تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
مقايسه مؤمن و كافر، از نظر پاداش و جزاى الهى
«أَفَمَن كانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لا يَستَوُنَ»:
«ايمان»، عبارت است از سكون و آرامش علمى خاصى در نفس، نسبت به هر چيزى كه ايمان به آن تعلق گرفته، و لازمه اين آرامش، التزام عملى نسبت به آن چيزى است كه به آن ايمان دارد.
حال اگر كسى اين التزام را نداشته باشد، و بر خلاف ايمانش عمل كند، چنين كسى را «فاسق» گويند. چون كلمه «فسق»، به معناى بيرون شدن است. وقتى مى گويند: «فَسَقَت التَّمرَةُ»، كه خرما از پوست خود بيرون شده باشد، كه برگشت معنايش بيرون شدن از زيبندگى است.
و استفهامى كه در آيه شريفه شده، استفهام انكارى است. و جملۀ «لَا يَستَوُون»، برابرى دو طائفه را نفى مى كند، تا تأكيد همان استفهام انكارى باشد.
«أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَى نُزُلا بِمَا كانُوا يَعْمَلُونَ»:
كلمۀ «مَأوَى»، به معناى مكانى است كه انسان در آن منزل كند و مسكن خود قرار دهد. و كلمۀ «نُزُل» - به ضمّۀ «ن» و «ز» - به معناى هر چيزى است كه براى شخصى كه وارد خانه اى مى شود، آماده شود. مانند طعام و آب، ولى از معناى لغوى آن تجاوز شده، به هر عطيه اى هم «نُزُل» مى گويند، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ ... كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ»:
لازمه اين كه فرمود: «آتش، مأواى ايشان است»، اين است كه جاودانه در آتش باشند، و به همين جهت، دنبالش فرمود: «كُلَّمَا أرَادُوا أن يَخرُجُوا مِنهَا أُعِيدُوا فِيهَا: هرچه بخواهند از آن بيرون شوند، به سوى آن برگردانده مى شوند».
و اين كه فرمود: «وَ قِيلَ لَهُم ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِى كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُون»، دليل بر اين است كه مراد از «فاسقان»، منكران معادند. و اين كه منكران معاد را در داخل آتش چنين خطابى مى كنند، براى شماتت ايشان است. چون خود ايشان، همواره در دنيا، مؤمنان را شماتت مى كردند، كه چرا شما به قيامت نديده ايمان داريد.
«وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الاَدْنى دُونَ الْعَذَابِ الاَكْبرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»:
در اين آيه شريفه، نتيجه چشاندنشان عذاب دنيا را، اميد بازگشت قرار داده، و اين بازگشتى كه آرزويش كرده، همان بازگشت به خدا، يعنى توبه و انابه است.
در نتيجه، مراد از عذاب «أدنَى»، عذاب دنيا خواهد بود، كه خداوند برايشان نازل كرد، تا زهر چشمى بگيرد، و از عذاب بزرگ قيامت بترساند. و در نتيجه، قبل از رسيدن عذاب استيصال توبه كنند. بنابراين، مراد از عذاب «أكبر» هم، عذاب قيامت خواهد بود.
و معناى آيه اين است كه: سوگند مى خورم كه به زودى از عذاب «أدنى»، يعنى عذاب نزديكتر، از عذاب قيامت چيزى از قبيل قحطى و مرض و جنگ و خونريزى و امثال آن به ايشان مى چشانيم. باشد كه قبل از عذاب روز قيامت، به سوى ما برگردند، و از شرك و لجبازی شان توبه نمايند.
بعضى از مفسران گفته اند: اگر عذاب دنيا را عذاب نزديكتر خواند، و عذاب قيامت را عذاب بزرگتر، با اين كه جا داشت عذاب دنيا را، در مقابل عذاب بزرگتر قيامت، عذاب كوچكتر بخواند، براى اين است كه مقام، مقام تهديد و تخويف بود، و در چنين مقامى، مناسب نبود عذاب را كوچكتر بخواند. لذا آن را عذاب نزديك تر خواند، و به همين علت، عذاب قيامت را هم، در مقابل عذاب نزديكتر دنيا، عذاب دورتر نخواند، چون با مقام تهديد مناسب نبود.
«وَ مَنْ أَظلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَض عَنْهَا إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ»:
گويا اين آيه در مقام بيان علت مطالب قبل، يعنى چشاندن عذاب ادنى، قبل از عذاب اكبر است، مى فرمايد: به اين علت ايشان را عذاب مى كنيم كه مرتكب شديدترين ظلم شدند، و آن، اين است كه از آيات ما بعد از تذكر اعراض مى كردند. پس اينان مجرمان اند، و خدا از مجرمان انتقام خواهد گرفت.
پس جملۀ «وَ مَن أظلَم...»، تعليل عذاب است به اين كه شديدترين ظلم را مرتكب شدند. آنگاه جملۀ «إنَّا مِنَ المُجرِمِينَ مُنتَقِمُون»، تعليل عذاب ظالمان است، به اين كه چون مجرم اند، و عذاب هم، انتقام از مجرمان است، و خدا هم انتقام گيرنده از مجرمان است.
وجوه مختلف درباره مراد از «بِلِقَائِهِ»، در آيه شریفه
«وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكتَابَ فَلا تَكُن فى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَائهِ وَ جَعَلْنَاهُ هُدًى لِّبَنى إِسرائيلَ»:
مراد از «الكتاب»، تورات است. و كلمۀ «مريه»، به معناى شك و بدگمانى است.
مفسران، در مرجع ضمير در كلمۀ «لِقَائِهِ»، و نيز در معناى كلمه مزبور اختلاف كرده اند.
بعضى گفته اند: ضمير به موسى «عليه السلام» بر مى گردد، و مفعول كلمه «لقاء» است، و تقدير كلام «فَلَا تَكُن فِى مِريَةٍ مِن لِقَائِكَ مُوسَی» است. يعنى شك نكن در ديدارت با موسى. چون رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» - به طورى كه در روايات هم آمده - شب معراج، موسى را ديدار كرد.
پس در نتيجه، اگر سوره مورد بحث، بعد از معراج نازل شده باشد، آيه شريفه يادآورى خاطرات شب معراج است، و اگر قبل از شب معراج نازل شده باشد، وعده اى از خدا به آن جناب است، كه به زودى، موسى را خواهى ديد.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير به «موسى» بر مى گردد، ولى معناى آيه، اين است كه: شك مكن در اين كه روز قيامت، موسى را مى بينى.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير به «كتاب» بر مى گردد، و تقدير كلام «فَلَا تَكُن فِى مِريَةِ مِن لِقَاءِ مُوسَى الكِتَاب» است. يعنى شك مكن در اين كه موسى كتاب را خواهد ديد.
بعضى ديگر، تقدير را «مِن لِقَائِكَ الكِتَاب»، و يا «مِن لِقَاءِ الكِتَابِ إيَّاكَ» گرفته اند، كه بنا به تقدير اول، معنا چنين مى شود: شك مكن از اين كه كتاب را خواهى ديد، و بنا به تقدير دوم: در شك مباش از اين كه كتاب تو را خواهد ديد.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير، به آزار و شكنجه اى بر مى گردد كه موسى از دست قومش ديد. و معناى آيه اين است كه: تو در شك مباش از ديدن اذيت، همان طور كه موسى آن را از قومش بديد، ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه طبع و سليقه سالم، هيچ يك از اين وجوه را نمى پذيرد. علاوه بر اين، اين وجوه نمى تواند اتصال آيه را به ماقبلش حفظ كند.
اما آنچه به نظر ما مى رسد - و خدا داناتر است - اين است كه مى گوييم: ممكن است ضمير «لِقَائِهِ» به خداى تعالى برگردد. و مراد از «لقاى خدا»، مسأله بعث و قيامت باشد، به اين عنايت كه روز بعث، روزى است كه همه در برابر خدا قرار مى گيرند، در حالى كه - به طورى كه گذشت - حجابى بين آنان و بين پروردگارشان نيست.
شاهد و مؤيد اين معنايى كه ما براى «لقاء» كرديم، اين است كه قبلا هم در جملۀ «بَل هُم بِلِقَاءِ رَبِّهِم كَافِرُون»، گفتگو از لقاى پروردگارشان به ميان آورده، و سپس در جملۀ «نَاكِسُوا رُؤُسِهُم عِندَ رَبِّهِم»، نيز از سرافكندگى كفار در برابر پروردگارشان، كه آن نيز در معناى لقاء است، سخن گفت.
در نتيجه، معناى آيه شريفه اين مى شود كه: ما به موسى هم كتاب داديم، همان طور كه به تو داديم. پس تو درباره مسأله بعث كه قرآن از آن سخن مى گويد، در شك مباش كه اين شك، مستلزم شك در قرآن است، و اين تأييد حقانيت قرآن به وسيله نزول تورات، تنها در اين آيه نيامده، بلكه در چند جا از قرآن خاطرنشان شده، و نيز مؤيد اين معنا، جمله بعد است كه مى فرمايد: «وَ جَعَلنَاهُ هُدىً لِبَنِى إسرَائِيل وَ جَعَلنَا مِنهُم أئِمَّةً يَهدُونَ بِأمرِنَا...».
ممكن هم هست مراد از لقاى خدا، دل بريدن از هر چيز به سوى خدا تعالى باشد، هنگام وحى قرآن، و يا بعضى از آن، همچنان كه از روايات نىز اين معنا استفاده مى شود.
بنابر اين، در آيه شريفه به صدر سوره برگشت شده، كه مى فرمود: «تَنزِيلُ الكِتَابِ لَا رَيبَ فِيهِ مِن رَبِّ العَالَمِين»، و ذيل آيه بعد كه مى فرمايد: «وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُون»، بيشتر اين وجه را تأييد مى كند. چون در آن مى فرمايد: آنان كه پيشوايان هدايت بودند به آيات ما يقين داشتند، پس تو هم با شك در مسأله قيامت، در قرآن شك مكن، (و به هر حال، خدا داناتر است).
«وَ جَعَلنَاهُ هُدىً لِبَنِى إسرَائِيل» - يعنى: ما تورات را هادى بنى اسرائيل قرار داديم. بنابراين، كلمۀ «هُدىً» مصدر به معناى اسم فاعل، و يا به معناى خود مصدر آمده، ولى به عنوان مبالغه (مثل اين كه در فارسى مى گوييم: فلانى، عين سخاوت است).
«وَ جَعَلنَا مِنهُم أئِمَّةً يَهدُونَ بِأمرِناَ لَمَّا صَبَرُوا وَ كَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُون»:
يعنى: ما بعضى از بنى اسرائيل را پيشوايان قرار داديم، تا مردم را به امر ما هدايت كنند و وقتى ايشان را به امامت و پيشوايى هدايت نصب كرديم، كه در دين صبر كردند، و قبلا هم به آيات ما يقين داشتند.
در تفسير آيه: «قَالَ إنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إمَاماً»، و نيز در تفسير آيه: «وَ جَعَلنَاهُم أئِمَّةً يَهدُونَ بِأمرِنَا»، و نيز در مواردى ديگر كه مناسب بوده، بحث هايى پيرامون مسأله «امامت»، و اين كه «هدايت امام به امر خدا»، چه معنايى دارد، گذرانديم.
اين دو آيه، از رحمت گسترده به وسيله تورات، متضمن اين است كه تورات، فى نفسه هدايت است، و پيروان خود را به سوى حق هدايت مى كند، آن چنان كه در دامن تربيت خود افرادى را بار آورد، كه در پيشرفتگى و لياقت به حدى رسيدند كه خدا براى امامتشان برگزيد، و آنان را به مقامى رسانيد كه مردم را به امر او هدايت مى كردند. پس «تورات»، كتاب پرُ بركتى است براى عمل كردن، و نيز بعد از عمل كردن.
«إنّ رَبَّكَ هُوَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَختَلِفُون»:
منظور از اين اختلاف، اختلاف مردم در دين است، و اين اختلاف را به راه نينداختند، مگر از باب ستم. ستمى كه به يكديگر مى كردند، همچنان كه در چند جا از كلامش به اين معنا اشاره نموده. از آن جمله فرموده: «وَ لَقَد آتَينَا بَنِى إسرَائِيلَ الكِتَاب فَمَا اختَلَفُوا إلَّا مِن بَعدِ مَا جَاءَهُمُ العِلمُ بَغياً بَينَهُم».
بنابراين، مراد از جملۀ «يَفصِلُ بَينَهُم»، قضاء و داورى بين حق و باطل، و محق و مبطل است، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«أَوَ لَمْ يَهْدِ لهَُمْ كَمْ أَهْلَكنَا مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشونَ فى مَساكِنِهِمْ ...»:
كلمۀ «أو» در اول آيه، جمله را عطف مى كند به چيزى كه از كلام حذف شده. گويا فرموده: آيا براى آنان روشن نشد كه چه و چه، و آيا برايشان روشن نگرديد كه چقدر از قرون گذشته و ماقبل ايشان را كه اينان سرگرم قدم زدن در محل آنان مى باشند، هلاك كرديم؟ كلمۀ «هدايت» در آيه شريفه به معناى بيان كردن و يا به همان معناى راهنمايى است، ولى متضمن معناى بيان كردن نيز هست. چون مى بينيم كه با حرف «ل» متعدى شده، و اگر متضمن معناى بيان نبود، مى بايستى با «إلَى» متعدى شود.
«كَم أهلَكنَا مِن قَبلِهِم مِنَ القُرُون» - اين جمله، اشاره به فاعل هدايت، و قائم مقام آن است. چون همين اهلاك امت هاى گذشته است كه بايد نسل حاضر را هدايت كند. و معناى آيه اين است: آيا برايشان بيان و هدايت نكرد، كثرت اهلاك ما امت هاى گذشته را، در حالى كه اينان در مساكن آنان راه مى روند؟
«إنَّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ أفَلَا يَسمَعُون» - در اين سرگذشت ها، آيت ها هست، آيا باز هم نمى شنوند؟ و مراد از «سَمع»، شنيدن مواعظى است كه آدمى را به اطاعت حق و قبول آن وا بدارد.
«أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَسُوقُ الْمَاءَ إِلى الاَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعَامُهُمْ وَ أَنفُسهُمْ ...»:
در مجمع البيان گفته اصل كلمۀ «سوق»، به معناى وادار كردن كسى است به راه رفتن، و از مادۀ «سَاقَ، يَسُوقُ» است. و نيز گفته: كلمۀ «جُرُز»، زمين خشكى را گويند كه به خاطر نيامدن باران، بدون گياه باشد. و كلمۀ «زَرع» در اصل مصدر بوده، و مراد از آن در اين جا، مزروع (زراعت) است.
اين آيه، يكى ديگر از آيات خداى سبحان را تذكر مى دهد كه بر حُسن تدبير او، نسبت به موجودات و مخصوصا موجودات زنده از قبيل چارپايان و انسان دلالت مى كند. و مراد از «سوق آب» به سوى زمين خالى از گياه، راندن ابرهاى حامل باران، به سوى آن سرزمين است.
پس از نزول باران از ابر، حيات زمين، و بيرون شدن زرع، و تغذى انسان و چارپايان تأمين مى شود. چارپايانى كه خداوند آن ها را رام انسان ها كرده، تا براى رسيدن به مقاصد حيات خود، تربيتشان كنند.
جملۀ «أفَلَا يُبصِرُون»، تنبيه و توبيخ كفار است، كه چرا اين آيات را نمى بينند، و اگر خصوص آيت باران را اختصاص به ديدن داد، و آيت سابق، يعنى اهلاك امت هاى گذشته را اختصاص به شنيدن، براى اين است كه علم به هلاكت اقوام گذشته، از راه شنيدن تاريخ و اخبار گذشتگان است، كه به وسيله گوش حاصل مى شود.
و اما علم به راندن ابرها به اين سرزمين و آن سرزمين، و بيرون آوردن زراعت از زمين هاى مُرده، و تغذى انسان ها و چارپايان از آن زراعت، از راه ديدن حاصل مى شود.
مقصود از سخن کفار، که می گفتند: «این فتح، چه وقت است»؟
«وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْفَتْحُ ... وَ لا هُمْ يُنظرُونَ»:
راغب گفته: كلمۀ «فتح»، به معناى برداشتن قفل و حل اشكال است - تا آن جا كه مى گويد - و وقتى گفته مى شود: «فَتَحَ القَضِيّة فَتحاً»، معنايش اين است كه: فلانى، فلان كار را حل كرد، و گره از آن برداشت. همچنان كه در آيه: «رَبَّنَا افتَح بَينَنَا وَ بَينَ قَومِنَا بِالحَقِّ وَ أنتَ خَيرُ الفَاتِحِين»، به همين معنا است.
در آيات سابق نيز مطالبى گذشت كه «فتح»، به معناى «فصل» و حلّ بر آن ها صادق است. يكى: «فصل» بين مردم، در روز قيامت است، كه درباره آن فرمود: «إنَّ رَبَّكَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيَامَة».
و دوم: چشاندن عذاب نزديك تر، و يا انتقام از مجرمان در دنيا است، كه معناى «فتح»، بر آن نيز صادق است. و لذا بعضى از مفسران، «فتح» را به روز قيامت تفسير كرده اند.
بنابراين، معناى كلام كفار كه گفته اند: «اين فتح، چه وقت است اگر راست مى گوييد»؟ همان مطلبى است كه مكرر در قرآن، از ايشان حكايت شده، كه گفته اند: «مَتَى هَذاَ الوَعدُ إن كُنتُم صَادِقِين: اين وعده، چه وقت است اگر راست مى گوييد»؟
بعضى از مفسران، آيه را به فتح در «جنگ بدر» تفسير كرده اند. چون در آن روز، مشركان كه كشته شدند، از ايمان، بعد از كشته شدن خود بهره مند نگشتند.
و بعضى از مفسران، آيه را به «فتح مكه» تفسير كرده اند، ولى جوابى كه در آيه آمده، با آن نمى سازد. چون در جواب فرمود: «بگو روز فتح، ديگر ايمان آوردن كفار سودى به حالشان ندارد، و ديگر مهلت داده نمى شوند». و حال آن كه اگر كافرى در روز فتح مكه ايمان مى آورد، ايمانش سود داشت.
مگر آن كه كسى بگويد اگر هم ايمان مى آوردند، بدين جهت سود نداشت كه معاند حق بودند، و بارها با رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» جنگيدند، و در خاموش كردن نور حق كوشش ها كردند. و معلوم است كه ايمان چنين اشخاصى، ايمان واقعى نيست، بلكه نفاق و دورويى است. ايمانى نيست كه در دلشان وارد شده باشد، و دل هايشان را اصلاح كرده باشد. در چنين وقتى چاره اى جز ايمان ندارند، و به همين جهت مهلت داده نمى شوند.
ممكن هم هست كه مراد از «فتح»، قضاى مابين رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و امت باشد، كه در آخر الزمان، همان طور كه در تفسير جملۀ «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ» گذشت، عملى مى شود.
و به هر حال، مراد از اين دو آيه، اين است كه مشركان عجله مى كردند در آمدن فتح، و حال آن كه اين فتح، سودى به حال كفار ندارد. هر چند كه در آن روز ايمان بياورند. چون آن روز، روزى است كه ايمان احدى نفعى به صاحبش نمى بخشد، و عذاب مهلتشان نمى دهد.
«فَأَعْرِض عَنْهُمْ وَ انتَظِرْ إِنَّهُم مُّنتَظِرُونَ»:
در اين جمله، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» امر مى كند به اين كه از كفار اعراض كند، و منتظر «فتح» باشد، همچنان كه كفار منتظر آن مى باشند. چون كفار منتظر مرگ و يا كشته شدن رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بودند.
و كوتاه سخن اين كه: منتظر بودند دعوت حقّه اش به آخر نرسد و نيمه كاره از بين برود. پس او هم منتظر باشد، همچنان كه آنان منتظرند، تا خدا، «حق» را بر «باطل» و محق را بر مبطل غلبه دهد.
از اين سياق بر مى آيد كه مراد از «فتح»، فتح دنيوى است.
بحث روايتى: (رواياتى ذيل آيات گذشته)
در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در معناى آيه: «تَتَجَافَى جُنُوبُهُم عَنِ المَضَاجِعِ» فرمود:
اينان، كسانى هستند كه قبل از عشاء نمى خوابند. خداى تعالى ثنايشان گفته. از آن به بعد، صحابه از رفتن در بستر خواب خوددارى مى كردند، مبادا خواب بر چشم آنان غلبه كند. پس وقت «عشاء»، عبارت است از آن هنگامى كه هنوز بچه ها به خواب نرفته، و بزرگسالان كسل نشده باشند.
مؤلف: اين روايت را، الدر المنثور، به چند طريق ديگر، كه بعضى سندش تمام و بعضى ناتمام است، نقل كرده، و صدر آن را، شيخ طوسى - رحمه الله - در امالى، به سند خود، از امام صادق «عليه السلام»، در ذيل همين آيه آورده. چيزى كه هست، عبارتش چنين است: «صحابه ديگر نمى خوابيدند، مگر اين كه نماز عشاء را مى خواندند».
و در كافى، به سند خود، از سليمان بن خالد، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: مى خواهى تو را خبر دهم از اصل و فرع و بلندى مقام اسلام؟ عرضه داشتم: بله، فدايت شوم! فرمود: اصل آن «نماز»، و فرعش «زكات»، و مقام بلندش، «جهاد» است.
آنگاه فرمود: اگر بخواهى تو را از «ابواب خير» خبر مى دهم. عرضه داشتم: بفرماييد، فدايت شوم!
فرمود: «روزه»، سپر از آتش دوزخ، و «صدقه» از بين برنده خطايا، و «نماز در دل شب»، ياد آورنده خدا است. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «تَتَجَافَى جُنُوبُهُم عَنِ المَضَاجِعِ».
مؤلف: اين معنا را برقى نيز، در محاسن، به سند خود، از على بن عبدالعزيز، از امام صادق «عليه السلام»، و در مجمع البيان، از واحدى، به سند خود، از معاذ بن جبل، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، و در الدر المنثور، از ترمذى و نسائى و ابن ماجه و ديگران، از معاذ، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده اند.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، از مجاهد روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، مسأله شب زنده دارى را براى ما مى گفت، ديدگانش پر از اشك شد، به طورى كه اشك از ديدگانش فرو ريخت، و همى خواند: «تَتَجَافَى جُنُوبُهُم عَنِ المَضَاجِعِ».
و نيز، در همان كتاب آمده كه ابن ابى شيبه، احمد، مسلم، طبرانى، ابن جرير، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه، و محمد بن نصر، در كتاب صلوة، از طريق ابى صخر، از ابى حازم، از سهل بن سعد، روايت كرده اند، كه گفت:
در جمعى كه نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نشسته بوديم، و ايشان اوصاف بهشت را برايمان مى گفت، صحبت بدين جا كشيد كه: در بهشت، نعمت هايى هست كه نه هيچ چشمى ديده و نه هيچ گوشى شنيده و نه به قلب كسى خطور كرده. آنگاه اين آيه را تا آخر آيه بعدى اش، تلاوت كرد: «تَتَجَافَى جُنُوبُهُم عَنِ المَضَاجِعِ».
رواياتى در عظمت نماز شب و فضيلت شب و روز جمعه
و در مجمع البيان گفته: از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: هيچ حسنه اى نيست، مگر آن كه ثوابى براى آن بيان شده، مگر «نماز شب»، كه خداى عزوجل، ثواب آن را بيان نكرده و به خاطر عظمتى كه داشته، همين قدر فرموده: «فَلَا تَعلَمُ نَفسٌ...».
و در تفسير قمى آمده كه: پدرم، از عبدالرحمان بن ابى نجران، از عاصم بن حميد، از امام صادق «عليه السلام» برايم حديث كرد، كه فرمود: هيچ عمل نيكى از بنده خدا سر نمى زند، مگر آن كه در قرآن، ثوابى برايش معين شده، جز نماز شب، كه خداى عزوجل، ثوابى برايش بيان نكرده. بس كه ثوابش عظيم بوده، همين قدر فرموده: «تَتَجَافَى جُنُوبُهُم عَنِ المَضَاجِعِ يَدعُونَ رَبَّهُم خَوفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقنَاهُم يُنفِقُون... يَعمَلُون».
آنگاه فرمود: خداى عزوجل، براى بندگان مؤمنش در هر جمعه كرامتى دارد. چون روز جمعه مى شود، خداوند، فرشته اى به سوى بنده اش روانه مى كند، كه با او دو جامه است. فرشته اى، آن جامه را به باغ بهشتى آن بنده مى برد، و از دربان اجازه ورود مى خواهد. خادمان، از صاحب باغ اجازه مى خواهند. از همسران خود مى پرسد: مگر بهتر از اين نعمت ها كه دارم، نعمت ديگرى وجود دارد، كه اين فرشته برايم آورده؟
همسرانش مى گويند: اى آقا و مولاى ما! به آن خدايى كه اين بهشت را بر تو مباح كرده سوگند، هديه اى آورده كه از آن زيباتر چيزى نديده ايم. پس بندۀ مؤمن، يكى از آن دو جامه را لنگ، و ديگرى را سردوشى مى كند، به هيچ چيز عبور نمى كند، مگر آن كه از نور آن دو جامه روشن مى شود، تا به مكان مقرر برسد.
همين كه به آن قرارگاه رسيد، و با ساير مؤمنان در آن جا گرد آمدند، پروردگارشان برايشان تجلى مى كند. چون به او نظر مى كنند، يعنى به رحمت او، بى اختيار به سجده مى افتند.
پروردگارشان خطاب مى كند كه: سرها از سجده بر داريد، اين جا ديگر، جاى سجده نيست، و امروز، روز عبادت نيست. من از شما زحمت هر عملى و عبادتى را برداشتم.
مى گويند: پروردگارا! آخر، هيچ چيزى بهتر از اين كه به ما داده اى نيست، (چگونه به شكرانه اش، به سجده نيفتيم؟) به ما بهشت ارزانى داشته اى. مى فرمايد: شما هفتاد برابر آنچه داريد، نيز نزد من داريد.
پس مؤمن، در هر روز جمعه آنچه دارد، هفتاد برابر مى شود، و اين است معناى جملۀ «وَ لَدَينَا مَزِيدٌ»، كه مربوط است به روز جمعه.
آرى، شب آن روز، شبى بسيار بزرگ، و روزش، روزى بسيار تابناك است. تا مى توانيد، در شب و روز جمعه، تسبيح و تهليل و تكبير و ثناى خداى عزوجل بگوييد، و به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، درود بفرستيد.
آنگاه فرمود: پس مؤمن از آن قرارگاه مى رود و به هيچ چيز عبور نمى كند، مگر آن كه روشنش مى سازد، تا به همسرانش مى رسد.
همسرانش مى گويند: به آن خدايى كه اين بهشت را در اختيارمان گذاشت، اى مولاى ما، هرگز تو را زيباتر از اين ساعت نديده ايم. مى گويد: من به نور پروردگارم نظر كردم، تا آن جا كه گفت: عرضه داشتم: فدايت شوم! باز هم برايم بگو.
فرمود: خداى تعالى، بهشتى را به دست خود آفريد، كه هيچ چشمى آن را نديده، و احدى از آن خبر ندارد. همه روزه، صبح درب آن بهشت را باز مى كند، و به آن فرمان مى دهد كه بوى خوشت را زيادتر كن، و نسيمت را جانفزاتر ساز. اين است كه خداى عزوجل درباره اش فرموده: «فَلَا تَعلَمُ نَفسٌ مَا أُخفِىَ لَهُم مِن قَرّة أعيُنٍ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعمَلُونَ».
مؤلف: ذيل روايت، صدرش را تفسير مى كند، كه منظور از اين كه گفت:« چون به او نظر مى كنند»، همان است كه در ذيلش فرمود: «من به نور پروردگارم نظر كردم». و اما جملۀ «يعنى به رحمت او»، جزو روايت نيست، بلكه تفسيرى است كه راوى، خودش براى آن جمله كرده.
و در كافى، به سند خود، از عبدالله بن ميمون قداح، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: كسى كه مؤمنى را طعام دهد تا سير شود، هيچ كس از خلق خدا نمى داند كه چه اجرى در آخرت دارد. نه هيچ ملكى مقرّب، و نه هيچ پيغمبرى مرسل، مگر خود ربُّ العالَمين.
و در تفسير قمى، در روايتى، از ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه: در ذيل آيه «أفَمَن كَانَ مُؤمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَستَوُون» فرمود: على بن ابى طالب «عليه السلام»، و وليد بن عقبة بن ابى معيط، با هم مشاجره كردند. فاسق، يعنى همان وليد بن عقبة مى گفت: به خدا سوگند، زبان من از تو گوياتر، نيزه ام از نيزه تو تيزتر، و در صف تيراندازان، ثابت قدم ترم.
على «عليه السلام» فرمود: ساكت باش، تو تنها فاسقى و بس. پس خداى تعالى، اين آيه را نازل كرد: «أفَمَن كَانَ مُؤمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَستَوُون».
مؤلف: اين روايت را، صاحب مجمع البيان، از واحدى، از ابن عباس، و نيز سيوطى، در الدر المنثور، از كتاب اغانى و واحدى و ابن عدى و ابن مردويه و خطيب و ابن عساكر، از ابن عباس، و نيز از ابن اسحاق، و ابن جرير، از عطاء بن يسار، و از ابن ابى حاتم، از اسدى، از ابن عباس نقل كرده، و نيز از ابن ابى حاتم، از ابن ابى ليلى، نظير آن را روايت كرده.
و در كتاب احتجاج، از حسن بن على «عليهما السلام»، در حديثى كه راجع به احتجاج آن جناب، با عده اى از اطرافيان معاويه است، آمده كه فرمود:
امّا تو اى وليد بن عقبة! به خدا سوگند، من تو را به خاطر دشمنى ات با على ملامت نمى كنم، زيرا آن جناب، تو را به خاطر میگسارى ات، هشتاد تازيانه زد، و پدرت را هم در جنگ بدر، با دست خود به سخت ترين وجهى بكشت. ولى فقط از تو مى پرسم: چگونه او را ناسزا مى گويى؟ با اين كه خدا او را در ده آيه از قرآن، «مؤمن» خوانده و تو را در قرآن، «فاسق» معرفى كرده و فرموده: «أفَمَن كَانَ مُؤمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَستَوُون».
و در الدر المنثور است كه: ابن مردويه، از ابن ادريس خولانى، روايت كرده كه گفت: من از عبادة بن صامت، از آيه «وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِنَ العَذَابِ الأدنَى دُونَ العَذَابِ الأكبر» پرسيدم. گفت: من، معناى اين آيه را از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيدم.
فرمود: منظور از عذاب نزديكتر، مصائب و بيماری ها و دشواری هاست، كه به سوى اسرافگران در دنيا روى مى آورد، نه عذاب آخرت.
عرضه داشتم: يا رسول الله! عذاب «ادناى ما» چيست؟ (ما كه نه مصيبت ديده ايم و نه بيمار شده ايم و نه گرفتارى سختى ديده ايم)؟
فرمود: عذاب «ادناى شما»، زكات و طهارت است.
و در مجمع البيان گفته: در روايت از امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» آمده كه فرمودند: «عذاب ادنى»، دابّة و دجّال است.
آيات ۱ - ۸ سوره احزاب
- سوره «احزاب»، مدنى است، و هفتاد و سه آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
يَا أَيُهَا النَّبىُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لا تُطِع الْكَافِرِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً(۱)
وَ اتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْك مِن رَّبِّك إِنَّ اللَّهَ كانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً(۲)
وَ تَوَكَّلْ عَلى اللَّهِ وَ كفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً(۳)
مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَينِ فى جَوْفِهِ وَ مَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ الَّائِى تُظاهِرُونَ مِنهُنَّ أُمَّهَاتِكمْ وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ذَلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ(۴)
ادْعُوهُمْ لاَبَائهِمْ هُوَ أَقْسط عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَنُكمْ فى الدِّينِ وَ مَوَلِيكُمْ وَ لَيْس عَلَيْكمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطأْتُم بِهِ وَ لَكِن مَّا تَعَمَّدَت قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً(۵)
النَّبىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتهُمْ وَ أُولُوا الاَرْحَامِ بَعْضهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فى كتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ إِلّا أَن تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيَائكُم مَّعْرُوفاً كانَ ذَلِك فى الْكتَابِ مَسطُوراً(۶)
وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَ مِنك وَ مِن نُّوحٍ وَ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى ابْنِ مَرْيمَ وَ أَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقاً غَلِيظاً(۷)
لِّيَسئَلَ الصادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً أَلِيماً(۸)
به نام خدايى كه رحمتى عالم گير، و نيز رحمتى خاص مؤمنان دارد، اطاعت كافران و منافقان مكن، كه خدا دانا و فرزانه است. (۱)
و آنچه از ناحيه پروردگارت به تو وحى مى شود، پيروى كن، كه خدا به آنچه كه مى كنيد، همواره با خبر است. (۲)
و بر خدا توكل كن، كه خدا براى توكل و اعتماد كافى است. (۳)
خدا براى يك نفر، دو قلب در جوفش ننهاده، و خدا همسرانى را كه ظهار مى كنيد (و مى گوييد: پشت تو، پشت مادرم باد)، مادر شما نكرده، و خدا پسر خوانده هايتان را پسرانتان نكرده، اين سخنانى است كه شما از پيش خود مى تراشيد، ولى خدا حق مى گويد، و به سوى راه، هدايت مى كند. (۴)
پسرخوانده ها را به نام پدرانشان صدا بزنيد، كه اين نزد خدا به عدالت نزديك تر است، و به فرضى كه پدر آنان را نمى شناسيد، برادر دينى خطابشان كنيد، و يا به عنوان دوست صدايشان بزنيد، و خدا در آنچه كه تاكنون اشتباه كرده ايد، شما را مؤاخذه نمى كند، وليكن آنچه را عمدا مرتكب مى شويد، مؤاخذه مى كند، و خدا، همواره آمرزنده و رحيم است. (۵)
پيغمبر اسلام از خود مؤمنان نسبت به آنان اختياردارتر است، و همسران وى، مادران ايشان اند، و ارحام، بعضى مقدم بر بعضى ديگرند، تا كسى از ارحامش وارثى دارد، ارث او به مؤمنان و مهاجران نمى رسد، مگر آن كه بخواهيد با وصيت، مقدارى از ارث خود براى آنان، احسانى به آنان كرده باشيد، اين حكم در لوح محفوظ هم نوشته شده است. (۶)
و چون از پيامبران پيمانشان را بستانديم، و نيز از تو پيمانت را گرفتيم، و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، و از همه شان، ميثاق غليظى بستانديم. (۷)
تا از راستگويان بخواهم كه راستى باطنى خود را اظهار كنند، و خدا براى كافران، عذابى دردناك آماده كرده است. (۸)
اين سوره، مشتمل است بر معارف، احكام، قصص، عبرت ها و مواعظى چند، و از آن جمله، مشتمل است بر داستان جنگ خندق، و اشاره اى هم به داستان يهوديان بنى قريظه دارد. و سياق آيات آن، شهادت مى دهد به اين كه از سوره هايى است كه در مدينه نازل شده.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |