روایت:الکافی جلد ۱ ش ۷۷۲
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
الحسين بن الحسن الحسني رفعه و محمد بن الحسن عن ابراهيم بن اسحاق الاحمري رفعه قال :
الکافی جلد ۱ ش ۷۷۱ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۷۷۳ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۴۳۳
ابراهيم بن اسحق احمرى حديث را به آنجا رسانيد كه چون امير المؤمنين (ع) ضربت خورد، براى عيادت گرد او را گرفتند و به گفتند: يا امير المؤمنين (ع) وصيت كن، فرمود: براى من تكيه گاهى بسازيد، سپس فرمود: حمد خدا را به اندازهاى كه او را شايد و همه ما پيروان فرمان اوئيم، من او را چنانچه دوست دارد سپاس گزارم و نيست شايسته پرستشى جز خداى يكتاى يگانه و بىنياز چنانچه خود را بدين نسب ستوده (در سوره اخلاص كه آن را نسب خدا خوانند) ايا مردم، هر مردى به ناچار بدان بر خورد مىكند كه آن مىگريزد، مرگ است كه هر نفسى به سوى آن مىشود و گريز از آن پابندى و استقبال از آنست من چقدر روز شمارى كردم و از نهان اين امر كاوش نمودم و خدا عز ذكره جز اين نخواست كه نهانش سازد، هيهات! علمى است سربسته و ناپيدا.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۶۶
يكى از اصحاب گويد: چون امير المؤمنين عليه السلام ضربت خورد، عيادتكنندگان گردش را گرفتند، بحضرت عرض شد: اى امير مؤمنان! وصيت نما، فرمود: براى من متكائى گذاريد (تا بتوانم بنشينم و با شما سخن گويم) سپس فرمود: سپاس خدا را باندازه شايستگيش، همه از فرمانش پيروىكنندهايم، چنان كه دوست دارد، او را ميستايم، و شايسته پرستشى جز خداى يگانه يكتاى بىنياز نيست، چنان كه خود را (در سوره توحيد) نسبت داده است. اى مردم هر شخصى از آنچه مىگريزد، در حالت گريزش بآن ميخورد، (انسان ميخواهد از مرگ بگريزد، ولى گريز از مرگ همان استقبال از مرگست زيرا در حال گريز هم از عمرش كم مىشود و از نيرويش كاسته ميگردد و معالجات پزشكان حاذق برعكس نتيجه ميدهد.
از قضا سركنگبين صفر افزود روغن بادام خشكى مينمود) مدت زندگى ميدان راندن جانست بسوى أجل (مانند مركبى كه مسافت معينى را بدون توقف ميپيمايد، مركب جان انسان هم در ميدان مدت عمرش بدون توقف حركت ميكند و بمقصدى كه مرگست ميرسد) گريز از مرگ، در آمدن و رسيدن بمرگست، چقدر از روزها را گذراندم و از نهان اين امر كنجكاوى نمودم، و خدا جز پنهان داشتن آن را نخواست، هيهات؟ علمى است نهان و پوشيده.
اما وصيت من اينست كه چيزى را براى خداى- جل ثناؤه- شريك نگيريد و سنت محمد (ص) را ضايع نكنيد (احكام و دستورهاى پيغمبر را ترك نكنيد) اين دو ستون را (كه يكتا دانستن خدا و عمل بدستورهاى پيغمبر است) بپا داريد، و اين دو چراغ را روشن نگهداريد، تا زمانى كه پراكنده نشويد از سرزنش بركنار باشيد، خدا هر كس را باندازه توانائيش تكليف كرده و بر نادانان سبك گرفته (زيرا توبه كسانى را كه از روى نادانى مرتكب گناه شوند، قبول دانسته) شما پروردگارى مهربان، پيشوائى دانا و دينى محكم داريد، من ديروز همدم شما بودم و امروز براى شما درس پند و عبرتم (تا بدانيد اين بستر مرگ براى همه شما گسترده مىشود) و فردا از شما جدا ميشوم. اگر جاى پا در اين لغزشگاه دنيا استوار ماند، همانست مراد و مطلوب، (اگر زنده بمانم مطابق مقصود شماست و من هم بقضاء و قدر خدا خرسندم) و اگر قدم بلغزد، بدانيد كه ما در سايه شاخههاى درختان و پراكندههاى بادها و زير سايه ابرى كه، متراكمش در فضا از هم بپاشد و اثرش در زمين نابود گردد، زندگى ميكنيم (پس اگر من مردم تعجب نكنيد و بدانيد كه من هم يكى از اجزاء جهان بىثبات و زود گذرى بودهام كه سايه و باد و ابر آن را توضيح دادم، بدانيد كه دنيا لغزشگاهست و آخرت پا برجا). همانا من براى شما همسايهاى بودم كه تنها پيكرم چند روزى در كنار شما بود (اما روح من از روح شما اوج بسيارى گرفته بود) و بزودى پيكر بىروح مرا تشييع ميكنيد، كه بعد از حركت آرامش يافته و پس از سخنگوئى دم فرو بسته باشد، بايد همان آرامش پيكرم و ديده فرو بستنم و سكون اعضايم شما را موعظه ميكند، زيرا همانها براى شما از سخنور شيوا پند دهندهتر است، باميد ديدار (در روز قيامت) با شما خداحافظى ميكنم. (تا زنده بودم قدر مرا ندانستيد، ولى) فردا روزگار حكومت مرا ميفهميد و خداى- عز و جل- از اسرار كار من براى شما پرده بر ميدارد و پس از آنكه مسند من خالى شد و ديگرى بجايم نشست (و شما را بچنگال ستم خود گرفت) مرا مىشناسيد (و قدرم را مىدانيد و آرزوى يك ساعت ديدار و حكومت مرا ميبريد ولى افسوس كه جز آه و اندوه بهرهئى نداريد. اگر زنده ماندم، خودم صاحب اختيار خون و جانم هستم (يا ابن ملجم را ميبخشم و يا قصاصش ميكنم) و اگر مردم، مردن وعدهگاه من است، [اگر گذشت كنم] آن گذشت براى من موجب قربت و براى شما حسنه و ثوابست، پس درگذريد و چشم پوشيد، مگر شما نميخواهيد كه خدا از شما درگذرد (مقصود حضرت اظهار در گذشت از اصحاب و حليت خواستن از آنهاست با آنكه كوچكترين تجاوزى نسبت بآنها ننموده، چنان كه پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله هم از امتش حليت طلبيد و يا مقصود در گذشتن نسبت بضربت خوردن خود او است،يعنى اگر من مردم، بجان مردم نيفتيد و بخاطر من عدهئى را نكشيد و يا اگر كسى نسبت بشما چنين كرد تا ممكن است از او درگذريد) اى واى! دريغا بر آن غافلى كه عمرش عليه خود او حجت شود، يا روزگار زندگيش او را ببدبختى كشاند، خدا ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ خواهش و تمايلى او را از اطاعت خدا باز ندارد و پس از مرگ عقوبتى باو نرسد، همانا ما مملوك خدائيم و باو زندهايم، سپس متوجه امام حسن عليه السلام شد و فرمود: پسر جانم، بجاى يك ضربت، يك ضربت بزن و كار ناروا مكن.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۵۳
حسين بن حسن حسينى روايت كرده و آن را مرفوع ساخته؛ و نيز محمد بن حسن، از ابراهيم بن اسحاق احمرى روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته كه چون امير المؤمنين ضربت خورد، اصحاب بر دور آن حضرت بر آمدند به جهت عيادت، و به آن حضرت عرض كردند كه: يا امير المؤمنين، ما را وصيّت فرما. حضرت فرمود كه: «بالشى براى من دوته «۱» كنيد تا بر آن تكيه دهم». پس فرمود كه: «حمد مىكنم خدا را به حمدى كه در خور بزرگوارى و سزاوارى و به قدر اندازه عظمت و برترى آن جناب باشد، در حالتى كه فرمان او را پيروى مىنماييم. و او را حمد مىكنم چنانچه خواسته و دوست داشته، و نيست خدايى مگر خداى يكتا و يگانه كه پناه نيازمندان است، چنانچه خود را به آن وصف فرموده و نسبت خويش را در سوره توحيد (كه مسمّى است به نسبت الرّبّ)، بيان نموده. اى گروه مردمان، هر مردى ملاقات خواهد كرد در گريختن خويش، مرگى را كه از آن مىگريزد، و مدّت عمر، موضع راندن نفس است به سوى آن (يا اجل مقدّر، راندن نفس به سوى آن است كه هر جانى را مىكشند به سوى آن)، و گريختن از آن، عين رسيدن به آن است. چه بسيار روزگار، متفّرقه را به هم پيوند كردم، در حالتى كه در آنها تفحّص مىنمودم از مكنون اين امر» (كه عبارت است از سرّ خفاى حقّ و مظلوميت اهل آن، و ظهور باطل و تسلّط اهل آن. و بعضى احتمال دادهاند كه مراد از اين امر، قتل و ضربت خوردن آن حضرت باشد، و مراد از مكنون، وقت و مكان و كيفيت آن باشد به تفصيل، و هر چند كه همه را بر سبيل اجمال مىدانست. و حقير اين معنى را درست نمىداند، و محتمل است كه معنى اين باشد كه: بسيار __________________________________________________
(۱). دوته، به معناى دولا و منحنى و خميده كردن است.
تفكّر كردم در امر روزگار و مكنون قضا و قدر پروردگار). حضرت مىفرمايد كه: «پس خداى عزّوجلّ إبا فرموده، مگر پوشيدن آن را و اين علم از ما دور است، و آن، علمى است مكنون كه خدا آن را از غير خود پوشيده (و نخواسته كه ظاهر گردد). امّا وصيّت من به شما، آن است كه چيزى را با خداى جلّ ثناؤه، شريك نگردانيد، و محمد را تعظيم و توقير نماييد، و سنّت و طريقه آن حضرت را ضايع نكنيد، و اين دو ستون را (كه توحيد و نبوّت يا كتاب و سنّت است)، بر پاى داريد و اين دو چراغ را بيفروزيد و روشن داريد. و مذمّت و ملامت از شما دور است، مادام كه متفّرق نشويد، و از طريق مستقيم بيرون نرويد. و هر مردى از شما، به قدر طاقتش بر او بار شده و از جاهلان، بار تكليف سبك شده، پروردگار شما، پروردگارى است مهربان و پيشواى شما، پيشوايى است دانا و دين شما، دينى است درست. و من ديروز (امام يا) مصاحب شما بودم، و امروز عبرت و پندم از براى شما، و فردا از شما مفارقت مىنمايم. اگر قدمم در اين ناخوشى كه موضع لغزش است، ثابت بماند و شفا يابم، همين مراد من است (كه كشف مىكند از مراد حق تعالى). و اگر قدمم بلغزد و از دنيا مفارقت كنم، تشويشى ندارم؛ زيرا كه ما در دنيا چنان بوديم كه گويا در سايههاى شاخههاى درختان نشسته بوديم (كه سايه آنها از سر ما گرديد)، يا در ميانه خاشاكى چند بوديم كه بادها آن را پراكنده و متفّرق گردانيد، يا آنكه در زير سايه پاره ابرى بوديم كه اجتماع آن در هوا مضمحل و نابود گرديد، و جاى نزول و وقوع سايه آن در زمين خراب و ناپديد شد (و بعضى گفتهاند كه مراد از شاخهها، عناصر چهارگانه، و از سايهها، تركيب آن است كه در معرض زوال است. و مراد از بادها، ارواح و از خاشاك پراكنده آن، بدنها است. و مراد از ابر، اسباب غريزيّه از حركات آسمانى، و روزىها كه افاضه مىشود بر آدمى در اين عالم، كه سبب بقاى او است، و مضمحل شدن اجتماع آن در هوا، عبارت است از تفرّق اين اسباب و زوال آنها و خرابى و ناپديدى جاى وقوع سايه آن، كنايه است از فانى شدن آثار آن در بدنها). و جز اين نيست كه من، شريك و همسايهاى بودم از براى شما كه تنم در چند روزى (كه عبارت است از مدّت حيات)، با شما شراكت نمود (و امّا نفس قدسى آن حضرت، متعلّق به عالم بالا و ملأ اعلى بود) و به زودى در پى در آورده شويد به دل من، تنى را كه خالى باشد از روح و ساكن باشد بعد از حركت (يا آن حركتهاى عجيبه كه از آن مىديديد، و شجاعتها كه از آن مشاهده مىكرديد)، و خاموش باشد بعد از سخن گفتن (يا آن سخنانى كه از آن مىشنيديد و علوم الهى و معارف نامتناهى كه از آن فرا مىگرفتيد)، بايد كه شما را پند دهد سكون من، و فرو افتادن آواز ضربتهاى من (يا آرميدن قواى من) و بيكار شدن اعضاى من؛ زيرا كه آن پند دهندهتر است شما را از سخنگوى بليغ. وداع مىكنم شما را مانند وداع كسى كه منتظر ملاقات باشد و در فردا (رجعت يا قيامت) روزهاى مرا خواهيد ديد و بزرگىهاى مرا مشاهده خواهيد كرد و خداى عزّوجلّ امور نهانى مرا آشكار مىنمايد، و پرده از روى آن بر خواهد داشت (كه آنچه كردم به جهت رضاى خدا و بر پا داشتن ملّت و ترويج شريعت بوده، نه براى طلب دنيا و رياست). و مرا مىشناسيد بعد از آنكه جاى من خالى شود (كه من از ميان شما بروم و غير من به جاى من بشيند). اگر باقى بمانم، خود ولىّ خون خود خواهم بود، و اگر باقى نمانم، فنا و نيستى وعدهگاه ما است. پس عفو كردن و گذشتن از گناه بدكار از براى من قربت و عبادتى است عظيم، و از براى شما ثوابى است بزرگ. پس عفو كنيد گناهى را كه از گناهكاران صادر شده، و روى بگردانيد از انتقام و از آن در گذريد. «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ» «۱»، يعنى: «آيا دوست نمىداريد كه خدا شما را بيامرزد؟».
(و مراد اين است كه چنانچه شما دوست مىداريد كه خدا شما را بيامرزد و مورد عتاب و مؤاخذه نشويد، همچنين از براى برادران خويش دوست داريد كه مورد عتاب و مؤاخذه نباشند، با آنكه عفو شما موجب آمرزش شما است).
پس زهى حسرت و ندامت بر صاحب غفلتى كه عمرش بر او حجّت باشد، يا ايّام زندگانيش او را به سوى بدبختى بكشاند. خداى تعالى ما و شما را بگرداند از آنها كه رغبت دنيا دست ايشان را از طاعت خدا كوتاه نمىگرداند، و مانع ايشان نمىباشد، و بعد از مردن، شدّتى بر ايشان فرود نمىآيد (كه باعث زشتى كار ايشان باشد). و جز اين نيست كه ما از آن خداونديم (و به كمند بندگى او در بند)، و به واسطه او موجوديم» (و بعضى گفتهاند كه ما از براى مرگ آفريده شدهايم و بازگشت ما به سوى مرگ است). __________________________________________________
(۱). نور، ۲۲.
پس رو به سوى امام حسن عليه السلام آورد و فرمود كه: «اى فرزند دلبند من، او را يك ضربت بزن به جاى يك ضربت كه بر من زده، و گناهكار مشو» (يعنى: كارى مكن در اين باب كه موجب گناه باشد؛ چنانچه گذشت).