تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۴۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱۶۵ - ۱۶۱، سوره انعام
قُلْ إِنَّنى هَدَاني رَبى إِلى صرَطٍ مُّستَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِّلَّةَ إِبْرَهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كانَ مِنَ الْمُشرِكِينَ(۱۶۱)
قُلْ إِنَّ صلاتى وَ نُسكِى وَ محْيَاى وَ مَمَاتى للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(۱۶۲)
لا شرِيك لَهُ وَ بِذَلِك أُمِرْت وَ أَنَا أَوَّلُ المُْسلِمِينَ(۱۶۳)
قُلْ أَ غَيرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبًّا وَ هُوَ رَب كلِّ شىْءٍ وَ لا تَكْسِب كلُّ نَفْسٍ إِلا عَلَيهَا وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلى رَبِّكم مَّرْجِعُكمْ فَيُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تخْتَلِفُونَ(۱۶۴)
وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَكمْ خَلَئف الاَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فى مَا ءَاتَاشْ إِنَّ رَبَّك سرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمُ(۱۶۵)
بگو همانا پروردگارم مرا به راهى راست رهنمايى كرد.(۱۶۱)
دينى قائم به امر بندگان ، ملت ابراهيم كه به حق گراينده بود و از مشركين نبود. (۱۶۲)
بگو به درستى كه نماز و عبادت و زندگى و مرگ من از آن پروردگار جهانيان است ، شريكى ندارد، و من بدين كار ماءمورم و اولين مسلم مى باشم . (۱۶۳)
بگو آيا به جز خدا پروردگارى بجويم با اينكه پروردگار هر چيزى است و هيچ نفسى از شما كار (زشتى ) نمى كند مگر به زبان خود و هيچ حاملى بار (گناه ) ديگرى را برنمى دارد، سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است و به شما خبر نمى دهد در آنچه اختلاف داشتيد. (۱۶۴)
او است كسى كه شما را خليفه هاى زمين قرار داد و برخى را به درجاتى بر بعض ديگر برترى داد تا شما را در آنچه به شما داده آزمون كند، پروردگارت كيفر كردار را به زودى مى دهد و همو آموزگار مهربان است . (۱۶۵)
اين آيات آخر سوره است و مشتمل است بر هدفى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در دعوت اين سوره داشته و اينكه به آنچه دعوت مى كرده عامل نيز بوده و نيز مشتمل است بر خلاصه دلايلى كه در اين سوره عليه عقيده شرك اقامه شده است . قُلْ إِنَّنى هَدَاخ رَبى إِلى صرَطٍ مُّستَقِيمٍ... كلمه « قيم » بكسر قاف و فتح ياء مخفف قيام است ، و توصيف دين به آن براى مبالغه در اين است كه دين بر مصالح بندگان قيام دارد، بعضى هم گفته اند: اين كلمه به معناى قيم و سرپرست امر است . در اين آيه خداى تعالى پيغمبر گرامى خود را دستور مى دهد كه به مردم بگويد: پروردگارش او را به هدايت الهى خود به سوى صراط مستقيم و آن راه روشنى كه قيم بر سالكان خويش است ، و تخلف و اختلاف در آن راه ندارد دينى كه چون مبنى بر فطرت است به بهترين وجهى قائم به مصالح دنيا و آخرت انسانى است هدايت فرموده ، همچنانكه ابراهيم را به آن دين حنيف و يا به عبارت ديگر آن دينى كه از انحراف شرك به سوى اعتدال توحيد متمايل است هدايت فرمود. آرى ، ابراهيم هم از مشركان نبود. توضيح اين معانى در خلال تفسير آيات اين سوره گذشت . قُلْ إِنَّ صلاتى وَ نُسكِى وَ محْيَاى وَ مَمَاتى للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ لا شرِيك لَهُ وَ بِذَلِك أُمِرْت وَ أَنَا أَوَّلُ المُْسلِمِينَ كلمه « نسك » به معناى مطلق عبادت است ، و ليكن بيشتر در ذبح و يا قربانيى كه منظور تقرب به درگاه خداى سبحان ذبح مى شود استعمال شده است . در اين آيه شريفه خداى تعالى براى بار دوم رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه به مردم بگويد: او خودش به آنچه كه خداوند به سوى آن هدايتش كرده عمل مى كند. و منظور از اين اعلام اين است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تهمت دورتر شده و مردم بهتر دين او را تلقى به قبول كنند، چون يكى از نشانه هاى راستگويى اين است كه گوينده به گفته هاى خود عمل نموده و گفتارش با كردارش مطابقت داشته باشد، لذا مى فرمايد: به مردم بگو كه من نماز و تمامى عبادات و زندگيم و جميع شؤ ون آن از قبيل اعمال ، اوصاف ، فعل ها و ترك ها كه مربوط به من است ،
و همچنين مرگم را با هر چه كه از امور آن مربوط به من است و آن امور پس از مرگ است كه از زندگى دنيا سرچشمه مى گيرد چنانكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرموده : « آنچنانكه زندگى مى كنيد خواهيد مرد » همه را براى خددا قرار دادم ، بدون اينكه كسى را در آن ها شريك او بدانم . و خلاصه من در جميع شؤ ون حيات و مماتم بنده اى هستم تنها براى خدا، و روى خود را تنها متوجه او نمودم . چيزى را قصد نمى كنم و از چيزى روى گردان نيستم مگر براى او، در مسير زندگيم قدمى برنمى دارم و به سوى مرگ قدم نمى گذارم مگر براى او، چون او پروردگار همه عالميان و مالك همه و مدبر همه است . من به اين نحو از عبوديت ماءمور شده ام ، و اولين كسى كه تسليم خواسته او شود، و آن عبوديت به تمام معنا را از هر باب و هر جهتى كه او خواسته قبول نمايد، خودم هستم . از اينجا معلوم مى شود كه منظور از جمله « ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله » . اين است كه آنجناب اخلاص بندگى خود را در نماز و عبادات ديگر و زندگى و مرگ اظهار كند، و يا اين است كه در همه اين چهار چيز انشاء (عقد قلب ) نمايد نه اينكه دو امر اولى را با اخلاص بجاى آورد و در دو امر اخير اعتقاد كند كه دست خدا است . دليل گفته ما جمله « و بذلك امرت » است كه به يك لسان امر مى كند همه آن امور را براى خداى سبحان قرار بدهد به اين معنا كه در آن دو اخلاص داشته باشد و زندگى و مرگ را براى خدا قرار بدهد يعنى معتقد باشد كه زندگى و مرگش در دست او است ، از جمله مذكور چنين چيزى برنمى آيد مگر با تكلف و زحمت . مقصود از اينكه رسول الله صلى عليه و آله « اول المسلمين » مى باشد. جمله « و انا اول المسلمين » دلالت دارد بر اينكه مقصود از « اول » ، اولويت به حسب درجه است نه اولويت به حسب زمان ، زيرا قبل از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز مسلمانى بودند، به شهادت حكايتى كه قرآن كريم از قول نوح نموده كه گفت : « و امرت ان اكون من المسلمين » و همچنين از قول ابراهيم كه گفت : « اسلمت لرب العالمين » و از قول او و فرزندش كه گفتند: « ربنا و اجعلنا مسلمين لك » و نيز درباره لوط فرموده : « فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين » و از مكه كشور سبا حكايت كرده كه گفت : « و اوتينا العلم من قبلها و كنا مسلمين » البته اين در صورتى است كه مقصود ملكه سبا، اسلام براى خدا باشد و نيز گفت : « و اسلمت مع سليمن لله رب العالمين » . و در قرآن كريم احدى به وصف : « اول المسلمين » توصيف نشده ، تنها رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است كه در آيه مورد بحث و همچنين در آيه « قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين و امرت لان اكون اول المسلمين » اول المسلمين خوانده شد. بعضى گفته اند: مقصود اين است كه آنجناب اول مسلمان از اين امت است ، زيرا اگر مراد اسلام در همه قرون بوده باشد اولين مسلمان ابراهيم خليل (عليه السلام ) است ، و سايرين تابع او هستند. ليكن اين حرف صحيح نيست ، زيرا اسلام در آيه شريفه مقيد به اسلام اين امت نشده ، پس وجهى براى تقيد آن نيست . و اما اينكه گفت : اولين مسلمان ابراهيم بود، جوابش آيات گذشته است كه پيغمبران قبل از ابراهيم را هم مسلمان معرفى مى كرد. و اما آيه « و من ذريتنا امة مسلمة لك » و آيه « ملة ابيكم ابراهيم هو سميكم المسلمين » هيچ كدام دلالتى بر ادعاى مذبور ندارد قُلْ أَ غَيرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبًّا وَ هُوَ رَب كلِّ شىْءٍ... اين آيه و آيه بعدش مشتملند بر سه حجت كه در حقيقت جامع همه حجت هايى است كه در اين سوره بر مساءله توحيد اقامه شده است . اين حجت ها عبارت است از استدلال به آغاز آفرينش و استدلال به انجام آن و استدلال به حال انسان كه بين آن آغاز و اين انجام زندگى مى كند، و به عبارت ديگر استدلال به نشاءه دنيا و قبل از آن و بعد از آن . استدلال از طريق آغاز آفرينش را جمله « اغير الله ابغى ربعا و هو رب كل شى ء » متعرض آن است ؛ چون وقتى خداى تعالى رب هر چيزى باشد قهرا تمامى موجودات مربوب او خواهند بود، و غير او على الاطلاق رب ديگرى كه صالح براى پرستش باشد نيست . و استدلال از طريق انجام آفرينش و بازگشت آن را جمله « و لا تكسب كل نفس الا عليها » متعرض است كه مفادش اين است كه بطور كلى اشخاص هيچ عمل زشتى نمى كنند مگر اينكه خود صاحبان عمل ، وزر و وبال آن را به دوش خود خواهند كشيد، و هيچ كس وزر ديگرى را به دوش نمى كشد و اين آثار سوء همچنان باقى باقى است تا روزى كه خلائق به سوى پرودگار خود بازگشت كنند، و پروردگار با كشف حقايق اعمال بندگان جزاى آنان را بدهد. مسلما وقتى مفرى از اين جزا نباشد، و مالك روز جزا خداى تعالى باشد پس قهرا تنها او متعين براى پرستش است نه ديگران كه مالك چيزى نيستند. و استدلال از طريق نشاءه دنيا را جمله « و هو الذى جعلكم خلائف ... » متعرض است ، و حاصلش اين است كه اين نظام عجيبى كه در زندگى دنيوى شما حكومت مى كند، و اساس آن مساءله خلافت نسل شما بشر در زمين و اختلاف شؤ ون شما به بزرگى و كوچكى ، ضعف و قدرت ، ذكوريت و انوثيت ، غنا و فقر، رياست و مرؤ وسيت و علم و جهل و غير آن است گرچه نظامى است اعتبارى و قراردادى و ليكن به دنبال تكوين پيدايش يافته و به آن منتهى مى شود، پس در حقيقت به وجود آورنده اين نظام هم خداى تعالى است ، و منظورش از به وجود آوردن آن امتحان و تربيت شما است ، پس هم او رب و پرورش دهنده شما است ، و آن كسى كه سعادت شما را تدبير مى كند و فرمانبران را به سعادت مقدرشان رسانيده ستمگران را وا مى گذارد. از آنچه گذشت معلوم شد كه مجموع دو جمله « و لا تكسب كل نفس الاّ عليها و لا تزو وازرة وزر اخرى » يك معنا را افاده مى كنند، و آن اين است كه : هركس هر چه مى كند مانند سايه اى به دنبالش هست ؛ و از او به ديگرى تجاوز نمى كنند، و اين مفاد آيه « كل نفس بما كسبت رهينه » است كه مى فرمايد هر كس گروگان عملى است كه كرده . وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَكمْ خَلَئف الاَرْضِ... « خلائف » جمع « خليفه » است . و معناى آيه اين است كه : او كسى است كه بعضى از شما را جانشين بعضى ديگر نموده و نسلى از شما پس از نسلى در زمين بوجود مى آورد. و يا معنايش اين است كه : شما را در زمين خليفه خود قرار داده ، و معناى « خليفه » در تفسير آيه « انى جاعل فى الارض خليفة » در جلد اول اين كتاب گذشت ، و معناى آيه مورد بحث از بيانى كه گذشت روشن مى شود. نكته اى كه باقى مانده اين است كه خداوند اين سوره را با ذكر رحمت و مغفرت خود ختم فرموده است . بحث روايتى
پيرامون اسلام خالص و آيه (درجات فوقها بعض )...
در كافى به سند خود از ابن مسكان از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در معناى : « حنيفا مسلما » فرموه : يعنى خالصا مخلصا و بدون اينكه چيزى از بت پرستى در آن مخلوط باشد . مؤ لف : اين روايت را صاحب تفسير برهان از برقى نقل كرده و وى به سند خود از ابن مسكان از امام صادق عليه السلام روايت كرده است ، با اين تفاوت كه در اينجا بعد از خالصا مخلصا مى گويد: « لا يشوبه شى ء : چيزى به آن مخلوط نيست » و اين در حقيقت بيان مراد است نه تفسير به معنا . و در تفسير عياشى از ابى بصير از ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده كه در ذيل جمله « و رفع بعضكم فوق بعض درجات » فرموده : اينكه خداى تعالى در اينجا درجات را متعدد گرفته و فرموده : « درجات بعضها فوق بعض » و نفرموده : « درجة » براى اين است كه بفهماند مردم از نظر عمل همه در يك درجه نيستند مؤ لف : اين روايت آيه شريفه را نقل به معنا كرده و عبارت « درجات بعضها فوق بعض » از خود امام است ، و گرنه آيه شريفه مورد بحث « و رفع بعضكم فوق بعض درجات » آمده است همچنانكه در جاى ديگر « و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات » آمده ، و احتمال مى رود كه اين روايت در تفسير آيه « هم درجات عندالله » وارد شده ، مرحوم عياشى و يا ابى بصير اشتباها آن را در تفسير آيه مورد بحث ايراد كرده اند؛ چون جمله « كه بفهماند مردم از نظر اعمال همه در يك درحه نيستند » بر آيه مورد بحث منطبق نيست . والحمد لله رب العالمين
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |