الكهف ١٤
کپی متن آیه |
---|
وَ رَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلٰهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً |
ترجمه
الكهف ١٣ | آیه ١٤ | الكهف ١٥ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«رَبَطْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ»: دلهایشان را قدرت و شهامت بخشیدیم. بدیشان دل و جرأت دادیم. «لَن نَّدْعُوَ»: به فریاد نمیخوانیم. پرستش نمیکنیم. در رسمالخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد. «شَطَطاً»: سخنان دور از حق. برکنار از حقیقت.
تفسیر
- آيات ۹ - ۲۶ سوره كهف
- رابطه آيات داستان اصحاب كهف، با آيات قبل
- بيان اين كه «اصحاب رقيم»، نام ديگر اصحاب كهف است
- مقصود از «رحمت» و «رشد»، در دعاى اصحاب كهف
- معناى اين كه فرمود: «سپس اصحاب كهف را بيدار كرديم»
- اقرار به توحيد پروردگار و نفى ربوبيت ارباب و آلهه، در گفتگوى اصحاب كهف با خود
- جزئياتى از داستان اصحاب كهف، كه از آيات استفاده مى شود
- نظر مفسران، درباره موقعيت جغرافيایى غار اصحاب کهف
- وجه اين كه با ديدن وضع اصحاب كهف، قلب انسان مملو از رعب و ترس مى شود
- بيان هدف از بعث و بيدار كردن اصحاب كهف
- معناى جمله: «لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ»
- گفتگوى اصحاب كهف بعد از بيدار شدن، درباره رفتن به شهر
- نگرانى اصحاب كهف از فاش شدن رازشان و دست يافتن كفار به آنان
- اختلاف و نزاع مشرکان و موحدان، در باره اصحاب كهف
- وجه دلالت داستان اصحاب کهف، بر حق بودن معاد
- مقصود از: «الّذینَ غَلبُوا عَلَی أمرِهِم»
- اختلاف مردم در عدد اصحاب کهف
- هر عملی از هر عاملی، موقوف به اذن و مشیت خدای تعالی است
- وجوه مفسران، در معنای استثناء در آیه شریفه
- معناى دستور: «فراموش نکردن ذکر خدا»، در آیه شریفه
- بيان عدد سال هاى اقامت اصحاب كهف، در غار
- اختلاف مردم در مدت اقامت اصحاب كهف، در غار
- ولايت مستقل، منحصرا از آنِ خداست
- بحث روايتى
- موارد اختلاف روايات، پیرامون داستان اصحاب كهف
- چند روايت در بارۀ تقیه کردن اصحاب كهف
- روايت مشهورى از ابن عباس، در بارۀ داستان اصحاب کهف
- اصحاب كهف، ياران حضرت مهدى «عج» هستند
- گفتارى در چند فصل پيرامون اصحاب كهف و سرگذشت ايشان
- ۱ - داستان اصحاب كهف، در تعدادی از روایات
- ۲ - داستان اصحاب كهف از نظر قرآن
- ۳ - داستان از نظر غير مسلمانان
- ۴ - غار اصحاب كهف، كجاست؟
تفسیر نور (محسن قرائتی)
وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً «14»
و ما به دلهايشان نيرو و استحكام بخشيديم، آنگاه كه آنان بپاخاستند و (برخلاف عموم مردم) گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمين است، هرگز جز او (كسى را به) خدايى نخواهيم خواند، چرا كه در اين صورت حرف خطايى گفتهايم.
نکته ها
«شَطَط»، به معناى افراط در دورى از حقّ و گفتنِ حرف باطلى است كه به هيچ وجه قابل قبول نباشد.
پیام ها
1- آرامش و پايدارى دلها به دست خداست. «رَبَطْنا»
در برابر انحرافات جامعه، نشستن جايز نيست، بايد قيام كرد. «إِذْ قامُوا»
3- امدادهاى الهى، در سايهى ايمان، وحدت، قيام و توكّل بر اوست. «رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا»
4- قيام در برابر ستمگر، نياز به ايمانى استوار و دلى مطمئن دارد. «رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا»
5- ايمان واقعى همراه با قيام است. «رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا»
6- موحّد واقعى، هرگز سراغ شرك نمىرود. «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً»
7- ثمرهى توحيد در ربوبيّت، «رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» توحيد در بندگى
جلد 5 - صفحه 148
است. «لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً»
8- شرك، انحراف بعيد و فاحشى است كه هرگز قابل عفو نيست. «شَطَطاً»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً «14»
وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ: و ببستيم بر قلبهاى ايشان، يعنى محكم ساختيم قلوب آنان را به الطاف، و قوت داديم تا مطمئن شد نفوس ايشان را بر اظهار حق و ثبات در دين و صبر بر هجرت وطن و اهل و مال، و جرئت بر تمرد از فرمان دقيانوس. إِذْ قامُوا: وقتى كه ايستادند در پيش روى او، و ايشان را به پرستش خود دعوت نمود. فَقالُوا رَبُّنا: پس گفتند پروردگار ما، رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: پروردگار آسمانها و زمينها است. لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً: هرگز نخواهيم پرستيد به غير او سبحانه معبودى را. لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً: هر آينه بتحقيق به خدا قسم كه گفته باشيم آن هنگام كه ديگرى پرستيم، سخنى دور از حق و نهايت ظلم. يعنى محض خطا و دروغ. حاصل آنكه: هر گاه پرستش و ستايش غير معبود حقيقى را پيش گيريم، هر آينه غايت گمراهى و كمال دورى از حق است، و چگونه عاقل، ضلالت را بر هدايت اختيار كند.
جلد 8 - صفحه 22
شيخ أبو الفتوح رازى (رحمه اللّه) نقل نموده كه: اين جماعت بگريختند، و در بيرون شهر نماز گاهى بود آنجا رفتند و به عبادت و تضرع مشغول شدند، و مىگفتند: بار خدايا، شرّ اين طاغى را كفايت كن. جمعى از شرطه دقيانوس كه آنها را بر اين كار گماشته بود، مطلع گرديدند، ايشان را گفتند: شما چرا از شاه گريخته و از دين او اعراض كردهايد. دقيانوس را خبر داده، كس فرستاد ايشان را بر آن هيأت كه بودند با جامه عبادت و روى در خاك ماليده و چشمهاى پر آب، حاضر نمودند. ايشان را تهديد و گفت: چرا به خدمت من نيامديد و براى اصنام، فرمان بردارى نكرديد، اكنون مخيريد خواهيد به دين من درآييد و خواهيد اختيار كشتن كنيد.
مهتر ايشان «مكسلمينا» «1» گفت: بدان كه ما خدائى را مىپرستيم كه خداى آسمانها و زمينها، و ما جز او را عبادت نكنيم، حال ديگر تو دانى، هر چه خواهى كن كه ما از دين خود برنمىگرديم. باقى همه اين قول گفتند كه او گفت.
دقيانوس امر كرد تا جامههاى آنها را كندند و جامه ديگر پوشانيدند و گفت:
مرا دل نمىآيد شما را بكشم، مهلت دادم چند روزى شما را تا انديشه كنيد و صلاح خود ببينيد و به دين من آئيد، اگر نيائيد شما در دست من و خون شما ريختن بر من آسان است. آنگه برخاست از آن شهر به شهر ديگر رفت، و ايشان را رها گذاشت. چون دقيانوس رفت، ايشان را در مهلت گذاشت. به يكديگر گفتند: تدبير آنست كه تا اين طاغى غائب است هر كس از ما توشهاى از خانه پدران برداريم و بگريزيم. ايشان توشهاى برداشته از شهر بيرون، و به غار رفتند «2».
تنبيه: آيات شريفه عزم راسخ و يقين ثابت ايشان را در ايمان و تحمل شدائد، و قوت قلب آنان را به عالميان معرفى نمايد.
«1» در بعضى روايات تاريخى «مكسلينا» آمده است.
«2» تفسير ابو الفتوح رازى، چاپ اسلاميه 1398، ج 7 ص 304- 303.
جلد 8 - صفحه 23
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً «13» وَ رَبَطْنا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً «14» هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِمْ بِسُلْطانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً «15» وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْكَهْفِ يَنْشُرْ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرْفَقاً «16»
ترجمه
ما حكايت ميكنيم براى تو خبر ايشانرا براستى همانا آنها جوانمردانى بودند كه ايمان آوردند بپروردگارشان و زياد نموديم هدايت ايشانرا
و محكم نموديم دلهاشان را وقتى كه قيام نمودند پس گفتند پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است هرگز نميخوانيم غير از او خدائى را هر آينه گفته باشيم آنگاه سخنى ناحقّ
اينجماعت كه خويشان مايند گرفتند جز او را خدايان چرا نمىآورند بر
جلد 3 صفحه 411
ادّعائشان دليل روشنى پس كيست ستمكارتر از آنكه افترا بست بخدا دروغ را
چون كناره گيريد از آنها و آنچه ميپرستند جز خدا پس جاى گيريد در غار ميگستراند براى شما پروردگارتان از بخشايشش و آماده ميگرداند از براى شما در كارتان بهرهمندى را.
تفسير
يكى از الطاف خاصه خداوند تعالى بر بندگان آنستكه چون كسى خدا شناس و مؤمن بمبدء و معاد شد حضرت احديّت باب سعادت و سلامت و رستگارى و هدايت را بروى او باز ميفرمايد بتوفيق و تأييد و استقامت در دين و دنيا تا برساند او را بمقام قرب و نعيم جاويد عقبى چنانچه اين معامله را با اصحاب كهف فرمود كه جوانمردانى بودند در ديندارى و استقامت در طريق حقّ و حقيقت چون مؤمن شدند بخداوند قادر كريم كارساز كه آماده فرمود براى آنها موجبات مزيد هدايت را بتقويت قلب و بستگى آن بدوستى خدا و صبر بر مفارقت وطن و ترك لذائذ و تحمّل مشاقّ و زندگانى در غار براى حفظ دين و فرار از تظاهر بشرك وقتى كه قيام نمودند بوظيفه خودشان كه هجرت از وطن بود براى آنكه نتوانستند باحكام دين در آن عمل نمايند و با خود گفتند پروردگار ما خداوند يكتاى آسمانها و زمين است ما نبايد جز او را بخدائى بخوانيم چون در اينصورت كلامى دور از حقّ و حقيقت گفتهايم و جور نمودهايم كه براى خدا شريك قرار دادهايم اينها كه از خويشان ما در شهرند و بت پرست شدند دليل واضحى بر جواز عملشان اقامه ننمودند و هيچكس ستمكارتر نيست از كسيكه نسبت دروغ بخدا دهد و بگويد خدا شريك براى خود قرار داده و پس از اين گفتگو يكى از آنها كه گفتهاند سمت رياست بر سايرين داشت و نامش تلميخا بود گفت و چون كنارهگيرى كرديد و اعتزال جستيد از اين قوم و آنچه را پرستش ميكنند از خدايان باطل مگر خداوند بر حق كه يكتا و بىهمتا است پس جاى گيريد در اين غار خداوند خوان نعمت خود را بر شما ميگستراند و وسائل آسايش و بهرهمندى شما را آماده و مهيّا خواهد فرمود و گفتهاند اين پيشنهاد را او وقتى كرد كه از شهر خارج شده بودند و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه اصحاب كهف بىشناسائى و اطلاع از يكديگر از شهر بيرون رفتند و چون در صحرا بهم رسيدند و با يكديگر معاهده نمودند كه
جلد 3 صفحه 412
مقصودشان را بكسى نگويند مطلب را اظهار كردند و معلوم شد همگى يك مقصود دارند در هر حال اين عمل را براى كمال وثوق و اطمينان بفضل و رحمت و رحمانيّت و رازقيّت و حافظيت خداوند منّان نمودند و براى تحصيل جاى امن و محل مخلّى بطبعى براى عبادت بدون تقيّه از دشمن خدا نه براى ترس تعرّض دقيانوس بجان و مال آنها در نتيجه قيام ايشان در برابر او و اظهار اعتقاد بوحدانيّت خدا و نفى شرك صريحا و علنا بدون مراعات تقيّه چنانچه مفسرين گفتهاند چون در روايات عديده از اين معنى تكذيب شده و امام صادق عليه السّلام حال حضرت ابو طالب عليه السّلام را تشبيه بايشان فرموده و فرموده تقيه احدى بپاى تقيّه آنها نرسيده و خداوند دو مرتبه اجرشان را عطا فرموده و اجر ايشان بر اظهار كفر بيشتر از اسرار ايمان بوده علاوه بر آنكه آيه سوّم و چهارم ظاهر است در آنكه اين مكالمات را با يكديگر ميكردند و بقرينه اتّحاد سياق آيات ميتوان حكم نمود كه بعد از قيام، قولشان ربّنا رب السّموات و الارض هم با خودشان بوده نه خطاب بدقيانوس كه حضرات گفتهاند در نتيجه اعراض يا عدم توجّه باخبار ائمه اطهار و مراد از قيام ايستادن در مقابل سلطان جائر و بىپروا سخن گفتن نيست چون اين عمل مخالف با حكم عقل و دستور شرع است بلكه مراد قيام بوظيفه عقلى و شرعى است اعمّ از تقيه و طلب مندوحه با توكل بخدا و وثوق بفضل و رحمت او كه بندگان را در مانده و مستأصل نخواهد گذاشت و كلمه مرفق كه بكسر ميم و فتح فاء است و بعكس نيز قرائت شده كارى را گويند كه مورد نفع و ارفاق و بهرهمندى باشد و شطط در ظلم و جور و تجاوز از حقّ و حقيقت استعمال ميشود و در مذمّت اصحاب كهف از قومشان براى قبول شرك بدون دليل واضح دلالت واضحهاى است بر آنكه در اصول دين تقليد جائز نيست و بايد بدليل قطعى تمسّك نمود چنانچه در عملشان دلالت است بر حسن هجرت از بلدى كه انسان نميتواند كاملا بوظائف دينى خود در آنجا عمل نمايد و قبح عكس آن مانند هجرت نمودن براى اغراض دنيوى به بلدى كه نتواند در آنجا بوظائف دينى خود عمل نمايد.
جلد 3 صفحه 413
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
وَ رَبَطنا عَلي قُلُوبِهِم إِذ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الأَرضِ لَن نَدعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً «14»
و ما محكم كرديم دلهاي آنها را زماني که قيام كردند بر رفتن بكهف پس گفتند پروردگار ما همان پروردگار آسمانها و زمين است و ما غير او را نميخوانيم بالوهيّت هر آينه بتحقيق اگر غير او را اله بگوئيم اينکه گفته بسيار غلط و باطل و تجاوز از حق است.
وَ رَبَطنا عَلي قُلُوبِهِم مؤمن که توكل بحق داشته باشد قلبش محكم ميشود از ميدان در نميرود بر تمام واردات صبر دارد از كسي خوف ندارد حق ميگويد حق
جلد 12 - صفحه 334
ميجويد بر طبق حق عمل ميكند قلبش آرام است اذ قاموا قيام بر كناره گيري از قوم و وطن و زخارف دنيوي و حشر با كفّار و مشركين فقالوا علنا با كمال شجاعت در مقابل مشركين رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الأَرضِ خداي ما و مربي ما همان خالق آسمانها و زمين است که جميع عوالم در تحت قدرت و تربيت او است لَن نَدعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً نه شمس و ستارگان نه ملك و جن و انس نه بت و گاو و گوساله تمام اينها شرك و كفر و باطل است لَقَد قُلنا إِذاً شَطَطاً که اگر الهي غير از آن بخوانيم قول بسيار فاسد و باطلي گفتهايم.
برگزیده تفسیر نمونه
(آیه 14)- لذا قرآن به دنبال بحث گذشته میگوید: «و دلهایشان را محکم ساختیم، در آن هنگام که قیام کردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است» (وَ رَبَطْنا عَلی قُلُوبِهِمْ إِذْ قامُوا فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
«هرگز غیر او معبودی را نمیخوانیم» (لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً).
که «اگر چنین کنیم سخنی به گزاف گفتهایم» (لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً).
در واقع این جوانمردان با ایمان برای اثبات توحید و نفی (آلهه) به دلیل روشنی دست زدند، و آن این که ما به وضوح میبینیم که این آسمان و زمین پروردگاری دارد که وجود نظام آفرینش دلیل بر هستی اوست، ما هم بخشی از این مجموعه هستی میباشیم، بنابراین پروردگار ما نیز همان پروردگار آسمانها و زمین است.
نکات آیه
۱- خداوند، در پى قیام و حرکت اصحاب کهف، قلب هاى آنان را استوار و سرشار از اطمینان ساخت. (و ربطنا على قلوبهم إذ قاموا) جمله «ربطنا على قلوبهم» - (بر قلب هایشان بند زدیم) - تمثیل است و مراد از آن، اطمینان بخشیدن و استوار ساختن قلب ها است.
۲- قیام در راه توحید و اعلان اندیشه توحیدى، داراى ارزشى والا و گرانْ سنگ است. (و ربطنا على قلوبهم إذ قاموا فقالوا ربّنا ربّ السموت و الأرض) از جمله معانى «قیام»، «عزم و تصمیم» است. لذا «قاموا» یعنى بر اندیشه توحیدى خود مصمّم شدند. «فقالوا» نیز گویاى اعلان آن اندیشه است.
۳- قیام براى خدا و دفاع از ارزش ها، نیازمند قدرت روحى و قلبى نیرومند است. (و ربطنا على قلوبهم إذ قاموا)
۴- قدرت روحى و نیروى قلبى براى مبارزه در راه خدا، موهبتى از جانب او براى قیام کنندگان یکتاپرست (ءامنوا بربّهم ... و ربطنا على قلوبهم إذ قاموا)
۵- قیام براى خدا و در مسیر توحید، در پى دارنده تأییدات الهى و موهبت هاى معنوى او (و ربطنا على قلوبهم إذ قاموا)
۶- ایمان واقعى، مستلزم تلاش در راه تداوم بخشیدن به اندیشه توحیدى (ءامنوا بربّهم ... إذ قاموا فقالوا ربّنا)
۷- اعلام ربوبیّت یگانه خدا بر کلّ هستى و بیزارى از پرستش غیر او، شعار و محور قیام اصحاب کهف بود. (فقالوا ربّنا ربّ السموت و الأرض لن ندعوا من دونه إلهًا)
۸- محیط اجتماعىِ اصحاب کهف، محیطى شرک آلود و نامساعد براى ابراز توحید بود. (و ربطنا على قلوبهم إذ قاموا فقالوا) چنان چه محیط براى اظهار نظر اصحاب کهف مساعد بود، نیازى به قیام نبود و امدادهاى ویژه الهى (ربطنا ...) ضرورتى نداشت.
۹- تنها، پروردگار انسان ها و جهان هستى، صلاحیت پرستش را دارد. (ربّنا ربّ السموت و الأرض)
۱۰- ربوبیّت بر انسان ها و جهان آفرینش، به هم پیوسته و تفکیک ناپذیر است. (ربّنا ربّ السموت و الأرض لن ندعوا من دونه) اصحاب کهف، با مفروض دانستن ربوبیّت خداوند بر آفرینش، ربّ خود را نیز با بیان «ربّنا...» همان «ربّ» آسمان ها و زمین دانسته و تفکیک بین این دو را مردود شمرده و با جمله «لقد قلنا إذاً شططاً» بر آن تأکید کرده اند.
۱۱- توحید در ربوبیّت، مقتضى توحید در عبادت و یک تاپرستى است . (ربّنا ربّ السموت و الأرض لن ندعوا من دونه إلهًا) در استدلال اصحاب کهف میان وحدت «إله» (معبود) با یگانگى «ربّ» تلازمى انفکاک ناپذیر مشهود است. آنه، با آوردن حرف «لن» - که براى نفى ابد است - إله بودن هر چیزى به جز «ربّ السموات و الأرض» را منتفى دانسته اند.
۱۲- جهان آفرینش، متشکّل از آسمان هایى متعدّد است. (ربّ السموت و الأرض)
۱۳- تدبیر امور آسمان ها و زمین (جهان هستى)، به دست خداوند است. (ربّ السموت و الأرض)
۱۴- بینش عمیق و نهضت توحیدى اصحاب کهف، بازتاب هدایت افزون الهى براى آنان بود. (زدنهم هدًى . و ربطنا على قلوبهم إذ قاموا فقالوا ربّنا ربّ السموت و الأرض) «إذ قاموا» ظرف براى جمله هاى «زدناهم هدى و ربطنا...» است.
۱۵- اعتقاد به ربوبیّت و الوهیت براى غیرخدا، پندارى بسیار دور از حقّ و واقعیت (لن ندعوا من دونه إلهًا لقد قلنا إذًا شططًا) «شطط» به معناى دورى از حق و افراط و زیاده روى است.
۱۶- لزوم استوار سازى عقاید، بر میزان حق و عدل و پرهیز از هرگونه گرایش به باطل (لن ندعوا من دونه إلهًا لقد قلنا إذًا شططًا) در آیه شریف و در گفتار اصحاب کهف، سخنى که متمایل به باطل و دور از حق باشد، محکوم و مردود شمرده شده است. این بیان، در حقیقت، براى گزینش عقاید ملاکى را ارائه کرده است.
روایات و احادیث
۱۷- «عن أبى جعفر(ع) فى قوله عزّوجلّ: «لن ندعوا من دونه إلهاً لقد قلنا إذاً شططاً» یعنى: جوراً على اللّه إنْ قلنا إنّ له شریکاً ; از امام باقر(ع) درباره سخن خدا «لن ندعوا من دونه إلهاً لقد قلنا إذاً شططاً» روایت شده: مقصود آیه، این است که اگر بگوییم براى او شریکى هست، ستم بر خدا است».[۱]
موضوعات مرتبط
- آسمان: تعدد آسمان ها ۱۲; مربى آسمان ها ۱۳
- آفرینش: مربى آفرینش ۱۰
- ارزشها ۲: زمینه دفاع از ارزشها ۲ ۳
- اصحاب کهف: آثار توحید اصحاب کهف ۱۴; آثار نهضت اصحاب کهف ۱; آثار هدایت اصحاب کهف ۱۴; توحید ربوبى اصحاب کهف ۷; جامعه دوران اصحاب کهف ۸; شرک در دوران اصحاب کهف ۸; شرک ستیزى اصحاب کهف ۷; شعار اصحاب کهف ۷; عوامل نهضت اصحاب کهف ۱۴; قصه اصحاب کهف ۸; منشأ اطمینان قلب اصحاب کهف ۱
- انسان: مربى انسان ها ۱۰
- ایمان: آثار ایمان ۶
- باطل: اهمیت اعراض از باطل ۱۶
- توحید: آثار توحید ربوبى ۱۱; ارزش تبلیغ توحید ۲; توحید ربوبى ۱۰; توحید عبادى ۹; زمینه توحید ۶; عوامل توحید ربوبى ۱۱
- خدا: افعال خدا ۱; ربوبیت خدا ۱۳; زمینه حمایتهاى خدا ۵; ظلم به خدا ۱۷; نعمتهاى خدا ۴
- زمین: مربى زمین ۱۳
- شرک: رد شرک ۱۵; ظلم شرک ۱۷
- عقیده: حقانیت عقیده ۱۶; عقیده باطل ۱۵; عقیده به ربوبیت غیرخدا ۱۵; مبانى عقیده ۱۶
- مجاهدان: تقویت روحیه مجاهدان ۴; نعمتهاى مجاهدان ۴
- معبودیت: ملاک معبودیت ۹
- موحدان: تقویت روحیه موحدان ۴; نعمتهاى موحدان ۴
- نعمت: زمینه نعمت ۵; نعمت اطمینان قلب ۴
- نهضت در راه خدا: آثار نهضت در راه خدا ۵; ارزش نهضت در راه خدا ۲; شرایط نهضت در راه خدا ۳
- نیازها: نیاز به اطمینان قلب ۳
منابع
- ↑ تفسیر قمى، ج ۲، ص ۳۴; نورالثقلین، ج ۳، ص ۲۵۱- ، ح ۳۴.