روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۵۰

از الکتاب


آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۴، كِتَابُ الْحُدُود

: 
وَ إِنَّ اِمْرَأَةً أَتَتْ‏ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ فَقَالَتْ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ إِنِّي زَنَيْتُ فَطَهِّرْنِي طَهَّرَكَ اَللَّهُ فَإِنَّ عَذَابَ اَلدُّنْيَا أَيْسَرُ مِنْ عَذَابِ اَلْآخِرَةِ اَلَّذِي لاَ يَنْقَطِعُ فَقَالَ مِمَّ أُطَهِّرُكِ قَالَتْ مِنَ اَلزِّنَا فَقَالَ لَهَا فَذَاتُ بَعْلٍ أَنْتِ أَمْ غَيْرُ ذَاتِ بَعْلٍ فَقَالَتْ ذَاتُ بَعْلٍ فَقَالَ لَهَا فَحَاضِراً كَانَ بَعْلُكِ أَمْ غَائِباً قَالَتْ حَاضِراً فَقَالَ اِنْتَظِرِي حَتَّى تَضَعِي مَا فِي بَطْنِكِ ثُمَّ اِئْتِينِي فَلَمَّا وَلَّتْ عَنْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ تَسْمَعُ كَلاَمَهُ قَالَ اَللَّهُمَّ هَذِهِ شَهَادَةٌ فَلَمْ تَلْبَثْ أَنْ أَتَتْهُ فَقَالَتْ إِنِّي وَضَعْتُ فَطَهِّرْنِي فَتَجَاهَلَ عَلَيْهَا وَ قَالَ لَهَا أُطَهِّرُكِ يَا أَمَةَ اَللَّهِ مِمَّا ذَا قَالَتْ إِنِّي قَدْ زَنَيْتُ وَ قَدْ وَضَعْتُ فَطَهِّرْنِي قَالَ وَ ذَاتُ بَعْلٍ أَنْتِ إِذْ فَعَلْتِ مَا فَعَلْتِ أَمْ غَيْرُ ذَاتِ بَعْلٍ قَالَتْ بَلْ ذَاتُ بَعْلٍ قَالَ وَ كَانَ بَعْلُكِ غَائِباً أَمْ حَاضِراً قَالَتْ بَلْ حَاضِراً قَالَ اِذْهَبِي حَتَّى تُرْضِعِيهِ فَلَمَّا وَلَّتْ حَيْثُ لاَ تَسْمَعُ كَلاَمَهُ قَالَ اَللَّهُمَّ إِنَّهُمَا شَهَادَتَانِ فَلَمَّا أَرْضَعَتْهُ عَادَتْ إِلَيْهِ فَقَالَتْ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ إِنِّي زَنَيْتُ فَطَهِّرْنِي فَقَالَ لَهَا وَ ذَاتَ بَعْلٍ كُنْتِ إِذْ فَعَلْتِ مَا فَعَلْتِ أَمْ غَيْرَ ذَاتِ بَعْلٍ قَالَتْ بَلْ ذَاتَ بَعْلٍ قَالَ وَ كَانَ زَوْجُكِ حَاضِراً أَمْ غَائِباً قَالَتْ بَلْ حَاضِراً قَالَ اِذْهَبِي فَاكْفُلِيهِ حَتَّى يَعْقِلَ أَنْ يَأْكُلَ وَ يَشْرَبَ وَ لاَ يَتَرَدَّى مِنْ سَطْحٍ وَ لاَ يَتَهَوَّرَ فِي بِئْرٍ فَانْصَرَفَتْ وَ هِيَ تَبْكِي فَلَمَّا وَلَّتْ حَيْثُ لاَ تَسْمَعُ كَلاَمَهُ قَالَ اَللَّهُمَّ هَذِهِ ثَلاَثُ شَهَادَاتٍ فَاسْتَقْبَلَهَا عَمْرُو بْنُ حُرَيْثٍ‏ وَ هِيَ تَبْكِي فَقَالَ مَا يُبْكِيكِ قَالَتْ أَتَيْتُ‏ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ فَسَأَلْتُهُ أَنْ يُطَهِّرَنِي فَقَالَ لِي اُكْفُلِي وَلَدَكِ حَتَّى يَأْكُلَ وَ يَشْرَبَ وَ لاَ يَتَرَدَّى مِنْ سَطْحٍ وَ لاَ يَتَهَوَّرَ فِي بِئْرٍ وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ يُدْرِكَنِي اَلْمَوْتُ وَ لَمْ يُطَهِّرْنِي فَقَالَ لَهَا عَمْرُو بْنُ حُرَيْثٍ‏ اِرْجِعِي فَإِنِّي أَكْفُلُ وَلَدَكِ فَرَجَعَتْ فَأَخْبَرَتْ‏ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ بِقَوْلِ‏ عَمْرٍو فَقَالَ لَهَا أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ لِمَ يَكْفُلُ‏ عَمْرٌو وَلَدَكِ قَالَتْ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ إِنِّي زَنَيْتُ فَطَهِّرْنِي قَالَ وَ ذَاتَ بَعْلٍ كُنْتِ إِذْ فَعَلْتِ مَا فَعَلْتِ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ وَ كَانَ بَعْلُكِ حَاضِراً أَمْ غَائِباً قَالَتْ بَلْ حَاضِراً فَرَفَعَ‏ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ رَأْسَهُ إِلَى اَلسَّمَاءِ وَ قَالَ اَللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ أَثْبَتُّ ذَلِكَ عَلَيْهَا أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ وَ إِنَّكَ قَدْ قُلْتَ‏ لِنَبِيِّكَ‏ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ‏ فِيمَا أَخْبَرْتَهُ مِنْ دِينِكَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ عَطَّلَ‏ حَدّاً مِنْ حُدُودِي فَقَدْ عَانَدَنِي وَ ضَادَّنِي فِي مُلْكِي اَللَّهُمَّ وَ إِنِّي غَيْرُ مُعَطِّلٍ حُدُودَكَ وَ لاَ طَالِبٍ مُضَادَّتَكَ وَ لاَ مُعَانِدٍ لَكَ وَ لاَ مُضَيِّعٍ أَحْكَامَكَ بَلْ مُطِيعٌ لَكَ مُتَّبِعٌ لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ‏ فَنَظَرَ إِلَيْهِ‏ عَمْرُو بْنُ حُرَيْثٍ‏ فَقَالَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ إِنِّي إِنَّمَا أَرَدْتُ أَنْ أَكْفُلَهُ لِأَنِّي ظَنَنْتُ أَنَّ ذَلِكَ تُحِبُّهُ فَأَمَّا إِذْ كَرِهْتَهُ فَلَسْتُ أَفْعَلُ فَقَالَ‏ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ بَعْدَ أَرْبَعِ شَهَادَاتٍ بِاللَّهِ لَتَكْفُلَنَّهُ وَ أَنْتَ صَاغِرٌ ثُمَّ قَامَ ع فَصَعِدَ اَلْمِنْبَرَ فَقَالَ يَا قَنْبَرُ نَادِ فِي اَلنَّاسِ اَلصَّلاَةَ جَامِعَةً فَاجْتَمَعَ اَلنَّاسُ حَتَّى غَصَّ اَلْمَسْجِدُ بِأَهْلِهِ فَقَالَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ إِمَامَكُمْ خَارِجٌ بِهَذِهِ اَلْمَرْأَةِ إِلَى اَلظَّهْرِ لِيُقِيمَ عَلَيْهَا اَلْحَدَّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ ثُمَّ نَزَلَ فَلَمَّا أَصْبَحَ خَرَجَ بِالْمَرْأَةِ وَ خَرَجَ اَلنَّاسُ مُتَنَكِّرِينَ مُتَلَثِّمِينَ بِعَمَائِمِهِمْ وَ اَلْحِجَارَةُ فِي أَيْدِيهِمْ وَ أَرْدِيَتِهِمْ وَ أَكْمَامِهِمْ حَتَّى اِنْتَهَوْا إِلَى اَلظَّهْرِ فَأَمَرَ فَحُفِرَ لَهَا حَفِيرَةٌ ثُمَّ دَفَنَهَا فِيهَا إِلَى حَقْوَيْهَا ثُمَّ رَكِبَ بَغْلَتَهُ وَ أَثْبَتَ رِجْلَهُ فِي غَرْزِ اَلرِّكَابِ‏ ثُمَّ وَضَعَ يَدَيْهِ اَلسَّبَّابَتَيْنِ فِي أُذُنَيْهِ ثُمَّ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَهِدَ إِلَى‏ نَبِيِّهِ ص‏ عَهْداً وَ عَهِدَ نَبِيُّهُ‏ إِلَيَّ أَنْ لاَ يُقِيمَ اَلْحَدَّ مَنْ لِلَّهِ عَلَيْهِ حَدٌّ فَمَنْ كَانَ لِلَّهِ عَلَيْهِ حَدٌّ مِثْلُ مَا لَهُ عَلَيْهَا فَلاَ يُقِيمُ اَلْحَدَّ عَلَيْهَا فَانْصَرَفَ اَلنَّاسُ يَوْمَئِذٍ كُلُّهُمْ مَا خَلاَ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ وَ اَلْحَسَنَ‏ وَ اَلْحُسَيْنَ ع‏ فَأَقَامُوا عَلَيْهَا اَلْحَدَّ وَ مَا مَعَهُمْ غَيْرُهُمْ‏ مِنَ اَلنَّاسِ‏


من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۴۹ حدیث من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۵۱
روایت شده از : امام على عليه السلام
کتاب : من لايحضره الفقيه - جلد ۴
بخش : كتاب الحدود
عنوان : حدیث امام على (ع) در کتاب من لا يحضره الفقيه جلد ۴ كِتَابُ الْحُدُود‏ بَابُ مَا يَجِبُ بِهِ التَّعْزِيرُ وَ الْحَدُّ وَ الرَّجْمُ وَ الْقَتْلُ وَ النَّفْيُ فِي الزِّنَا
موضوعات :

ترجمه

‏محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۵ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۳۵۴

و بهمان سند پيش گويد: زنى خدمت امير المؤمنين عليه السّلام آمد و گفت: يا امير المؤمنين من زنا كرده‏ام مرا از گناه پاك ساز خداوند شما را پاك دارد زيرا عذاب دنيا آسانتر است از عذاب آخرت كه هرگز بريده نخواهد شد، فرمود: از چه چيز تو را پاك كنم؟ گفت: از زنا، فرمود: آيا شوهر دارى يا نه؟ گفت: شوهر دارم، فرمود: شويت در اينجا است، يا غائب و در شهر ديگر است؟ گفت: در اينجا است، پس آن حضرت فرمود: تو اكنون منتظر باش تا از حمل فارغ شوى آنگاه خود بمن مراجعه كن، پس چون زن دور شد آنقدر كه ديگر كلام آن‏ حضرت عليه السّلام را نمى‏شنيد، گفت: خدايا اين يك اقرار، بمنزله يك شاهد، طولى نكشيد كه زن باز آمد و گفت: من حملم را گذاردم مرا پاك كن، امير المؤمنين عليه السّلام تجاهل نموده فرمود: تو را از چه پاك سازم؟ زن گفت: من زنا كرده‏ام و اكنون حملم را هم گذارده‏ام و كودك بدنيا آمده، حضرت باز پرسيد آيا تو شوهر داشتى و اين كار از تو سر زد يا نداشتى؟ گفت: بلى، شوهر داشتم، فرمود: آيا شوهر نزد تو بود يا بمسافرت رفته بود؟ زن‏ گفت: من زنا كرده‏ام و اكنون حملم را هم گذارده‏ام و كودك بدنيا آمده، حضرت باز پرسيد آيا تو شوهر داشتى و اين كار از تو سر زد يا نداشتى؟ گفت: بلى، شوهر داشتم، فرمود: آيا شوهر نزد تو بود يا بمسافرت رفته بود؟ زن گفت: نه، حاضر بود، فرمود: برو و فرزندت را شير ده تا وقت باز گرفتن از شير، و چون زن چند قدمى دور شد كه صداى امير المؤمنين را ديگر نمى‏شنيد حضرت گفت: خدايا اين دو اقرار بمنزله دو شاهد، چون زن طفل را از شير باز گرفت نزد آن حضرت آمد و گفت: يا امير المؤمنين من زنا كرده‏ام و مرا پاك ساز، حضرت پرسيد شوهر داشتى و اين كار را كردى؟ گفت آرى، فرمود: شوهرت حاضر بود يا مسافر؟ گفت: حاضر بود، فرمود: برو و كودك را مواظبت و پرستارى كن تا بعقل رسد و بتواند خود بخورد و بياشامد، و از بام و بلندى نلغزد و در چاه و امثال آن نيفتد، پس آن زن بازگشت در حالى كه ميگريست، و چون مقدارى كه ديگر كلام امام را نمى‏شنيد دور شد حضرت گفت: خدايا اين سه اقرار، بمنزله سه شاهد، عمرو بن حريث در اين حال زن را ديد كه ميگريد، سبب گريه را پرسيد؟ زن گفت: نزد امير المؤمنين عليه السّلام رفتم كه مرا از گناه زنا پاك كند، بمن فرمود: برو و كودكت را پرستارى كن تا بتواند خود بخورد و بياشامد و از بام سقوط نكند و در چاه نيفتد، و من ميترسم كه مرگم فرا رسد و ناپاك از دنيا بروم، عمرو بن حريث: گفت: باز گرد من كفالت اين طفل را خواهم كرد. زن نزد على عليه السّلام بازگشت و قول عمرو را باز گفت، امام از وى پرسيد براى چه عمرو فرزندت را كفالت كند؟ زن گفت: من زنا كرده‏ام مرا پاك كن،فرمود: آيا شوهر داشتى و چنين كردى گفت: آرى، پرسيد شوهرت حاضر بود يا مسافر؟ گفت حاضر، آنگاه امير المؤمنين سر بسوى آسمان كرده گفت: بار الها براستى كه من با گرفتن چهار بار اقرار حدّ را بر او ثابت كردم و تو خود برسولت صلوات اللَّه عليه و آله از جمله آنچه باو از دين و آئينت وحى كرده‏اى اين است كه اى محمّد هر كس حدّى از حدود مرا تعطيل كند پس بى‏شك با من ستيز كرده و از فرمان من سر پيچيد و در برابر قدرت من ايستاده، پروردگارا من حدود تو را تعطيل‏كننده نيستم و طالب مخالفت با تو نيستم و ستيزه‏كننده با تو و ضايع‏كننده احكامت نخواهم بود، بلكه مطيع فرمان تو هستم و تابع سنّت رسولت، و عمرو بن حريث نگاه بحضرت كرده گفت: يا امير المؤمنين جز اين نبود كه من مى‏پنداشتم تو دوست دارى كه كسى او را كفالت كند، اگر ميدانستم تو خوش ندارى كفالت فرزند او نمى‏كردم، حضرت فرمود:پس از چهار بار شهادت او؟ بخدا بايد او را كفالت كنى، بى‏چون و چرا بدون أجر، سپس برخاست و بمنبر رفت و فرمود: اى قنبر مردم را خبر كن تا حاضر شوند، جمعيّت آمدند و مسجد از كسان پر شد، امام فرمود: اى مردم پيشواى شما فردا با اين زن به‏ ميدان كوفه مى‏آيد تا بيارى خدا حدّ الهى را بر او جارى سازد، سپس از منبر فرود آمد، و چون صبح شد با زن خارج گشت و مردم در حالى كه با دستار خويش رويهاى خود را پوشيده بودند، و پاره‏هايى سنگ را در دست و در آستين و در دامن عبا برگرفته بسوى ميدان رهسپار شدند، پس أمر فرمود براى او گودالى آماده كردند و آن زن را تا سينه در آن پنهان كردند، آنگاه بر قاطر خود سوار گشت و پا در پنجه ركاب نمود و دو انگشت سبّابه خود را در گوش نهاد و با صداى بلند آواز داد: اى گروه مردم براستى‏ كه خداوند تبارك و تعالى دستورى و قرارى را بسوى پيامبرش صلّى اللَّه عليه و آله فرستاد، و رسولش نيز با من اين قرار را گفته است كه هر كس حدّى از حدود الهى بگردن دارد در اجراى حدّ اقدام ننمايد، پس هر كس حدّى بر عهده اوست همانند حدّى كه بر اين زن است، او حقّ ندارد در اين كار شركت كند، پس همگى مردم در آن روز بازگشتند بجز امير المؤمنين و حسن و حسين عليهم السّلام و اينان حدّ را بر او جارى كردند در حالى كه با آنان‏ كسى از مردم نبود


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)