تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مؤ لف : اين روايت بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد دلالت دارد بر اينكه جمله : «ذلكم خير لكم ، عند بارئكم »، هم سخن موسى بوده ، و هم وحى خدا، معلوم ميشود اول موسى آن فرمان را داده ، و بعد خدا هم آنرا امضاء كرده است ، و در حقيقت كشف كرده است ، از اينكه اين فرمان فرمانى تمام بوده ، نه ناقص ، چون از ظاهر امر برمى آيد كه ناقص بوده باشد، زيرا مى فهماند موسى كشته شدن همه را خير آنان دانسته ، در حاليكه همه كشته نشدند، لذا خداى سبحان آن مقدار قتلى را كه واقع شده ، همان خيرى معرفى كرده كه موسى (ع ) گفته بود، و اين مطلب در سابق هم گذشت .
و نيز در تفسير قمى در ذيل جمله : «و ظللنا عليكم الغمام ، و انزلنا عليكم » الخ ، فرموده : وقتى موسى بنى اسرائيل را از دريا عبور داد، در بيابانى وارد شدند، بموسى گفتند: اى موسى ! تو ما را در اين بيابان خواهى كشت ، براى اينكه ما را از آبادى به بيابانى آورده اى ، كه نه سايه ايست ، نه درختى ، و نه آبى ، و روزها ابرى از كرانه افق برميخاست ، و بر بالاى سر آنان مى ايستاد، و سايه مى انداخت ، تا گرماى آفتاب ناراحتشان نكند، و در شب ، منّ بر آنها نازل ميشد، و روى گياهان و بوته ها و سنگها مى نشست ، و ايشان ميخوردند، و آخر شب مرغ بريان بر آنها نازل ميشد، و داخل سفره هاشان مى افتاد. و چون ميخوردند و سير مى شدند، و دنبالش آب مينوشيدند، آن مرغها دوباره پرواز مى كردند، و مى رفتند.
و سنگى با موسى بود، كه همه روزه آن را در وسط لشكر مى گذاشت ، و آنگاه با عصاى خود بآن مى زد، دوازده چشمه از آن ميجوشيد، و هر چشمه بطرف تيره اى از بنى اسرائيل كه دوازده تيره بودند، روان ميشد.
و در كافى در ذيل جمله «و ما ظلمونا، ولكن كانوا انفسهم يظلمون »، از حضرت ابى الحسن ماضى موسى بن جعفر (ع ) روايت كرده ، كه فرمود: خدا عزيزتر و منيع تر از آنست كه كسى باو ظلم كند، و يا نسبت ظلم بخود دهد، ولكن خودش رابا ما قاطى كرده ، و ظلم ما را ظلم خود حساب كرده ، و ولايت ما را ولايت خود دانسته ، و در اين باره قرآنى (آيه اى از قرآن ) بر پيغمبرش نازل كرده ، كه «و ما ظلمونا، ولكن كانوا انفسهم يظلمون »، راوى ميگويد: عرضه داشتم : اين فرمايش شما معناى ظاهر قرآن (تنزيل ) است ، يا معناى باطن آن (تاءويل ) است ؟ فرمود: (تنزيل ) است .
مؤ لف : قريب باين معنا از امام باقر (ع ) نيز روايت شده ، و كلمه (يظلم ) در جمله : «اعز و امنع من ان يظلم »، صيغه مجهول است ، و ميخواهد جمله «و ما ظلمونا» را تفسير كند، و جمله (و يا نسبت ظلم بخود دهد) صيغه معلوم است .
و اينكه فرمود: (ولكن خودش را با ما قاطى كرده )، معنايش اين است كه اگر فرموده : (بما)، و نفرموده : (بمن ظلم نكردند)، از اين باب است كه ما انبياء و اوصياء و امامان را از خودش دانسته .
و اينكه فرموده : (بله ، اين تنزيل است ) وجهش اين است كه نفى در اينگونه موارد در جائى صحيح است كه اثباتش هم صحيح باشد، و يا حداقل كسى صحت اثبات آنرا توهم بكند، هيچوقت نميگوئيم (ديوار نمى بيند و ظلم نمى كند)، مگر آنكه نكته اى ايجاب كرده باشد، و خداى سبحان اجل از آنست كه در كلام مجيدش توهم مظلوميت را براى خود اثبات كند، و يا وقوع چنين چيزيرا جائز و ممكن بداند، پس اگر فرموده : (بما ظلم نكردند)، نكته اين نفى همان قاطى كردنى است كه امام فرمود، چون رسم است بزرگان همواره خدمتكاران و اعوان خود را با خود قاطى كرده ، و در سخن گفتن كلمه (ما) را بكار مى برند.
و در تفسير عياشى در ذيل جمله «ذلك بانهم يكفرون بآيات الله »، از امام صادق (ع ) روايت كرده ، كه آنجناب قرائت كردند: «ذلك بانهم كانوا يكفرون بآيات اللّه ، و يقتلون النبيين بغير الحق ، ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون »، و سپس فرمودند: بخدا سوگند انبياء را با دست خود نزدند، و با شمشيرهاى خود نكشتند، ولكن سخنان ايشانرا شنيدند، و در نزد نااهلان ، آنرا فاش كردند، در نتيجه دشمن ايشانرا گرفت ، و كشت ، پس مردم كارى كردند كه انبياء هم كشته شدند، و هم تجاوز شدند، و هم گرفتار مصائب گشتند.
مؤ لف : در كافى نظير اين روايت آمده ، و شايد امام (ع ) اين معنا را از جمله : «ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون »، استفاده كرده ، چون معنا ندارد قتل و مخصوصا قتل انبياء و كفر بآيات خدا را به معصيت تعليل كنند، بلكه امر بعكس است ، چون شدت و اهميت از اينطرف است ، ولكن عصيان بمعناى نپوشيدن اسرار، و حفظ نكردن آن ، ميتواند علت كشتن انبياء واقع شود، و اين را با آن تعليل كنند.
آيه ۶۲ بقره
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصارَى وَ الصابِئِينَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لا هُمْ يحْزَنُونَ(۶۲)
«ترجمه آيه »:
بدرستى كسانيكه مؤ منند و كسانيكه يهودى و نصرانى و صابئى هستند هر كدام بخدا و دنياى ديگر معتقد باشند و كارهاى شايسته كنند پاداش آنها پيش پروردگارشان است نه بيمى دارند و نه غمگين شوند (۶۲)
ايمان ظاهرى و ايمان واقعى
«بيان آيه »:
در اين آيه مسئله ايمان تكرار شده ، و منظور از ايمان دومى بطوريكه از سياق استفاده ميشود، حقيقت ايمان است ، و اين تكرار مى فهماند: كه مراد از «الذين آمنوا»، در ابتداى كسانى هستند كه ايمان ظاهرى دارند، و باين نام و باين سمت شناخته شده اند،
بنابراين معناى آيه اين ميشود: (اين نامها و نامگذاريها كه داريد، از قبيل مؤ منين ، يهوديان ، مسيحيان ، صابئيان ، اينها نزد خدا هيچ ارزشى ندارد، نه شما را مستحق پاداشى مى كند، و نه از عذاب او ايمن ميسازد).
همچنانكه يهود و نصارى بنا بحكايت قرآن مى گفته اند: «لن يدخل الجنة ، الا من كان هودا او نصارى »، (داخل بهشت نميشود، مگر كسى كه (بخيال ما يهوديان ) يهودى باشد، و يا كسيكه (بزعم ما مسيحيان )، نصارى باشد)، بلكه تنها ملاك كار، و سبب احترام ، و سعادت ، حقيقت ايمان بخدا و روز جزاء است ، و نيز عمل صالح است .
و بهمين جهت در آيه شريفه نفرمود: «من آمن منهم »، (هر كس از ايشان ايمان بياورد)، يعنى ضميرى بموصول (الذين ) برنگرداند، با اينكه در صله برگرداندن ضمير بموصول لازم بود، تا آن فائده موهومى را كه اين طوائف براى نامگذاريهاى خود خيال مى كردند، تقرير نكرده باشد، چون اگر ضمير برمى گرداند، نظم كلام ، اين تقرير و امضاء را مى رسانيد.
و اين مطلب در آيات قرآن كريم مكرر آمده ، كه سعادت و كرامت هر كسى دائر مدار و وابسته بعبوديت است ، نه بنام گذارى ، پس هيچ يك از اين نامها سودى براى صاحبش ندارد، و هيچ وصفى از اوصاف كمال ، براى صاحبش باقى نمى ماند، و او را سود نمى بخشد، مگر با لزوم عبوديت .
و حتى اين نامگذاريها، انبياء را هم سود نميدهد، تا چه رسد بپائين تر از آنان همچنانكه مى بينيم : خدايتعالى در عين اينكه انبياء خود را با بهترين اوصاف مى ستايد مع ذلك درباره آنان مى فرمايد: «و لو اشركوا، لحبط عنهم ما كانوا يعملون »، (انبياء هم اگر شرك بورزند، اعمالى كه كرده اند بى اجر ميشود).
و در خصوص اصحاب پيامبر اسلام ، و كسانيكه به وى ايمان آوردند، با آنكه در جاى ديگر از عظمت شاءن و علو قدرشان سخن گفته ، مى فرمايد: «وعداللّه الذين آمنوا، و عملوا الصالحات منهم : مغفرة و اجرا عظيما»، (خدا به بعضى از كسانيكه ايمان آورده ، و عمل صالح كرده اند، وعده مغفرت و اجر عظيم داده است )، كه كلمه (منهم )، وعده نامبرده را مختص به بعضى از ايشان كرده ، نه همه آنان .
و نيز درباره ديگران كه آيات خدا بسويشان آمده ، فرموده : «و لو شئنا لرفعناه بها، ولكنه اخلد الى الارض ، و اتبع هويه »، (و اگر ميخواستيم او را با آيات خود بلند مى كرديم ، ولى او بزمين گرائيد، و از هواى خود پيروى كرد)، و از اين قبيل آيات ديگريكه تصريح دارد: بر اينكه كرامت و سعادت مربوط بحقيقت است ، نه بظاهر.
بحث روايتى
در در المنثور است كه : از سلمان فارسى روايت شده ، كه گفت : از رسول خدا (ص ) از اهل دينى كه من از آنان بودم (يعنى مسيحيان ) پرسيدم ، رسول خدا (ص ) شمه اى از نماز و عبادت آنان بگفت ، و اين آيه نازل شد: «ان الذين آمنوا و الذين هادوا» الخ .
مؤ لف : در روايات ديگرى بچند طريق نيز آمده : كه آيه شريفه درباره مردم مسلمان (ايرانيان ) نازل شد.
و در معانى الاخبار، از ابن فضال روايت كرده كه گفت : از حضرت رضا (ع ) پرسيدم : چرا نصارى را نصارى ناميدند؟ فرمود: چون ايشان از اهل قريه اى بودند، بنام ناصره ، كه يكى از قراء شام است ، كه مريم و عيسى بعد از مراجعت از مصر، در آن قريه منزل كردند.
مؤ لف : در اين روايت بحثى است كه انشاءاللّه تعالى در تفسير سوره آل عمران ، در ضمن داستانهاى عيسى (ع ) متعرض آن ميشويم .
و در روايت آمده كه يهود بدان جهت يهود ناميده شده اند، كه از فرزندان يهودا، پسر يعقوبند.
و در تفسير قمى آمده : كه امام فرمود: صابئى ها قومى جداگانه اند، نه مجوسند، و نه يهود، و نه نصارى ، و نه مسلمان ، آنها ستارگان و كواكب را مى پرستند.
مؤ لف : اين همان وثنيت است ، چيزيكه هست پرستش و ثن و بت ، منحصر در ايشان نيست ، و غير از صابئين كسانى ديگر نيز بت پرست هستند، تنها چيزيكه صابئين بدان اختصاص دارند، اين استكه علاوه بر پرستش بت ، آنها كواكب را نيز مى پرستند.
بحث تاريخى (درباره صائبين )
ابوريحان بيرونى در كتاب آثار باقيه خود، چنين مى نويسد: اولين كسى كه در تاريخ از ايشان ، يعنى مدعيان نبوت ، نامشان آمده ، يوذاسف است ، كه بعد از يكسال از سلطنت طهمورث ، در سرزمين هند ظهور كرد،
و دستور فارسى نويسى را بياورد، و مردم را بكيش صابئيان دعوت كرد، و خلقى بسيار پيرويش كردند، سلاطين پيشدادى ، و بعضى از كيانيها، كه در بلخ توطن كرده بودند دو نير، يعنى آفتاب و ماه را، و كليات عناصر را، تعظيم و تقديس مى كردند، اين بود تا آنكه وقت ظهور زردشت رسيد، يعنى سى سال بعد از تاج گذارى بشتاسب ، در آن ايام بقيه آن صابئى مذهب ها در حران بودند، و اصلا بنام شهرستان ناميده ميشدند، يعنى بايشان مى گفتند حرانيها.
البته بعضى هم گفته اند: حرانى منسوب به هادان پسر ترخ ، برادر ابراهيم (ع ) است ، زيرا او در بين رؤ ساى حرانيها متعصب تر بدين خود بود.
ولى ابن سنكلاى نصرانى ، در كتابيكه در رد صابئى ها نوشته ، و آنرا از دروغها و اباطيل پر كرده ، حكايت مى كند، كه حرانيها مى گفتند: ابراهيم از ميان حرانيان بيرون رفت ، براى اينكه در غلاف عورتش برص افتاده بود، و در مذهب حرانيها هر كس مبتلا به برص ميشد نجس و پليد مى بود، و بهمين جهت بود كه ابراهيم ختنه كرد، و غلاف خود را بريد، و آنگاه به بتخانه رفت ، و از بتى صدائى شنيد: كه ميگفت : اى ابراهيم براى خاطر تنها يك عيب از ميان ما بيرون رفتى ، و وقتى برگشتى با دو تا عيب آمدى ، از ميان ما بيرون شو، و ديگر حق ندارى بسوى ما برگردى ، ابراهيم از گفتار آن بت در خشم شد، و او را ريز ريز كرد، و از ميان حرانيان بيرون شد، ولى چيزى نگذشت ، كه از كرده خود پشيمان شد، و خواست تا پسر خود را بعنوان پيشكشى براى ستاره مشترى قربانى كند، چون صابئى ها را عادت همين بود، كه فرزندان خود را براى معبود خود قربان مى كردند، و چون ستاره مشترى بدانست ، كه ابراهيم از در صدق توبه كرده ، بجاى پسرش قوچى فرستاد، تا آنرا قربانى كند.
عبد المسيح بن اسحاق كندى ، در جوابى كه از كتاب عبداللّه بن اسماعيل هاشمى نوشته ، حكايت مى كند: كه حرانيان معروفند به قربانى دادن از جنس بشر، ولكن امروز نميتوانند اين عمل را علنا انجام دهند، ولى ما از اين طائفه جز اين سراغ نداريم ، كه مردمى يكتاپرستند، و خدايتعالى را از هر كار زشتى منزه ميدارند، و او را همواره با سلب وصف مى كنند، نه با ايجاب .
باين معنا كه نميگويند خدا عالم ، و قادر، وحى ، و چه و چه است ، بلكه ميگويند: خدا محدود نيست ، ديده نميشود، ظلم نميكند، و اگر اسماء حسنائى براى خدا قائلند، بعنوان مجاز قائلند، نه حقيقت ، چون در نظر آنان ، صفتى حقيقى وجود ندارد.
و نيز تدبير بعضى نواحى عالم را بفلك و اجرام فلكى نسبت مى دهند، و درباره فلك قائل بحياة ، و نطق ، و شنوائى ، و بينائى ، هستند، و از جمله عقائد آنان اين است كه انوار را بطور كلى احترام مى كنند، و از جمله آثار باستانى صابئين ، گنبد بالاى محرابى است كه در مقصوره جامع دمشق قرار دارد،
اين قبه نمازخانه صابئين بوده ، يونانيها و روميها هم بدين ايشان بوده اند، و بعدها اين قبه و جامع بدست يهوديان افتاد، و آنجا را كنيسه خود كردند، و بعد مسيحيان بر يهوديان غالب شده ، آنجا را كليساى خود قراردادند، تا آنكه اسلام آمد، و مردم دمشق مسلمان شدند، و آن بنا را مسجد خود كردند.
صابئى ها، هيكل ها، و بتهائى بنامهاى آفتاب ، داشتند، كه بنا بگفته ابو معشر بلخى در كتابش كه درباره معابد روى زمين نوشته ، هر يك از آن بتها شكل خاصى داشته اند، مانند هيكل بعلبك ، كه بت آفتاب بوده ، و هيكل قران كه بت ماه بوده ، و ساختمانش بشكل طيلسان (نوعى از لباس ) كرده اند، و در نزديكيش دهى است بنام سلمسين ، كه نام قديمش صنم مسين (بت قمر) بوده ، و نيز دهى ديگر است ، بنام ترع عوز، يعنى دروازه زهره كه ميگويند: كعبه و بتهاى آنجا نيز از آن صابئيها بوده ، و بت پرستان آن ناحيه ، از صابئين بوده اند، ولات ، كه يكى از بتهاى كعبه است ، بنام زحل است ، و عزى كه بتى ديگر بوده ، بمعناى زهره است ، و صابئين انبياء بسيارى داشته اند كه بيشترشان فلاسفه يونان بوده اند، مانند هرمس مصرى ، و اغثاذيمون و واليس ، و فيثاغورث ، و باباسوار، جد مادرى افلاطون ، و امثال ايشان .
بعضى ديگر از طوائف صابئى ها، كسانى بوده اند كه ماهى را حرام ميدانسته اند از ترس اينكه مبادا كف باشد و نيز جوجه را، چون هميشه حالت بت دارد و نيز سير را حرام ميدانستند، براى اينكه صداع مى آورد، و خون را ميسوزاند، و يا منى را ميسوزاند با اينكه قوام عالم بوجود منى است ، باقلاء را هم حرام ميدانستند، براى اينكه بذهن غلظت داده ، فاسدش مى كند، ديگر اينكه اولين باريكه باقلاء روئيده شد، در جمجمه يك انسان مرده روئيده شد.
و صابئين سه تا نماز واجب دارند، اول هشت ركعت در هنگام طلوع آفتاب .
و دوم پنج ركعت در هنگام عبور آفتاب از وسط آسمان ، كه همان هنگام ظهر است ، و در هر ركعت از نمازهاشان سه سجده هست ، البته اين نماز واجب است ، و گرنه در ساعت دوم از روز هم نمازى مستحبى دارند، و همچنين در ساعت نه از روز.
سوم نمازيست كه در سه ساعت از شب گذشته ميخوانند، و صابئى ها نماز را با طهارت و وضوء بجا مى آورند، و از جنابت غسل مى كنند، ولى ختنه را واجب نميدانند، چون معتقدند: چنين دستورى نرسيده ، و بيشتر احكامشان در مسئله ازدواج ، و حدود، مانند احكام مسلمين است ، و در مسئله مس ميت ، و امثال آن ، احكامى نظير احكام تورات دارند.
صابئى ها قربانيانى براى ستارگان ، و بتها، و هيكلهاى آنها دارند، و ذبيحه آنانرا بايد كاهنان ، و فاتنان ايشان سر ببرند، كه از اين عمل تفالى دارند و ميگويند: كاهن باين وسيله ميتواند جواب سئوالهاى خود را بگيرد،
و علم بدستور العملهائى كه ممكن است مقرب خدا باشد دست يابد، بعضى گفته اند: ادريسى كه تورات او را اخنوخ ناميده ، همان هرمس است ، و بعضى گفته اند: او همان يوذاسف است .
و باز بعضى گفته اند: حرانيها در حقيقت صابئى نيستند، بلكه آن طائفه اند كه در كتب بنام حنفاء و وثنى ها ناميده شده اند براى اينكه صابئى ها همان طائفه اى هستند كه در ميان اسباط و با آنان در ايام كورش در بابل قيام كردند، و در آن ايام ، و ايام ارطحشت به بيت المقدس رفتند، و متمايل بكيش مجوس ، و احكام دينى آنان شدند، و بدين بختنصر درآمدند، و مذهبى مركب از مجوسيت ، و يهودى گرى ، براى خود درست كردند، نظير سامرى هاى شام ، و در اين عصر بيشتر آنان در واسط، و سواد عراق ، در ناحيه جعفر، و جامده ، و دو نهر صله ، زندگى مى كنند، و خود را از دودمان انوش بن شيث ، و مخالف حرانى ها ميدانند، و مذهب حرانيها را عيب گوئى مى كنند، و با آنها موافقت ندارند، مگر در مختصرى از مسائل ، حتى اين حنفاء در هنگام نماز متوجه بقطب شمالى ميشوند، و حال آنكه حرانيها، رو بقطب جنوب نماز ميخوانند.
و بعضى از اهل كتاب پنداشته اند: كه متوشلخ پسر غير فرشته اى داشته ، بنام صابى ، و صابئين را بدين مناسبت صابئى ناميدند، و مردم قبل از آنكه اديان و شرايع در بشر پيدا شود، و نيز قبل از خروج يوذاسف ، در طرف شرقى زمين ، در محلى بنام شمنان زندگى مى كردند، و همه بت پرست بوده اند، و هم اكنون بقايائى از آنها در هند، و چين ، و تغزغز، باقى مانده اند، كه اهل خراسان آنانرا شمنان ميگويند، و آثار باستانى آنها از بهارات ، و اصنام ، و فرخاراتشان ، در مرز خراسان و هند باقى مانده .
اينها معتقدند: باينكه دهر قديم است ، و هر كس بميرد روحش بكالبد شخصى ديگر منتقل ميشود، و نيز معتقدند كه فلك با همه موجوداتى كه در جوف آنست ، در حال افتادن در فضائى لايتناهى است ، و چون در حال افتادن و سقوط است ، حركت دورانى بخود ميگيرد، چون هر چيزى كه گرد باشد، وقتى از بالا سقوط كند حركت دورانى بخود مى گيرد، و نيز بعضى پنداشته اند كه بعضى از ايشان قائل بحدوث عالم است ، پنداشته اند: كه يك مليون سال از پيدايش عالم مى گذرد، اين بود عين عبارات ابوريحان ، آن مقدار كه مورد حاجت ما بود.
مؤ لف : اينكه به بعضى از مفسرين نسبت داده كه صابئيه را بمذهبى مركب از مجوسيت ، و يهوديت ، و مقدارى از حرانيت ، تفسير كرده اند، بنظر با آيه مورد بحث سازگارتر است ، براى اينكه در آيه شريفه سياق سياق شمردن ملتها، و اقوام دين دار است .
آيات ۶۳ ۷۴ بقره
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطورَ خُذُوا مَا ءَاتَيْنَكُم بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ(۶۳)
ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَلَوْ لا فَضلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الخَْاسِرِينَ(۶۴)
وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنكُمْ فى السبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ(۶۵)
فجَعَلْنَاهَا نَكَلاً لِّمَا بَينَ يَدَيهَا وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظةً لِّلْمُتَّقِينَ(۶۶)
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجَْاهِلِينَ(۶۷)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا هِىَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوَانُ بَينَ ذَلِك فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ(۶۸)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ صفْرَاءُ فَاقِعٌ لَّوْنُهَا تَسرُّ النَّاظِرِينَ(۶۹)
قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّك يُبَين لَّنَا مَا هِىَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنَا وَ إِنَّا إِن شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ(۷۰)
قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنهَا بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الاَرْض وَ لا تَسقِى الحَْرْث مُسلَّمَةٌ لا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْئََنَ جِئْت بِالْحَقِّ فَذَبحُوهَا وَ مَا كادُوا يَفْعَلُونَ(۷۱)
وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّرَأْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ(۷۲)
فَقُلْنَا اضرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِك يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتى وَ يُرِيكمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ(۷۳)
ثُمَّ قَست قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِك فَهِىَ كالحِْجَارَةِ أَوْ أَشدُّ قَسوَةً وَ إِنَّ مِنَ الحِْجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يَشقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنهَا لَمَا يهْبِط مِنْ خَشيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(۷۴)
ترجمه آيات :
و چون از شما پيمان گرفتيم در حاليكه كوه را بالاى سرتان برده بوديم كه آن كتابيكه بشما داده ايم محكم بگيريد و مندرجات آنرا بخاطر آريد شايد پرهيزكارى كنيد (۶۳)
بعد از آن پيمان باز هم پشت كرديد و اگر كرم و رحمت خدا شامل شما نبود از زيانكاران شده بوديد (۶۴)
آنها را كه از شما در روز شنبه تعدى كردند بدانستيد كه ما بايشان گفتيم : بوزينگان مطرود شويد (۶۵)
و اين عذاب را مايه عبرت حاضران و آيندگان و پند پرهيزكاران كرديم (۶۶)
و چون موسى بقوم خويش گفت : خدا بشما فرمان ميدهد كه گاوى را سر ببريد گفتند مگر ما را ريشخند مى كنى ؟ گفت از نادان بودن بخدا پناه مى برم (۶۷)
گفتند: براى ما پروردگار خويش بخوان تا بما روشن كند گاو چگونه گاوى است گفت : خدا گويد گاويست نه سالخورده و نه خردسال بلكه ميانه اين دو حال پس آنچه را فرمان يافته ايد كار بنديد(۶۸)
گفتند: براى ما پروردگار خويش را بخوان تا براى ما روشن كند كه رنگش چگونه است گفت خدا مى گويد كه آن گاوى است زرد پر رنگ كه بينندگان را شادمان مى سازد(۶۹)
گفتند براى ما پروردگار خويش را بخوان تا به ما روشن كند چگونه گاوى باشد كه گاوان چنين بما مشتبه شده اند و اگر خدا بخواهد هدايت شويم (۷۰)
گفت : خدا گويد كه آن گاويست نه رام كه زمين شخم زند و كشت آب دهد بلكه از كار بر كنار است و نشاندار نيست گفتند حالا حق مطلب را گفتى پس گاو را سر بريدند در حاليكه هنوز ميخواستند نكنند (۷۱)
و چون كسى را كشته بوديد و درباره او كشمكش مى كرديد و خدا آنچه را نهان ميداشتيد آشكار كرد (۷۲)
گفتيم پاره اى از گاو را بكشته بزنيد خدا مردگان را چنين زنده مى كند و نشانه هاى قدرت خويش بشما مى نماياند شايد تعقل كنيد (۷۳)
از پس اين جريان دلهايتان سخت شد كه چون سنگ يا سخت تر بود كه بعضى سنگها جويها از آن بشكافد و بعضى آنها دو پاره شود و آب از آن بيرون آيد و بعضى از آنها از ترس خدا فرود افتد و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست (۷۴)
برداشتن كوه بمنظور اكراه مردم نبوده
بيان آيات
و رفعنا فوقكم الطور... طور نام كوهى است ، همچنانكه در آيه : «و اذ نتقنا الجبل فوقهم ، كانه ظله »، بجاى نام آ ن ، كلمه جبل كوه را آورده ، و كلمه (نتق ) بمعناى از ريشه كشيدن و بيرون كردن است .
از سياق آيه ، كه اول پيمان گرفتن را، و امر بقدردانى از دين را، ذكر نموده و در آخر آيه يادآورى آنچه در كتابست خاطر نشان كرده ، و مسئله ريشه كن كردن كوه طور را در وسط اين دو مسئله جاى داده ، بدون اينكه علت اينكار را بيان كند، بر مى آيد: كه مسئله كندن كوه ، براى ترساندن مردم بعظمت قدرت خدا است ، نه براى اينكه ايشانرا مجبور بر عمل بكتابيكه داده شده اند بسازد، و گرنه اگر منظور اجبار بود، ديگر وجهى براى ميثاق گرفتن نبود.
پس اينكه بعضى گفته اند: (بلند كردن كوه ، و آنرا بر سر مردم نگه داشتن ، اگر بظاهرش باقى بگذاريم ، آيتى معجزه بوده ، كه مردم را مجبور و مكره بر عمل مى كرده ، و اين با آيه : «لا اكراه فى الدين »، و آيه : «اءفانت تكره الناس حتى يكونوا مؤ منين »، (آيا تو ميتوانى مردم را مجبور كنى ، كه ايمان بياورند؟) نميسازد، حرف صحيحى نيست ، براى اينكه همانطور كه گفتيم ، آيه شريفه بيش از اين دلالت ندارد، كه قضيه كندن كوه ، و بالاى سر مردم نگه داشتن آن ، صرفا جنبه ترساندن داشته ، و اگر صرف نگه داشتن كوه بالاى سر بنى اسرائيل ، ايشانرا مجبور بايمان و عمل مى كرد، بايستى بگوئيم : بيشتر معجزات موسى (ع )، نيز باعث اكراه و اجبار شده .
گوينده سابق كه ديديد گفت : آيه مورد بحث با آيه (۲۵۶ بقره ) و آيه (۹۹ يونس ) نميسازد، در مقام جمع بين دو آيه گفته است : بنى اسرائيل در دامنه كوه قرار داشتند، و در آنحال زلزله اى ميشود، بطوريكه قله كوه بر سر مردم سايه مى افكند، و مردم مى ترسند، نكند همين الان كوه بر سرشان فرو ريزد، و قرآن كريم از اين جريان اينطور تعبير كرد: كه كوه را كنديم ، و بر بالاى سر شما نگه داشتيم .
در پاسخ اين سخن ميگوئيم : اين حرف اساسش انكار معجزات ، و خوارق عادات است ، كه ما درباره آن قبلا صحبت كرديم ، و آنرا اثبات نموديم ، و اگر بنا شود امثال اين تاءويل ها را در معارف دين راه دهيم ، ديگر ظهورى براى هيچيك از آيات قرآنى باقى نمى ماند، و نيز ديگر براى بلاغت كلام ، فصاحت آن ، اصلى كه مورد اعتماد باشد، و قوام فصاحت و بلاغت بدان باشد، نخواهد داشت . لعلكم تتقون ... كلمه (لعل ) اميد را مى رساند، و آنچه در اميدوارى لازم است ، اين استكه گفتنش در كلام صحيح باشد، حال چه اينكه اين اميد قائم بنفس خود متكلم باشد، (مانند موارديكه ما انسانها اظهار اميد مى كنيم )، و يا آنكه قائم بنفس گوينده نيست ، (چون گوينده خداست ، كه اميد در او معنا ندارد) ولى قائم بشخص مخاطب ، و يا بمقام مخاطب باشد، مثل آنجائى كه مقام مقام اميد است ،
هر چند كه نه گوينده اميدى داشته باشد، و نه شنونده ، و چون بطور كلى اميد ناشى از جهل باينده است ، و اميد خالى از جهل نيست ، و خدايتعالى هم منزه از جهل است ، لاجرم هر جا در كلام خدايتعالى واژه اميد بكار رفته ، بايد گف ت : يا بملاحظه مخاطب است ، يا بمقام مخاطب و گفتگو، و گرنه اميد در حق خدايتعالى محال است ، و نميشود نسبت اميد بساحت مقدسش داد، چون خدا عالم بعواقب امور است ، همچنانكه راغب هم در مفردات خود باين معنا تنبيه كرده است .
كونوا قردة خاسئين يعنى ميمونهائى خوار و بيمقدار باشيد.
فجعلناها نكالا... يعنى ما اين عقوبت مسخ را مايه عبرت كرديم ، تا همه از آن عبرت بگيرند، و كلمه (نكال ) عبارتست از عمل توهين آميز، نسبت بيك نفر، تا ديگران از سرنوشت او عبرت بگيرند.
نكاتى كه باعث بيان داستان گاو بنى اسرائيل با اسلوب مخصوص شده
و اذ قال موسى لقومه : ان اللّه ياءمركم : ان تذبحوا بقرة ... اين آيه راجع بداستان گاو بنى اسرائيل است ، و بخاطر همين قصه بود، كه نام سوره مورد بحث ، سوره بقره شد، و طرز بيان قرآن از اين داستان عجيب است ، براى اينكه قسمت هاى مختلف داستان از يكديگر جدا شده ، در آغاز داستان ، خطابرا متوجه رسولخدا (ص ) مى كند، و مى فرمايد: «و اذ قال موسى لقومه »، (بياد آر موسى را، كه بقومش گفت ) الخ ، و آنگاه در ذيل داستان ، خطابرا متوجه بنى اسرائيل مى كند، و مى فرمايد: «و اذ قتلتم نفسا، فاداراتم فيها» (و چون كسى را كشتيد و درباره قاتلش اختلاف كرديد).
از سوى ديگر، يك قسمت از داستانرا از وسط بيرون كشيده ، و در ابتداء نقل كرده ، و آنگاه بار ديگر، صدر و ذيل داستان را آورده ، (چون صدر قصه جنايتى است كه در بنى اسرائيل واقع شد، و ذيلش داستان گاو ذبح شده بود، و وسط داستان كه دستور ذبح گاو است ، در اول داستان آمده ).
باز از سوى ديگر، قبل از اين آيات خطاب همه متوجه بنى اسرائيل بود، بعد در جمله : «و اذ قال موسى لقومه »، ناگهان خطاب مبدل بغيب شد، يعنى بنى اسرائيل غايب فرض شد، و در وسط باز بنى اسرائيل مخاطب قرار مى گيرند، و به ايشان مى فرمايد: «و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها»، حال ببينيم چه نكته اى اين اسلوب را باعث شده .
اما التفات در آيه : «و اذ قال موسى لقومه »، كه روى سخن را از بنى اسرائيل برسول گرامى اسلام برگردانده ، و در قسمتى از داستان آنجناب را مخاطب قرار داده ، چند نكته دارد.
اول اينكه بمنزله مقدمه ايست كه خطاب بعدى را كه بزودى متوجه بنى اسرائيل مى كند، و مى فرمايد: «و اذ قتلتم نفسا فاداراتم فيها، واللّه مخرج ما كنتم تكتمون ، فقلنا اضربوه ببعضها، كذلك يحيى اللّه الموتى ، و يريكم آياته ، لعلكم تعقلون »، توضيح مى دهد، (و يهوديان عصر قرآن را متوجه بآن داستان ميسازد).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |