تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۱۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وصف حال طایفه اى كه در قيامت، گشاده رو هستند
«وُجُوهٌ يَوْمَئذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلى رَبهَا نَاظِرَةٌ»:
اين دو جمله، وصف روز قيامت است كه چهره هاى مردم را دو قسم مى كند: يكى «ناضره» و ديگرى «باسره». و نضره و نضارت چهره و درخت و امثال آن، به معناى خرمى و زيبايى و بهجت آن هاست. و معناى دو جمله مورد بحث با در نظر گرفتن اين كه در مقابل «وُجُوهٌ يَومَئذٍ بَاسِرَة...» قرار گرفته، چنين مى شود كه:
وجوهى در آن روز كه قيامت به پا مى شود، زيبا و خرم است، و مسرت و بشاشت درونى از چهره ها نمايان است، همچنان كه در جاى ديگر درباره اين وجوه فرموده: «تَعرِفُ فِى وُجُوهِهِم نَضرَةَ الّنعِيم»، و نيز فرموده: «وَ لَقّيهُم نَضرَةً وَ سُرُوراً».
و جملۀ «إلى رَبّهَا نَاظِرَة»، خبرى است بعد از خبر، براى مبتدا «وُجُوهٌ»، و «إلى رَبّهَا»، متعلق است به كلمه «نَاظِرَة»، كه به خاطر افادۀ حصر، و يا رساندن اهميت مطلب، از خود آن جلوتر آمده، و گرنه مى فرمود: «نَاظِرَةٌ إلى رَبّهَا».
و مراد از «نظر كردن به خداى تعالى»، نظر كردن حسى - كه با چشم سر انجام مى شود - نيست. چون برهان قاطع قائم است بر محال بودن ديده شدن خداى تعالى، بلكه مراد، نظر قلبى و ديدن قلب به وسيله حقيقت ايمان است. همان طور كه براهين عقلى هم همين را مى گويد، و اخبار رسيده از اهل بيت عصمت «عليهم السلام» هم بر همين دلالت دارد، و ما پاره اى از آن اخبار را در ذيل تفسير آيه شريفه: «قَالَ رَبّ أرِنِى أنُظُر إلَيك»، و آيه: «مَا كَذَبَ الفُؤادُ مَا رَءاى» ايراد كرديم.
پس اين طايفه دل هايشان متوجه پروردگارشان است، و هيچ سببى از اسباب، دل هايشان را از ياد خدا به خود مشغول نمى كند. چون آن روز همه سبب ها از سببيت ساقط اند، و در هيچ موقفى از مواقف آن روز نمى ايستند، و هيچ مرحله اى از مراحل آن جا را طى نمى كنند، مگر آن كه رحمت الهى شامل حالشان است، و از فزع آن روز ايمن اند: «وَ هُم مِن فَزَعِ يَومَئذٍ آمِنُون»، و هيچ مشهدى از مشاهد جنت را شهود نمى كنند، و به هيچ نعمتى از نعمت هايش متنعم نمى شوند، مگر آن كه در همان حال، پروردگار خود را مشاهده مى كنند. چون نظر به هيچ چيز نمى كنند، و هيچ چيزى را نمى بينند، مگر از اين دريچه كه آيت خداى سبحان است. و معلوم است كه نظر كردن به آيت، از آن جهت كه آيت است، عينا نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداى سبحان است.
با اين بيان، جواب از ايرادى كه به انحصار مستفاد از تقدم «إلى رَبّهَا» بر كلمه «نَاظِرَة» شده، روشن مى شود و آن اشكال، اين است كه: از اين تقدم استفاده مى شود كه اين طايفه، غير از پروردگار خود، چيزى را نمى بينند، با اين كه مسلما نعمت هاى بهشتى را مى بينند!
جوابش اين شد كه: اينان به خاطر آن كه محجوب از پروردگار خود نيستند، نظرشان به هر چيزى به عنوان آيت خداست، و آيت بدان جهت كه آيت است، محجوب از صاحب آيت نيست، و خودش بين ناظر و او حاجب نمى شود. پس نظر كردن به آيت، عينا نظر كردن به صاحب آيت است، و اين طايفه در حقيقت، جز به پروردگار خود نظر نمى كنند.
مفسران ديگر، از اين اشكال جواب ديگرى داده اند و آن اين است كه: مقدم آمدن «إلى رَبّهَا» براى افاده حصر نيست، بلكه تنها براى رعايت قافيه آخر آيات است، و بر فرض هم كه براى افادۀ حصر باشد، نظر كردن به غير خدا در جنب نظر كردن به خدا، نظر شمرده نمى شود، و بر فرض هم كه شمرده شود، منظور آيه، نظر كردن به خداى تعالى در بعضى از احوال است، نه در همه احوال، و اين جواب، خالى از تكلف نيست، چون بدون هيچ دليلى آيه را تقييد كرده.
علاوه براين، پاسخ اين معنا نمى شود كه آيه شريفه رؤيت و نظر را به وجه نسبت داده، نه به ديدگان، و نفرمود: «عيون - و يا ابصار - إلی رَبّهَا نَاظِرَة». از اين هم كه بگذريم، نفرموده: وجوه اهل بهشت، گاهى ناظر به خداست، و گاهى به نعمت هاى بهشتى؛ بلكه وجوه آنان، دائما به سوى خداى تعالى است.
«وَ وُجُوهٌ يَوْمَئذِ بَاسِرَةٌ * تَظنُّ أَن يُفْعَلَ بهَا فَاقِرَةٌ»:
مفسران، مصدر «بسور» را به شدت خشم و عبوس تفسير كرده اند، و در اين جا «ظَن»، به معناى علم است، و كلمۀ «فَاقِرَة»، صفتى است كه موصوفش حذف شده. تقديرش: «فعله فَاقِرَة» است، و «فاقره» از ماده «فقر» است، كه به معناى آسيب ديدن ستون فقرات است.
و بعضى گفته اند: از باب «فقرت البعير» است، يعنى بينى شتر را با آتش داغ نهاد.
و معناى آيه اين است كه: وجوهى در آن روز به سختى عبوس است، مى داند كه با آنان رفتارى مى شود كه پشتشان شكسته شود، و يا دماغشان به آتش داغ شود. احتمال هم دارد كلمۀ «تَظُنُّ»، خطاب به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بوده باشد، بدان جهت كه فردى شنونده است و «ظن» هم، به همان معناى معروفش باشد.
حكايت حال طایفه اى ديگر كه در قيامت، گرفته رو هستند
َ«كَلّا إِذَا بَلَغَتِ الترَاقىَ»:
اين جمله، ردّ از اين عمل ايشان است كه زندگى دنياى عاجله را دوست مى دارند و آن را مقدم بر زندگى آخرت مى دارند. گويا فرموده: از اين رفتارتان دست برداريد، كه اين زندگى و اين طرز فكر براى شما دوام ندارد، و به زودى مرگ بر شما نازل گشته، به سوى پروردگارتان روانه مى شويد.
در اين جمله، فاعل فعل «بَلَغَت» حذف شده، چون سياق بر آن دلالت مى كرده، همچنان كه در آيه «فَلَولا إذَا بَلَغَتِ الحُلقُومَ» نيز، فاعل حذف شده، و در هر دو جمله تقدير كلام: «بَلَغَتِ النّفس» است، و كلمۀ «تَراقِى»، جمع «تَرقُوَه» است، كه به معناى استخوان هاى اطراف گردن است، كه از طرف چپ و راست، گردن را در ميان گرفته اند. و معناى آيه روشن است.
«وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ»:
كلمه «رَاقٍ - رَاقِى»، اسم فاعل از مصدر «رقى» است، كه به معناى افسون كردن و شفا دادن است. مى فرمايد: چه كسى از اهل و عيال و دوستانش در آنچه كه پيرامون اويند، مى تواند او را شفا دهد و دردش را دوا كند؟ و اين جمله را در هنگام نوميدى به كار مى برند.
بعضى از مفسران گفته اند: معنايش اين است كه بعضى از ملائكه، از بعضى ديگر كه روح او را بالا مى برند، مى پرسند: شما ملائكه عذابيد، يا ملائكه رحمت، (كيست بالا برنده)؟
«وَ ظنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ»:
يعنى انسان محتضر، وقتى اين احوال را مشاهده مى كند، يقين مى كند كه ديگر بايد از زندگى عاجله دنيا كه علاقمند بدان بود و بر آخرت ترجيحش مى داد، جدا شود.
«وَ الْتَفَّتِ الساقُ بِالساقِ»:
اين عبارت اين است كه مراد از آن، پيچيدن ساق هاى پاى مُحتَضر در يكديگر است. چون وقتى روح به گلوگاه مى رسد، حيات سارى در اطراف بدن باطل گشته، ديگر تعادلى بين اعضا نمى ماند.
بعضى گفته اند: مراد از اين جمله، پيچيدن شدت امر آخرت به امر دنيا است.
بعضى ديگر گفته اند: منظور درهم شدن حال جان دادن با حال زندگى است.
و بعضى گفته اند: پيچيدن ساق دنيا، كه همان سختى جان دادن است، به ساق آخرت، يعنى شدت هول مطلع است.
ولى در الفاظ آيه، هيچ دليلى بر هيچ يك از اين معانى وجود ندارد. بله اين مقدار را مى توان گفت كه آيه مى خواهد با تعبير پيچيدن ساق به ساق، از احاطه شدائد و ورود پى در پى آن ها خبر دهد. چون از دَمِ مرگ تا روز قيامت، شدائد يكى پس از ديگرى روى مى آورد، و اين معنا با معناهايى كه نقل كرديم، منطبق مى شود.
مراد از اين كه در قيامت، «مَساق»، به سوى پروردگار است
«إِلى رَبِّك يَوْمَئذٍ الْمَساقُ»:
كلمه «مَساق»، مصدر ميمى است، كه همان معناى مصدر «سوق» را مى دهد، و مراد از اين كه در قيامت يا در روز مرگ، سوق به سوى خداى تعالى است، اين است كه بازگشت به سوى اوست. و اگر از بازگشت، به «مَساق» تعبير آورد، براى اشاره به اين بود كه آدمى در اين بازگشت، اختيارى از خود ندارد. مانند حيوانى كه ديگرى او را مى راند، آدمى را هم، ديگرى به سوى اين سرنوشت مى بَرَد، و او خود هيچ چاره اى از آن ندارد. پس او به حكم «إلى رَبّكَ يَومَئِذٍ المَسَاق»، از روز مرگش به سوى پروردگارش رانده مى شود، تا به حكم «إلى رَبِّكَ يَومَئِذٍ المُستَقَر» در قيامت، بر او وارد شود. و اگر در باره اين كه چرا جمله «إلى رَبّك» جلوتر از جمله «يَومَئِذٍ المَسَاق» ذكر شده؛ بگوييم: به منظور افادۀ حصر بوده، آن وقت آيه شريفه مى فهماند كه غايت و نقطه نهايى هستى، برگشتن به خداى تعالى است.
بعضى گفته اند: مضافى از كلام حذف شده، و جلوتر آمدن جمله «إلى رَبِّك» براى افادۀ حصر است، و تقدير كلام «إلى حُكمِ رَبِّكَ يَومَئِذٍ المَسَاق» است. يعنى در آن روز او را مى رانند تا خداى تعالى درباره اش به حكم خود، حكم فرمايد، و يا تقديرش «إلى مَوعِدِ رَبِّك» است، و موعد پروردگار، يا بهشت است، و يا دوزخ.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از اين كه فرموده: «مَسَاق» به سوى خداى تعالى است، اين است كه سائق و راننده، تنها خداى تعالى است و لا غير. وليكن وجه صحيح همان است كه گذشت.
«فَلا صدَّقَ وَ لا صَلّى * وَلَكِن كَذَّب وَ تَوَلّى * ثمَّ ذَهَبَ إِلى أَهْلِهِ يَتَمَطّى»:
همه ضميرها به انسان نامبرده در جمله أيَ حسَبُ الإنسَان ... بر مى گردد، و مراد از اينكه فرمود: نه تصديق كرد و نه نماز خواند، تصديقِ دعوت حقى است كه قرآن كريم متضمن آن است. و مراد از نماز نخواندن اين است، توجه بندگى و عبادت كه همان نماز و عمود دين است، به خداى تعالى نكرد.
و «تَمَطّى» - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى تمدد بدن از كسالت است، و اصل آن به اين معنا بوده كه آدمى پشت و كمر خود را تاب دهد. و تمطّى در حال رفتن، استعاره است از راه رفتن با تكبّر و تبختر. و معناى آيه اين است كه: انسان دعوت حقّه اسلام ومعارف آن را تصديق نكرد، و براى پروردگارش نماز نگذاشت. و خلاصه نه اصول دعوت را پذيرفت و نه فروع آن را، كه ركن آن فروع، نماز است، وليكن آن را تكذيب نموده، از قبولش اعراض نمود، و تازه وقتى به طرف اهلش مى رفت (مثل كسى كه فتحى نمايان كرده)، باد به دماغش انداخته، با تكبر مى رفت.
«أَوْلى لَك فَأَوْلى * ثمَّ أَوْلى لَك فَأَوْلى»:
در اين كه اين جمله كلمه تهديد است، حرفى نيست، و اگر مكرر شده، به منظور تأكيد بوده. و بعيد نيست - و خدا داناتر است - كه جمله «أولى لَكَ» خبرى باشد براى مبتدايى كه حذف شده، و آن ضميرى است كه به حال انسان كه قبلا ذكر شده بود، برگردد، و بخواهد همان حال (نخواندن نماز و تصديق نكردن و تكذيب كردن و با حال تبختر برگشتن ) را براى انسان نامبرده اثبات كند، تا كنايه باشد از اثبات تبعات و عواقب سوء آن حال.
در نتيجه، كلام مذكور فرمان و نفرينى باشد از ناحيه خداى تعالى عليه اين انسان، تا با همين فرمان، بر دلش مُهر بزند، و ايمان و تقوا را بر او حرام كند، و بنويسد كه اين شخص از اهل آتش است. و آنگاه دو آيه مورد بحث، به وجهى شبيه مى شود به آيه: «فَإذَا أُنزِلَت سُورَةٌ مُحكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا القِتَالُ رَأيتَ الّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ يَنظُرُونَ إلَيكَ نَظَرَ المَغشِىّ عَلَيهِ مِنَ المَوتِ فَأولى لَهُم».
وجوه مختلف درباره معناى آيه: «أولى لَكَ فَأولى...»
و معناى آيه اين است: اين حال كه تو دارى، برايت بهتر و بهتر است. آرى براى تو بهتر آن است كه وبال امر خود را بچشى، و عذابى كه برايت آماده كرده اند، تو را بگيرد.
ولى بعضى گفته اند: جمله «أولى لَكَ» اسم فعل و مبنى است، يعنى اعراب نمى پذيرد، و معنايش اين است كه بدبختی تان، پشت سرِ هم باد.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه «أولى»، فعل ماضى دعایى، و از ماده «ولى» است، كه به معناى نزديكى است، و فاعل اين فعل ماضى، ضمير مستترى است كه به هلاك بر مى گردد، و لام در كلمه «لَكَ» زايده است، و معنايش «أولاكَ الهِلاك» است، يعنى هلاكتت نزديك باد.
بعضى ديگر گفته اند: فاعل آن، ضميرى است كه به خداى تعالى بر مى گردد، و لام زايده است و معنايش اين است كه: خداى تعالى نزديك كند آنچه را كه مكروه تو است. ممكن هم هست آن را غير زايد بگيريم، و چنين معنا كنيم: خداوند برايت نزديك كند، آنچه را كه مايه كراهت تو است.
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه مذمت كردن تو سزاوارتر از نكردن است، و چون اين كلام زياد استعمال مى شده، زوايدش حذف شده، و آنچه باقى مانده، مشابه «وَيلٌ لَكَ» شده، به طورى كه محذوف آن از محذوف هايى شده كه اظهارش جايز نيست.
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: خدا تو را هلاك كند، به هلاكتى كه از هر شر و هلاكت ديگرى، نزديك تر باشد.
بعضى ديگر گفته اند: كلمۀ «أولى» افعل تفضيل، و به معناى «أحرى = سزاوارتر» است، و اين كلمه، خبر است براى مبتدايى كه حذف شده. تقدير كلام چيزى است كه لايق مقام چنان كس باشد. مثلا تقديرش اين است كه: «اين جا، آتش براى تو بهتر است. يعنى تو سزاوارتر به آتشى و اهليت آن را دارى، پس همان برايت بهتر است». البته در اين ميان، وجوه سست ديگرى هم هست كه خالى از تكلّف نيست، و وجه اخير قريب به همان وجهى است كه ما ذكر كرديم، ولى عين آن نيست.
«أَ يحْسَبُ الإنسَانُ أَن يُترَكَ سُدىً»:
در اين آيه، به مسأله مورد بحث اول سوره بازگشت شده، كه همان مسأله ردّ بر منكران قيامت است. آن جا هم مى فرمود: «أيَحسَبُ الإنسَانُ أن لَن نَجمَعَ عِظَامَهُ»، و استفهام در آن توبيخى است. و كلمه «سُدى» به معناى مهمل است، و معناى آيه، اين است كه: آيا انسان چنين مى پندارد كه ما او را مهمل رها مى كنيم و اعتنايى به او نداريم.
و چون نداريم، بعث و قيامتى هم نيست، و بعد از مُردن، ديگر زنده اش نمى كنيم، و در نتيجه، تكليف و جزايى در كار نيست؟
«أَ لَمْ يَكُ نُطفَةً مِِن مَنِىٍّ يُمْنى»:
اسم «كَانَ» ضميرى است كه به انسان بر مى گردد، و «إمنَاء مَنِى»، به معناى ريختن آن در رحم است. مى فرمايد: مگر او نطفه اى نبود از منى اى كه در رحمش مى ريزند.
«ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسوَّى»:
(آرى او همين نطفه بود) و سپس آن انسان و يا آن منى، قطعه اى لخته خون بود كه خداى تعالى، با تعديل و تكميل، اندازه گيرى و سپس صورتگريش كرد.
«فجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَينِ الذَّكَرَ وَ الاُنثى»:
يعنى از انسان دو صنف درست كرد. يكى نر و ديگرى ماده.
«أَ لَيْس ذَلِك بِقَادِرٍ عَلى أَن يُحْيِىَ المَْوْتى»:
در اين آيه، بر مسأله بعث كه مورد انكار كفار است، و آن را بعيد مى شمارند، استدلال شده و دليل آن را، عموم قدرت خداى تعالى و ثبوتش در خلقت ابتدايى دانسته. فرموده: خداى تعالى قادر بر خلقت بارِ دوم انسان است، به دليل اين كه بر خلقت نخستين او قادر بود. و خلقت دوم، اگر آسان تر از خلقت اول نباشد، دشوارتر نيست، كه ما تقريب اين استدلال را در تفسير آياتى كه متعرض آن شده، گذرانديم.
بحث روایی: (چند روايت درباره آيات گذشته)
در الدر المنثور است كه طيالسى، احمد، عبد بن حميد، بخارى، مسلم، ترمذى، نسایى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، ابن انبارى (در كتاب مصاحف)، طبرانى، ابن مردويه، ابونعيم، و بيهقى (هر دو در كتاب دلائل خود)، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» هر بار كه وحى بر او نازل مى شد، دچار ناراحتى مى گشت، و لب و زبان خود را به وحى حركت مى داد، چون مى ترسيد در ذهنش نماند، و مى خواست آن را حفظ كند، لذا خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود:
«لا تُحَرّك بِهِ لِسَانَكَ لِتَعجَلَ بِهِ إنّ عَلَينَا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ». ابن عباس اضافه كرد خداى تعالى مى فرمايد: «اين به عهده ما است كه قرآن را در سينه تو جمع كنيم، و سپس قرائت نماييم». «فَإذَا قَرَأنَاهُ»، پس همين كه آن را بر تو نازل كرديم، «فَاتّبِع قُرآنَهُ»، يعنى آن را گوش بده و بشنو، «ثُمّ إنّ عَلَينَا بَيَانَهُ»: بر ما است كه آن را با زبان تو، بيان كنيم.
و در عبارتى ديگر آمده: «بر ما است كه آن را بر تو بخوانيم». و لذا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از آن به بعد، هر وقت جبرئيل مى آمد، سر به زير مى انداخت. و در روايتى ديگر آمده: «هر وقت جبرئيل مى رفت، طبق وعده اى كه خدا داده بود، شروع به خواندن مى كرد».
و در همان كتاب است كه ابن منذر و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» چنين بود كه هر وقت (آياتى از) قرآن بر او نازل مى شد، در خواندنش عجله مى كرد، تا آن را حفظ كند. پس اين آيه نازل شد كه: «لا تُحَرّك بِهِ لِسَانَكَ»، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نمى دانست چه وقت سوره اى كه نازل شده تمام مى شود، تا آن كه آيه «بِسمِ اللّه الرّحمنِ الرّحِيم» نازل مى شد، آن وقت مى فهميد سوره قبلى تمام، و سوره بعدى شروع شده است.
مؤلف: در معناى اول حديث، در مجمع البيان، رواياتى از ابن جبير، و در معناى همه روايت، رواياتى ديگر وارد شده، و ما در سابق گفتيم كه انطباق اين معنا با آيات مورد بحث، روشن نيست.
رواياتى در معناى آيه: «إلى رَبّهَا نَاظِرَة»
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «كَلّا بَل تُحِبُّونَ العَاجِلَة» آمده كه معصوم فرمود: عاجله، همين دنياى حاضر است، و «وَ تَذَرُونَ الآخِرَة»، يعنى رها مى كنيد آخرت را. و فرموده: «نَاضِرَة» در «وُجُوهٌ يَومَئِذٍ نَاضِرَةٌ»، يعنى نورانى، و معناى نظر كردن به وجه اللّه در «إلى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»، نظر كردن به رحمت و نعمت خداست.
و در عيون، در باب «آنچه از اخبار توحيد از حضرت رضا رسيده»، به سندى كه به ابراهيم بن ابى محمود دارد، روايت كرده كه گفت: على بن موسى الرضا «عليهماالسلام»، در معناى آيه «وُجُوهٌ يَومَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إلى رَبِّهَا نَاظِرَة» فرمود: يعنى چهره هايى كه در آن روز نورانى است، و منتظر ثواب پروردگارش است.
مؤلف: اين روايت در كتاب توحيد و احتجاج و مجمع، از على «عليه السلام» نقل شده، و بعضى به آن اعتراض كرده اند كه چطور «ناظره» را به معناى منتظره گرفته، با اين كه انتظار هيچ وقت با حرف «إلى» متعدى نمى شود، بلكه خودش به خودى خود، متعدى است؟ و صاحب مجمع پاسخ داده كه: مادۀ «نظر» به معناى انتظار مى آيد، و استشهاد كرده به شعر شاعر، كه گفته است:
وَ إذَا نَظَرتُ إلَيكَ مِن مَلِكٍ * وَ البَحرُ دُونَكَ جِدتَنِى نَعِماً
و به شعرى ديگر كه گفته:
إنّى إلَيكَ لِمَا وَعَدتَ لَنَاظِرٌ * نَظَرَ الفَقِيرِ إلى الغَنِىّ المُوسِرِ
و در كشاف، استعمال «نظر» در آيه را، در معناى انتظار،استعمالى كفايى دانسته، و اين سخن خوبى است.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، ترمذى، ابن جرير، ابن منذر، آجرى در كتاب «شريعت»، دار قطنى در كتاب «رؤيت»، حاكم، ابن مردويه، لالكائى در كتاب «السنة»، و بيهقى، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: پست ترين منازل بهشت، منزل كسى است كه همه نظرش به بهشت خود و همسران و نعيم و خدمتگزاران و ميز و صندلى هاى خويش است، كه به مسافت هزار سال راه طول دارد، و گرامى ترين اهل بهشت و محترم ترين آنان نزد خدا، كسى است كه صبح و شام به روى خدا نظر مى كند.
آنگاه آيه زير را تلاوت فرمود: «وُجُوهٌ يَومَئِذٍ نَاضِرَةٌ»، يعنى صورت هايى كه در آن روز سفيد و با صفا است، «إلى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»، يعنى همه روزه به روى خدا نظر مى كند.
مؤلف: اين روايت با بيانى كه ما در تفسير آيه آورديم، قابل انطباق است، و با صرف نظر از آن بيان، مى توان بر رحمت و فضل و كرم و ساير صفات فعلى خدا حملش كرد. چون وجه هر چيز آن جهتى است كه رو به غير خودش قرار دارد، و آن جهتى كه خداى تعالى با آن جهت، رو به خلق و خلق رو به او دارند، صفات كريمۀ اوست. پس نظر كردن به رحمت خدا و فضل و كرم و ساير صفات كريمه او، نظر كردن به «وجه كريم» او است.
و در همان كتاب است كه ابن مردويه، از انس بن مالك روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در معناى آيه «وُجُوهٌ يَومَئِذٍ نَاضِرَةٌ * إلى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» فرمود: به پروردگار خود نظر مى كنند، اما نه با كيفيت و حدى محدود، و نه صفتى معلوم.
مؤلف: اين روايت، بيان گذشته ما در تفسير آيه را تأييد مى كند كه گفتيم منظور از آن، نظر كردن به قلب و رؤيت قلبى است، نه رؤيت حسى و با چشم سر. و اين روايت مضمون برخى از روايات را كه از طرق اهل سنّت آمده، و از ظاهرش تشبيه خدا به خلق استفاده مى شود، تفسير مى كند. چون در اين روايت آمده، رؤيت خدا، رؤيتى است كه محدوديت در آن نيست، و رؤيت حسى بدون محدوديت تصور ندارد.
رواياتى در توضيح آيات مربوط به هنگامۀ احتضار و جان دادن
و در تفسير قمى، در ذيل آيه «كَلّا إذَا بَلَغَتِ التّرَاقِى» آمده كه امام فرمود: يعنى وقتى كه جان به «ترقوه» برسد، «وَ قِيلَ مَن رَاقٍ»، به او گفته مى شود: كيست كه تو را با افسون خود نجات دهد؟ «وَ ظَنَّ أنّهُ الفِرَاق»، يقين مى كند كه فراق از دنيا رسيده است.
در كافى، به سند خود، از جابر روايت كرده كه گفت: از امام باقر «عليه السلام»، معناى آيه «وَ قِيلَ مَن رَاقٍ وَ ظَنَّ أنّهُ الفِرَاق» را پرسيدم. فرمود: آخر وقتى مرگ آدمى فرا مى رسد، مى گويد: آيا طبيبى نيست كه مرا نجات دهد؟ لذا خداى تعالى مى فرمايد: «وَ قِيلَ مَن رَاقٍ»، و وقتى مى فهمد پاى مُردن در بين است: «ظَنَّ أنّهُ الفِرَاق»، يقين مى كند كه بايد از احباب خود مفارقت كند، «وَ التَفّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ»، در آن لحظه، آخرين لحظات دنيا و اولين لحظات آخرت در هم مى شود. و در معناى جمله «إلى رَبّكَ يَومَئِذٍ المَسَاق» فرمود: يعنى مسير در امروز به سوى ربُّ العالَمين است.
و در تفسير قمى، در ذيل آيه: «وَ التَفّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ» آمده كه امام فرمود: يعنى دنيا با آخرت در هم مى شود. و در معناى جمله: «إلى رَبّكَ يَومَئِذٍ المَسَاق» فرمود: يعنى به سوى خدا رانده مى شوند.
و در عيون، به سند خود، از عبدالعظيم حسنى روايت كرده كه گفت: از امام جواد، محمّد بن على الرضا «عليه السلام»، از معناى آيه: «أولى لَكَ فَأولى * ثُمّ أولى لَكَ فَأولى» پرسش نمودم. فرمود: نفرين خداى تعالى است، مى فرمايد: از خير دنيا دور باشى، و از خير آخرت دور باشى.
مؤلف: ممكن است اين روايت را به همان معنايى كه ما براى دو آيه كرديم، ارجاع داد، همچنان كه ممكن است به بعضى از وجوهى كه ديگران گفته اند، ارجاع داد.
و در مجمع البيان است كه در روايت آمده: روزى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، دست ابوجهل را گرفت و به او فرمود: «أولى لَكَ فَأولى * ثُمّ أولى لَكَ فَأولى». ابوجهل پرسيد: به چه چيز تهديدم مى كنى؟ نه تو مى توانى به من كارى كنى و نه پروردگارت، من عزيزترين فرد اين سرزمينم. به دنبال گفتار او، خداى تعالى، همان كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را نازل كرد.
مؤلف: در اين معنا، صاحب الدر المنثور، از عده اى از راويان، از قتاده روايتى آورده، و در آن آمده كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، خودش اين جريان را براى ما نقل كرد. و در تفسير قمى، در ذيل آيه «أيَحسَبُ الإنسانُ أن يُترَكَ سُدىً» آمده كه امام فرمود: يعنى آيا انسان گمان مى كند به حسابش نمى رسند و عذاب نمى شود و از او بازخواست نمى كنند؟
و در علل، به سند خود، از مسعدة بن زياد روايت آورده كه گفت: مردى به امام صادق عرض كرد: يا اباعبداللّه! (من معتقدم) كه خلقت عالَم تعجب انگيز است. فرمود: اين چه حرفى است كه مى گويى؟ عرضه داشت: آخر خلقتى كه آخرش فنا است، شگفت انگيز نيست؟ فرمود: اى برادر زاده! ما براى فنا خلق نشده ايم، بلكه باقى هستيم، و چگونه فانى مى شود بهشتى كه فساد نمى پذيرد و دوزخى كه خاموشى ندارد؟ پس مرگ را فنا مخوان، بلكه بگو از خانه اى به خانه اى ديگر متحوّل مى شويم.
و در مجمع البيان مى گويد: در حديث منقول، از براء بن عازب آمده كه گفت: وقتى آيه «ألَيسَ ذَلِك بِقَادرٍ عَلى أن يُحيِىَ المَوتَى» نازل شد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» عرضه داشت: سُبحَانَكَ اللّهُمّ، بله تو قادرى كه مُردگان را زنده كنى. و اين مضمون از امام باقر و امام صادق «عليه السلام» نيز نقل شده.
مؤلف: در الدر المنثور، از ابوهريره و غير او روايت شده كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» وقتى اين آيه را مى خواند، عرضه مى داشت: منزهى تو اى خدا، بلى قادر هستى. و همچنين در عيون، از حضرت رضا «عليه السلام» روايت شده كه وقتى اين سوره را مى خواند و فارغ مى شد، عرضه مى داشت: سُبحَانَكَ اللّهُمَّ، بلى تو قادر هستى.
آيات ۱ - ۲۲ سوره دهر
- سوره «دهر»، مدنى است و سى و يك آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
هَلْ أَتى عَلى الانسانِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شيْئاً مَّذْكُوراً(۱)
إِنَّا خَلَقْنَا الانسانَ مِن نُّطفَةٍ أَمْشاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سمِيعَا بَصِيراً(۲)
إِنَّا هَدَيْنَاهُ السبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً(۳)
إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سلَاسِلا وَ أَغلَالاً وَ سعِيراً(۴)
إِنَّ الاَبْرَارَ يَشرَبُونَ مِن كَأْسٍ كانَ مِزَاجُهَا كافُوراً(۵)
عَيْناً يَشرَب بهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونهَا تَفْجِيراً(۶)
يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يخَافُونَ يَوْماً كانَ شرُّهُ مُستَطِيراً(۷)
وَ يُطعِمُونَ الطعَامَ عَلى حُبِّهِ مِسكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً(۸) إِنّمَا نُطعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لا شُكُوراً(۹)
إِنَّا نخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطرِيراً(۱۰)
فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شرَّ ذَلِك الْيَوْمِ وَ لَقَّاهُمْ نَضرَةً وَ سُرُوراً(۱۱)
وَ جَزَاهُم بِمَا صبرُوا جَنَّةً وَ حَرِيراً(۱۲)
مُّتَّكِئِينَ فِيهَا عَلى الاَرَائكِ لا يَرَوْنَ فِيهَا شمْساً وَ لا زَمْهَرِيراً(۱۳)
وَ دَانِيَةً عَلَيهِمْ ظِلَالُهَا وَ ذُلِّلَت قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً(۱۴)
وَ يُطافُ عَلَيهِم بِئَانِيَةٍ مِّن فِضةٍ وَ أَكْوَابٍ كانَت قَوَارِيرَا(۱۵)
قَوَارِيرَا مِن فِضّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيراً(۱۶)
وَ يُسقَوْنَ فِيهَا كَأْساً كانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً(۱۷)
عَيْناً فِيهَا تُسمَّى سلْسبِيلاً(۱۸)
وَ يَطوفُ عَلَيهِمْ وِلْدَانٌ مخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتهُمْ حَسِبْتهُمْ لُؤْلُؤاً مَّنثُوراً(۱۹)
وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيماً وَ مُلْكاً كَبِيراً(۲۰)
عَالِيهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضرٌ وَ إِستَبرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِن فِضةٍ وَ سقَاهُمْ رَبُّهُمْ شرَاباً طهُوراً(۲۱)
إِنَّ هَذَا كانَ لَكُمْ جَزَاءً وَ كانَ سعْيُكُم مَّشكُوراً(۲۲)
به نام خداى رحمان و رحيم.
آيا بر انسان روزگارانى بگذشت كه چيزى قابل ذكر نبود؟ (۱)
ما او را از آب نطفه مختلط (بى حس و شعور) خلق كرديم و داراى قواى چشم و گوش (و مشاعر و عقل و هوش) گردانيديم (۲).
ما به حقيقت راه (حق و باطل) را به انسان نموديم (و با تمام حجت بر او رسول فرستاديم) حالا خواهد هدايت پذيرد و شكر اين نعمت گويد و خواهد آن نعمت را كفران كند (۳).
ما براى كيفر كافران، غُل و زنجيرها و آتش سوزان مهيا ساخته ايم (۴).
و نيكوكاران عالم (كه حضرت على و فاطمه و حسن و حسين «عليهم السلام» و شيعيانشان به اجماع خاصه و اخبار عامه مقصود اند)، در بهشت از شرابى نوشند كه طبعش (در لطف و رنگ و بوى) كافور است (۵).
از سرچشمه گوارايى آن بندگان خاص خدا مى نوشند كه به اختيارشان هر كجا خواهند، جارى مى شود (۶).
كه آن بندگان ، نيكو به عهد و نذر خود وفا مى كنند و از قهر خدا در روزى كه شر و سختی اش، همه اهل محشر را فرا گيرد، مى ترسند (۷).
و بر دوستى خدا، به فقير و اسير و طفل يتيم طعام مى دهند (۸).
و (گويند) ما فقط براى رضاى خدا به شما طعام مى دهيم و از شما هيچ پاداش و سپاسى هم نمى طلبيم (۹).
ما از قهر پروردگار خود، به روزى كه از رنج و سختى آن، رخسار خلق درهم و غمگين است، مى ترسيم (۱۰).
خدا هم، آنان را از شرّ و فتنۀ آن روز محفوظ داشت و به آن ها، روى خندان و دل شادمان عطا نمود (۱۱).
و خداوند پاداش آن صبر كامل (بر ايثار) شان را، باغ بهشت و لباس حرير بهشتى لطف فرمود (۱۲).
كه در آن بهشت بر تخت هاى (عزت) تكيه زنند و آن جا، نه آفتابى (سوزان) بينند، و نه سرماى زمهرير (۱۳).
و سايه درختان بهشتى بر سر آن ها و ميوه هايش در دسترس و به اختيار آن هاست (۱۴).
و (ساقيان زيباى حور و غلمان) با جام هاى سيمين و كوزه هاى بلورين بر آن ها دور زنند (۱۵).
كه آن كوزه هاى بلورين نقره اى به اندازه و تناسب (اهلش)، اندازه گيرى شده اند (۱۶).
و آن جا شرابى كه طبعش مانند زنجبيل گرم و عطرآگين است، به آن ها بنوشانند (۱۷).
در آن جا، چشمه اى است كه سلسبيلش نامند (و شرابش از خوبى از حد وصف بيرون است) (۱۸).
و دور آن بهشتيان، پسرانى زيبا كه تا ابد نوجوانند و خوش سيما به خدمت مى گروند كه وقتى در آن ها بنگرى، (از فرط صفا) گمان برى كه لؤلؤ پراكنده اند (۱۹).
و چون آن جايگاه نيكو را مشاهده كنى، عالَمى پر نعمت و كشورى بى نهايت بزرگ خواهى ديد (۲۰).
بر اندام بهشتيان لباس هايى است از حرير نازك سبز رنگ و از ديباى ضخيم، و با دستبندهايى از نقره تزيين شده اند، و پروردگارشان شراب طهور به آن ها مى نوشاند (۲۱).
اين بهشت بدين نعمت و عظمت به حقيقت پاداش اعمال شماست و سعيتان (در راه طاعت حق)، مشكور و مقبول است (۲۲).
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |