البقرة ٧٣

از الکتاب
کپی متن آیه
فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ‌ بِبَعْضِهَا کَذٰلِکَ‌ يُحْيِي‌ اللَّهُ‌ الْمَوْتَى‌ وَ يُرِيکُمْ‌ آيَاتِهِ‌ لَعَلَّکُمْ‌ تَعْقِلُونَ‌

ترجمه

سپس گفتیم: «قسمتی از گاو را به مقتول بزنید! (تا زنده شود، و قاتل را معرفی کند.) خداوند این‌گونه مردگان را زنده می‌کند؛ و آیات خود را به شما نشان می‌دهد؛ شاید اندیشه کنید!»

پس گفتيم: پاره‌اى از گاو را به مقتول زنيد [تا زنده گردد]. آرى خداوند مردگان را اين گونه زنده مى‌كند و [بدين سان‌] نشانه‌هاى قدرت خود را به شما نشان مى‌دهد، باشد كه بينديشيد
پس فرموديم: «پاره‌اى از آن [گاو سر بريده را] به آن [مقتول‌] بزنيد» [تا زنده شود]. اين گونه خدا مردگان را زنده مى‌كند، و آيات خود را به شما مى‌نماياند، باشد كه بينديشيد.
پس دستور دادیم بعضی از اعضاء گاو را بر بدن کشته زنید (تا زنده شود و قاتل را معرفی کند). این گونه خداوند مردگان را زنده خواهد فرمود، و قدرت کامله خویش را به شما آشکار می‌نماید، باشد که عقل خود را به کار برید.
پس گفتیم: پاره ای از آن [گاو ذبح شده] را به مقتول بزنید [تا زنده شود و قاتل را معرفی کند]. خدا مردگان را این گونه زنده می کند و نشانه هایِ [قدرت و ربوبیّت] خود را به شما نشان می دهد، تا بیندیشید.
سپس گفتيم: پاره‌اى از آن را بر آن كشته بزنيد. خدا مردگان را اينچنين زنده مى‌سازد، و نشانه‌هاى قدرت خويش را اينچنين به شما مى نماياند، باشد كه به عقل دريابيد.
آنگاه گفتیم بخشی از بدن گاو را به او [بدن آن کشته‌] بزنید [تا زنده شود] و خداوند این چنین مردگان را زنده می‌کند و معجزات خویش را به شما می‌نمایاند تا بیندیشید
از اين رو گفتيم: او
پس گفتیم: پاره‌ای از آن (قربانی) را به آن (کشته) بزنید. (و این کار را کردید و خدا کشته را زنده کرد). خداوند مردگان را (در روز قیامت) چنین زنده می‌کند و دلائل (قدرت) خود را به شما می‌نمایاند تا این که دریابید (حقیقت و اسرار شریعت را).
پس فرمودیم: «(جسد) آن مقتول را به پاره‌ای از آن (گاو سر بریده) بزنید (تا زنده شود).» بدین‌سان خدا مردگان را زنده می‌کند و آیات خود را به شما می‌نمایاند، شاید شما بیندیشید.
پس گفتیم بزنیدش با پاره‌ای از آن چنین زنده کند خدا مُردگان را و بنمایاند به شما آیتهای خویش را شاید بخرد آئید

We said, “Strike him with part of it.” Thus Allah brings the dead to life; and He shows you His signs, that you may understand.
ترتیل:
ترجمه:
البقرة ٧٢ آیه ٧٣ البقرة ٧٤
سوره : سوره البقرة
نزول : ٥ هجرت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٢
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«بَعْضِ»: بخش. برخ. تکّه. «کَذلِکَ»: آن چنان. بدین منوال. «المَوْتَی»: مردگان. «آیَاتِهِ»: نشانه‌ها و دلائل خود.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


«73» فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‌ وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ‌

پس گفتيم: قسمتى از گاو ذبح شده را به مقتول بزنيد (تا زنده شود و قاتل را معرّفى كند.) خداوند اينگونه مردگان را زنده مى‌كند و آيات خود را به شما نشان مى‌دهد، شايد تعقّل كنيد.


«1». تفسير درّالمنثور.

«2». تفسير نورالثقلين.

جلد 1 - صفحه 140

پیام ها

1- اطمينان و اعتماد مردم را جلب كنيد. حضرت موسى، شخصاً به زدن قسمتى از بدن گاو به مقتول اقدام نكرد، بلكه به مردم فرمود: خودتان اين كار را بكنيد. «اضْرِبُوهُ»

2- اين آيه، نمونه‌اى از قدرت خداوند بر زنده كردن مردگان در دنيا به عنوان رجعت و در قيامت براى پاداش است. «كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‌»

3- ديدن نشانه‌هاى قدرت الهى، براى تعقّل دائمى انسان‌هاست، نه تعجّب لحظه‌اى. «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»

4- اگر روح و فكر انسان آلوده باشد، ديدن آيات الهى نيز تعقّل را در او برنمى‌انگيزد. (تعقّل با واژه «لعّل» بكار رفته است.) «لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‌ وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73)

فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها: پس فرموديم كه بزنيد آن مقتول را به بعض از آن گاو. مفسرين را در اين عضو اختلاف است، به اقوال مذكوره: دم، زبان، گوش، ران، استخوان، گوشت ميان كتفين. چون بر او زدند فورا زنده شد، در حالتى كه خون از گردن او مى‌ريخت و نام قاتلان خود را گفت كه دو برادرزاده او بودند، كه به طمع مال او را به صحرا بردند و او را كشتند؛ و بعد از تسميه نام قاتل خود، بيفتاد و بمرد.

كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‌: اين چنين زنده فرمايد مردگان را. يعنى چنانچه اين مرده را زنده فرمود خدا، همچنين زنده فرمايد همه مردگان را روز قيامت براى جزاى اعمال، وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ‌: نشان دهد شواهد خود را در زنده نمودن، لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ‌: براى اينكه تعقل و فكر كنيد تا دريابيد آن را و بدانيد ذاتى كه قادر است بر زنده كردن نفسى، هر آينه قادر خواهد بود بر

تفسير اثنا عشرى، ج‌1، ص: 175

زنده نمودن تمامى نفوس در قيامت، و در پيشگاه قدرت تامّه الهيه، استبعادى نخواهد داشت.

تنبيه: اينكه حق تعالى ابتدا آن مقتول را زنده نفرمود، بلكه مشروط ساخت به زدن بعضى از گاو مذبوح مشخص معين بر مقتول، به جهت آنست كه متضمن بود مصالح بسيارى را از تقرب به خدا، و اداء واجب، و نفع يتيم، و آگاهى بر بركت توكل، و شفقت بر اولاد، و ميمنت نيكوئى به والدين و غيره كه تمامى در ذبح اين گاو بود. و نيز اشعار بر آنكه حق طالب آنست كه تقديم قربت كند پيش از قصد مطلوب، و متقرب اختيار شي‌ء احسن و پر قيمت نمايد براى قرب درگاه.

تبصره: در ايراد اين قضيه دلالت تامّى است بر صدق نبوت پيغمبر خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. چه غوامض اخبار بنى اسرائيل را برايشان اعلام نموده بر وجهى كه هيچكس را ممكن نيست علم به آن مگر كتب اوّلين را خوانده باشد، يا به طريق وحى به او رسيده باشد. و يهوديانى كه مخالف آن حضرت بودند، تصديق قول آن حضرت نمودند در اين اخبار، با آنكه مى‌دانستند هيچ كتابى مطالعه ننموده. پس اين قسمت آيه ساطعه و حجت باهره باشد در ثبوت نبوت آنحضرت.

چون حق تعالى ذكر معجزه باهره و علامت ظاهره فرمود به بنى اسرائيل، در عقب آن طغيان و عصيان آنها را فرمايد:


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‌ وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73)

ترجمه‌

پس گفتيم بزنيد آنرا به پاره از آن گاو اين چنين زنده ميكند خدا مردگانرا و مينماياند بشما نشانه‌هاى خود را باشد كه شما تعقل نمائيد..

تفسير

پس گفتيم بزنيد آنميت مقتول را ببعض آنگاو تا خداوند زنده نمايد او را و بپرسيد از او كه قاتل تو كيست پس دم گاو را گرفتند و زدند به مرده زنده شد اين چنين زنده ميكند خداوند مردگانرا در دنيا و آخرت چنانچه زنده فرمود اين ميت را بملاقات ميت ديگر اما در دنيا ملاقات مينمايد آب مرد با آب زن و زنده مينمايد خدا چيزيرا كه در اصلاب و ارحام است و اما در آخرت نازل ميفرمايد ميان نفخه اول اسرافيل و نفخه دوم از درياى مسجور يعنى ريخته شده كه در زير آسمان است و خداوند در قرآن از آن نام برده بارانى را بر زمين كه آن باران منى است مانند منى مردها و ملاقات ميكنند با مرده‌هاى پوسيده پس ميروياند از زمين و زنده ميشوند و مينماياند آيات خود را غير از اين واقعه از سائر دلائل بر توحيد و نبوت موسى (ع) و فضل محمد و آل او بر سائر خلق تا شما تعقل و تفكر نمائيد كه خداوندى كه اين طور امور عجيبه را بجا مياورد امر نميفرمايد خلق را مگر مطابق با حكمت و اختيار نميفرمايد محمد و آل او را مگر براى آنكه ايشان افضل صاحبان عقولند و بعضى گفته‌اند امر بتعقل براى آنستكه مردم بدانند كسيكه قدرت دارد يكنفر را زنده كند قدرت دارد همه را زنده نمايد و در تفسير امام (ع) است كه قطعه را كه از آن جدا كردند بيخ دم او بود كه خداوند از آن خلق نموده است بنى آدم را و بر او نشانده ميشود وقتى كه عود مينمايد در صورتى كه خلق جديد است پس زدند آنميت را بآن قطعه و گفتند خدايا بحق محمد و على و آل اطهار آندو اين ميت را زنده و گويا فرما تا خبر دهد از قاتل خود پس زنده شد و ايستاد سالم و بى‌عيب و گفت اى پيغمبر خدا كشتند مرا اين دو پسر عمم كه حسد بردند بر من براى دختر عمم كه مرا اختيار نمود و آندو را قبول ننمود و انداختند مرا در محله اينها تا ديه مرا بگيرند پس حضرت‌


جلد 1 صفحه 107

موسى آندو نفر را گرفت و كشت و آن كشته پس از زنده شدن متوسل شد بخدا بوسيله محمد و آل او كه باقى بماند او در دنيا تا از دختر عموى خويش بهره‌مند گردد و كفايت كند از او شر دشمنانش را و روزى دهد او را پاكيزه و فراوان و خداوند اجابت فرمود و هفتاد سال ديگر باو عمر داد با آنكه وقتى كشته شد شصت سال داشت و در تمام آنمدت حواسش صحيح و سالم و شهوتش قوى بود و با دختر عمويش زندگانى ميكرد و برخوردار شد از حلال دنيا و اين زن و شوهر با يكديگر بعشرت زندگى كردند و از يكديگر جدا نشدند تا هر دو با هم مردند و داخل بهشت شدند و در آنجا با يكديگر خوشند و اصحاب حضرت موسى كه كشتند آنگاو را در خدمت آنحضرت گريه و زارى نمودند كه ما فقير شديم و لجاج هستى ما را بباد داد و حضرت موسى توسل به پيغمبر خاتم و آل اطهار او را بآنها تعليم فرمود و خدا وحى فرمود بحضرت موسى كه بروند در خرابه مخصوصى و موضع خاصى را حفر نمايند و بيرون آورند گنجى را كه ده هزار هزار مثقال زر سرخ بود و برگردانند بهر كس هر چه را كه براى خريدارى از او گرفته بودند تا بحال اول از حيث ثروت برگردند و ما بقى را كه پنج هزار هزار دينار بود ميان خودشان قسمت نمايند تا جمعا اموالشان دو برابر سابق شود به بركت توسل بمحمد و آل او و براى اعتقادشان بفضيلت ايشان بر تمام خلايق روحى و ارواح العالمين لهم- الفداء، و در روايت قمى قاتل يكنفر پسر عم او معرفى شده است و بعضى گفته‌اند مقتول پسر عاميل نام بوده كه او مرد صاحب ثروتى بوده و وارثش منحصر بيك پسر بوده و برادر زاده‌هاى او كه پسر عم مقتول بودند براى طمع در ارث او را كشتند و از ابن عباس روايت شده است كه نام اين مقتول عاميل بوده نه نام پدرش و اللّه اعلم.

تبيين سماوى در تفسير امام (ع) شنيدى كه فرمود قطعه را كه از آن جدا نمودند بيخ دم او بود كه بنى آدم از آن خلق شده‌اند و بر آن نشانده ميشوند وقتى كه عود ميكنند و از پيغمبر (ص) هم روايت شده است كه از انسان چيزيكه باقى ميماند بيخ دم او است و عياشى از حضرت رضا (ع) نقل نموده كه خداوند امر نمود آنها را بذبح گاو با آن كه حاجت بدمش داشتند براى سخت‌گيرى بآنها، و در كافى از حضرت صادق (ع) نقل نموده كه از آنحضرت سؤال نمودند آيا ميت جسدش در قبر ميپوسد فرمود بلى هيچ‌


جلد 1 صفحه 108

چيز از او باقى نميماند مگر طينتى كه خداوند خلق نموده است او را از آن كه آن نميپوسد و باقى ميماند در قبر مستدير تا ثانيا خلق شود مانند خلقش در اول امر و بگمان حقير اين روايات همه اشاره به آنستكه براى بنده كشف شد در باب معاد در نتيجه عملى بعد از آنكه بتحقيقات صدر المتالهين قدس سره در اسفار كه بعد از تمهيد ده مقدمه و اصل اثبات معاد جسمانى نموده قانع نشدم با آنكه مرحوم حاجى سبزوارى و فيض و امثال اين بزرگان هم پسنديده و اختيار نموده‌اند چون بنظر حقير با ظواهر آيات و اخبار و كيفيت مغروسه در اذهان متشرعه كاملا وفق ندارد اگرچه انصاف آنستكه خيلى زحمت كشيده و مجاهدت نموده و تمام شكوك و شبهات را دفع فرموده بعد از آنكه جمعى از فلاسفه از اقامه دليل عاجز شدند لذا بعضى منكر و برخى بتصديق تعبدى اكتفا كردند شكر اللّه سعيه و ضاعف فى الاسلام قدره و آنچه به بنده تعليم شد آن است كه فرمودند كيفيت احياء اموات چنانستكه ذره در منى است كه تمام ذرات مناسبه خود را جذب مينمايد و بزرگ ميشود بتدريج تا روح باو دميده شود و آن ذره در بدن انسان موجود است هضم نميشود و تحليل نميرود تا انسان بميرد و اگر انسان را دفن كنند آن ذره خاك نميشود و اگر درنده يا كافرى مؤمنى را بخورد آن ذره جزء بدن او نميشود با عرق يا غير آن دفع ميشود و باين بيان شبهه آكل و مأكول را از بنده دفع فرمودند و همان ذره در وقت معينى كه خداوند اراده فرموده تمام ذرات مناسبه خود را از اجزاء ابدان اهل زمين دو مرتبه بخود جذب مينمايد و روح در او دميده ميشود و قيامت كبرى برپا ميگردد و حقير مطمئن شدم و اينكه در روايات به بيخ دم و دم تعبير شده است شايد براى اشاره باصل جهت جسميت انسان است كه در آنجهت با حيوان مشاركت دارد چون ظهور حيوان در شعار حيوانيت بدم است و اما اشتراط احياء مقتول در واقعه مذكوره بكشتن گاو ظاهرا براى تنبه بنى اسرائيل بنتيجه مسامحه و اشكال تراشى در مقام امتثال و ايصال نفع بمستحق تفضل بوده است و مدخليتى در احياء نداشته ولى اين نكته را هم بايد دانست كه اجسام اخروى با اجسام دنيوى تفاوت دارند و اهل بهشت جرد و مردند يعنى مجرد و منزهند از لوازم اجسام دنيوى و در بعضى اخبار وارد شده كه جوان سى و سه ساله بنظر ميآيند و شصت ذراع در هفت ذراع طول و عرض دارند براى آنكه كاملا بتوانند لذت از نعيم جنان ببرند و اهل فسق‌


جلد 1 صفحه 109

و كفر بصور غريبه محشور ميگردند چنانچه از حضرت صادق (ع) روايت شده در صور برزخيه از قبيل خوك و بوزينه و مخالف امام كه سرش مانند سر خر است و كافر كه دندانش مانند كوه احد است و اگر به بينى او را ميشناسى و ميگوئى فلانى است اين طور شده و اين تفاوت براى آنستكه هر نشئه لوازمى دارد و نشئه آخرت لوازمش مناسب با آن نشئه است و بنظر حقير تمام اجزاء اين نشئه از گوشت و پوست و خون و رك و استخوان و هر چه باشد در آن نشئه و عالم آخرت موجود است نهايت آنكه مناسب با آن نشئه و از سنخ آن عالم است و بنابراين بيان وارد نميشود هيچيك از شبهات كه حكما در باب معاد نموده‌اند كه عمده آنها شبهه تناسخ است كه طريق حل آن در ذيل آيه ثم بعثناكم من بعد موتكم بمناسبت رجعت بيان شد و پس از آن شبهه آكل و ماكول است كه جوابش از آنچه در اينمقام بيان شد معلوم گرديد، و اما شبهه مطالبه زمان و مكان و ماده هم جوابش آنستكه زمان و مكان و ماده اخروى بمنزله روح زمان و مكان و ماده دنيوى است و مزاحمتى بين آنها نيست بلكه اجسام اين عالم هم اگر لطيف باشد احكام اجسام كثيفه را ندارند چنانچه جسم مبارك حضرت ختمى مرتبت سايه نداشت و بعضى از زوجات آنحضرت در موقع شوخى دستمال را كه بكمر حضرت مى‌انداختند و دو سرش را ميكشيدند گير نميكرد و رد ميشد، و اما ساير شبهات هم از آنچه عرض شد جوابش براى اهل علم ذكى معلوم ميشود و بيانش خارج از مبناى حقير در اين كتاب است، و در اينمقام در نفحات استدلال عجيبى فرموده و حاصلش آنستكه اين واقعه احياء مقتول در زمان حضرت موسى از اتم دلائل است بر معاد و اولى است از آن احياء بوسيله بارانيكه طبعش طبع نطفه باشد و مشركين منكرين بعث نميتوانند اين واقعه را منكر شوند چون اين واقعه متواتر است و اين آيات باهرات دلالت بر آن دارد و آنها نميتوانند منكر وقوع آن شوند پس بايد اقرار نمايند باحياء جمع كثيرى از اولين و آخرين براى علم باحياء يك ميت بقدرت خدا، در صورتى كه مشرك اعتقاد بقرآن ندارد چه رسد بدلالتش و مقام مقام اعتبار اولويت نيست و تواتر بر فرض ثبوت وقتى مفيد است كه موجب علم باشد بلكه تواتر اخبار جماعتى است كه مفيد علم باشد و اگر نباشد تواتر نيست و اگر علم باشد انكار تصور ندارد بعلاوه شرط تواتر آنستكه ذهن مسبوق بشبهه نباشد و با اين شبهات در اطراف‌


جلد 1 صفحه 110

معاد جسمانى چگونه خبر متواتر و مفيد علم ميشود بر فرض شد مگر معاد را بايد بدليل نقلى ثابت نمود و اگر دليل نقلى خواسته باشيم اينهمه آيات و اخبار صريحه در معاد چه شده كه بآيات داله بر وقوع اين واقعه تمسك نمائيم بر اين واقعه و از آن بمعاد با آنكه معاد ضرورى دين است و حاجت باستدلال نقلى ندارد و اگر منظورشان استدلال عقلى باشد يك واقعه جزئيه چگونه دلالت بر معاد كليه اجسام مينمايد با آنكه جزئى نه كاسب است و نه مكتسب نهايت آنكه چون وقوع اخص از امكان است دلالت بر امكان احياء اموات نمايد آنهم موقوف است بر علم بعدم مدخليت خصوصيات وقايع ولى اگر احتمال دخل خصوصيات را در موارد بدهيم باز مثبت امكان كلى نيست چنانچه در باب تمثيل منطقى و قياس اصولى ذكر شده است و بر فرض دلالت بر امكان در باب معاد ما حاجت باثبات وجوب داريم يعنى بايد ثابت كنيم حتما لازم است معاد و روز جزائى باشد و امكان قسيم وجوب يا اعم از آنست و نميدانم چه ملازمه‌ئى است بين علم باحياء يك ميت و اقرار باحياء جمع كثير مگر مراد همان امكان باشد كه حالش معلوم شد در هر حال اگر امر باين سهولت بود شيخ مطلق حكمت و رئيس فلاسفه اسلام از اقامه برهان بر آن عاجز نميشد و اللّه اعلم ايقاظ چندى بود ميخواستم نكته را تذكر دهم ميترسيدم جسارت شود تا اينزمان كه عنان اختيار از دست رفت و ناچار شدم از حد خود تجاوز نمايم و آن آنستكه علماء اعلام و فقهاء اسلام كثر اللّه امثالهم تكليف عوام را معلوم فرمودند چنانكه مرحوم سيد در عروة الوثقى ميفرمايد مورد تقليد احكام فرعيه عمليه است و در اصول دين و فقه و علم نحو و صرف و لغت و موضوعات مستنبطه عرفيه يا لغويه و موضوعات صرفه تقليد راه ندارد و از اين جا معلوم ميشود وظيفه آنها همان بيان احكام شرعيه فرعيه است و اين منصبى است كه امام (ع) بآنها مرحمت فرموده است لذا مناسب است خودشان هم از مقامشان تجاوز ننمايند چون ميدانند هر علمى اهل و متخصص و خبره دارد و جاهل در هر مسئله بايد باهل ذكر آن رجوع نمايد خوب است در مسائل عقليه و ادبيه و تاريخيه آنچه را فن ايشان نيست وارد نشوند و اگر كسى از اين قبيل مسائل سؤال نمود ارشاد باهلش نمايند چنانچه شنيده‌ام بناى مرحوم شيخ انصارى قدس سره كه حقا بايد


جلد 1 صفحه 111

اعمالش مانند اقوالش سرمشق علماء متأخرين باشد بر اين بوده كه هر وقت مسئله عقليه مشكلى از ايشان سؤال مينمودند جواب ميفرمودند من وزير داخله اسلامم حاجى سبزوارى وزير خارجه است بايشان مراجعه نمائيد و اوقاتيكه بنده در قم بودم از مرحوم شيخ استاد ما عليه الرحمه سؤال نموده بودند از ممالك اروپا كه كيفيت وحى بر پيغمبر چگونه است رجوع فرمودند باساتيد معقول جوابش را بنويسند و اگر مسائل ادبى يا تاريخى سؤال ميشد مذاكره شده بود كه باهل فنش مراجعه شود البته شأن فقيه نيست كه همه چيز را بداند ولى بايد بداند كه سؤال از هر مسئله بايد از اهل ذكرش بشود اگر خود را اهل ذكر آن مسئله نميداند ارشاد باهلش فرمايد بنده تعجب ميكنم از بعضى آقايان كه هر چه هر كه از آنها سؤال ميكند جواب ميدهند مگر مجبوريد ندانسته جواب بگوئيد شما نميدانيد طبيب نيستيد چرا معالجه ميفرمائيد بلكه آن بيچاره دواى شما را خورد و مرد با آنكه ميگوئيد طبيب ضامن است اگرچه حاذق باشد مگر نميدانيد اهل شعر نيستيد چرا شعر ميگوئيد تا بضرورت دچار شويد و معنى ميكنيد تا در نزد ادبا و اهل معنى موهون شويد با آنكه ميدانيد بمقدمات اجتهاد كسى اديب نميشود و از همه بدتر ورود در مسائل عقليه است چون سرزمينى است كه ايمان فلك رفته بباد اگر خواسته باشيد بر طبق اخبار جواب بفرمائيد ظواهر ادله در اين باب شايد اختلافش بيش از اخبار فروع باشد و تا شخص احاطه بآنها نداشته باشد و علاج تعارضش را نكرده باشد و وجه جمع ميان آنها را نيافته باشد و با عقل صريح مطابقه ننموده باشد نميتواند جواب بگويد علاوه بر آنكه حجيت آنها معلوم نيست و اگر خواسته باشيد بر طبق قواعد عقليه جواب بگوئيد وا حسرتا علاوه بر استعداد و عقل كامل يك عمر زحمت و مجاهدت ميخواهد تا اگر خداوند از اين علم نصيبى براى او مقدر فرموده باشد باو و اصل شود لذا كمتر فقيهى است كه در اين رشته وارد شده باشد و سلامت خارج شده باشد براى آنكه مغرور بفهم و فراست و علم و عقل خودتان نشويد يك نمونه بدست ميدهم مرحوم آخوند قدس سره با آنفهم سرشار و فكر طيار در كفايت الاصول وارد معقول شده و اشتباهاتى فرموده كه بعضى از موارد سكته بمقام ايشان وارد نموده است با آنكه ايشان از اين علم هم بى‌بهره نبوده‌اند ولى تخصصشان‌


جلد 1 صفحه 112

در اصول بوده از باب مثال ناچارم يك مورد را عرضه بدارم در باب طلب و اراده ظاهرا قائل باختياريت اراده شده‌اند با آنكه معلول امر غير اختيارى دانسته‌اند گويا ما گير لفظ اختيار بوديم و در عين حال قائل شده‌اند بتبعيت ثواب و عقاب از براى فعل قهرا و در باب تجرى قائل شده‌اند باضطراريت اراده با آنكه گاهى علل آن اختيارى است و ثواب و عقاب را از توابع قهريه قرب و بعد ناشى از اطاعت و عصيان دانسته‌اند و سؤال از عاصى را كه چرا معصيت نمودى مساوق با سؤال از حمار كه چرا ناهق شدى فرض فرموده‌اند با آنكه بديهى است كه سؤال اول حسن و سؤال دوم قبيح است و هر عقلى حكم ميكند كه معلول امر اختيارى اختيارى است و مقدور بواسطه مقدور است و معلول امر اضطرارى اضطرارى است و ممتنع بالغير ممتنع است و اين مطالب در كتب عقليه معنون است لذا علماء معاصرين از اطراف در اين موضوع بايشان حمله نموده‌اند و طعن‌ها زدند و شيخ استاد ما در اين مقام فرمودند علاوه بر تبعات افعال كه ممكن است صور برزخيه عبارت از آنها باشد براى ما از شرع ثواب و عقابى ثابت شده كه خداوند ميدهد و ميفرمايد و اگر خواسته باشد عفو ميكند و آن ملاك اوامر و نواهى مولويه است و الا آن ثواب و عقابى كه از تبعات فعل است بر اوامر و نواهى ارشاديه هم مترتب است، حقير عرض ميكنم در اواخر سوره النجم خداوند تصريح باين فرموده كه نيست براى انسان مگر حاصل سعيش كه او را مى‌بيند پس از آن جزاء ميدهد او را خداوند جزائى تمامتر مانند پدرى كه طفل خود را بتحصيل علم و ادب وادار مينمايد يك آثارى مرتب بر علم و ادب و ترك آنستكه قهرا مرتب ميشود و يك جايزه و انعامى است كه پدر در صورت اطاعت پسر باو عطا ميكند و در صورت تخلف او را بضرب و غيره تأديب مينمايد اين ثواب و عقاب كه فقها و متكلمين ميگويند از قبيل قسم دوم است و باين جهت گفته‌اند احكام شرعيه الطاف است در واجبات عقليه يعنى خداوند مانند پدر مهربان كه پسر را بواسطه انعام و تأديب وادار بجلب منافع و دفع مضار خويش ميكند بندگان را بوعده و وعيد وادار بادراك مصالح و احتراز از مفاسد كامنه در اشياء مينمايد بلى بمذاق حكما كه تمام اوامر و نواهى را ارشادى ميدانند ممكن است همان ثواب و عقاب بمعنى اول باشد ولى با مشرب فقاهت منافى‌


جلد 1 صفحه 113

است خلاصه آنكه در فنى كه تخصص در آن نداريد وارد نشويد كه خير دنيا و آخرت ندارد بدتر از همه حال بعضى اهل منبر است كه از جهات اربعه يا سته الفاظى از اصطلاحات عرفاء و فلاسفه جمع‌آورى و حفظ نموده‌اند و اخبار آل محمد (ص) و مواعظ حسنه آنانرا كنار گذارده بوسيله آن منسوجات از مردم دلربائى مينمايند باز جاى شكرش باقى است كه گوينده و شنونده هيچكدام نميفهمند اگر نه مفاسدش بيش از اينها بود خداوند امور ما را اصلاح فرمايد خيلى معذرت ميخواهم زبان درازى شد و انشاء اللّه عفو خواهيد فرمود.

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ إِذ قَتَلتُم‌ نَفساً فَادّارَأتُم‌ فِيها وَ اللّه‌ُ مُخرِج‌ٌ ما كُنتُم‌ تَكتُمُون‌َ (72) فَقُلنا اضرِبُوه‌ُ بِبَعضِها كَذلِك‌َ يُحي‌ِ اللّه‌ُ المَوتي‌ وَ يُرِيكُم‌ آياتِه‌ِ لَعَلَّكُم‌ تَعقِلُون‌َ (73)

(و ياد كنيد زماني‌ ‌را‌ ‌که‌ شخصي‌ ‌را‌ كشتيد و ‌هر‌ كدام‌ نسبت‌ ‌آن‌ قتل‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌خود‌ دفع‌ مينموديد و ‌خدا‌ ظاهر كننده‌ ‌بود‌ آنچه‌ ‌را‌ ‌که‌ ‌شما‌ كتمان‌ مينموديد، ‌پس‌ گفتيم‌ ‌که‌ بعض‌ ‌از‌ اجزاء ‌آن‌ بقره‌ ‌را‌ بمقتول‌ بزنند «‌تا‌ زنده‌ شود» و خداوند ‌اينکه‌ چنين‌ مردگان‌ ‌را‌ زنده‌ مينمايد و آيات‌ ‌خود‌ ‌را‌ بشما نشان‌ ميدهد ‌تا‌ ‌باشد‌ ‌که‌ تعقل‌ كنيد) خطاب‌ قَتَلتُم‌ ‌به‌ يهود زمان‌ نبي‌ باعتبار پيشينيان‌ ‌آنها‌ ‌است‌ چنانچه‌ معمول‌ ‌است‌ ‌هر‌ گاه‌ كسي‌ ‌از‌ طائفه‌اي‌ ‌ يا ‌ قبيله‌اي‌ عملي‌ ‌از‌ ‌او‌ سر زند بآن‌ طائفه‌ ‌ يا ‌ قبيله‌ نسبت‌ ميدهند.

و فَادّارَأتُم‌ اصل‌ ‌آن‌ تدارأتم‌ بوده‌ ‌از‌ درأ بمعني‌ دفع‌ چنانچه‌ ‌در‌ ‌آيه‌ شريفه‌ ‌است‌ وَ يَدرَؤُا عَنهَا العَذاب‌َ«1» ‌يعني‌ يدفع‌، و ‌در‌ حديث‌ ‌است‌ «

ادرؤا الحدود بالشبهات‌

» ‌يعني‌ ادفعوا، و معني‌ اينست‌ ‌که‌ ‌هر‌ كدام‌ نسبت‌ قتل‌ ‌را‌ ‌از‌ ‌خود‌ دفع‌ مينموديد وَ اللّه‌ُ مُخرِج‌ٌ ما كُنتُم‌ تَكتُمُون‌َ ‌يعني‌ خداوند بيرون‌ ميآورد ‌از‌ پنهاني‌ و ظاهر مي‌سازد آنچه‌ ‌را‌ قاتل‌ ‌از‌ ‌شما‌ پنهان‌ مي‌نمود ‌که‌ كشتن‌ ‌آن‌ مقتول‌ و سبب‌ قتل‌ ‌او‌ ‌باشد‌.

فَقُلنا اضرِبُوه‌ُ بِبَعضِها ضمير مفرد ‌در‌ اضربوه‌ بمقتول‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌آيه‌ قبل‌ فهميده‌ ميشود برمي‌گردد و ضمير ببعضها راجع‌ ببقره‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌در‌ آيات‌ سابقه‌ مذكور ميباشد ‌يعني‌ گفتيم‌ قسمتي‌ ‌از‌ ‌آن‌ گاو ‌را‌ ‌بر‌ ‌آن‌ مقتول‌ بزنند ‌تا‌ زنده‌ شود و ‌اينکه‌ كار ‌را‌ انجام‌ دادند و ‌آن‌ شخص‌ زنده‌ شد و ‌از‌ قاتل‌ ‌خود‌ خبر داد و


1‌-‌ سوره‌ نور ‌آيه‌ 8

جلد 2 - صفحه 60

خصومت‌ و اختلاف‌ مرتفع‌ گرديد.

و ‌اينکه‌ يكي‌ ‌از‌ معجزات‌ بزرگ‌ حضرت‌ موسي‌ «ع‌» ‌بود‌ و ‌اينکه‌ ‌آيه‌ يكي‌ ‌از‌ آيات‌ داله‌ ‌بر‌ امكان‌ رجعت‌ ‌است‌.

كذلك‌ يحيي‌ اللّه‌ الموتي‌، ‌اينکه‌ قسمت‌ بيان‌ قرآن‌ ‌است‌ نسبت‌ بمنكرين‌ معاد ‌که‌ ‌خدا‌ ‌اينکه‌ چنين‌ مردگان‌ ‌را‌ زنده‌ ميكند، وَ يُرِيكُم‌ آياتِه‌ِ لَعَلَّكُم‌ تَعقِلُون‌َ و آيات‌ و نشانه‌هاي‌ ‌خود‌ ‌را‌ ارائه‌ ميدهد ‌که‌ عقل‌ ‌خود‌ ‌را‌ بكار بنديد و ‌در‌ آيات‌ ‌او‌ تدبّر و تأمل‌ كنيد و براه‌ راست‌ و سعادت‌ ‌خود‌ راه‌ يابيد.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 73)- «سپس گفتیم قسمتی از گاو را به مقتول بزنید» تا زنده شود و قاتل خود را معرّفی کند (فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها)

.«آری! خدا این گونه مردگان را زنده می‌کند» (کَذلِکَ یُحْیِ اللَّهُ الْمَوْتی)

.«و این گونه آیات خود را به شما نشان می‌دهد تا تعقّل کنید» (وَ یُرِیکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ)

نکات آیه

۱ - خداوند، به قوم موسى فرمان داد تا قطعه اى از گاو ذبح شده را بر پیکر مقتول بزنند. (فقلنا اضربوه ببعضها) ضمیر مفعولى در «إضربوه» به «نفساً» بر مى گردد و ضمیر در «ببعضها» به «بقرة» ارجاع مى شود.

۲ - مقتول قوم موسى در پى زده شدن پاره اى از گاو ذبح شده بر وى، زنده شد. (فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى) عبارت «کذلک یحى اللّه الموتى; خداوند بدین سان مردگان را زنده مى کند» پس از جمله «فقلنا ...» دلالت بر زنده شدن آن مقتول دارد.

۳ - تحقق فعل خدا با جریان اسباب و علل (فقلنا اضربوه ببعضها)

۴ - مقتول قوم موسى پس از زنده شدن، قاتل خویش را معرفى کرد. (واللّه مخرج ما کنتم تکتمون. فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى) بیان زنده شدن مقتول بنى اسرائیل، پس از بیان وعده الهى به افشاى هویت قاتل، دلالت بر جمله اى محذوف دارد; یعنى: فضربوه بها فصار حیاً و قال إن فلاناً قتلنى.

۵ - حیات بخشى به مقتول بنى اسرائیل، کار خداوند بود. (فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى) از هدفهاى بیان این حقیقت که «خداوند مردگان را زنده مى کند» - پس از بیان زنده شدن مقتول بنى اسرائیل به وسیله زدن عضوى از گاو بر آن - رساندن این معناست که: حیات بخشى به آن مقتول فعل خداوند بود، نه اثرى از عضو آن گاو ذبح شده.

۶ - مقتول قوم موسى از جنس ذکور بود. (فقلنا اضربوه ببعضها) برداشت فوق از آوردن ضمیر مذکر «ه» در «إضربوه» - که به «نفساً» بر مى گردد - استفاده شده است.

۷ - خداوند، همه مردگان را حیاتى دوباره خواهد بخشید. (کذلک یحى اللّه الموتى)

۸ - زنده کردن مردگان براى خداوند امرى سهل و آسان است. (کذلک یحى اللّه الموتى) به نظر مى رسد «وجه شبه» میان زنده کردن مقتول بنى اسرائیل و سایر مردگان، سهولت و آسانى آن باشد; یعنى، خداوند به همان آسانى و سهولت که آن مرده را زنده کرد، سایر مردگان را نیز زنده مى کند.

۹ - خداوند، با به کارگیرى اسباب، مردگان را براى حضور در قیامت زنده مى کند.* (فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى) برداشت فوق بدان احتمال است که «وجه شبه» میان زنده شدن مقتول بنى اسرائیل و زنده شدن مردگان در قیامت، به کارگیرى اسباب باشد.

۱۰ - امکان زنده شدن مردگان در دنیا (فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى)

۱۱ - داستان کشته شدن فردى از قوم موسى و احیاى دوباره او، معجزه و رخدادى سزاوار به خاطر سپردن و به یادداشتن (و إذ قتلتم نفساً ... فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى اللّه الموتى) «إذ» مفعول براى فعل مقدر «اذکروا» مى باشد.

۱۲ - خداوند، آیات و نشانه هاى قدرت خویش را همواره و به گونه اى روشن براى مردم نمایان مى سازد. (و یریکم ءایته) آیات به معناى نشانه هاست، به نظر مى رسد در آیه فوق - به مناسبت بیان احیاى مردگان - مراد از آیات، نشانه ها و دلایل قیامت یا قدرت خداوند است.

۱۳ - از اهداف ارائه آیات به مردم، ایجاد زمینه هاى فهم اقتدار و توانمندى خداوند در آنان است. (و یریکم ءایته لعلکم تعقلون)

۱۴ - فهمیدن و اندیشه کردن، از ارزشهاى والاست. (و یریکم ءایته لعلکم تعقلون) از اینکه ارائه آیات با هدف ایجاد زمینه فهم و اندیشه در بشر مطرح شده، ارجمندى اندیشه کردن و فهمیدن، به دست مى آید.

۱۵ - زنده شدن مقتول بنى اسرائیل و معرفى قاتل خویش، از آیات خدا و از نشانه هاى اقتدار اوست. (فقلنا اضربوه ببعضها کذلک ... یریکم ءایته لعلکم تعقلون) از مصداقهاى «آیاته» - که آیه ناظر به آن است - زنده شدن مقتول بنى اسرائیل مى باشد.

۱۶ - هدف از نقل داستانها در قرآن، ایجاد زمینه هاى درک و اندیشه در انسانهاست. (و یریکم ءایته لعلکم تعقلون) مراد از «آیات» گاهى حقایق و وقایع خارجى است و گاهى مقصود از آن بیان و نقل حقایق مى باشد. برداشت فوق ناظر به احتمال دوم است. بر اساس این احتمال از مصادیق «آیاته»، داستان گاو بنى اسرائیل و داستان زنده شدن مقتول آنان مى باشد.

روایات و احادیث

۱۷ - بزنطى از امام رضا(ع) روایت نموده که: «ان رجلا من بنى اسرائیل قتل قرابة له ... فقالوا لموسى (ع) ان سبط آل فلان قتلوا فلاناً فاخبرنا من قتله؟ قال ایتونى ببقرة ... فاشتروها و جاؤا بها فأمر بذبحها ثم أمر ان یضرب المیت بذنبها فلما فعلوا ذلک حیى المقتول و قال یا رسول اللّه ابن عمّى قتلنى دون من یدعى علیه قتلى فعلموا بذلک قاتله ...;[۱] شخصى از بنى اسرائیل یکى از نزدیکان خود را کشت ... بنى اسرائیل به موسى گفتند: فلان قبیله، فلانى را کشته است و تو قاتل را معرفى کن. موسى (ع) فرمود: گاوى را نزد من آورید ... آنان گاو را خریده و نزد موسى(ع) بردند و موسى امر به ذبح آن کرد. سپس امر نمود که دم آن گاو را به مقتول بزنند و چون این کار را کردند آن مرده زنده شد و گفت اى پیامبر خدا! پسر عمویم مرا کشته است نه آن کس که او را متهم به کشتن من کرده اند، پس با این عمل قاتل را شناسایى نمودند ...».

موضوعات مرتبط

  • آیات خدا: ۱۵ ارائه آیات خدا ۱۲; تبیین آیات خدا ۱۲; فلسفه ارائه آیات خدا ۱۳
  • ادراک: ارزش ادراک ۱۴; زمینه ادراک ۱۶
  • ارزشها: ۱۴
  • بنى اسرائیل: احیاى مقتول بنى اسرائیل ۲، ۴، ۵، ۱۱، ۱۵; تاریخ بنى اسرائیل ۱، ۲، ۴، ۱۱، ۱۷; ذبح گاو بنى اسرائیل ۱۷; قصه قتل در بنى اسرائیل ۱۱;قصه گاو بنى اسرائیل ۱۷; مذکر بودن مقتول بنى اسرائیل ۶
  • تعقل: ارزش تعقل ۱۴; زمینه تعقل ۱۶
  • جرایم: کیفیت کشف جرایم ۱، ۲، ۴
  • حیات: تجدید حیات ۷; منشأ حیات ۵، ۷
  • خدا: افعال خدا ۵، ۷، ۸، ۹، ۱۲; اوامر خدا ۱; تحقق افعال خدا ۳; نشانه هاى قدرت خدا ۱۲، ۱۳، ۱۵
  • ذکر: ذکر تاریخ ۱۱
  • رجعت: امکان رجعت ۱۰
  • علیت: نظام علیت ۳
  • عوامل طبیعى: نقش عوامل طبیعى ۳
  • قاتل: کیفیت کشف هویت قاتل ۱، ۲
  • قتل: کشف قتل با گاو مذبوح ۱
  • قرآن: فلسفه قصص قرآن ۱۶
  • قیامت: حشر در قیامت ۹
  • مردگان: احیاى دنیوى مردگان ۱۰; احیاى مردگان ۷; اسباب احیاى مردگان ۹; سهولت احیاى مردگان ۸
  • معجزه: معجزه احیاى مردگان ۱۱
  • موسى(ع): قصه موسى(ع) ۱۷

منابع

  1. عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳، ح ۳۱; نورالثقلین، ج ۱، ص ۸۸، ح ۲۳۸.