القيامة ٢٩

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۱۶ توسط Adel (بحث | مشارکت‌ها) (←‏تفسیر)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
کپی متن آیه
وَ الْتَفَّتِ‌ السَّاقُ‌ بِالسَّاقِ‌

ترجمه

و ساق پاها (از سختی جان‌دادن) به هم بپیچد!

|و [محتضر از سختى جان دادن‌] ساق‌هايش به هم پيچيد
و ساق پاها (از سختى جان دادن) به هم بپيچد!
و ساقهای پا (از شدت غم عقبی و حسرت دنیا) به هم در پیچد.
و [از سختی جان کندن] ساق به ساق به هم پیچد؛
و ساقهاى پا در هم پيچيده شوند،
و هنگامه بالا گیرد
و ساقهاى پا به هم پيچد.
ساق پائی به ساق پائی می‌پیچد و پاها جفت یکدیگر می‌گردد.
و ساق (زندگی) به ساق (مرگ) در هم بپیچید.
و بپیچد ساق به ساق‌

And leg is entwined with leg.
ترتیل:
ترجمه:
القيامة ٢٨ آیه ٢٩ القيامة ٣٠
سوره : سوره القيامة
نزول : ٢ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ٤
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«إلْتَفَّتْ»: درهم پیچید. جفت یکدیگر شد و در کنار هم قرار گرفت. به هنگام جان دادن، و یا در داخل کفن.

آیات مرتبط (تعداد ریشه‌های مشترک)

تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ «26» وَ قِيلَ مَنْ راقٍ «27» وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ «28» وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ «29» إِلى‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ «30» فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى «31» وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى «32» ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى «33» أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ «34» ثُمَّ أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ «35»

چنين نيست (كه انسان مى‌پندارد) آنگاه كه (در آستانه مرگ) جان به گلوگاه رسد.

و گفته شود: چه كسى شفادهنده است؟ و (محتضر) بداند كه هنگام جدايى است. و ساق پا به ساق ديگر بچسبد (و ديگر حركتى نكند) در آن روز به سوى پروردگارت سوق داده شود. او كه نه حق را تصديق كرد و نه نماز گزارد. بلكه تكذيب كرد و روى گردانيد. و سپس با كبر و غرور به سوى اهلش رفت. (عذاب الهى) براى تو شايسته‌تر است، شايسته‌تر. باز هم شايسته‌تر است، شايسته‌تر.

نکته ها

«تراقى» جمع «ترقوة» به معناى استخوانى است كه دور گلو را فراگرفته است.

«راقٍ» در اصل «راقى»، اسم فاعل از «رقى» است. به اوراد و اذكارى كه موجب شفاى‌


«1». غافر، 14.

«2». ملك، 29.

«3». احزاب، 39.

جلد 10 - صفحه 313

مريض مى‌شود، «رقية» گويند. پس‌ «راقٍ»: هرچيزى كه مايه نجات بيمار از مرگ است.

كلمه «ظن» گاهى به معناى علم مى‌آيد، همان گونه كه در اين آيه آمده است: انسان در حال احتضار به جدا شدن و فراق يقين پيدا مى‌كند.

در روايت آمده است كه در لحظه مرگ، مال و اولاد و اعمال در نظر انسان مى‌آيند. مال مى‌گويد: من از دسترس تو خارج هستم، فرزند مى‌گويد: من تا قبر با تو هستم ولى اعمال مى‌گويند: من تا ابد با تو هستم. «1»

«إِلى‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ» سوق داده شدن، گاهى توسط فرشتگان رحمت و به سوى بهشت است و گاهى توسط فرشتگان عذاب و به سوى دوزخ است.

در حديث مى‌خوانيم: «من ترك الصلاة معتمدا فقد كفر» «2»، هركس با توجّه و از روى عمد نماز را ترك كند، كافر است. قرآن نيز ترك نماز را ثمره كفر مى‌داند. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»

بعضى مفسّران شأن زول آيات 31 به بعد اين سوره را اشاره به تكّبر و غرور ابوجهل دانسته‌اند، ولى بر فرض صحّت آن، ضررى به كلّيت موضوع نمى‌زند.

كلمه‌ «يَتَمَطَّى» يا از «مط» به معناى دراز كردن پا و يا از مطاء به معناى پشت كردن است كه هر دو كنايه از تكّبر و تبختر است.

اين آيات، ترسيم صحنه جان دادن منحرفان است و گرنه به فرموده امام صادق عليه السلام، جان دادن مؤمن مانند بوييدن بهترين بوييدنى‌هاست. «3»

در حديث مى‌خوانيم: ياد مرگ شهوات را مى‌ميراند، غفلت را ريشه‌كن مى‌كند، دل را به وعده‌هاى الهى تقويت مى‌كند، طبيعت انسان را لطيف و قساوت زدايى مى‌كند، آتش حرص را خاموش مى‌كند، دنيا را نزد انسان پايين مى‌آورد و اين معناى سخن و كلام پيامبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود: «فكر ساعة خير من عبادة سنة». «4»

حضرت على عليه السلام، آخرين لحظات عمر انسان و هنگام مرگ را اين گونه ترسيم كرده است:

در لحظه مرگ صحنه‌اى پيش مى‌آيد كه برگشت و رجوعى در آن نيست، آنچه در تمام عمر


«1». تفسير اطيب‌البيان.

«2». تفسير مخزن‌العرفان.

«3». بحارالانوار، ج 6، ص 152.

«4». تفسير نمونه؛ بحارالانوار، ج 6، ص 133.

جلد 10 - صفحه 314

از آن بى‌خبر بودند، چگونه در آن لحظه بر آنان وارد مى‌شود، جدايى از دنيايى را كه نسبت به آن مطمئن بودند به سراغشان آمده، به آخرتى كه پيوسته به خطرات آن تهديد مى‌شدند، رو مى‌نمايند و آنچه بر آنان فرود آيد وصف ناشدنى است.

سختى جان دادن و حسرت از دست دادن دنيا (و آنچه در آن است)، به آنان هجوم مى‌آورد، بدن‌ها سست و رنگ‌ها دگرگون مى‌شود، مرگ آرام آرام همه اندامشان را فرامى‌گيرد، پس زبانش از كار مى‌افتد، در ميان خانواده‌اش افتاده، چشم و گوش و عقل او كار مى‌كند، در آن لحظه در فكر آن است كه عمر خود را در چه چيزى از دست داده و زندگى را در كجا مصرف نموده است.

به ياد اموالى مى‌افتد كه در عمرش جمع‌آورى كرده، همان اموالى كه در به دست آوردن آنها چشم خود را بسته و دقّت نكرده كه از حلال و حرام و شبهه‌ناك گردآورى كرده است، اكنون گناه جمع‌آورى آنها بر دوش اوست و بايد از آن اموال جدا شود و آنها را براى وارثان بگذارد تا بهره‌مند شوند، راحتى و خوشى اموال براى ديگران و درد سر آن براى اوست و خودش را در گرو آنها قرار داده است، پس او از پشيمانى و غصه دست خود را به دندان مى‌گزد، ....

كم كم روح از گوش و سپس چشم او نيز گرفته مى‌شود و روح از بدنش خارج مى‌شود و همچون مردارى در ميان بستگان بر زمين مى‌ماند، كه وحشت زده از او دور مى‌شوند. نه سوگواران را يارى مى‌كند و نه پاسخى به ناله‌هاى آنان مى‌دهد.

سپس او را به سوى قبر و منزلگاهش حمل كرده و دفن مى‌كنند و به دست عملش مى‌سپارند و مى‌روند. «1»

گاهى انسان چيزى را نمى‌پذيرد ولى ردّ هم نمى‌كند، زيرا شك دارد. چنانكه به حضرت صالح مى‌گفتند: نسبت به آنچه ما را به آن مى‌خوانى در شك هستيم. «وَ إِنَّنا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونا إِلَيْهِ مُرِيبٍ» «2» امّا گاهى نه تنها نمى‌پذيرد، بلكه در مقام انكار و تكذيب بر مى‌آيد كه نشان دهنده عناد و لجاجت است. مانند اين آيات: فَلا صَدَّقَ‌ ... وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى‌


«1». نهج البلاغه، خطبه 109.

«2». هود، 62.

جلد 10 - صفحه 315

«أَوْلى‌ لَكَ» نظير «ويل لك» براى تحقير و مذمّت است. امام رضا عليه السلام آيه‌ «أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌» را چنين تفسير فرمود: خير دنيا براى تو باد و خير آخرت از تو دور باد. «1»

«سُدىً» به معناى مهمل است، به شتر رها شده، «سُدى» مى‌گويند.

مصداق آنچه سزاوار متكبّران است بيان نشده تا شامل هرگونه بدبختى و نكبت بشود.

«أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌»

پیام ها

1- ترسيم لحظات جان دادن، بهترين وسيله براى ترك دل بستگى به دنياست.

تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ... كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ‌

2- سخت‌ترين حالات جان دادن، زمانى است كه روح به گلو مى‌رسد. «كَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ»

3- مرگ، قابل درمان نيست. زمانى مى‌رسد كه همه در برابر قدرت خداوند اظهار عجز مى‌كنند و درماندگى خود را به زبان مى‌آورند. «قِيلَ مَنْ راقٍ»

4- دلبستگى انسان به دنيا به گونه‌اى است كه حتّى لحظه مرگ نيز، گمانِ رفتن دارد، نه يقين. «ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

5- كسانى كه دنيا را دوست دارند و آخرت را فراموش مى‌كنند، بايد بدانند كه روزى بايد از محبوب خود جدا شوند. تُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ... أَنَّهُ الْفِراقُ‌

6- لحظه مرگ، هنگام فراق و جدايى است. فراق از فرزندان، اموال، مقام، امكانات و ... «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

7- پس از مرگ، روح باقى مى‌ماند. (كلمه فراق به معناى جدايى است نه نابودى) «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ»

8- لحظه مرگ، لحظه‌اى بسيار سخت و ناگوار است. «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»

9- جز حركت به سوى خداوند و بازگشت به او، راه ديگرى وجود ندارد. «إِلى‌


«1». تفسير نورالثقلين.

جلد 10 - صفحه 316

رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ»

10- عقايد مقدّمه اعمال است. كسى كه حق را تصديق نكند، قهراً نماز هم نمى‌خواند. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»

11- تصديق همه حقايق دين لازم است و اگر كسى يكى از ضروريات دين را تصديق نكند، گويا كل دين را تصديق نكرده است. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»

12- نماز، اولين نشانه ايمان و تصديق دين است. «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»

13- دورى از دين و تكاليف دينى، عامل غرور و سرمستى مى‌شود. «ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى» در جاى ديگر هم مى‌خوانيم: مجرمان وقتى به نزد اهل خود مى‌روند، خنده‌هاى مستانه دارند. «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‌ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ» «1»

14- در برابر انكارهاى پى در پى‌ «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى»، تهديدهاى پى در پى لازم است. (چهار مرتبه كلمه‌ «أَوْلى‌» نشانه آن است كه در برابر تكبّرهاى مستانه بايد تحقيرهاى پى در پى باشد.) «أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌»

15- متكبّران بايد تحقير شوند. «يَتَمَطَّى‌- أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌»*

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ «29»

وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ‌: و پيچيده شود ساق پاى محتضر، بِالسَّاقِ‌: به ساق او، يعنى پاهاى او از هول مرگ و سختى جان كندن، درهم پيچد و حركت در آن نماند. مراد آنست كه ساقهاى او مضطرب و پيوسته يكى از پيش خود كشد و يكى را فروگذارد و آنها را بر يكديگر پيچد.

تنبيه: آيات شريفه تذكرى است براى غفلت انسانى و آگاهى به آخرين مرحله دنياى فانى و رفتن به سراى باقى.

حضرت امام على النقى عليه السّلام فرمايد: اذكر مصرعك بين يدى اهلك فلا طبيب يمنعك و لا حبيب ينفعك: ياد بياور زمان افتادن خود را حضور اهل خود در وقت احتضار، پس طبيبى نيست كه منع كند تو را از اين حالت، و دوستى نيست كه نفع دهد تو را در اين حالت.

نزد ابن عباس مراد جمع شدن شدت موت است به شدّت آخرت. يا مراد پيچيدن ساقين است در كفن، يا اجتماع آخر روز دنيا به آخر روز آخرت. و در حديث است: هيچ منزلى سخت‌تر و فظيع‌تر از قبر نيست كه اول منزل باشد.

از يحيى بن معاذ نقل شده: چون بنده را در قبر نهند، چهار ملك بر او بايستد: يكى بالاى سر، ديگرى پائين پا، يكى طرف راست، و يكى طرف‌


«1» منهج الصادقين، جلد 10، صفحه 89.

جلد 13 - صفحه 403

چپ. بالاى سر گويد: اجل حاضر آمد و اجل (عمر) منقضى رفت. و طرف راستى گويد: مال رفت و وبال ماند. طرف چپى گويد: اشتغال رفت و اعمال ماند. و آنكه پائين پاست گويد: خوشا حال آن كسى كه كسبش حلال و شغلش به حضرت ذو الجلال باشد.

حاصل آنكه شدايد بر محتضر متتابع شود، و هنوز از يكى خلاص نشده، به ديگرى مبتلا گردد.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ «26» وَ قِيلَ مَنْ راقٍ «27» وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ «28» وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ «29» إِلى‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمَساقُ (30)

فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى (31) وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (32) ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‌ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى (33) أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ (34) ثُمَّ أَوْلى‌ لَكَ فَأَوْلى‌ (35)

أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدىً (36) أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْنى‌ (37) ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى (38) فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى‌ (39) أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى‌ أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى‌ (40)

ترجمه‌

نه چنين است چون برسد روح به چنبره‌هاى گردن‌

و گفته شود كيست كسيكه خواهان شفاء باشد بدعا

و يقين كند كه آن جدائى است‌

و بپيچد سختى دنيا بسختى آخرت مانند پيچيدن دو ساق پا

بسوى پروردگار تو در چنين‌


جلد 5 صفحه 313

روز است جاى بازگشت‌

پس نه تصديق نمود و نه نماز گزارد

ولى تكذيب نمود و روى گرداند

پس رفت بسوى كسان خود خرامان‌

واى بر تو پس واى بر تو

سپس واى بر تو پس واى بر تو

آيا گمان ميكند انسان كه واگذاشته شود مهمل‌

آيا نبود نطفه‌اى از منى كه ريخته ميشود

پس بود خون بسته پس آفريد پس راست و درست نمود اعضا و اجزائش را

پس قرار داد از آن دو صنف مرد و زن را

آيا نيست آن توانا بر اينكه زنده گرداند مردگانرا.

تفسير

در آيات سابقه مذمّت از ترجيح دنيا بر آخرت شده بود و اينجا خداوند ميفرمايد نه چنين است كه بتوان دنيا را بر آخرت ترجيح داد چون عاقبت زندگانى دنيا مرگ است وقتى برسد جان بگوديهاى گلو و چنبره گردنها و گفته شود يعنى در باره آن محتضر كسانى گويند آيا كسى هست كه او را بدعا شفا دهد يا به دوا مداوا نمايد ولى خودش يقين كند آن رسيدن جان بگلو توأم است با فراق از دنيا و هر چه در آنست از مال و اولاد و جاه و جلال و غيرها و به پيچد سختى فراق از دنيا با سختى ورود در آخرت باو مانند كسيكه دو ساق پايش بهم پيچيده نميتواند حركت نمايد در چنين روزى مساق و مصير و جاى بازگشت تمام خلق محضر عدل الهى است پس اى انسانى كه نه تصديق نموده آنچه را بايد تصديق نمود از معارف حقّه يا نه صدقه داده آنچه را بايد صدقه داد و در راه خدا انفاق نمود و نه نماز خوانده ولى تكذيب نموده خدا و پيغمبر و امام و نوّاب او را و اعراض كرده از ايشان و امتثال اوامرشان پس رفته است نزد كسانش با حال تكبر و تبختر و كشيدن دستها در دو جانب خود ويل و شرّ سزاوارتر است براى تو از خير و خوشى باز هم بايد باو گفت براى تأكيد ويل و شرّ سزاوارتر است براى تو از خير و خوشى چون گفته شده جمله اولى لك فاولى در كلام عرب بمنزله واى بر تو و طلب شرّ است آيا آدميزاد گمان ميكند كه واگذارده ميشود مهمل و بلا تكليف بدون حساب و جزا نه چنين است آيا نبوده است آدمى نطفه و قطره آب گنديده از جنس منى كه ريخته ميشود از مرد در رحم زن و بعد بوده خون بسته شده پس خداوند او را خلق فرموده انسانى با تناسب اجزاء و اعضاء و تعديل قوا و حواس پس از او


جلد 5 صفحه 314

جنس مرد و زن را در دنيا پديد آورده آيا چنين خالق قادر حكيمى چنين مخلوق خوبى را عبث و بدون غرض ايصال بمقام بالاترى خلق ميكند و آيا ميشود كه او خود سرانه هر چه خواسته باشد بكند و خدا او را مجازات ننمايد و آيا هيچ با شعورى تصوّر ميكند كه چنين خدائى دو مرتبه نميتواند چنين خلقى را ايجاد نمايد در عيون از امام جواد عليه السّلام نقل نموده كه مراد از اولى لك فأولى ثم اولى لك فأولى دورى از خير دنيا و دورى از خير آخرت است و قمّى ره نقل نموده كه در روز غدير بعد از آنكه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امير المؤمنين عليه السّلام را بخلافت نصب فرمود و آنچه بايد بفرمايد در حق او فرمود و مردم متفرّق شدند معاويه با اتّكاء بمغيرة بن شعبه و ابو موسى اشعرى آمد نزد كسان خود با حال تكبّر و تبختر و گفت ما اقرار بولايت على هرگز نميكنيم و تصديق محمد را نمينمائيم پس نازل شد فلا صدّق و لا صلّى تا آخر آيات پس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمنبر رفت و خواست از او تبرّى جويد پس نازل شد لا تحرّك به لسانك لتعجل به و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ساكت شد و اسم او را نبرد و در مجمع از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نموده كه دست ابو جهل را گرفت و فرمود اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى پس ابو جهل گفت بچه چيز تهديد ميكنى مرا نه تو و نه خدايت ميتوانيد بمن كارى كنيد من عزيزترين اهل اين واديم پس خداوند نازل فرمود بر طبق فرموده آنحضرت كلام خود را و بعد از قرائت آيه اخير اينسوره مستحبّ است گفته شود سبحانك الّلهمّ بلى براى تأسى به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار در ثواب الاعمال و مجمع از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه كسيكه مداومت نمايد بر قرائت سوره لا اقسم و عمل نمايد بآن خداوند او را با بهترين صورتى از قبرش با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مبعوث ميفرمايد و بشارت ميدهد باو و ميخندد برويش تا او را از صراط و ميزان عبور دهد و الحمد للّه رب العالمين و صلّى اللّه على محمد و آله الطاهرين.


جلد 5 صفحه 315

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


كَلاّ إِذا بَلَغَت‌ِ التَّراقِي‌َ «26» وَ قِيل‌َ مَن‌ راق‌ٍ «27» وَ ظَن‌َّ أَنَّه‌ُ الفِراق‌ُ «28» وَ التَفَّت‌ِ السّاق‌ُ بِالسّاق‌ِ «29» إِلي‌ رَبِّك‌َ يَومَئِذٍ المَساق‌ُ (30)

جلد 17 - صفحه 304

هرگز چنين‌ نيست‌ زماني‌ ‌که‌ روح‌ رسيد ‌به‌ گلو و گفته‌ شد كيست‌ معالجه‌ كننده‌ و گمان‌ كرد اينكه‌ فراق‌ و جدايي‌ حاصل‌ ميشود و ساق‌ پا بساق‌ ديگري‌ پيچيده‌ ميشود بسوي‌ پروردگار تو ‌در‌ ‌آن‌ روز رانده‌ ميشود.

كلا ‌يعني‌ چنين‌ نيست‌ ‌که‌ تو ‌هم‌ ميكنند ‌که‌ ‌اينکه‌ جاه‌ و مقام‌ و رياست‌ و مال‌ و منال‌ و عزت‌ و دولت‌ و ثروت‌ و عده‌ و عده‌ و اولاد و اصحاب‌ ‌براي‌ ‌آنها‌ باقي‌ ‌است‌.

إِذا بَلَغَت‌ِ التَّراقِي‌َ تراقي‌ جمع‌ ترقوه‌ ‌است‌ استخوان‌ ‌در‌ گلو بلغت‌ مراد روح‌ و نفس‌ انساني‌ ‌است‌ و بزبان‌ ‌ما مي‌گوييم‌: جانم‌ ‌در‌ گلو آمد ‌که‌ اشاره‌ بآخرين‌ نفس‌ ‌است‌ چون‌ روح‌ ‌از‌ پا بالا ميرود و خارج‌ ميشود ‌تا‌ بگلو برسد ‌که‌ عبارت‌ ‌از‌ حال‌ احتضار ‌است‌ ‌که‌ هنوز رمقي‌ باقي‌ ‌است‌.

وَ قِيل‌َ مَن‌ راق‌ٍ قائل‌ اولاد و پرستاران‌ ‌او‌ هستند ‌که‌ توهم‌ ميكنند و خيال‌ ميكنند ‌که‌ ‌اينکه‌ مرضي‌ ‌است‌ قابل‌ علاج‌ ميگويند: كيست‌ ‌اينکه‌ ‌را‌ ‌به‌ دكتر و مريضخانه‌ برساند ‌ يا ‌ دكتر و طبيب‌ بالا سر ‌او‌ بياورد ‌که‌ راق‌ بمعني‌ حفظ كننده‌ و نجات‌ بخشيده‌ ‌است‌ و غافل‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ هستند ‌که‌ مرگ‌ قابل‌ علاج‌ نيست‌: فَإِذا جاءَ أَجَلُهُم‌ لا يَستَأخِرُون‌َ ساعَةً وَ لا يَستَقدِمُون‌َ اعراف‌ ‌آيه‌ 32.

وَ ظَن‌َّ أَنَّه‌ُ الفِراق‌ُ فاعل‌ ظن‌ ممكن‌ ‌است‌ ‌خود‌ محتضر ‌باشد‌ چون‌ آثار مرگ‌ ‌را‌ ميبيند پرده‌ ‌از‌ روي‌ چشمش‌ برداشته‌ ميشود جاي‌ ‌خود‌ ‌را‌ ‌در‌ بهشت‌ ‌ يا ‌ جهنم‌ ميبيند ملائكه‌ رحمت‌ ‌ يا ‌ عذاب‌ ‌را‌ مشاهده‌ ميكند قابض‌ ارواح‌ ‌را‌ حاضر بالاي‌ سرش‌ نظر ميكند ‌که‌ معني‌ احتضار ‌است‌، و ممكن‌ ‌است‌ كساني‌ ‌که‌ اطراف‌ بسترش‌ هستند مشاهده‌ ميكنند ‌که‌ چشمهاي‌ ‌او‌ برگشت‌ دماغ‌ تيغ‌ كشيده‌ شد ‌از‌ صدا و ناله‌ افتاد گمان‌ ميكنند ‌ يا ‌ يقين‌ پيدا ميكنند ‌که‌ فراق‌ حاصل‌ ميشود: فراق‌ مقابل‌ وصال‌ ‌است‌ و فرق‌ بمعني‌ جدايي‌ ‌است‌ ‌يعني‌ جدايي‌ ‌از‌ دنيا و ‌ما ‌فيها‌ ‌از‌ مال‌ و اولاد و عشيره‌ و قبيله‌ و سلطنت‌ و رياست‌ و اشباه‌ اينها ‌است‌ و دستش‌ ‌از‌ همه اينها كوتاه‌ ‌شده‌ و هيچ‌ فرياد رسي‌ ندارد بلكه‌ ‌در‌ اخبار دارد ‌که‌: سه‌ چيز ‌در‌ نظرش‌ ميآيد. 1‌-‌ اموال‌ بآنها ميگويد: ‌من‌ چه‌ اندازه‌ زحمت‌ كشيدم‌ ‌تا‌ ‌شما‌ ‌را‌ اندوخته‌ كردم‌ آيا ‌شما‌ ‌با‌ ‌من‌ چه‌ ميكنيد!‌-‌ ميگويند: ‌تا‌ قبل‌

جلد 17 - صفحه 305

‌از‌ ‌اينکه‌ حال‌ اختيار ‌ما دست‌ تو ‌بود‌ ‌هر‌ چه‌ ميخواستي‌ بكني‌ ميكردي‌ ولي‌ ديگر ‌از‌ دست‌ تو خارج‌ شديم‌ و اختيار ‌ما دست‌ ورثه‌ و ديگران‌ افتاد ‌حتي‌ يك‌ قسمت‌ ‌از‌ ‌ما ‌در‌ همان‌ مرض‌ موت‌ ‌از‌ اختيار تو بيرون‌ رفتيم‌ ‌که‌ فرمودند منجزات‌ مريض‌ ‌از‌ ثلث‌ خارج‌ ميشود مثل‌ وصايا ‌که‌ زائد ‌بر‌ ثلث‌ احتياج‌ بامضاء ورثه‌ دارد. 2‌-‌ اولاد و احفاد ‌از‌ ‌آنها‌ كمك‌ ميخواهد ‌آنها‌ ميگويند ‌که‌: توانايي‌ ‌ما ‌در‌ تجهيزات‌ ‌تا‌ دفن‌ و مجالس‌ فاتحه‌ و هفته‌ و چهله‌ و سال‌ بيشتر نيست‌. 3‌-‌ اعمال‌ و افعال‌ ميگويند: ‌ما ‌با‌ تو هستيم‌ ‌تا‌ ‌در‌ بهشت‌ ‌ يا ‌ جهنم‌ وارد شوي‌.

وَ التَفَّت‌ِ السّاق‌ُ بِالسّاق‌ِ دست‌ و پا ميزند و دارد جان‌ ميكند و پا ‌به‌ پا ميمالد و بيكديگر پيچيده‌ ميشود.

إِلي‌ رَبِّك‌َ يَومَئِذٍ المَساق‌ُ ‌که‌ مفاد: إِنّا لِلّه‌ِ وَ إِنّا إِلَيه‌ِ راجِعُون‌َ ‌است‌، سوق‌ داده‌ ميشود و سائق‌ راننده‌ ‌است‌ ‌ يا ‌ ملائكه‌ رحمت‌ ‌ يا ‌ ملائكه‌ عذاب‌، و مساق‌ محلي‌ ‌است‌ ‌که‌ بآن‌ محل‌ سوق‌ داده‌ ميشود ‌ يا ‌ بهشت‌ ‌است‌ ‌ يا ‌ جهنم‌ و معني‌ ‌الي‌ ربك‌ ‌الي‌ رحمة ربك‌ ‌ يا ‌ ‌الي‌ عذاب‌ ربك‌ ‌است‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

اشاره

(آیه 29)- «و ساق پاها (از سختی جان دادن) به هم بپیچد» (و التفت الساق بالساق).

این به هم پیچیدگی، یا به خاطر شدت ناراحتی جان دادن است، یا در نتیجه از کار افتادن دست و پا و بر چیده شدن روح، از آنها.

لحظه دردناک مرگ!

از قرآن به خوبی استفاده می‌شود لحظه مرگ، لحظه سخت و دردناکی است ولی از روایات اسلامی استفاده می‌شود که این لحظه بر مؤمنان راستین آسان می‌گذرد، در حالی که برای افراد بی‌ایمان سخت دردناک است.

از جمله در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می‌خوانیم که فرمود: «مرگ نسبت به مؤمن همچون عطر بسیار خوشبوئی است که آن را می‌بوید و حالتی شبیه خواب به او دست می‌دهد، و درد و رنج بکلی از او قطع می‌شود! و نسبت به کافر مانند گزیدن افعی‌ها و عقرب‌ها و یا شدیدتر از آن است»!

نکات آیه

۱ - پیچیده شدن و چسبیدن ساق هاى پا به یکدیگر، در هنگام مرگ (و التفّت الساق بالساق)

۲ - آمیخته شدن و جمع شدن مشکلات و سختى هاى دنیا و آخرت، در لحظه مرگ براى محتضر (و التفّت الساق بالساق) کلمه «ساق» (در زبان عرب) گاهى استعاره از شدت و وخامت اوضاع است. بر این اساس مفسران گفته اند: مقصود از آن در آیه شریفه جمع شدن مشکلات فراق از دنیا با مشکلات آخرت است. و یا ترک اهل و عیال، مال و مقام از یک سو و روبه رو شدن با مشکل جدایى از دوستان و رفتن به دار غربت از جانب دیگر است.

۳ - لحظه هاى آخرین مرگ و جدایى از دنیا، لحظه هایى بس سخت و ناگوار براى انسان (و التفّت الساق بالساق)

موضوعات مرتبط

  • احتضار: سختیهاى احتضار ۱، ۲، ۳
  • مرگ: سختى مرگ ۲

منابع