گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۳۷: خط ۱۳۷:
<span id='link296'><span>
<span id='link296'><span>


==همه شركت كنندگان در بيعت روز شجره به پيمان خود وفا نكردند ==
مؤلف: اين روايت، روايت قبلى را تخصيص مى زند، و مى فرمايد: چنان نيست كه همه آن هايى كه بيعت كردند، داخل آتش نشوند، بلكه تنها مشمولين سكينت چنين هستند. دليلش هم آيه قبل است كه مى فرمايد: «إنّ الّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إنّمَا يُبَايِعُونَ اللّهَ يَدُ اللّهِ فَوقَ أيدِيهِم فَمَن نَكَثَ فَإنّمَا يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ وَ مَن أوفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيهُ اللّه فَسَيُؤتِيهِ أجراً عَظِيماً» كه ترجمه اش گذشت.  
مؤ لف : اين روايت ، روايت قبلى را تخصيص مى زند، و مى فرمايد چنان نيست كه همه آنهايى كه بيعت كردند داخل آتش نشوند، بلكه تنها مشمولين سكينت چنين هستند، دليلش هم آيه قبل است كه مى فرمايد: ((ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه يد اللّه فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه اللّه فسيوتيه اجرا عظيما(( كه ترجمه اش گذشت . و از آن برمى آيد كه بيعت كنندگان در آن روز همه بر بيعت خود وفا نكردند، و بعضى بيعت خود را شكستند، چون شرط كرده بود كسانى اجر عظيم دارند - و در نتيجه خدا هم از آنان راضى است - كه وفا به عهد نموده آن را نشكستند. و قمى هم اين معنا را در تفسير خود آورده ، و گويا گفتارش كلام امام باشد.
 
و نيز در الدر المنثور در ذيل جمله ((اذ جعل الذين كفروا...(( آمده كه ابن ابى شيبه ، احمد، بخارى ، مسلم ، نسائى ، ابن جرير، طبرانى ، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب دلائل - از سهل بن حنيف روايت كرده اند كه در روز جنگ صفين گفت : نفس خود را متهم بدانيد (و او را مورد اعتماد قرار ندهيد، چون به زودى مسير خود را تغيير مى دهد) ما در روزن حديبيه كوشش مى كرديم آن صلحى كه بين رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و مشركين برقرار شد برقرار نشود، و تاءخير افتد، و ميل داشتيم دست به جنگ نزنيم .
و از آن، بر مى آيد كه بيعت كنندگان در آن روز، همه بر بيعت خود وفا نكردند و بعضى، بيعت خود را شكستند. چون شرط كرده بود كسانى اجر عظيم دارند - و در نتيجه خدا هم از آنان راضى است - كه وفا به عهد نموده، آن را نشكستند. و قمى هم، اين معنا را در تفسير خود آورده، و گويا گفتارش كلام امام باشد.
 
و نيز، در الدر المنثور، در ذيل جمله «إذ جَعَلَ الّذِينَ كَفَرُوا...» آمده كه ابن ابى شيبه، احمد، بخارى، مسلم، نسائى، ابن جرير، طبرانى، ابن مردويه و بيهقى - در كتاب دلائل - از سهل بن حنيف روايت كرده اند كه در روز جنگ صفين گفت: نفس خود را متهم بدانيد (و او را مورد اعتماد قرار ندهيد، چون به زودى مسير خود را تغيير مى دهد). ما، در روز حديبيّه كوشش مى كرديم آن صلحى كه بين رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و مشركان برقرار شد، برقرار نشود و تأخير افتد، و ميل داشتيم دست به جنگ نزنيم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۳۷ </center>
عمر نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) آمد، عرضه داشت : يا رسول اللّه ! مگر ما بر حق نيستيم ، و مشركين بر باطل نيستند؟ فرمود: آرى همين طور است . عرضه داشت : مگر كشتگان ما در بهشت و كشتگان آنان در آتش نيستند؟ فرمود: بلى همينطور است . عرضه داشت : پس چرا دين خود را لكه دار كنيم ، و تن به پستى دهيم ، و بدون اينكه خدا بين ما و آنان حكم كند برگرديم ؟ فرمود: اى پسر خطاب من فرستاده خدايم ، و خدا هرگز و تا ابد مرا وا نمى گذارد.
عُمَر، نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آمد، عرضه داشت: يا رسول اللّه! مگر ما بر حق نيستيم، و مشركان بر باطل نيستند؟ فرمود: آرى، همين طور است. عرضه داشت: مگر كشتگان ما در بهشت و كشتگان آنان در آتش نيستند؟ فرمود: بلى، همين طور است. عرضه داشت: پس چرا دين خود را لكه دار كنيم، و تن به پستى دهيم، و بدون اين كه خدا بين ما و آنان حكم كند، برگرديم؟ فرمود: اى پسر خطّاب! من فرستادۀ خدايم، و خدا هرگز و تا ابد مرا وا نمى گذارد.
عمر برگشت و خشمش فرو نشست ، تا آنكه نزد ابوبكر رفت و پرسيد: اى ابوبكر مگر ما بر حق نيستيم ، و مشركين بر باطل نيستند؟ گفت : چرا. پرسيد مگر كشتگان ما در بهشت و كشتگان آنان در آتش نيستند؟ ابوبكر گفت : چرا. عمر گفت پس چرا ننگى در دين خود وارد آورديم . گفت ، اى پسر خطاب ! او رسول خدا است ، و خداى تعالى هرگز او را وا نمى گذارد. پس سوره فتح نازل شد، و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به دنبال عمر فرستاد، و سوره را برايش قرائت كرد. عمر گفت : يا رسول اللّه ! آيا اين صلح فتح است ؟ فرمود: بله
 
و در كتاب كمال الدين به سند خود از منصور بن حازم از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه ((لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذابا اليما(( فرمود: اگر خدا كفارى كه در پشت پدران مؤ منند و مؤ منينى كه در پشت پدران كافرند بيرون مى آورد، آن وقت كفار حاضر را عذاب مى كرد.
عُمَر برگشت و خشمش فرو نشست، تا آن كه نزد ابوبكر رفت و پرسيد: اى ابوبكر! مگر ما بر حق نيستيم، و مشركان بر باطل نيستند؟ گفت: چرا. پرسيد: مگر كشتگان ما در بهشت و كشتگان آنان در آتش نيستند؟ ابوبكر گفت: چرا. عُمَر گفت: پس چرا ننگى در دين خود وارد آورديم؟ گفت: اى پسر خطّاب! او رسول خدا است، و خداى تعالى، هرگز او را وا نمى گذارد.  
چند روايت درباره مراد از ((كلمه التقوى (( در جمله ((و الزمهم كلمه التقوى ((
 
مؤ لف : اين معنا در رواياتى ديگر نيز آمده .
پس سوره فتح نازل شد، و رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به دنبال عُمَر فرستاد، و سوره را برايش قرائت كرد. عُمَر گفت: يا رسول اللّه! آيا اين صلح فتح است؟ فرمود: بله.
و در كافى به سند خود از جميل روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: ((و الزمهم كلمه التقوى (( فرمود: كلمه تقوى همان ايمان است .
 
و در الدر المنثور است كه ترمذى و عبداللّه بن احمد - در كتاب ((زوائد المسند(( - و ابن جرير و دارقطنى - در كتاب ((الافراد(( - و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب ((اسماء و صفات (( - از ابى بن كعب از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده اند كه فرمود: منظور از ((كلمه تقوى (( در جمله ((و الزمهم كلمه التقوى (( كلمه ((لا اله الا اللّه (( است .
و در كتاب كمال الدين، به سند خود، از منصور بن حازم، از امام صادق «عليه السلام» روايت آورده كه در تفسير آيه «لَو تَزَيّلُوا لَعَذّبنَا الّذِينَ كَفَرُوا مِنهُم عَذَاباً ألِيماً» فرمود: اگر خدا كفارى كه در پشت پدران مؤمن اند و مؤمنانى كه در پشت پدران كافرند، بيرون مى آورد، آن وقت كفار حاضر را عذاب مى كرد.
 
مؤلف: اين معنا، در رواياتى ديگر نيز آمده.
 
و در كافى، به سند خود، از جميل روايت كرده كه گفت: من از امام صادق «عليه السلام»، از كلام خداى عزّوجلّ پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ ألزَمَهُم كَلِمَةَ التّقوَى». فرمود: كلمۀ تقوى، همان ايمان است.
 
و در الدر المنثور است كه ترمذى و عبداللّه بن احمد - در كتاب «زوائد المسند» - و ابن جرير و دارقطنى - در كتاب «الافراد» - و ابن مردويه و بيهقى - در كتاب «أسماء و صفات» - از اُبىّ بن كعب، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده اند كه فرمود: منظور از «كلمۀ تقوى»، در جمله «وَ ألزَمَهُم كَلِمَةَ التّقوَى»، كلمۀ «لا إله إلّا اللّه» است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۳۸ </center>
مؤ لف : الدر المنثور اين معنا را به طريقى ديگر از على (عليه السلام ) و سلمه بن اكوع و ابو هريره روايت كرده . از طرق شيعه نيز روايت شده ، همچنان كه در علل به سند خود از حسن بن عبداللّه از آباء و از جدش ‍ حسن بن على (عليه السلام ) از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده كه در ضمن حديثى كه ((سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر(( را تفسير كرده فرموده : لا اله الا اللّه به معناى وحدانيت خدا است و اينكه خدا اعمال را جز با توحيد قبول نمى كند. و همين كلمه ، كلمه تقوى است ، كه كفه ترازوى اعمال در روز قيامت با آن سنگين مى شود.
مؤلف: الدر المنثور، اين معنا را به طريقى ديگر، از على «عليه السلام» و سلمة بن اكوع و ابوهريره روايت كرده. از طرق شيعه نيز روايت شده. همچنان كه در علل، به سند خود، از حسن بن عبداللّه، از آباء و از جدّش حسن بن على «عليه السلام»، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه در ضمن حديثى كه «سُبحَانَ اللّه وَ الحَمدُ لِله وَ لَا إله إلّا اللّه وَ اللّهُ أكبر» را تفسير كرده، فرموده:  
 
«لا إله إلّا اللّه»، به معناى وحدانيت خدا است و اين كه خدا اعمال را جز با توحيد قبول نمى كند. و همين كلمه، كلمۀ تقوى است، كه كفّۀ ترازوى اعمال در روز قيامت با آن سنگين مى شود.
<span id='link298'><span>
<span id='link298'><span>
==رواياتى راجع به ماجراى جنگ و فتح خيبر ==
==رواياتى راجع به ماجراى جنگ و فتح خيبر ==
و در مجمع البيان در داستان فتح خيبر مى گويد: وقتى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از حديبيه به مدينه آمد، بيست روز در مدينه ماند آنگاه براى جنگ خيبر خيمه زد.
و در مجمع البيان در داستان فتح خيبر مى گويد: وقتى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) از حديبيه به مدينه آمد، بيست روز در مدينه ماند آنگاه براى جنگ خيبر خيمه زد.
۱۶٬۹۲۴

ویرایش