تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۲

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ مهر ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۴۷ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏مظاهر تدبير الهى: خلقت، تسويه، تقدير، هدايت و...)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



مراد از اين كه فرمود: «هيچ نفسى نيست جز اين كه بر آن، حافظى است»

«إِن كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيهَا حَافِظٌ»:

اين جمله، جواب قسم است و كلمه «لَمّا» در آن، به معناى «إلّا» است. و معناى آيه اين است كه: هيچ نفسى نيست الا اين كه نگهبانى بر او موكّل است. و مراد از موكّل شدن نگهبانى براى حفظ نفس، اين است كه فرشتگانى اعمال خوب و بد هر كسى را مى نويسند، و به همان نيت و نحوه اى كه صادر شده، مى نويسند؛ تا بر طبق آن در قيامت حساب و جزا داده بشوند. پس منظور از «حافظ»، فرشته و منظور از «محفوظ»، عمل آدمى است. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ إنّ عَلَيكُم لَحَافِظِين * كِرَاماً كَاتِبِين * يَعلَمُونَ مَا تَفعَلُونَ».

و بعيد نيست كه مراد از حفظ نفس، حفظ خود نفس و اعمال آن باشد. و منظور از حافظ، جنس آن بوده باشد كه در اين صورت، چنين افاده مى كند كه جان هاى انسان ها بعد از مُردن نيز محفوظ است؛ و با مُردن نابود و فاسد نمى شود، تا روزى كه خداى سبحان، بدن ها را دوباره زنده كند. در آن روز، جان ها به كالبدها برگشته، دوباره انسان بعينه و شخصه، همان انسان دنيا خواهد شد. آنگاه طبق آنچه اعمالش اقتضا دارد، جزا داده خواهد شد. چون اعمال او نيز، نزد خدا محفوظ است. چه خيرش و چه شرّش.

بسيارى از آيات قرآن - كه دلالت بر حفظ اشيا دارد - اين نظريه را تأييد مى كند. مانند آيه: «قُل يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوتِ الّذِى وُكّلَ بِكُم»، و آيه: «اللّه يَتَوَفّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا وَ الّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِهَا فَيُمسِكُ الِتِى قَضَى عَلَيهَا المَوت».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۰

ظاهر آيه اى كه در سوره انفطار بود و مى گفت «وظيفۀ ملائكه حافظ، حفظ نامه هاى اعمال است»، با اين نظريه منافات ندارد. براى اين كه حفظ جان ها هم، مصداقى از نوشتن نامه است. همچنان كه از آيه: «إنّا كُنّا نَستَنسِخُ مَا كُنتُم تَعمَلُونَ»، به بيانى كه در تفسيرش گذشت، اين معنا استفاده مى شود.

شخصيت انسان به نفس و روح اوست

با اين بيان، ديگر جايى براى اعتراضى كه شده باقى نمى ماند. و آن اعتراض، به كسانى شده كه به اطلاق قدرت خداى تعالى استدلال كرده اند بر مسأله معاد، و گفته اند: وقتى قدرت خداى تعالى مطلق است، چرا نتواند مردم را در آخرت دوباره زنده كند. معترضين، اعتراض ‍ كرده اند: ما هم قدرت خداى تعالى را مطلق مى دانيم، ولى خداى تعالى به ايجاد ممكن الوجود قادر است، و قدرتش هيچ قيد و شرطى ندارد. نه ممتنع الوجود (نظير اجتماع دو نقيض و يا اجتماع دو ضد)، كه خودش ‍ وجودپذير نيست، و اعادۀ انسان بعينه از محالات است و محال، تحقق و هستى نمى پذيرد. چون انسانى كه مى خواهد در آخرت خلق شود، مثل انسان دنيوى است، نه عين او كه در دنيا بود، و معلوم است كه مثل من، غير از خود من است.

جوابى كه گفتيم از بيان ما استفاده مى شود، اين است كه: شخصيت يك انسان، به نفس و يا به عبارت ديگر، به روح اوست، نه به بدن او. در آخرت هم، وقتى خداى تعالى بدن فلان شخص را خلق كرد، و نفس و يا به عبارتى روح او را در آن بدن دميد، قطعا همان شخصى خواهد شد كه در دنيا، به فلان اسم و رسم و شخصيت شناخته مى شد. هرچند كه بدنش با صرف نظر از نفس، عين آن بدن نباشد، بلكه مثل آن باشد.

«فَلْيَنظُرِ الإنسانُ مِمَّ خُلِقَ»:

يعنى انسان بايد بينديشد كه از چه خلق شده، و مبدأ خلقتش چه بوده و چه چيزى به دست خداى تعالى، به اين صورت انسانى در آمده؟

جملۀ مورد بحث، به خاطر اين كه حرف «فاء» در اولش آمده، متفرع بر آيه قبلى، و نتيجه گيرى از مطلبى است كه فحوايش با كمك سياق بر آن دلالت دارد. و حاصل معنا چنين است: وقتى معلوم شد هر نفسى به ذات و اعمالش نزد خدا محفوظ است، و هيچ چيز از او فانى و از اعمال او فراموش نمى شود؛

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۱

پس انسان بايد بپذيرد كه به زودى به سوى پروردگارش بر مى گردد، و طبق آنچه كرده، جزا داده مى شود، و اين برگشتن را بعيد نشمارد. و اگر مى خواهد بفهمد كه هيچ بعيد نيست و به معاد يقين پيدا كند، نظر كند به خلقت نخستين اش، و به ياد آورد روزى را كه قطره اى آب جهنده بود، كه از فضاى مابين استخوان هاى پشت و استخوان هاى سينه خارج مى شود.

خوب، همان كسى كه آن آب را توانست به صورت انسان امروز در آورد، چرا نتواند با همان قدرت كامله اش، بعد از مُردن، دوباره او را برگرداند؟!

در اين دو آيه، كلمۀ «خُلِقَ» به صيغۀ مجهول (خلق شده) آمده، و نام فاعل را كه خداى سبحان است نبرده؛ و اين اشاره است به اين كه از شدت ظهور، لازم نبوده كه نام او برده شود. همه مى دانند كه خالق اين خلق شده، خداست.

استدلال بر قدرت خدا بر احياء اموات، به خلقت انسان از آبى جهنده

«خُلِقَ مِن مَّاءٍ دَافِقٍ»:

آبى را كه با سرعت و فشار جريان داشته باشد، آب «دافق» گويند، كه در اين جا، منظور نطفۀ آدمى است، كه با فشار، از پشت پدر به رحم مادر منتقل مى شود. و اين جمله، جواب از استفهامى تقديرى است كه جملۀ «مِمّ خُلِقَ» آن را مى فهماند (و آن همين است كه بعد از انديشيدن، از خود مى پرسد من از چه خلق شده ام؟ جوابش هم، جملۀ مورد بحث است كه مى فرمايد: «از آبى جهنده».

«يخْرُجُ مِن بَينِ الصُّلْبِ وَ التّرَائبِ»:

كلمۀ «صُلب» به معناى پشت، و كلمۀ «تَرائِب»، جمع «تريبه» است كه به معناى استخوان سفيد است.

مفسّران، در توجيه اين آيه اختلافى عجيب به راه انداخته اند، و ظاهرا منظور از جملۀ «بَينَ الصُّلبِ وَ التَّرَائِب» اين است كه: منى از نقطۀ محصورى از بدن خارج مى شود كه آن نقطه، بين استخوان هاى پشت و استخوان هاى سينه قرار دارد.

البته اين را يادآور شويم كه مراغى، صاحب تفسير معروف به «مراغى»، در ذيل اين آيه، از بعضى اطباء توجيه دقيق و علمى براى اين آيه نقل كرده اگر كسى بخواهد، مى تواند به آن جا مراجعه كند.

«إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ»:

كلمۀ «رَجع»، به معناى برگرداندن است، و ضمير «إنَّهُ»، به خداى تعالى بر مى گردد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۲

و اگر به آوردن ضمير اكتفا كرد، و با اين كه مقام، مقام اظهار بود، نام مقدس ‍ اللّه را ذكر نكرد، براى اين بود كه از شدت ظهور، فرقى ميان اظهار و اضمار نبود. نظير كلمۀ «خُلِقَ» كه مجهول آورده شد.

و معناى عبارت اين است كه: آن كسى كه انسان را از آبى به چنين صفت آفريده، قادر بر اعادۀ او و زنده كردنش بعد از مرگ، و اعاده بدنى مثل بدن دنيائيش هست. چون قدرت بر هر چيز، قدرت بر مثل آن نيز هست، و اين قاعده، معروف و مسلّم است كه: «حكم امثال در آنچه شده و آنچه نشده، يكسان است».

وجه نامگذاری قيامت به «يَومَ تُبلَى السّرائِر»

«يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ»:

كلمۀ «يَوم» ظرف است براى رجع، و «سريره» عبارت است از: هر چيزى كه انسان در دل خود پنهان مى كند. و كلمۀ «بلاء» كه فعل «تُبلى»، مشتق از آن است به معناى آزمايش و نيز شناسايى و كشف نهانى هاست.

در نتيجه، معناى آيه اين است كه: «رجع» در روزى است كه آنچه از عقايد و آثار اعمال كه انسان ها پنهان كرده بودند، چه خيرش و چه شرّش، به مورد آزمايش و شناسايى قرار مى گيرد، و زرگر، اعمال و عقايد آن ها را در بوتۀ زرگرى خود مى آزمايد، تا معلوم شود كدام صالح و كدام فاسد بوده؛ و كدام خالص و كدام داراى ناخالصى و عيار است و بر طبق آن، صاحبش ‍ را جزا مى دهد. پس آيه مورد بحث، در معناى آيه زير است: «إن تُبدُوا مَا فِى أنفُسِكُم أو تُخفُوه يُحَاسِبكُم بِهِ الله».

«فَمَا لَهُ مِن قُوَّةٍ وَ لا نَاصِرٍ»:

يعنى نه خودش نيرويى دارد تا عذاب خدا را از خود دفع كند، و نه ياورى دارد كه او از وى دفاع كند. و خلاصه در روز «رجع»، براى هيچ كس هيچ قدرتى نيست. نه از ناحيه خودش، و نه از ناحيه ديگران.

«وَ السَّمَاءِ ذَاتِ الرَّجْع وَ الاَرْضِ ذَاتِ الصّدْع»:

اين دو جمله، دو سوگند است بعد از سوگندهاى اول سوره، تا امر قيامت و بازگشت به سوى خداى تعالى را تأكيد كند. و مراد از «آسمان صاحب رجع»، همين تحولاتى است كه در آسمان براى ما محسوس ‍ است، ستارگان و اجرامى در يك طرف آن غروب و از طرف ديگر، دوباره طلوع مى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۳

بعضى گفته اند: منظور از رجع آسمان، باريدن آن است. و مراد از «زمين صاحب صَدع»، شكافتن زمين و روييدن گياهان از آن است، و مناسبت اين دو سوگند با مسأله معاد، بر كسى پوشيده نيست.

وصف قرآن به اين كه «قَولٌ فَصلٌ» است و «هَزل» نيست

«إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصلٌ وَ مَا هُوَ بِالهَْزْلِ»:

كلمۀ «فصل» به معناى جدا كردن دو چيز از هم است، به طورى كه بين آن دو فاصله اى پيدا شود؛ و با اين كه قرآن، قول فاصل و جدا سازنده است، اگر آن را «قول فصل» خوانده، از باب «زيدٌ عَدلٌ» است، و «هزل» به معناى شوخى است، در مقابل جدّى.

و اين دو آيه، جواب قسم است و ضمير «إنّهُ» به قرآن بر مى گردد، و معنايش اين است كه: به آسمانى چنان و زمينى چنين سوگند، كه قرآن سخنى جدا سازندۀ بين حق و باطل است، و كلامى خالى از جد، و صرف شوخى نيست. آنچه را قرآن ثابت مى كند، حق محض است، كه شكى در آن نيست. و چون حق است، هيچ باطلى نمى تواند آن را باطل سازد، و هر باطلى در صدد ابطال آن بر آيد، باطل بدون ترديد است. پس ‍ خبرى هم كه از قيامت و بازگشت داده، حق است و در آن شكى نيست.

ولى بعضى گفته اند: ضمير نامبرده، به مطلب قبلى، يعنى خبر رجوع و معاد بر مى گردد. ولى وجه سابق وجيه تر است.

«إِنّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً»:

يعنى كفار با كفرشان و انكار معادشان، همه در اين فكرند كه با حيله هايى، نور خدا را خاموش و دعوت تو را باطل سازند، و من هم، عليه ايشان حيله مى كنم. و حيله خداى تعالى همين است كه ايشان را به دشمنى با سعادت خود وا مى دارد، استدراج مى كند مى فرمايد: مال و اولاد بيشترى مى دهم، بر دل هايشان مُهر مى زنم، و گمراهشان مى كنم، و بر گوش و چشمشان پرده مى افكنم، اين چنين حيله مى كنم، تا در آخر، به سوى عذاب روز قيامتش بكشانم.

«فَمَهِّلِ الْكَافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدَا»:

كلمۀ «تمهيل»، مصدر باب تفعيل است كه فعل امر «مَهِّل»، مشتق از آن است،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۴

به معناى امهال، يعنى مهلت دادن، و خلاصه هر دو لفظ به يك معناست. اما اولى - كه باب تفعيل است - تدريج را مى رساند و دومى، كه از باب افعال است، يكبارگى را. و كلمۀ «رويد»، به معناى اندك است.

و معناى آيه اين است كه: وقتى مى بينى آن ها كيد و حيله گری هايى دارند، و من نيز حيله هايى دارم به عين آنچه آن ها حيله اش مى خوانند، و با در نظر داشتن اين كه «خداى تعالى بر كار خود غالب و مسلط است»، پس ‍ تو منتظر عذاب آنان باش، و در باره آنان عجله مكن، كمى مهلتشان بده كه به زودى آنچه در تهديدشان وعده دادم، خواهد آمد. چون هر آينده اى نزديك است. و در اين كه اول تعبير فرمود به «مَهِّل: مهلت بده» - كه چون باب تفعيل است - تدريج را مى رساند، و در نوبت دوم، تعبير كرد به «أمهِل» كه گفتيم يكبارگى را مى رساند، و «أمهل» را به قيد «رُوَيداً» مقیّد كرد، لطافتى است كه بر كسى پوشيده نيست.

بحث روایتی: (رواياتى ذيل برخى آيات سوره طارق)

در تفسير قمى در ذيل جملۀ «إن كُلُّ نَفسٍ لَمّا عَلَيها حَافِظ» آمده كه: منظور از «حافظ»، ملائكه است.

و در همان كتاب، در ذيل آيه «خُلِقَ مِن مَاءٍ دَافِق» آمده كه: منظور «نطفه» است، كه با قوت خارج مى شود. و در ذيل آيه «يَخرُجُ مِن بَينِ الصُّلبِ وَ التَّرَائِب» آمده: يعنى صُلب مرد، و ترائب زن، كه همان سينۀ اوست.

مؤلّف: اين روايت، صرفنظر از اين كه شخص امام را معرفى نكرده، و تنها گفته است: «فرمود»، و صرفنظر از اين كه سندش افتاده، خود مضمونش هم خالى از اشكال نيست.

و نيز در تفسير قمى، در ذيل آيه «يَومَ تُبلَى السّرائِر» فرموده: يعنى «ظاهر مى شود از سريره ها».

و در مجمع البيان آمده كه روايتى با حذف اواخر سند، از ابى درداء رسيده كه گفت: رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: خداى تعالى، چهار چيز را براى خلقش ضمانت كرده كه هدر نرود و آن، اثر نماز و زكات و روزه رمضان و غسل جنابت است، و همين است سرائرى كه خداى تعالى درباره اش فرمود: «يَومَ تُبلَى السّرائِر».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۵

مؤلّف: و شايد اين از قبيل ذكر بعضى از مصاديق است، همچنان كه روايت بعدى، اين احتمال را تأييد مى كند.

و در همان كتاب، از معاذ بن جبل روايت شده كه گفت: از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پرسيدم: منظور از اين سرائر، كه خداى تعالى بندگان خود را با آن ابتلاء مى كند، چيست؟ فرمود: سرائر شما، همان اعمال شماست؛ از نماز و روزه و زكات و وضو و غسل جنابت، و هر واجب ديگر.

(پس ذكر شده هاى در روايت قبلى، عنوان مثال را دارد)، براى اين كه همۀ اعمال شما، سرائر و پنهانى است. چون هر كسى مى تواند بگويد نماز خوانده ام، در حالى كه نخوانده باشد. و اگر بخواهد مى تواند بگويد وضو گرفته ام، در حالى كه نگرفته باشد. پس همۀ اعمال شما، نزد خدا محفوظ و خدا ضامن آن است، و روز «تبلى السرائر»، واقعيت آن ها آشكار مى گردد.

و در تفسير قمى، در ذيل آيه «فَما لَهُ مِن قُوّة و لا ناصر» آمده: يعنى هيچ نيرويى ندارد كه با آن به سوى خالقش نزديك شود، و هيچ ناصرى ندارد كه اگر خدا عذاب او را بخواهد، او را يارى كند.

و باز در همان كتاب است كه در ذيل جملۀ «وَ السَّماء ذَاتِ الرَّجع» فرمود: يعنى داراى باران و «وَ الأرض ذَات الصَّدع»، يعنى داراى گياه.

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «إنّهُ لَقَولٌ فَصل» آمده: يعنى قرآن، بين حق و باطل را از راه روشنگرى هر يك جدايى مى اندازد، و اين معنا از امام صادق «عليه السلام» روايت شده.

و در الدرّ المنثور است كه ابن ابى شيبه، دارمى، ترمذى، محمد بن نصر، و ابن انبارى (در كتاب مصاحف)، از حارث اعور روايت كرده اند كه گفت: داخل مسجد شدم و ديدم كه مردم دچار ورطۀ بگومگوها شده اند. نزد على شدم و جريان را باز گفتم. از درِ تعجب پرسيد: راستى آنچه نبايد مى كردند، كردند؟!

آنگاه فرمود: من از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شنيدم مى فرمود: به زودى، فتنه اى به پا مى شود. عرضه داشتم: چاره خلاصى از آن چيست يا رسول الله؟ فرمود: تمسك به كتاب خدا، كه در آن خبر امّت هاى قبل از شما و مردم بعد از شما و حَكَم در ما بين شماست،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۶

كتاب خدا كه جدا ساز حق از باطل است. همه اش حق است و جدّى، نه شوخى. هر جبّارى كه كتاب خدا را پشت سر اندازد، خدا كمرش را مى شكند، و هر كس به پيروى هواى نفسش، به دنبال غير قرآن رود، خدا گمراهش مى سازد. كتاب خدا، حبل متين خدا و ذكر حكيم و صراط مستقيم است. كتاب خدا، بازيچۀ هواها نمى شود و دانشمندان، از معارفش سير نمى گردند. گروندۀ به آن، از هر زبانى كه باشد، درباره آن دچار اشتباه نمى شود، و از اين كه دشمنان آن را رد كنند، كهنه نمى گردد، و عجائبش تمام شدنى نيست.

قرآن، همان كتابى است كه وقتى جن آن را شنيد، چاره اى جز اين نديد كه بگويد: «إنّا سَمِعنَا قُرآناً عَجَباً يَهدِى إلَى الرُّشد». هر كس به حكم قرآن سخن گويد، راست گفته؛ و هر كس به حكم آن حكم كند، عدالت ورزيده؛ و هر كس به دستوراتش عمل كند، پاداش داده مى شود؛ و هر كس را به سوى قرآنش بخوانند، به صراط مستقيمش هدايت كرده اند.

مؤلّف: قريب به اين معنا، از معاذ بن جبل، از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و مختصر آن، از ابن مردويه، از على «عليه السلام» نقل شده.

* * *
ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۷

«سوره اعلی»

آيات ۱ - ۱۹ سوره اعلى

  • سوره «اعلى»، مكّى است و نوزده آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *

سبِّح اسمَ رَبِّك الاَعْلى (۱)

الَّذِى خَلَقَ فَسوَّى (۲)

وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى (۳)

وَ الَّذِى أَخْرَجَ المَْرْعَى (۴)

فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى (۵)

سنُقْرِئُك فَلا تَنسى (۶)

إِلا مَا شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الجَْهْرَ وَ مَا يخْفَى (۷)

وَ نُيَسرُك لِلْيُسرَى (۸)

فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى (۹)

سيَذَّكَّرُ مَن يخْشى (۱۰)

وَ يَتَجَنَّبهَا الاَشقَى (۱۱)

الَّذِى يَصلى النَّارَ الْكُبرَى (۱۲)

ثمَّ لا يَمُوتُ فِيهَا وَ لا يحْيى (۱۳)

قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكى (۱۴)

وَ ذَكَرَ اسمَ رَبِّهِ فَصلى (۱۵)

بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا(۱۶)

وَ الاَخِرَةُ خَيرٌ وَ أَبْقَى (۱۷)

إِنَّ هَذَا لَفِى الصُحُفِ الاُولى (۱۸)

صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسى (۱۹)

«ترجمه آیات»

به نام خداى رحمان و رحيم.

نام پروردگار بلند مرتبه خود را منزّه بدار (و در رديف نام هاى ديگرش ‍ قرار مده). (۱)

پروردگارى كه اجزاى عالَم را از عدم به وجود آورد و هر يك را در جايى قرار داد كه بايد قرار مى داد. (۲)

و پروردگارى كه هر چيزى را داراى حدود و اندازه اى كرد، به طورى كه براى رسيدنش به هدف نهايى از خلقتش مجهز باشد. (۳)

و پروردگارى كه چراگاه ها از زمين رويانيد. (۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۸

و دوباره خزانش كرد و به صورت خاشاكى سياه در آورد. (۵)

از نظر حفظ قرآن دلواپس مباش، اينقدر برايت مى خوانيم كه ديگر از يادش نبرى. (۶)

البته به اذن ما از ياد نبرى و گرنه هرچه را كه بخواهد، از ياد خواهى برد، كه خدا داناى به آشكار و نهان است. (۷)

و ما در سر هر دو راهى، تو را به راه آسانتر دعوت، سوق مى دهيم و انتخاب آن را به فطرت پاكت الهام مى كنيم. (۸)

پس تو به كار تذكر دادنت بپرداز، البته جايى كه تذكر مفيد باشد. (۹)

كه به زودى، آن ها كه از خدا مى ترسند، متذكر مى شوند. (۱۰)

ولى بدبخت ترين افراد از تذكّر تو اعراض مى كنند. (۱۱)

بدبخت هايى كه در آتش خواهند سوخت، آتشى كه از آتش دنيا سوزنده تر است. (۱۲)

چون در آن، مرگ و حياتى نيست. (۱۳)

محققا هر كس كه خود را تزكيه كند، رستگار مى شود. (۱۴)

و هر وقت نام خدا را به ياد آورد، بلافاصله به نماز بايستد. (۱۵)

ولى شما اى مردم! زندگى دنيا را بر آن رستگارى مقدم مى داريد. (۱۶)

با اين كه زندگى آخرت، خير محض و فناناپذير است. (۱۷)

اين سفارش ها، در صحف قديم نيز بود. (۱۸)

يعنى صحف ابراهيم و موسى. (۱۹)


«بیان آیات»

در اين آيات، به توحيد خداى تعالى امر شده. توحيدى كه لايق به ساحت مقدس او باشد. و نيز به تنزيه ذات متعاليه اش، از اين كه نام مقدسش، با نامى ديگر ذكر شود، و يا چيزى كه بايد به او مستند شود، به غير او نسبت دهند. مثلا كسى ديگر را در خلقت و تدبير و رزق، شريك او بدانند. و به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» وعده تأييد مى دهد. تأييد به وسيلۀ علم و حفظ؛ و نيز وعده مى دهد كه او را از آسان ترين طريق و مناسب ترين راه، به تبليغ و دعوت موفق بفرمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۳۹

و سياق آيات اول سوره، سياق آيات مكّى است. و اما ذيل سوره، يعنى از جملۀ «قد أفلح من تزكّى...» مورد ترديد است. براى اين كه از طرق ائمۀ اهل بيت، و همچنين از طرق اهل سنت رواياتى رسيده كه منظور از «تزكّى»، دادن زكات فطره و خواندن نماز عيد است. و اين را هم مى دانيم كه روزه و توابعش، كه يكى زكات فطره است و همچنين نماز عيد، بعد از هجرت در مدينه تشريع شده.

نتيجه مى گيريم كه: آيات ذيل سوره در مدينه نازل شده. پس سوره مورد بحث، مشتمل است بر آيات مكّى و مدنى هر دو. و اين با رواياتى كه مى گويد اين سوره مكّى است، منافاتى ندارد؛ براى اين كه مى توان آن را حمل كرد به اين كه منظور صدر سوره است.

توضيح معناى اين كه فرمود: «سبّح اسم ربّك»

«سبِّح اسمَ رَبِّك الاَعْلى»:

در اين آيه، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» دستور مى دهد اسم پروردگار خود را تقديس و تنزيه كند. و از اين كه نفرمود پروردگارت را تنزيه كن، فرمود اسم پروردگارت را تنزيه كن - و ظاهر لفظ «اسم» كلمه اى است كه بر مسمّى دلالت كند - و كلمه هم جايش در زبان است؛ مى فهميم كه منظور اين است كه: هر وقت نام پروردگارت را به زبان مى آورى، نام چيز ديگرى از قبيل آلهه و شركا و شفعا - كه خدا از آن منزّه است - با آن كلمه به زبان ميار، و نسبت ربوبيت به آن ها مده. يعنى امورى كه از شؤون ربوبيت است و مختص به خداى تعالى است، از قبيل خلقت، ايجاد، رزق، احياء، اماته و امثال آن را، به غير خدا نسبت مده.

و يا معنايش اين است كه: امورى كه لايق ساحت مقدس خداى تعالى نيست، از قبيل عجز، جهل، ظلم، غفلت و نظائر آن از هر صفت نقص و عيب را، به خدا منسوب مكن.

و كوتاه سخن اين كه: تنزيه نام خدا اين است كه وقتى سخن از خدا مى رود، بايد كلام از ذكر امورى كه مناسب با ذكر او نيست، خالى باشد. اين تنزيه خدا، در مرحلۀ زبان و سخن است كه بايد با تنزيه او در مرحلۀ عمل موافق باشد؛ و لازمۀ اين تنزيه، توحيد كامل و نفى شرك جلى است. و شرك جلى، درست عكس توحيد است و شخص مشرك، نه تنها خداى تعالى را منزه از نواقص مذكور نمى داند، بلكه از شنيدن نام خدا به تنهايى ناراحت مى شود.

و دو آيه زير بر اين معنا ناطق است: «وَ إذَا ذُكِرَ اللّهُ وَحدَه اشمَأزّت قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِالآخِرَة وَ إذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إذا هُم يَستَبشِرُون»، «وَ إذَا ذكرت رَبّك فِى القُران وَحدَهُ وَلَّوا عَلَى أدبَارِهِم نُفُورا».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۴۰

و در اين كه اسم را اضافه كرد به كلمۀ «ربّ» و رب را اضافه كرد به كاف خطاب، نكته اى است كه بيان قبلى ما را تأييد مى كند. چون معناى آن چنين مى شود: منزّه بدار نام پروردگارت را كه تو، او را پروردگار خود گرفته اى و مردم را به ربوبيّت و الوهيّت او مى خوانى. پس ديگر در كلام خود، آن جا كه نام او را به ربوبيّت مى برى، نبايد نام غير او به طورى ذكر شود كه با ربوبيت خداى تعالى - كه خودش نيز خود را بدان ناميده - منافات داشته باشد.

كلمۀ «الأعلى»: به معناى كسى است كه بر فراز هر بلندى كه تصور شود در آمده، و بر هر چيزى قاهر و چيره باشد، و اين كلمه، صفت «ربّك»است، نه صفت «اسم»، و همين صفت حكم آيه را تعليل مى كند، و مى فهماند كه چرا گفتيم نام پروردگارت را منزه بدار. براى اين كه او از هر علوى كه تصور شود، عالى تر است.

مفسّران درباره اين جمله، چهار قول دارند:

بعضى گفته اند: معناى «سبح اسم ربّك الأعلى» اين است كه: بايد بگويى «سُبحانَ ربّى الأعلى». نقل از ابن عبّاس. البته اين نسبت را هم به وى داده اند كه گفته معنايش اين است كه نماز بخوان.

بعضى گفته اند: مراد از كلمۀ «اسم»، مسمّى، يعنى خود خداى تعالى است. و معناى آيه اين است كه: خدا را از هر فعل و صفتى كه لايق به ساحت قدس او نيست، منزّه بدار.

بعضى گفته اند: منظور از آوردن كلمۀ «اسم»، تعظيم مسمّى است، و به گفتۀ لبيد شاعر استشهاد شده كه گفته است:

«إلى الحول، ثمّ اسم السلام عليكما: تا سر يك سال، و سپس اسم سلام بر شما دو نفر باد». يعنى سلام بر شما باد. در اين جا هم، معنايش: «سبّح ربّك الأعلى» است.

و بعضى گفته اند: مراد تنزيه اسماى خداى تعالى است از هر رفتارى كه لايق به ساحت قدس او نباشد. مثلا اگر لفظى از اسماى خدا عمومى باشد، هم به خداى تعالى اطلاق شود، هم به غير او، مانند عالم و قادر و امثال آن؛ در مورد خداى تعالى آن را تأويل نكند (و با اسماى خدا بازى ننمايد)؛ و اگر لفظى باشد كه معناى اصلى و لغوى آن در مورد خداى تعالى صادق نباشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۴۱

كلمه را بر معناى اصلی اش باقى نگذارد، و آن را تأويل نمايد. مانند «و جاء ربّك: پروردگار تو آمد»، كه حتما بايد تأويل شود. و اگر كلمه اى است كه جز در مورد خداى تعالى اطلاق نمى شود، مانند كلمۀ «الله»، بايد آن را بر غير خداى تعالى اطلاق نكند و در جاهاى نامناسب، از قبيل مستراح آن را به زبان نياورد، و به همين قياس، رعايت ادب را درباره اسم خدا بنمايد.

وليكن معنايى كه ما ارائه داديم، هم عمومى تر و وسيع تر است، و هم با سياق آيات بعدى كه مى فرمايد: «سنقرئك فلا تنسى» و «نُيَسّرك لِليُسرى فَذكّر»، مناسب تر است. چون سياق اين آيات، سياق تحريك و تشويق به تبليغ رسالت، و تذكر دادن و بيدار كردن مردم است.

و لذا نخست دستور مى دهد كه آن جناب، كلام خود را اصلاح كند و از هر چيزى كه بويى از شرك جلى و يا شرك خفى دارد، پاك نمايد، و اسم پروردگارش را منزّه بدارد. و در مرحلۀ دوم، او را وعده مى دهد به اين كه آن قدر وحى را برايش بخواند كه ديگر چيزى از آن را فراموش نكند. و در مرحلۀ سوم، وعده اش مى دهد كه طريقه تبليغ را بر او آسان سازد. و در آخر، دستور مى دهد مردم را تذكر دهد و تبليغ كند. (دقت بفرماييد)!

مظاهر تدبير الهى: خلقت، تسويه، تقدير، هدايت و...

«الَّذِى خَلَقَ فَسوَّى»:

«خلقت هر چيزى»، به معناى گردآورى اجزاى آن است، و «تسويه اش»، به معناى روى هم نهادن آن اجزا به نحوى است كه هر جزئى در جايى قرار گيرد كه جايى بهتر از آن برايش تصور نشود. و علاوه بر آن، جايى قرار گيرد كه اثر مطلوب را از هر جاى ديگرى بهتر بدهد. مثلا در مورد انسان، چشم را در جايى و گوش را در جايى و هر عضو ديگر را در جايى قرار دهد كه بهتر از آن، تصور نشود و حقش ادا شود.

و اين دو كلمه، يعنى «خلقت» و «تسويه»، هرچند در آيه شريفه مطلق آمده، ليكن تنها شامل مخلوقاتى مى شود كه يا در آن تركيب باشد، و يا شائبه اى از تركيب داشته باشد. و آيه مورد بحث تا چهار آيه بعد، در مقام توصيف تدبير الهى است و اين، خود برهانى است بر ربوبيت مطلقه او.

«وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى»:

يعنى آنچه را خلق كرده، با اندازه مخصوص و حدود معين خلق كرده. هم در ذاتش و هم در صفاتش و هم در كارش. و نيز آن را با جهازى مجهز كرده كه با آن اندازه ها متناسب باشد و به وسيله همان جهاز، او را به سوى آنچه تقدير كرده هدايت فرموده. پس هر موجودى به سوى آنچه برايش ‍ مقدّر شده و با هدايتى ربانى و تكوينى، در حركت است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۴۲

مانند طفل كه از همان اولين روز تولدش، راه پستان مادر را مى شناسد؛ و جوجه كبوتر مى داند كه بايد منقار در دهان مادر و پدرش كند؛ و هر حيوان نرى به سوى ماده اش هدايت، و هر ذى نفعى به سوى نفع خود هدايت شده است. و بر همين قياس هر موجودى، به سوى كمال وجوديش هدايت شده.

و خداى تعالى، در اين معانى فرموده: «و إن مِن شئ إلّا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلّا بقدر معلوم». و نيز فرموده: «ثُمّ السبيل يَسّرَه». و نيز فرموده: «لِكُلّ وِجهَةٌ هُوَ مُوَلّيهَا».

«وَ الَّذِى أَخْرَجَ المَْرْعَى»:

كلمۀ «مَرعى»، به معناى چرايى است كه علف خواران آن را مى چرند، و كسى كه آن را از زمين خارج مى كند و مى روياند، همان خداى سبحان است.

«فَجَعَلَهُ غُثَاءً أَحْوَى»:

كلمۀ «غثاء»، به معناى گياه خار و خاشاكى است كه سيل، به كنار بيابان مى ريزد و منظور از آن، در اين جا - به طورى كه گفته اند - گياه خشكيده است. و كلمۀ «أحوى»، به معناى سياه شده است.

و منظور از بيرون كردن «مَرعى» براى آذوقه حيوان و سپس خاشاك سياه كردنش، ارائه نمونه اى از تدبير ربوبى و دلائل ربوبيّت خداست، همچنان كه خلقت و تسويه و تقدير و هدايت، نمونه ديگرى از آن است.

«سنُقْرِئُك فَلا تَنسى * إِلا مَا شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الجَْهْرَ وَ مَا يخْفَى»:

راغب، در مفردات گفته: كلمۀ «قرائت» به معناى ضميمه كردن حروف براى به وجود آوردن كلمه، و رديف كردن كلمات براى به وجود آوردن جمله است در حال خواندن. پس اين ماده، در هر ضميمه كردنى استعمال نمى شود. مثلا وقتى مى خواهى بفهمانى من مردم محل را گردهم جمع كردم، نمى توانى بگويى: «قرأتُ القوم». و باز به همين دليل به يك حرف كه از دهان در آيد، قرائت گفته نمى شود.

معناى «إقرأ» در «سنقرئك فلا تنسى» و مفاد استثناء «إلّا ما شاء اللّه»

و در مجمع البيان گفته: كلمۀ «إقرأ» كه فعل «نُقرِئُكَ» مشتق از آن است، به معناى تحويل گرفتن قرائت قارى است، به منظور غلط گيرى و تصحيح قرائت وى، و قارى به معناى خود خواننده است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۴۳

البته بايد توجه داشت كه در مورد بحث كه مى فرمايد: «ما به زودى تو را اقراء مى كنيم»، به معناى اقراى معمول در بين خود افراد معلولى نيست، كه استاد گوش بدهد و غلط هاى شاگرد را تصحيح كند. و يا جايى كه خوب نخوانده، خوب خواندن را به او بياموزد. چون چنين چيزى از رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» سابقه نداشته، و معهود نيست كه چيزى از قرآن را خوانده باشد، و چون به علت فراموشى خوب نخوانده و يا به غلط خوانده، خداى تعالى فرموده باشد: تو بخوان و من گوش مى دهم، تا درست خواندن را به تو ياد دهم؛ بلكه منظور از اقراء در خصوص مورد، اين است كه ما چنين قدرتى به تو مى دهيم كه درست بخوانى و خوب بخوانى؛ و آن طور كه نازل شده و بدون كم و كاست و غلط و تحريف بخوانى. و خلاصه آنچه را كه نازل شده، فراموش نكنى.

و جملۀ «سَنُقرِئُك فَلا تَنسى»، وعده اى است از خداى تعالى به پيامبرش، به اين كه علم به قرآن و حفظ قرآن را در اختيارش بگذارد؛ به طورى كه قرآن را آن طور كه نازل شده، همواره حافظ باشد، و هرگز دچار نسيان نگردد، و همان طور كه نازل شده، قرائتش كند. و ملاك در تبليغ رسالت و وحى به همان طور كه وحى شده، همين است.

و جملۀ «إلّا ما شاء الله»، استثنايى است كه تنها به منظور بقاى قدرت الهى بر اطلاقش آورده شده. مى خواهد بفهماند چنين نيست كه خداى تعالى، بعد از دادن چنين عطيه اى، ديگر قادر نباشد تو را گرفتار فراموشى كند. نه، بعد از اعطاء هم باز به قدرت مطلقۀ خود باقى است و اين استثنايى، نظير استثنايى است كه در آيه شريفه: «و أمّا الّذين سُعدوا فَفِى الجنّة خَالدِين فِيها ما دَامت السّموات و الأرض إلّا ما شاء ربُّك عَطاء غير مَجذُوذ» مى باشد، كه توضيحش در همان سوره گذشت.

پس در اين استثنا، نمى خواهد بعضى از مصاديق نسيان را از عموم «لا تنسى» خارج كند و بفرمايد به زودى علم قرآن را به تو مى دهيم، به طورى كه هيچ چيز از قرآن را فراموش نكنى، مگر آنچه را كه او خواسته است، فراموش كنى. براى اين كه اگر معنا چنين باشد، اختصاص به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ندارد، همه مردم اين طورند، و از هر چيزى و هر محفوظى، آن مقدارى را فراموش مى كنند، كه خدا خواسته باشد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۴۴

و از اشيا مقدارى را حفظ مى كنند و مقدارى را فراموش مى نمايند. پس اين چه منتى است كه بر شخص رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» نهاده؟ با اين كه عطيّه، عطيّه اى است عمومى و مشترك بين آن جناب و عموم مردم. پس وجه درست همان است كه ما بيان كرديم.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←