ریشه قلب

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ دی ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۲۶ توسط Move page script (بحث | مشارکت‌ها) (Move page script صفحهٔ ریشه قلب‌ را به ریشه قلب منتقل کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

تکرار در قرآن: ۱۶۸(بار)

لیست کلمات مشتق شده


در حال بارگیری...


قاموس قرآن

برگرداندن. كردن وارونه راغب گويد: قلب شى‏ء گردان و گرديدن آن است از وجهى به وجهى مثل گرداندن لباس و گرداندن انسان از طريقه‏اش. [عنكبوت:21]. يعنى به سوى او برگردانده مى‏شويد مثل [بقره:28]. تقليب: برگرداندن و آن براى كثرت و مبالغه است [توبه:48]. از پيش فتنه جويى كرده و كارها را بر تو آشفته نمودند. [كهف:18]. آنها را به راست و چپ برمى گردانديم. انقلاب: انصراف دادن و برگشتن. [مطفّفين:31]. و چون نزد اهلشان برگشتند شادمان برگشتند. تقلب: تحول و تصرف در امور است. [شعراء:219-218]. به نظر الميزان يعنى خداييكه د رحال قيام نماز تو را مى‏بيند و نيز تحول تو را در ميان ساجدان مى‏بيند اشاره است به نماز جماعت آن حضرت شايد مراد آن باشد كه خدا قيام و تلاش تو را در ميان مردمان خاضع به دين مى‏بيند طبرسى قيام را صلوة فرادى و تقلب... را نماز جماعت دانسته يعنى خدا در هر دو حال تو را مى‏بيند. بقولى: خدا گردش تو را در اصلاب موحدان از پيغمبرى به پيغمبرى مى‏بيند تا تو را پيغمبر بوجود آورد از ابن عباس و در روايتى از عكرمه و عطاء و آن از ابى جعفرباقر و جعفرصادق «صلوات الله‏عليهما» نقل شده كه كه فرمودند: «فى اَصْلابِ النَّبييّنَ نَبِىٍّ بَعْدَ نَبِىٍ حَتَّى اَخْرَجَهُ مِنْ صُلْبِ اَبيِه مِنْ نَكاحٍ غَيْرُ سِفاحٍ مِنْ لَدُنْ آدَمَ «عليه السلام» (مجمع). * [غافر:4]. مراد از تقلب تصرف و تلاش در كارهاى زندگى است. * [محمّد:19]. ظاهرا هر دو مصدر ميمى اند يعنى خدا گردش و اقامت شما را مى‏داند. * [شعراء:227]. منقلب اگر مصدر ميمى باشد معنى اين مى‏شود: به زودى ستمكاران مى‏دانند به چه انقلابى منقلب مى‏شوند به نظر مى‏آيد مرادظهور حقائق معاصى در وجود آدمى است مثل [احزاب:66]. [نور:37]. [رحمن:41]. از اين آيات و آيات ديگر روشن مى شود كه ابدان بدكاران در آخرت متحول و منقلب به صورتى خواهد شد كه نعوذبالله منها. بعضى آن را اسم مكان گرفته و گويند: ستمكاران زود مى‏دانند به چه مكانى برخواهند گشت و آن آتش است.


قلب همان عضو معروف در بدن و تنظيم كننده وجريان دهنده خون است كه در سينه قرار گرفته. قرآن مجيد به قلب بيشتر تكيه كرده و چيزهايى نسبت مى‏دهد كه بيشتر و يا همه آنها را امروز به مغز نسبت مى‏دهند اينك به بعضى از آنها اشاره مى‏شود: 1- قلب غليظ مى‏شود و سختتر از سنگ مى‏گردد[آل عمران:159]. [بقره:74]. 2- قلب مريض مى‏شود (نه فقط از لحاظ طبيعى) بلكه از لحاظ عدم استقرار ايمان و بودن هواهاى شيطانى در آن [احزاب:32]. [بقره:10]. 3- قلب زنگ مى‏زند و تيره مى‏شودالبته در اثر اعمال بد[مطفّفين:14]. نه بلكه اعمالشان بر قلوب آنها زنگ گذاشته است. 4- قلب مهر زده مى‏شود و چيزى نمى‏فهمد. [بقره:7]. [اعراف:101]. 5- قلب محل ترس و خوف است [آل عمران:151]. [نازعات:8]. 6- قلب گناهكار مى‏شود [بقره:283]. [تحريم:4]. [بقره:225]. 7- قلب مى‏فهمد و نمى‏فهمد، محل عقيده وانبار علوم است [اعراف:179]. [آل عمران:154]. تا آنچه در قلوبتان است امتحان كند. [انفال:70]. [احزاب:5]. [احزاب:51]. [حجرات:14]. [مجادله:22]. 8- قلب مخزن رأفت و رحمت و اطمينان و سكينه است [حديد:27]. [شعراء:89]. [بقره:260]. [رعد:28]. [فتح:4]. 9- آياتيكه در«صدر» گذشت مثل [شرح:1]. [انعام:125]. گفتيم ظاهراً مراد قلب است و به اعتبار آنكه قلب در سينه است صدر آمده. به ملاحظه حال و محل. **** به طوريكه آيات نشان مى‏دهد قرآن به قلب تكيه‏اى عجيب كرده و منشاء خير و شر را قلب مى‏داند در باره اهل ايمان گويد: [مجادله:22]. باز مى‏گويد [انفال:2]. در خصوص منافقان و نظير آنها فرموده: مريض القلب اند به كفار فرمياد مختوم القلب مى‏باشند و امثال آن... در اين صورت مراد از قلب چيست؟ آيا همان غده صنوبرى شكل است كه درسينه قرار دارد و دستگاه تلمبه خون است و در اثر انقباض و انبساطش از طرف خون رابه همه بدن مى‏رساند و از طرف ديگر آن را تحويل مى‏گيرد؟ آيا ظرف اين همه حقائق كه گفته شد اين قلب است؟ ممكن است بگوييم: نه، اين قلب وظيفه‏اش فقط جريان دادن خون در بدن و تنظيم آن است و اين كارها مال مغز است و مراد از قلب در قرآن عقل يا نفس و روح است كه ظرف و حامل اين همه چيزها است. ولى آيه زير حاكى از همين قلب معروف است: [حج:46]. در اين آيه موضع قلوب كه سينه‏ها باشد معين شده يعنى: قلبهاييكه در سينه‏ها جاى دارند كور مى‏شوند ايضاً آياتيكه به جاى قلب لفظ «صدر -صدور» آمده مثل [نحل:106]. [اعراف:2]. [آل عمران:119]. [توبه:14]. [يونس:57]. [عنكبوت:49]. [قصص:69]. [حشر:13]. و ساير آيات كه شكى نمى‏ماند در اينكه مراد از صدر و صدور قلبهاست و به اعتبار حال و محل صدر و صدور آمده است و گرنه در سينه علم و خوف و غيره نيست. *** ناگفته نماند: براى روشن شدن مطلب بايد الفاظ قلب، نفس، صدر و فؤاد را كه در قرآن آمده‏اند با هم مقايسه كنيم مثلا يك جا فرموده: [احزاب:51]. در جاى ديگرفرموده: [اسراء:25]. و در تعبير ديگر فرموده: [عنكبوت:10]. از اينجا مى‏فهميم كه قلوب، صدور، نفوس يك چيزاند. در تعبير ديگر فرموده: [توبه:118]. در آيه ديگر نسبت ضيق را به «صدر» داده [حجر:97]. مى‏دانيم كه صدر و نفس يكى هستند، هكذا فرموده: [حشر:13]. [طه:76]. [احزاب:26]. ايضاً در دو آيه زير قلب و نفس يكى اند [بقره:225]. [بقره:284]. ادامه بحث‏ بيشتر معلومات ودانسته‏هاى انسان ازراه چشم و گوش است ديدن و شنيدن در واقع به وسيله مغز انجام مى‏شود سپس قلب تحت تاثير واقع مى‏گردد مثلا اول مظلومى را مى‏بينيم يا مى‏شنويم آنگاه در قلب خود احساس ناراحتى مى‏نماييم به جرئت مى‏توان گفت: مغز وسيله قلب و راه رساندن اشياء به قلب است و سپس درك و حل و فصل با قلب مى‏باشد، على هذا مراد از قلب در قرآن چند چيز مى‏تواند باشد: 1- قلب معمولى كه بگوئيم حل آنهمه چيز كه قرآن فرموده همين قلب است هر چيز به وسيله چشم و گوش و حواس ديگر به مغز وارد مى‏شود و آنوقت قلب به آن اعتقاد پيدا مى‏كند و يا تكذيب مى‏نمايد يا مى‏سوزد و غمگين مى‏شود يا تنگ مى‏گردد يا شرح پيدا مى‏كند و هكذا، مراد از صدر و صدور نيز قلب است به اعتبار حال و محل و نفس نيز بدان معنى است به علت آنكه نسبت بعضى از افعال چنانكه ديدم به هر دو يكى است و اگر در حال خويش دقت كنيم خواهيم ديد خوف، اضطراب، شادى، غصه، دلسوزى و اطمينان و غيره را مادر قلب احساس مى‏كنيم. ممكن است بگوييد: مغز بعضى از طيور را بر مى‏دارند مى‏ميرد ولى چيزى هم احساس نمى‏كند و دانه در جلوش مى‏ماند ولی نمى‏خورد تا از بين مى‏رود؟ مى‏گويم اين دليل احساس مغز نمى‏شود و شايد در اثر نبودن مغز راه احساس قلب بسته شده و مغز محسوسات را به قلب تحويل نمى‏دهد تا حسّ بكند. اگر گويند: امروز ثابت شده كه اين همه كارها مال مغز است؟ گوئيم: همين قدر مى‏دانيم كه اين چيزها در درون آدمى است و درست محل آنها را نمى‏دانيم، تشخيص و تمنا به وسيله قلب است امروز در قرن بيستم با اين همه گفتار درباره كارهاى مغز باز مى‏گوئيم: دلم مى‏خواهد، قلبم مايل است، از ته قلب دوست مى‏دارم در قلبم احساس شادى يا غصه يا كينه مى‏كنم و... مانعى ندارد كه بگوئيم: اينها با دستگاه چشم و گوش وارد مغزشده به قلب تحويل مى‏گردد سپس قلب روى آنها قضاوت كرده به انبار مغز تحويل مى‏دهد و مغز فقط انبار و بايگانى قلب است و چون همه چيز با قلب است لذا به قلب نسبت داده شده. 2-مراد از قلب، باطن و درون انسان است ولى نه همه جاى آن بلكه مركز ثقل بدن كه همان قلب و سينه و نفس است. ضيق، شرح، حاوى معلومات بودن، تفكر، كسب، قساوت، اطمينان، دخول ايمان، انحراف، زيغ، ممهور بودن و غيره كه به قلب و صدر و نفس نسبت داده شده به علت آنكه مركز ثقل بدن اين سه چيز است، اين احتمال به احتمال اول بر مى‏گردد. 3- مراد از قلب نفس مدركه و روح است. الميزان ذيل آيه «وَلكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُورِ» قلب را نفس مدركه و روح دانسته و ظرف بودن صدر را براى قلب و ايضاً نسبت تعقل را به قلب با آنكه مال روح است مجاز دانسته و در ذيل آيه «وَلكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بَما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ» گفته: اين از جمله شواهدى است كه مراد از قلب، انسان به معنى نفس و روح است، چون تفكر، تعقل، حب، بغض، خوف و امثال آن را گرچه ممكن است كسى به قلبت نسبت دهد به اعتقاد آنكه عضو مدرك در بدن همان قلب است چنانكه عوام عقيده دارند... ولى كسب و اكتساب جز به انسان نسبت داده نمى‏شود. ولى بعيد اين همه قلب و قلوب، صدر و صدور، نفس و نفوس فؤاد و افئده و الباب را كه در قرآن آمده حمل بر نفس مدركه و روح بكنيم و نيز بعيد است كه بگوئيم «تَعْمَى الْقُلُوبُ» روح مجازاً قلب خوانده شده و ظرف بودن صدور نيز مجاز است و نسبت تعقل به قلب با آنكه مال نفس است باز مجاز مى‏باشد. ايضاً بايد همه صدر، صدور، فؤاد، افئده و غيره را مجاز بدانيم. به نظر اينجاب مراد از نفس و نفوس در بسيارى از آيات باطن و درون انسان است كه با قلب و صدر نيز مى‏سازد. واللَّه‏العام.

ریشه‌های نزدیک مکانی

کلمات مشتق شده در قرآن

کلمه تعداد تکرار در قرآن
قُلُوبِهِمْ‌ ۳۷
قُلُوبُکُمْ‌ ۵
قُلُوبُنَا ۴
قُلُوبِهِمُ‌ ۵
قَلْبِکَ‌ ۳
قُلُوبُهُمْ‌ ۲۱
يَنْقَلِبُ‌ ۲
تَقَلُّبَ‌ ۱
قَلْبِهِ‌ ۴
قَلْبِي‌ ۱
قَلْبُهُ‌ ۲
قُلُوبَنَا ۱
قُلُوبِکُمْ‌ ۹
فَيَنْقَلِبُوا ۱
انْقَلَبْتُمْ‌ ۲
يَنْقَلِبْ‌ ۲
فَتَنْقَلِبُوا ۲
قُلُوبِ‌ ۹
الْقَلْبِ‌ ۱
فَانْقَلَبُوا ۱
تَقَلُّبُ‌ ۱
قُلُوبَهُمْ‌ ۵
نُقَلِّبُ‌ ۱
انْقَلَبُوا ۴
مُنْقَلِبُونَ‌ ۲
قُلُوبٌ‌ ۳
قَلَّبُوا ۱
قُلُوبُ‌ ۲
الْقُلُوبُ‌ ۵
تَقَلُّبِهِمْ‌ ۱
نُقَلِّبُهُمْ‌ ۱
قَلْبَهُ‌ ۲
مُنْقَلَباً ۱
يُقَلِّبُ‌ ۲
انْقَلَبَ‌ ۱
الْقُلُوبِ‌ ۱
تَتَقَلَّبُ‌ ۱
بِقَلْبٍ‌ ۳
تَقَلُّبَکَ‌ ۱
مُنْقَلَبٍ‌ ۱
يَنْقَلِبُونَ‌ ۱
قَلْبِهَا ۱
تُقْلَبُونَ‌ ۱
قَلْبَيْنِ‌ ۱
لِقُلُوبِکُمْ‌ ۱
قُلُوبِهِنَ‌ ۱
تُقَلَّبُ‌ ۱
تَقَلُّبُهُمْ‌ ۱
قَلْبِ‌ ۱
لَمُنْقَلِبُونَ‌ ۱
مُتَقَلَّبَکُمْ‌ ۱
قُلُوبٍ‌ ۱
يَنْقَلِبَ‌ ۱
قَلْبٌ‌ ۱
قُلُوبِنَا ۱
قُلُوبُکُمَا ۱

ریشه‌های مرتبط