الأحزاب ٤
کپی متن آیه |
---|
مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ مَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللاَّئِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَ أُمَّهَاتِکُمْ وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ ذٰلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْوَاهِکُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ |
ترجمه
الأحزاب ٣ | آیه ٤ | الأحزاب ٥ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«قَلْبَیْنِ»: دو دل. «مَا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ ...»: مراد این است که همان گونه که خداوند برای کسی دو پدر، و یا دو مادر قرار نداده است، به کسی هم دو دل نداده است. «جَوْف»: درون. داخل. «تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ»: بدانان میگوئید که پشت شما همچون پشت مادرم است. این کار را «ظِهار» میگویند. در جاهلیّت با گفتن (أَنتِ عَلَیَّ کَظَهْرِ أُمّی)، همسر برای ابد برای مرد حرام، و با این گفته همسر به منزله مادر او پنداشته میشد و آن را طلاق بدون رجعت بشمار میآوردند. حکم ظِهار در اسلام در سوره مجادله، آیات - خواهد آمد. «أَدْعِیَآءَ»: جمع دَعِیّ، فرزندخواندهها.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
نزول
«شیخ طوسى» گویند: ابن عباس گوید: منافقین گفتند: محمد داراى دو قلب است سپس خداوند آنها را با نزول این آیه تکذیب نمود، از مجاهد و قتاده و در روایتى نیز از ابن عباس نقل نمایند که مردى از قریش مدعى شده بود که داراى دو قلب است[۱] و این شخص ابومعمر جمیل بن اسد نام داشت که مردى زرنگ بوده سپس این آیه نازل گردید.[۲][۳]
حسن بصرى گوید: مردى مى گفت من داراى نفسى هستم که به من فرمان میدهد و نفسى که مرا بازمیدارد و نهى میکند سپس این آیه نازل شد و درباره این قسمت از آیه «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکمْ أَبْناءَکمْ» قتادة و مجاهد و ابن زید گویند درباره زید ابن حارثه نازل گردیده که مى گفت: فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله است.[۴]
تفسیر
- آيات ۱ - ۸، سوره احزاب
- اشاره به زمينه نزولآيه : ((يا ايهاا النبى اتق الله و لا تطع الكافرين و المنافقين ...))
- معناى جمله : ((ما جعل الله من قلبين فى جوفه )) و ارتباط آن را باقبل و بعد
- الغاء رسم و سنت ((ظهار)) و ((دعاء و تبنى - فرزند خواندگى
- توضيح مفاد و مراد از اينكه فرمود: ((النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم و ازواجه امهاتهم))
- بيان الويت در توراث صاحبان رحم از مؤ منين
- الغاء سنت توراث غير ارحام از يكديگر - مراد از ميثاقى كه خداوند از پيامبران گرفت
- وجوهى كه درباره مراد از اينكه فرمود: ((تا از راستى راستگويان بپرسد)) گفته اند
- بيان اينكه مراد از راستى در جمله : ((ليسئل الصادقين عن صدقهم )) انطباق پيمان الهىدر عالم ذربا كردار و عمل در اين عالم است
- بحث روايتى
- چند روايت حاكى از اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود هر كه را من مولايمعلى (عليه السلام ) مولا است در ذيل جمله : ((النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم ))
تفسیر نور (محسن قرائتی)
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ «4»
خداوند براى هيچ مردى در درونش دو دل قرار نداده است؛ و هرگز همسرانى را كه مورد «ظِهار» قرار مىدهيد مادران شما قرار نداده؛ (و نيز) فرزند خواندههاى شما را پسر (واقعى) شما قرار نداده است. اين (قرار دادن همسر به منزلهى مادر و فرزند خوانده به منزلهى فرزند) سخنى است كه شما به زبان مىگوييد، و خداوند حقّ مىگويد و اوست كه به راه (راست) هدايت مىكند.
نکته ها
«ادعياء» جمع «دعى»، به معناى ادّعا و نسبت فرزند و يا چيزى ديگر به ديگران است.
«ظهار» يعنى آنكه مردى به همسرش بگويد: تو همچون مادرم بر من حرام هستى. اين كار كه در زمان جاهليّت به عنوان نوعى طلاق رسم بوده، حرام است و كفّاره دارد. براى توضيح بيشتر به كتابهاى فقهى مراجعه كنيد.
قرآن، احساسات و عواطف و گرايشهاى درونى را به قلب انسان نسبت مىدهد.
پیام ها
1- پيروى نكردن از كافران و منافقان و پيروى از وحى، مشكلاتى دارد كه راه مبارزه با آن توكّل به خداست. «لا تُطِعِ- وَ اتَّبِعْ- وَ تَوَكَّلْ»
2- سعى كنيم دليل دستورها را بيان كنيم. «تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ- كَفى بِاللَّهِ وَكِيلًا» (كسى كه خدا دارد چه ندارد؟)
جلد 7 - صفحه 329
3- گرايشهاى قلبى و فطرى انسان، يك چيز بيشتر نيست و هر چه انسان بر خلاف آن بگويد يا عمل كند، نفاق شخصى اوست نه ارادهى الهى. و «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ»
4- در يك دل، دو دوستى متضادّ جمع نمىشود. «مِنْ قَلْبَيْنِ» (دوستى و پيروى از وحى، با ولايت و پيروى از كافران و منافقان سازگار نيست.)
5- رابطهى پدر و مادر با فرزند، يك رابطهى حقيقى و طبيعى است نه تشريفاتى و قراردادى. (نه همسر، مثل مادر مىشود، «ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ» و نه فرزند خوانده، فرزند مىشود. «ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ»
6- يكى از وظايف انبيا، زدودن خرافات از جامعه است. ما جَعَلَ ... ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ
7- معيار حقّ و باطل، وحى الهى است، نه رسم و رسوم و آداب و عادات اجتماعى. «ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاَّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ «4»
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ: نيافريد خدا مر هيچ مردى را، مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ:
جلد 10 - صفحه 403
دو دل در درون او، زيرا هر قلبى معدن روح حيوانى و منبع جميع قوا باشد، پس يكى بيش نشايد.
نكته: فايده ذكر «فى جوفه» زيادتى تصور و تجلى مدلول عليه قلب است كما فى قوله تعالى (الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ) چه استماع آن موجب است كه نفس تصوير جوفى كند كه مشتمل بر دو قلب باشد تا اسرع به انكار باشد.
تنبيه: مفسرين را در تفسير اين آيه شريفه وجوهى است:
1- تفسير برهان- از حضرت باقر عليه السّلام مروى است در اين آيه شريفه فرمود حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام: جمع نشود دوستى ما و دوستى دشمن ما در جوف انسانى، بدرستى كه خداوند قرار نداده براى شخص دو قلب، پس دوست دارد به يكى و دشمن دارد به ديگرى. و اما محب ما خالص گرداند دوستى را براى ما چنانچه خالص شود طلا به آتش كه كدورتى در آن نيست.
پس هر كه اراده كند بداند دوستى ما را امتحان كند قلب خود را، پس اگر مشاركت دارد در دوستى ما دوستى دشمن ما را، پس نيست از ما و نيستيم ما از او، و خداوند دشمن ايشان است و همچنين جبرئيل و ميكائيل و خدا دشمن است كفار را «1».
2- ابى مسلم گفته: آيه رد منافقان است، معنى آنكه ما هيچكس را دو قلب نيافريديم كه به يكى ايمان آورد و به يكى كافر شود، بلكه يك قلب بيش نيست يا مؤمن است يا كافر «2».
3- منافقان گفتند آن حضرت را دو دل باشد: يكى با ما و ديگرى با اصحاب، حق تعالى فرمود دروغ مىگوئيد، خدا دو دل نيافريده.
4- آيه متصل به ما قبل باشد، يعنى ممكن نيست جمع ميان اتّباع متضادّين يكى اتّباع وحى و قرآن، و ديگر اتّباع كفر و طغيان.
وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللَّائِي: و قرار نداده است زنان شما را كه، تُظاهِرُونَ مِنْهُنَ: ظهار مىكنيد از ايشان، أُمَّهاتِكُمْ: مادران شما، يعنى حق تعالى زنى را كه به او گفته باشيد (انت علىّ كظهر امّى) مادر شما نساخته او
«1» تفسير برهان، ج 3، ص 290 از محمد بن العباس.
«2» تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 336، از حسن.
جلد 10 - صفحه 404
را، زيرا اجتماع زوجيت و مادر بودن از محالات است. در جاهليت، عرب زنان خود را به اين لفظ طلاق مىكردند، چون اسلام آمد نهى فرمود از آن و كفاره ظهار مترتب نمود.
وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ: و نگردانيد خداى تعالى پسر خواندگان شما را پسران حقيقى شما. چه نبوّت امرى اصلى و پسر خواندگى امر عارضى، پس با يكديگر جمع نشود. در نزد عرب پسر خوانده ارث مىبرد، حق تعالى آن را ردع فرمود كه خدا قرار نداده پسر خوانده را پسر حقيقى تا حقوق اولاد مظاهره را مطلقه دانند و پسر خوانده را پسر خوانند، گفتار شما است به دهنهاى شما، يعنى سخنى است كه محض قول باشد و حقيقتى در اعيان ندارد و از مصدر وحى نيست. وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَ: و خدا فرمايد سخن حق را كه مطابق واقع و حقيقت ثابته دارد، وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ: و او راه مىنمايد به طريق حق.
بيان: آيه اول در حق اوس بن صامت آمد كه زن خود را مظاهره ساخته بود، تفصيل آن در سوره مجادله مذكور است.
آيه دوم در باره زيد بن حارثه كلبى كه مردم او را زيد بن محمد صلّى اللّه عليه و آله مىگفتند و حال آنكه او مملوك حضرت خديجه و او را قبل از وحى به حضرت بخشيده بود، و حضرت او را آزاد كرده بود. و در روايتى حضرت او را در سوق عكاظ خريده، چون مبعوث شد او را به اسلام دعوت نموده مسلمان شد.
روزى حارثه نزد حضرت ابى طالب آمد و گفت: آيا پسر برادر تو زيد را بفروشد يا آزاد كند؟ ابو طالب واقعه را معروض داشت، حضرت فرمود: او آزاد است هر جا مىخواهد برود. زيد از خدمت حضرت مفارقت نكرد و حضرت او را دوست مىداشت، و چون زيد بالاختيار عيال خود زينب را طلاق داد، پس از عده، حضرت او را به نكاح خود درآورد. جهودان و منافقان طعن زدند گفتند: پيغمبر ما را نهى كند از نكاح زن پسر، و خود زن پسر خود را نكاح نموده؛ حق تعالى فرمود:
پسر خوانده، پسر نتواند بود و گفتار شما حقيقتى و اصلى ندارد و مطابق واقع نيست، قول حق و راست آنست كه خدا فرموده و راهنمائى نموده «1».
«1» مجمع البيان، ج 4، ص 337- 336.
جلد 10 - صفحه 405
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
يا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ الْمُنافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً «1» وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً «2» وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى بِاللَّهِ وَكِيلاً «3» ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزْواجَكُمُ اللاَّئِي تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِكُمْ وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ ذلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْواهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ «4»
ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً «5»
ترجمه
اى پيغمبر بپرهيز از خدا و اطاعت مكن كافران و منافقانرا همانا خدا داناى درست كردار است
و پيروى كن آنچه را كه وحى ميشود بتو از پروردگارت همانا خدا بآنچه ميكنيد آگاه است
و واگذار كارت را بخدا و كافيست كه باشد خدا كارگزار
قرار نداد خدا براى مردى دو دل در درونش و قرار نداد جفتهاى شما را كه ظهار ميكنيد از آنها مادرانتان و قرار نداد پسر خواندههاى شما را پسرانتان اين گفتار شما است بدهانهاتان و خدا ميگويد سخن راست را و ارائه ميكند راه را
بخوانيد آنانرا بپدرانشان آن راست و درستتر است نزد خدا پس اگر ندانيد پدرانشان را پس برادران شما در دين و دوستان شمايند و نيست بر شما گناهى در آنچه بخطا كرديد ولى هست آنچه قصد كند دلهاتان و باشد خدا آمرزنده مهربان.
تفسير
قمى ره نقل نموده از امام صادق عليه السّلام كه خداوند مبعوث فرمود پيغمبر خود را بنحو تو را قصد ميكنم و بشنو اى همسايه پس مخاطبه با پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله است و مقصود مردمند حقير عرض ميكنم اين مثلى است در عرب مانند آنكه در فارسى ميگويند در بنو ميگويم ديوار تو گوش كن و حكمت آن در اينجا ظاهرا قطع طمع
جلد 4 صفحه 300
كفار از موافقت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله با آنها است و اهمّيت حكم در نظر مردم كه خداوند پيغمبر معصوم خود را امر بپرهيزكارى و نهى از پيروى كفار و منافقين فرموده چه رسد بسائر خلق كه بايد باو تأسّى نمايند و خداوند عالم بمصالح و مفاسد امور است و اوامر و نواهيش بر طبق مصلحت و حكمت است و در مجمع شأن نزولى ذكر فرموده كه حاصلش آنستكه ابو سفيان پدر معاويه با جمعى از كفار مكه و منافقين مدينه بعد از گرفتن امان خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم رسيدند و تقاضا نمودند حضرت بتهاى آنها را واگذارد و قائل بشفاعت آنها از پرستش كنندگانشان شود آنانهم آنحضرت را واگذارند بعبادت خدايش و اين سؤال بقدرى بر حضرت گران آمد كه عمر از آن سرور اجازه خواست كه حكم قتل آنها را صادر فرمايد و حضرت فرمود من بآنان امان دادم و آنها را از مدينه اخراج فرمود و اين آيه نازل شد و مفادش آنستكه اطاعت آن كفار مكه و منافقين مدينه را منما كه منافى با تقوى و پرهيزكارى است و بنظر حقير اطاعت كليه كفار و منافقين خواه از اهل مكه و مدينه باشند خواه از اهل بلاد ديگر و خواه تقاضاى قول بشفاعت بتها را نموده باشند خواه تقاضاى نقض امان منافات با تقوى دارد و مفاد آيه عام است اگر چه مورد خاص باشد و كافر آنستكه ظاهرا و باطنا ايمان ندارد و منافق آنستكه ظاهرا مؤمن و باطنا كافر است و آن بدتر است از كافر چون تكليف مسلمانان با كافر معلوم و با منافق نامعلوم است لذا خداوند جاى آنها را در درك اسفل از آتش قرار داده است و خداوند بعد از نهى از اطاعت خلق امر فرموده پيغمبر خود را بمتابعت و پيروى از احكام الهى كه بطريق وحى بآنحضرت ميرسد و فرموده خداوند از اعمال بندگان آگاه است و در مقابل آنها پاداش خواهد داد و آنكه از مخالفت خلق بيم و هراس نداشته باش و توكّل كن و تفويض نما امرت را بخدا و اميد بغير او نداشته باش خدا كافى است كه حافظ و نگهدار و معين و كارگزار تو باشد و دفع شرّ كفار را از مسلمانان بنمايد و چون اعراب بشخص خردمند زيرك كه مىتوانست با دو دسته مخالف سازگار باشد و هر دو را از خود راضى نگهدارد مرد دو دله ميگفتند و بزنى كه با او ظهار نموده بودند كه يك نوع جدائى مرد از زن است و احكام مخصوصى دارد مادر ميگفتند و پسرى را كه مردى بفرزندى قبول نموده بود پسر او ميخواندند و اين اقوال بر خلاف حق و دور از حقيقت بود خداوند
جلد 4 صفحه 301
در دو آيه اخيره آنها را ردّ و منع فرموده و بمناسبت سبق ذكر امر بتوكل بر خدا و نهى از موافقت با كفار بدوا فرموده كه قرار نداده است خدا براى مردى دو دل در جوفش تا بيكدل متوجه بحق و بيكدل متوجه بخلق و بيكدل دوست و مطيع خدا و بيكدل دوست و مطيع دشمنان خدا باشد پس اگر كسى مطيع وحى الهى و دوست خدا و اميدوار باو است نميشود مطيع دشمنان خدا و دوست آنها و متوجه بغير خدا باشد و بعدا فرموده و قرار نداده است خدا زنانى را كه بصيغه ظهار و گفتن تو بر من مانند پشت مادر منى از آنها جدائى مينمائيد مادران شما و نيز قرار نداده است پسر خواندههاى شما را پسران شما اين قبيل سخنان ناحق بيرون از حقيقت گفتار زبانى شما است كه خودتان هم ميدانيد خلاف واقع است و خدا حق است و بحق و حقيقت و راستى سخن ميگويد و براه حق و حقيقت و راستى شما را هدايت مينمايد نسبت دهيد پسرها را بپدر حقيقى آنها آن بعدالت و حقيقت و راستى نزديكتر است نزد خدا و در حكم او و گفتهاند اقسط در اينمقام از معناى تفضيل تجريد و در مطلق زياده استعمال شده يعنى بسيار راست و درست است نزد خدا و بنظر حقير اراده تفضيل هم مانعى ندارد چون اين نسبتها مجازا صحيح است لذا جائز است كسيرا كه حق پدرى دارد پدر بخوانند مجازا ولى چون در بعضى از موارد كه از آن جمله مورد نزول بوده و ذكر ميشود انشاء اللّه تعالى اين نسبتها خالى از مفسده نيست خداوند نسبت بپدران را نزديكتر بعدالت اجتماعى و صلاح واقعى در علم حق خوانده و در حكم خود از غير آن منع فرموده است در هر حال دستور فرموده كه اگر پدران آنها را نمىشناسيد و نميدانيد كيست پس آنان برادران دينى و دوست و يا معين و ناصر و رفيق و خويش و قوم و آقا و بنده و همسايه و هم سوگند شمايند ميتوانيد آنها را برادر بخوانيد و دينى قصد كنيد و ميتوانيد مولى بخوانيد و يكى از معانى مذكوره يا غير آنها را كه در لغت عرب براى مولى ثابت است قصد نمائيد و نيست گناهى براى شما هرگاه تا كنون از روى جهالت و نادانى يا بعد از اين بخطا و نسيان چنين نسبتى بكسى داده يا بدهيد بلى اگر بعد از اين كسيرا بغير پدر واقعى يا شرعى او نسبت دهيد گناهكار خواهيد بود در صورتى كه قاصد بدل و عامد بزبان باشيد و خداوند آمرزنده و مهربان است بر عمد سابق و خطاى لاحق مؤاخذه نخواهد فرمود و از عمد لاحق هم بعد از
جلد 4 صفحه 302
توبه خواهد گذشت و يعملون بياء و الّلاى بدون همزه و تظاهرون بفتح تاء و بتشديد ظاء و بحذف الف و تشديد ظاء و هاء نيز قرائت شده است و راجع بشأن نزول اين آيه مجمع اقوالى نقل نموده كه اجمالش آنستكه جمعى گفتهاند نازل شده در باره ابو معمر كه مردى با هوش و زيرك و پر حافظه بود و ميگفت من دو دل دارم كه بهر يك از آن دو ميفهمم بيش از فهم محمد صلى اللّه عليه و اله و قريش هم او را دو دله ميخواندند و در جنگ بدر حاضر بود و بعد از هزيمت كفار ابو سفيان او را ديد كه يك لنگه كفش در پا و يك لنگه در دست دارد و ميدود باو گفت چرا به اين فرار ميكنى ابو معمر گفت متوجه نبودم كه باينحالم تصوّر ميكردم هر دو را در پاى دارم پس مردم دانستند كه او دو دل نداشته و بعضى گفتهاند مردم پيغمبر صلى اللّه عليه و اله را بواسطه كثرت عقل و هوش داراى دو دل ميدانستند و او را باين عنوان ميخواندند و بعضى گفتهاند مردى مدّعى بود كه من دو نفس دارم كه يكى امر ميكند مرا و ديگرى نهى ميكند و آيه در ردّ او است و اقوال ديگرى هم كه حاجت بذكر آنها نيست نقل نموده و آيه اخيره مسلّما ناظر و راجع بزيد بن حارثه كلبى است كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلم قبل از بعثت در بازار عكاظ او را خريده بود و بعد از بعثت مسلمان شد و چون پدرش خبر دار شد بمكه آمد و از حضرت رسول بتوسط حضرت ابو طالب خواهش نمود كه او را بپدرش بفروشد يا آزاد كند و حضرت او را آزاد كرد و پدرش خواست او را با خود ببرد حاضر نشد و گفت من ملازمت پيغمبر صلى اللّه عليه و اله را از دست نميدهم و پدرش متغيّر گرديد و او را از پسرى خود نفى نمود و حضرت او را بفرزندى قبول فرمود و باين عنوان معروف شد و پيغمبر صلى اللّه عليه و اله او را دوست ميداشت لذا بعد از نزول بمدينه زينب بنت جحش دختر عمه خود را بعقد او در آورد و پس از چندى زيد از سوء خلق او نزد پيغمبر صلى اللّه عليه و اله شكايت كرد و طلاقش داد و حضرت او را بزنيت اختيار فرمود و ياوه گويان گفتند پيغمبر زن پسر را بر پدر حرام مؤبّد نموده و خودش زوجه پسرش را گرفته است و شرح اين قصّه بيايد در آيات اين سوره انشاء اللّه تعالى و از صادقين عليهما السلام راجع بآيه قبل رواياتى نقل شده كه دلالت دارد بر آنكه مراد از قرار ندادن خداوند دو دل را در درون مرد آنستكه دو محبت متضادّ در يكدل جمع نميشود محبت پيغمبر و اهل بيت اطهارش با محبت دشمنان ايشان نمىسازد خدا براى كسى دو دل قرار نداده تا
جلد 4 صفحه 303
بيكى خدا و اولياء او را دوست داشته باشد و بيكى دشمنان ايشانرا محبت اولياء خدا مانند محبّت خدا بايد خالص باشد و شركت پذير نيست اگر كسى به بيند محبت كفار و منافقين را در دل دارد بايد بداند كه دوست خدا نيست و خدا و تمام ملائكه او را دشمن دارند و همچنين كسيكه دشمنان اهل بيت را دوست داشته باشد از دوستان ايشان محسوب نخواهد شد و ايشان از چنين دوستى بيزارند چون دوست دشمن و دشمن دوست دشمن است.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ فِي جَوفِهِ وَ ما جَعَلَ أَزواجَكُمُ اللاّئِي تُظاهِرُونَ مِنهُنَّ أُمَّهاتِكُم وَ ما جَعَلَ أَدعِياءَكُم أَبناءَكُم ذلِكُم قَولُكُم بِأَفواهِكُم وَ اللّهُ يَقُولُ الحَقَّ وَ هُوَ يَهدِي السَّبِيلَ «4»
قرار نداده خداوند از براي رجلي دو قلب در داخل او و قرار نداده زنهاي شما را که با آنها ظهار ميكنيد و ميگوييد «انت علي كظهر امي» مادرهاي شما و قرار نداده پسر خواندههاي شما را پسران شما اينكه ميگوييد بدهان خود از پيش خود ميگوييد و خداوند آنچه ميفرمايد حق است و او هدايت ميفرمايد راه مستقيم را.
ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَينِ فِي جَوفِهِ انسان يك قلب بيشتر ندارد جمع بين ضدين و متناقضين نميتواند بكند ايمان و كفر که بگويد بيك دل مؤمن هستم و بيك دل كافر بين هدايت و ضلالت بين حب و بغض، هم علي را دوست دارم و دوستان او را و هم دوست دارم دشمنان او را هم از موالي او هستم هم از معاندين او.
يا مسلمان باش يا كافر دو رنگي تا بكيبرگزیده تفسیر نمونه
(آیه 4)- ادعاهای بیهوده! در تعقیب آیات گذشته که به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دستور میداد تنها از وحی الهی تبعیت کند نه از کافران و منافقان، در اینجا نتیجه تبعیت از آنها را منعکس میکند که پیروی از آنان انسان را به یک مشت خرافات و اباطیل و انحرافات دعوت مینماید که سه مورد آن در این آیه بیان شده است.
نخست میفرماید: «خداوند برای هیچ کس دو دل در درونش نیافریده»! (ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ).
جمله فوق معنی عمیقی دارد و آن این که انسان یک قلب بیشتر ندارد و در این قلب جز عشق یک معبود نمیگنجد، آنها که دعوت به شرک و معبودهای متعدد میکنند، باید قلبهای متعددی داشته باشند تا هر یک را کانون عشق معبودی سازند! لذا در حدیثی از امیر مؤمنان علی علیه السّلام در تفسیر این آیه میخوانیم که فرمود:
«دوستی ما و دوستی دشمن ما در یک قلب نمیگنجد چرا که خدا برای یک انسان دو قلب قرار نداده است که با یکی دوست بدارد و با دیگری
ج3، ص587
دشمن، دوستان ما در دوستی ما خالصند همانگونه که طلا در کوره خالص میشود هر کس میخواهد این حقیقت را بداند، قلب خود را آزمایش کند اگر چیزی از محبت دشمنان ما در قلبش با محبت ما آمیخته است از ما نیست و ما هم از او نیستیم».
بنا بر این قلب واحد، کانون اعتقاد واحدی است و آن هم برنامه عملی واحدی را اجرا میکند چرا که انسان نمیتواند حقیقتا معتقد به چیزی باشد اما در عمل از آن جدا شود.
قرآن سپس به خرافه دیگری از عصر جاهلیت میپردازد و آن خرافه «ظهار» است، آنها هنگامی که از همسر خود ناراحت میشدند و میخواستند نسبت به او اظهار تنفر کنند به او میگفتند: «انت علیّ کظهر امّی تو نسبت به من مانند پشت مادر منی»! و با این گفته او را به منزله مادر خود میپنداشتند و این سخن را به منزله طلاق! قرآن در دنباله این آیه میگوید: «خداوند هرگز همسرانتان را که مورد ظهار قرار میدهید مادران شما قرار نداده» و احکام مادر را، در مورد آنان مقرر نکرده است (وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ).
اسلام این برنامه جاهلی را امضا نکرد، بلکه برای آن مجازاتی قرار داد و آن این که: شخصی که این سخن را میگوید حق ندارد با همسرش نزدیکی کند تا این که کفاره لازم را بپردازد، و اگر کفاره نداد و به سراغ همسر خود نیز نیامد همسر میتواند با توسل به «حاکم شرع» او را وادار به یکی از دو کار کند یا رسما و طبق قانون اسلام او را طلاق دهد و از او جدا شود، و یا کفاره دهد و به زندگی زناشویی همچون سابق ادامه دهد.
سپس به سومین خرافه جاهلی پرداخته، میگوید: «و (نیز، خداوند) فرزند خواندههای شما را، فرزند حقیقی شما قرار نداده است» (وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ).
توضیح اینکه: در عصر جاهلیت معمول بوده که بعضی از کودکان را به
ج3، ص588
عنوان فرزند خود انتخاب میکردند، و آن را پسر خود میخواندند و به دنبال این نامگذاری تمام حقوقی را که یک پسر از پدر داشت برای او قائل میشدند از پدر خواندهاش ارث میبرد و پدر خوانده نیز وارث او میشد، و تحریم زن پدر یا همسر فرزند در مورد آنها حاکم بود.
اسلام، این مقررات غیر منطقی و خرافی را به شدت نفی کرد.
لذا قرآن بعد از این جمله میافزاید: «این سخن شماست که به دهان خود میگویید» سخنی باطل و بیپایه (ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ).
میگویید فلان کس پسر من است، در حالی که در دل میدانید قطعا چنین نیست، این امواج صوتی فقط در فضای دهان شما میپیچد و خارج میشود، و هرگز از اعتقاد قلبی سر چشمه نمیگیرد.
اینها سخنان باطلی بیش نیست «اما خداوند حق را میگوید و او به راه راست هدایت میکند» (وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ).
سخن حق به سخنی گفته میشود که با واقعیت عینی تطبیق کند، یا اگر یک مطلب قراردادی است هماهنگ با مصالح همه اطراف قضیه باشد، و میدانیم مسأله ناپسند «ظهار» در عصر جاهلیت، و یا «پسر خواندگی» که حقوق فرزندان دیگر را تا حد زیادی پایمال میکرد نه واقعیت عینی داشت و نه قراردادی حافظ مصلحت عموم بود.
نکات آیه
۱ - خداوند، براى هیچ کس، دو قلب قرار نداده است. (ما جعل اللّه لرجل من قلبین فى جوفه)
۲ - دفاع خداوند، از شخصیت پیامبر(ص) در مقابل نارواگویى هاى کافران (ما جعل اللّه لرجل من قلبین فى جوفه) این آیه در سیاق آیات مربوط به پیامبر(ص) قرار دارد و مى تواند با آن آیات، ربط معنوى داشته باشد. در شأن نزول آیه آورده شده است که کسى مدّعىِ داشتن دو قلب بود و با آن، خود را از پیامبر(ص) برتر مى دانست. خداوند، با نفى سخن او برترى دیگران را از پیامبر(ص) نفى و از آن حضرت دفاع کرده است.
۳ - التزام به دو امر حق و باطل، در یک زمان، ممکن نیست. (و لاتطع الکفرین ... و اتّبع ما یوحى إلیک من ربّک ... ما جعل اللّه لرجل من قلبین فى جوفه) احتمال دارد ذکر «ما جعل اللّه لرجل...» براى تبیین امر لزوم تبعیت از وحى و نهى از اطاعت از کافران و منافقان باشد; یعنى، آیه مى گوید تبعیت همزمان از تعالیم وحى و خواسته هاى کافران، قابل جمع نیست; چون انسان داراى دو قلب نیست که با یکى، این و با دیگرى، آن را قبول کند.
۴ - خداوند، ساختار وجودى انسان را، شکل و سامان داده است. (ما جعل اللّه لرجل من قلبین فى جوفه)
۵ - هر قلبى، کارکرد خود را دارد و تصمیمى غیر از قلب دیگرى مى گیرد. (ما جعل اللّه لرجل من قلبین فى جوفه) این فراز، در صورتى که به آیات قبل و یا بعد ربط داشته باشد، در صدد بیان این نکته است که همان گونه که دو قلب، در درون یک شخص قرار نمى گیرد، دو اعتقاد و یا دو پدرى و یا دو مادرى براى یک نفر ممکن نیست. و این، حکایت از آن دارد که کارکردِ هر قلبى، انحصارى است و اگر نه، جایى براى این تمثیل باقى نمى ماند.
۶ - ظِهار، هیچ گاه، همسر مرد را، در مقام مادر او، قرار نخواهد داد. (و ما جعل أزوجکم الّ--ى تظهرون منهنّ أمّهتکم)
۷ - در جاهلیت، ظِهار همسر از سوى شوهر، امرى رایج بوده است. (و ما جعل أزوجکم الّ--ى تظهرون منهنّ أمّهتکم) از کاربرد فعل مضارع «تظاهرون» - که دلالت بر استمرار دارد - استفاده مى شود که ظِهار، امر متداولى بوده است.
۸ - ظِهار، از بدعت هاى عصر جاهلى بود و منشأ الهى نداشت. (و ما جعل أزوجکم الّ--ى تظهرون منهنّ أمّهتکم... ذلکم قولکم بأفوهکم) این که خداوند ظِهار را از خود نفى کرده، حاکى است که چنین امرى، از بدعت هاى دوران جاهلیت بوده است.
۹ - در عصر جاهلیت، مردان، با ظِهار همسر خود، او را در ردیف مادر خود قرار داده و با او، ترک مراوده مى کردند. (و ما جعل أزوجکم الّ--ى تظهرون منهنّ أمّهتکم) این که خداوند فرموده است، ظِهار، همسر را در منزلت مادر قرار نمى دهد، به دست مى آید که مردان، با ظِهارِ همسر، مى خواسته اند با آنان ترک مراوده کنند; چون، بر این باور بودند که خلوت با مادر قطعاً، امر نادرستى است.
۱۰ - فرزندخوانده شدگان، هیچ گاه، فرزند حقیقى نیستند. (و ما جعل أدعیاءکم أبناءکم) «أدعیاء» جمع «دعى» و صفت مشبهه، به معناى اسم مفعول است. مراد از آن، نسبت دادن ادعایى فرزند (و یا هر چیزى) به شخص است.
۱۱ - در جاهلیت، فرزندخوانده شدگان، فرزند حقیقى تلقى مى شدند. (و ما جعل أدعیاءکم أبناءکم) آیه، ناظر به واقعیتى موجود در عصر ظهور اسلام و باقى مانده از دوران جاهلى است. چنان که نوع مفسران، به آن تصریح کرده اند، آیه درباره زیدبن حارثه، پسرخوانده رسول اللّه(ص) نازل شده است.
۱۲ - فرزند حقیقى تلقّى شدن فرزند خوانده شدگان، در عصر جاهلیت، خودساخته بود و منشأ الهى نداشت. (و ما جعل أدعیاءکم أبناءکم ذلکم قولکم بأفوهکم)
۱۳ - ظِهار همسر، تنها سخنى بیش نیست و در واقعیت تأثیر ندارد. (و ما جعل أزوجکم الّ--ى تظهرون منهنّ أمّهتکم ... ذلکم قولکم بأفوهکم)
۱۴ - ادعاى فرزند حقیقى بودن فرزندخوانده، تنها سخنى بیش نیست و در واقعیت تأثیر ندارد. (و ما جعل أدعیاءکم أبناءکم ذلکم قولکم بأفوهکم)
۱۵ - تشریع و گفتار خداوند، مطابق با حق و واقعیت است. (و اللّه یقول الحقّ)
۱۶ - بایسته است که انسان ها، به جاى حکم هاى ساختگى خود، به احکام الهى پابند باشند. (ذلکم قولکم بأفوهکم و اللّه یقول الحقّ و هو یهدى السبیل)
۱۷ - گفتارها و اظهار نظرها، وقتى متقن و پذیرفتنى است که مطابق با واقع و حق باشد. (ذلکم قولکم بأفوهکم و اللّه یقول الحقّ)
۱۸ - احکام، وقتى شرعى و قابل عمل اند که خداوند، آنها را تشریع و یا امضا کرده باشد. (و ما جعل أزوجکم الّ--ى تظهرون منهنّ أمّهتکم و ما جعل أدعیاءکم أبناءکم ذلکم قولکم بأفوهکم و اللّه یقول الحقّ)
۱۹ - خداوند، هدایت کننده انسان ها به راه درست است. (و هو یهدى السبیل)
موضوعات مرتبط
- احکام: احکام امضایى ۱۸; ملاک اعتبار احکام ۱۸
- انسان: خلقت انسان ۴; مسؤولیت انسان ۱۶; وحدت قلب انسان ۱
- بدعت: اعراض از بدعت ۱۶
- تشریع: حقانیت تشریع ۱۵; منشأ تشریع ۱۸
- جاهلیت: رسوم جاهلیت ۷، ۱۱، ۱۲; ظهار در جاهلیت ۷، ۸، ۹; فرزندخواندگى در جاهلیت ۱۱، ۱۲
- حق: تضاد حق و باطل ۳; ملاک تشریع حق ۱۸
- خدا: افعال خدا ۱، ۴; حقانیت کلام خدا ۱۵; هدایتگرى خدا ۱۹
- سخن: ملاک حقانیت سخن ۱۷
- صراط مستقیم: هدایت به صراط مستقیم ۱۹
- ظهار: آثار ظهار ۶، ۹، ۱۳; احکام ظهار ۱۳; بدعت ظهار ۸; منشأ ظهار ۸
- فرزندخواندگى: احکام فرزندخواندگى ۱۰، ۱۴; ادعاى فرزندخواندگى ۱۴; بدعت فرزندخواندگى ۱۲; منشأ فرزندخواندگى ۱۲
- قلب: نقش قلب ۵
- کافران: کافران و محمد(ص) ۲
- محمد(ص): دفاع از محمد(ص) ۲
- هدایت: منشأ هدایت ۱۹
- همسر: مادر قرار دادن همسر ۶، ۹
منابع
- ↑ ابن ابى حاتم در تفسیر خود از سعید بن جبیر و مجاهد و عکرمة (بدون ذکر نام شخصى) روایت کرده است.
- ↑ طبرى صاحب جامع البیان نیز از طریق قتاده از حسن بصرى نقل و روایت کرده است.
- ↑ صاحب مجمع البیان گوید: این آیه درباره ابومعمر جمیل بن معمر بن حبیب الفهرى نازل شده است و ابن ابى حاتم در تفسیر خود نقل نماید که این شخص از قریش از طائفه بنىجمح بوده است و داراى حافظه اى قوى بود و مى گفت: در اندرون من دو قلب وجود دارد که با هر یک از آن دو تعقّل میکنم که بالاتر از عقل محمد است و قریش به او ذوالقلبین مى گفتند تا این که در جنگ بدر وقتى که مشرکین فرار مى کردند او را دیدند در حالتى که یک نعلین خود را در دست گرفته و نعلین دیگر در پایش بود فرار میکرد. ابوسفیان در آن حال او را دید از وى پرسید: مردم کجا رفته اند؟ گفت: فرار کرده اند سپس از وى پرسید تو را چه شده است که به این وضع افتاده اى در حالى که یک نعلین در دست و نعلین دیگرى در پاى دارى؟ ابومعمر متوجه شد و گفت: من خیال میکردم هر دو نعلین در پاى من است در اینجا دروغ بودن او در داشتن دو قلب آشکار گردید.
- ↑ در تفسیر على بن ابراهیم درباره این قسمت از آیه «وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکمْ أَبْناءَکمْ» بعد از دو واسطه از امام صادق علیهالسلام روایت شده که فرمود: سبب نزول آن چنین بوده که وقتى پیامبر با خدیجه ازدواج فرمود، روزى به خاطر تجارت با اموال خدیجه به طرف بازار عکاظ رهسپار گردید و زید بن حارثه را که برده اى زیرک و زرنگ بود، خریدارى نمود. این غلام پس از بعثت رسول خدا صلى الله علیه و آله اسلام اختیار کرد و از غلامان رسول خدا گردید وقتى که پدرش حارثة بن شراحیل الکلبى از موضوع پسرش باخبر گردید، وارد مکه شد که پسرش را با خود ببرد. لذا نزد ابوطالب آمد و گفت: اى ابوطالب پسرم به اسارت به مکه آورده شده و شنیده ام که از غلامان برادرزاده ات قرار گرفته از تو میخواهم که یا او را به من بفروشى و یا او را آزاد کنى و به من بازگردانى، ابوطالب موضوع را به پیامبر گفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: زید را آزاد کردم، هر کجا میخواهد مى تواند برود حارثه وقتى که فهمید دست پسرش زید را گرفت که با خود ببرد. زید امتناع کرد و گفت: با وجود بر این که پیامبر مرا آزاد کرده است من از او جدا نخواهم شد پدرش از او خواست که به خاطر مراعات حسب و نسب فامیلى از بردگى قریش صرفنظر کند. زید گفت: من برده نیستم و در عین حال از رسول خدا صلی الله علیه و آله نمى توانم جدا باشم. پدر زید بخشم آمد و فریاد کرد و گفت: اى طائفه قریش شاهد باشید که من از پسرم زید بیزارى جسته و او را از فرزندى خود خلع نموده ام. پیامبر در قبال خشم حارثه فرمود: اى طائفه قریش بدانید که از این پس زید پسر من است و من از او و او از من ارث خواهد برد و از آن به بعد زید پسر پیامبر خوانده شد و پیامبر زید را دوست میداشت و پس از هجرت به مدینه دختر عمه خود زینب دختر جحش را به عقد او درآورد تا این که در یکى از جنگها زید شهید شد پس از شهادت زید پیامبر زینب را به عقد خود درآورد. منافقین گفتند: پیامبر زن پسر خود را به عقد خویش درآورده است در صورتى که بر او حرام بوده است سپس این آیه نازل گردید و فرمود: پسر خوانده در حکم پسر حقیقى و واقعى نخواهد بود.