۱۶٬۸۸۰
ویرایش
(۱۱ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۹۲: | خط ۹۲: | ||
«استعاذه»، طلب پناه است، و معنا اين است كه: وقتى قرآن مى خوانى، از خداى تعالى بخواه، مادامى كه مشغول خواندن هستى، از اغواى شيطان رجيم پناهت دهد. پس استعاذه اى كه در اين آيه بدان امر شده، حال و وظيفه قلب و نفس قرآن خوان است. | «استعاذه»، طلب پناه است، و معنا اين است كه: وقتى قرآن مى خوانى، از خداى تعالى بخواه، مادامى كه مشغول خواندن هستى، از اغواى شيطان رجيم پناهت دهد. پس استعاذه اى كه در اين آيه بدان امر شده، حال و وظيفه قلب و نفس قرآن خوان است. | ||
او، مأمور شده مادامى كه مشغول تلاوت است، اين حقيقت، يعنى استعاذه به خدا را در دل خود بيابد. نه اين كه به زبان بگويد: | او، مأمور شده مادامى كه مشغول تلاوت است، اين حقيقت، يعنى استعاذه به خدا را در دل خود بيابد. نه اين كه به زبان بگويد: «أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطَانِ الرَّجِيم»، و اين استعاذه زبانى و امثال آن، سبب و مقدمه براى ايجاد آن حالت نفسانى است. نه اين كه خودش استعاذه باشد. و اگر به خود اين سخن استعاذه بگوييم، مجازا گفته ايم. خداى تعالى هم نفرموده هر وقت قرآن مى خوانى، بگو «أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطَانِ الرَّجِيم»، بلكه فرموده: هر وقت قرآن مى خوانى، از خدا پناه بخواه. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۵ </center> | ||
با اين بيان روشن مى گردد كه گفتار بعضى از مفسران، كه گفته اند: «مراد از «قرائت»، اراده قرائت است، يعنى وقتى می خواهى قرآن خواندن را شروع كنى، بگو فلان...، و در آيه شريفه به طور مجاز فرموده هر وقت قرآن مى خوانى، و اين اطلاق از قبيل اطلاق مسبّب و اراده سبب است»، خالى از يك نوع سهل انگارى نيست. | با اين بيان روشن مى گردد كه گفتار بعضى از مفسران، كه گفته اند: «مراد از «قرائت»، اراده قرائت است، يعنى وقتى می خواهى قرآن خواندن را شروع كنى، بگو فلان...، و در آيه شريفه به طور مجاز فرموده هر وقت قرآن مى خوانى، و اين اطلاق از قبيل اطلاق مسبّب و اراده سبب است»، خالى از يك نوع سهل انگارى نيست. | ||
خط ۱۰۱: | خط ۱۰۱: | ||
<span id='link341'><span> | <span id='link341'><span> | ||
از اين آيه، دو نكته استفاده مى شود: | |||
از اين | |||
اول اين كه: استعاذه به خدا، توكل بر خدا است. زيرا خداى سبحان در تعليل لزوم «استعاذه»، به جاى استعاذه، «توكل» را آورده و سلطنت شيطان را از متوكلين نفى كرده. | |||
اعتبار عقلى | دوم اين كه: ايمان و توكل، دو ملاك صدق عبوديت اند، كه ادعاى عبوديت با نداشتن آن دو، ادعایى كاذب است. آيه: «إنَّ عِبَادِى لَيسَ لَكَ عَلَيهِم سُلطَانٌ إلّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الغَاوِين»، كه حكايت خطاب پروردگار به ابليس است نيز، همين معنا را مى رساند. يعنى سلطنت شيطان را از بندگان خود نفى نموده است. | ||
چيزى كه هست، در آيه مورد بحث، به جاى «بندگان»، افراد با ايمان و متوكل را آورد. اعتبار عقلى هم، با اين معنا مى سازد. زيرا «توكل»، عبارت است از اين كه: انسان زمام تصرف در امور خود را به دست غير خود دهد، و تسليم او شود، كه هرچه او صلاح ديد و كرد، همان را صلاح خود بداند، و اين، خود اخص آثار عبوديت است. | |||
<span id='link342'><span> | <span id='link342'><span> | ||
ضميرهاى مفرد سه گانه به كلمه | ==گروهى كه شيطان بر آنان تسلط دارد == | ||
«'''إِنَّمَا سُلْطانُهُ عَلى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُونَ'''»: | |||
ضميرهاى مفرد سه گانه به كلمه «شيطان» بر مى گردد، و معناى آيه، اين است كه: سلطنت و برش شيطان، منحصر در كسانى است كه او را «ولىّ» خود گيرند تا او به دلخواه خود، امور ايشان را تدبير كند، و او هرچه كرد، اينان اطاعتش كنند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۶ </center> | ||
از اين | و نيز، در كسانى است كه به خدا شرك مى ورزند و به جاى خدا، شيطان را «ولىّ» خود مى گيرند و او را، ربّ و مطاع خود مى پندارند، زيرا اطاعت، خود عبادت است، همچنان كه فرمود: «ألَم أعهَد إلَيكُم يَا بَنِى آدَمَ أن لَا تَعبُدُوا الشَّيطَانَ إنَّهُ لَكُم عَدُوٌ مُبِينٌ * وَ أنِ اعبُدُونِى». | ||
از اين بيان، دو حقيقت روشن مى گردد: | |||
اول اين كه: ذيل آيه، مفسّر صدر آن است، و «تَوَلّى»، يعنى ولى گرفتن كسى كه خدا وليّش ندانسته، شرك به خدا، و يا به عبارت ديگر، غير خدا پرستيدن است. | |||
دوم اين كه: ميان توكل نكردن بر خدا و تولاى شيطان و عبادت او، هيچ واسطه اى نيست. كسى كه بر خدا توكل نكند، او از اولياى شيطان خواهد بود. | |||
و چه بسا بعضى از مفسران گفته اند: ضمير مفرد در جملۀ «وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشرِكُونَ»، به خداى تعالى بر مى گردد، و معناى آيه را چنين مى كند كه: سلطنت شيطان، تنها بر دو طايفه است: يكى مشركان و يكى موحدينى كه شيطان را ولىّ خود مى گيرند. | |||
وليكن چون اين تفسير باعث مى شود ضميرهاى يك سياق، در مرجع، مختلف شود. يعنى ضمير در «سُلطَانُهُ» و «يَتَوَلَّونَهُ»، به شيطان، و ضمير «بِهِ»، به خدا برگردد، لذا مردود است. | |||
اشاره به | ==اشاره به حکمت مسأله نسخ و پاسخ به خرده گيرى مشركان، در آيه شريفه== | ||
«'''وَ إِذَا بَدَّلْنَا | «'''وَ إِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنت مُفْترِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ'''»: | ||
اين | اين آيه، به مسأله نسخ و حكمت آن اشاره مى كند، و پاسخى است از تهمتى كه به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مى زدند و از افترايى كه به خدا مى بستند. و ظاهر سياق آيات، اين است كه گويندگان اين حرف ها، مشركان بوده اند، هر چند كه يهوديان هم در انكار نسخ همان نظريه را دارند. احتمال هم دارد كه مشركان اين حرف را از ناحيه يهوديان الهام گرفته باشند. چون در باره نبوت نبى اكرم، خيلى به يهودی ها مراجعه مى كردند. | ||
«''' | «'''وَ إذَا بَدَّلنَا آيَةً مَكَانَ آيَةٍ '''» - راغب در مفردات گفته: «إبدال و تبديل و تبدّل و استبدال»، همه به معناى اين است كه چيزى را در جاى چيز ديگرى قرار دهى، و اين اعم از معناى كلمه «عوض» است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۷ </center> | ||
چون | چون «عوض»، در معنايش اين نكته خوابيده كه آنچه مى گيرى، در مقابل آنچه مى دهى، ملك تو گردد، ولى «تبديل»، گاهى تغييرى را افاده مى كند كه بدلش به آدمى بر نگردد. مانند آيه «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَولاً غَيرَ الَّذِى قِيلَ لَهُم: آن هايى كه ستمگر بودند، حرف را به غير آنچه دستور يافته بودند، تبديل كردند». | ||
تا آن جا كه مى فرمايد: «فَمَن بَدَّلَهُ بَعدَ مَا سَمِعَهُ... : پس هر كس آن را بعد از آن كه شنيد، تبديل كند...». و نيز خداى تعالى فرموده: «وَ إذَا بَدَّلنَا آيَةً مَكَانَ آيَةٍ». و نيز فرموده: «وَ بَدَّلنَاهُم بِجَنَّتَيهِم جَنَّتَين». و نيز فرموده: «ثُمَّ بَدَّلنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الحَسَنَةَ». اين بود كلام مورد حاجت ما از راغب. | |||
پس | پس «تبديل»، به معناى تغيير، مخالف با تبديل به معناى معروفش است. زيرا در «تبديل» به معنى تغيير، مفعول اول ماخوذ و مطلوب است، به خلاف «تبديل» به معناى معروف. پس در جمله «وَ إذَا بَدَّلنَا آيَةً مَكَانَ آيَةٍ»، معنا اين است كه: ما آيه دومى را به جاى آيه اولى بگذاريم و آن را باقى بداريم. چون مطلوب است. | ||
و | و جملۀ «وَ اللهُ أعلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ»، كنايه از اين است كه حق هي چوقت از مورد خود تجاوز نمى كند، و آن آيه اى كه خدا نازل مى كند، سزاوار و شايسته به نازل شدن است، و خدا از اينان كه اعتراض مى كنند، داناتر است به آنچه كه نازل مى كند. بنابراين، جمله مورد بحث، جملۀ حاليه است. | ||
<span id='link344'><span> | <span id='link344'><span> | ||
==اتهام | |||
و | ==اتهام مشركان به پيامبر «ص»، در ارتباط با مسأله نسخ == | ||
و اين كه فرمود: «قَالُوا إنَّما أنتَ مُفتَرٍ»، نقل كلامى است كه مشركان به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» گفته و او را متهم كرده بودند به اين كه تو از دروغ، به خدا افتراء بسته اى. چون عوض كردن حرف و تبديل كردن يك آيه بعد از آن كه آمده است، از ساحت پروردگار به دور است. | |||
مشركان در اين سخن خود، تأكيد هم داشته اند. زيرا با اين كه مى توانستند بگويند تو در اين تبديل آيه، افتراء بسته اى، چنين نگفتند، بلكه به صورت اسم فاعل - كه دلالت بر دوام و استمرار دارد - اداء كرده، گفتند: «تو افتراء زنى». تازه همين مطلب را باز طور ديگرى گفتند. يعنى با آوردن كلمۀ «إنَّمَا»، فهماندند كه جز افتراء زدن، كار ديگرى ندارى. | |||
و باز براى بيشتر تأكيد كردن مطلب، گفتار خود را به صورت جمله اسميه آورده و او را «مفترى» خواندند، و منظورشان اين بود كه: او را در خصوص مسأله تبديل آيه، مفترى جلوه دهند. آن وقت از آن جایى كه خود آن جناب هميشه گوشزد كرده بود كه تمامى آيات قرآنش از ناحيه خدا است، نتيجه بگيرند كه پس تمامى حرف هايش، افتراى به خداست. در نتيجه پس او جز افتراء، كار ديگر و حرف ديگرى ندارد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۸ </center> | ||
و در | و در جملۀ «بَل أكثَرُهُم لَا يَعلَمُون»، منظور اكثر مشركان است كه آن جناب را متهم كرده بودند به اين كه مفترى است، و مى خواهد بفرمايد اين اكثر، حقيقت حال را نمى دانند، و نمى فهمند كه حكمت تبديل آيه چيست. و به زودى در جواب آن برايشان معلوم مى شود كه احكام الهى، تابع مصالح بندگان است. پاره اى از اين مصالح، بر حسب تغير اوضاع و احوال و زمان ها، تبدّل مى پذيرد. در نتيجه، حكم خدا هم تغيير پيدا مى كند، و حكم ديگرى كه مصلحت تازه اى دارد، جعل مى شود. | ||
پس بيشتر اين مشركان، از اين مسأله غافل اند. تنها اقليتى از آن ها هستند كه بر اين حقيقت وقوف دارند. البته آن هم وقوف اجمالى. ولى چيزى كه هست، همان ها هم به يك جهت ديگرى زير بار نمى روند، و آن استكبار و عناد با حق است، كه حرف هایى را بدون اين كه رعايت جانب حق را بكنند، مى زنند. | |||
«'''قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّك بِالحَْقِّ لِيُثَبِّت الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلْمُسلِمِينَ'''»: | |||
در ابتداء سوره، اشاره اى به معناى «روح» رفت، و «قدس»، به معناى طهارت و پاكى است، و ظاهرا اضافه «روح» به «قدس»، به منظور اختصاص باشد. يعنى روحى كه از قذارت ها و پليدی هاى مادى طاهر، و از خطاء و غلط منزه است. | |||
و همين «روح القدس»، در جاى ديگر از قرآن، به «روح الامين» تعبير شده، و در جايى ديگر به «جبرئيل»، كه يكى از ملائكه است و فرموده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأمينُ عَلَى قَلبِكَ». و نيز فرموده: «مَن كَانَ عَدُوّاً لِجِبرِيلَ فَإنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلبِكَ بِإذنِ الله». | |||
پس اين كه فرمود: «بگو روح القدس از ناحيه پروردگارت نازلش كرده»، دستورى است به اين كه جواب مشركان را بده، و آنچه به ذهن سبقت مى جويد، اين است كه ضمير به قرآن برگردد. آن قرآنى كه ناسخ است. يعنى آن آيه اى كه آيه اى ديگر را نسخ كرده، ولى احتمال هم دارد كه به مطلق قرآن برگردد. و اين كه تعبير به «تنزيل» كرد، نه به «إنزال»، براى اين بود كه به تدريجى بودن نزول قرآن اشاره فرموده باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۹۹ </center> | ||
طبع كلام اقتضاء | طبع كلام اقتضاء می كرد بفرمايد: «مِن رَبِّى: از ناحيه پروردگارم»، وليكن فرموده: «بگو روح القدس آن را از ناحيه پروردگارت نازل كرده»، و اين، براى آن بود كه بر كمال عنايت خدا و رحمتش نسبت به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دلالت كند. گويا راضى نشده حتى يك لحظه خطابش را از او قطع كند، و تا آن جا كه ممكن است، روى سخن با وى دارد. و نيز براى اين بوده كه دلالت كند، بر اين كه مراد از سخنى كه مأمور شده بگويد، اعلام مشركان است به اين معنا، نه صرف تلفظ به اين الفاظ (دقت فرماييد). | ||
<span id='link345'><span> | <span id='link345'><span> | ||
==توضيحى در | |||
و در | ==توضيحى در بارۀ تثبیت ایمان مؤمنان، با نزول آيات ناسخ == | ||
و در جملۀ «لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا»، «تثبيت» به معناى تحكيم ثبات و تأكيد آن است به اين كه ثباتى بعد از ثبات ديگر بر آنان القاء كند. گويا ايشان با ايمان به خدا و رسول و روز جزا، بر حق ثابت شده اند، و به خاطر تجدد حكم بر اساس تجدد مصلحت خداوند، ثبات ديگرى به ايشان مى دهد و نمى گذارد از اين جهت، ثبات اولشان دستخوش ضعف گردد و كارهايى بر طبق حكم سابق انجام دهند كه با مصلحت امروز سازگارى ندارد. | |||
زيرا اين مطلب پر واضح است كه وقتى كسى مأمور شود راهى را به خاطر مصلحتى كه تا مدتى دارد سلوك كند، و مأمور، با ايمانى كه به آخر دارد، شروع كند به سلوك آن راه و پس از پيمودن قطعه اى از آن، مطابق آنچه كه آمرش دستور داده، از سرعت و كندى و در شب و روز، ناگهان مصلحت مذكور وجهه اش دگرگون گشته و عمل به نحو سابق، ديگر بى مصلحت شده و به نحوى جديد داراى مصلحت گردد. | |||
و در اين فرض، اگر آمر كه راهنماى اوست، به او خبر ندهد، و همچنان امر سابق خود را دنبال كند و بترسد كه اگر به عامل بگويد، مصلحت تغيير كرده، امتثال نكند، همين راهنمايى نكردن او، ايمان وى را سست نموده، به كلّى ياغى مى گردد. و اما اگر بگويد امر تازه و امتثال به نحو تازه داراى مصلحت است، نه به نحو سابق، ايمان عامل بيشتر و ثباتى بر ثبات قبلی اش اضافه مى شود. | |||
پس اين كه قرآن كريم، مشتمل بر نسخ و تجديد حكم، بر حسب تجدد مصالح مى باشد، باعث تثبيت كسانى است كه ايمان آورده اند، و ثباتى بر ثبات آنان مى افزايد. | |||
و مقصود از «مسلمين» در جملۀ «وَ هُدًى وَ بُشرَى لِلمُسلِمِين»، كسانى هستند كه تسليم حكم خداى تعالى هستند و اعتراض و چون و چرايى ندارند. پس آيه ناسخ براى اين گونه افراد، ارائه طريق و بشارت به سعادت و جنت است، و اگر آثار آن را از هم جدا نموده، تثبيت را به مؤمنان و هدايت و بشرى را به مسلمين اختصاص داده، براى اين است كه ميان «ايمان» و «اسلام» فرق هست. «ايمان»، كار قلب است و سهمش از آثار نسخ، تثبيت در علم و اذعان است، و «اسلام»، مربوط به ظاهر عمل و مرحله جوارح بدن است و نصيبش، اهتداء به عمل واجب و بشارت به نتيجه آن، يعنى بهشت و سعادت است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۵۰۰ </center> | ||
در سابق | در سابق هم، در تفسير آيه: «مَا نَنسَخ مِن آيَةٍ أو نُنسِهَا نَأتِ بِخَيرٍ مِنهَا أو مِثلِهَا»، در جلد اول اين كتاب، بحثى در باره نسخ گذرانديم. | ||
<span id='link346'><span> | <span id='link346'><span> | ||
== | |||
==پاسخ خداوند، به افتراى مشركان به پیامبر «ص» == | |||
«'''وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشرٌ'''»: | «'''وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشرٌ'''»: | ||
اين افتراء ديگرى است از | اين افتراء ديگرى است از مشركان، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و آن، اين است «إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ: به درستى كه بشرى به او درس مى دهد»، و منشأ اين افتراء - به طورى كه از سياق اعتراضشان و جوابى كه آمده بر مى آيد - اين بوده كه مردى غير عرب بوده، و منظور ايشان، تعليم آن مرد بوده است. | ||
مردى بوده كه زبان عربى را به طور فصيح مى دانسته و در عين حال، چيزى از معارف اديان و احاديث انبياء را هم مى دانسته. و چه بسا رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» او را ديده. از اين رو، اين تهمت را زده اند كه حتما آن مرد به وى تعليم مى دهد، و ادعايى كه مبنى بر وحى بودن گفته هايش مى كند، صحيح نيست. و خداى تعالى، در نقل كلام آنان، رعايت اختصار را كرده، و گرنه تقديرش: «إنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ وَ یَنسِبُ مَا تَعَلَّمَهُ مِنهُ إلَى اللهِ إفتِرَاءً عَلَيه: بشرى به او درس مى دهد و او، آنچه را از وى ياد مى گيرد، از روى افتراء به خدا نسبت مى دهد»، مى باشد. | |||
و معلوم است كه جواب دادن به صرف اين كه آن مرد زبانش غير عربى است و قرآن به زبان عربى فصيح و آشكار است، ماده اشكال را به كلّى از بين نمى برد. براى اين كه ممكن است بگويند: از آن مرد غير عربى درس مى گيرد، و آنگاه يادگرفته هاى خود را، در قالب زبان عربى صحيح و فصيح در مى آورد. بلكه اصلا اين اشكال بيشتر به ذهن مى رسد تا اشكال اول. چون تعبير مشركان اين بود كه: «به درستى كه مردى عجمى به او ياد مى دهد»، و اين نبود كه «مردى عجمى به او تلقين و يا املاء مى كند»، و او، عين عبارات وى را اداء مى نمايد، و معلوم است كه تعليم مربوط به معانى است، نه الفاظ. | |||
و از اين جا به خوبى روشن مى گردد كه جمله «لِسَانُ الَّذِى يُلحِدُونَ إلَيهِ... مُبِينٌ»، به تنهايى جواب از شبهه آنان نيست، بلكه جواب از اين جمله شروع شده، و تا تمامى دو آيه تمام مى شود. | |||
و | و خلاصه جوابى كه از مجموع سه آيه استفاده مى شود، اين است كه: | ||
تهمتى كه شما به وى مى زنيد كه بشرى به او تعليم می دهد، و او، آن را به خدا نسبت داده، افتراء مى بندد، اگر مقصود شما از تعليم، تلقين الفاظ است و قرآن كريم، كلام آن مرد است، نه كلام خدا. جوابش اين است كه: آن مرد، غيرعرب است، و اين قرآن، به زبان «عربىّ مُبين» است. | |||
ویرایش