گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۵۱: خط ۵۱:
<span id='link252'><span>
<span id='link252'><span>
==گفتارى پيرامون معناى حدوث و قدم كلام==
==گفتارى پيرامون معناى حدوث و قدم كلام==
فصل اول : معناى اينكه كلام حادث مى شود و باقى مى ماند چيست ؟
'''فصل اول: معناى اين كه كلام حادث مى شود و باقى مى ماند، چيست؟'''
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۴۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۴۷ </center>
وقتی سخنی از گوينده اى مى شنويم كه يا شعر است و يا نثر، بدون هيچ درنگ حكم مى كنيم كه اين شعر مثلا از اين شاعر است . و اگر شاعر مفروض همان شعر را تكرار كند، و يا گوينده ، همان سخن را تكرار كند باز شك نمى كنيم در اينكه شعر و سخن مذكور از او است و بعينه همان كلام اول است كه دوباره اعاده اش كرده و سپس اگر ناقلى همان شعر را از همان شخص نقل كند باز هم مى گوييم اين همان شعر فلان شاعر است . يعنى همان گوينده اولى ، و پس از آن اگر اين نقل را مكرر بگويد مثلا يك ميليون بار و يا بى نهايت آن را تكرار كند باز هم همان كلام اول و صادر از گوينده اول است .
وقتی سخنی از گوينده اى مى شنويم كه يا شعر است و يا نثر، بدون هيچ درنگ حكم مى كنيم كه اين شعر مثلا از اين شاعر است. و اگر شاعر مفروض، همان شعر را تكرار كند و يا گوينده، همان سخن را تكرار كند، باز شك نمى كنيم در اين كه شعر و سخن مذكور، از اوست، و بعينه همان كلام اول است كه دوباره اعاده اش كرده.  


البته اين از نظر فهم عرفى است ولى اگر بخواهيم مساءله را از نظر دقت علمى در نظر بگيريم با مختصر دقتى مى بينيم كه حقيقت امر بر خلاف اين است : مثلا كسى كه مى گويد: ((زيد نزد من آمد(( اين جمله در حقيقت يك كلام نيست زيرا مركب از يازده حرف است كه هر يك آنها فردى از افراد صوت است كه در نفس گوينده تكون يافته و در فضاى دهانش از يكى از مخارج آن بيرون آمده و مجموع آنها صوت هاى بسيار است نه يك صوت ، چيزى كه هست چون يك چيز را مى فهماند در ظرف اعتبار آن را كلام واحد مى خوانيم و اين خود نوعى توسع و مجاز است كه مرتكب مى شويم . و اين صوتهاى متعدد از اين جهت كلام شده اند و معنايى را به شنونده مى فهمانند كه قبلا ميان گوينده و شنونده قرارى بسته شده است كه فلان صوت نشان فلان معنا باشد و همچنين از اين نظر كلام واحد شده اند كه معناى واحدى را مى رسانند.
و سپس اگر ناقلى همان شعر را از همان شخص نقل كند، باز هم مى گوييم اين همان شعر فلان شاعر است. يعنى همان گوينده اولى. و پس از آن، اگر اين نقل را مكرر بگويد، مثلا يك ميليون بار و يا بى نهايت آن را تكرار كند، باز هم، همان كلام اول و صادر از گوينده اول است.


تجزيه و تحليل حقيقت و واقعيت ((كلام -سخن (( و بيان اينكه قديم بودن كلام متصور نيست
البته اين از نظر فهم عرفى است، ولى اگر بخواهيم مسأله را از نظر دقت علمى در نظر بگيريم، با مختصر دقتى مى بينيم كه حقيقت امر بر خلاف اين است. مثلا كسى كه مى گويد: «زيد، نزد من آمد»، اين جمله در حقيقت، يك كلام نيست. زيرا مركب از يازده حرف است، كه هر يك آن ها، فردى از افراد صوت است، كه در نفس گوينده تكون يافته و در فضاى دهانش، از يكى از مخارج آن بيرون آمده و مجموع آن ها، صوت هاى بسيار است، نه يك صوت.  
پس با اين بيان اين معنا به دست مى آيد كه كلام از آن جهت كه كلام است امرى است وضعى و قراردادى و اعتبارى كه جز در ظرف اعتبار، واقعيتى ندارد، آنچه در خارج هست آن عبارت است از صوتهاى گوناگون كه در ظرف اعتبار و قرارداد هر يك علامت چيزى قرارداد شده نه اينكه آنچه در خارج ، خارجيت پيدا مى كند علامتهايى باشد، براى وضوح بيشتر تكرار مى كنم كه آنچه در خارج موجود مى شود صوت است و بس نه علامت و صوت قراردادى ، و اگر موجوديت و تحقق را به كلام نسبت مى دهيم ، به نوعى عنايت است ، و گرنه كلام در خارج تحقق نمى يابد، بلكه صوت موجود مى شود، (و اهل هر زبان روى قراردادى كه قبلا ميان خود داشته اند از آن صوت به معنايى منتقل مى شوند).


از اينجا معلوم مى شود كه كلام (فراموش نشود كه يعنى آن امر اعتبارى و قراردادى )، نه متصف به حدوث مى شود و نه به بقاء، براى اينكه (حدوث و بقاء مربوط به واقعيات است ، نه اعتباريات و) حدوث عبارت است از مسبوق بودن وجود چيزى به عدم زمانى آن ،
چيزى كه هست، چون يك چيز را مى فهماند، در ظرف اعتبار، آن را كلام واحد مى خوانيم و اين خود نوعى توسع و مجاز است كه مرتكب مى شويم. و اين صوت هاى متعدد، از اين جهت كلام شده اند و معنايى را به شنونده مى فهمانند كه قبلا ميان گوينده و شنونده قرارى بسته شده است، كه فلان صوت نشان فلان معنا باشد، و همچنين از اين نظر كلام واحد شده اند كه معناى واحدى را مى رسانند.
 
پس با اين بيان، اين معنا به دست مى آيد كه كلام از آن جهت كه كلام است، امرى است وضعى و قراردادى و اعتبارى كه جز در ظرف اعتبار، واقعيتى ندارد. آنچه در خارج هست، آن عبارت است از صوت هاى گوناگون كه در ظرف اعتبار و قرارداد هر يك علامت چيزى قرارداد شده، نه اين كه آنچه در خارج، خارجيت پيدا مى كند، علامت هايى باشد.
 
براى وضوح بيشتر، تكرار مى كنم كه آنچه در خارج موجود مى شود، صوت است و بس، نه علامت و صوت قراردادى. و اگر موجوديت و تحقق را به كلام نسبت مى دهيم، به نوعى عنايت است، و گرنه كلام در خارج تحقق نمى يابد، بلكه صوت موجود مى شود، (و اهل هر زبان، روى قراردادى كه قبلا ميان خود داشته اند، از آن صوت به معنايى منتقل مى شوند).
 
از اين جا معلوم مى شود كه كلام (فراموش نشود كه يعنى آن امر اعتبارى و قراردادى)، نه متصف به «حدوث» مى شود و نه به «بقاء». براى اين كه (حدوث و بقاء مربوط به واقعيات است، نه اعتباريات و) «حدوث»، عبارت است از مسبوق بودن وجود چيزى به عدم زمانى آن.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۴۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۳۴۸ </center>
اينكه چيزى بعد از مدتها نبودن بود شود) و بقاء عبارت است از اينكه چيزى بعد از آن اول نيز موجود باشد، و همچنين در آنات بعدى ، وجودى متصل داشته باشد، پس هم حدوث و هم بقاء مربوط به واقعيات خارجى است ، نه اعتباريات ، چون اعتباريات در خارج وجود ندارند.
اين كه چيزى بعد از مدت ها نبودن، بود شود)، و «بقاء» عبارت است از اين كه چيزى بعد از آن اول نيز موجود باشد، و همچنين در آنات بعدى، وجودى متصل داشته باشد. پس هم حدوث و هم بقاء، مربوط به واقعيات خارجى است، نه اعتباريات. چون اعتباريات در خارج وجود ندارند.


علاوه بر اين ، اتصاف كلام به قدم ، اشكالى ديگر و عليحده دارد، و آن اين است كه كلام (كه مركب از حروف رديف شده ، و اصل تكونش تدريجى است ، بعضى حروفش قبل از بعضى ديگر، و بعضى بعد از بعضى ديگر چيده مى شود)، ممكن نيست قديم باشد، چون در قديم ديگر تقدم و تاءخرى فرض ندارد، و گرنه آنچه متاءخر است حادث مى شود، و حال آنكه ما قديمش فرض كرده بوديم ، و اين خلف است ، پس كلام - كه به معناى حروف تركيب شده است و به وضع دلالت بر معنايى تام مى كند - قديم بودن در آن تصور ندارد، علاوه بر اين همانطور كه گفتيم فى حد نفسه محال هم هست ، (دقت بفرماييد)
علاوه بر اين، اتصاف كلام به قدم، اشكالى ديگر و عليحده دارد، و آن، اين است كه كلام (كه مركب از حروف رديف شده، و اصل تكونش تدريجى است، بعضى حروفش قبل از بعضى ديگر، و بعضى بعد از بعضى ديگر چيده مى شود)، ممكن نيست قديم باشد. چون در قديم ديگر تقدم و تأخرى فرض ندارد، و گرنه آنچه متأخر است، حادث مى شود، و حال آن كه ما قديمش فرض كرده بوديم، و اين خلف است. پس كلام - كه به معناى حروف تركيب شده است و به وضع دلالت بر معنايى تام مى كند - قديم بودن در آن تصور ندارد. علاوه بر اين، همان طور كه گفتيم، فى حد نفسه محال هم هست. (دقت بفرماييد)
<span id='link254'><span>
<span id='link254'><span>
==آيا كلام از جهت كلام بودن ، فعل متكم است يا صفت او يا هيچكدام ؟ ==
==آيا كلام از جهت كلام بودن ، فعل متكم است يا صفت او يا هيچكدام ؟ ==
فصل دوم : آيا كلام بدان جهت كه كلام است فعلى از افعال است ، يا آنكه صفتى است قائم به ذات متكلم ؟ به اين معنا كه ذات متكلم فى نفسه تام است ، و از كلام بى نياز است ، ولى كلام از متفرعات آن است ، يا آنكه قوام ذات متكلم بر تكلم است ، همچنانكه قوام ذات حيوان به حيات است ، و عدم انفكاك عدد چهار از زوجيت به وجهى جزو ذات چهار است ؟.
فصل دوم : آيا كلام بدان جهت كه كلام است فعلى از افعال است ، يا آنكه صفتى است قائم به ذات متكلم ؟ به اين معنا كه ذات متكلم فى نفسه تام است ، و از كلام بى نياز است ، ولى كلام از متفرعات آن است ، يا آنكه قوام ذات متكلم بر تكلم است ، همچنانكه قوام ذات حيوان به حيات است ، و عدم انفكاك عدد چهار از زوجيت به وجهى جزو ذات چهار است ؟.
۱۶٬۳۴۰

ویرایش