گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۳ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۷۴: خط ۱۷۴:
<span id='link289'><span>
<span id='link289'><span>


==پاسخ خداى تعالى به اميد بستن مشركان به مرگ پيامبر«ص»، با بيان عموميت مرگ ==
==پاسخ خداوند به اميد مشركان به مرگ پيامبر«ص»، با بيان عموميت مرگ ==
«'''وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشرٍ مِّن قَبْلِك الْخُلْدَ أَ فَإِين مِّت فَهُمُ الخَْالِدُونَ'''»:
«'''وَ مَا جَعَلْنَا لِبَشرٍ مِن قَبْلِك الْخُلْدَ أَفَإِين مِتَّ فَهُمُ الخَْالِدُونَ'''»:


از اين آيه بر مى آيد كه مشركين به خود دلخوشى مى دادند كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به زودى مى ميرد و ايشان از دعوت او خلاص گشته آلهه آنان از طعنه هاى او نجات مى يابند همچنان كه خداى عز و جل در جاى ديگر همين تسليت را از آنان نقل كرده از آن جمله در پاسخ دشمنان كه گفته بودند: ((نتربص به ريب المنون (( فرمود: ما براى هيچ پيغمبرى قبل از تو نيز عمر جاويدان قرار نداده بوديم كه اينها آرزوى مرگ براى خصوص تو مى كنند البته تو خواهى مرد ايشان هم مى ميرند و مرگ تو سودى به حال آنان ندارد نه آنان اگر تو بميرى جاودان مى مانند و نه خودشان در عمر كوتاهى كه دارند از فتنه و امتحان الهى بر كنار مى شوند، زيرا همه انسانها در طول زندگيشان از امتحان بر كنار نمى مانند و در آخرت نيز از تحت قدرت و سلطنت ما بيرون نمى شوند، بلكه به سوى ما باز مى گردند و ما به حسابشان رسيده و جزاى كرده هايشان را مى دهيم .
از اين آيه بر مى آيد كه مشركان به خود دلخوشى مى دادند كه محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به زودى مى ميرد و ايشان از دعوت او خلاص گشته، آلهه آنان از طعنه هاى او نجات مى يابند، همچنان كه خداى عزوجل، در جاى ديگر، همين تسليت را از آنان نقل كرده.  


و اينكه فرمود: ((افان مت فهم الخالدون - آيا اگر تو بميرى ايشان جاودان خواهند بود(( و نفرمود: ((فهم خالدون (( با در نظر گرفتن اينكه استفهام در آن انكارى است نفى قصر قلب را افاده مى كند گويا خواسته است بفرمايد اينكه مى گويند ((انتظار مرگ او را داريم (( سخن كسى است كه خودش را جاودان و تو را مزاحم حيات جاويد خود مى داند كه اگر تو بميرى او جاودان گشته حيات جاويد عايدش مى شود آن هم حيات بى فتنه و دغدغه ، و حال
از آن جمله در پاسخ دشمنان كه گفته بودند: «نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيبَ المَنُون» فرمود: ما براى هيچ پيغمبرى قبل از تو نيز عمر جاويدان قرار نداده بوديم، كه اين ها آرزوى مرگ براى خصوص تو مى كنند. البته تو خواهى مُرد، ايشان هم مى ميرند و مرگ تو سودى به حال آنان ندارد. نه آنان اگر تو بميرى، جاودان مى مانند و نه خودشان در عمر كوتاهى كه دارند، از فتنه و امتحان الهى بر كنار مى شوند. زيرا همه انسان ها در طول زندگی شان، از امتحان بر كنار نمى مانند و در آخرت نيز، از تحت قدرت و سلطنت ما بيرون نمى شوند، بلكه به سوى ما باز مى گردند و ما به حسابشان رسيده و جزاى كرده هايشان را مى دهيم.
 
و اين كه فرمود: «أفَإن مِتَّ فَهُمُ الخَالِدُون: آيا اگر تو بميرى، ايشان جاودان خواهند بود»، و نفرمود: «فَهُم خَالِدُون»، با در نظر گرفتن اين كه استفهام در آن انكارى است، نفى قصر قلب را افاده مى كند. گويا خواسته است بفرمايد اين كه مى گويند «انتظار مرگ او را داريم»، سخن كسى است كه خودش را جاودان و تو را مزاحم حيات جاويد خود مى داند، كه اگر تو بميرى، او جاودان گشته، حيات جاويد عايدش مى شود. آن هم حيات بى فتنه و دغدغه، و حال آن که چنین نیست.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۲ </center>
آنكه چنين نيست هر موجود زنده اى مرگ را خواهد چشيد و نيز حيات دنيا بر اساس فتنه و امتحان بنا شده و فتنه جاويد و امتحان هميشگى معنا ندارد پس بايد به سوى پروردگار خود برگردند تا جزاى كردارشان بر طبق آنچه از امتحان در آمده و تميز داده شده اند را بدهد.
هر موجود زنده اى مرگ را خواهد چشيد، و نيز حيات دنيا بر اساس فتنه و امتحان بنا شده و فتنه جاويد و امتحان هميشگى معنا ندارد. پس بايد به سوى پروردگار خود برگردند تا جزاى كردارشان بر طبق آنچه از امتحان در آمده و تميز داده شده اند، را بدهد.
 
==معانى و موارد استعمال «نفس» در لغت و در آيات قرآن كريم==
«'''كُلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ'''»:
 
كلمۀ «نفس» - آن طور كه دقت در موارد استعمالش افاده مى كند - در اصل، به معناى همان چيزى است كه به آن اضافه مى شود. پس «نَفسُ الإنسان» به معناى خود انسان و «نَفسُ الشَّئ» به معناى خود شئ است، و «نَفسُ الحَجَر» به معناى همان حجر (سنگ) است.
 
بنابراين، اگر اين كلمه به چيزى اضافه نشود، هيچ معنايى ندارد و نيز با اين بيان هر جا استعمال بشود، منظور از آن تأكيد لفظى خواهد بود. مثل اين كه مى گوييم: «جَائنِى زَيدٌ نَفسُهُ: زيد، خودش نزد من آمد». و يا منظور از آن تأكيد معنا است. مثل اين كه مى گوييم: «جَائنِى نَفسُ زَيدٍ: خود زيد نزد من آمد».  


«'''كلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُم بِالشرِّ وَ الخَْيرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ'''»:
و در همه موارد استعمالش، حتى در مورد خداى تعالى، به همين منظور استعمال مى شود. همچنان كه فرمود: «كَتَبَ عَلَى نَفسِهِ الرَّحمَة». و نيز فرموده: «وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفسَهُ». و نيز فرمود: «تَعلَمُ مَا فِى نَفسِى وَ لَا أعلَمُ مَا فِى نَفسِكَ»، ليكن بعد از معناى اصلى، استعمالش در شخص انسانى كه موجودى مركب از روح و بدن است، شايع گشته و معناى جداگانه اى شده كه بدون اضافه هم استعمال مى شود.  
معانى و موارد استعمال ((نفس (( در لغت و در آيات قرآن كريم
كلمه ((نفس ((- آنطور كه دقت در موارد استعمالش افاده مى كند - در اصل به معناى همان چيزى است كه به آن اضافه مى شود پس ‍ ((نفس الانسان (( به معناى خود انسان و ((نفس الشى ء(( به معناى خود شى ء است و ((نفس الحجر(( به معناى همان حجر (سنگ ) است .  


بنابراين اگر اين كلمه به چيزى اضافه نشود هيچ معنايى ندارد و نيز با اين بيان هر جا استعمال بشود منظور از آن تاءكيد لفظى خواهد بود مثل اينكه مى گوييم ((جاءنى زيد نفسه - زيد خودش نزد من آمد(( و يا منظور از آن تاءكيد معنا است مثل اينكه مى گوييم : ((جاءنى نفس زيد - خود زيد نزد من آمد(( و در همه موارد استعمالش حتى در مورد خداى تعالى به همين منظور استعمال مى شود همچنان كه فرمود: ((كتب على نفسه الرحمه (( و نيز فرموده : ((و يحذركم اللّه نفسه (( و نيز فرمود: ((تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك (( ليكن بعد از معناى اصلى استعمالش در شخص انسانى كه موجودى مركب از روح و بدن است شايع گشته و معناى جداگانه اى شده كه بدون اضافه هم استعمال مى شود مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: ((هو الذى خلقكم من نفس واحده و جعل منها زوجها(( يعنى از يك شخص انسانى و نيز مانند آيه ((من قتل نفسا بغير نفس او فساد فى الارض فكانما قتل الناس جميعا و من احياها فكانما احيا الناس جميعا(( يعنى كسى كه انسانى را بكشد و يا انسانى را زنده كند.  
مانند اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفسٍ وَاحِدَة وَ جَعَلَ مِنهَا زَوجَهَا». يعنى از يك شخص انسانى. و نيز مانند آيه: «مَن قَتَلَ نَفساً بِغَيِر نَفسٍ أو فَسَادٍ فِى الأرضِ فَكَأنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَن أحيَاهَا فَكَأنَّمَا أحيَا النَّاسَ جَمِيعاً». يعنى كسى كه انسانى را بكشد و يا انسانى را زنده كند.  


و اين دو معنا كه گفته شد هر دو در آيه ((كل نفس تجادل عن نفسها(( استعمال شده چون نفس اولى به معناى دومى (انسان ) و دومى به معناى اولى (معناى مضاف اليه ) است و معنايش اين است كه هر كسى از خودش دفاع مى كند.
و اين دو معنا كه گفته شد، هر دو در آيه «كُلُّ نَفسٍ تُجَادِلُ عَن نَفسِهَا» استعمال شده. چون نفس اولى به معناى دومى (انسان) و دومى به معناى اولى (معناى مضافٌ اليه) است، و معنايش اين است كه هر كسى از خودش دفاع مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۳ </center>
آنگاه همين كلمه را در روح انسانى استعمال كردند چون آنچه مايه تشخص شخصى انسانى است علم و حيات و قدرت است كه آن هم قائم به روح آدمى است و اين معنا در آيه شريفه ((اخرجوا انفس كم اليوم تجزون عذاب الهون (( و اين دو معنا يعنى معناى دوم و سوم در غير انسان يعنى نباتات و حيوانات بكار نرفته مگر از نظر اصطلاح علمى مثلا به يك گياه يا يك حيوان نفس گفته نمى شود و نيز به مبداء مدبر جسم او كه جان او است نيز نفس گفته نمى شود، بلكه گاهى هم كه به خون نفس مى گويند آن نيز براى اين است كه جان جانداران بستگى به آن دارد و از همين باب مى گويند فلان حيوان نفس سائله (خون جهنده ) دارد و آن ديگرى ندارد.
آنگاه همين كلمه را در روح انسانى استعمال كردند. چون آنچه مايه تشخص شخصى انسانى است، علم و حيات و قدرت است كه آن هم قائم به روح آدمى است. و اين معنا در آيه شريفه «أخرِجُوا أنفُسَكُمُ اليَومَ تُجزَونَ عَذَابَ الهُون»، و اين دو معنا، يعنى معناى دوم و سوم در غير انسان، يعنى نباتات و حيوانات به كار نرفته، مگر از نظر اصطلاح علمى مثلا به يك گياه يا يك حيوان نفس گفته نمى شود. و نيز به مبدأ مدبّر جسم او كه جان او است، نيز «نفس» گفته نمى شود، بلكه گاهى هم كه به خون، «نفس» مى گويند، آن نيز براى اين است كه جان جانداران بستگى به آن دارد، و از همين باب مى گويند: فلان حيوان، نفس سائله (خون جهنده) دارد و آن ديگرى ندارد.


و نيز در لغت درباره هيچ يك از ملك و جن كلمه نفس به دو اطلاق مذكور اطلاق نمى شود هر چند كه اعتقاد همه اين است كه ملائكه و جن نيز حيات دارند و نيز در قرآن كريم با اينكه صراحتا براى جن مانند انسان تكليف و مرگ و حشر قائل شده فرمود: ((و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (( و نيز فرموده : ((فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس (( و نيز فرمود: ((و يوم يحشرهم جميعا يا معشر الجن قد استكثرتم من الانس (( اين آن چيزى است كه از معناى نفس در عرف لغت به دست آمده .
و نيز در لغت درباره هيچ يك از مَلَك و جنّ، كلمه نفس به دو اطلاق مذكور اطلاق نمى شود، هر چند كه اعتقاد همه اين است كه ملائكه و جن نيز حيات دارند. و نيز در قرآن كريم، با اين كه صراحتا براى جن مانند انسان تكليف و مرگ و حشر قائل شده، فرمود: «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الإنسَ إلّا لِيَعبُدُون». و نيز فرموده: «فِى أُمَمٍ قَد خَلَت مِن قَبلِهِم مِنَ الجِنّ وَ الإنس». و نيز فرمود: «وَ يَومَ يَحشُرُهُم جَمِيعاً يَا مَعشَرَ الجِنِّ قَد استَكثَرتُم مِنَ الإنس». اين آن چيزى است كه از معناى «نفس» در عرف لغت به دست آمده.


معنى و موارد استعمال كلمه ((موت -مرگ ((
==معنا و موارد استعمال كلمه «موت»==


و اما كلمه ((موت (( اين كلمه به معناى نداشتن حيات و آثار حيات از شعور و اراده است البته نداشتن كسى و چيزى كه مى بايست داشته باشد و قابليت داشتن آن را دارا باشد همچنان كه خداى عز و جل فرموده: ((و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم (( و درباره اصنام و بتها فرموده : ((اموات غير احياء(( البته براى اين كلمه معانى ديگرى نيز هست يكى معناى فلسفى كه موت را عبارت مى دانند از مفارقت روح از بدن و قطع علاقه تدبيرى آن و ديگرى
و اما كلمۀ «مَوت»، اين كلمه به معناى نداشتن حيات و آثار حيات از شعور و اراده است. البته نداشتن كسى و چيزى كه مى بايست داشته باشد و قابليت داشتن آن را دارا باشد. همچنان كه خداى عزوجل فرموده: «وَ كُنتُم أموَاتاً فَأحيَاكُم ثُمَّ يُمِيتُكُم». و درباره اصنام و بت ها فرموده: «أموَاتٌ غَيرُ أحيَاء». البته براى اين كلمه معانى ديگرى نيز هست. يكى معناى فلسفى كه موت را عبارت مى دانند از مفارقت روح از بدن و قطع علاقه تدبيرى آن.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۴ </center>
معنايى است كه در روايات از آن جمله در حديث نبوى آمده كه آن را عبارت دانسته از انتقال از خانه اى به خانه اى ديگر.
و دیگری معنايى است كه در روايات، از آن جمله در حديث نبوى آمده كه آن را عبارت دانسته از انتقال از خانه اى، به خانه اى ديگر.


ولى اين معانى را نمى توان معناى لغوى كلمه دانست بلكه معنايى است كه يا عقل در آن دخالت كرده و يا نقل ، و اين معنا كه ما براى موت نقل كرديم وصف آدمى است به اعتبار بدنش و اما روح آدمى در هيچ جاى كلام خداى تعالى چيزى كه به اتصاف آن به موت گويا باشد وجود ندارد همچنان كه درباره اتصاف ملائكه به آن در كلام خداى تعالى چيزى وجود ندارد.
ولى اين معانى را نمى توان معناى لغوى كلمه دانست، بلكه معنايى است كه يا عقل در آن دخالت كرده و يا نقل، و اين معنا كه ما براى موت نقل كرديم، وصف آدمى است به اعتبار بدنش. و اما روح آدمى در هيچ جاى كلام خداى تعالى، چيزى كه به اتصاف آن به موت گويا باشد، وجود ندارد. همچنان كه درباره اتصاف ملائكه به آن در كلام خداى تعالى، چيزى وجود ندارد.


و اما اينكه فرموده : ((كل شى ء هالك الا وجهه (( و يا فرموده : ((و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض (( ان شاء الله به زودى خواهد آمد كه هلاك در آيه اول و صعقه در آيه دوم غير موت است هر چند كه احيانا با موت هم منطبق مى شود.
و اما اين كه فرموده: «كُلُّ شَئٍ هَالِكٌ إلّا وَجهَهُ». و يا فرموده: «وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّماوَاتِ وَ مَن فِى الأرض»، إن شاء الله به زودى خواهد آمد كه «هلاك» در آيه اول و «صعقه» در آيه دوم، غير موت است، هرچند كه احيانا با موت هم منطبق مى شود.
<span id='link292'><span>
<span id='link292'><span>
==اشكالاتى جنه به كلام فخر رازى كه قائل به تخصيص آيه(كل نفس دائقه الموت ) شده است ==
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه اولا مراد از نفس در جمله ((كل نفس ذائقه الموت (( انسان است - كه استعمال دومى از استعمالات سه گانه اين كلمه است - نه روح انسانى چون معهود كلام خدا نيست كه نسبت موت را به روح انسانى داده باشد تا ما آيه را هم حمل به آن كنيم .


و ثانيا آيه شريفه عموميتش تنها درباره انسان ها است كه شامل ملائكه و جن و ساير حيوانات نمى شود هر چند كه بعضى از نامبردگان از قبيل جن و حيوان متصف به آن بشوند. و يكى از قرائنى كه اختصاص آيه به انسان را مى رساند جمله اى است كه قبل از آن واقع شده و مى فرمايد: ((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد(( و نيز جمله اى است كه بعد از آن واقع شده و مى فرمايد: ((و نبلوكم بالشر و الخير فتنه (( چون به طورى كه توضيحش را خواهى ديد قبل و بعد آيه سخن از انسان است .
پس از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه اولا مراد از «نفس» در جملۀ «كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوت» انسان است - كه استعمال دومى از استعمالات سه گانه اين كلمه است - نه روح انسانى. چون معهود كلام خدا نيست كه نسبت موت را به روح انسانى داده باشد، تا ما آيه را هم حمل به آن كنيم.


بعضى از مفسرين گفته اند كه مراد از نفس در آيه شريفه روح است كه خلاف آن را فهميدى . جمعى ديگر اصرار ورزيده اند كه آيه را آنچنان عموميت دهند كه شامل انسان و فرشتگان و جن و ساير حيوانات و حتى نباتات هم در صورتى كه حيات حقيقى داشته باشد بشود ولى شما خواننده عزيز اشكال اين را نيز فهميدى .
و ثانيا آيه شريفه، عموميتش تنها درباره انسان ها است كه شامل ملائكه و جنّ و ساير حيوانات نمى شود، هرچند كه بعضى از نامبردگان از قبيل جنّ و حيوان متصف به آن بشوند. و يكى از قرائنى كه اختصاص آيه به انسان را مى رساند، جمله اى است كه قبل از آن واقع شده و مى فرمايد: «وَ مَا جَعَلنَا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلد». و نيز جمله اى است كه بعد از آن واقع شده و مى فرمايد: «وَ نَبلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً». چون به طورى كه توضيحش را خواهى ديد، قبل و بعد آيه سخن از انسان است.
 
بعضى از مفسران گفته اند كه: مراد از «نفس» در آيه شريفه، «روح» است كه خلاف آن را فهميدى. جمعى ديگر اصرار ورزيده اند كه آيه را آن چنان عموميت دهند كه شامل انسان و فرشتگان و جنّ و ساير حيوانات و حتى نباتات هم در صورتى كه حيات حقيقى داشته باشد، بشود. ولى شما خواننده عزيز، اشكال اين را نيز فهميدى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۵ </center>
و از سخنان عجيبى كه در بيان عموميت آيه زده اند سخن فخر رازى در تفسير كبير است كه بعد از تقرير اينكه آيه شريفه عام است و هر صاحب نفسى را شامل مى شود گفته است : آيه شريفه تخصيص خورده چون خداى تعالى خودش نيز داراى نفس است همچنان كه فرمود: ((تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسك (( و مى دانيم كه ((كل نفس ذائقه الموت (( شامل او نمى شود علاوه بر اين مرگ بر او محال است و نيز در جمادات تخصيص خورده چون آنها نيز نفوس دارند ولى نمى ميرند. سپس گفته و عامى كه تخصيص خورده باشد در غير مورد تخصيص ‍ حجت است پس بر طبق ظاهرش عمل مى شود در نتيجه همين آيه كلام فلاسفه را باطل مى كند كه گفته اند: ارواح بشرى و عقول مفارقه و نفوس فلكيه مرگ ندارند.
==اشكالاتى به كلام فخر رازى، در تفسیر آيه: «كُلُّ نَفسٍ ذاِئقَةُ المَوت»==
و از سخنان عجيبى كه در بيان عموميت آيه زده اند، سخن فخر رازى، در «تفسير كبير» است كه بعد از تقرير اين كه آيه شريفه عام است و هر صاحب نفسى را شامل مى شود، گفته است:  
 
آيه شريفه، تخصيص خورده. چون خداى تعالى، خودش نيز داراى نفس است، همچنان كه فرمود: «تَعلَمُ مَا فِى نَفسِى وَ لَا أعلَمُ مَا فِى نَفسِك»، و مى دانيم كه «كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوت»، شامل او نمى شود. علاوه بر اين، مرگ بر او محال است و نيز در جمادات تخصيص خورده، چون آن ها نيز نفوس دارند، ولى نمى ميرند. سپس گفته: و عامى كه تخصيص خورده باشد، در غير مورد تخصيص، حجت است. پس بر طبق ظاهرش عمل مى شود. در نتيجه، همين آيه كلام فلاسفه را باطل مى كند كه گفته اند: ارواح بشرى و عقول مفارقه و نفوس فلكيه مرگ ندارند.


و ما در اشكال به آن مى گوييم :
و ما در اشكال به آن مى گوييم:


اولا: نفس به معنايى كه بر خداى تعالى و بر هر چيز اطلاق مى شود نفس به استعمال اولى از استعمالات سه گانه است كه گذشت و گفتيم جز با اضافه استعمال نمى شود ولى نفسى كه در آيه شريفه مورد بحث است اضافه به چيزى نشده و اين خود دليل روشنى است كه مراد از آن استعمال اولى نيست پس باقى مى ماند يكى از دو استعمال ديگر و چون در سابق گفتيم كه استعمال سومى هم مراد نيست باقى مى ماند استعمال دومى .
اولا: «نفس» به معنايى كه بر خداى تعالى و بر هر چيز اطلاق مى شود، نفس به استعمال اولى از استعمالات سه گانه است، كه گذشت و گفتيم جز با اضافه استعمال نمى شود، ولى نفسى كه در آيه شريفه مورد بحث است، اضافه به چيزى نشده و اين، خود دليل روشنى است كه مراد از آن، استعمال اولى نيست. پس باقى مى ماند يكى از دو استعمال ديگر، و چون در سابق گفتيم كه استعمال سومى هم مراد نيست، باقى مى ماند استعمال دومى.


و ثانيا: اينكه جمادات را از موت استثنا كرد صحيح نيست و با آيه ((كنتم امواتا فاحياكم (( و جمله ((اموات غير احياء(( و امثال آن منافات دارد زيرا در اين جملات موت را به جمادات نسبت داده .
و ثانيا: اين كه جمادات را از موت استثنا كرد، صحيح نيست و با آيه «كُنتُم أموَاتاً فَأحيَاكُم»، و جملۀ «أمواتٌ غَيرُ أحياء» و امثال آن منافات دارد. زيرا در اين جملات، «موت» را به جمادات نسبت داده.


و ثالثا: اينكه گفت : ((همين آيه كلام فلاسفه را باطل مى كند كه گفته اند...(( اشتباه است ، براى اينكه مساءله مورد بحث فلاسفه مساءله اى است عقلى ، كه طريقه تحقيق در آن برهان است ، و برهان حجتى است مفيد يقين ، اگر حجتى كه فخر و امثال وى عليه اين برهان اقامه نموده ، و يا بعضى از آن حجت ها، آنطور كه خودشان ادعا نموده اند، برهانى باشد، باعث مى شود كه ديگر آيه در مقابل آن ظهورى نداشته باشد، و با در نظر گرفتن اينكه ظهور حجتى است ظنى ، ديگر چطور تصور مى شود برهان آقايان با ظن به خلاف جمع شود؟ و اگر حجت ايشان برهان و مفيد علم نباشد، مسائل مورد نظرشان هم ثابت نمى شود، و وقتى ثابت نشود، ديگر حاجتى به ظهور آيه كه ظن به خلاف است باقى نمى ماند.
و ثالثا: اين كه گفت: «همين آيه كلام فلاسفه را باطل مى كند كه گفته اند...» اشتباه است. براى اين كه مسأله مورد بحث فلاسفه، مسأله اى است عقلى، كه طريقه تحقيق در آن «برهان» است، و «برهان»، حجتى است مفيد يقين. اگر حجتى كه فخر و امثال وى عليه اين برهان اقامه نموده، و يا بعضى از آن حجت ها، آن طور كه خودشان ادعا نموده اند، برهانى باشد، باعث مى شود كه ديگر آيه در مقابل آن ظهورى نداشته باشد، و با در نظر گرفتن اين كه ظهور حجتى است ظنى، ديگر چطور تصور مى شود برهان آقايان با ظن به خلاف جمع شود؟ و اگر حجت ايشان برهان و مفيد علم نباشد، مسائل مورد نظرشان هم ثابت نمى شود، و وقتى ثابت نشود، ديگر حاجتى به ظهور آيه كه ظن به خلاف است، باقى نمى ماند.


جمله ((كل نفس ذائقه الموت (( همانطور كه تقرير و تثبيت مضمون ((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد... است ،
جملۀ «كُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوت»، همان طور كه تقرير و تثبيت مضمون «وَ مَا جَعَلنَا لِبَشَرٍ مِن قَبلِكَ الخُلد...» است، همچنین توطئه و زمینه چینی برای جمله بعدی است، که می فرماید:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۴۰۶ </center>
همچنين توطئه و زمينه چينى براى جمله بعدى است ، كه مى فرمايد: ((و نبلوكم بالشر و الخير فتنه (( - يعنى ما شما را به آنچه كراهت داريد از قبيل مرض و فقر و امثال آن ، و به آن چه دوست داريد، از قبيل صحت و غنى و امثال آن ، مى آزماييم ، آزمودنى - گويا فرموده : هر يك از شما را به حياتى محدود، و موجل زنده مى داريم ، و در آن حيات به وسيله خير و شر امتحان مى كنيم ، امتحان كردنى ، و سپس به سوى پروردگارتان بازگشت مى كنيد، پس به له و عليهتان حكم مى كند.
«وَ نَبلُوكُم بِالشَّرِّ وَ الخَيرِ فِتنَةً». يعنى: ما شما را به آنچه كراهت داريد، از قبيل مرض و فقر و امثال آن، و به آن چه دوست داريد، از قبيل صحت و غنى و امثال آن، مى آزماييم، آزمودنى. گويا فرموده: هر يك از شما را به حياتى محدود، و مؤجل زنده مى داريم، و در آن حيات به وسيله خير و شر امتحان مى كنيم، امتحان كردنى. و سپس به سوى پروردگارتان بازگشت مى كنيد، پس به له و عليه تان حكم مى كند.


در اين جمله به علت حتمى بودن مرگ نيز اشاره كرده ، و آن اين است كه اصولا زندگى هر كسى حياتى است امتحانى و آزمايشى ، و معلوم است كه امتحان جن به مقدمه دارد و غرض اصلى متعلق به خود آن نيست ، بلكه متعلق به ذى المقدمه است ، و اين نيز روشن است كه هر مقدمه اى ذى المقدمه اى دارد، و بعد از هر امتحانى موقفى است كه در آن موقف نتيجه امتحان معلوم مى شود، پس براى هر صاحب حياتى مرگى است حتمى ، و بازگشتى است به سوى خداى سبحان ، تا در آن بازگشت درباره اش داورى شود   
در اين جمله، به علت حتمى بودن مرگ نيز اشاره كرده و آن، اين است كه اصولا زندگى هر كسى حياتى است امتحانى و آزمايشى، و معلوم است كه امتحان جن به مقدمه دارد و غرض اصلى متعلق به خود آن نيست، بلكه متعلق به ذى المقدمه است، و اين نيز روشن است كه هر مقدمه اى، ذى المقدمه اى دارد، و بعد از هر امتحانى، موقفى است كه در آن موقف، نتيجه امتحان معلوم مى شود. پس براى هر صاحب حياتى، مرگى است حتمى، و بازگشتى است به سوى خداى سبحان، تا در آن بازگشت، درباره اش داورى شود.  




۱۶٬۸۸۰

ویرایش