۱۶٬۹۰۷
ویرایش
خط ۹۴: | خط ۹۴: | ||
راغب مى گويد: كلمۀ «تَفَقَّدَ» به معناى تعهد است، ليكن حقيقت تفقّد، اين است كه آدمى متوجه فقدان چيزى شود، به خلاف «تعهد»، كه به معناى توجه به عهد گذشته است و اين «تفقد» در قرآن كريم آمده كه: «وَ تَفَقَّدَ الطَّيرَ». | راغب مى گويد: كلمۀ «تَفَقَّدَ» به معناى تعهد است، ليكن حقيقت تفقّد، اين است كه آدمى متوجه فقدان چيزى شود، به خلاف «تعهد»، كه به معناى توجه به عهد گذشته است و اين «تفقد» در قرآن كريم آمده كه: «وَ تَفَقَّدَ الطَّيرَ». | ||
در اين جمله، نخست به طور تعجب، از حال خود كه چرا هدهد را در بين مرغان نمى بيند، استفهام مى كند، كه من چرا هدهد را نمى بينم و مى فهماند كه گويا از او انتظار نمى رفت غيبت كند، و از امتثال فرمان او سر برتابد. آنگاه از اين معنا صرف نظر كرده، تنها از غيبت او سؤال مى كند و مى پرسد چرا غيبت كرده است. و معناى آيه اين است كه: مرا چه مى شود كه هدهد را ميان مرغان كه ملازم موكب من اند، نمى بينم، مگر او از غايبان است؟ | در اين جمله، نخست به طور تعجب، از حال خود كه چرا هدهد را در بين مرغان نمى بيند، استفهام مى كند، كه من چرا هدهد را نمى بينم و مى فهماند كه گويا از او انتظار نمى رفت غيبت كند، و از امتثال فرمان او سر برتابد. | ||
آنگاه از اين معنا صرف نظر كرده، تنها از غيبت او سؤال مى كند و مى پرسد چرا غيبت كرده است. و معناى آيه اين است كه: مرا چه مى شود كه هدهد را ميان مرغان كه ملازم موكب من اند، نمى بينم، مگر او از غايبان است؟ | |||
«'''لاُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شدِيداً أَوْ لأذْبحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنى بِسُلْطانٍ مُّبِينٍ'''»: | «'''لاُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شدِيداً أَوْ لأذْبحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنى بِسُلْطانٍ مُّبِينٍ'''»: | ||
اين سه «لامى» كه بر سر سه كلمه در آيه آمده، «لام» قسم است. و «سُلطان مُبين» به معناى دليل قانع كننده و روشن است. سليمان «عليه السّلام» در اين گفتار خود، هدهد را محكوم مى كند به يكى از سه كار، يا: «عذاب شديد» و يا «ذبح شدن» - كه در هر يك از آن دو، بدبخت و بيچاره مى شود - و يا «آوردن دليلى قانع كننده» تا خلاصى يابد. | اين سه «لامى» كه بر سر سه كلمه در آيه آمده، «لام» قسم است. و «سُلطان مُبين» به معناى دليل قانع كننده و روشن است. | ||
سليمان «عليه السّلام» در اين گفتار خود، هدهد را محكوم مى كند به يكى از سه كار، يا: «عذاب شديد» و يا «ذبح شدن» - كه در هر يك از آن دو، بدبخت و بيچاره مى شود - و يا «آوردن دليلى قانع كننده» تا خلاصى يابد. | |||
«'''فَمَكَث غَيرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِط بِهِ وَ جِئْتُك مِن سبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ'''»: | «'''فَمَكَث غَيرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِط بِهِ وَ جِئْتُك مِن سبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ'''»: | ||
خط ۱۰۴: | خط ۱۰۸: | ||
ضمير در «مكث» به سليمان بر مى گردد، كه در اين صورت، معنا اين مى شود كه: سليمان بعد از تهديد هدهد، مختصرى مكث كرد. | ضمير در «مكث» به سليمان بر مى گردد، كه در اين صورت، معنا اين مى شود كه: سليمان بعد از تهديد هدهد، مختصرى مكث كرد. | ||
احتمال هم دارد كه ضمير مذكور به خود | احتمال هم دارد كه ضمير مذكور به خود «هدهد» برگردد و معنا اين باشد كه: هدهد مختصرى مكث كرد. مؤيد احتمال اول، سياق سابق و مؤيد احتمال دوم، سياق لاحق است. | ||
و مراد از «احاطه»، علم كامل است. يعنى من به چيزى احاطه يافتم كه تو بدان اطلاع كافى و كامل ندارى. و چون هنوز معلوم نشده كه آن، چه چيز است، جملۀ «وَ جِئتُكَ» كه عطف تفسيرى است، آن را تفسير مى كند. | و مراد از «احاطه»، علم كامل است. يعنى من به چيزى احاطه يافتم كه تو بدان اطلاع كافى و كامل ندارى. و چون هنوز معلوم نشده كه آن، چه چيز است، جملۀ «وَ جِئتُكَ» كه عطف تفسيرى است، آن را تفسير مى كند. | ||
و اما شهر | و اما شهر «سباء»، يكى از شهرهاى يمن است، كه آن روز پايتخت يمن بوده. و كلمۀ «نباء» به معناى خبر مهم است، و «يقين» به معناى چيزى است كه شكى در آن نباشد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۰۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۰۶ </center> | ||
و معناى آيه اين است كه: سليمان و يا هدهد، زمانى كه خيلى هم طولانى نبود، مكث كرد. سپس حاضر درگاه شد. سليمان سبب غيبتش را پرسيد و عتابش كرد. هدهد در پاسخ گفت: من از علم، به چيزى احاطه يافته ام كه تو بدان احاطه ندارى و از «سباء» خبر مهمى آورده ام كه هيچ شكى در آن نيست. | و معناى آيه اين است كه: سليمان و يا هدهد، زمانى كه خيلى هم طولانى نبود، مكث كرد. سپس حاضر درگاه شد. سليمان سبب غيبتش را پرسيد و عتابش كرد. | ||
از اين مضمون | |||
هدهد در پاسخ گفت: من از علم، به چيزى احاطه يافته ام كه تو بدان احاطه ندارى و از «سباء» خبر مهمى آورده ام كه هيچ شكى در آن نيست. | |||
از اين مضمون بر مى آيد كه در آيه به منظور اختصار، چيزى حذف شده. | |||
نكته اى كه در اين گفتگو هست، اين است كه: هدهد از ترس تهديدى كه سليمان كرد و براى اين كه او را آرام كند، قبل از هر سخن ديگر، اولين حرفى كه زد اين بود كه: «أحَطتُ بِمَا لَم تُحِط بِهِ» (و گرنه جا داشت او هم اول بگويد من به شهر «سباء» رفتم و چنين و چنان شد). | نكته اى كه در اين گفتگو هست، اين است كه: هدهد از ترس تهديدى كه سليمان كرد و براى اين كه او را آرام كند، قبل از هر سخن ديگر، اولين حرفى كه زد اين بود كه: «أحَطتُ بِمَا لَم تُحِط بِهِ» (و گرنه جا داشت او هم اول بگويد من به شهر «سباء» رفتم و چنين و چنان شد). | ||
خط ۱۱۹: | خط ۱۲۶: | ||
<span id='link341'><span> | <span id='link341'><span> | ||
«''' | «'''إِنِّى وَجَدتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَت مِن كُلِّ شَئٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ'''»: | ||
ضمير در | ضمير در «تَملِكُهُم» به اهل سباء و توابع آن بر مى گردد. و جملّ «وَ أُوتِيت مِن كُلِّ شَئ»، وصف وسعت مملكت و عظمت سلطنت آن زن است، و همين خود قرينه است بر اين كه منظور از «كُلِّ شَئ» در آيه، هر چيزى است كه سلطنت عظيم محتاج به داشتن آنا است. مانند حزم و احتياط و عزم و تصميم راسخ و سطوت و شوكت و آب و خاك بسيار و خزينه سرشار و لشكر و ارتشى نيرومند و رعيتى فرمانبردار، ليكن از بين همه اين ها، تنها نام «عرش عظيم» را برد. | ||
«'''وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ | «'''وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ...'''»: | ||
اين | اين آيه، دليل بر اين است كه مردم آن شهر، «وثنى مذهب» بوده اند و آفتاب را به عنوان ربّ النوع مى پرستيده اند. | ||
«''' | «'''وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطَانُ أعمَالَهُم '''» - اين جمله، به منزلۀ عطف تفسير است، براى جمله قبلی اش و در عين حال زمينه است براى جمله بعدى كه مى فرمايد: «فَصَدَّهُم عَنِ السَّبِيل». يعنى شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و در نتيجه از راه بازشان داشته. | ||
و | آرى، زينت دادن شيطان سجده آن ها را بر آفتاب و ساير تقرب جويى هايشان را زمينه بود براى جلوگيرى ايشان از راه خدا، كه همانا، پرستش او به تنهايى است. | ||
«''' | و اگر «سبيل» را مطلق آورد و نگفت: «سبيل اللّه»، براى اين بود كه اشاره كند به اين كه براى انسان بر حسب فطرتش و بلكه براى هر چيزى بر حسب خلقت عمومى، راه، تنها و تنها يكى است و آن، راه خدا است. راه ديگرى نيست، تا براى تعيين «راه خدا» محتاج باشد به اين كه كلمه «خدا» را نيز بياورد. | ||
«'''فَهُم لَا يَهتَدُون'''» - اين جمله، تفريع و نتيجه گيرى از محروميتشان از راه خدا است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۰۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۰۷ </center> | ||
چون وقتى بنا شد غير از راه | چون وقتى بنا شد غير از راه خدا، راهى نباشد و آن يك راه هم از دستشان برود، ديگر راهى ندارند. در نتيجه اهتداء نخواهند داشت. (دقت فرماييد). | ||
«'''أَلا يَسجُدُوا للَّهِ الَّذِى يخْرِجُ الْخَب ءَ فى | «'''أَلا يَسجُدُوا للَّهِ الَّذِى يخْرِجُ الْخَب ءَ فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ'''»: | ||
قرائتى كه فعلا داير و معمول | قرائتى كه فعلا داير و معمول است، همين است كه آورديم كه كلمۀ «ألّا»، با تشديد «لام» خوانده مى شود و مركب است از دو كلمۀ «أن» و «لا». و اين آيه، عطف بيان است براى كلمۀ «أعمَالَهُم»، و مى فهماند آن اعمالى كه شيطان از ايشان زينت داد، اين بود كه براى خدا سجده نكنند. | ||
معناى | بعضى از مفسران گفته اند: لامى بر سر «ألّا» بوده و حذف شده است و اصل آن «لِئَلّا» بوده و معناى آيه اين است كه: شيطان ضلالت ايشان را زينت داد تا براى خدا سجده نكنند. | ||
كلمۀ «خَب ء» به طورى كه در مجمع البيان گفته، به معناى اسم مفعول، يعنى «مَخبُوء» است، و «مخبوء»، به معناى هر چيزى است كه در احاطه غير خود، قرار گيرد، به طورى كه ديگر نشود ادراكش كرد. | |||
و اين كلمه، مصدر است كه كار صفت را انجام داده. در ماضى ثلاثى آن مى گويى «خَبَأتُهُ»، و در متكلم وحده مضارع مى گويى «أخبَئهُ»، و آنچه خداى تعالى از عالَم عدم، به عالَم وجود مى آورد، همين وضع را دارد. | |||
پس عبارت «يُخرِجُ الخَب ءَ فِى السَّماوَات وَ الأرض»، استعاره است. گويا موجودات در پس پردۀ عدم و زير طبقات نيستى قرار داشتند و خدا آن ها را، يكى پس از ديگرى، از آن جا به عالَم وجود درآورد. | |||
بنابراين، اين نامگذارى - كه ايجاد و بيرون كردن از عدم را «خب ء» ناميد - قريب به نامگذارى ديگرى است و آن، كلمه «فطر» است، كه در بسيارى از آيات، خلقت را «فطر»، و خالق را «فاطر» ناميده است. و «فطر» به معناى پاره كردن است. گويا خداى تعالى، عدم را پاره مى كند و موجودات را از شكم آن بيرون مى آورد. | |||
گفتيم كه استعمال كلمۀ «خب ء»، استعاره است، ليكن ممكن است بگوييم: اين استعمال حقيقى و بدون استعاره است. چيزى كه هست، احتياج به بيانى دارد كه اين جا محلّ آن بيان نيست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۰۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۵۰۸ </center> | ||
و معناى | بعضى هم گفته اند: مراد از «خب ء»، غيب است و مراد از «اخراج خب ء»، علم به غيب است، كه خواننده، خود به ضعف اين قول آگاه است. | ||
و معناى اين كه فرمود: «و مى داند آنچه را شما پنهان مى داريد و آنچه را كه ظاهر مى كنيد»، اين نيست كه او به آنچه در خلوت انجام مى دهيد و آنچه در بين مردم مى كنيد، عالِم است، بلكه مراد اين است كه: به آنچه در ظاهر شما و آنچه در باطن شماست، آگاه است. | |||
البته بيشتر قرّاء قرآن، اين جمله را به صيغۀ غيبت خوانده اند. يعنى به جاى تاى نقطه دار كه در ابتداى كلمۀ «تُخفُونَ» و كلمۀ «تُعلِنُون» بود، ياء آورده و خوانده اند: «مَا يُخفُونَ وَ مَا يُعلِنُون»، و اين قرائت بهتر است. | |||
<span id='link343'><span> | <span id='link343'><span> | ||
ویرایش