گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۲۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۷۲: خط ۷۲:
<span id='link186'><span>
<span id='link186'><span>


==احضار و آزاد شدن يوسف (عليه السلام ) توسط ملك و پيغام يوسف (عليه السلام ) براىاو ==
==آزاد شدن محترمانۀ يوسف «ع» از زندان، و برائت او از هر گونه زشتکاری==
«'''وَ قَالَ المَْلِك ائْتُونى بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسولُ قَالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّك فَسئَلْهُ مَا بَالُ النِّسوَةِ الَّتى قَطعْنَ أَيْدِيهُنَّ إِنَّ رَبى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ'''»:
«'''وَ قَالَ المَْلِك ائْتُونى بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّك فَسئَلْهُ مَا بَالُ النِّسوَةِ الَّاتى قَطَّعْنَ أَيْدِيهُنَّ إِنَّ رَبّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ'''»:


در اين آيه بمنظور اختصار، حذف و اضمار بكار رفته ، و بطورى كه از سياق كلام و از طبع داستان برمى آيد تقدير چنين بوده : «'''فرستاده شاه كه همان ساقى وى باشد از زندان برگشت و تعبيرى را كه يوسف از خواب شاه كرده بود باز گفت ، آنگاه شاه بعد از شنيدن آن تعبير، دستور داد برويد يوسف را حاضر كنيد، - ساقى به زندان بازگشت و پيغام شاه را رسانيد، اما يوسف از بيرون آمدن استنكاف ورزيده گفت ...-'''».
در اين آيه، به منظور اختصار، حذف و اضمار به كار رفته، و به طورى كه از سياق كلام و از طبع داستان بر مى آيد، تقدير چنين بوده: «فرستاده شاه كه همان ساقى وى باشد، از زندان برگشت و تعبيرى را كه يوسف از خواب شاه كرده بود، باز گفت. آنگاه شاه بعد از شنيدن آن تعبير، دستور داد برويد يوسف را حاضر كنيد. ساقى به زندان باز گشت و پيغام شاه را رسانيد، اما يوسف از بيرون آمدن استنكاف ورزيده گفت ...».


و پرواضح است كه خبر دادن يوسف از پيش آمدن سالهاى قحطى پى در پى ، خبر وحشت زايى بوده و راه علاجى هم كه نشان داده از خود خبر عجيب تر بوده ، و شاه را كه معمولا نسبت به امور مردم اهتمام و شؤ ون مملكت اعتناء دارد سخت تحت تاءثير قرار داده ، و او را، به وحشت و دهشت انداخته ، لذا بى درنگ دستور مى دهد تا او را حاضر كنند، و حضورا با او گفتگو كند و به آنچه كه گفته است بيشتر آگاه گردد، شاهد اين معنا هم حكايت قرآن كريم است كه بعد از بيرون شدنش فرموده : «'''فلما جاءه - پس وقتى يوسف نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت...
و پرُ واضح است كه خبر دادن يوسف از پيش آمدن سال هاى قحطى پى در پى، خبر وحشت زايى بوده و راه علاجى هم كه نشان داده، از خود خبر عجيب تر بوده، و شاه را كه معمولا نسبت به امور مردم اهتمام و شؤون مملكت اعتناء دارد، سخت تحت تأثير قرار داده، و او را، به وحشت و دهشت انداخته.  


و اينكه دستور داد يوسف رابياورند دستور احضار و دوباره برگرداندن به زندان نبود بلكه دستور آزاديش از زندان بود، زيرا اگر بنا بود دوباره به زندان برگردد معنا نداشت كه يوسف از بيرون آمدن خوددارى كند، زيرا يكنفر زندانى مى داند كه اگر حكم دولت را امتثال نكند مجبورش مى كنند كه امتثال كند، پس معلوم مى شود احضارش احضار عفو و آزادى بوده ، و چون خود را آزاد ديده توانسته است بگويد من بيرون نمى آيم ، تا آنكه درباره ام بحق داورى شود، نتيجه اين خوددارى و پيشنهاد هم اين شد كه شاه براى بار دوم بگويد، او را نزد من آريد تا او را از خواص خودم قرار دهم ، و حال آنكه در بار اول تنها گفته بود: «او را نزد من آريد'''».
لذا بى درنگ دستور مى دهد تا او را حاضر كنند، و حضورا با او گفتگو كند و به آنچه كه گفته است، بيشتر آگاه گردد. شاهد اين معنا هم، حكايت قرآن كريم است كه بعد از بيرون شدنش فرموده: «فَلَمّا جَاءَهُ: پس وقتى يوسف نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت...»، و اين كه دستور داد يوسف را بياورند، دستور احضار و دوباره برگرداندن به زندان نبود، بلكه دستور آزادی اش از زندان بود.
 
زيرا اگر بنا بود دوباره به زندان برگردد، معنا نداشت كه يوسف از بيرون آمدن خوددارى كند. زيرا يك نفر زندانى مى داند كه اگر حكم دولت را امتثال نكند، مجبورش مى كنند كه امتثال كند.
 
پس معلوم مى شود احضارش، احضار عفو و آزادى بوده، و چون خود را آزاد ديده، توانسته است بگويد من بيرون نمى آيم، تا آن كه درباره ام، به حق داورى شود. نتيجه اين خوددارى و پيشنهاد هم اين شد كه شاه براى بار دوم بگويد، او را نزد من آريد، تا او را از خواص خودم قرار دهم، و حال آن كه در بارِ اول تنها گفته بود: «او را نزد من آريد».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۲۶۵ </center>
يوسف (عليه السّلام ) در گفتار خود كمال ادب را رعايت نموده به فرستاده دربار گفت : «'''نزد صاحبت برگرد و بپرس داستان زنانى را كه دستهاى خود را بريدند چه بود و چرا بريدند'''»، و در اين گفتارش هيچ اسمى از همسر عزيز به ميان نياورد، و هيچ بدگويى از او نكرد، تنها منظورش اين بود كه ميان او و همسر عزيز بحق داورى شود، و اگر به داستان زنانى كه دستهاى خود را بريدند فقط اشاره كرد و ايشان را به بدى اسم نبرد و تنها مساءله بريدن دستهايشان را ذكر كرد براى اين بود كه سر نخ را به دست شاه بدهد تا او در اثر تحقيق به همه جزئيات واقف گشته و به برائت و پاكى وى از اينكه با همسر عزيز مراوده كرده باشد آگاهى پيدا كند، و بلكه از هر مراوده و عمل زشتى كه بدو نسبت داده اند پى ببرد و بفهمد كه بلايى كه بر سر او آورده اند تا چه حد بزرگ بوده.
يوسف «عليه السّلام» در گفتار خود، كمال ادب را رعايت نموده، به فرستاده دربار گفت: «نزد صاحبت برگرد و بپرس داستان زنانى را كه دست هاى خود را بريدند، چه بود و چرا بريدند»، و در اين گفتارش، هيچ اسمى از همسر عزيز به ميان نياورد، و هيچ بدگويى از او نكرد. تنها منظورش اين بود كه ميان او و همسر عزيز، به حق داورى شود.
 
و اگر به داستان زنانى كه دست هاى خود را بريدند، فقط اشاره كرد و ايشان را به بدى اسم نبرد و تنها مسأله بريدن دست هايشان را ذكر كرد، براى اين بود كه سرِ نخ را به دست شاه بدهد، تا او در اثر تحقيق، به همه جزئيات واقف گشته و به برائت و پاكى وى از اين كه با همسر عزيز مراوده كرده باشد، آگاهى پيدا كند، و بلكه از هر مراوده و عمل زشتى كه بدو نسبت داده اند، پى ببرد و بفهمد كه بلايى كه بر سر او آورده اند، تا چه حد بزرگ بوده.


و خلاصه هيچ حرفى كه بدگويى از ايشان باشد نزد، مگر اينكه گفت : «'''ان ربى بكيدهن عليم '''» اين هم در حقيقت بمنظور بدگويى از ايشان نبود، بلكه تنها نوعى شكايت به درگاه پروردگار خود بود.
و خلاصه هيچ حرفى كه بدگويى از ايشان باشد، نزد، مگر اين كه گفت: «إنَّ رَبِّى بِكَيدِهِنَّ عَلِيمٌ». اين هم در حقيقت به منظور بدگويى از ايشان نبود، بلكه تنها نوعى شكايت به درگاه پروردگار خود بود.
<span id='link187'><span>
<span id='link187'><span>
==لطائفى كه در تعبيرات يوسف (ع ) به چشم مى خورد ==
==لطائفى كه در تعبيرات يوسف (ع ) به چشم مى خورد ==
و چه لطافتى در گفتار يوسف (عليه السّلام ) در صدر آيه و ذيل آن بكار رفته كه به فرستاده شاه گفته است : «'''نزد صاحبت برگرد و بپرس '''» آنگاه گفت «'''پروردگار من به كيد ايشان دانا است '''» چون اين طرز بيان ، خود يك نوع تبليغ حق است ، در ضمن نسبت به كسانى هم كه از مفسرين گمان كرده بودند كه مقصود يوسف از كلمه «'''ربى '''» در آنجا كه به زن عزيز گفت : «'''انه ربى احسن مثواى - او صاحب نعمت من است ، مقام مرا گرامى داشته '''» عزيز است خود تنبهى است كه يوسف شوهر زليخا را رب خود نمى دانسته همانطور كه در مورد بحث ، مقصودش از «'''ربى '''» خداى تعالى است در آنجا نيز مقصودش او است.
و چه لطافتى در گفتار يوسف (عليه السّلام ) در صدر آيه و ذيل آن بكار رفته كه به فرستاده شاه گفته است : «'''نزد صاحبت برگرد و بپرس '''» آنگاه گفت «'''پروردگار من به كيد ايشان دانا است '''» چون اين طرز بيان ، خود يك نوع تبليغ حق است ، در ضمن نسبت به كسانى هم كه از مفسرين گمان كرده بودند كه مقصود يوسف از كلمه «'''ربى '''» در آنجا كه به زن عزيز گفت : «'''انه ربى احسن مثواى - او صاحب نعمت من است ، مقام مرا گرامى داشته '''» عزيز است خود تنبهى است كه يوسف شوهر زليخا را رب خود نمى دانسته همانطور كه در مورد بحث ، مقصودش از «'''ربى '''» خداى تعالى است در آنجا نيز مقصودش او است.
۱۶٬۸۱۴

ویرایش