تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
گفتگوى نوح «ع»، با قوم خود
و معناى آيه، اين است كه:
اى محمّد! داستان و خبر عظيم نوح را براى مردم تلاوت كن، كه چگونه تك و تنها، و از طرف خويش با مردم دنيا - كه فرستادۀ ما به سوى آنان بود - سخن گفت و در سخنش، عليه آنان تحدّى كرد. يعنى يك تنه در برابر همه مردم دنيا ايستاد و به آنان گفت: هر كارى كه مى توانند، با او بكنند.
و در باب رسالت خود، با آنان اتمام حجت نمود:
«آن زمان كه به قوم خود گفت: اى مردم! اگر مقام رسالت من و يا اين كه من در امر دعوت به سوى توحيد قيام نموده ام و اين كه شما را به آيات خدا تذكر مى دهم، بر شما گران مى آيد»، با اين كه مى دانم اين تذكر من باعث كشته شدنم خواهد شد، و بالاخره شما درصدد برخواهيد آمد كه خود را از دست من راحت نموده، به اين منظور به من آسيب بزنيد، ولى من از اين بابت هيچ نگران نيستم، «زيرا توكل من بر خداى تعالى است».
آرى، من در قبال آن كينه هاى درونی تان كه مرا تهديد مى كند، امر خود را به خداى تعالى واگذار نموده، او را وكيل خود گرفته ام، تا در همه شؤون من تصرف كند، بدون اين كه خودم در آن شؤون تدبيرى به كار برم. «حال هر فكرى داريد به كار زنيد و هر كيد و نقشه اى داريد، بريزيد و شركاء و خدايان خود را، كه مى پنداريد در شدايد شما را يارى مى كنند، به يارى بخوانيد»، و هر نقشه اى كه به نظرتان رسيد، درباره من عملى كنيد.
اين امرى كه نوح «عليه السلام» به قوم خود كرده، امر و دستور معمولى نيست، بلكه امرى است تعجيزى، كه منظور از آن، عاجز كردن طرف مقابل است. «و سپس امر شما بر شما غمّه و كربت نباشد»، و دچار اندوه نگرديد، كه چرا براى از بين بردن نوح، به همه وسايل و اسباب دست نزديد، «آنگاه كار مرا يكسره كنيد»، و مرا از خود دفع كرده، به قتلم برسانيد، «و مهلتى به من ندهيد».
نوح «عليه السلام» در اين آيه شريفه، قوم خود را تهديد مى كند به اين كه هر بلايى كه مى توانند، بر سرِ او بياورند و اظهار مى كند كه پروردگارش قادر بر دفع آنان از وى است، هر چند كه دست به دست هم دهند و همه توان خود و خدايان دروغين خود را به كار برند.
«فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ ...»:
اين آيه شريفه، تفريع و نتيجه گيرى از توكلش بر خداى تعالى است، و جملۀ «فَمَا سَألتُكُم...»، به منزله به كار بردن سبب در جاى مسبّب است، و تقدير كلام چنين است:
«فَإن تَوَلَّيتُم وَ أعرَضتُم عَن استِجَابَةِ دَعوَتِى فَلَا ضَيرَ لِى فِى ذَلِكَ...». يعنى: «اگر از پذيرفتن دعوت من اعراض كنيد، من كمترين ضررى نخواهيم ديد، زيرا وقتى از اعراض شما متضرر مى شوم كه از شما اجر و پاداشى خواسته باشم، كه با اعراض شما، آن پاداش از من فوت شود، و با اين كه من هيچ مزدى از شما نخواسته ام و پاداشم به عهده خداى تعالى است، ديگر چه باكى از اعراض شما داشته باشم».
«وَ أُمِرتُ أن أكُونَ مِنَ المُسلِمِين » - يعنى: من مأمورم از كسانى باشم كه امور را تسليم خداى تعالى كرده اند. چه آن امورى كه خداى تعالى به نفع آنان خواسته و چه به ضرر آنان، و مأمورم از كسانى باشم كه از امر خدا استكبار ندارند و تسليم اسباب ظاهرى نگشته، در برابر آن ها خاضع نمى شوند و توقع نفع و ضرر از آن ها ندارند.
«فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَ مَن مَعَهُ فى الْفُلْكِ وَ جَعَلْنَاهُمْ خَلَائف ...»:
كلمۀ «خلائف»، جمع «خليفه» است. مى فرمايد: قوم نوح «عليه السلام» او را تكذيب كردند و ما آن هايى را كه در كشتى نوح قرار گرفتند و نجات يافتند، خليفه هايى در زمين قرار داده، و خلف اسلافشان كرديم، تا قائم مقام اسلاف خود باشند. بقيه الفاظ آيه روشن است.
«ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ...»:
منظور آيه شريفه از كلمۀ «رُسُل»، پيغمبرانى است كه بعد از نوح و تا زمان موسى «عليه السلام» آمدند. و ظاهر سياق، اين است كه منظور از «بيّنات»، آيات معجزه آسایى است كه امت ها از پيغمبران خود درخواست كردند.
آرى، امت هر پيغمبرى، بعد از آمدن پيغمبرش و ادعاى نبوت كردن و به دعوت آنان پرداختن، نوعا او را تكذيب مى كردند و از او معجزه مى خواستند، و او به ناچار معجزه مى آورد. و در همين معجزه ها بود كه خداى تعالى، بين انبياء و امت هاى آنان داورى كرده، امت هاى تكذيب كننده را هلاك مى كرد.
مؤيّد اين معنا، جمله بعدى است كه مى فرمايد: «فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ...: بعد از آن هم كه معجزه را ديدند، باز به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند ايمان نياوردند».
دليل بر اين تأييد، اين است كه از جمله مذكور، اين معنا به ذهن خطور مى كند كه: انبياء، معجزاتى روشن براى مردم خود آورده بودند، وليكن از آن جا كه ياغيگرى در دل هاى آنان طبيعت ثانوى شده بود، نمى توانستند به آنچه قبلا تكذيب كرده بودند، ايمان بياورند. آرى، خدا به كيفر همان ياغيگرى، بر دل هايشان مُهر زده بود.
و لازمۀ اين معنايى كه گفتيم به ذهن خطور مى كند، اين است كه تكذيب امت ها، قبل از آمدن معجزات به دست انبياء «عليهم السلام» بوده، و همين طور هم بوده. چون رسولان الهى، دعوت خود را در بين مردم منتشر مى كردند و آنان را به سوى توحيد دعوت مى نمودند، و امت ها، دعوت آنان را و دين توحيد را تكذيب مى كردند.
(و براى اين كه از قيد منطق محكم و مستدل انبياء، رهايى يابند، از درِ بهانه جويى) پيشنهاد معجزه مى كردند. انبياء «عليهم السلام»، معجزه پيشنهادى آنان را ارائه مى كردند، و باز ايمان نمى آوردند.
و ما پاره اى مطالب مربوط به اين آيه را، در تفسير آيه: «فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبلُ»، در جلد هشتم اين كتاب ايراد نموده. در آن جا گفتيم كه اين آيه، به «عالَم ذر» اشاره دارد، و آنچه در اين جا مى خواهيم تذكر دهيم، اين است:
مطلبى كه در آن جا گفتيم، منافاتى با اين مطلب ما ندارد، و كسى گمان نكند كه آنچه اين جا از آيه استفاده كرديم، با آنچه آن جا از آن فهميديم، منافات دارد.
بحث روایتی: (رواياتى درباره کفر و ایمان انسان، در عالَم ذرّ)
در كافى، از محمّد بن يحيى، از محمّد بن حسين، از محمّد بن اسماعيل، از صالح بن عقبة، از عبداللّه بن محمّد جعفى و عقبة، هر دو، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده اند كه فرمود:
خداى عزوجل، خلق را بيافريد و هر كس را كه دوست می داشت، خلق كرد. از جمله، چيزهايى كه دوست داشت، از گِل بهشت آفريد و كسى را كه دشمن داشته، از چيزى آفريده كه آن را دشمن داشت، و چيزى كه او دشمنش مى داشت، از گِل دوزخ بود. آنگاه همه را در «ظلال: سايه» برانگيخت.
من عرضه داشتم: «سايه» چيست؟ فرمود: مگر سايه خودت را در آفتاب نديده اى، كه چيزى است و در عين حال، چيزى نيست.
