تفسیر:المیزان جلد۷ بخش۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ هَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ ...»:
يعنى: و اين كتاب، كتابى است مبارك كه در خصايص مذكور در سابق، با كتاب موسى (عليه السلام) اشتراك دارد. پس آن را نيز بايد پيروى كنيد.
«أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَاب عَلى طائفَتَينِ مِن قَبْلِنَا ...»:
معناى «أن تقولوا»، «كراهة أن تقولوا: تا نگوييد» است، و اين نحو تعبير در كلام عرب بسيار است، و جمله مذكور، متعلق است به كلمه «أنزلناه» كه در آيه قبل بود.
و مقصود از «دو طايفه قبل از ما»، يهود و نصارا است، كه انجيل و تورات برايشان نازل شد. زيرا كتب ديگرى كه به انبيا قبل از موسى و عيسى (عليهما السلام) نازل شد، مانند كتاب نوح و كتاب ابراهيم (عليه السلام)، مانند اين دو كتاب مشتمل بر جزئيات و تفصيل شرايع نبوده، و تنها متعرض اصول و كليات شرايع بوده است. و اما كتب ديگرى كه به ساير انبيا نسبت داده شده، از قبيل زبور داوود و امثال آن، اصلا متعرض شرايع نبوده، معاصران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آن اطلاعى نداشته اند.
به هر حال معناى آيه مورد بحث، اين است كه: ما قرآن را نازل كرديم تا نگويند كتاب آسمانى كه متعرض جزئيات شرايع الهى باشد، همان دو كتاب انجيل و تورات بود، كه به دو طايفه قبل از ما، يعنى يهود و نصارا نازل شد، و ما از تلاوت و آموختن آن غفلت ورزيديم و با غفلت هم حرجى بر ما نيست.
«أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَاب لَكُنَّا أَهْدَى مِنهُمْ فَقَدْ ...»:
يعنى: و تا نگوييد اگر به ما هم كتابى نازل مى شد، ما از ايشان (يهود و نصارا) بهتر و زودتر هدايت مى يافتيم.
« فقد جاءكم بينة من ربكم » - اين جمله، تفريع بر جمله «أن تقولوا»، و جمله «أو تقولوا»، هر دو است، و اگر در آن، «كتاب» را بينه خوانده، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه حجيت كتاب و دلالتش روشن و واضح است، و ديگر براى كسى عذرى و بهانه اى باقى نمانده. و كلمه «يصدفون»، از ماده «صدف» است كه معناى اعراض را مى دهد، و معناى بقيه آيه روشن است.
بحث روايتى: (چند روايت در ذيل آيه: «قل تعالوا أتل» و...)
در تفسير عياشى، از ابى بصير نقل شده كه گفت: من در خدمت امام ابى جعفر (عليه السلام) نشسته بودم، و آن جناب بر بساط خود به متكايى تكيه داشت. در اين بين شروع كرد به تلاوت آيات محكمه اى از سوره انعام، كه دستخوش نسخ نشده است، و وقتى به آيه: «قل تعالوا أتل ما حرم ربكم عليكم ألّا تشركوا به شيئا» رسيد، فرمود: اين آيات را هفتاد هزار ملك مشايعت نمود.
و در الدرالمنثور است كه عبد بن حميد، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه و حاكم - وى روايت را صحيح دانسته - از عبادة بن صامت روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كداميك از شما حاضر است بر اين سه آيه، يعنى آيه: «قل تعالوا أتل ما حرم ربكم عليكم»، و دو آيه بعد از آن با من بيعت كند؟
آنگاه فرمود: پس هر كه به اين سه آيه وفا كند، پاداشش با خدا است، و هر كه چيزى از آن را ناقص بگذارد و خداوند در دنيا عذابش كند، عقوبتش همان بوده است، و اگر عقوبتش را به آخرت بيندازد، در آخرت، اگر خواست او را مؤاخذه مى كند، و اگر نه او را عفو مى فرمايد.
مؤلف: اين روايت بى اشكال نيست، براى اين كه از جمله احكامى كه در اين سه آيه ذكر شده، مسأله حرمت شرك به خدا است، كه عقوبت دنيوى از آن كفايت نمى كند و مرتكب آن در آخرت، مشمول مغفرت هم نمى شود. همچنان كه قرآن كريم صراحتا فرموده: «إنّ الله لا يغفر أن يشرك به». و نيز فرموده: «إنّ الذين كفروا و ماتوا و هم كفار اولئك عليهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون».
علاوه بر اين كه اين روايت، ظهور دارد در اين كه احكام نامبرده، اختصاص دارد به اين شريعت، مانند روايت ديگرى كه از پاره اى از صحابه و تابعين نقل شد، و سيوطى، يكى از آن ها را در الدرالمنثور، از جمعى از ابن مسعود نقل كرده كه گفت: هر كه دوست دارد وصيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه به خاتم آن جناب مُهر شده، نگاه كند، بايد آيات: «قل تعالوا أتل ما حرم ربكم عليكم... لعلكم تتقون» را بخواند.
و نظير آن، از منذر ثورى، از ربيع بن خيثم روايت شده (و حال آن كه همان طور كه در سابق گذشت، احكام نامبرده در اين آيات اختصاص به اين شريعت ندارد).
و در تفسير عياشى، از عمرو بن ابى المقدام، از پدرش، از على بن حسين (عليهما السلام) نقل شده، كه در معناى «و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن» فرمود: «فواحش ظاهرى»، مانند ازدواج با زن پدر، و «فواحش باطنى»، مانند زنا.
مؤلف: اين روايت، از باب تطبيق كلى بر مصداق است.
و در الدرالمنثور است كه احمد، عبد بن حميد، نسائى ، بزاز، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابوالشيخ، ابن مردويه و حاكم از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با دست خود، خط مستقيمى كشيد و فرمود: راه خدا اين طور مستقيم است، و سپس خطوط كج و معوجى در طرف چپ و راست آن كشيد و فرمود: اين راه هاى غير خدا است، و هيچ يك از اين راه ها نيست، مگر اين كه شيطانى بر سر آن قرار گرفته و مردم را به سوى آن دعوت مى كند. سپس آيه: «و أنّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله» را تلاوت فرمود.
و نيز در آن كتاب است كه احمد، ابن ماجه، ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از جابر بن عبدالله روايت كرده اند كه گفت: وقتى در نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بوديم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، خطى در پيش روى خود كشيد و فرمود: اين راه خدا است، و دو خط در طرف چپ و راست آن كشيد و فرمود: اين ها، راه شيطان است. آنگاه دست خود را بر روى خط وسط نهاد و آيه «و أنّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه...» را تلاوت فرمود.
و قمى، در تفسير خود مى گويد: حسن بن على، از پدرش حسين بن سعيد، از محمد بن سنان، از ابى خالد قماط، از ابى بصير، از امام ابى جعفر (عليه السلام)، براى ما روايت كرد كه آن حضرت، در ذيل آيه «و أنّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله» فرمود: ماييم اين راه كه خدا فرموده، و هر كه زير بار آن نرود، اين او و اين راه هاى ديگر، ليكن بايد بداند كه اگر راه خدا را نپيمايد، كافر مى شود.
مؤلف: مقصود اين نيست كه صراط، تنها امامان اند، بلكه مقصود اين است كه امامان هم، صراط مستقيم اند. همچنان كه آيه شريفه: «قل لا أسئلكم عليه أجرا إلا المودة فى القربى»، به ضميمه آيه شريفه: «قل ما أسئلكم عليه من أجر إلا من شاء أن يتخذ الى ربه سبيلا»، اين معنا را افاده نموده و از مجموع دو آيه استفاده مى شود كه ائمه هدى (عليهم السلام)، راه خدا و صراط مستقيم اويند.
اين معنا تنها از طرق شيعه روايت نشده، بلكه هم از طرق شيعه و هم از طرق عامه روايات بسيارى وارد شده، كه صراط مستقيم خدا، عبارت است از: امير المؤمنين على بن ابی طالب (عليه السلام)، و ما در تفسير سوره فاتحه، در جلد اول اين كتاب، به آن روايات اشاره كرديم.
آيات ۱۶۰ - ۱۵۸ سوره انعام
هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائكَةُ أَوْ يَأْتىَ رَبُّك أَوْ يَأْتىَ بَعْض آيَاتِ رَبِّك يَوْمَ يَأْتى بَعْض آيَاتِ رَبِّك لا يَنفَعُ نَفْساً إِيمَانهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَت مِن قَبْلُ أَوْ كَسبَت فى إِيمَانهَا خَيراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ(۱۵۸)
إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَّست مِنهُمْ فى شىْءٍ إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بمَا كانُوا يَفْعَلُونَ(۱۵۹)
مَن جَاءَ بِالحَْسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَلا يجْزَى إِلا مِثْلَهَا وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(۱۶۰)
مگر انتظارى دارند جز اين كه فرشتگان به سويشان آيند، يا فرمان پروردگارت بيايد يا بعضى نشانه هاى پروردگارت بيايد. روزى كه پاره اى از آيات پروردگارت بيايد، كسى كه از پيش ايمان نياورده، يا در مدت ايمان خويش كار خيرى نكرده، ايمان آوردنش سودش ندهد، بگو منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم. (۱۵۸)
كسانى كه دين خويش را پراكنده كردند و گروه گروه شدند، كارى به آن ها ندارى، كار ايشان فقط با خدا است، كه عاقبت از آنچه مى كرده اند، خبرشان مى دهد. (۱۵۹)
هر كس نيكى اى بيارد، ده برابر آن دارد و هر كس بدى بياورد، جز برابر آن سزايش ندهند و ستمشان نكنند. (۱۶۰)
اين آيات، از جهت مضمون متصل است به آيات قبل، و مشركانى را كه از پيروى صراط مستقيم استنكاف مى ورزند و در دين خدا متفرق مى شوند، تهديد مى كند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را از آنان تبرئه مى نمايد، و كسانى را كه نيكى مى كنند، به جزاى نيك وعده و نويد مى دهد و جزاى روز قيامت را امرى منجز معرفى مى كند.
«هَلْ يَنظرُونَ إِلا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَائكَةُ أَوْ يَأْتىَ رَبُّك أَوْ يَأْتىَ بَعْض آيَاتِ رَبِّك»:
استفهام در اين آيه، انكارى است، در مقامى كه موعظه سود نمى دهد و دعوت به حق مفيد نمى افتد. بنابر اين مى توان گفت امورى كه در آيه شريفه ذكر شده، قضاوت حتمى و حكم قطعى خداوند است، به اين كه آنان را از بين برده، زمين را از لوث وجودشان پاك سازد.
لازمه اين سياق، اين است كه مراد از آمدن ملائكه، عذاب آوردن آنان باشد. همچنان كه در آيه «و قالوا يا أيّها الذى نزل عليه الذكر إنك لمجنون لو ما تأتينا بالملائكة إن كنت من الصادقين ما ننزل الملائكة إلا بالحق و ما كانوا إذا منظرين» نيز، همين معنا افاده شده است.
مراد از آمدن خدا و آمدن بعض آيات خدا، در آيه شريفه
و مراد از آمدن پروردگار، آمدن قيامت است، كه روز ملاقات پروردگار است. زيرا آن روز، روز انكشاف تام و جلوه حق و ظهور توحيد خدا است. در آن روز، ديگر حجابى بين او و بين مخلوقات نيست. چون شأن قيامت همين است كه پرده از روى حقيقت هر چيز بردارد. همين انكشاف و ظهور بعد از خفا، و حضور بعد از غيبت، مصحح اطلاق آمدن خدا است، نه اين كه العياذ بالله، آمدن او، مانند آمدن ديگران مستلزم اتصاف به صفات اجسام بوده باشد.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از آمدن خدا، آمدن امر او است. در سابق هم، نظير اين حرف را در ذيل آيه «هل ينظرون إلا أن يأتيهم الله فى ظلل من الغمام»، در جلد اول اين كتاب نقل كرديم.
و اما مراد از آمدن بعضى از آيات پروردگار، يا آمدن آيه و حادثه اى است كه باعث تبدل و دگرگونى نشأه حيات ايشان باشد، به طورى كه ديگر نتوانند به قدرت و اختيارى كه قبلا داشتند، برگردند. مانند حادثه مرگ كه نشأه عمل را به نشأه جزاى برزخى مبدل مى سازد.
يا آيه اى است كه مستلزم استقرار ملكۀ كفر و انكار در نفوس آنان باشد، به طورى كه نتوانند به مسأله توحيد اذعان و ايمان پيدا كنند، و دل هايشان به حق اقبال نكند، و اگر هم به زبان اعتراف كنند، از ترس عذابى باشد كه با آن روبرو شده اند. همچنان كه فرمود: «و إذا وقع القول عليهم أخرجنا لهم دابة من الارض تكلمهم أنّ الناس كانوا بآياتنا لا يوقنون».
و نيز فرمود: «و يقولون متى هذا الفتح إن كنتم صادقين قل يوم الفتح لا ينفع الذين كفروا إيمانهم و لا هم ينظرون». چون ظاهر آيه اين است كه مراد از فتح، فتح پيغمبر و پيروزى وى، به وسيله حكم شدن بين او و بين امت او است.
همچنان كه شعيب (عليه السلام) نيز، اين قسم فتح را از خداى تعالى مسألت نموده و خداوند از قول وى چنين حكايت كرده است: «ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و أنت خير الفاتحين». و نيز از قول ساير پيغمبران حكايت كرده و فرموده: «و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد».
و يا آمدن عذابى است از ناحيه خداوند، كه برگشت نداشته، مفرّى از آن نباشد، و ايشان را مضطر به ايمان كند، تا بلكه با ايمان آوردن، خود را از آن عذاب برهانند، وليكن ايمانشان سودى نبخشد.
چون ايمان وقتى اثر دارد كه از روى اختيار باشد. همچنان كه فرموده: «فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين فلم يك ينفعهم إيمانهم لما رأوا بأسنا سنة الله التى قد خلت فى عباده و خسر هنالك الكافرون».
پس اين امور يعنى آمدن ملائكه و يا آمدن پروردگار و يا آمدن بعضى از آيات پروردگار، همه امورى هستند كه به وقوع پيوستن آن، همراه با قضاى به قسط و حكم به عدل است، و مشركان كه هيچ حجتى و موعظتى در آنان اثر نمى كند، جز همين پيشامدها را نخواهند داشت، اگرچه خودشان از آن غافل باشند. آرى پيشامدى كه دارند، واقع خواهد شد، چه بدانند و چه ندانند.
بعضى از مفسران گفته اند: استفهامى كه در آيه شريفه است، از باب تهكم و استهزا است، و معنايش اين است كه اين مشركان، از تو مطالبه حجت نمى كنند، بلكه مقصودشان اين است كه تو اقتراحات و درخواست هاى بيجاى آنان را عملى سازى. چون مشركان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خواسته بودند كه وى، وسيله ديدن خدا را برايشان فراهم سازد، و يا ملائكه بر آنان نازل گردد، و يا آن حضرت مانند پيغمبران گذشته، عذابى بر آنان بفرستد.
اين وجه خيلى بعيد نيست، وليكن آن چنان كه با صدر آيه سازگارى دارد، با ذيل آن كه مى فرمايد: «يوم يأتى بعض آيات ربك...» سازگار نيست. زيرا ذيل آيه، در مقام بيان حقايق و تفصيل آثار است، و اين با تهكم جور نمى آيد.
ايمان و عمل در موقع روبرو شدن با عذاب الهى، يا هنگام مرگ، سودى ندارد
«يَوْمَ يَأْتى بَعْض آيَاتِ رَبِّك ...»:
اين آيه، اثر و خاصيت روز بروز و ظهور اين آيات را - كه در حقيقت خصوصيت و اثر خود آيات نيز هست - شرح مى دهد. به اين بيان كه ايمان در روز ظهور آيات، وقتى مفيد است كه آدمى در دنيا و قبل از ظهور آيات نيز، به طوع و اختيار ايمان آورده و دستورهاى خداوند را عملى كرده باشد.
و اما كسى كه در دنيا ايمان نياورده و يا اگر آورده، در پرتو ايمانش، خيرى كسب نكرده و عمل صالحى انجام نداده، و در عوض، سرگرم گناهان بوده، چنين كسى ايمانش، كه ايمان اضطرارى است، در موقع ديدار عذاب و يا در موقع مرگ، سودى به حالش نمى دهد. همچنان كه فرموده: «و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى إذا حضر أحدهم الموت قال إنّى تبت الآن».
نكته لطيفى كه علاوه بر نظم بديع و بى سابقه در آيه به كار رفته، اين است كه: سه مرتبه كلمه «ربك: پروردگارت» در آيه تكرار شده، و اين، بدان خاطر است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را در برابر دشمنانش تأييد كرده باشد. چون مشركان هميشه در برابر آن جناب، به داشتن بت ها، افتخار و مباهات مى كردند. خداى تعالى خواست تا آن جناب هم، پروردگار خود را به رُخ آنان بكشد، و به چنين مددكارى افتخار نمايد، و در نتيجه، در كار دعوت خود پشتگرم باشد. اگر مؤثر واقع شد و كارى از پيش برد، كه چه بهتر، و گرنه از ناحيه قضاى فصل و حكمى كه خداوند ميان او و ميان دشمنانش مى كند، دلگرم بوده باشد.
خداى تعالى، تنها به تكرار لفظ «ربك» اكتفا ننموده و مطلب را با جمله «قل انتظروا إنّا منتظرون» ختم نموده و فرموده: تو هم آن عذابى را كه ايشان انتظارش را دارند، منتظر باش، و به ايشان بگو كه: من منتظر رسيدن آنم، شما هم منتظر باشيد، كه بى شك خواهد آمد.
از اين جا معلوم مى شود آيه شريفه، متضمن تهديد جدى است، نه صورى. و استفهام در آن، همان طورى كه گفتيم، انكارى است، نه براى تهكم.
پس اين كه بعضى از مفسران در جواب آن كسى كه گفته استفهام در آيه براى تهكم است، تهديد مزبور را صورى دانسته و گفته است: مطالب آيه امورى است واقعى، نه اقتراح و تقاضاى مشركان. براى اين كه لازمه اقتراح بودن اين است كه خداوند آن را عملى نموده و امت اسلام را مانند ساير امت ها، به تقاضاى عذاب خود هلاك سازد. و حال آن كه خداوند، امت نبى رحمت را هلاك نمى كند، جواب صحيحى نيست.
زيرا آيات قرآنى به خوبى دلالت دارد بر اين كه امت اسلام هم، مانند ساير امم، روزى دچار عذاب گشته و به زودى مشمول قضاى به قسط و حكم فصل خداوند مى شوند. مانند آيه: «و لكل أمة رسول فإذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون و يقولون متى هذا الوعد إن كنتم صادقين قل لا أملك لنفسى ضرا و لا نفعا إلا ما شاء الله لكل أمة اجل». تا آن جا كه مى فرمايد: «و يستنبؤنك أحق هو قل إى و ربى إنه لحق و ما أنتم بمعجزين...». پس جواب از تهكم بودن استفهام، همان است كه ما داديم.
بعضى از مفسران به آيه مورد بحث استدلال كرده اند بر اين كه: ايمان مادامى كه توأم با عمل نبوده باشد، هيچ اثرى ندارد، و اين استدلال صحيح است. ليكن تا اندازه اى، نه بطور مطلق. زيرا آيه شريفه، تنها در مقابل بيان اين جهت است كه كسى كه برايش ممكن بوده كه ايمان بياورد و نياورده و كسى كه برايش ممكن بوده كه ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد، پس ايمان آورده ولى عمل صالح نكرده، تا با مرگ خود مواجه شده، چنين كسى را ايمان در موقع مرگش و يا در موقع ديدن عذاب خدا اثر ندارد.
و اما كسى كه به طوع و اختيار خود ايمان آورده، وليكن اجل مهلتش نداده كه عمل صالح انجام دهد و در حال ايمان كسب خيرى بنمايد، آيه شريفه متعرض حال او نيست. بلكه بر عكس، آيه شريفه دلالت و يا دست كم إشعار دارد بر اين كه ايمان نافع، آن ايمانى است كه:
اولا از روى اختيار و طوع و رغبت بوده باشد، نه اين كه ديدن مرگ و يا عذاب مضطر به ايمان آوردنش كرده باشد. و ثانيا گناهان آن را فاسد و تباه نساخته باشد. پس آيه، نه تنها دلالت بر بى اثر بودن ايمان مورد بحث ندارد، بلكه دلالت و يا اشعار بر نافع بودن آن دارد.
در جمله: «لا ينفع نفسا إيمانها لم تكن آمنت»، بين موصوف (نفسا) و صفت آن (لم تكن آمنت)، فاعل فعل (إيمانها) فاصله شده است، و گويا براى اين بوده كه هم بين فعل و فاعلش زياد فاصله نيفتاده باشد، و هم دو كلمه «إيمانها» و «فى إيمانها»، نزديك به هم قرار نگيرند.
بيزارى رسول خدا «ص»، از مشركان و كافران و بدعت گزاران امت خود
«إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَّست مِنهُمْ فى شىْءٍ ...»:
گو اين كه روى سخن در آيه قبل با مشركان بود كه در دين حنيف پراكنده شده بودند، و گو اين كه مفهوم آن آيه، يهود و نصارا را هم در بر مى گرفت، و لازمه آن، اين است كه آيه مورد بحث، هر سه فرقه را شامل شود، وليكن مقتضاى اتصال اين آيه به آيات گذشته، كه شرايع كلى و عمومى الهى را بيان مى كرد و آن شرايع را از حرمت شرك گرفته، به حرمت تفرق از سبيل خدا ختم مى نمود، اين است كه: جمله «إنّ الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا»، در مقام بيان حال رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و مقايسه آن جناب با چنين اشخاص بوده باشد. نه در مقام بيان حال اين اشخاص.
پس كلمه «فرّقوا» - كه صيغه ماضى است - براى حكايت حال مردمى كه در گذشته چنين و چنان بودند، نيست، بلكه تنها براى اصل تحقق است. چه در گذشته و چه در حال و چه در آينده.
و وجه اين كه فرمود: «تو از ايشان نيستى»، معلوم است. زيرا ايشان مردمى بوده و هستند كه در دين خدا اختلاف راه انداخته و دسته دسته شدند و هر دسته اى، پيرو پيشوايى شدند كه چوپان وار، ايشان را جلو انداخته مى راند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چنين نيست. زيرا او به كلمه حق و دين توحيد دعوت مى كند، و مثال تمام عيار اسلام است كه با عمل خود نيز دعوت به اسلام مى كند. پس وى از ايشان نخواهد بود.
و برگشت معناى جمله «لست منهم فى شئ»، به اين خواهد بود كه: ايشان بر دين تو نيستند، و در راهى كه تو مى پيمايى، قرار ندارند.
از اين رو معناى آيه، اين مى شود: آن كسانى كه در اثر اختلاف كلمه، دين خود را متفرق ساختند، و اختلافشان هم از روى علم بود، «و ما اختلف الذين أوتوه إلا بغيا بينهم» بر راه تو كه اساسش وحدت كلمه است، قرار ندارند، و سرانجام كار ايشان با پروردگارشان است، و از ايشان چيزى به تو نمى چسبد.
خداى تعالى روز قيامت، ايشان را آگاه مى كند به آنچه كه مى كردند و حقيقت رفتارشان را كه خود گروگان آنند، بر ايشان روشن مى سازد.
از آنچه گذشت، معلوم شد هيچ وجهى نيست كه بگوييم آيه شريفه، صرفا براى تبرئه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از مشركان و يا از مشركان و يهود و نصارا است، بلكه آيه مطلق است و بيزارى رسول خدا را هم از نامبردگان مى رساند و هم از اهل بدعت و مذهب تراشان امت اسلام.
«مَن جَاءَ بِالحَْسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا وَ مَن جَاءَ بِالسيِّئَةِ فَلا يجْزَى إِلا مِثْلَهَا وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ ...»:
اين آيه كه كلامى است مستقل و تمام، يكى از منت هاى خداوند را كه بر بندگان خود نهاده، ذكر مى كند، و آن، اين است كه: خداوند عمل نيك را ده برابر پاداش مى دهد، و عمل زشت و گناهان را، جز به مثل تلافى نمى كند.
و خلاصه: يك عمل نيك را ده عمل به حساب آورده، و يك گناه را يك گناه حساب مى كند، و در آن ظلم نمى كند. يعنى از پاداش آن نمی كاهد و كيفر آن را بيشتر نمى دهد. و از آيه «مثل الذين ينفقون أموالهم فى سبيل الله كمثل حبة أنبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة و الله يضاعف لمن يشاء» استفاده مى شود كه اگر ممكن باشد پاداش عمل نيك را بيش از ده برابر مى دهد و نيز اگر ممكن باشد، اصلا گناه را به حساب نمى آورد.
ليكن آيه شريفه، نظر به اين كه سابق اتصال داشته و آن ها در يك سياق قرار گرفته است، معناى ديگرى مى دهد. گويا پس از بيانى كه در آيات سابق مربوط به اتفاق و اتحاد و تفرق كلمه ذكر شده: پس حسنه و سيئه، هر كدام از اين دو امر، جزا و پاداش مناسب عمل بايد باشد. پس كسى كه حسنه اى انجام دهد، مثل آن را دريافت خواهد داشت و مضاعف هم مى شود، و كسى كه سيئه بجا آورد، كه همان اختلاف منهى عنه است، جزاى او، مانند عملش بد خواهد بود و هرگز نبايد طمع نيكى داشته باشد.
به اين ترتيب، معناى اين آيه، به معناى آيه «و جزاء سيئه سيئة مثلها» بر مى گردد، و مراد آيه، بيان مماثلت جزاى سيئه با خود سيئه مى شود، نه بيان اين كه جزا يكى است و مضاعف نيست.
بحث روایتی:(روایاتی ذیل آيات گذشته)
در تفسير عياشى، از زراره و حمران و محمد بن مسلم، از حضرت ابى جعفر و حضرت صادق (عليهما السلام) روايت شده كه در ذيل جمله «يوم يأتى بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانا»، فرمودند: مقصود از اين آيات، طلوع آفتاب از مغرب و خروج جنبنده زمين و پديد آمدن دود است، كه انسان اگر به گناه اصرار ورزد و عمل ايمانى بجا نيارود و اين آيه ها ظاهر شود، ايمانش سودى نخواهد داشت.
مؤلف: مسأله اصرار بر گناه، چنان كه روايت آينده دلالت مى كند، تفسير جمله «أو كسبت فى إيمانها خيرا» است.
و نيز در همان، از ابى بصير، از يكى از دو بزرگوار سابق الذكر روايت شده، كه در ذيل جمله «أو كسبت فى إيمانها خيرا» فرموده: مؤمن گنهكار، كمى حسنات و كثرت گناهانش ميان او و ايمانش حائل گشته و در نتيجه باعث مى شود كه وى، در ايمانش كسب خبرى نكرده باشد.
مرحوم قمى، در تفسير خود مى گويد: پدرم، از صفوان، از ابن مسكان، از ابى بصير، از امام باقر (عليه السلام) برايم چنين روايت كرد كه آن جناب در تفسير جمله «يوم يأتى بعض آيات ربك...» فرموده: اين آيت الهى، عبارت است از طلوع آفتاب از مغرب. كسانى كه در چنين روزى ايمان بياورند، ايمانشان بى فايده است.
و در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد، در مسند خود، و ترمذى و ابويعلى و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه، همگى از ابى سعيد خدرى، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) روايت كرده اند كه در تفسير جمله «يوم يأتى بعض آيات ربك» فرموده است: اين آيات، عبارت است از طلوع آفتاب از مغربش.
مؤلف: از ظاهر اين روايات بر مى آيد كه از باب تطبيق كلى بر مصداق باشد، وليكن احتمال هم دارد كه تفسير بوده باشد. و مراد از آياتى كه در آيه شريفه است، همين آيات بوده باشد، و به هر حال، روز طلوع آفتاب از مغرب، روز بروز غضب الهى است، كه مردم از شدت عذاب آن روز، متوسل به ايمان مى شوند، وليكن ايمانشان سودى نمى بخشد.
مسأله طلوع آفتاب از مغرب، در روايات بسيارى از طرق شيعه، از امامان اهل بيت (عليهم السلام)، و از طرق اهل سنت، از جمعى از صحابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله)، از قبيل ابى سعيد خدرى، ابن مسعود، ابى هريره، عبدالله بن عمر، حذيفه ابى ذر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن أبى اوفى، صفوان بن عسال، انس، عبدالرحمن بن عوف، معاويه، ابى امامه و عايشه و غير ايشان، وارد شده و البته در مضمون آن ها اختلاف فاحشى وجود دارد.
نظريه هاى علمى امروز هم، انكار ندارد كه ممكن است روزى كره زمين، بر خلاف حركتى كه تا آن روز شرقى بوده، حركت غربى كند، و يا دو قطب آن تغيير يافته، شمالی اش جنوبى، و يا جنوبی اش شمالى شود. حال يا به طور تدريج، همچنان كه رصدخانه ها، آن را پيش بينى نموده اند، و يا آن كه يك حادثه جهانى و عمومى جوى، اين تحول را يكمرتبه به وجود بياورد. البته همه اين سخنان در جايى است كه كلمه طلوع خورشيد از مغرب، در روايات، رمزى درباره سرى از اسرار حقايق نبوده باشد.
به هر حال، از جمله آيت هايى كه در روايات ذكر شده، مسأله بيرون شدن «دابة الارض» و «دخان» و خروج «يأجوج و مأجوج» است. قرآن كريم نيز، به اين چند امر ناطق است. و نيز از آن جمله، خروج مهدى (صلوات الله عليه) و نزول عيسى بن مريم و خروج دجال و غير آن است.
اين چند امر، گرچه از علائم آخر الزمان است، وليكن بودنش از آن آيت هايى كه در هنگام بروزش توبه قبول نمى شود و ايمان سود نمى بخشد، روشن نيست.
در تفسير برهان، از برقى نقل مى كند كه وى، به سند خود، از عبدالله بن سليمان عامرى، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: همواره در روزى زمين از ناحيه پروردگار، حجتى كه حلال و حرام خدا را بشناسد و به راه خدا دعوت كند، بوده و خواهد بود، و اين رابطه بين خدا و خلق، هيچ گاه در زمين قطع نمى شود، مگر چهل روز مانده به قيامت، كه در آن چهل روز، خداوند حجت خود را از زمين بر مى دارد. در آن روزها است كه درِ توبه، به روى گنهكاران بسته مى شود، و ايمان آوردن در آن ايام، بى فايده است. گنهكاران و كفارى كه تا آن روز توبه نكرده و ايمان نياورده اند، از بدترين خلق اند و كسانى هستند كه قيامت بر آنان قيام مى كند.
مؤلف: اين روايت را، ابوجعفر محمد بن جرير طبرى نيز، در كتاب مناقب فاطمه، به سند ديگرى، از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده است.
و در تفسير قمى، از پدرش، از نضر، از حلبى، از معلّى بن خنيس، از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه در ذيل آيه «إنّ الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا» فرمود: به خدا سوگند كه اهل سنت نيز، دين خود را دسته دسته كردند.
مؤلف: يعنى مذاهب مختلفى در اسلام به وجود آوردند. قبلا هم حديثى كه مى گفت «به زودى امت اسلام به هفتاد و سه فرقه متفرق مى شود»، گذشت.
در تفسير عياشى، از ابى بصير، از ابى عبدالله (عليه السلام)، روايت شده كه درباره آيه مورد بحث فرمود: على (عليه السلام)، اين آيه را «فارقوا دينهم» قرائت مى فرمود.
مؤلف: قرائتى را كه از آن جناب نقل شد، بعضى از عامه و از جمله آنان، سيوطى نيز، به طرق خود، از آن جناب نقل كرده اند.
و در تفسير برهان، از برقى، از پدرش، از نضر، از يحيى حلبى، از ابن مسكان، از زراره روايت شده كه گفت: در خدمت امام صادق (عليه السلام) نشسته بودم. شخصى از آن جناب، از آيه «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها» سؤال كرد، و عرض كرد: اين آيه شامل كسانى كه با اين امر (ولايت اهل بيت عليهم السلام) آشنايى ندارند، مى شود يا نه؟
حضرت فرمود: اين آيه، تنها راجع به مؤمنان است. عرض كردم: خدايت اصلاح كند، چه مى فرمایيد درباره كسى كه نماز مى خواند، روزه مى گيرد، از محرمات اجتناب مى ورزد و ورع خوبى دارد و از ناصبى ها هم كه دشمن شما خاندان اند، نيست، وليكن شما را نمى شناسند؟ فرمود: خداوند ايشان را به رحمت خود داخل بهشت مى سازد.
مؤلف: اين روايت دلالت مى كند بر اين كه اجر اخروى، به مقدار معرفت اشخاص است و اين معنا در روايات شيعه و سنى وارد شده. البته روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى، بر طبق مضمون «من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها» وارد شده، و مفسران دو طايفه، آن را در ذيل اين آيه نقل كرده اند. وليكن چون روايات مذكور مربوط به تشخيص روزه و نماز و امثال آن است، لذا ما از ايراد آن در اين جا، خوددارى نموديم.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |