روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۶۳
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
علي بن محمد عن محمد بن صالح قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۶۲ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۶۴ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۵۴۵
محمد بن صالح گويد: چون پدرم مُرد و كار به دست من افتاد، براى پدرم بر مردم سفتههائى بود از مال امام عصر (ع)، من به آن حضرت نوشتم و به او اطلاع دادم. در پاسخ نوشت: از آنان مطالبه كن و بدهى آنها را دريافت كن، همه مردم آنها را به من پرداختند جز يك مردى كه سفتهاى به مبلغ چهار صد اشرفى داشت، من نزد او رفتم و از او مطالبه كردم و او امروز و فردا كرد و نداد و پسرش به من اهانت كرد، و نادانى و سفاهت بر من نمود و از او به پدرش گله كردم و او گفت: چه شده است؟ من هم ريش او را گرفتم و پايش را كشيدم و او را به ميان صحن خانه آوردم و او را خوب زير لگد انداختم، پسرش بيرون دويد و از اهل بغداد استغاثه كرد و مىگفت: يك قمى رافضى پدر مرا كشت، و جمع بسيارى از مردم بغداد به سر من ريختند و من هم به مركب خود سوار شدم و گفتم: اى اهل بغداد، آفرين بر شما، از يك ظالمى بر عليه مظلوم غريبى طرفدارى مىكنيد، من مردى همدانى و سنّى هستم و اين شخص مرا قمى و رافضى مىخواند تا حق مرا و مال مرا ببرد، گويد: همه به او هجوم كردند و مىخواستند به دُكّان او بريزند و من آنها را آرام كردم و بدهكار را نزد من آوردند و او به طلاق زنش سوگند خورد كه بدهى مرد را بپردازد تا من مردم را از سر او باز گردانيدم و از خانه او بيرون كردم.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۶۱
محمد بن صالح گويد: چون پدرم مرد و امر (وكالت اخذ وجوه و سهم امام عليه السلام) بمن رسيد پدرم راجع بمال غريم (سهم امام عليه السلام) از مردم سفتههائى داشت، من بحضرت (امام عصر عليه السلام) نوشتم و او را آگاه ساختم، در پاسخ نوشت. از آنها مطالبه كن و همه را بگير [بدون مسامحه از آنها بخواه] مردم همه پرداختند، جز يك مرد كه سفتهئى بمبلغ ۴۰۰ دينار داشت. نزد او رفتم و مطالبه كردم او امروز و فردا ميكرد و پسرش هم بمن توهين و بيخردى مينمود. من بپدرش شكايت كردم. پدرش گفت مگر چه شده؟ (خوب كارى كرده) من ريشش را مشت كردم و پايش را گرفتم و بميان منزل كشيدم و لگد بسيارى باو زدم. پسرش بيرون دويد و از أهل بغداد استغاثه كرد و گفت: قمى رافضى پدرم را كشت، جماعتى از اهل بغداد بر سر من گرد آمدند، من هم مركبم را سوار شدم و گفتم: آفرين بر شما اى اهل بغداد! عليه غريب مظلومى از ظالم جانبدارى ميكنيد؟! من اهل همدان و سنى مذهبم و اين مرد مرا بقم و مذهب رفض نسبت ميدهد تا حق مرا ببرد و مال مرا بخورد، مردم باو حمله كردند و ميخواستند بدكانش بريزند كه من آرامشان كردم، صاحب سفته مرا طلبيد و بطلاق زنش قسم خورد كه مال مرا بپردازد، من هم آنها را بيرون كردم.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۷۷۹
على بن محمد، از محمد بن صالح روايت كرده است كه گفت: چون پدرم وفات كرد و امر وكالت به من رسيد، پدرم را بر مردمان، دفترها و نوشتهاى چند بود كه از ايشان طلب داشت از مال حضرت صاحب الأمر- صلوات اللَّه عليه- پس، من به آن حضرت نوشتم و او را اعلام كردم. نوشت كه: «از ايشان مطالبه كن و ادا كردن دَين را از ايشان بخواه و نهايت تشدّد به عمل آور». پس، همه مردم طلب را به من دادند، مگر يك مردكه سِندى در خصوص دَين او بود كه چهارصد دينار در آن نوشته بود، به نزد او آمدم و از او مطالبه نمودم با من دفع الوقت نمود و پسرش استخفاف به من رسانيد، و با من سبكى و بىعقلى نمود، و شكايت او را به پدرش كردم. گفت: چه شده كه پسر من با تو درشتى نموده؟ من بر ريش او چسبيدم و ريشش را گرفتم و پاى او را گرفتم و او را به ميان خانه كشيدم و لگد بسيارى به او زدم. پس پسرش بيرون رفت و به اهل بغداد استغاثه و طلب غور رسى مىنمود و مىگفت كه: مرد قمى رافضى، پدر مرا كشت. پس خلق بسيارى از ايشان بر سر من جمع شدند و من بر اسب خويش سوار شدم و گفتم: اى اهل بغداد، احسان كرديد، با ستمكار ميل مىكنيد و او را بر غريب مظلوم يارى مىنماييد؟ من مردى از اهل همدان و از اهل سنّتم، و اينك مرا به سوى مردم قم و رفض نسبت مىدهد، تا حقّ مرا ببرد و مال مرا بخورد. پس ايشان بر او ميل كردند و معين من شدند و خواستند كه در دكانش داخل شوند كه متاع او را بردارند و به من دهند تا آنكه من ايشان را ساكن كردم، و صاحب سِند به نزد من آمد و اين را خواهش نمود و به طلاق سوگند ياد نمود كه مال مرا تمام و كمال به من بدهد تا آنكه من ايشان را از خانه او بيرون كردم.