ریشه فطر
تکرار در قرآن: ۲۰(بار)
قاموس قرآن
شكافتن. و شكاف طبرسى فرموده: «اَصْلُ الْفَطْرِ: الشق» راغب شكافتن طولى گفته است. تفطر و انفطار: شكافته شدن. [مريم:90]. نزديك است آسمانها از آن نسبت بشكافند. [انفطار:1]. آنگاه كه آسمان بكشافد مثل: [انشقاق:1]. در بسيارى از آيات فطر به معنى آفريدن و فاطر به معنى آفريننده آمده مثل [انعام:79]. [انعام:14]. با در نظر گرفتن معناى اولى فطر، آفريدن از آن فطر ناميده شده كه خداوند موجودات را با شكافتن مىآفريند تخم مرغ و تخم جنبندگان ديگر شكافته شده بچههاى آنها به دنيا مىآيند، حبوبات در زير خاك شكافته شده و روئيده مبدل به ساقهها، برگها و حبوبات ديگر مىشوند، [انعام:95]. تخمهاى ريز علفها شكافته شده و علفها از آنها به وجود مىآيند. يك هسته زردآلو را در نظر بگيريم: هسته در زير خاك شكافته شده جوانه از آن خارج مىشود، جوانه شكافته شده، شاخهها و برگها از آن خارج مىشوند، شاخهها شكافته شده گلها به وجود مىآيند از گلها ميوه و از ميوهها هستهها و همچنين تا مىرسيم به آسمانها و زمين كه شش بار در قرآن آمده «فاطر السموات و الارض» و در آيه ديگر فرموده: [انبیاء:30]. درباره انسان آمده [طه:72]. [يس:22]. كه ما انسانها نيز در ابتدا يك سلول و ياخته ساده بوده در اثر شكافته شدن به انسان تبديل شدهايم. *** ممكن است فطر به معنى ابداع و اختراع و ايجاد ابتكارى باشد كه در «بدع» گذشت در اقرب الموارد آمده: «فَطَرَ الْاَمْرَ: اِخْتَرَعَهُ وَ ابْتَدَأَهُ وَ اَنْشَأَهُ» در همان كتاب و نهايه از ابن عباس نقل شده كه معنى «فاطِرُ السَّمواتِ وَالْاَرْض» را نمىدانستم تا دو نفر عرب بيابانى درباره چاهى براى قضاوت پيش من آمدند يكى از آن دو گفت: «اَنَا فَطَرْتُها» يعنى حفر آن را من شروع كردهام. در اين صورت «فاطِرُ السَّمواتِ» به معنى [بقره:117]. است ولى معناى شكافتن صحيحتر است كه آن به تصريح طبرسى و راغب معناى اولى كلمه است بهتر است مراد از «بَديعُ السَّمواتِ» خلقت ابتكارى و از «فاطِرُالسَّمواتِ...» خلقت به واسطه شكافتن باشد اينك چند آيه را بررسى مىكنيم: 1- [ملك:3]. فطور چنانكه در مجمع و اقرب گفته جمع فطر است به معنى شكافها. راغب آن را مصدر و به معنى اختلال و سستى گرفته يعنى دفعه ديگر نگاه كن آيا اختلالى يا شكافهائى (عدم اتصال) در خلق خدا مىبينى؟! صدر آيه چنين است: «اَلَّذى خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ طِباقاً ماتَرى فى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ...» مراد آن است كه مخلوقات خدا به يكديگر متصل و مرتبط اند همديگر را فوت نمىكنند و ميان اتصال و تدبير آنها اختلال يا شكافها نيست. 2- [مزّمل:17-18]. ضمير «بِهِ» راجع است به «يَوْماً» و باء به معنى «فى» يا سبب است يعنى: روزى كه فرزندان را پير مىگرداند آسمان در آن روز يا به سبب آن روز شكافته شده و وعده خدا عملى است. اين عبارت اخراى آيه «اِدَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ» و [حاقة:16]. است. 3- [شورى:5]. نزديك است آسمانها از بالايشان بشكافند و فرشتگان به پروردگارشان تسبيح و حمد مىگويند. به نظر مىآيد: مراد از نزديكى تفطر آسمانها شكافتن آنها در قيامت است چنانكه در آيه «اَلسَّماءُ مُنْفَطِرٌ...» گذشت، شكافتن قهراً از بالاى آسمانها شروع خواهد شد، شايد مراد از آنها طبقات هفتگانه جو باشد. يكى از بزرگان احتمال داده مراد شكافتن آسمانها براى نزول وحى باشد، اين احتمال گرچه به سياق آيات و خاصه آيه 51 همين سوره مناسب است ولى در اينصورت براى لفظ «تَكادُ» محلى نمىماند وانگهى نزول وحى كه به وسيله ملك است شكافتن لازم ندارد. مع الوصف: شايد مراد خداوند چيز ديگرى باشد. واللَّهالعالم. 4- [روم:30]. طبرسى فرموده «فِطْرَتَ اللَّه» مفول فعل محذوف است يعنى «اِتَّبِعْ فِطْرَتَ اللَّهِ» و آن بدل است از «فَاَقِمْ وَجْهَكَ لِلدّينِ» و شايد تقدير آن «اَعْنى فِطْرَتَ اللَّهِ» باشد يعنى: توجهت را بدين پيوسته كن در حاليكه بدان مايلى، پيروى كن از فطرت خدائى كه بشر را بر آن آفريده، تبديلى بر دين خدا نيست ليكن بيشتر مردم نمىدانند. آيه صريح است در اينكه دين جزو نهاد بشر و خميره ذات او است مثل خوردن،خوابيدن و غيره، به عبارت ديگر: دين فطرت خدا و مخلوق خداست كه بشر را توأم با آن آفريده و از بشر قابل انفكاك نيست. ناگفته نماند: دين بما هو دين فطرى بشر است ولى بشر فقط كليات آن را از قبيل توحيد و پى بردن از علت به معلول و شكر منعم، درك مىكند، درك جزئيات آن احتياج به آمدن پيامبران دارد و با توضيح آنها انسان به فطرى بودن دين بيش از پيش متوجه مىشود. خداوند در آيه فوق فرموده: پيوسته بدين توجه كن (و بدان كه تو بدينى مىخوانى كه بر فطرت بشر استوار است و فطرت بشر جوابگوى آن مىباشد).
ریشههای نزدیک مکانی
کلمات مشتق شده در قرآن
کلمه | تعداد تکرار در قرآن |
---|---|
فَاطِرِ | ۳ |
فَطَرَ | ۲ |
فَطَرَنِي | ۳ |
فَاطِرَ | ۲ |
فَطَرَکُمْ | ۱ |
يَتَفَطَّرْنَ | ۲ |
فَطَرَنَا | ۱ |
فَطَرَهُنَ | ۱ |
فِطْرَةَ | ۱ |
فَاطِرُ | ۱ |
فُطُورٍ | ۱ |
مُنْفَطِرٌ | ۱ |
انْفَطَرَتْ | ۱ |