آنگاه از ميان آنان، انبياء را مبعوث نمود و انبياء، بشر را دعوت كردند به اين كه به خداى عزوجل اقرار كنند، و در اين باب فرموده: «وَ لَئِن سَألتَهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولُنَّ اللّه: و اگر از آنان بپرسى چه كسى خلقشان كرده، حتما خواهند گفت اللّه».
آنگاه دعوتشان كردند به اقرار به نبوت انبياء، كه بعضى اقرار كردند و بعضى انكار. آنگاه دعوتشان كردند به قبول ولايت ما، كه به خدا سوگند تنها كسانى پذيرفتند كه خداى تعالى دوستشان داشت، و آنان را كه دشمنشان مى داشت، انكار كردند، كه در اين باب فرموده: «مَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ». سپس امام ابى جعفر «عليه السلام» فرمود: تكذيب از پيش بوده.
مولف: اين روايت را، صاحب علل الشرايع، به سند خود، از محمّد بن اسماعيل، از صالح، از عبداللّه و عقبه، از آن جناب نقل كرده، و عياشى، آن را از جعفى، از آن جناب روايت كرده است...
و در تفسير عياشى، از زراره و حمران، از امام ابى جعفر باقر و امام صادق «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمودند:
خداى تعالى، خلق را بيافريد در حالى كه سايه اى بودند، آنگاه در همان عالَم، رسول خود، محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را فرستاد. بعضى به وى ايمان آورده، بعضى تكذيبش كردند. آنگاه در خلقتى آخرين (كه همين عالَم ماده است)، آن جناب را مبعوث فرمود. در اين عالَم، آن عده اى به وى ايمان آوردند كه در «عالَم اظلّه»، به وى ايمان آورده بودند، و كسانى نبوتش را انكار كردند كه در آن عالَم، او را تكذيب كرده بودند، و آيه شريفه «مَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ»، به همين دو عالَم اشاره دارد.
مؤلف: ما در تفسير آيه شريفه: «وَ إذ أخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى آدَمَ مِن ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَ أشهَدَهُم عَلَى أنفُسِهِم ألَستُ بِرَبِّكُم قَالُوا بَلَى...»، بحث مفصلى پيرامون عالَم قبل از دنيا، كه به «عالَم ذرّ» ناميده شده، گذرانديم، و در آن جا روشن كرديم كه آيات راجع به عالَم ذرّ، براى انسانيت عالَمى ديگر اثبات مى كند غير اين عالَم مادى و محسوس و تدريجى و آميخته با آلام و مصايب و گناهان و آثار سوء گناهان.
عالَمى كه به نوعى مقارنت، مقارن اين عالَم محسوس است، و در عين حال، محكوم به احكام ماديت نيست. يعنى تدريجى نيست، آميخته با آلام و مصايب و گناهان و آثار سوء گناه نيست، و از طريق حس مشاهده نمى شود، و تقدمش بر عالَم ما، تقدم زمانى نيست، بلكه تقدمش به نوعى ديگر از تقدم است.
نظير آن تقدمى كه از آيه شريفه: «أن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ» استفاده مى شود. چون دو كلمۀ «كُن: باش» و «يَكُونُ: بود مى شود»، هر دو از مصداق يك هستى، براى هر چيز خبر مى دهند، و آن مصداق، وجود خارجى آن چيز است.
چيزى كه هست، اين مصداق واحد، دو رو و دو سو دارد. يكى آن سویى كه به طرف خداى تعالى است، و ديگر آن سویى كه جنبه ماديت دارد، و معلوم است كه جنبه ربانى هر چيزى، مقدم بر جنبه مادى آن است.
و جنبۀ ربانى هر موجودى، محكوم به غير تدريج است، و نه زمانى است و نه غايب از پروردگارش و نه منقطع از او. به خلاف جنبه مادی اش، كه محكوم به آن احكامى است كه بر شمرديم.
