تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
- «بيان آيات»:
بررسى قول به وحدت سورۀ «فيل و إيلاف» و سورۀ «ضحى و ألم نشرح»
اين سوره، بر قريش منّت مى گذارد كه خداى تعالى، با اين دفاعى كه از مكه كرد، شما را در انظار، مورد احترام قرار داد تا بتوانيد با امنيت كامل، بدون اين كه راهزنان متعرض شما شوند، كوچ تابستانى و زمستانى خود را به منظور تجارت انجام دهيد. آنگاه دعوتشان مى كند به توحيد و عبادت ربّ بيت.
و سوره در مکّه نازل شده و مضمون آن، نوعى ارتباط با سورۀ فيل دارد. و لذا بعضى از اهل سنّت گفته اند: سورۀ «فيل» و «إيلاف» يك سوره اند، همچنان كه نظير اين سخن را در باره دو سورۀ «ضحى» و «ألم نشرح» گفته اند، چون بينشان ارتباطى وجود دارد، و اين نظريه را به مشهور در بين شيعه نسبت داده اند. وليكن حق مطلب آن است كه دليلى كه بر آن استناد كرده اند، وحدت را نمى رساند.
براى اين كه دليل اهل سنت، روايتى است كه مى گويد: قرآنى را كه أُبىّ بن كعب نوشته بوده، بين اين دو سوره و آن دو سوره بسم اللّه نوشته نبوده. و روايتى است از عَمرو بن ميمون ازدى كه گفته: من نماز مغرب را دنبال عُمر بن خطاب خواندم، او در ركعت اول، سورۀ تين را خواند، و در دوّم «ألم تر» و «لإيلاف قريش» را، بدون اين كه بين آن دو با گفتن بسم اللّه فاصله بيندازد.
و بعضى از روايت اولى پاسخ داده اند به اين كه معارض است با روايتى كه گفته: «در قرآن أُبىّ بن كعب بين آن دو بسم اللّه بوده»، و از دومى پاسخ داده اند به اين كه بر فرض كه روايت درست باشد، احتمال دارد راوى حديث بسم اللّه بين آن دو را از عُمر بن خطاب نشنيده باشد، و يا عُمَر آن را آهسته خوانده باشد. علاوه بر اين، روايت مذكور معارض است با روايتى از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلّم» كه فرمود: خداى تعالى، قريش را به خاطر هفت خصلت بر ديگران برترى داد. از آن جمله فرمود: و درباره آنان سوره اى نازل شد كه در آن سوره، از احدى به جز قريش سخن نرفته است و آن، سورۀ «لايلاف قريش» است. (تا آخر حديث ). از همه اين ها گذشته، رواياتى كه دلالت بر جدايى اين دو سوره دارد، و اين كه بين آن دو بسم اللّه قرار دارد، متواتر است.
و اما آن هايى كه از شيعه قائل به وحدت اين دو سوره شده اند، استنادشان به روايتى است كه صاحب مجمع، آن را از ابى العبّاس، از يكى از دو امام بزرگوار امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» نقل كرده كه فرموده: سوره «ألم تر كيف فعل ربّك بأصحاب الفيل» و سوره «لإيلاف قريش» يك سوره اند.
و نيز، روايتى است كه شيخ، در «تهذيب» به سند خود، از علاء، از زيد شحّام روايت كرده كه گفت: به امام صادق «عليه السلام» نماز صبح را اقتدا كرديم. در نمازش، در يك ركعت سورۀ «والضّحى » و سورۀ «ألم نشرح» را خواند.
و روايت ديگرى است كه: صاحب مجمع البيان، از عياشى، از مُفضّل بن عمر، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده كه گفت: من از آن جناب شنيدم كه مى فرمود: در يك ركعت نماز، بين دو سوره جمع مكن، مگر سورۀ «والضّحى» و «ألم نشرح» و سورۀ «ألم تر كيف» و سورۀ «لإيلاف قريش». و محقق هم، مثل اين روايت را در كتاب معتبر، از كتاب «جامع» نوشتۀ احمد بن محمد بن ابى نصر، از مُفضّل نقل كرده.
- حال به وضع يك يك اين روايات مى رسيم:
اما روايت ابى العبّاس، روايتى است ضعيف؛ چون در آن رفع شده. يعنى راويان وسط حديث افتاده اند.
و اما روايت زيد شحّام، غير از سند تهذيب، به دو سند ديگر روايت شده. يكى باز در تهذيب است كه شيخ، به سند خود آن را از ابن مسكان، از زيد شحّام نقل كرده كه گفت: با امام صادق «عليه السلام» نماز خوانديم. در نمازش، سورۀ «والضّحى» و «ألم نشرح» را خواند. و سند روايت دوم زيد شحّام عبارت است از: ابن أبى عمير، از بعضى از راويان شيعه، از زيد شحّام كه گفت: به امامت امام صادق نماز خوانديم. در ركعت اول، سورۀ «والضحى»، و در دومى، سورۀ «ألم نشرح» را خواند.
و اين روايت، يعنى صحيحۀ ابن أبى عمير صريح است در اين كه: امام دو سوره را در دو ركعت خواندند، و با وجود اين روايت ديگر ظهورى براى روايت علاء باقى نمى ماند. يعنى ديگر ظهور ندارد در اين كه هر دو سوره را در يك ركعت خوانده باشد. چون عبارت آن چنين است: «پس الضحى و ألم نشرح را در ركعتى خواند»؛ و اين مى سازد با اين كه «ضحى» را در ركعتى و «ألم نشرح» را در ركعتى خوانده باشد.
و امّا روايت ابن مسكان كه هيچ ظهورى در جمع بين دو سوره در يك ركعت ندارد. نه ظهور دارد و نه صراحت. (چون در آن آمده بود: پس سوره الضحى و ألم نشرح را در نماز خواند). و اما اين كه بعضى ها روايت ابن ابى عمير را حمل بر نماز نافله كرده اند، درست نيست. براى اين كه در آن عبارت «صلى بنا» آمده، كه معنايش اين است كه با ايشان نماز جماعت خوانديم، و نماز نافله را با جماعت نمى شود خواند.
و امّا روايت مفضّل بن صالح - كه به آن استدلال كرده اند بر وحدت دو سوره - بر تعدد بيشتر دلالت دارد. (براى اين كه در آن آمده: در يك ركعت، بين دو سوره «ضحى و ألم نشرح»، و نيز بين دو سورۀ «فيل وايلاف » جمع مكن)، و اين صريح است در تعدد.
پس حق مطلب آن است كه: اگر روایات در اين باره دلالتى داشته باشد، دلالت دارد بر اين كه جایز است دو سورۀ «ضحى و ألم نشرح» و دو سورۀ «فيل و إيلاف» را در يك ركعت نماز واجب خواند، ولى در غير واجبات نمى توان خواند. و مؤيّد اين دلالت، روايت راوندى است كه در كتاب الخرائج و الجرائح خود، آن را از داوود رقى، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده، و در آن آمده: همين كه فجر طلوع كرد، برخاست اذان و اقامه گفت، و مرا در طرف راست خود بپا داشت، و در ركعت اول، سورۀ حمد و سورۀ ضحى را، و در ركعت دوم، حمد و قُل هو اللّه أحد را خواند، و سپس قنوت گرفت، و سلام داد، آنگاه نشست.
معناى سوره ايلاف در فرض وحدت با سوره فيل و در صورت استقلال
- «لإيلَافِ قُرَيْشٍ إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشتَاءِ وَ الصيْفِ»:
مادۀ «إلف» - به كسرۀ همزه - كه مصدر ثلاثى مجرد و باب إفعالش «أيلاف» مى آيد، به معناى اجتماع با همبستگى و الفت است، و به قول «راغب»، اصلا الفت را به همين جهت الفت مى گويند.
و در صحاح اللغة آمده: وقتى گفته مى شود: «فلانٌ قد آلف هذا الموضع»، معنايش اين است كه فلانى با اين محل اُنس گرفته؛ و معناى اين كه گفته شود: «فلانٌ آلف غيره هذا الموضع» اين است كه فلانى، آن شخص ديگر را با اين محل مأنوس كرد. و گاه مى شود كه همين تعبير، يعنى «تعبير به باب إفعال» در مورد لازم نيز استعمال مى شود. مثلا گفته مى شود: «فلانٌ الف هذا الموضع» و يا «يألف هذا الموضع ايلافا». يعنى: فلانى با اين محل اُنس گرفته و يا اُنس مى گيرد.
و كلمۀ «قريش»، نام عشيره و دودمان رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است كه همگى از نسل «نضر بن كنانه» اند، كه نامش قريش نيز بوده. و كلمۀ «رحلت» - همان طور كه در مجمع البيان آمده - به معناى حالتى است كه يك انسان سوار بر راحله و در حال سير دارد،
و «راحله» به معناى شترى است كه براى راه پيمايى نيرومند باشد. و منظور از «رحلت قريش»، مسافرت آنان از مكّه به بيرون براى تجارت است؛ و اين رحلت از مشخصات اهل اين شهر بوده. چون اين شهر در درّه اى خشك و سوزان و بى آب و علف واقع شده، كه نه زرعى در آن هست و نه ضرعى (پستان شيردارى)، ناگزير قريش زندگى را از راه تجارت مى گذارنيد، و در هر سال، دو نوبت به تجارت مى رفت. يك نوبت در زمستان كه به طرف يمن مى رفت، و نوبتى ديگر در تابستان كه به سوى شام ره مى سپرد. و با اين دو نوبت سفر كردن، زندگى خود را اداره مى نمود. و مردم يمن و شام، پاس احترام قريش را مى داشتند، زيرا خانۀ كعبه بيت الحرام در بين ايشان واقع شده بود، و به همين جهت، راهزنان و غارتگران - كه ممرّ عيشى به جز دزدى و غارت نداشتند - متعرض ايشان نمى شدند. نه سرِ راه را برايشان مى گرفتند، و نه به شهرشان حمله ور مى شدند.
و در جملۀ «لإيلاف قريش»، حرف لام در كلمۀ «لإيلاف» لام تعليل است، و فاعل در «إيلاف » خداى سبحان، و مفعول إيلاف (آن كسانى كه خدا، مردم را با ايشان مأنوس كرد) قريش اند. پس كلمۀ «قريش»، مفعول اول فعل ايلاف است، و مفعول دومش، حذف شده. چون جمله بعدى يعنى «إيلافهم رحلة الشتاء و الصيف» مى فهماند كه آن مفعول چيست، و جملۀ «إيلافهم ...» بدل از جملۀ «إيلاف قريش» است، و فاعل در «إيلافهم» نيز خداى سبحان، و مفعول اولش، ضمير جمعى است كه در ظاهر كلام آمده، و به قريش بر مى گردد، و مفعول دومش كلمۀ «رحلة...» است. و تقدير چنين است: «لإيلاف اللّه قريشا رحلة الشتاء و الصيف: خداى سبحان، با مرغان ابابيل آن دفاع را از خانه اش كرد، و به شما قريش اين عزت و احترام را ارزانى داشت، تا شما قريش با رحلت زمستانى و تابستانى مأنوس شويد، و امر معاشتان بگذرد».
- «فَلْيَعْبُدُوا رَب هَذَا الْبَيْتِ»:
حرف «فاء» در آغاز جملۀ «فليعبدوا» در اصطلاح ادبيات، براى اين آمده كه مطلب بويى از شرطيت را داشته. يعنى جا داشته كسى توهّم كند كه پرستش ربّ اين بيت لابد شرايطى دارد كه با بودن آن شرايط، بايد ربّ اين بيت را پرستيد، و با نبودنش نپرستند.
براى رفع اين توهّم مى فرمايد: «اگر در گذشته چنين كرديم و چنان شد و شما چنان بوديد و چنين شديد، كارى به گذشته نداريم. گذشته هرچه بوده، بايد امروز ربّ آن بيت را بپرستيد، كه شما را با ايام دو رحلت مأنوس كرد، و در اين وظيفه، هيچ شرطى در كار نيست». و يا بويى از تفصيل را داشته، يعنى جا داشته توضيح دهد در چه حالى ربّ اين بيت را بپرستند، و در چه حالى نپرستند، و اين دو حال را از يكديگر جدا كند. چون جاى چنين توهمى بوده، فرموده: نه ، تفصيلى در بين نيست، در هر حالى كه پيش بيايد، بايد ربّ اين بيت را بپرستيد. پس حرف فاء در اين آيه، نظير حرف «فاء» در آيۀ «و لربّك فاصبر» است.
و حاصل معناى آيات سه گانه اين است كه: قريش بايد ربّ اين بيت را بپرستد، به خاطر اين كه ربّ اين بيت، ايشان را با دو رحلۀ تابستانى و زمستانى مأنوس كرد، تا هم گردونۀ تجارت و زندگيشان بگردد و هم، در وطن ايمن باشند.
آنچه تاكنون گفته شد، بر اين فرض بود كه سورۀ مورد بحث، جداى از سوره فيل، و سياقش مستقل از سياق آن باشد، و اما بر فرضى كه اين سوره، جزو سورۀ فيل و متمّم آن باشد، در اين فرض گفته اند: حرف «لام» در كلمۀ «لإيلاف » تعليلى و متعلق به مقدّرى است كه مقام بر آن دلالت مى كند؛ و معنايش اين است كه: اگر ما اين رفتار را با اصحاب فيل كرديم، نعمتى بود از ما به قريش، اضافه بر نعمت هايى كه بر آنان انعام كرده بوديم، و دو رحلت زمستانى و تابستانى به آنان داده بوديم. پس گويا فرموده: نعمتى به سوى نعمت ديگر به ايشان داديم، و لذا بعضى گفته اند: لام مذكور در آخر به معناى «إلى: به سوى» منجر مى شود، و اين گفته «فراء» است.
و بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: ما اين بلا را به سر اصحاب فيل آورديم تا قريش با شهر مكّه مأنوس شود و بتواند در آن شهر بماند، و يا اين كار را كرديم تا قريش را كه از ترس ابرهه از شهر گريخته بودند، دوباره به شهرشان علاقمند كنيم. لذا لشكر ابرهه را هلاك كرديم، و اين باعث شد كه قريش، بيش از پيش به مكّه و كعبه علاقمند شوند، و نيز محمّد «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در آن جا متولد شود و سپس به عنوان رسولى بشير و نذير مبعوث گردد، ليكن اشكال در اين چند معنا، در استفادۀ آن ها از سياق است، و اين كه اين معانى از كجاى سياق بر مى آيد.
- «الَّذِى أَطعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِ»:
اين آيه، اشاره است به منّت واضحى كه در إيلاف دو رحلت وجود دارد، و نعمت ظاهرى كه نمى توانند آن را انكار كنند و آن، تأمين معاش قريش و امنيّت آنان است كه در سرزمينى زندگى مى كردند كه نه نانشان تأمين بوده و نه جانشان، و نه سرزمين خرّمى بود كه ديگران بدانجا آيند، و نه جان ديگران در آن جا تأمين مى شد. پس بايد ربّى را بپرستند كه اين چنين به بهترين وجه، امورشان را تدبير نمود و او، همان «ربّ بيت» است.
- «بحث روایى»:
روايتى درباره مفاد سوره إيلاف
- در تفسير قمى، در ذيل آيه «لإيلاف قريش» آمده كه:
اين سوره، در بارۀ قريش نازل شده. چون معاش قريش، از دو رحلت تابستانى و زمستانى به يمن و شام تأمين مى شد. از مكّه، پوست و محصولات دريايى و كالاهايى كه در ساحل دريا پياده مى شده، از قبيل فلفل و امثال آن را بار مى كردند و به شام مى بردند. و در شام، جامه و آرد خالص و حبوبات (غلط مشهور است و صحيح آن، حبوب است كه در روايت آمده)، خريدارى مى كردند. و همين مسافرت باعث مى شد وحدت و الفتى در بينشان برقرار گردد. هر وقت به يكى از اين دو سفر دست مى زدند، يكى از بزرگان قريش را رئيس خود مى كردند، و زندگی شان از اين راه تأمين مى شد.
بعد از آن كه خداى تعالى، رسول گراميش را مبعوث فرمود، مردم قريش از سفر بى نياز شدند، چون از اطراف حجاز، مردم رو به آن جناب نهاده، هم آن حضرت را زيارت مى كردند، و هم خانۀ خدا را. و لذا در اين سوره فرمود: «فليعبدوا ربّ هذا البيت الّذى أطعمهم من جوع». پس ربّ اين خانه را بپرستند، كه ايشان را از گرسنگى نجات داد، و ديگر احتياج ندارند به شام بروند، «و آمنهم من خوف». يعنى راهزنان به پاس حرمت كعبه، كارى به كار آنان ندارند. مؤلّف: اين كه فرمود: «بعد از آن كه خداى تعالى رسول گراميش را مبعوث فرمود»، انطباقش با سياق آيات سوره روشن نيست. چون گفتيم سياق همه از داستان ابرهه و قبل از ولادت آن حضرت سخن دارد، و چه بسا اين قسمت جزو كلام امام نبوده، و مرحوم قمى، آن را از بعضى روايات ابن عبّاس استفاده كرده باشد.
- «سورۀ ماعون»:
آيات ۱ - ۷ سوره ماعون
سوره «ماعون»، مدنى يا مكى است و هفت آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَ رَءَيْت الَّذِى يُكَذِّب بِالدِّينِ(۱) فَذَلِك الَّذِى يَدُعُّ الْيَتِيمَ(۲) وَ لا يحُضّ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ(۳) فَوَيْلٌ لِّلْمُصلِّينَ(۴) الَّذِينَ هُمْ عَن صلاتهِمْ ساهُونَ(۵) الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ(۶) وَ يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ(۷)
- «ترجمه آيات»:
به نام خداوند رحمان و رحيم.
(اى رسول ما)، آيا ديدى آن كس (وليد مغيره) را كه روز جزا را انكار كرد؟ (۱)
اين همان شخص (بى رحم) است كه يتيم را از درِ خود، به قهر می راند. (۲)
و كسى را بر اطعام فقير ترغيب نمى كند. (۳)
پس واى بر آن نمازگزاران. (۴)
كه دل از ياد خدا غافل دارند. (۵)
همانان كه (اگر طاعتى كنند)، به ريا و خودنمايى كنند. (۶)
و ديگران را از ضروريات زندگى منع مى كنند. (۷)
- «بيان آيات»:
اين سوره، تهديد كسانى است كه خود را مسلمان معرفى كرده اند، ولى متخلق به اخلاق منافقين اند؛ از قبيل: سهو از نماز، و ريا كردن در اعمال، و منع ماعون، كه هيچ يك از اين ها، با ايمان به روز جزا سازگارى ندارد.
و اين سوره، هم احتمال دارد مكّى باشد و هم مدنى.
«أَ رَءَيْت الَّذِى يُكَذِّب بِالدِّينِ»:
كلمۀ «رؤيت»، هم مى تواند به معناى ديدن با چشم باشد، و هم به معناى معرفت. و خطاب در اين آيه شريفه به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، بدان جهت كه فردى شنونده است، نه بدان جهت كه پيامبر است. در نتيجه، خطاب به عموم شنوندگان دنيا خواهد بود. و مراد از «دين»، جزاى يوم الجزاء است. پس كسى كه دين را تكذيب كند، منكر معاد است. ولى بعضى گفته اند: مراد از دين، همان معناى معروفش، يعنى كيش و ملت است.
اوصاف تكذيب كنندگان دين
«فَذَلِك الَّذِى يَدُعُّ الْيَتِيمَ»:
كلمۀ «دع»، به معناى رد كردن به زور و به جفا است، و حرف «فاء» در كلمه «فذلك »، براى توهم معناى شرط است، و تقدير كلام: «أرأيت الّذى يكذّب بالجزاء فعرفته بصفاته، فإن لم تعرفه، فذلك الّذى ...» است.
يعنى: آيا آن كس را كه روز جزا را تكذيب مى كند، از راه صفاتى كه لازمه تكذيب است، شناختى؟ اگر نشناختى، پس بدان كه او، كسى است كه يتيم را به زور از درِ خانه خود مى راند، و او را جفا مى كند، و از عاقبت عمل زشتش نمى ترسد، و اگر روز جزا را انكار نمى داشت، چنين جرأتى را به خود نمى داد، و از عاقبت عمل خود مى ترسيد، و اگر مى ترسيد، به يتيم ترحم مى نمود.
«وَ لا يحُضّ عَلى طعَامِ الْمِسكِينِ»:
كلمۀ «حض »، به معناى تحريك و تشويق است و در كلام، مضافى حذف شده، تقديرش «و لا يحضّ على إطعام طعام المسكين» است. يعنى مردم را به إطعام طعام مسكين تشويق نمى كند.
بعضى از مفسّران گفته اند: اگر تعبير به طعام كرد، نه به إطعام؛ براى اين بود كه اشاره كرده باشد به اين كه «مسكين»، گويا مالك زكات و صدقه است و احتياج ندارد به اين كه كسى به او إطعام كند. وقتى طعام را كه حق خود اوست، به او بدهند، او خودش مى خورد. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «و فى أموالهم حقّ للسائل و المحروم».
بعضى ديگر گفته اند: طعام در آيه، به معناى إطعام است. و اگر تعبير به تشويق به طعام كرد، و نه به خود عمل (اطعام)، براى اين بود كه حضّ، هم شامل تشويق عملى يعنى خود عمل اطعام مى شود و هم، شامل تشويق زبانى.
«فَوَيْلٌ لِّلْمُصلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَن صلاتهِمْ ساهُونَ»
يعنى: آن هايى كه از نمازشان غافلند، اهتمامى به امر نماز ندارند، و از فوت شدنش باكى ندارند. چه اين كه به كلّى فوت شود و چه اين كه بعضى از اوقات فوت گردد؛ و چه اين كه وقت فضيلتش از دست برود و چه اين كه اركان و شرايطش و احكام و مسائلش را ندانسته، نمازى باطل بخوانند.
