تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و به همين جهت، جملۀ «إنّ اللّهَ سَيُبطِلُهُ» را چنين تعليل كرد كه: «إنّ اللّهَ لَا يُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدِين»، براى اين كه صلاح و فساد دو امر متقابل و ضد يكديگرند، و سنت الهى، بر اين جارى است كه آنچه را صلاحيت اصلاح دارد، اصلاح كند، و آنچه را صلاحيت فساد دارد، فاسد سازد. به اين معنا كه اثر متناسب و مختص به هر يك از صلاح و فساد را، بر صالح و فاسد مترتب كند.
و اثر عمل صالح اين است كه بتواند با ساير حقايق عالَم در جريان نظام عالَم، همدست و هماهنگ شود. و معلوم است كه چنين عملى، قهرا با ساير حقايق ممزوج و مخلوط مى شود، و به طفيل اين كه خداى تعالى، كلّ نظام را اصلاح مى كند، آن عمل را نيز اصلاح مى كند و آن را طبق مقتضايى كه طبيعتش دارد، به جريان می اندازد، و اثر عمل فاسد، اين است كه مناسب و ملايم با ساير حقايق عالَم در مقتضاى طبع آن ها نباشد، و در جريان آن حقايق، طبق طبع و جبلتى كه دارند، اين يك عمل بر خلاف آن جريان حركت كند.
پس چنين عملى، فى نفسه، امرى است استثنايى، و معلوم است كه اگر با حفظ فسادش، خداى تعالى بخواهد آن را اصلاح كند، بايد كلّ نظام را فاسد سازد و كلّ اسباب و حقايق عالَم را بر طبق مسير آن يك عمل فاسد به جريان اندازد.
و چون چنين چيزى ممكن نيست، قهرا ساير اسباب عالَم با همه قوا و وسايل مؤثرش، با آن عمل فاسد معارضه مى كند. اگر توانست، آن را به سيره صالح بر می گرداند، و گرنه به طور قطع، آن را باطل و فانى و از صفحه وجود محو مى سازد.
و اين حقيقت، لازمه اى دارد و آن، اين است كه سحر و هر باطل ديگرى در عالَم وجود دوام نمی يابد، و خداى تعالى، در مواردى از كلام مجيدش، به اين لازمه تصريح نموده و جنبه منفى آن را امضاء فرموده.
از آن جمله مى فرمايد: «وَ اللّهُ لَا يَهدِى القَومَ الظَّالِمِينَ». و نيز فرموده: «وَ اللّهُ لَا يَهدِى القَومَ الفَاسِقِينَ». و نيز فرموده: «إنّ اللّهَ لَا يَهدِى مَن هُوَ مُسرِفٌ كَذّابٌ». و از همين آيات است آيه مورد بحث كه مى فرمايد: «إنَّ اللّهَ لَا يُصلِحُ عَمَلَ المُفسِدِينَ».
و همين لازمه را در جانب اثباتش امضاء نموده، در آيه بعد از آيه مورد بحث می فرمايد: «وَ يُحِقُّ اللّهُ الحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ لَو كَرِهَ المُجرِمُونَ»، كه - إن شاء اللّه - توضيحش، به زودی مى آيد.
«وَ يُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكلِمَاتِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ»:
بعد از آن كه خداى تعالى از آن حقيقتى كه قبلا گفته شد، از جانب منفی اش پرده بردارى كرد و فرمود كه خداى تعالى، عمل مفسدان را اصلاح نمی كند، اينك در اين آيه، از جانب اثباتش نيز پرده برداشته، مى فرمايد: خداى تعالى، با كلماتش، حق را به كرسى مى نشاند. و در آيه و سوره اى ديگر، بين نفى و اثبات جمع نموده و از هر دو جنبه، پرده بردارى كرده، مى فرمايد: «لِيُحِقَّ الحَقَّ وَ يُبطِلَ البَاطِلَ وَ لَو كَرِهَ المُجرِمُونَ».
از همين جا است كه يك احتمال به نظر قوى مى شود و آن، اين است كه منظور از «كلمات» در آيه شريفه، اقسام قضاها و فرامين الهى باشد، كه در شؤون همه موجودات عالَم، به حق و بر طبق حق جارى است.
آرى، قضاى الهى، ممضاء و سنتش جريان يافته بر اين كه در نظام عالَم، بين حق و باطل اصطكاك و برخورد برقرار كند و باطل را بدون درنگ فانى و اثرش را محو كند و حق را بر همان جلاء و جلوه اى كه داشت، باقى بگذارد و اين، همان معنايى است كه آيه شريفه زير بيانش نموده، مى فرمايد:
«أنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَت أودِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَداً رَابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيهِ فِى النَّارِ ابتِغَاءَ حِليَةٍ أو مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثلُهُ كَذَلِكَ يَضرِبُ اللّهُ الحَقَّ وَ البَاطِلَ فَأمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفَاءً وَ أمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمكُثُ فِى الأرضِ» و ما - إن شاء اللّه تعالى - در ذيل همين آيه، در تفسير سوره «رعد»، بحثى كامل و مفصل در پيرامون اين معنا خواهيم داشت.
و حاصل كلام اين كه: موسى «عليه السلام»، به اين منظور، اين حقيقت را براى فرعونيان بيان كرد كه آنان را بر سنت حقه الهى كه از آن در غفلت بودند، واقف سازد، و هم به اين منظور كه دل هاى ساحران را براى درك و دريافت معجزه اى كه به زودى ظاهر مى سازد، آماده كند، تا غلبه معجزه بر سحر و ظهور حق عليه باطل را بهتر بفهمند.
و به همين جهت بود كه مى بينيم بنا به تفصيلى كه خداى سبحان در موارد ديگرى از كلامش آورده، ساحران به محض اين كه معجزه آن جناب را ديدند، بدون درنگ ايمان آورده، خود را براى سجده در برابر خداى تعالى به زمين افكندند.
«وَ لَو كَرِهَ المُجرِمُونَ » - خداى تعالى، در بين اوصاف فرعونيان، تنها صفت مجرم بودنشان را يادآور شده و اين، بدان جهت است كه: در اين ماده، معناى قطع كردن هست. پس گويا خواسته است بفهماند كه فرعونيان، راه حق را به روى خود قطع كرده اند، و بنيان خود را بر اين اساس نهاده اند، و نتيجه اين وضع، اين شده كه از ظهور حق كراهت داشته باشند.
و به همين جهت است كه خداى تعالى، وقتى كراهت از ظهور حق را به آنان نسبت می دهد، به دنبالش در جمله مورد بحث، می فهماند علت كراهتشان اين است كه مجرم اند، و در همين معنا، جملۀ «فَاستَكبَرُوا وَ كَانُوا قَوماً مُجرِمِينَ» است، كه در اول اين آيات قرار داشت.
اقوال مفسران، در معنای «ذرّيه ای» كه به موسى «ع» ايمان آوردند
«فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِمْ ...»:
بعضى از مفسران گفته اند: ضمير در كلمۀ «قَومِهِ»، به فرعون بر می گردد، و معناى آيه، اين است كه: فرعونيان به موسى ايمان نياوردند، مگر ذرّيه اى از قوم فرعون، و آن ذرّيه اى كه از قوم فرعون ايمان آوردند، مادرانشان از بنى اسرائيل و پدرانشان از نژاد قبطى بودند، و ذريه نامبرده، راه مادران را پيش گرفته، به موسى ايمان آوردند.
بعضى ديگر گفته اند: ذرّيه بعضى از اولادهاى همان قبطيان بودند. و بعضى ديگر گفته اند: منظور از اين ذرّيه، همسر فرعون و مؤمن آل فرعون است، كه داستانشان را قرآن هم آورده، و نيز كنيز و زنى آرايشگر بودند، كه در خدمت همسر فرعون بودند.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: ضمير مذكور به موسى بر می گردد، و منظور از «ذرّيه اى از قوم موسى»، جماعتى از بنى اسرائيل است كه سحر آموخته بودند و در زمره ساحران در آن صحنه شركت داشتند و از هواداران فرعون بودند، و با ديدن معجزه موسى، به وى ايمان آوردند.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از ذرّيه، همه بنى اسرائيل است كه ششصد هزار نفر بودند، و اگر آنان را - با اين كه جمعيتى بسيار بودند - ذرّيه ناميده، براى اين است كه به ضعف آنان اشاره كند.
و بعضى ديگر گفته اند: منظور از ذرّيه، دودمان اسرائيل است. آن هایى كه موسى به سويشان مبعوث شده بود و در طول زمان هلاك شدند.
ليكن وجوه و اقوالى كه نقل شد، وجوه ضعيفى است. چون در اين آيات و ساير آياتى كه به اين داستان اشاره دارد، هيچ دليلى لفظ بر اين وجوه وجود ندارد.
و آنچه از سياق و زمينه گفتار بر مى آيد و آيه شريفه نيز ظهور در آن دارد، اين است كه ضمير به موسى برگردد، و منظور از جملۀ «ذُرّية مِن قَومِهِ»، بعضى از افراد ضعيف و طبقه ناتوان بنى اسرائيل است، و اما بزرگان و اشراف و توانگران بنى اسرائيل ايمان نياوردند. اعتبار عقلى هم مؤيد اين ظهور است.
چون ما مى دانيم كه همگى بنى اسرائيل، اسير و در تحت استعمار و استثمار فراعنه و محكوم به حكم آنان بودند، و معمولا عادت در امثال اين موارد بر اين جارى است كه (طبقه ضعيف سر از اطاعت حاكم برداشته، پيرو پيامبرش مى گردد و) طبقه اشراف و توانگران، به هر وسيله اى كه شده، مقام اجتماعى و حيثيت خانوادگى خود را حفظ مى كنند.
آرى، تا بوده چنين بوده كه در چنين مواقعى، طبقه اشراف سعى مى كنند به هر وسيله اى به درگاه جباران تقرب بجويند، و آن دستگاه را با دادن مال و تظاهر به خدمتگذارى و وانمود كردن به اين كه خيرخواه دستگاه اند و با دورى كردن از هر عملى كه خوشايند دستگاه نيست، رضايت دستگاه را به دست آورند. اقوياى بنى اسرائيل نيز از اين روش مستثناء نبودند و نمی توانستند به طور آشكار و علنى، با موسى موافقت نموده، تظاهر كنند به اين كه به وى ايمان آورده اند.
علاوه بر اين، داستان هايى كه در قرآن كريم از بنى اسرائيل حكايت شده، عادل ترين گواه است بر اين كه بسيارى از گردن كلفتان و مستكبران بنى اسرائيل، تا اواخر عمر موسى «عليه السلام» به وى ايمان نياوردند، هر چند كه به ظاهر تسليم او شده و در همه دستوراتش اطاعتش مى كردند. چون دستوراتى كه آن جناب صادر مى كرد، همه براى نجات بنى اسرائيل بود، از اقويا نيز می خواست كه در اين راه بذل مساعى كنند، و اين چيزى نبوده كه اقويا از پذيرفتنش سر باز زنند. براى اين كه آنچه موسى می گفت، به صلاح قوميت و حريت آنان و به نفع تك تك افراد آنان بود. پس نبايد اطاعتشان از اين دستورات را پاى ايمان به حساب آورد.
آرى، اطاعت در اين گونه امور، امرى است و ايمان آوردن به خدا و بدانچه رسول خدا آورده، امر ديگرى.
بنابراين، معناى كلمۀ «وَ مَلَائهُم»، رو به راه مى شود، به اين كه ضمير را به ذرّيه برگردانيم، و كلام چنين معنا دهد كه كسى به موسى ايمان نياورد، مگر ذرّيه اى از قوم موسى كه با ترس و لرز از فرعون و از اقوياى بنى اسرائيل ايمان آوردند، و در نتيجه كلام، اين معنا را افاده كند كه:
ضعفاى از بنى اسرائيل در ايمان آوردن هم از فرعون ترس داشتند و هم از اشراف قوم خود. زيرا چه بسا كه اشراف، آنان را از ايمان آوردن منع مى كردند، حال يا به خاطر اين كه خودشان ايمان نداشتند و يا به خاطر اين كه پيش فرعون تظاهر كنند كه ما هوادار توايم، و به اين وسيله او را دلخوش سازند تا او هم بر اينان تنگ نگيرد و يا حداقل، كمى از شدت آزار و اذيتشان بكاهد.
و اما اين كه بعضى از مفسران گفته اند كه:
ضمير، به فرعون بر می گردد، و دليل آورده اند كه فرعون يك نفر نبوده، بلكه درباريانى داشته و به اين جهت، ضمير جمع «هم» در اين جا به كار رفته، و يا گفته اند به ذرّيه بر می گردد. چون ملأ ذرّيه اى از قبط بوده اند، تفسيرى است كه به هيچ وجه قابل قبول نيست. مخصوصا وجه اول «أن يَفتِنَهُم»، يعنى ذرّيه موسى در حالى كه ايمان مى آورند، از آن ترس داشتند كه ملأ و اشراف بنى اسرائيل آنان را عذاب دهند، تا دوباره به كيش ايشان برگردند.
و منظور از جملۀ «وَ إنّ فِرعَونَ لَعَالٍ فِى الأرضِ»، اين است كه اين ترس را داشتند، و ظرف هم چنين ظرفى بود كه فرعون، تسمه از پشت همه كشيده بود و در ظلم و تفرعن از حد گذشته بود.
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود - و اللّه اعلم - كه:
نتيجه اى كه از بعثت موسى و هارون و استكبار فرعون و درباريانش به دست آمد، اين بود كه كسى به موسى ايمان نياورد، مگر ذرّيه اى و افراد ضعيفى از بنى اسرائيل، و اينان در حالى ايمان آوردند كه هم از اقوياى خود می ترسيدند و هم از فرعون كه مبادا اين دو طايفه آنان را به جرم ايمان آوردنشان شكنجه كنند، و جاى ترس هم داشت. براى اين كه جوّ زندگى آنان، جوّى خطرناك بود. فرعون در آن روزگار، در زمين علو و ديكتاتورى داشت و بر اهل زمين مسلط بود، و در حكمرانی اش، نه تنها رعايت عدالت را نمی كرد، بلكه ستمگرى را از حد گذرانده بود و براى ظلم و شكنجه، حد و مرزى نمى شناخت.
و به فرض هم كه منظور از كلمۀ «قَومِهِ»، تمامى انسان هايى باشند كه موسى «عليه السلام» مبعوث بر آنان شده و مأمور بوده كه رسالت الهى را به آنان برساند. چه قبطی ها و چه بنى اسرائيل، از راه ديگرى می توان معناى مناسب ترى براى آيه كرد، بدون اين كه احتياج به آن تكلفاتى باشد كه مفسران مرتكب شده و مصداق آن را قبطيان شمرده اند، با اين كه حاجتى به اين مطلب نيست.
اگر به خدا ایمان دارید و تسلیم او هستید، بر او توكّل كنيد
«وَ قَالَ مُوسى يَا قَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكّلُوا إِن كُنتُم مُّسلِمِينَ»:
از آن جا كه ايمان به خدا، مؤمن را به مقام پروردگارش، هر چند به طور اجمال آشنا مى سازد، و مؤمن، به اين معنا عالِم مى شود كه خداى تعالى، سببى است فوق همه اسباب. سببى است كه سببيت همه اسباب، به او منتهى مى شود.
و نيز، او را آگاه مى كند به اين كه تدبير همه امور به دست خداست و لذا ايمان، مؤمن را وا مى دارد به اين كه امور را تسليم به خدا كند، و هرگز به ظاهر چيزهايى كه از نظر ديگران سبب مستقل است، اعتماد نكند. زيرا اعتماد به اين سبب هاى ظاهرى، جهل محض است.
و لازمۀ اين كار، آن است كه مؤمن، همه امور را به خدا ارجاع داده و همه توكلش بر خدا شود. و لذا مى بينيم در آيه مورد بحث هم، كه مؤمنان صاحب تسليم را، به توكل بر خدا امر كرده، نخست اين امر خود را مشروط به شرطى كرده و آن، داشتن ايمان است و سپس، كلام را با شرطى ديگر تمام كرده، كه آن اسلام است.
بنابر اين گفتار، آيه شريفه از نظر معنا، در اين تقدير است كه فرموده باشد: اگر شما به خدا ايمان داريد و تسليم او شده ايد، پس بر او توكل و اعتماد كنيد.
خواهيد گفت: اگر تقدير كلام چنين است، پس چرا در آيه شريفه، هر دو شرط را پهلوى هم نياورده و جملۀ «فَعَلَيهِ تَوَكَّلُوا» را، بين دو شرط فاصله قرار داده، با اين كه می توانست بفرمايد: «إن كُنتُم آمَنتُم بِاللّهِ وَ أسلَمتُم لَهُ فَتَوَكَّلُوا عَلَيهِ».
در پاسخ مى گوييم: شايد وجهش اين باشد كه وضع آن دو شرط مختلف است. براى اين كه برخى فقط يكى از اين دو شرط را داشته اند، و آن، عبارت است از ايمان، و اما اسلام را همه نداشتند. چون تسليم در برابر خدا شدن، از مراتب كمال ايمان است، و چنين نيست كه ايمان بدون اسلام، فرض نداشته باشد، و واجب و ضرورى باشد كه هر مؤمنى، مسلم هم باشد، بلكه بهتر آن است كه مؤمن، ايمان خود را به وسيله اسلام تكميل كند.
بنابراين، می توان گفت: جداسازى بين دو شرط، براى إشعار به اين معنا بوده كه يكى از اين دو شرط، واجب و ضرورى است و مخاطبان به كلام موسى «عليه السلام»، آن را دارا بوده اند. و شرط ديگر مستحب است. يعنى چيزى است كه سزاوار است هر مؤمنى، خود را داراى آن بسازد.
پس معناى كلام موسى «عليه السلام»، اين است كه: اى قوم! اگر چنانچه به خداى تعالى ايمان داريد - كه البته داريد - و اگر تسليم امر خدا هستيد - كه جا دارد بوده باشيد - پس بر خدا توكل كنيد.
بنابراين، در آيه شريفه، نكته اى لطيف به كار رفته، كه لطفش بر كسى پوشيده نيست.
معنای دعاى بنى اسرائيل: «خدایا! ما را فتنۀ مردم ستمکار مکن»
«فَقَالُوا عَلى اللَّهِ تَوَكّلْنَا رَبَّنَا لا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»:
مؤمنان به موسى «عليه السلام»، در پاسخ دعوت او كه فرمود: «بر خدا توكل كنيد»، گفتند: بر خدا توكل مى كنيم، و سپس دعا كردند كه: «پروردگارا! ما را فتنه مردم ستمكار مكن».
پس معلوم مى شود: دعايى كه كردند، نتيجه توكلى بوده كه بر خداى تعالى كردند، و آن دعا، اين بود كه: اولاً، لباس ضعف و ذلت را از تن آنان بركند، و ثانياً، آن ها را از قوم ستمكار نجات دهد.
خواسته و دعاى اولشان، همان است كه در جملۀ «رَبَّنَا لَا تَجعَلنَا فِتنَةً لِلقَومِ الظَّالِمِين»، به آن اشاره كردند، و علت و انگيزه اين كه چنين حاجتى را خواستند، اين است كه آنچه اقوياى ستمگر را بر ضعفاى مظلومان، غرّه و مسلط مى كند، ضعف (و ظلم پذيرى) طبقه ضعيف است.
پس ضعيف، به علت همان ضعفى كه در اوست، فتنۀ قوى و مورد ستم اوست، همچنان كه در قرآن كريم، اموال و اولاد را - بدان جهت كه جاذبه و محبوبيت دارد - «فتنه انسان» خوانده و فرموده: «إنَّمَا أموَالُكُم وَ أولَادُكُم فِتنَةٌ»، و معلوم است كه دنيا براى طالب آن فتنه است. پس اين كه از پروردگارشان خواستند كه آنان را براى قوم ستمكار فتنه قرار ندهد، در حقيقت، درخواست اين بوده كه ضعف و ذلت آنان را، با سلب غرض از آن سلب كند.
ساده تر بگويم: خواسته اند بگويند ضعف و ذلت ما، سبب فتنه ستمكاران است، ولى به جاى اين كه رفع سبب را بخواهند، رفع غرض و مسبب را خواسته اند.
و اما خواسته و دعاى دومشان، همان بود كه خداى تعالى، در جملۀ دوم: «وَ نَجِّنَا بِرَحمَتِكَ مِنَ القَومِ الكَافِرِينَ»، از آن ها حكايت كرده است.
امر به خانه سازى براى بنى اسرائيل
«وَ أَوْحَيْنَا إِلى مُوسَى وَ أَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصرَ بُيُوتاً...»:
كلمۀ «تَبَوّءَا»، تثنيه امر از باب «تفعّل» است، و مصدرش «تَبوّى»، و به معناى مسكن گرفتن و منزل گزيدن است. و كلمۀ «مصر»، نام شهر و يا كشور فرعون است. و كلمۀ «قبلة» در اصل، بناى نوع از مصدر بوده، مانند بناى نوع «جِلسَة»، يعنى حالت نشستن. و «قِبلَة»، به معناى آن حالتى است كه باعث مى شود دو چيز مقابل هم قرار گيرد.
پس كلمه «قبلة»، مصدرى است به معناى فاعل، و معناى جملۀ «وَ اجعَلُوا بُيُوتَكُم قِبلَة»، اين است كه خانه هاى خود را متقابل بسازيد، بگونه اى كه بعضى روبروى بعضى ديگر، و در جهتى واحد قرار بگيرند.
و منظور از اين فرمان، اين بوده كه: موسى و هارون، بتوانند براى امر تبليغ به آنان پيدا دسترسی كنند و آن ها بتوانند نماز را به جماعت بخوانند، همچنان كه جمله بعدش كه مى فرمايد: «وَ أقِيمُوا الصَّلَاة»، از آن جا كه به دنبال جمله مورد بحث قرار گرفته، دلالت و يا حداقل إشعار بر اين معنا دارد كه منظور از آن، فرمان تمكن از نماز جماعت است.
و اما اين كه فرمود: «وَ بَشِّرِ المُؤمِنِينَ»، سياق و زمينه گفتار دلالت مى كند بر اين كه منظور از آن، بشارت به اجابت خواسته اى است كه در دعاى مذكور، در دو آيه قبل، يعنى: «رَبَّنَا لَا تَجعَلنَا فِتنَة...»، از خدا خواسته بودند.
و معناى آيه مورد بحث، اين است كه:
ما به موسى و برادرش وحى كرديم كه شما، براى قومتان خانه هایى در مصر بسازيد تا در آن سكونت كنند. - از اين قسمت بر مى آيد گویا تا آن موقع، بنى اسرائيل زندگى شهرى نداشتند، بلكه مانند صحرانشينان در خيمه ها و مكان هایى نظير خيمه زندگى مى كردند - و شما و قومتان، خانه هايتان را روبروى هم و در يك جهت قرار دهيد، تا ديوار به ديوار يكديگر باشد، و امر تبليغ و مشاوره و تشكيل اجتماع براى نماز ممكن باشد، و نماز را بپا داريد، و تو اى موسى! مؤمنان را بشارت بده به اين كه خداى تعالى، به زودى آنان را از شرّ فرعون و قومش، نجات خواهد داد.
«وَ قَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّك آتَيْت فِرْعَوْنَ وَ مَلاَهُ زِينَةً وَ أَمْوَالاً ...»:
كلمه «زينة»، بناء نوع از مصدر «زين»، به معناى آراستن است و آن، حالت و وضعى است كه موجودى، آن را به خود می گيرد و باعث مى شود كه موجودى ديگر، جذب به آن شود.
و نسبت بين «زينت» و «مال»، نسبت «عموم مِن وجه» است. زيرا بعضى از زينت ها، مال نيست و چيزى نيست كه مورد معامله قرار گيرد و در مقابل آن مالى بدهند. مانند خوش صورتى و قامت موزون، و بعضى از مال ها، هم زينت نيست. مانند چهارپايان و اراضى، و بعضى از زينت ها، هم مال و هم زينت است، مانند زيور آلات.
و اين كه در آيه شريفه، بين «زينت» و «مال»، مقابله شده و آن را در مقابل اين قرار داده، به ما می فهماند كه منظور از «زينت»، تنها جهت زينت است، با قطع نظر از ماليت آن. و خلاصه كلام، منظورش چيزهايى از قبيل جواهرات و زيورآلات و جامۀ فاخر و اثاث تجمّلى و ساختمان هاى زيبا و امثال آن است.
«رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِكَ » - بعضى از مفسران گفته اند: «لام» در جملۀ «لِيُضِلُّوا»، لام عاقبت است، و معناى آيه، اين است كه:
«خدايا! تو به فرعون و فرعونيان، زينت و اموال دادى، و نتيجه و عاقبتش اين شد كه بندگانت را از راهت گمراه كنند»، نه «لام» تعليل و يا به عبارتى «لام» غرض، تا معنايش اين شود كه: «تو به همين منظور مال و زينت به آنان داده اى».
چون ما با ادلّه اى روشن، مى دانيم كه خداى تعالى چنين كارى نمی كند. يعنى به غرض گمراهى بندگانش، به دشمنانش مال و زينت نمى دهد. همان طور كه می دانيم هيچ رسولى را مبعوث نمی كند به اين كه مردم را به ضلالت وادار كند. و نيز مى دانيم كه خداى تعالى، از مردم ضلالت را نخواسته و به اين منظور مال دنيا به آنان نمی دهد.
اضلال ابتدایی، بر خداوند محال است
و اين سخن، در جاى خود، سخن حقى است، ليكن بايد دانست كه تنها، «اضلال ابتدايى» است كه بر خدا محال است، و خداى تعالى، نه كسى را گمراه می كند و نه رسولش را به اين منظور می فرستد و نه مال دنيا را به اين منظور به كسى مى دهد. و اما «اضلال مجازاتى» و به عنوان كيفر در برابر گناهان، نه تنها بر خداى تعالى محال نيست و دليلى بر امتناع آن نداريم، بلكه كلام مجيد خدا، آن را در مواردى بسيار اثبات كرده است.
چه مانعى دارد كه خداى تعالى، فرعون و درباريانش را كه اصرار بر استكبار داشتند و از ارتكاب جرائم دست بر نمی داشتند، مال و زينت زيادى به آنان بدهد، تا دست به اضلال بزنند و جرمشان بيشتر و عقابشان افزونتر گردد؟
و چه بسا از مفسران كه گفته اند: حرف «لام» در كلمۀ «لِيُضِلُّوا»، لام دعاء است. و چه بسا كه گفته اند: در اين كلام، حرف «أن» و «لا» در تقدير است، و تقدير آن: «لِئَلّا يُضِلُّوا عَن سَبِيلِكَ» است، وليكن سياق آيه، با هيچ يك از اين دو وجه مساعد نيست.
و كلمۀ «طمس» - به طورى كه گفته شده - به معناى آن است كه: چيزى به طرف پوسيدگى و كهنه شدن دگرگونى يابد. پس معناى اين كه موسى «عليه السلام» از خداى تعالى خواست: «اطمِس عَلى أموَالِهِم»، اين است كه: وضع اموال فرعونيان را به سوى فنا و زوال تغيير دهد.
و اين كه درخواست كرد: «وَ اشدُد عَلَى قُلُوبِهِم»، منظور از «شدّ» (گره زدن و بستن)، معنايى در مقابل «حل» (گشودن و باز كردن) است. و معناى گره زدن بر دل ها، اين است كه: خدايا! دل هايشان را قساوت بده و آن چنان دل هايشان را ببند، كه به هيچ وجه، راهى براى هدايت در آن نماند و گنجايش پذيرفتن حق را نداشته باشد و تا ابد ايمان نياورند، تا آن كه عذاب اليم را ببينند.
بنابراين، «شَدّ بر دل ها»، همان طبع كردن دل هاست، كه در قرآن بسيار آمده است.
و براى كلام موسى، دو معناى ديگر كرده اند كه معانى بعيدى است. يكى اين كه گفته اند: منظورش از «شَدّ بر قلوب»، پایبند كردن دل هايشان نسبت به اقامت در مصر است، به طورى كه به هيچ وجه، از اقامت در آن منصرف نگردند، تا بعد از طمس اموال، بيشتر رنج ببرند. جاى خالى آن اموال را ببينند و پيوسته تأسّف بخورند. دوم اين كه گفته اند: منظور از «شَدّ بر دل ها»، كنايه از ميراندن و هلاك كردن است.
پس بنابر تفسيرى كه ما براى كلمات آيه كرديم، معناى آيه چنين مى شود:
موسى - بعد از آن كه از ايمان آوردن فرعون و درباريانش مأيوس شد و به طورى كه از سياق گفتارش در دعا استفاده مى شود يقين كرد كه جز بر ضلالت خود و اضلال ديگران ادامه نمی دهد - عرضه داشت:
پروردگارا! تو فرعون و هوادارانش را در برابر كفر و طغيانشان كيفر بدى دادى، و آن كيفر، اين است كه به آنان زينت و اموالى در زندگى دنيا دادى.
پروردگارا! و اين اراده تو بود كه آنان با اين زينت و اموال مغرور گشته، پيروان خود را از راه تو منحرف سازند، و اراده تو، باطل شدنى نيست و غرضت، هرگز لغو نمی باشد.
پروردگارا! به همين اراده ات و خشمى كه بر آنان گرفته اى، ادامه بده و اموالشان را از مجراى نعمت بودن، به مجراى نقمت و عذاب تغيير ده، و دل هايشان را مسدود كن، تا در نتيجه ايمان نياورند و به كفر خود ادامه بدهند، تا برسند به موقفى كه در آن موقف، ديگر ايمان سودى به حالشان ندارد، و آن زمانى است كه عذاب الهى را ببينند.
و اين دعا از موسى عليه فرعون و درباريانش، همان طور كه گفتيم، بعد از آن بود كه به طور كامل از ايمان آوردن آن ها مأيوس شد و يقين كرد كه از زنده بودنشان، انتظارى جز گمراهى و گمراه كردن وجود ندارد. نظير دعايى كه نوح «عليه السلام»، عليه قومش كرد، و بنا به حكايت قرآن گفت: «رَبِّ لَا تَذَر عَلَى الأرضِ مِنَ الكَافِرِينَ دَيَّاراً * إنَّك إن تَذَرهُم يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَ لَا يَلِدُوا إلّا فَاجِراً كَفَّاراً».
و حاشا بر ساحت مقدس انبياء «عليهم السلام»، كه سخنى بگويند كه منشأش، صرف حدس و گمان باشد. آن هم در موقعى كه با ربّ العالَمين - جلّت كبريائه و عزّ شَأنُه - سخن مى گويند.
«قَالَ قَدْ أُجِيبَت دَعْوَتُكمَا فَاستَقِيمَا وَ لا تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»:
به طوری كه سياق دلالت مى كند، خطاب در اين آيه به موسى و هارون «عليهما السلام» است. مى فرمايد: دعاى شما دو نفر مستجاب شد. با اين كه در آيه قبلى، دعا را تنها از موسى حكايت كرد، و اين، خود مؤيّد گفته مفسران است كه گفته اند: موسى هر زمان دعا مى كرد، هارون آمين می گفت. چون آمين هم، خود دعا است. قهرا هر دو با هم دعا كرده اند. هر چند كه متن دعا را، تنها موسى «عليه السلام» گفته است.
كلمۀ «استَقِيمَا»، تثنيه امر حاضر از مصدر «استقامت»، و استقامت به معناى ثبات به خرج دادن در كارى است، كه در حال انجام است، و كارى كه موسى و هارون به عهده گرفته بودند، دعوت به سوى خدا و احياى كلمه حق بود.
و منظور از جملۀ «الَّذِينَ لَا يَعلَمُون»، جاهلان از بنى اسرائيل است، و خداى تعالى، در جاى ديگر، همه آنان را جاهل خوانده و فرموده: «قَالَ إنَّكُم قَومٌ تَجهَلُونَ».
استجابت نفرين موسى و هارون، عليه فرعونيان، و هلاکت آنان
و معناى آيه، اين است كه:
خداى تعالى، موسى و هارون را مخاطب قرار داد و فرمود: دعاى شما دو تن مستجاب شد. اين كه عذاب اليم را بر فرعون و درباريانش درخواست كرده بوديد، و اين كه خواستيد اموالشان را طمس و دل هايشان را سخت كنم، پذيرفتم. «پس استقامت به خرج دهيد» و بر كارى كه به عهده شما نهاده ام، يعنى دعوت به سوى اللّه و احياى كلمه حق، ثبات قدم داشته باشيد، «و زنهار، زنهار، راه آن هايى را كه نادانند، پيروى مكنيد». آن ها می خواهند كه شما دو تن، هر چه را كه آن ها به هواى دلشان و با انگيزه شهواتشان از شما خواستند، برايشان انجام دهيد.
و در اين تعبير، نوعى اشاره است به اين كه چيزى نخواهد گذشت كه نادان ها، چيزهايى از موسى و هارون خواهند خواست، كه جامع همه آن ها، زنده كردن سنت جاهلانه و سيره قومى آن هاست.
و كوتاه سخن: آيه شريفه، اجابت دعاى موسى و هارون را ذكر مى كند. دعايى كه متضمن عذاب فرعون و درباريان او و موفق نشدن آن ها به ايمان آوردن است. و به همين جهت، در آيه بعدى، وفاى به اين وعده را با خصوصياتى كه در آن بود، ذكر مى كند.
و در دعاى موسى «عليه السلام» چيزى نبود كه بر فوريت و يا تأخير در نازل كردن عذاب دلالت داشته باشد. آيه بعدى هم كه اجابت و قبول دعاى موسى را متضمن است، و همچنين آيه اى هم كه از وقوع حتمى آن وعده خبر مى دهد، چيزى در اين باب ندارد، و روايات هم مطابق با آيات است.
صاحب مجمع البيان، از ابن جريح روايت آورده كه گفت: فرعون بعد از نفرين موسى «عليه السلام»، چهل سال زندگى كرد. آنگاه اضافه كرده كه اين معنا، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده، و در احتجاج، همين روايت را از آن جناب نقل كرده.
و همچنين، كلينى در كافى، و عياشى، در تفسير خود، آن را از هشام بن سالم، از آن جناب نقل كرده اند. و در تفسير قمى، از پدرش، از نوفلى، از سكونى، از امام صادق «عليه السلام»، همين معنا را روايت كرده است.
«وَ جَاوَزْنَا بِبَنى إِسرائيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَ جُنُودُهُ بَغْياً وَ عَدْواً ...»:
كلمۀ «بَغى» و كلمۀ «عَدو»، مانند كلمه «عُدوان»، به معناى ظلم است. و كلمه «ادراك» در جملۀ «حَتّى إذَا أدرَكَهُ الغَرَقُ»، و در هر جاى ديگر، به معناى رسيدن و پيوستن به چيزى و مسلط شدن بر آن است. همچنان كه كلمه «اتباع»، به معناى اين است كه به آن چيز برسى و ملحق شوى.
مردود بودن ايمان و توبه فرعون، در آستانه هلاكت
«آمَنتُ أنَّهُ لَا إلَهَ إلّا الَّذِى آمَنَت بِهِ بَنُوا إسرَائِيل » - يعنى: همين كه بلاى غرق او را دريافت، گفت: «آمَنتُ أنَّهُ»، كه تقديرش «آمَنتُ بِأنَّهُ» است. (ايمان آوردم به اين كه هيچ معبودى نيست به جز آن خدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند).
و اگر نگفت به «اللّه»، بلكه معبود را توصيف كرد به آن معبودى كه بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، براى اين است كه انگيزه اش در ايمان آوردن طمعى بوده، كه شايد با ايمان آوردنش، دست يابد به آنچه بنى اسرائيل با ايمان آوردنشان به آن دست يافتند، و آن، عبور كردن از دريا و نجات يافتن از غرق شدن بود.
و باز، به همين جهت است كه بين ايمان و اسلام جمع كرد تا به اين وسيله، اثر آن گناهى كه بر آن اصرار داشت، يعنى گناه شرك به خدا و استكبار بر خدا را بشويد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«ءَالْئََنَ وَ قَدْ عَصيْتَ قَبْلُ وَ كُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»:
كلمه «آلان» - با «آ» ى مد دار - اصلش «أألان: آيا الان» بوده. يعنى آيا حالا ايمان مى آورى؟ حالا كه عذاب خدا تو را درك كرده؟ با اين كه ايمان و توبه هيچ كس در لحظه فرارسيدن عذاب و آمدن مرگ از هر طرف قبول نيست، و تو قبل از اين، عصيان كردى و از مفسدان بودى، و عمرت را در معصيت خدا به سر بردى و توبه را در موقع خودش انجام ندادى. حال كه وقت توبه فوت شده، ايمان چه سودى به حالت دارد، و اين موفق نشدنت به ايمان و توبه، همان چيزى است كه موسى و هارون، آن را از خداى تعالى خواستند.
آرى، از خدا خواستند كه فرعون را به عذاب أليم خود بگيرد و راه او را به سوى ايمان ببندد تا در تمامى طول زندگى ايمان نياورد، مگر هنگامى كه عذاب، از هر طرف احاطه اش كرده باشد، هنگامى كه نه ايمان سودى می بخشد و نه توبه.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |