گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۲۵: خط ۱۲۵:
<span id='link140'><span>
<span id='link140'><span>


==مثالى براى روشن شدن مطلب ==
اگر هنوز آن طور كه بايد مطلب براى خواننده روشن نشده، مثالى مى زنيم تا روشن گردد و آن «چراغ» است كه به معناى آلت روشنايى است، ولى مصداق آن در هر دوره چيزى بوده، كه در دوره هاى بعد، صورت آن فرق كرده. يك روز چراغ به ظرفى مى گفته اند كه در آن روغن و فتيله بوده، سرِ فتيله را روشن مى كردند، مشتعل مى شد، و از ماده چربى كه سرِ ديگر فتيله در آن بود، سوخت مى گرفت، و پيرامون خود را روشن مى كرد.
اگر هنوز آنطور كه بايد مطلب براى خواننده روشن نشده مثالى مى زنيم تا روشن گردد و آن چراغ است كه به معناى آلت روشنايى است ، ولى مصداق آن در هر دوره چيزى بوده ، كه در دوره هاى بعد صورت آن فرق كرده ، يك روز چراغ به ظرفى مى گفته اند كه در آن روغن و فتيله بوده ، سر فتيله را روشن مى كردند، مشتعل مى شد، و از ماده چربى كه سر ديگر فتيله در آن بود سوخت مى گرفت ، و پيرامون خود را روشن مى كرد، پس از قرنها همين اسم (چراغ ) اسم شد براى شمعها و فانوسهاى نفتى ، و همچنين از مصداقى به مصداقى ديگر منتقل مى شد، تا آنكه امروز اين اسم در چراغهاى الكتريكى مستقر شده ، كه نه آن ماده چرب چراغهاى اول را دارد، و نه هياءت و ريخت آنها را، چيزى كه هست خاصيت آن را كه همان روشن كردن تاريكيها بود دارد، و به همين جهت به طور قطع و به اطلاق حقيقى آن را چراغ مى گوييم .
 
پس از قرن ها، همين اسم (چراغ)، اسم شد براى شمع ها و فانوس هاى نفتى، و همچنين از مصداقى به مصداقى ديگر منتقل مى شد، تا آن كه امروز، اين اسم در چراغ هاى الكتريكى مستقر شده، كه نه آن ماده چرب چراغ هاى اول را دارد، و نه هيأت و ريخت آن ها را. چيزى كه هست، خاصيت آن را كه همان روشن كردن تاريكی ها بود، دارد. و به همين جهت به طور قطع و به اطلاق حقيقى، آن را «چراغ» مى گوييم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۷۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۷۹ </center>
مثال ديگر اسلحه است ، كه اين اسم در ابتدائى كه سلاح پيدا شد اسم بود براى تبرهاى مسى و يا سپر، ولى امروز به طور حقيقت اطلاق مى شود بر توپ و تانك و بمب هاى اتمى ، و اين قسم تحول و تطور در بسيارى از وسائل زندگى ، و اعمالى كه انسان در زندگى خود دارد ديده مى شود.
مثال ديگر اسلحه است، كه اين اسم در ابتدایى كه سلاح پيدا شد، اسم بود براى تبرهاى مسى و يا سپر، ولى امروز به طور حقيقت اطلاق مى شود بر توپ و تانك و بمب هاى اتمى، و اين قسم تحول و تطور در بسيارى از وسائل زندگى، و اعمالى كه انسان در زندگى خود دارد، ديده مى شود.
<span id='link141'><span>
<span id='link141'><span>
و كوتاه سخن اينكه صحابه وقتى در معارف دينى ، آنهائى كه مربوط به احكام نبود، يعنى آنچه مربوط به اسماء و صفات و افعال خداى تعالى بود گفتگو مى كردند، همان مفاهيمى را از آن مى فهميدند كه لغت براى آن اسماء و صفات اثبات كرده ، چيزى كه هست به خاطر آياتى كه در باره منزه بودن خدا از تشبيه وارد شده لوازم تشبيه را از آن حذف مى كردند، و درباره آنچه بعد از حذف آن لوازم باقى مى مانده سكوت مى كردند، مثلا وقتى مى خواندند ((الرحمن على العرش استوى (( مى گفتند: استواء به معناى قرار گرفتن جسمى است در مكانى كه تكيه اش به آن مكان است و اينچنين استواء درباره خداى تعالى صادق نيست ، و بعد از نفى اين معنا چه باقى مى ماند؟ نمى دانيم ، خود خدا داناتر به مقصودش از كلام خويش است ، و اين امر واگذار به او است .  
و كوتاه سخن اين كه: صحابه وقتى در معارف دينى، آن هایى كه مربوط به احكام نبود، يعنى آنچه مربوط به اسماء و صفات و افعال خداى تعالى بود، گفتگو مى كردند، همان مفاهيمى را از آن مى فهميدند كه لغت براى آن اسماء و صفات اثبات كرده. چيزى كه هست، به خاطر آياتى كه در باره منزه بودن خدا از تشبيه وارد شده، لوازم تشبيه را از آن حذف مى كردند، و درباره آنچه بعد از حذف آن لوازم باقى مى مانده، سكوت مى كردند.
 
مثلا وقتى مى خواندند: «الرَّحمَانُ عَلَى العَرشِ استَوى» مى گفتند: «استواء»، به معناى قرار گرفتن جسمى است در مكانى كه تكيه اش به آن مكان است و اين چنين استواء درباره خداى تعالى صادق نيست، و بعد از نفى اين معنا چه باقى مى ماند؟ نمى دانيم. خود خدا داناتر به مقصودش از كلام خويش است، و اين امر واگذار به او است.  


بعضى ادعاء كرده اند كه اصحاب در اين روش خود اجماع دارند. بلكه بعضى از ايشان گفته : تمامى علماى سه قرن اول از هجرت اجماع داشتند بر تفويض ، و تفويض همين است كه لوازم تشبيه را از ساحت قدس ربوبى نفى نموده و از بحث درباره اصل مراد هم سكوت كنيم .
بعضى ادعاء كرده اند كه: اصحاب در اين روش خود اجماع دارند، بلكه بعضى از ايشان گفته: تمامى علماى سه قرن اول از هجرت، اجماع داشتند بر تفويض، و تفويض همين است كه لوازم تشبيه را از ساحت قدس ربوبى نفى نموده و از بحث درباره اصل مراد هم سكوت كنيم.


ليكن اين حرف با طريقه ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آنطور كه به ما رسيده سازگار نيست ، چون ائمه (عليهم السلام )، هم نفى مى كردند و هم اثبات ، يعنى در بحث از حقائق دين امعان و دقت مى كردند، نه اينكه تنها نواقص امكانى را از صفات خدا نفى نموده ، چيزى را اثبات نكنند، دليل مدعاى ما احاديث بسيارى است كه از آن حضرات محفوظ مانده ، و جز افراد لجباز نمى توانند آن را انكار كنند.
ليكن اين حرف با طريقه ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، آن طور كه به ما رسيده، سازگار نيست. چون ائمه «عليهم السلام»، هم نفى مى كردند و هم اثبات. يعنى در بحث از حقائق دين، امعان و دقت مى كردند. نه اين كه تنها نواقص امكانى را از صفات خدا نفى نموده، چيزى را اثبات نكنند. دليل مدعاى ما احاديث بسيارى است كه از آن حضرات محفوظ مانده، و جز افراد لجباز نمى توانند آن را انكار كنند.


بلكه روح المعانى از اللالكانى در كتاب خود ((السنه (( از حسن ، از مادرش ، از ام سلمه (رضى اللّه عنها) روايت كرده كه در معناى ((استواء(( گفت : ((استواء مجهول نيست ولى چگونگى آن براى ما قابل تصور نيست ، و اقرار به آن ايمان ، و انكارش كفر است (( و اين خود دلالت دارد بر اينكه ام سلمه همين راءى را داشته ، زيرا اگر نظريه اى را مى داشت كه به صحابه نسبت داده اند بايد مى گفت : ((استواء مجهول و كيف غير معقول است ....((
بلكه روح المعانى از اللالكانى در كتاب خود «السنه» از حسن، از مادرش، از امّ سلمه «رضى اللّه عنها» روايت كرده كه در معناى «استواء» گفت: «استواء مجهول نيست، ولى چگونگى آن براى ما قابل تصور نيست، و اقرار به آن، ايمان و انكارش، كفر است»، و اين خود دلالت دارد بر اين كه اُمّ سلمه، همين رأى را داشته. زيرا اگر نظريه اى را مى داشت كه به صحابه نسبت داده اند، بايد مى گفت: «استواء مجهول و كيف غير معقول است...».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۸۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۸۰ </center>
بله اكثر صحابه و تابعين و تابعين تابعين ، يعنى طبقه بعد از ايشان ، اين طريقه را داشته اند، و غزالى آن را به چهار امام يعنى ابو حنيفه و مالك و شافعى و احمد و نيز بخارى و ترمذى و ابى داوود و سجستانى صاحبان صحاح و نيز به بزرگان علماى گذشته نسبت داده .
بله اكثر صحابه و تابعين و تابعين تابعين، يعنى طبقه بعد از ايشان، اين طريقه را داشته اند، و غزالى آن را به چهار امام، يعنى ابوحنيفه و مالك و شافعى و احمد و نيز بخارى و ترمذى و ابى داوود و سجستانى، صاحبان صحاح و نيز به بزرگان علماى گذشته نسبت داده.
<span id='link142'><span>
<span id='link142'><span>


۱۶٬۳۳۸

ویرایش