توضيحى درباره تعبير «ظلال»، در باره عالَم ذر
و روايتى كه ما در اين بحث روايتى آورديم، اشاره به همان عالم ذَرّى دارد كه در سابق گذشت، با اين تفاوت كه اين روايت، مزيتى مخصوص به خود دارد، و آن، تعبير لطيف «ظلال» است. چون اگر به خوبى و دقت در آن نظر شود، منظور از آن بيشتر روشن مى گردد.
آرى، در موجودات اين عالَم، امورى است كه از جهتى، شبيه به سايه اشياء است و آن، اين است كه مانند سايه، ملازم با اشياء و حاكى از خصوصيات و آثار وجود اشياء است، و در عين حال، هم عين اشياء است و هم نيست.
براى اين كه ما وقتى به اشياء نظر كنيم و نظر خود را تجريد نموده، صرفا از اين نظر اشياء را ببينيم كه صنع خدا و فعل محض اوست و منفك و جدایى پذير از او نيست - كه البته نظرى است حق و نگرشى است واقعى - در چنين نظرى، چيزى در اشياء جز اين نمى بينيم كه تسليم خدا و خاضع در برابر اراده خدا، و متذلل در برابر كبريایى او، و وابسته محض به رحمت او و امر ربوبى اويند، و به وحدانيت او و به آنچه به وسيله رسولانش فرستاده و به دينى كه بر آنان نازل كرده، ايمان دارند.
و اين خصوصيات، وجودهایى همچون سايه براى اشياء عالَم اند و در عين اين كه سايه آن هايند، عين آن ها نيستند. البته اين زمانى است كه همان طور كه گفتيم، به اشياء مادى نظر كنيم، و عالَم ماده را اصل و معيار قياس قرار دهيم، همچنان كه آيات قرآنى هم، كه غرضش بيان ثبوت تكليف به توحيد و بيان اين معنا است كه احدى از اين تكليف مستثناء نيست و روز قيامت، همه از آن سؤال خواهند شد، همين نظر را زيربناى بيانات خود قرار داده است.
حال، اگر موجودات را از جنبۀ يلى الربى (ارتباط با خدا) اصل قرار داده، عالَم ماده را با موجوداتى كه در آن است، بر آن قياس كنيم - كه البته اين نظر نيز، نظرى است حق و نگرشى است واقعى - در چنين نظرى، اين عالَم همان سايه خواهد بود، و جنبۀ يلى الربى موجودات اصل و شخص صاحب سايه خواهد بود، همچنان كه آيه شريفه «كُلُّ شُئٍ هَالِكٌ إلّا وَجهَهُ»، و آيه «كُلُّ مَن عَلَيهَا فَانٍ وَ يَبقَى وَجهُ رَبِّكَ»، به اين جنبه اشاره دارد.
و اما آن روايتى كه عياشى، از ابوبصير، از امام صادق «عليه السلام» آورده كه در تفسير آيه «فَمَا كَانُوا لِيُؤمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ» فرموده: «خدا رسولان را به سوى خلق مبعوث كرد، در حالى كه خلق، در صُلب پدران و رحم مادران بودند، كسى كه در آن حال تصديق كرد، بعد از آن هم تصديق كرد، و كسى كه در آن حال تكذيب كرد، در دنيا نيز تكذيب نمود»، روايتى است كه حكم بديهى عقل، مضمون آن را رد مى كند.
براى اين كه در اين معنا ظهور دارد كه نطفه انسان ها، در حالى كه در پشت پدران و رحم مادران است، هم زنده است و هم عقل دارد و هم تكليف، و ما بالضرورة مى دانيم كه چنين نيست. و ما اين حديث را در بحثى كه پيرامون آيه «ذرّ» داشتيم، نقل و مورد ايراد قرار داديم.
پس اين حديث، به ظاهرش قابل قبول نيست، مگر آن كه آن را حمل كنيم بر اين كه مى خواهد بگويد: عالَم ذرّ، محيط به اين عالَم مادى تدريجى زمانى است. زيرا خود آن عالَم، زمانى نيست، و وجود موجودات آن عالَم، بستگى به اين زمان و آن زمان ندارد، وليكن حمل اين معنا بر روايت بعيد است.
آيات ۷۵ - ۹۳ سوره يونس
ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُّوسَى وَ هَارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ بِآيَاتِنَا فَاستَكْبرُوا وَ كَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ(۷۵)
فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هَذَا لَسِاحْرٌ مُّبِينٌ(۷۶)
قَالَ مُوسى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ(۷۷)
قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبرِيَاءُ فى الاَرْضِ وَ مَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ(۷۸)
وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونى بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ(۷۹)
فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُّلْقُونَ(۸۰)
فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لا يُصلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ(۸۱)
وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكلِمَاتِهِ وَ لَوْ كرِهَ الْمُجْرِمُونَ(۸۲)
فَمَا آمَنَ لِمُوسى إِلّا ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فى الاَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسرِفِينَ(۸۳)
وَ قَالَ مُوسَى يَا قَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُّسلِمِينَ(۸۴)
فَقَالُوا عَلى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلْقَوْمِ الظالِمِينَ(۸۵)
وَ نجِّنَا بِرَحْمَتِك مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ(۸۶)
وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسَى وَ أَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَ أَقِيمُوا الصلَوةَ وَ بَشّرِ الْمُؤْمِنِينَ(۸۷)
وَ قَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّك آتَيْت فِرْعَوْنَ وَ مَلاَهُ زِينَةً وَ أَمْوَالاً فى الحَْيَوةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِك رَبَّنَا اطمِس عَلى أَمْوَالِهِمْ وَ اشدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذَاب الاَلِيمَ(۸۸)
قَالَ قَدْ أُجِيبَت دَّعْوَتُكُمَا فَاستَقِيمَا وَ لا تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ(۸۹)
وَ جَاوَزْنَا بِبَنى إِسرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً حَتى إِذَا أَدْرَكهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلّا الَّذِى آمَنَت بِهِ بَنُوا إِسرائيلَ وَ أَنَا مِنَ الْمُسلِمِينَ(۹۰)
ءَالْئََنَ وَ قَدْ عَصيْت قَبْلُ وَ كُنت مِنَ الْمُفْسِدِينَ(۹۱)
فَالْيَوْمَ نُنَجِّيك بِبَدَنِك لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَك آيَةً وَ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ(۹۲)
وَ لَقَدْ بَوَّأْنَا بَنى إِسرائيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطيِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتى جَاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّك يَقْضى بَيْنهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كانُوا فِيهِ يخْتَلِفُونَ(۹۳)
سپس (داستان موسى را از قرآن بر ايشان بخوان كه) ما بعد از قوم نوح، موسى و هارون را به نبوت مبعوث نموده، به سوى فرعون و درباريانش و با معجزاتى از معجزاتمان گسيل داشتيم، ولى از پذيرفتن دعوت ما استكبار ورزيدند، چون مردمى مجرم بودند. (۷۵)
پس همين كه حق از ناحيه ما برايشان آمد، گفتند: اين، از آن سحرهاى روشن است. (۷۶)
موسى گفت: آخر به چه جرأ،تى حق را كه برايتان آمده سحر می خوانيد، با اين كه می دانيد ساحران رستگار (و پيروز) نمی شوند؟ (۷۷)
گفتند: مثل اين كه شما با اين نقشه به سراغ ما آمده اى كه ما را از دينى كه پدران خود را بر آن دين يافته ايم، منصرف كنى، تا در نتيجه سرورى بر ما و بر سرزمين ما را به دست آوريد، و چون چنين است، ابدا به شما ايمان نخواهيم آورد. (۷۸)
فرعون دستور داد: هر چه ساحر دانا و ماهر هست، نزد من حاضر كنيد. (۷۹)
همين كه ساحران جمع شدند، موسى به ايشان گفت: سحر خود را هر چه آورده ايد، بيندازيد. (۸۰)
همين كه انداختند، موسى گفت: اين ها كه شما براى مبارزه با من آورده ايد، سحر است، و خدا به زودى باطلش مى كند، چون خدا عمل مفسدان را اصلاح نمی كند. (۸۱)
خدا، حق را با كلمات خود محقق مى سازد، هر چند كه مجرم ها نخواهند. (۸۲)
(در آغاز) جز گروهى از فرزندان قوم او، به موسى ايمان نياوردند، آن هم با ترس از اين كه فرعون و درباريانش، آنان را گرفتار سازند. چون فرعون در آن سرزمين تسلطى عجيب داشت و (در خونريزى)، از اسرافكاران بود. (۸۳)
موسى گفت: اگر به راستى به خدا ايمان آورده ايد و تسليم او هستيد، بايد بر او توكل كنيد. (۸۴)
گفتند: ما بر خدا، كه پروردگارمان است، توكل مى كنيم. پروردگارا! ما را وسيله داغ دل گرفتن مردم ستمگر قرار مده. (۸۵)
و به رحمتت، ما را از شرّ مردم كافر نجات ببخش. (۸۶)
و ما به موسى و برادرش وحى كرديم كه: در مصر، براى مردمتان فكر خانه كنيد و خانه هايتان را پهلو و مقابل يكديگر قرار دهيد، و نماز بخوانيد و مؤمنان را بشارت ده. (۸۷)
موسى (بعد از آن كه به كلى از به راه آوردن قومش مأيوس شد، از سوى خودش و برادرش) گفت: اى پروردگار ما! تو به فرعون و درباريانش در زندگى دنيا، زينت و اموال داده اى، اى پروردگار ما! مثل اين كه خواسته اى از راه خودت گمراهشان كنى. اى پروردگار ما! اموالشان را در مسير فناء قرار بده و دل هايشان را نيز سخت كن تا ايمان نياورند، تا در آخرت عذابى دردناك بچشند. (۸۸)
خداى تعالى (در جواب نفرين موسى و هارون) گفت: نفرين شما مستجاب شد. پس شما بر كار پيشبرد دعوتتان همچنان استوار باشيد و راه كسانى را كه علم ندارند، پيروى نكنيد. (۸۹)
(اين داستان موسى را نيز از قرآن برايشان بخوان كه ما) بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم، فرعون و لشكريانش كه به انگيزه بغى و ياغیگرى آن ها را دنبال مى كردند، غرق كرديم. فرعون در آن لحظه كه داشت غرق مى شد، گفت: ايمان آوردم به خدايى كه جز او معبودى نيست، همان خدايى كه بنى اسرائيل به وى ايمان آوردند، و اينك من از مسلمانانم. (۹۰)
(خطاب رسيد) حالا ايمان آوردى، در حالى كه قبلا نافرمانى كردى و از مفسدان بودى؟ (۹۱)
اينك، امروز بدنت را از آب بيرون می اندازيم، تا براى آيندگانت آيت و عبرتى باشى، هر چند كه بسيارى از مردم، از آيت هاى ما غافل اند. (۹۲)
(به شهادت اين كه) ما بنى اسرائيل را در منزلگاهى كه همه آثار منزلى را داشت، سكنا داديم، و از انواع رزق طيب و پاك روزى داديم، ولى (به جاى اين كه متوجه آيت هاى ما شوند)، اختلاف كردند، آن هم بعد از آن كه به حقانيت آيات ما يقين پيدا كردند. آرى، پروردگار تو، در روز قيامت، در بين آنان و درباره موارد اختلافشان داورى خواهد كرد. (۹۳)
فهرستی از وقایع زمان پيامبر اسلام «ص» و مسلمانان
خداى تعالى، بعد از ذكر داستانى از نوح «عليه السلام» و اجمالى از داستان انبياء بعد از نوح و قبل از موسى «عليه السلام» در آيات قبل، اينك در اين آيات، رشته سخن را به داستان موسى و برادر و وزيرش، هارون و سرگذشتى كه با فرعون و درباريانش داشتند، كشيده، و در عين اين كه داستان را به اختصار و كوتاه آورده، با سياقى آورده كه همه فصول آن، با سرگذشت رسول اسلام و دعوتش از فرعون صفتان قومش و طاغيان قريش منطبق است، و به فهرستى از سرگذشت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مسلمين كه ذيلا ايراد مى شود، اشاره دارد:
۱ - ايمان نياوردن طاغيان قريش.
۲ - ايمان آوردن ضعفاى قريش و غير قريش، كه تحت شكنجه آن طاغيان بودند.
۳ - ناگزير شدن جمعى از مسلمانان ضعيف به اين كه از شهر و وطن خود كوچ كنند.
۴ - هجرت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، با جمعى از مؤمنان به مدينه طيبه.
۵ - تعقيب مؤمنان به وسيله فرعون صفتان اين امت و درباريان آنان.
۶ - هلاكت آن فراعنه، به كيفر گناهانشان.
۷ - منزل دادن خداى تعالى مؤمنان را به بركت اسلام در منزلگاهى صدق.
۸ - روزى دادن به آنان از طيبات.
۹ - اختلاف كردن مؤمنان، بعد از آن كه حق برايشان معلوم گشت.
۱۰ - این که خداى تعالى، به زودى در بين آنان داورى خواهد كرد.
پس بنابراين همه موارد مذكور، تصديق آن اسرارى است كه خداى سبحان، در اين آيات به پيامبرش سپرده و به زودى، امتش با تأويل آن اسرار و خارجيت آن ها روبرو خواهد شد.
و نيز، همۀ اين هایى كه ذكر شد، تصديق كلامى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در خطاب به اصحاب و امتش فرمود، و آن، اين بود كه: به زودى، راه و روشى را كه بنى اسرائيل پيش گرفتند، پيش خواهيد گرفت. حتى اگر بنى اسرائيل به سوراخ مارمولكى رفته باشند، شما هم خواهيد رفت.
«ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُوسَى وَ هَارُونَ ...»:
يعنى: ما پس از آن، يعنى بعد از نوح و رسولان بعد از او، موسى و برادرش هارون را، با آيات خود به سوى فرعون و درباريان او - مردمى از نژاد قبطه كه با فرعون خصوصيت داشتند - گسيل داشتيم، ولى فرعون و درباريانش، از پذيرفتن آيات ما استكبار ورزيدند، و به ارتكاب جرم ادامه دادند.
«فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا...»:
از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه منظور از كلمۀ «حق»، آيات و معجزه حق است، از قبيل اژدها شدن عصا و يد بيضاء، كه خداى تعالى، آن دو را به حق، آيت و دليل بر رسالت موسى «عليه السلام» قرار داد.
و جمله مورد بحث می فرمايد: همين كه معجزاتى به حق براى آنان آمد (به جاى اين كه شكر بيرون آمدن از حيرت را به جاى آورند)، با لحنى مؤكد گفتند: «إنَّ هَذَا لَسِحرٌ مُبِينٌ: محققا و قطعا، اين سحرى است كه سحر بودنش واضح است». و كلمۀ «هَذَا»، به همان آيت حق اشاره مى كند.
و علت اين كه آيت را «حق» خوانده، در قبال تعبير نابجايى است كه كفار كردند، و آن را سحر خواندند.
گفتگوى موسى «ع»، با فرعونيان و...
«قَالَ مُوسَى أَ تَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هَذَا...»:
می فرمايد: موسى «عليه السلام»، وقتى سخنان آنان را شنيد كه به معجزه حق، تهمت سحر زدند، آن هم سحرى واضح، از درِ انكار به آنان پاسخ داد. پاسخى در شكل سؤال و استفهام و پرسيد:
«أتَقُولُونَ لِلحَقِّ لَمَّا جَاءَكُم»، كه تقديرش: «أتَقُولُونَ لِلحَقِّ لَمّا جَاءَكُم إنَّهُ لَسِحرٌ مُبِينٌ: بعد از آن كه حق نزدتان آمد، می گوييد آن سحرى واضح است» می باشد. آنگاه همين استفهام انكارى را تكرار كرده، می پرسد: «أسِحرٌ هَذَا: آيا اين سحر است».
بنابر اين، مقول قول، يعنى جملۀ «إنَّهُ لَسِحرٌ مُبِينٌ» در جمله استفهامى، به جهت اختصار حذف شده. چون استفهام دوم بر آن حذف شده دلالت می كرد. و جملۀ «وَ لَا يُفلِحُ السَّاحِرُون»، ممكن است جمله اى حاليه باشد، تا انكارى كه جملۀ «أسِحرٌ هَذَا» بر آن دلالت مى كرد را تعليل كند، و بفهماند اگر تهمت شما مورد انكار ما واقع شده، براى اين است كه ساحران رستگار نمی شوند.
و ممكن هم هست جمله اى اخبارى و بيانى مستقل باشد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» خواسته است در اين جمله، خود را از ارتكاب سحر و نزديك شدن به آن مبرّا سازد. چون آن جناب معتقد بود كه خودش رستگار و ساحران محروم از رستگاری اند.
«قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا ...»:
كلمه «لفت»، مصدر و به معنى صرف نظر كردن از چيزى است، و معناى جملۀ «لِتَلفِتَنَا» در اين آيه، اين است كه فرعون و درباريان او، موسى «عليه السلام» را مورد عتاب و نكوهش قرار داده، به او گفتند: «أجِئتَنَا لِتَلفِتَنَا: آيا به سر وقت ما آمده اى تا ما را منصرف سازى»، «عَمَّا وَجَدنَا عَلَيهِ آبَاءَنَا: از آن دين و سنتى كه پدرانمان را بر آن دين يافتيم»؟ و منظورشان از كلمۀ «عَمَّا: از آنچه»، همان سنت و طريقه نياكانشان بوده، «وَ تَكُونَ لَكُمَا الكِبرِيَاءُ فِى الأرضِ: تا در نتيجه كبريايى در زمين، از آنِ خودتان شود»؟
منظورشان از كبريايى، رياست و حكومت و گسترده شدن قدرت و نفوذ اراده است، و خواسته اند بگويند: شما دو تن، منظورتان از دعوت دينى اين است كه آن را وسيله قرار دهيد، براى اين كه طريقه ما را كه در سرزمين ما مستقر گشته، باطل و بى اعتبار ساخته، طريقه جديدى كه خودتان مبتكر آن هستيد، جايگزين طريقه ما كنيد، و با اجراى آن در بين مردم و ايمان آوردن ما طبقه حاكم به شما و مطيع شدنمان براى شما كبرياء و عظمتى در مملكت كسب كنيد.
و به عبارتى ديگر: شما آمده ايد براى اين كه دولت فرعونى و حكومت ريشه دار و چند ساله قبطيان را مبدل به دولتى اسرائيلى كنيد، دولتى كه قائم به امامت و قيادت شما دو تن باشد، و ما هرگز به شما ايمان نخواهيم آورد و نخواهيم گذاشت به آرزويى كه از اين دعوت مزورانه داريد، برسيد.
«وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونى بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ»:
به طورى كه از مشروح داستان كه در قرآن كريم آمده و حتى از آيات بعدى استفاده مى شود، جمله مورد بحث، دستورى بود كه فرعون به درباريان خود داد، تا با جمع آورى ساحران، به معارضه با معجزات موسى بپردازند.
«فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَى أَلْقُوا ...»:
يعنى: بعد از آن كه ساحران آمدند و رو در روى موسى قرار گرفته، آماده معارضه شدند، موسى «عليه السلام» به آنان فرمود: آنچه از طناب و چوب دستى كه می خواهيد بيندازيد (و نمايش دهيد). چون ساحران چوب دستى و طناب هایى آماده كرده بودند، تا بيندازند و با افسون ها كه داشتند، آن ها را به صورت مار و اژدها در آورند.
«فَلَمَّا أَلْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ ...»:
همين كه انداختند، موسى به آنان فرمود: آنچه شما آورده ايد، سحر است. و اين فرمايش موسى، بيان حقيقتى است از حقايق، تا عملى كه خودش انجام می دهد، بر آن حقيقت منطبق گردد، و آن عمل، اين بود كه عصاى خود را انداخت. عصايش اژدهايى شد و تمامى چوب دستى و طناب هاى ساحران را بلعيد، و دوباره به صورت اولش برگشت.
و حقيقتى كه گفتيم عملش بر آن منطبق گرديد، اين است كه سحر، كارش اين است كه غير حق و غير واقع را در حس مردم و انظار آنان به صورت حق و واقع جلوه دهد، و چون اين عمل، فى نفسه، كارى است باطل، و چون خداى تعالى، طبق سنت جاری اى كه بر مستقر كردن حق و احقاق آن در عالَم تكوين و نيز بر محو باطل دارد و زود آن را ابطال خواهد كرد، لاجرم دولت، همواره براى حق بوده، هر چند كه باطل احيانا جولتى داشته باشد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |