روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۱
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن ابن سنان عن مسمع كردين البصري قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۰ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۲ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۱۰۱
مِسمَع كِردين بصرى گويد: شيوه من اين بود كه به روز و شب يك بار بيشتر نمىخوردم و بسا كه به حساب اين كه سفره خانه امام صادق (ع) را بر چيدهاند و من سر سفره به آن حضرت وارد نمىشوم، اجازه ورود به آن حضرت را مىخواستم و چون خدمتش مىرسيدم مىفرمود: غذا بياورند و من با آن حضرت غذا (روى غذا مىخوردم) و هيچ آزارى نداشت براى من و اگر نزد ديگرى غذا روى غذا مىخوردم آسايش من سلب مىشد و از نفخ شكم خوابم نمىبرد. من اين حالت را نزد امام شكايت كردم و به او گزارش دادم كه اگر خدمت او روى غذا بخورم آزارى نبينم، فرمود: اى ابا سيّار، تو (در خانه ما) غذاى مردم خوبى را مىخورى كه فرستهها بالاى فرش آنها به آنها دست مىدهند و مصافحه مىكنند، گويد: گفتم: براى شما آشكار هم مىشوند؟ گويد: دست به سر يكى از كودكانش كشيد و فرمود: آنها نسبت به كودكان ما از خودمان مهربانترند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۲۴۰
مسمع كردين بصرى گويد: من در شبانه روز بيش از يك مرتبه غذا نمىخوردم. گاهى از امام صادق عليه السلام اجازه شرفيابى حضورش را ميگرفتم كه فكر مىكردم سفره برچيده شده و حضرت را در برابر سفره نخواهم ديد (تا مبادا امر بخوردن كند و مرا زيان دهد) ولى چون وارد مىشدم سفره مىطلبيد من هم همراه حضرت غذا مىخوردم و از آن ناراحت نمىشدم، ولى هر گاه در منزل ديگرى غذا روى غذا مىخوردم، آرام نميگرفتم و از نفخ شكم خوابم نمىبرد: من اين مطلب را بحضرت ياد آور شدم و گزارش دادم كه هر گاه نزد او غذا مىخورم آزارم نمىدهد فرمود: اى ابا سيار! تو غذاى مردم صالحى را مىخورى كه فرشتگان با آنها روى فرششان مصافحه ميكنند، عرضكردم: براى شما آشكار هم مىشوند؟ حضرت دست خود را بيكى از كودكانش كشيد و فرمود آنها نسبت بكودكان ما از خود ما مهربانترند.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۳۵۳
چند نفر از اصحاب ما روايت كردهاند، از احمد بن محمد، از ابن سِنان، از مِسمع كِردين بصرى كه گفت: عادتم اين بود كه در شبانه روز زياده از يك مرتبه، چيزى نمىخوردم و با وجود اين، بسا بود كه رخصت مىطلبيدم و به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام مىرسيدم و مىديدم كه خوان و سفره را بر چيدهاند و شايد كه من آن را در پيش روى آن حضرت نمىديدم، و چون داخل مىشدم مىفرمود كه: خوان را حاضر سازند و من با آن حضرت رفاقت مىكردم و از آن مىخوردم، و به اين تكرار و ادخال، اذيتى به من نمىرسيد، و چون بعد از خوردن طعام، در نزد غير او طعامى مىخوردم، نمىتوانستم كه به جهت باد آرام گيرم و به خواب نمىرفتم. پس اين حالت را به آن حضرت شكايت كردم و او را خبر دادم به اينكه چون در نزد او چيزى مىخوردم، به جهت آن متأذّى نمىشوم و آزار نمىكشم. فرمود: «اى ابو سيار، به درستى كه تو طعام گروه شايستگان را مىخورى كه فرشتگان با ايشان مصافحه مىكنند برروى فرشهاى ايشان». مِسمع مىگويد كه: عرض كردم: فرشتگان براى شما ظاهر مىشوند؟ پس حضرت دست خود را بر بعضى از كودكانش ماليد و فرمود كه: «فرشتگان به كودكان ما مهربانترند از ما نسبت به ايشان».