در آيه شريفه، تكذيب گر روزِ جزا به چنين نمازگزارانى تطبيق شده، چون حرف «فاء» - كه بر سر جمله آمده - مى فهماند جملۀ مزبور، نتيجه تكذيب روز جزاست و مى رساند چنين نمازگزارانى، خالى از نفاق نيستند. چون تكذيب روز جزا، تنها به اين نيست كه به كلّى آن را منكر شود؛ كسى هم كه تظاهر به ايمان مى كند و نماز مسلمانان را مى خواند، اما طورى مى خواند كه عملا نشان مى دهد باكى از روز جزا ندارد، او نيز روز جزا را تكذيب كرده.
«الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ»:
كسانى كه عبادت را در انظار مردم انجام مى دهند، (و يا در انظار بهتر و غليظ تر انجام مى دهند)؛ اين گونه افراد شكارچيانى هستند كه با زبان شكار حرف مى زنند، تا شكار به دامشان بيفتد، (در بين مسلمانان، خود را مسلمان تر از آنان جلوه مى دهند، و معلوم است اگر در بين اهل ملتى ديگر قرار بگيرند، چهرۀ آن مردم را به خود مى گيرند).
«وَ يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ»:
كلمۀ «ماعون»، به معناى هر عملى و هر چيزى است كه به شخصى محتاج داده شود، و حاجتى از حوائج زندگى او را بر آورد. مانند قرض و هديه و عاريه و امثال آن. تفسيرهاى متفرق ديگرى هم كه براى اين كلمه كرده اند، به همين معنايى كه ما كرديم، بر مى گردد.
- «بحث روایى»:
چند روايت درباره مفاد آيات گذشته
در تفسير قمى، در ذيل آيه شريفۀ «أرأيت الّذى يكذّب بالدّين » آمده كه: اين آيه در باره ابو جهل و كفار قريش نازل شد.
و در ذيل آيه شريفۀ «الّذين هم عن صلاتهم ساهون» آمده كه منظور از اين جمله، كسانى هستند كه به كلّى نماز را ترك كنند. زيرا اگر صرف سهو، آدمى را مستوجب ويل سازد، بايد همه مستوجب باشند. چون هر انسانى و مسلمانى در نمازش سهو مى كند. امام صادق «عليه السلام»، در ذيل اين آيه فرموده: منظور تأخير نماز از اول وقت و بدون عذر است.
و در كتاب خصال، از على «عليه السلام» آمده كه: در ضمن حديث چهارصد بندى فرمود: هيچ عملى نزد خدا محبوب تر از نماز نيست. پس مبادا هيچ كارى از كارهاى دنيا شما را از نماز در اول وقتش باز بدارد؛ براى اين كه خداى عزّوجلّ، اقوامى را به همين جرم مذمّت نموده و فرموده: «الّذين هم عن صلاتهم ساهون». يعنى كسانى كه از درِ غفلت نسبت به امر نماز و اوقات آن سهل انگارى مى كنند.
و در كافى، به سند خود، از محمد بن فضيل روايت كرده كه گفت: از عبد صالح (موسى بن جعفر «عليه السلام»)، از مفاد كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «الّذين هم عن صلاتهم ساهون»، فرمود: كسى است كه حق نماز را ضايع كند.
- مؤلّف: و اين مضامين در رواياتى ديگر نيز آمده.
و در الدرّ المنثور است كه: ابن جرير و ابن ابى حاتم و بيهقى، در كتاب سنن خود، از على بن ابي طالب روايت كرده اند كه در تفسير «الّذين هم يراؤن » فرمود: يعنى با نماز خود ريا مى كنند.
و نيز، در همان كتاب آمده كه: ابو نعيم و ديلمى و ابن عساكر، از ابوهريره نقل كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلّی اللّه عليه و آله و سلّم» در تفسير آيه «و يمنعون الماعون » فرمود: «ماعون»، همۀ آن چيزهايى است كه مردم به عنوان كمك در بين خود عاريه مى دهند و مى گيرند، از تبر گرفته تا ديگ و دلو و نظاير آن.
و در كافى، به سند خود، از ابو بصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: منظور از ماعون در جملۀ «و يمنعون الماعون» قرضى است كه بدهى و احسانى است كه بكنى، و اثاث خانه اى است كه به عاريه بدهى، زكات هم يكى از مصاديق ماعون است.
مؤلّف: در اين روايت، «ماعون» به زكات هم تفسير شده، و اين تفسير از طرق اهل سنّت نيز از على «عليه السلام» روايت شده، نظير روايتى كه در الدرّ المنثور به اين عبارت آمده: «ماعون»، زكات واجب است كه از آن مضايقه مى كنند، و به نماز خويش خودنمايى و ريا مى كنند، و مانع زكات خود مى شوند.
و در الدرّ المنثور است كه ابن قانع، از على بن ابى طالب روايت كرده كه گفت: از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شنيدم مى فرمود: مسلمان، برادر مسلمان است. وقتى با او برخورد مى كند، سلامش مى گويد، و او سلام را به وجهى بهتر به وى بر مى گرداند. يعنى او بايد سلام كند و اين بايد عليك بگويد و بايد كه ماعون را از او دريغ ندارد. پرسيدم يا رسول اللّه! ماعون چيست؟ فرمود: از سنگ گرفته تا آهن و از آب گرفته تا هر چيز ديگر.
مؤلّف: رسول خدا در روايتى ديگر، آهن را به ديگ هاى مسين و تبر آهنين، و سنگ را به ديگ هاى سنگى تفسير فرموده.
- «سوره كوثر»:
آيات ۱ - ۳ سوره كوثر
سوره «كوثر»، مكّى است و سه آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّا أَعْطيْنَك الْكَوْثَرَ(۱)
فَصلِّ لِرَبِّك وَ انحَرْ(۲)
إِنَّ شانِئَك هُوَ الاَبْترُ(۳)
- «ترجمه آيات»:
به نام «اللّه» كه به نيك و بد، بخشنده و به نيكان مهربان است.
محققا، ما به تو خير كثير (فاطمه «عليهاالسلام») داديم. (۱)
پس به شكرانه اش، براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن. (۲)
و بدان كه محققا، شماتت گوى و دشمن تو، ابتر و بلاعقب است. (۳)
- «بيان آيات»:
در اين سوره، بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» منّتی نهاده به اين كه: به آن جناب كوثر داده و اين، بدان منظور است كه آن جناب را دلخوش سازد و بفهماند كه آن كس كه به وى زخم زبان مى زند كه اولاد ذكور ندارد و اجاق كور است، خودش اجاق كور است.
و اين سوره، كوتاه ترين سورۀ قرآن است . و روايات در اين كه آيا اين سوره در مكّه نازل شده و يا در مدينه، مختلف است. و ظاهرش اين است كه: در مكّه نازل شده باشد.
و بعضى از مفسّران، به منظور جمع بين دو دسته روايات گفته اند: ممكن است دو نوبت نازل شده باشد؛ يكى در مكّه و بار ديگر در مدينه.
- «إِنَّا أَعْطيْنَك الْكَوْثَرَ»:
- اقوال مختلف درباره مراد از «كوثر»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمۀ «كوثر» بر وزن «فوعل »، به معناى چيزى است كه شأنش آن است كه «كثير» باشد و «كوثر»، به معناى خير كثير است.
ولى مفسّران در تفسير كوثر و اين كه كوثر چيست، اختلافى عجيب كرده اند: بعضى گفته اند: «خير كثير» است. و بعضى معانى ديگرى كرده اند كه فهرست وار از نظر خواننده مى گذرد:
۱ - نهرى است در بهشت . ۲ - حوض خاص رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» در بهشت و يا در محشر است. ۳ - اولاد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است. ۴ - اصحاب و پيروان آن جناب تا روز قيامت است. ۵ - علماى امّت اوست. ۶ - قرآن و فضایل بسيار آن. ۷ - مقام نبوّت است. ۸ - تيسير قرآن و تخفيف شرايع و احكام است. ۹ - اسلام است. ۱۰ - توحيد است. ۱۱ - علم و حكمت است. ۱۲ - فضایل رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است. ۱۳ - مقام محمود است. ۱۴ - نور قلب شريف رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است. و از اين قبيل اقوالى ديگر - به طورى كه از بعضى از مفسّران نقل شده - که بالغ بر بيست و شش قول است.
صاحبان دو قول اول استدلال كرده اند به بعضى روايات؛ و اما باقى اقوال، هيچ دليلى ندارند، به جز تحكّم و بى دليل حرف زدن.
و به هر حال اين كه: در آخر سوره فرمود: «إنّ شانئك هو الأبتر»، با در نظر گرفتن اين كه كلمۀ «أبتر» در ظاهر به معناى «اجاق كور» است، و نيز با در نظر گرفتن اين كه جملۀ مذكور از باب قصر قلب است، چنين به دست مى آيد كه:
منظور از «كوثر»، تنها و تنها، كثرت ذرّيه اى است كه خداى تعالى، به آن جناب ارزانى داشته؛ (و بركتى است كه در نسل آن جناب قرار داده)؛ و يا مراد، هم «خير كثير» است و هم، «كثرت ذريّه». چيزى كه هست، كثرت ذريّه، يكى از مصاديق خير كثير است. و اگر مراد مسأله ذريّه به استقلال و يا به طور ضمنى نبود، آوردن كلمه «إنّ » در جملۀ «إنّ شانئك هو الأبتر»، فايده اى نداشت. زيرا كلمۀ «إنّ » علاوه بر تحقيق، تعليل را هم مى رساند و معنا ندارد بفرمايد: «ما به تو حوض داديم»، چون كه بدگوى تو اجاق كور است و يا بى خبر است.
و روايات هم بسيار زياد رسيده كه: سورۀ مورد بحث، در پاسخ كسى نازل شده كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را به «اجاق كورى» زخم زبان زد و اين زخم زبان، هنگامى بود كه «قاسم» و «عبد اللّه» - دو فرزندان رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» - از دنيا رفتند.
پس با اين بيان روشن شد كه: سخن آن مفسّر كه گفته: «منظور صاحب اين زخم زبان، از كلمۀ «أبتر»، بريدگى از مردم يا انقطاع از خير بوده و خداى تعالى، در رد گفتارش فرموده: او خودش منقطع از هر چيز است»؛ سخن بى وجهى است.
و چون جملۀ «إنّا أعطيناك ...» در مقام منت نهادن بود، با سياق متكلم مع الغير «ما» آمد كه بر عظمت دلالت مى كند. و چون منظور از آن، خوشدل ساختن رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بود، مطلب را با واژۀ «إعطاء» - كه ظاهر در تمليك است - بيان داشت و فرمود: «ما به تو كوثر عطا كرديم».
و اين جمله، از اين دلالت خالى نيست كه فرزندان فاطمه «عليهاالسلام» ذريّه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هستند، و اين خود يكى از خبرهاى غيبى قرآن كريم است. چون همان طور كه مى بينيم خداى تعالى، بعد از درگذشت آن حضرت، بركتى در نسل آن جناب قرار داد، به طورى كه در همه عالَم، هيچ نسلى معادل آن ديده نمى شود. آن هم، با آن همه بلاها كه بر سرِ ذريّه آن جناب آوردند و گروه گروه از ايشان را كشتند.
- «فَصلِّ لِرَبِّك وَ انحَرْ»:
«مراد از امر به صلاة و نحر، بعد از منت گذاردن به إعطا كوثر»
از ظاهر سياق و ظاهر اين كه حرف «فاء» بر سرِ اين جمله درآمده، استفاده مى شود كه: امر به نماز و نحر شتر - كه متفرّع بر جملۀ «إنّا أعطيناك الكوثر» شده - از باب شكر نعمت است. و چنين معنا مى دهد: حال كه ما بر تو منّت نهاديم و خير كثيرت داديم، اين نعمت بزرگ را با نماز و نحر شكرگزارى كن.
و مراد از «نحر»، بنابر رواياتى كه از طرق شيعه و سنّى از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و از على «عليه السلام» رسيده؛ و نيز رواياتى كه شيعه از امام صادق و ساير ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» روايت كرده، «دست بلند كردن به طرف گردن» در هنگام تكبير گفتن براى نماز است.
ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه نماز عيد قربان بخوان، و شتر هم قربانى كن. ( چون كلمۀ «نحر» به معناى سر بريدن شتر به آن نحو خاص است، همچنان كه كلمۀ «ذبح»، به معناى سر بريدن ساير حيوانات است).
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: براى پروردگارت نماز بخوان، و وقتى سر از ركوع بر مى دارى، به طور كامل بايست. بعضى ديگر، معانى ديگرى هم ذكر كرده اند.
- «إِنَّ شانِئَك هُوَ الاَبْترُ»:
كلمۀ «شانئ» به معناى دشمن خشمگين، و كلمۀ «أبتر» به معناى اجاق كور است، و اين كسى كه چنين زخم زبانى به آن جناب زده بود، «عاص بن وائل» بوده.
بعضى گفته اند: مراد از «أبتر» منقطع از خير، و يا منقطع از قوم خويش است، كه خواننده توجه فرمود، اين قول با روايات شأن نزول نمى سازد.
- «بحث روایى»:
در الدرّ المنثور است كه: بخارى، ابن جرير و حاكم، از طريق ابى بشر، از سعيد بن جبير، از ابن عبّاس روايت كرده اند كه گفت: «كوثر» آن خيرى است كه خداى تعالى به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» داد. ابوبشر مى گويد: به سعيد بن جبير گفتم: جمعى از مردم معتقدند كه «كوثر» نام نهرى در بهشت است. سعيد گفت: نهرى هم كه در بهشت است، يكى از خيرهايى است كه خداى تعالى، به آن جناب ارزانى داشته.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |