روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۴۹
آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۴، كِتَابُ الْحُدُود
و روي سعد بن طريف عن الاصبغ بن نباته قال :
من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۴۸ | حدیث | من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۵۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۵ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۳۵۱
و سعد بن طريف از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه مردى نزد امير مؤمنان عليه السّلام آمد و گفت: يا امير المؤمنين براستى كه من زنا كردهام مرا باجراء حدّ الهى پاك كن، حضرت از وى روى بگردانيد، سپس وى را گفت بنشين، پس روى بمردم كرده فرمود: آيا شما عاجزيد از اينكه يكى از شما اگر مرتكب عمل ناشايستهاى شد بر خود بپوشد همچنان كه خداوند از ديگران آن را مستور داشته، آن مرد برخاست و گفت: يا على من زنا كردهام مرا پاك ساز، حضرت پرسيد: چه تو را وادار كرد كه اين كلام را در اين جمع بگوئى؟ گفت: طلب پاك شدن از گناه، حضرت فرمود: چه طهارتى بالاتر از توبه است، سپس روى بياران كرده مشغول به سخن شد، مرد برخاست و گفت: يا امير المؤمنين من براستى كه زنا كردهام مرا پاك ساز، حضرت فرمود: آيا چيزى از قرآن خواندهاى؟ گفت: آرى، فرمود: بخوان، مرد شروع كرد و درست خواند، پرسيد آيا مبتلا به بيمارى يا ناراحتى عصبى هستى كه گاهى تو را فرا مىگيرد، يا بسردردى گرفتارى يا چيزى در بدن تو است، يا در سينه تو اندوهى است و تو را ناراحت ساخته، مرد گفت: يا امير المؤمنين نه، فرمود: خدايت ببخشد برو تا از ديگران سرّى از وضع تو سؤال شود چنان كه از تو آشكارا پرسش شد، و اگر باز نگردى ما نيز با تو كارى نخواهيم داشت، و در باره او از ديگران سؤال شد، گفتند سالم و تندرست است و چيزى كه انسان را در مورد او بشك اندازد در او سراغ نداريم، گويد:سپس مرد آمد نزد امام و باو گفت: يا امير المؤمنين من زنا كردم مرا پاك ساز، حضرت باو فرمود: چنانچه تو نزد ما نمىآمدى تو را احضار نميكرديم ولى دست از تو بر نخواهيم داشت همانا جرمت ثابت شد و حكم خداوند بزرگ در باره تو مورد پيدا كرد، سپس فرمود: اى مردم براى رجم اين مرد حاضران شما از كسانى كه غائبند كفايت مىكنند، پس بخدا سوگند مىدهم كه نيايد يكى از شما فردا مگر اينكه با عمامهاش رويش را پوشانيده باشد تا اينكه ديگران او را نشناسند، و صبح تاريك بيائيد تا يك ديگر را درست نبينيد زيرا ما نمىنگريم در چهره مرديكه او را رجم مىكنيم با سنگريزه يا پاره سنگ، گويد: فردا بامدادان همان طور كه امام فرموده بوده پيش از اينكه هوا روشن شود گرد آمدند، و امير مؤمنان عليه السّلام بآنان رو كرده فرمود: شما را بخدا سوگند هر كدام از شما حدّى اين چنين خدا بر او واجب كرده است در اين مورد شركت نكند زيرا حقّ خدا را نگيرد آن كس كه خداوند از او حقّى مانند آن طلبكار است، فرمود:بخدا مردمى رفتند كه اكنون ندانستيم چه كسانى بودند، سپس با چهار سنگ او را سنگسار كرد. شرح: «سعد بن طريف قاضى سنّى است و علماء رجال او را توثيق نكردهاند، و خبر دلالت دارد كه امام عليه السّلام اقرار را موجب رجم دانست و مردى را به اقرار رجم كرد، با اينكه وى قبل از ثبوت حكم به اقرارش، بارها خود گفته بود: «طهّرني» كه اين اگر توبه صريح نباشد، لا اقلّ شبهه آن هست، و حدّ چه جلد باشد چه رجم قبل از توبه است، و اگر توبهاش قبل از ثبوت حكم باشد درء حدّ مىكند، چنان كه شبهه نيز درء حدّ مينمايد. كه «الحدود تدرأ بالشّبهات».