يوسف ٦١
ترجمه
يوسف ٦٠ | آیه ٦١ | يوسف ٦٢ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ»: با پدرش درباره او به نیرنگ مینشینیم و هوشیارانه سعی خود را میکنیم.
تفسیر
تفسیر نور (محسن قرائتی)
قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ «61»
(برادران به يوسف) گفتند: او را با اصرار و التماس از پدرش خواهيم خواست و حتماً اين كار را خواهيم كرد.
نکته ها
«مراودة» به مراجعه پىدرپى، همراه با التماس يا خدعه و فريب گفته مىشود.
بوى حسد از كلام برادران استشمام مىشود، به جاى «ابانا» گفتند: «أَباهُ» و در اوّل سوره نيز گفتگوى برادران اين بود كه؛ «لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبِينا مِنَّا» پدر براى ماست، ولى يوسف و برادرش را بيشتر از ما دوست دارد.
پیام ها
1- سفر فرزند بايد به اذن پدر و رضايت او باشد. «سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ»*
2- برادران يوسف از عكس العمل منفى پدرشان در برابر تقاضاى همراه بردن بنيامين مطلع بودند. ( «سَنُراوِدُ» به معناى گفتگوى پى در پى همراه با نقشه و تدبير است)*
3- حضرت يعقوب پس از ماجراى يوسف بنيامين را از خود دور نمىكرده است و جدا كردن او از پدر، كار آسانى نبود. «سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ»*
تفسير نور(10جلدى)، ج4، ص: 241
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (61)
قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ: گفتند زود باشد كه مراوده كنيم از جهت او پدر را و طلب نمائيم به جديت تا او را بفرستد. يا حيله و تدبير كنيم با پدر، تا برادر را از دست او برهانيم. وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ: و بدرستى كه ما هر آينه بجا آورندگانيم آن چيزى را كه گوئيم و در آن سستى و اهمال ننمائيم.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
وَ جاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (58) وَ لَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ قالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَكُمْ مِنْ أَبِيكُمْ أَ لا تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَ أَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (59) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلا كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَ لا تَقْرَبُونِ (60) قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ (61) وَ قالَ لِفِتْيانِهِ اجْعَلُوا بِضاعَتَهُمْ فِي رِحالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَها إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (62)
ترجمه
و آمدند برادران يوسف پس وارد شدند بر او پس شناخت آنها را و ايشان بودند مر او را ناشناسندگان
و چون مرتّب كرد وسائل حركت آنها را بترتيب لوازم سفرشان گفت بياوريد نزد من برادرى كه مر شما را است از پدرتان آيا نمىبينيد كه من تمام ميدهم پيمانه را و من بهترين پذيرائى كنندگانم
پس اگر نياوريد نزد من او را پس نباشد چيزيكه پيمانه كنم آنرا براى شما نزد من و نزديك مشويد مرا
گفتند زود باشد كه كوشش كنيم براى آوردن او برخصت پدرش و همانا ما بجا آورندگانيم
و گفت مر غلامانش را كه بگذاريد سرمايه آنها را در بار بندهاشان باشد كه آنها بشناسند آنرا چون باز گردند بسوى كسانشان باشد كه آنها بازگشت كنند.
تفسير
در سالهاى قحطى و سختى كه حضرت يوسف عليه السّلام براى پيش بينى از آن سنوات تهيّه غلّه كرده بود بسيارى از بلاد بسختى و قحطى دچار شدند و از آن جمله كنعان بود كه حضرت يعقوب عليه السّلام و فرزندانش در آن سرزمين منزل داشتند و قمى ره
جلد 3 صفحه 158
فرموده ميان حضرت يوسف عليه السّلام و پدرش هيجده روز راه فاصله بود و مردم از بلاد دور و نزديك مىآمدند در مصر براى خريدارى غلّه و حضرت يعقوب و پسرانش در صحرائى منزل داشتند كه در آن مقل زياد بود برادران حضرت از آن مقلها گرفته و حمل نمودند بمصر براى خريدارى غلّه و يوسف عليه السّلام در آن اوان خودش متصدّى فروش بود و چون وارد بر او شدند آنحضرت آنها را شناخت ولى آنها او را نشناختند و گفتهاند جهت شناختن حضرت آنها را آن بود كه كاملا ترقّب و انتظار ورود آنها را داشت و هيئت آنها چندان اختلاف با سابق پيدا نكرده بود و جهت نشناختن آنها آن حضرت را آن بود كه آنها بهيچ وجه انتظار ملاقات او را نداشتند و شمايل حضرت با حال كودكى كاملا تفاوت پيدا كرده بود بعلاوه هيبت و عظمت مقام او مانع بود كه آنها تامّل و دقت در سيماى او كنند و عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه نشناختند او را برادرانش براى هيبت سلطنت و عزّتش و گفتهاند در آن اوقات حضرت يعقوب عليه السّلام فرزندان خود را مجتمع فرمود و بآنها دستور حركت بمصر را براى خريد طعام داد و فرمود شنيدهام فرمانفرماى آن مملكت مرد صالحى است و اميدوارم بشما احسان كند انشاء اللّه تعالى و فقط بنيامين را براى كمك و استيناس خود نگاه داشت و آنها ده نفر بودند كه در مصر بر برادر خود وارد شدند و از ابن عباس ره نقل شده كه از روز كه او را در چاه انداختند تا آنروز چهل سال فاصله شده بود و قمّى ره فرموده در كيل طعام بآنها خوبى كرد و فرمود شما كيانيد گفتند ما پسران يعقوب بن اسحق بن ابراهيم خليل اللّه ميباشيم كه نمرود او را در آتش انداخت و نسوخت و خدا آنرا بر او برد و سلام كرد فرمود پدر شما چه ميكند گفتند پيرمرد ضعيفى است فرمود برادر ديگرى هم داريد گفتند يك برادر ديگر داريم از مادر ما نيست فرمود وقتى برگشتيد او را هم با خودتان بياوريد و عيّاشى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه يوسف عليه السّلام فرمود من شنيدم شما دو برادر پدرى ديگر هم داشتيد چه شدند آن دو گفتند بزرگتر از آن دو را گرگ خورد و كوچكتر را گذارديم نزد پدرمان چون او را از خود جدا نميكند و محبّت زيادى باو دارد يوسف عليه السّلام فرمود من دوست دارم او را با خودتان در مراجعت براى خريد طعام بياوريد و مراد از تجهيز آنها آنستكه بعدّه آنها هر يك نفر يك بار شتر طعام براى ايشان حمل فرمود چون جهاز متاع مهيا شده براى كاروان است و
جلد 3 صفحه 159
مراد از وفاء كيل معلوم است كه تمام كردن پيمانه و ناقص نگذاردن آنست براى مشتريان و مراد از خير المنزلين بودن آنحضرت خوب مهماندارى و پذيرائى كردن او است از آنها خواه مأخوذ از نزل باشد كه طعام حاضر شده براى مهمان است و خواه مأخوذ از منزل باشد كه بمعناى خانه و جايگاه است و اخيرا بآنها گوشزد فرمود كه اگر دفعه ديگر بدون آن برادر كوچكتر خودتان بيائيد من با شما معامله نميكنم و مكيل و موزونى براى شما نزد من نمىباشد و نزديك من نيائيد و حق ورود بمملكت مرا نداريد برادران عرضه داشتند در مراجعت ما سعى ميكنيم براى تحصيل اجازه او از پدرش و شما مطمئن باشيد كه ما موفق بمقصود خواهيم شد و او را با رضايت پدر همراه مىآوريم و حضرت يوسف بغلامان خود كه متصدّى كيل طعام بودند امر فرمود كه آنچه را حضرات در بهاء طعام پرداخته بودند بگذارند در ظروف آنها كه مهيّا براى رحيل و كوچ كردن شده تا بعدا متوجّه شوند كه سرمايه آنها بايشان مسترد شده و طعام را هم خريدارى نمودهاند و حق اين احسان را كه جمع بين عوض و معوّض است و از طرف آن حضرت نسبت بآنها شده بشناسند و اين موجب شود كه با برادر كهتر خودشان بزودى مراجعت نمايند و البتّه مقام حضرت يوسف عليه السّلام هم اجلّ از اين بوده كه پس از سالها طعامى براى پدر و برادران خود در سال قحط بفرستد در حاليكه عوض آنرا از ايشان گرفته باشد و چون صلاح نبوده كه خود را بآنها معرفى فرمايد براى تكميل اجر فراق پدر و اشتياق بملاقات برادر ناچار بايد اين عمل انجام شود كه موجب خرسندى پدر و تمامى برادران در موقع مراجعت بوطن گردد و مشتاق بسفر ديگر با برادر كهتر خودشان شوند و بنابراين مراد از شناختن بضاعت معرفت بحق ردّ آن و احسان از اين جهت است و بنظر حقير محتمل است مراد شناختن خود بضاعت باشد كه تفضلا ردّ شده بآنها چون در اين موارد احتمال ميرود عين مال آنها يا ديگرى اشتباها دربار بند آنها گذارده شود و بنابراين آيه شريفه احتياج بتقدير ندارد و بعضى گفتهاند مقصود اجبار آنها بمراجعت بوده براى اداء وظيفه شرعيّه كه ردّ ثمن باشد و بنظر حقير از جهاتى صحت ندارد.
جلد 3 صفحه 160
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
قالُوا سَنُراوِدُ عَنهُ أَباهُ وَ إِنّا لَفاعِلُونَ (61)
گفتند به همين زودي مطالبه ميكنيم پدر او را در مورد او و محققا ما هر آينه اطاعت ميكنيم فرمايش شما را و عملي ميكنيم.
قالوا برادران يوسف بحضرت يوسف عليه السّلام سنراود مراوده رفت و آمد و گفت و گو است و در اينکه مورد يعني تعقيب ميكنيم و اصرار ميكنيم (عنه) در مورد برادرمان إبن يامين (اباه) پدر او يعقوب را بهر وسيله که ممكن باشد او را راضي ميكنيم که با ما بيايد وَ إِنّا لَفاعِلُونَ و محققا ما
جلد 11 - صفحه 224
عملي خواهيم كرد و او را خواهيم آورد، حضرت يوسف تمهيدي بنظر آورد که حضرت يعقوب بداند که سلطان مصر نسبت بآنها عنايت و محبت دارد و راضي شود که برادرش را اجازه دهد که با برادران بيايد مصر.
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 61)- برادران در پاسخ او «گفتند: ما با پدرش گفتگو میکنیم (و سعی خواهیم کرد موافقت او را جلب کنیم) و ما این کار را خواهیم کرد» (قالُوا سَنُراوِدُ عَنْهُ أَباهُ وَ إِنَّا لَفاعِلُونَ).
آنها یقین داشتند، میتوانند از این نظر در پدر نفوذ کنند و موافقتش را جلب نمایند و باید چنین باشد، جایی که آنها توانستند یوسف را با اصرار و الحاح از دست پدر در آورند چگونه نمیتوانند بنیامین را از او جدا سازند؟
نکات آیه
۱- یعقوب(ع) به فرزندش بنیامین علاقه اى ویژه داشت. (قالوا سنرود عنه أباه)
۲- یعقوب(ع) ، همواره از مسافرت کردن بنیامین به همراه برادرانش ، جلوگیرى مى کرد. (قالوا سنرود عنه أباه)
۳- علاقه شدید یعقوب(ع) به بنیامین ، دلیل برادران یوسف براى همراه نبودن بنیامین با آنان (قالوا سنرود عنه أباه) «با پدرمان گفت و گو مى کنیم و تلاش مى نماییم که رضایت او را براى سفر بنیامین جلب کنیم» - که مفاد «سنرود عنه أباه» مى باشد - اشاره اى است از سوى برادران یوسف به او که علت همراه نبودن بنیامین ، ممانعت پدرشان مى باشد.
۴- فرزندان یعقوب براى آوردن بنیامین به مصر ، راهى جز جلب رضایت یعقوب(ع) نداشتند. (قالوا سنرود عنه أباه و إنا لفعلون)
۵- برادران یوسف ، با او عهد کردند که بنیامین را در نوبت بعد به حضور وى بیاورند. (سنرود عنه أباه و إنا لفعلون)
۶- برادران یوسف ، با او عهد کردند که پدرشان یعقوب(ع) را براى روانه ساختن بنیامین متقاعد کنند. (قالوا سنرود عنه أباه و إنا لفعلون) «مراوده» (مصدر نراود) به معناى درخواست با لطف و مداراست و «عنه» دلالت به مورد درخواست دارد. و مفاد «سنرود ...» چنین است، همانا با ملاطفت و مدارا از پدرش (پدر بنیامین) خواهیم خواست که وى را در سفر آینده با ما همراه سازد.
۷- تأکید برادران یوسف بر توانایى خویش براى جلب رضایت پدر و آوردن بنیامین به نزد یوسف(ع) (إنا لفعلون) جمله «سنرود عنه أباه» این احتمال را براى یوسف(ع) ایجاد مى کند که شاید پدرتان راضى نشد. برادران وى با جمله «إنا لفاعلون» به وى اطمینان مى دهند که بدون هیچ تردید ، رضایت پدر را جلب خواهند کرد و بنیامین را خواهند آورد.
موضوعات مرتبط
- برادران یوسف: برادران یوسف و بنیامین ۴، ۵; برادران یوسف و رضایت یعقوب (ع) ۴، ۶، ۷; عهد برادران یوسف ۵، ۶
- بنیامین: دلایل عدم همراهى بنیامین ۳; مسافرت بنیامین به مصر ۴، ۵، ۶، ۷
- عواطف: عواطف پدرى ۱
- یعقوب(ع): قصه یعقوب(ع) ۵; محبت یعقوب(ع) به بنیامین ۱، ۲، ۳; یعقوب(ع) و مسافرت بنیامین ۲
- یوسف(ع): عهد با یوسف(ع) ۵، ۶; قصه یوسف(ع) ۳، ۴، ۶، ۷