تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۱۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ لَهُ الْمُلْك يَوْمَ يُنفَخُ فى الصورِ»:
مراد از اين روز قيامت است ، و اين همان معنائى است كه آيه «يوم هم بارزون لا يخفى على الله منهم شىء لمن الملك اليوم لله الواحد القهار» متضمن آن است.
جهت اثبات ملك و سلطنت براى خداى تعالى، در روز قيامت
جهت اينكه فرمود: «براى او است سلطنت در روزى كه در صور دميده مى شود» و حال آنكه ملك و سلطنت او منحصر در آن روز نيست ، اجمالا اين است كه آن روز: روز از كار افتادن اسباب و از بين رفتن روابط و انساب است. در مباحث گذشته كم و بيش راجع به اين معنا بحث كرده ايم و به زودى نيز در جاى مناسب در باره اين معنا و هم در باره معناى «صور» ان شاء الله تعالى بحث خواهيم كرد.
« عالم الغيب و الشهادة » در سابق معناى اين جمله گذشت، و اين اسمى است از اسماى خدا كه قوام مساله حساب و جزا به آن است، همچنين دو اسم «الحكيم الخبير».
آرى، خداى تعالى به علمى كه به غيب و شهادت دارد، ظاهر هر چيز و باطن آن را مى داند، و هيچ ظاهرى به خاطر ظهورش و هيچ باطنى از جهت اينكه باطن است بر او پوشيده نيست ، و همچنين به حكمتى كه دارد با كمال دقت و محكم كارى به كار و حساب مخلوقاتش رسيدگى مى كند و آنطور كه بايد و شايد موارد كيفر و پاداش را از يكديگر تميز مى دهد، پس در كار او و حساب او ظلم و گزاف نيست.
و نيز با آگاهى و بينشى كه به كنه حقيقت دارد هيچ كوچكى را به خاطر كوچكى و خرديش و هيچ بزرگى را به خاطر بزرگى و عظمتش از قلم نمی اندازد.
بنابراين روشن شد كه اين اسماء و صفات به نحوى كه از آن بهتر تصور ندارد، اين معنا را بيان مى كند كه همه مخلوقات به سوى او بازگشت خواهند نمود، و هدايت ، هدايت او است نه هدايت ديگران و دين فطرى كه مردم را به آن دعوت نموده ، دين حق است نه اديان ديگر، زيرا كه خداى تعالى اگر عالم را آفريد به خاطر منظورى است كه داشت ، و آن منظور بازگشت مردم است به سوى او، و به همين منظور روز بازگشت را به وجود خواهد آورد، و خواهد فرمود: «كن» و چون قول او حق است.
پس چنين روزى خواهد آمد و در آن روز براى همه معلوم خواهد شد كه ملك و سلطنت براى او است ، و غير او هيچ كسى سلطنت بر چيزى ندارد. وقتى اين معنا براى همه معلوم شد، آن وقت خداوند با تشخيصى كه دارد فرمانبرداران خود را از گنهكاران ، تميز مى دهد، چون او از آنجائى كه حكيم و خبير است ، هر غيب و شهادت را مى داند.
از آنچه كه تاكنون گفته شد، چند نكته به دست آمد:
اول اينكه: غرض از ذكر كلمه «حق» اين است كه بفهماند خلقت آسمانها و زمين به حق بوده و «حق» وصف آن است. و ما در چند صفحه قبل معناى حق بودن فعل و قول خدا را بيان كرديم. و اما اينكه بعضى از مفسرين گفته اند كه معناى اين كلمه اين است كه: «خداوند آسمانها و زمين را با قول حق آفريده»، معناى بعيدى است.
دوم اينكه : از ظاهر سياق برمى آيد كه جمله «يوم يقول كن فيكون» در مقام بيان داستان قيامت است، و گر نه خلقت هر چيزى به همين نحو است كه به آن گفته شود: «كن» و آن هم موجود گردد.
سوم اينكه: اگر از ميان همه اوصاف و خصوصيات قيامت تنها مساله «نفخ صور» را ذكر كرد براى اشاره كردن به خصوصيتى بود كه مناسب با مقام است ، و آن مساله كيفيت احضار عام است كه جمله «و هو الذى اليه تحشرون» آن را بيان مى كند.
زيرا كه حشر يعنى با اجبار مردم را اخراج كردن و در جائى جمع نمودن ، كه نفخ در صور هم همين معنا را مى رساند، زيرا موقعى شيپور مى زنند كه بخواهند افراد لشكر را براى امر مهمى بسيج كنند، در قيامت نيز در صور دميده مى شود و مردم از قبرها بيرون آمده براى حضور در محكمه الهى به عرصه محشر در مى آيند «و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون». تا آنجا كه مى فرمايد «إن كانت الا صيحة واحدة فإذا هم جميع لدينا محضرون ، فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون».
در آيه مورد بحث كلمه يوم در هر دو مورد به يك معنا نيست . بلكه مراد از «يوم» اول مطلق ظرف است مثل اين كه مى گوييم: «روزى كه خدا حركت را آفريد، و روزى كه شب و روز را به وجود آورد» و حال آنكه روزهاى معمولى زائيده حركت و متفرع بر آن است ، به خلاف يوم دوم كه به معناى روزهاى معمولى و روزى است كه قيامت در آن روز بر پا مى شود.
بحث روايتى
در كتاب الدر المنثور در ذيل جمله «يقص الحق...» مى گويد: دار قطنى در كتاب «افراد» و ابن مردويه از ابى بن كعب روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) به مردى ياد داد كه آيه را «يقص الحق و هو خير الفاصلين» قرائت كند.
و نيز در كتاب مزبور در ذيل آيه « و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو... » مى گويد: احمد و بخارى در كتابهاى خود و حشيش بن اصرم در كتاب استقامت و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه همگى از ابن عمر نقل كرده اند كه گفته است:
رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: مفاتيح (كليدهاى ) غيب پنج است ، و جز خدا كسى از آن اطلاع ندارد: ۱ كسى نمى داند فردا به چه حوادثى آبستن است مگر خداى متعال ۲ كسى نمى داند رحم زنان چه زمانى جنين و بار خود را مياندازد، جز او ۳ كسى نمى داند چه وقت باران ميبارد جز او ۴ كسى نمى داند كه در چه سرزمينى مرگش فرا مى رسد، تنها خدا است كه مى داند مرگ هر كسى در كجا واقع مى شود ۵ كسى نمى داند چه وقت قيامت بر پا مى گردد، مگر خداى تبارك و تعالى.
مؤ لف : با فرض اينكه اين روايت صحيح باشد، نبايد پنداشت كه با عموم آيه منافات دارد، زيرا مسلم است كه عدد مفهوم ندارد، و اگر كسى بگويد فلان مقدار پول دارم ، دليل بر اين نيست كه بيشتر ندارد، و اين پنج چيزى كه در روايت ذكر شده است ، برگشت همه به يك معنا است ، و آن عبارت است از علم به حوادث قبل از اينكه حادث شوند، و معلوم است كه حوادث تنها همين پنج امر مذكور در روايات نيست ، بلكه خود آيه دلالت بر مصاديق ديگرى نيز دارد.
و نيز در كتاب نامبرده است كه خطيب در كتاب تاريخ خود به سند ضعيفى از ابن عمر نقل كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) فرمود: هيچ زراعتى بر روى زمين و هيچ ميوهاى بر درخت نيست مگر اينكه بر آن نوشته شده است: «بسم الله الرحمن الرحيم اين رزق فلان ابن فلان است». آنگاه استدلال فرمود به آيه «و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة فى ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين».
مولف : اين روايت علاوه بر اينكه سندش ضعيف است ، مضمونش نيز با مضمونى كه آيه دارد درست منطبق نيست.
و در تفسير عياشى از ابى الربيع شامى روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از معناى جمله «و ما تسقط من ورقة الا يعلمها... الا فى كتاب مبين» سؤال كردم. فرمود: مقصود از «ورقه» جنين ناتمامى است كه سقط شود، و مقصود از «حبه»، فرزند و مراد از «ظلمات الارض»، رحم مادران است و «رطب» نيز به معناى فرزندى است كه زنده به دنيا آيد، و «يابس» كودكى است كه رحم ، آن را سقط كند، و همه اينها در كتاب مبين است.
مولف : اين روايت را كلينى و صدوق نيز از ابى الربيع ، از آنجناب نقل كرده اند. قمى هم آن را بدون ذكر سند نقل كرده ، و ليكن روايت بر ظاهر آيه منطبق نمى شود. نظير اين روايت ، روايت ديگرى است كه عياشى آن را از حسين بن خالد از ابى الحسن (عليه السلام ) نقل كرده است.
در مجمع البيان در ذيل آيه «قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم» گفته است: مراد از آن سلاطين ستمكار و مقصود از «عذاب از پائين» غلامان بد رفتار و هر كسى است كه در او خيرى نباشد، آنگاه گفته است : اين معنا از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده است.
و نيز در ذيل جمله «او يلبسكم شيعا» ذكر كرده كه بعضى از مفسرين گفته اند مقصود از اين جمله اين است كه خداوند با القاء دشمنى و تعصب در بين آنان ، خودشان را به جان هم مياندازد و اين معنا از امام ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت شده است.
و در ذيل جمله «و يذيق بعضكم باس بعض» گفته است كه بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود از اين عذاب ، همسايه بد است ، كه اين نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده.
در تفسير قمى است كه مراد از جمله: «يبعث عليكم عذابا من فوقكم» پادشاه ستمكار است ، و مراد از او من تحت ارجلكم فرومايگان و هر كسى است كه خيرى در او نيست ، و مقصود از او يلبسكم شيعا عصبيت است، و مراد از «و يذيق بعضكم باس بعض» بدرفتارى كردن در همسايگى است.
قمى در تفسير خود مى گويد در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام ) آمده است كه آن حضرت در تفسير «هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم» فرمود مقصود از عذاب از بالا دود و صيحه آسمانى است ، و مراد از «او من تحت ارجلكم خسف» و فرو بردن زمين است و مراد از «او يلبسكم شيعا» اختلاف در دين و طعن مردم به يكديگر مى باشد، و مراد از «يذيق بعضكم باس بعض» اين است كه مردم به جان يكديگر افتاده يكديگر را بكشند، و همه اينها عذابهايى است كه بر اهل قبله واقع مى شود، و خداوند به رسول گراميش مى فرمايد: «انظر كيف... ببين چطور آيات را مى گردانيم تا شايد بفهمند».
در الدر المنثور است كه عبد الرزاق ، عبد بن حميد، بخارى ، ترمذى، نسائى و نعيم بن حماد در كتاب «الفتن» و ابن جرير، ابن المنذر، ابن ابى حاتم ، ابن حبان، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى در كتاب الا سماء و الصفات از جابر بن عبد الله نقل كرده اند كه گفت: وقتى آيه «قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم» نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) عرض كرد: «اعوذ بوجهك» پروردگارا به تو پناهنده ميشوم و وقتى جمله او من تحت ارجلكم را شنيد باز عرض كرد: «اعوذ بوجهك پناه ميبرم به تو» و چون جمله «او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض» را شنيد فرمود: اين آسانتر و سبك تر است.
مولف: قريب به اين مضمون را هم از ابن مردويه از جابر نقل كرده است.
و نيز در كتاب مذكور است كه احمد و ترمذى روايت را حسن شمرده و نعيم بن حماد در كتاب «الفتن» و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از سعد بن ابى وقاص نقل كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در ذيل آيه «قل هو القادر...» فرمود: اين عذاب واقع خواهد شد، وليكن هنوز تاويلش كه مراد از آن چيست ، به ما نرسيده است.
مولف : روايت ديگرى هم به طرق شيعه و هم به طرق اهل سنت موجود است كه همه نشانگر آن است كه عذابهاى مذكور در آيه (عذاب فوق و تحت ، يعنى صيحه آسمانى و فرو رفتن در زمين ) همه در ميان اين امت واقع خواهد شد، و اما مساله تفرقه و بجان هم افتادن كه از دير زمانى واقع شده است.
سيوطى در الدر المنثور و ابن كثير در تفسيرش نيز اخبار زيادى روايت كرده اند كه بيانگر اين مطلب است: وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا پناه به خدا برده و از درگاهش مسالت نمود كه امتش را به اين چند عذاب معذب نفرمايد و خداوند دعايش را در بعضى از آن عذابها مستجاب و در بعضى ديگر كه همان تفرقه و به جان هم افتادن است ، اجابت نفرمود.
وليكن روايات مذكور، با اينكه بسيار زياد است و در بين آنها روايات قويى نيز وجود دارد، اما از آنجا كه هيچ كدامش موافق با ظاهر آيه نيست قابل اعتماد نمى باشد، زيرا دو آيه بعدش يعنى « و كذب به قومك و هو الحق قل لست عليكم بوكيل ، لكل نبا مستقر و سوف تعلمون صريحا » امت را وعده مى دهد به اينكه اين عذابها در آنان واقع خواهد شد.
علاوه بر اينكه آيات مورد بحث ، آيات سوره انعام است كه گفتيم يك دفعه نازل شده. و رسول خدا مامور شد آنرا به امت برساند، و اگر نسبت به بعضى از آن عذابها بدا حاصل گرديده و يا به دعاى آن حضرت ، از نزول آن صرفنظر شده بود، جا داشت كه خود قرآن كه كتابى است كه «لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه» از رفع آن خبر داده باشد، و حال آنكه چنين خبرى در قرآن نيست ، بلكه همانطورى كه قبلا اشاره كرديم ، آيات ديگرى نيز مانند آيات سوره يونس و روم و... اين چند آيه را تاييد مى كند.
از همه اينها گذشته ، خود روايات مزبور، با روايات بسيار ديگرى كه از طرق شيعه و سنى نقل شده معارض مى باشند و همه دلالت دارند بر اينكه همه عذابهاى مذكور در آيه ، در بين امت واقع خواهد شد.
از اين هم كه صرفنظر كنيم ، اين روايات با همه كثرتشان و با اينكه همه آنها اتفاق دارند بر اينكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) بعد از نزول اين آيه: «قل هو القادر على ان يبعث»، دعاهائى كرد، با اين همه در عدد آن دعاها متفق نيستند، مثلا در بعضى از آن روايات دارد كه حضرت سه چيز از خدا خواست ، و در بعضى ديگر دارد كه چهار چيز درخواست نمود، و همچنين در اينكه چند تا از درخواست هايش قبول شد اختلاف دارند، در بعضى از آنها دارد كه يكى از درخواست هايش قبول شد، و در بعضى ديگر دارد دو تا.
و نيز در اينكه درخواستها چه بوده اختلاف است ، زيرا در بعضى از قولها و روايات دارد كه تقاضاى آن حضرت ، ايمنى امت از سنگسار شدن به سنگهاى آسمانى و در امان بودنشان از فرورفتگى در زمين و نيز ايمن بودنشان از تفرقه و جنگ و خونريزى بوده است ، و در بعضى ديگر دارد كه خواسته اش حفظ از غرق ، قحطى و جنگ داخلى بوده . و در عده ديگرى از آن روايات دارد كه درخواستش عدم قحطى عمومى و تسلط دشمنان خارجى بر آنان و جنگهاى داخلى بوده است.
و در پاره اى ديگر دارد كه درخواستها اين بوده كه امتش را بر هيچگونه گمراهى دچار نسازد و دشمنى را از غير خودشان بر آنان چيره نكند و آنان را به عذاب قحطى هلاك ننموده و وحدت كلمه را از ايشان سلب نكند، و آنان را به جان هم نياندازد.
و در بعضى ديگر است كه درخواستهاى آنجناب اين بود كه دشمنان خارجى را بر آنان مسلط نكند، و آنان را به غرق هلاك نسازد و ايشان را به جان هم نيفكند. و در بعضى ديگر دارد آنان را به عذابهائى كه امم پيشين به وسيله آنها هلاك شدند، هلاك نساخته و دشمنان خارجى را بر سرشان چيره و مسلط نفرمايد و آنان را دسته دسته و متفرق نسازد، و به جان يكديگر نيفكند.
باز در بعضى ديگر دارد كه درخواست آن حضرت اين بوده است كه از آسمان و از زمين ، عذاب بر آنان نفرستد و آنان را دسته دسته ننموده به جان هم نيفكند.
باز از اين نيز كه بگذريم دليل ديگر بر اينكه اين روايات قابل اعتماد نيستند، اين است كه در بعضى از آنها دارد: اين دعا در حره بنى معاويه (كه يكى از آباديهاى انصار است و در بلوك عاليه مدينه واقع شده ) ايراد گرديده است و لازمهاش اين است كه اين دعا بعد از هجرت ايراد شده باشد در صورتى كه ما مى بينيم كه سوره انعام از سوره هائى است كه در مكه نازل شده و اين نزول قبل از هجرت بوده است . البته در اين روايات ، اختلافات ديگرى هم وجود دارد كه اگر كسى به آنها رجوع كند برايش واضح مى شود.
به فرضى هم كه بخواهيم يكى از اين روايات را گرفته و به آن استناد كنيم از همه آنها صحيحتر روايتى است كه عبد الرزاق ، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن المنذر و ابن مردويه از شداد بن اوس نقل كرده اند كه وى به طور رفع از رسول خدا نقل كرده كه فرمود:
خداى متعال روزى زمين را براى من طورى كرد كه من از مشرق تا مغرب آن را ديدم ، و برايم معلوم شد كه دامنه دين من تا آنجا كه من آن روز ديدم ، گسترده خواهد شد، ديگر اينكه به من دو گنج داده شد: يكى گنج سرخ و ديگرى سفيد، و من از پروردگار خود خواستم كه امتم را به قحطى عمومى دچار نفرمايد، و آنان را از هم پاشيده و دسته دسته نگرداند، و ايشان را به جان هم نيفكند.
در جوابم خطاب آمد: اى محمد قضائى را كه من گذرانده باشم برگشت ندارد، و من اينك اين دعايت را در حق امتت مستجاب مى كنم كه هرگز آنان را به قحطى عمومى مبتلا نسازم ، و دشمنان خارجى را بر سرشان مسلط نكنم ، و به دست آنان هلاكشان نفرمايم ، تا خودشان خود را هلاك كنند، و يكديگر را بكشند، و اسير نمايند.
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: من بر امتم از پيشوايان و زمامداران گمراه كننده ميترسم ، و ميترسم كه كار آنان به شمشير محول شود، كه در چنين صورتى تا قيام قيامت ، شمشير از بين آنان برداشته نخواهد شد.
اين روايت از غالب اشكالاتى كه در بقيه روايات بود، خالى است ، و در اين روايت ندارد كه اين دعا پس از نزول آيه مورد بحث بوده و ليكن مضمون همين روايت را هم بايد بر اين حمل كرد كه مقصود اين است كه: امت اسلام از قحط و غلائى كه ريشهكنش ساخت و اثرى از وى باقى نمى گذارد مصون است ، و گرنه ظاهر آن با مصيبتها و قحطيها و خونريزيهاى سنگينى كه مسلمانان از سپاه صليب در اندلس و از لشكر مغول ديدند، سازگار نيست.
و نيز بايد گفت ناچار اين درخواستها در اوايل بعثت و قبل از نزول اين آيه بوده ، و گر نه چطور ممكن است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) با آن معرفتى كه به مقام پروردگار خود دارد، و با آن جلالت قدرى كه در او است با شنيدن اين وحى ، تازه از خداى خود قضائى را كه او گذارنده و وى را مامور به تبليغ آن نموده ، تقاضا كند؟
بعد از همه اين حرفها، قرآن كريم با آيات خود، واقع امر را بيان كرده و آن اين است كه : اين دين تا روز قيامت باقى خواهد ماند و اين امت به كلى از بين نخواهد رفت ، و ليكن چنان هم نيست كه دچار هيچ بلائى نشود، بلكه هر بلا و مصيبتى كه بر سر امتهاى گذشته آمده ، بدون چون و چرا، مو به مو بر سر اين امت نيز خواهد آمد،
روايات قطعى الصدور بسيارى هم كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام) در دست هست ، همه گوياى اين مطلب مى باشند.
در الدر المنثور از كتاب «الناسخ» نحاس از ابن عباس نقل مى كند كه در ذيل جمله «قل لست عليكم بوكيل» نقل كرده كه گفت: اين آيه را آيه سيف كه عبارت است از «فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم» نسخ كرده است.
مولف : سابقا اين معنا را بيان كرديم كه سياق جمله «قل لست عليكم بوكيل» سياق مقدمه و زمينه چينى براى «لكل نبا مستقر و سوف تعلمون» را دارد، و اين معنائى نيست كه آيه «فاقتلوا المشركين...» بتواند آن را نسخ كند.
چند روايت در ذيل آيه نهى از نشستن با كسانى كه در آيات خدا خوض مى كنند
در تفسير قمى در ذيل آيه «و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا...» از عبد الاعلى بن اعين نقل كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) فرمود: هر كس كه ايمان به خدا و روز جزا دارد، بايد در مجلسى كه در آن مجلس به يك پيشوائى بدگوئى و يا از مسلمانى غيبت مى شود، ننشيند، زيرا خداى تعالى فرموده: «و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين».
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، ابن جرير و ابو نعيم در كتاب «الحليه» از ابى جعفر نقل كرده اند كه گفت : با كسانى كه با هم خصومت دارند ننشينيد، زيرا كه اينگونه افراد كسانى هستند كه در آيات خود خوض مى كنند.
و نيز در اين كتاب است كه عبد بن حميد و ابن منذر از محمد بن على نقل كرده اند كه گفت : اهل هوا از همان كسانيند كه در آيات خدا خوض مى كنند.
و در تفسير عياشى از ربعى بن عبد الله از كسى نقل كرده كه گفت امام ابى جعفر (عليه السلام ) در ذيل آيه شريفه «و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا» فرمود خوض در آيات خدا، گفتگو در باره پروردگار و مجادله كردن در باره قرآن است ، و در ذيل جمله «فاعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره» فرمود: از آن جمله گوش دادن به سخنان نقالان و داستانسرايان است.
مولف : روايات همان طورى كه ملاحظه مى كنيد شامل آيه هست ، و در حقيقت در اين روايات ملاكى كه در آيه ذكر شده ، اخذ گرديده است.
در مجمع البيان است كه امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: وقتى مسلمين آيه «فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين» را شنيدند به رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) عرض كردند پس تكليف ما چيست؟ اگر بنا باشد هر وقت بشنويم كه مشركين قرآن را مسخره مى كنند، برخيزيم و برويم بايد اصلا داخل مسجد الحرام نشويم ، و خانه خدا را طواف نكنيم، براى اينكه هميشه مشركين در آنجا جمع هستند و با ديدن ما، شروع به استهزاى قرآن مى كنند.
در جوابشان اين آيه نازل شد: «و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء» و آنان را دستور داد كه تا آنجا كه مى توانند مشركين را تذكر داده و به حقايق دين آشنا كنند.
مولف: اين روايت همچنان كه ملاحظه مى كنيد، كلمه «ذكرى» را مفعول مطلق گرفته و ضمير «لعلهم» و همچنين ضمير «يتقون» را به مشركين و مسخره كنندگان برگردانيده ، و بنابراين روايت تقدير آيه چنين است: «و لكن ذكروهم ذكرى لعلهم يتقون و ليكن شما مسلمانان آنان را به نحو خوبى تذكر دهيد، باشد كه از خدا بترسند». اشكالى كه در اين روايت وجود دارد اين است كه سوره انعام يكدفعه نازل شده ، و اين معنا، با اينكه آيه مورد بحث ، درباره يك واقعه مخصوصى نازل شده باشد، سازگار نيست.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن المنذر و ابو الشيخ از ابن جريح نقل كرده اند كه گفته است : مشركين مى آمدند و در مجلس رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) مينشستند، زيرا دوست داشتند كه سخنان آنجناب را بشنوند آنگاه مسخره نموده و استهزائش نمايند.
به همين خاطر اين آيه نازل شد «و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم...» از آن پس هر وقت آن جناب را استهزاء مى كردند، حضرت برمى خواست . اين عمل باعث شد كه آنان از عمل زشت خود دست بردارند، و جمله «لعلهم يتقون» اشاره به اين معنا است. آنگاه با جمله «و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء» فرمود: بر كسانى كه ملاحظه حرمت تو را مى كنند و چيزى نمى گويند كه تو از مجلس برخيزى حرجى و گناهى نيست ، سپس همين معنا را در مدينه با آيه «و قد نزل عليكم ...» نسخ كرده و دستور داد به هيچ وجه با آنان ننشينند.
مولف: اگر آيه نازل شده در مدينه (و قد نزل عليكم ) با اينكه به حسب مضمون ، عين آيه «و اذا رايت الذين يخوضون» است، ناسخ ذيل آن ، يعنى جمله «و ما على الذين يتقون» بوده باشد، بايستى همين جمله «هم ناسخ» آيه قبليش، يعنى آيه «و اذا رايت...» بوده باشد و حال آنكه اين معنا با اينكه سوره انعام يك دفعه نازل شده ، سازگار نيست ، چون بايد بين ناسخ و منسوخ مدتى فاصله بشود.
علاوه بر اين معنائى كه روايت سيوطى براى اين سه آيه يعنى آيه و اذا رايت و آيه «و ما على الذين» سوره انعام و آيه «و قد نزل عليكم سوره مائده» كرده ، آن طور آنها را متنافى با هم نمى كند كه بتوان گفت دومى ناسخ اولى و منسوخ سومى است.
نظير اين روايت ، روايتى است كه باز الدر المنثور آن را از كتاب ناسخ نحاس از ابن عباس نقل كرده كه گفت: آيه «و ما على الذين يتقون من حسابهم من شىء» كه در مكه نازل شده ، با آيه «و قد نزل عليكم فى الكتاب» كه در مدينه نازل شده نسخ شد.
در تفسير برهان در ذيل آيه «قوله الحق و له الملك...» از ابن بابويه نقل كرده كه وى به سند خود از ثعلبة بن ميمون از بعضى از راويان شيعه از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در باره جمله «عالم الغيب و الشهادة» فرمود: مراد از عالم غيب چيزهائى است كه هنوز موجود نشده ، و مراد از شهادت موجوداتى است كه به هستى درآمده است.
مولف: اين روايت روشنترين مصاديق غيب و شهادت را كه در پيش ما است ذكر كرده و گرنه سابقا بيان كرديم كه براى اين دو كلمه مصاديق ديگرى نيز هست.
آيات ۸۳ - ۷۴، سوره انعام
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لاَبِيهِ ءَازَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصنَاماً ءَالِهَةً إِنى أَرَاك وَ قَوْمَك فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۷۴)
وَ كَذَلِك نُرِى إِبْرَهِيمَ مَلَكُوت السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ(۷۵)
فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِب الاَفِلِينَ(۷۶)
فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبى فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئن لَّمْ يهْدِنى رَبى لاَكونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضالِّينَ(۷۷)
فَلَمَّا رَءَا الشمْس بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبى هَذَا أَكبرُ فَلَمَّا أَفَلَت قَالَ يَقَوْمِ إِنى بَرِى ءٌ مِّمَّا تُشرِكُونَ(۷۸)
إِنى وَجَّهْت وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطرَ السمَوَتِ وَ الاَرْض حَنِيفاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشرِكِينَ(۷۹)
وَ حَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَ تحَجُّونى فى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ وَ لا أَخَاف مَا تُشرِكُونَ بِهِ إِلا أَن يَشاءَ رَبى شيْئاً وَسِعَ رَبى كلَّ شىْءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكرُونَ(۸۰)
وَ كيْف أَخَاف مَا أَشرَكتُمْ وَ لا تخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشرَكْتُم بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنزِّلْ بِهِ عَلَيْكمْ سلْطناً فَأَى الْفَرِيقَينِ أَحَقُّ بِالاَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ(۸۱)
الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسوا إِيمَنَهُم بِظلْمٍ أُولَئك لهَُمُ الاَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ(۸۲)
وَ تِلْك حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَهَا إِبْرَهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَتٍ مَّن نَّشاءُ إِنَّ رَبَّك حَكِيمٌ عَلِيمٌ(۸۳)
و به ياد آور وقتى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت : آيا بتهايى را خدا قوم ترا در گمراهى آشكار ميبينم (۷۴)
و اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان مى دهيم و براى اينكه از يقين كنندگان گردد (۷۵)
پس همين كه شب او را پوشانيد ستارهاى را ديد، گفت : اين پروردگار من است سپس همين كه غروب كرد گفت : من غروب كنندگان را دوست ندارم (۷۶)
پس از آن ، وقتى كه ماه را ديد كه طلوع كرد، گفت : اين پروردگار من است ، سپس ماه كه غروب كرد، گفت : اگر پروردگار من ، مرا هدايت نكند از گروه گمراهان خواهم بود (۷۷)
پس از آنكه خورشيد را ديد كه طلوع كرد، گفت : اين پروردگار من است اين بزرگتر است پس آنگاه كه خورشيد نيز غروب كرد، گفت : اى قوم ! من از آنچه شريك خدا قرار مى دهيد بيزارم (۷۸)
من روآوردم به كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است ، در حالى كه ميانهرو هستم و از مشركان نيستم (۷۹)
و قوم او با وى محاجه كردند. گفت : آيا با من در باره خدا محاجه مى كنيد و حال آنكه مرا هدايت كرده ، و من از كسانى كه شريكش قرار مى دهيد نميترسم مگر اينكه پروردگار من چيزى بخواهد، علم پروردگارم به همه چيز وسعت دارد، آيا متذكر نمى شويد (۸۰)
و چگونه من از شريكان (يا از شرك ) شما بترسم در حالى كه شما نميترسيد از اينكه براى خدا بدون دليل شريك قرار داديد پس كداميك از اين دو طائفه به أ من سزاوارتر است اگر ميدانيد (۸۱)
كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم نپوشانيدند أ من از آن ايشان است و راه يافتگان ايشانند(۸۲)
اين است حجت ما كه به ابراهيم عليه قومش داديم هر كه را بخواهيم درجاتى بالا مى بريم زيرا پروردگار تو حكيم و عليم است (۸۳)
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |