گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۸۴: خط ۱۸۴:
<span id='link279'><span>
<span id='link279'><span>


==آغاز درگيرى و به ميدان آمدن عمرو بن عبدود و مقابله اميرالمؤ منين (عليه السلام ) با او ==
==درگيرى «عَمرو بن عبدود» با امير مؤمنان «ع» ==
آنگاه به سرعت و با غرور و به صف مسلمانان نهادند، همين كه نزديك خندق رسيدند، گفتند: به خدا سوگند اين نقشه نقشه اى است كه تاكنون در عرب سابقه نداشته ، ناگزير از اول تا به آخر خندق رفتند تا تنگ ترين نقطه را پيدا كنند، و با اسب از آن عبور نمايند، و همين كار را كردند، چند نفر از خندق گذشته ، و در فاصله بين خندق و سلع را جولانگاه خود كردند، على بن ابى طالب (عليه السلام ) با چند نفر از مسلمانان رفتند، و از عبور بقيه لشكر دشمن از آن نقطه جلوگيرى كردند، در آنجا سوارگان دشمن كه يكى از آنها عمرو بن عبدود بود با على (عليه السلام ) و همراهانش روبرو شدند
آنگاه به سرعت و با غرور، رو به صف مسلمانان نهادند. همين كه نزديك خندق رسيدند، گفتند: به خدا سوگند، اين نقشه، نقشه اى است كه تاكنون در عرب سابقه نداشته. ناگزير از اول تا به آخر خندق رفتند تا تنگ ترين نقطه را پيدا كنند، و با اسب، از آن عبور نمايند. و همين كار را كردند، چند نفر از خندق گذشته، و در فاصلۀ بين «خندق» و «سَلع» را جولانگاه خود كردند.
 
على بن ابى طالب «عليه السلام»، با چند نفر از مسلمانان رفتند، و از عبور بقيه لشكر دشمن، از آن نقطه جلوگيرى كردند. در آن جا، سوارگان دشمن، كه يكى از آن ها «عَمرو بن عبدود» بود، با على «عليه السلام» و همراهانش روبرو شدند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۳ </center>
عمرو بن عبدود يگانه جنگجوى شجاع قريش بود، قبلا هم در جنگ بدر شركت جسته بود، و چون زخمهاى سنگينى برداشته بود نتوانست در جنگ احد شركت كند، و در اين جنگ شركت كرد، و با پاى خود به قتلگاه خود آمد، اين مرد با هزار مرد جنگى برابرى مى كرد، و او را فارس و دلاور يليل مى ناميدند، چون روزى از روزها در نزديكى هاى بدر، در محلى كه آن را يليل مى ناميدند، با راهزنان قبيله بنى بكر مصادف شد، به رفقايش گفت : شما همگى برويد، من خود به تنهايى حريف اينها هستم ، پس در برابر صف بنى بكر قرار گرفت ، و نگذاشت كه به بدر برسند، از آن روز او را فارس يليل خواندند، براى اينكه در آن روز به همراهان خود گفت شما همگى كنار برويد، و خود به تنهايى به صف بنى بكر حمله كرد، و نگذاشت به بدر بروند
«عَمرو بن عبدود»، يگانه جنگجوى شجاع قريش بود. قبلا هم در جنگ «بدر» شركت جسته بود، و چون زخم هاى سنگينى برداشته بود، نتوانست در جنگ «اُحُد» شركت كند، و در اين جنگ شركت كرد، و با پاى خود، به قتلگاه خود آمد.
 
اين مرد، با هزار مرد جنگى برابرى مى كرد، و او را «فَارِس» و دلاور «يَليَل» مى ناميدند. چون روزى از روزها در نزديكى هاى «بدر»، در محلى كه آن را «يَليَل» مى ناميدند، با راهزنان قبيلۀ «بنى بكر» مصادف شد، به رفقايش گفت: شما همگى برويد. من خود، به تنهايى حريف اين ها هستم.
 
پس در برابر صف «بنى بكر» قرار گرفت، و نگذاشت كه به «بدر» برسند. از آن روز، او را «فَارِس يَليَل» خواندند. براى اين كه در آن روز، به همراهان خود گفت: شما همگى كنار برويد، و خود به تنهايى، به صف «بنى بكر» حمله كرد، و نگذاشت به «بدر» بروند.
 
و در مدينه، اين محلى كه خندق را در آن حفر كردند، نامش «مذاد» بود، و اولين كسى كه از خندق پريد، همين «عَمرو» و همراهانش بودند.


و در مدينه اين محلى كه خندق را در آن حفر كردند نامش مذاد بود، و اولين كسى كه از خندق پريد همين عمرو و همراهانش بودند، و در شاءن او گفتند: عمرو بن عبد كان اول فارس جزع المذاد و كان فارس ‍ يليل
و در شأن او گفتند:  
يعنى عمرو پسر عبد اولين سواره اى بود كه از مذاد گذشت ، و همو بود كه در واقعه يليل يكه سوار بود
 
ابن اسحاق نوشته كه عمرو بن عبدود آن روز با بانگ بلند مبارزه طلب مى كرد،
عَمرُو بنُ عبدٍ، كَانَ أوّلُ فَارِسٍ * جَزعَ المَذَادُ وَ كَانَ فَارِسُ يَليَلٍ
 
يعنى: «عَمرو»، پسر «عبد»، اولين سواره اى بود كه از «مذاد» گذشت، و همو بود كه در واقعۀ «يَليَل»، يكه سوار بود.
 
ابن اسحاق نوشته كه: «عَمرو بن عبدود»، آن روز با بانگ بلند، مبارز طلب مى كرد.
 
على «عليه السلام»، در حالى كه روپوشى از آهن داشت، برخاست و گفت: يا رسول الله! مرا نامزدش كن. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم« فرمود: اين مرد، «عَمرو» است، بنشين!
 
بارِ ديگر، «عَمرو» بانگ زد كه: كيست با من هماوردى كند؟ و آيا در بين شما هيچ مردى نيست كه با من دست و پنجه نرم كند؟ و براى اين كه مسلمانان را سرزنش و مسخره كند، مى گفت: چه شد آن بهشتى كه مى گفتيد هر كس در راه دين كشته شود، به آن بهشت مى رسد؟ پس بياييد تا من شما را به آن بهشت برسانم.
 
در اين نوبت، باز على «عليه السلام» برخاست و عرضه داشت: يا رسول الله! مرا نامزدش كن. (باز حضرت اجازه نداد).


على (عليه السلام ) در حالى كه روپوشى از آهن داشت ، برخاست و گفت : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مرا نامزدش ‍ كن ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اين مرد عمرو است ، بنشين ، بار ديگر عمرو بانگ زد، كه كيست با من هماوردى كند؟ و آيا در بين شما هيچ مردى نيست كه با من دست و پنجه نرم كند؟ و براى اين كه مسلمانان را سرزنش و مسخره كند مى گفت : چه شد آن بهشتى كه مى گفتيد هر كس در راه دين كشته شود به آن بهشت مى رسد؟ پس بياييد تا من شما را به آن بهشت برسانم ، در اين نوبت باز على (عليه السلام ) برخاست و عرضه داشت : يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) مرا نامزدش كن ، (باز حضرت اجازه نداد)
بار سوم عمرو بن عبدود اين رجز را خواند:
و لقد بححت عن النداء بجمعكم هل من مبارز
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۴ </center>
و وقفت اذ جبن المشجع موقف البطل المناجز
ان السماحه و الشجاعه فى الفتى خير الغرائز
من از بس رو در روى جمع شما فرياد (هل من مبارز) زدم صداى خود را خشن ساختم ، و كسى پاسخم نگفت . و من همچنان در موقفى كه شجاعان هم در آن موقف دچار وحشت مى شوند، با كمال جراءت ايستاده ، آماده جنگم ، راستى كه سخاوت و شجاعت در جوانمرد بهترين غريره ها است


اين بار نيز از بين صف مسلمين على برخاست ، و اجازه خواست ، كه به نبرد او برود، حضرت فرمود: آخر او عمرو است ، عرضه داشت : هر چند كه عمرو باشد، پس اجازه اش داد، و آن جناب به سويش شتافت
بارِ سوم، «عَمرو بن عبدود، اين رجز را خواند:
 
وَ لَقَد بَحَحتُ عَنِ النِّدَاء * بِجَمعِكُم هَل مِن مُبَارِزٍ
 
وَ وَقَفتُ إذ جبن المُشَجَّعُ * مَوقَفِ البَطَلِ المَنَاجِزِ
 
إنَّ السَّمَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ * فِى الفَتَى خَيرُ الغَرَائِزِ
 
من از بس، رو در روى جمع شما، فرياد «هَل مِن مُبَارِز» زدم، صداى خود را خشن ساختم، و كسى پاسخم نگفت. و من همچنان در موقفى كه شجاعان هم در آن موقف دچار وحشت مى شوند، با كمال جرأت ايستاده، آماده جنگم. راستى كه سخاوت و شجاعت در جوانمرد، بهترين غريزه ها است!
 
اين بار نيز، از بين صف مسلمين على برخاست و اجازه خواست، كه به نبرد او برود. حضرت فرمود: آخر، او، «عَمرو» است. عرضه داشت: هر چند كه «عَمرو» باشد. پس اجازه اش داد، و آن جناب به سويش شتافت.
 
ابن اسحاق مى گويد: على «عليه السلام»، وقتى به طرف «عَمرو» مى رفت، اين رجز را مى خواند:
 
لَا تَعجِلَنَّ فَقَد أتَا  * كَ مُجِيبُ صَوتِكَ غَيرَ عَاجِزٍ
 
ذُو نِيَّةٍ وَ بَصِيرَةٍ  * وَ الصِّدقُ مُنجِى كُلِّ فَائِزٍ
 
إنّى لَأرجُوا أن أُقِيمَ * عَلَيكَ نَائِحَة الجَنَائِزٍ
 
مِن ضَربَةٍ نَجلاء يَبقَى  * ذِكرُهَا عِندَ الهَزَاهِزٍ
 
يعنى: عجله مكن، كه پاسخگوى فريادت، مردى آمد كه هرگز زبون نمى شود.


ابن اسحاق مى گويد: على (عليه السلام ) وقتى به طرف عمرو مى رفت اين رجز را مى خواند:
مردى كه نيتى پاك و صادق دارد، و داراى بصيرت است. و صدق است كه هر رستگارى را نجات مى بخشد.


لا تعجلن فقد اتا ك مجيب صوتك غير عاجز
من اميدوارم (در اين جا غرور به خود راه نداد، همچون دلاوران ديگر خدا را فراموش ‍ نكرد، و نفرمود: من چنين و چنان مى كنم، بلكه فرمود اميدوارم كه چنين كنم) نوحه سرايان را كه دنبال جنازه ها نوحه مى خوانند، به نوحه سرايى در مرگت برانگيزم. آن هم با ضربتى كوبنده، كه اثر و خاطره اش، در همۀ جنگ ها باقى بماند!
ذو نيه و بصيره و الصدق منجى كل فائز
انى لارجوا ان اقيم عليك نائحه الجنائز
من ضربه نجلاء يبقى ذكرها عند الهزاهز


يعنى عجله مكن ، كه پاسخگوى فريادت مردى آمد كه هرگز زبون نمى شود، مردى كه نيتى پاك و صادق دارد، و داراى بصيرت است ، و صدق است كه هر رستگارى را نجات مى بخشد، من اميدوارم (در اينجا غرور به خود راه نداد همچون دلاوران ديگر خدا را فراموش ‍ نكرد، و نفرمود من چنين و چنان مى كنم ، بلكه فرمود اميدوارم كه چنين كنم ) نوحه سرايان را كه دنبال جنازه ها نوحه مى خوانند، به نوحه سرايى در مرگت برانگيزم ، آنهم با ضربتى كوبنده ، كه اثر و خاطره اش ، در همه جنگها باقى بماند
«عَمرو»، وقتى از زير آن روپوش آهنى، اين رجز را شنيد، پرسيد: تو كيستى؟ فرمود: من على هستم. پرسيد: پسر عبد منافى؟ فرمود: پسر ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد منافم. عَمرو گفت: اى برادر زاده! غير از تو كسى مى آمد كه سالدارتر از تو مى بود، از قبيل عموهايت. چون من از ريختن خون تو، كراهت دارم.


عمرو وقتى از زير آن روپوش آهنى اين رجز را شنيد، پرسيد: تو كيستى ؟ فرمود: من على هستم ، پرسيد: پسر عبد منافى ؟ فرمود: پسر ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد منافم ، عمرو گفت : اى برادر زاده ! غير از تو كسى مى آمد كه سالدارتر از تو مى بود، از قبيل عموهايت ، چون من از ريختن خون تو كراهت دارم
على «عليه السلام» فرمود: وليكن به خدا سوگند، من هيچ كراهتى از ريختن خون تو ندارم.


على (عليه السلام ) فرمود: و ليكن به خدا سوگند من هيچ كراهتى از ريختن خون تو ندارم ، عمرو از شنيدن اين پاسخ سخت خشمناك شد، و از اسب فرود آمد و شمشير خود را از غلاف كشيد، شمشيرى چون شعله آتش و با خشم به طرف على حمله ور شد، على (عليه السلام ) با سپر خود به استقبالش رفت ، و عمرو شمشير خود را بر سپر او فرود آورد و دو نيمش كرد، و از شكاف آن فرق سر آن جناب را هم شكافت ، و على (عليه السلام ) شمشير خود را بر رگ گردن او فرود آورد، و به زمينش انداخت
«عَمرو»، از شنيدن اين پاسخ سخت خشمناك شد، و از اسب فرود آمد و شمشير خود را از غلاف كشيد. شمشيرى چون شعله آتش، و با خشم به طرف على حمله ور شد. على «عليه السلام»، با سپر خود به استقبالش رفت، و «عَمرو»، شمشير خود را بر سپر او فرود آورد و دو نيمش كرد، و از شكاف آن، فرق سر آن جناب را هم شكافت. و على «عليه السلام»، شمشير خود را بر رگ گردن او فرود آورد، و به زمينش انداخت!




۱۶٬۳۲۱

ویرایش