاليف اعتقادى و عملى ، مانند ايمان آوردن و عمل صالح كردن ، مرضى خداست ، به رضاى تشريعى او. به اين معنا كه آن اعتقاد و آن عمل با تشريع خدا سازگار است . و اما عقايد و اعمالى كه در مقابل اين عقايد و اعمال قرار دارند، يعنى عقايد و اعمالى كه نه تنها امر بدان نفرموده ، بلكه از آن نهى نموده ، مورد رضاى او نمى تواند باشد، چون با تشريع او سازگار نيست ، مانند كفر و فسوق همچنان كه خودش فرموده : ((ان تكفروا فان اللّه غنى عنكم و لا يرضى لعباده الكفر(( و نيز فرموده : ((فان ترضوا عنهم فان اللّه لا يرضى عن القوم الفاسقين ((.
وَ إِذَا مَس الانسانَ ضرُّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيباً إِلَيْهِ ...
كلمه ((انابه (( به معناى برگشتن است . و كلمه ((خوله (( ماضى است از باب تفعيل و از ماده ((خول ((، ((تخويل (( - به طورى كه در مجمع البيان گفته - به معناى عطيه اى بزرگ به عنوان بخشش و كرامت است .
انسان بالفطره خداشناس است و در حال اضطرار رو به اوست ولى درحال تنعم و خوشى ، غافل از او
بعد از آنكه در آيه قبلى سخن از كفرانگران نعمت بود و در آن فرمود: خداى سبحان با اينكه بى نياز از مردم است ، مع ذلك اين عمل را براى آنان نمى پسندد، اينك در اين آيه تنبه مى دهد به اينكه انسان طبعا كفران پيشه است ، با اينكه او بالفطره پروردگار خود را مى شناسد و در هنگام بيچارگى و اضطرار كه دستش از همه جا كوتاه مى شود، بى درنگ رو به سوى او مى كند و از او نجات مى طلبد همچنان كه خود او فرموده : ((و كان الانسان كفورا(( و نيز فرموده : ((ان الانسان لظلوم كفار((. بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود كه : وقتى شدت و يا مرض يا قحطى و امثال آن به انسان مى رسد، پروردگار خود را در حالى كه اعتراف به ربوبيتش دارد مى خواند، و به سوى او برمى گردد، و از ماسواى او اعراض مى كند، از او مى خواهد كه گرفتارى اش را برطرف سازد.
و معناى ((ثم اذا خوله نعمة منه نسى ما كان يدعوا اليه من قبل (( اين است كه : چون خداى سبحان گرفتاريش را برطرف كرد و نعمتى از ناحيه خود به او داد، سرگرم و مستغرق در آن نعمت شده ، دوباره آن گرفتارى اش را از ياد مى برد، گرفتاريى كه خدا را به سوى آن مى خواند، يعنى مى خواند تا آن را برطرف كند. و بنابراين كلمه ((ما(( در جمله ((ما كان يدعوا اليه (( موصوله است ، و منظور از آن همان گرفتاريهاى قبل از نجات است . و ضمير در ((اليه (( به همان ((ما(( برمى گردد. ولى بعضى گفته اند: ((ما(( مصدريه است و ضمير در ((اليه (( به خداى سبحان برمى گردد، و معنايش اين است كه : دعا كردن به سوى پروردگارش را از ياد مى برد، دعايى كه قبل از رفع گرفتارى مى كرد بعضى ديگر گفته اند: كلمه ((ما(( موصوله است و مراد از آن خداى سبحان است . اين كلام از ساير وجوه بعيدتر است . ((و جعل لله اندادا ليضل عن سبيله (( - كلمه ((اندادا(( به معناى امثال است ، و مراد از آن - به طورى كه گفته شده - بتها و رب النوعهاى آنهاست . و لام در جمله ((ليضل عن سبيله (( لام عاقبت است ، و معنايش اين است كه : براى خدا امثالى گرفته كه آنها را به پندار خود شريك در ربوبيت و الوهيت مى دانند تا آنجا كه همين پندار باعث آن مى شود كه مردم از راه خدا گمراه گردند؛ چون مردم داراى اين طبيعتند كه به يكديگر نگاه مى كنند، هر چه آن يكى كرد اين هم كوركورانه تقليد مى كند و همان طور كه با زبان دعوت مى شوند با عمل هم دعوت مى شوند. و بعيد نيست كه مراد از ((انداد(( مطلق اسبابى باشد كه بشر بر آنها اعتماد نموده ، و آرامش درونى پيدا مى كند و در نتيجه از خدا غافل مى ماند. و يكى از آن اسباب ، بتهاى بت پرستان است ؛ چون آيه شريفه همه انسانها را به اين وصف معرفى مى كند، و همه انسانها بت پرست نيستند، اگر چه مورد آيه كفارند، اما مورد مخصص نمى شود و باعث نمى گردد كه بگوييم منظور از آيه هم همين مورد خاص است . ((قل تمتع بكفرك قليلا انك من اصحاب النار(( - يعنى اى انسان غافل از خدا ! با همين بى خبريت از خدا، سرگرم باش ، سرگرمى اندك و ناپايدارى ، چون تو از اهل آتشى ، بازگشتت به سوى آتش است .
و اين امر (سرگرم باش ) امر و دستورى است تهديدى و در معناى خبر دادن است . يعنى تو سرانجام به سوى آتش مى روى ، و اين سرگرمى در چند روزى اندك ، آتش را از تو دفع نمى كند.
برابر نبودن انسان متنعم غافل از خدا با مؤ من متهجد، و عدم تساوى عالم به خدا باجاهل به او
أَمَّنْ هُوَ قَنِتٌ ءَانَاءَ الَّيْلِ ساجِداً وَ قَائماً يحْذَرُ الاَخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ ... اين آيه بى مناسبت و بدون اتصال با آيه قبلى نيست كه مى فرمود: ((و لا تزر وازرة وزر اخرى ((، چون فحواى آيه قبل اين است كه : كافر و شاكر برابر نيستند، و با هم متشبه و مختلط نمى گردند، و در آيه مورد بحث آن را توضيح داده مى فرمايد: قانت و عابدى كه از عذاب خدا مى ترسد، و به رحمت پروردگارش اميدوار است ، با كسى كه چنين نيست يكسان نمى باشد. پس جمله ((امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربه (( يكى از دو طرف ترديد است و طرف ديگرش حذف شده ، و تقدير كلام چنين است : ((اءهذا الّذى ذكرنا خير ام من هو قانت ...((. و كلمه ((قنوت (( - به طورى كه راغب گفته - به معناى ملازم بودن با عبادت است ، البته عبادت با خضوع . و كلمه ((آناء(( جمع ((انى (( است كه به معناى وقت است ، و معناى ((يحذر الاخرة ((، ((يحذر عذاب الاخرة (( است ، همچنان كه خداى تعالى فرموده : ((ان عذاب ربك كان محذورا(( و اين جمله با جمله ((يرجوا رحمة ربه (( مجموعا خوف از عذاب و رجاء رحمت را مى رسانند. و اگر عذاب را مقيد به آخرت كرد، ولى رحمت را مقيد به آن نكرد، بدين جهت است كه رحمت آخرت اى بسا دنيا را هم فرا مى گيرد. و معناى آيه اين است كه : آيا اين كافر كه گفتيم از اصحاب آتش است ، بهتر است يا كسى كه همواره ملازم با اطاعت و خضوع براى پروردگارش است و در اوقاتى از شب هنگامى كه فرا مى رسد به نماز مى ايستد و در حالى كه يا در سجده است و يا ايستاده ، و از عذاب آخرت مى ترسد و در عين حال اميدوار به رحمت پروردگارش است ؟ يعنى اين دو با هم يكسان نيستند. ((قل هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لا يعلمون (( - در اين آيه شريفه علم داشتن و نداشتن هر دو مطلق آمده ، و نفرموده ، علم به چه چيز، و ليكن مراد از آن بر حسب مورد آيه ، علم به خداست ؛ چون علم به خداست كه آدمى را به كمال مى رساند و نافع به حقيقت معناى كلمه است ، و نيز نداشتنش ضرر مى رساند، و اما علوم ديگر مانند مال هستند، كه تنها در زندگى دنيا بدرد مى خورد و با فناى دنيا فانى مى گردد.
((انما يتذكر اولوا الالباب (( - يعنى از اين تذكر تنها كسانى متذكر مى شوند كه صاحبان عقلند، و اين جمله در مقام تعليل مساوى نبودن دو طايفه است ، مى فرمايد: اينكه گفتيم مساوى نيستند، علتش آن است كه اولى به حقايق امور متذكر مى شود و دومى نمى شود، پس برابر نيستند، بلكه آنها كه علم دارند بر ديگران رجحان دارند. قُلْ يَعِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسنُوا فى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسنَةٌ ... جار و مجرور ((فى هذه الدنيا(( متعلق است به جمله ((احسنوا(( در نتيجه مراد از آن وعدهاى است به كسانى كه نيكوكارند، يعنى همواره ملازم اعمال نيكند. مى فرمايد: اين گونه اشخاص حسنه و پاداشى دارند كه نمى توان وصف آن را بيان كرد. و در اين آيه حسنه را مطلق آورده و معين نكرده كه مراد از آن پاداشهاى دنيوى و يا اخروى است ، و ظاهر اين اطلاق آن است كه مراد از آن اعم از حسنه آخرت و حسنه دنيا است كه نصيب مؤ منين نيكوكار مى شود، از قبيل طيب نفس ، سلامت روح ، و محفوظ بودن جانها از آنچه دلهاى كفار بدان مبتلا است ، مانند تشويش خاطر، پريشانى قلب ، تنگى سينه ، خضوع ، در برابر اسباب ظاهرى ، و نداشتن كسى كه در همه گرفتاريهاى روزگار به او پناهنده شود و از او يارى بگيرد، و در هنگام پيش آمدن حوادث ناگوار به او تكيه داشته باشد. و همچنين براى مؤ منين نيكوكار در آخرت سعادت جاودان و نعيم مقيم است و بعضى از مفسرين گفته اند: جمله ((فى هذه الدنيا(( متعلق به ((حسنه (( است . ولى اينطور نيست . ((و ارض اللّه واسعة (( - اين جمله تحريك و تشويق ايشان است به مهاجرت كردن از مكه ، به خاطر اين كه توقف در مكه براى مؤ منين به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دشوار بود، و مشركين هر روز بيشتر از روز قبل سختگيرى مى كردند و ايشان را دچار فتنه و گرفتارى مى نمودند البته آيه شريفه از نظر لفظ عام است و اختصاص به مهاجرت از مكه ندارد. بعضى از مفسرين گفته اند: ((مراد از ارض اللّه بهشت است مى فرمايد: بهشت وسيع است ، و در آن مزاحمتى نيست ، پس در صدد به دست آوردن آن به وسيله اطاعت و عبادت باشد(( و ليكن اين معنا از لفظ آيه بعيد است .
صابران اجر بى حساب در پيش رو دارند
((انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (( - ((توفيه (( اجر به معناى آن است كه آن را به طور تام و كامل بدهند.
و از سياق برمى آيد انحصارى كه كلمه ((انما(( مفيد آن است ، متوجه جمله ((بغير حساب (( باشد. بنابراين جار و مجرور ((بغير حساب (( متعلق مى شود به كلمه ((يوفى (( و صفتى است براى مصدرى كه ((يوفّى (( بر آن دلالت دارد. و معنايش اين است كه : صابران اجرشان داده نمى شود، مگر اعطايى بى حساب . پس صابران بر خلاف ساير مردم به حساب اعمالشان رسيدگى نمى شود و اصلا نامه اعمالشان بازنمى گردد، و اجرشان همسنگ اعمالشان نيست . در آيه شريفه ((صابران (( هم مطلق ذكر شده و مقيد به صبر در اطاعت و يا صبر در ترك معصيت و يا صبر بر مصيبت نشده هر چند كه صبر در برابر مصائب دنيا، بخصوص صبر در مقابل اذيتهاى اهل كفر و فسوق كه به مؤ منين مخلص و با تقوا مى رسد با مورد آيه منطبق است (و ليكن همانطور كه در ساير موارد گفتهايم مورد مخصص نيست ). بعضى از مفسرين گفته اند: ((بغير حساب (( حال از ((اجرهم (( است يعنى اجر بى حساب و بسيار ولى وجه سابق قريبتر است به ذهن . بحث روايتى
رواياتى درباره اخلاص ، الذين يعلمون ، و شاءننزول آيه : امن هو قانت ...، و اجر صابران
در الدر المنثور است كه : ابن مردويه از يزيد رقاشى روايت كرده كه گفت : مردى به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) عرضه داشت : ما اموال خود را به اين و آن مى دهيم تا در غياب ذكر خير ما گويند، آيا در اين گونه انفاقها اجرى هم داريم يا نه ؟ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: خداى تعالى هيچ عمل نيكى را نمى پذيرد، مگر از كسى كه آن را خالص براى خدا انجام داده باشد، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: ((الا لله الدين الخالص ((. و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير از طريق جويبر، از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير جمله ((و الّذين اتخذوا من دونه اولياء...(( گفته : اين آيه درباره سه قبيله بنى عامر، بنى كنانه ، و بنى سلمه ، نازل شد كه هر سه بت مى پرستيدند و مى گفتند ملائكه دختران خدايند. و نيز مى گفتند: ((ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى ((. مؤ لف : آيه شريفه مطلق است ، و شامل عموم وثنى مذهبان مى شود، و جمله ((ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى (( منطق همگى آنان است ، و همچنين اعتقاد به فرزند داشتن خدا، و در آيه هم تصريحى نشده به اينكه ملائكه را دختران خدا مى پنداشتند. پس حق مطلب آن است كه اين روايت از باب تطبيق است .
و در كافى و علل الشرايع هر يك به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده اند كه در ذيل جمله ((اناء الليل ساجدا و قائما(( فرمود: منظور نماز شب است ،. و در كافى به سند خود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل اين آيه از كلام خداى عزّوجلّ كه مى فرمايد: ((هل يستوى الّذين يعلمون و الّذين لا يعلمون انّما يتذكر اولوا الالباب (( فرموده : ما هستيم كه داراى علميم و دشمنان مايند كه بى علمند و شيعيان ما صاحبان خردند. مؤ لف : اين مضمون به طرق بسيارى از امام باقر و صادق (عليهما السلام ) روايت شده ، و از باب تطبيق كلى بر مورد است ، نه از باب تفسير. و در الدر المنثور است كه : ابن سعد در طبقات خود و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده اند كه در ذيل جمله ((امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما(( گفته است : اين آيه در حق عمار بن ياسر نازل شد. مؤ لف : نظير اين مضمون از جويبر از عكرمه نيز نقل شده . و از جويبر از ابن عباس نيز آمده كه گفت : اين آيه درباره ابن مسعود، عمار، و سالم مولاى ابى حذيفه نازل شده ، و از ابى نعيم و ابن عساكر از ابن عمر روايت شده كه گفت : عثمان بوده و روايات ديگرى آن را درباره اشخاص ديگرى دانسته اند. و همه اين روايات از باب تطبيق عموم آيه به مورد آن است ، نه اينكه آيه در خصوص موردى نازل شده باشد تا شان نزول اصطلاحى باشد، چون اين سوره يك مرتبه و دفعتا نازل شده است ، (ديگر معنا ندارد كه درباره همه نامبردگان نازل شده باشد ). و در مجمع البيان آمده كه عياشى به سند خود از عبد اللّه بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: روزى كه نامه هاى اعمال باز مى شود و ميزان اعمال نصب مى گردد، براى اهل بلاء نه ميزانى نصب مى شود، و نه نامه عملى بازمى گردد، آن وقت اين آيه را تلاوت فرمود: ((انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب ((. مؤ لف : در الدر المنثور هم از ابن مردويه ، از انس بن مالك ، از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايتى نقل كرده كه در آن اين مضمون آمده .
آيات ۱۱ - ۲۰ سوره زمر
قُلْ إِنى أُمِرْت أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مخْلِصاً لَّهُ الدِّينَ(۱۱) وَ أُمِرْت لاَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسلِمِينَ(۱۲) قُلْ إِنى أَخَاف إِنْ عَصيْت رَبى عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ(۱۳) قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مخْلِصاً لَّهُ دِينى (۱۴) فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِ قُلْ إِنَّ الخَْسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلا ذَلِك هُوَ الخُْسرَانُ الْمُبِينُ(۱۵) لهَُم مِّن فَوْقِهِمْ ظلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَ مِن تحْتهِمْ ظلَلٌ ذَلِك يخَوِّف اللَّهُ بِهِ عِبَادَهُ يَعِبَادِ فَاتَّقُونِ(۱۶) وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطغُوت أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُوا إِلى اللَّهِ لهَُمُ الْبُشرَى فَبَشرْ عِبَادِ(۱۷) الَّذِينَ يَستَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسنَهُ أُولَئك الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَئك هُمْ أُولُوا الاَلْبَبِ(۱۸) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كلِمَةُ الْعَذَابِ أَ فَأَنت تُنقِذُ مَن فى النَّارِ(۱۹) لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبهُمْ لهَُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تجْرِى مِن تحْتهَا الاَنهَرُ وَعْدَ اللَّهِ لا يخْلِف اللَّهُ الْمِيعَادَ(۲۰) ترجمه آيات بگو من ماءمور شده ام كه خدا را بپرستم و دين را خالص براى او بدانم (۱۱). و نيز ماءمورم كه اولين مسلمان باشم (۱۲). بگو من مى ترسم در صورت نافرمانى ام از امر خدا دچار عذاب روزى عظيم گردم (۱۳). بگو من تنها خدا را مى پرستم و دين خود را براى او خالص مى سازم (۱۴).
شما هر چه مى خواهيد به جاى خدا بپرستيد بگو براستى زيانكاران واقعى آنهايند كه نفس خود و خويشان خود را در روز قيامت باخته باشند، آگاه باشيد كه براستى خسران مبين همين است (۱۵). كه از بالاى سر طبقاتى از آتش و در زير پا طبقاتى از آتش دارند اين است كه خداوند بندگان خود را با آن مى ترساند كه اى بندگان من از قهر من بپرهيزيد (۱۶). و كسانى كه اجتناب دارند از طاغوت از اينكه او را بپرستند و به سوى خدا باز ميگردند ايشان (نزد خدا) بشارت دارند. پس بندگان مرا بشارت ده (۱۷). همانهايى را كه به هر سخنى گوش مى دهند پس بهترين آن را پيروى مى كنند، آنان هستند كه خدا هدايتشان كرده و آنان هستند صاحبان خرد (۱۸). آيا كسى كه عذاب برايش حتمى شده آيا تو مى خواهى كسى را كه داخل آتش است نجات دهى ؟ (۱۹). ليكن كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند غرفه هايى دارند كه مافوق آن نيز غرفه هايى است بنا شده كه از دامنه و چشم اندازش نهرها جارى است اين وعده خداست و خدا خلف وعده نمى كند (۲۰). بيان آيات در اين آيات به نوعى به آغاز كلام برگشت شده ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دستور مى دهد به مردم ابلاغ كند كه اگر ايشان را به توحيد و اخلاص دين براى خدا مى خواند، بدان جهت است كه او ماءمور از طرف خداست ، و نيز ماءمور شده است كه خود او هم مانند سايرين به اين دعوت پاسخ مثبت دهد، چيزى كه هست اين فرق را با سايرين دارد كه او بايد اولين كس باشد به اسلام آوردن و تسليم در برابر آنچه به سويش دعوت مى كند، و خلاصه به چيزى دعوت كند كه خودش قبل از دعوت ديگران به آن ايمان داشته باشد حال چه اينكه مردم دعوتش را بپذيرند و يا آن را رد كنند. پس ديگر مردم چشم اين طمع را نبايد داشته باشند كه آن جناب بر خلاف دعوتش عمل كند و سيره اش مخالف دعوتش باشد، براى اينكه آن جناب دعوت پروردگار خود را قبلا پذيرفته و اجابت كرده ، و او در دين خود استوار و ثابت قدم و از عصيان خداى تعالى ترسان است ، با چنين حالى مردم را دعوت مى كند، كفار را انذار و مؤ منين را بشارت مى دهد. آنان را به عذابى كه خدا برايشان آماده كرده ، و اينان را به نعيمى كه خدا برايشان تهيه كرده
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |