روایت:الکافی جلد ۱ ش ۷۷۲

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة

الحسين بن الحسن الحسني رفعه و محمد بن الحسن عن ابراهيم بن اسحاق الاحمري رفعه قال :

لَمَّا ضُرِبَ‏ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ ع‏ حَفَّ بِهِ‏ اَلْعُوَّادُ وَ قِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ‏ أَوْصِ فَقَالَ اِثْنُوا لِي وِسَادَةً ثُمَّ قَالَ اَلْحَمْدُ لِلَّهِ حَقَّ قَدْرِهِ‏ مُتَّبِعِينَ أَمْرَهُ وَ أَحْمَدُهُ كَمَا أَحَبَّ وَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ اَلْوَاحِدُ اَلْأَحَدُ اَلصَّمَدُ كَمَا اِنْتَسَبَ أَيُّهَا اَلنَّاسُ كُلُّ اِمْرِئٍ لاَقٍ فِي فِرَارِهِ مَا مِنْهُ يَفِرُّ وَ اَلْأَجَلُ مَسَاقُ اَلنَّفْسِ إِلَيْهِ وَ اَلْهَرَبَ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ أَطْرَدْتُ اَلْأَيَّامَ‏ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا اَلْأَمْرِ فَأَبَى اَللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ إِلاَّ إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَكْنُونٌ‏ أَمَّا وَصِيَّتِي فَأَنْ لاَ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ جَلَّ ثَنَاؤُهُ شَيْئاً وَ مُحَمَّداً ص‏ فَلاَ تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ‏ أَقِيمُوا هَذَيْنِ اَلْعَمُودَيْنِ‏ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ اَلْمِصْبَاحَيْنِ‏ وَ خَلاَكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا حُمِّلَ كُلُّ اِمْرِئٍ مَجْهُودَهُ وَ خُفِّفَ عَنِ اَلْجَهَلَةِ رَبٌّ رَحِيمٌ‏ وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ وَ دِينٌ قَوِيمٌ‏ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ أَنَا اَلْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ وَ غَداً مُفَارِقُكُمْ‏ إِنْ تَثْبُتِ اَلْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ اَلْمَزَلَّةِ فَذَاكَ اَلْمُرَادُ وَ إِنْ تَدْحَضِ اَلْقَدَمُ فَإِنَّا كُنَّا فِي أَفْيَاءِ أَغْصَانٍ وَ ذَرَى رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامَةٍ اِضْمَحَلَّ فِي اَلْجَوِّ مُتَلَفِّقُهَا وَ عَفَا فِي اَلْأَرْضِ مَحَطُّهَا وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ‏ مِنِّي جُثَّةً خَلاَءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَكَةٍ وَ كَاظِمَةً بَعْدَ نُطْقٍ لِيَعِظَكُمْ هُدُوِّي وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِي وَ سُكُونُ أَطْرَافِي فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لَكُمْ مِنَ اَلنَّاطِقِ اَلْبَلِيغِ‏ وَدَّعْتُكُمْ‏ وَدَاعَ مُرْصِدٍ لِلتَّلاَقِي غَداً تَرَوْنَ‏ أَيَّامِي وَ يَكْشِفُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ سَرَائِرِي وَ تَعْرِفُونِّي بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِي وَ قِيَامِ غَيْرِي مَقَامِي‏ إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ وَ لَكُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا وَ اِصْفَحُوا أَ لاََ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اَللََّهُ لَكُمْ‏ فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً أَوْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى شِقْوَةٍ جَعَلَنَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لاَ يَقْصُرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ اَللَّهِ رَغْبَةٌ أَوْ تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ نَقِمَةٌ فَإِنَّمَا نَحْنُ لَهُ‏ وَ بِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى‏ اَلْحَسَنِ ع‏ فَقَالَ يَا بُنَيَّ ضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ وَ لاَ تَأْثَمْ‏


الکافی جلد ۱ ش ۷۷۱ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۷۷۳
روایت شده از : امام على عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب الحجة
عنوان : حدیث امام على (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ الْحُجَّة‏ بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۴۳۳

ابراهيم بن اسحق احمرى حديث را به آنجا رسانيد كه چون امير المؤمنين (ع) ضربت خورد، براى عيادت گرد او را گرفتند و به گفتند: يا امير المؤمنين (ع) وصيت كن، فرمود: براى من تكيه گاهى بسازيد، سپس فرمود: حمد خدا را به اندازه‏اى كه او را شايد و همه ما پيروان فرمان اوئيم، من او را چنانچه دوست دارد سپاس گزارم و نيست شايسته پرستشى جز خداى يكتاى يگانه و بى‏نياز چنانچه خود را بدين نسب ستوده (در سوره اخلاص كه آن را نسب خدا خوانند) ايا مردم، هر مردى به ناچار بدان بر خورد مى‏كند كه آن مى‏گريزد، مرگ است كه هر نفسى به سوى آن مى‏شود و گريز از آن پابندى و استقبال از آنست من چقدر روز شمارى كردم و از نهان اين امر كاوش نمودم و خدا عز ذكره جز اين نخواست كه نهانش سازد، هيهات! علمى است سربسته و ناپيدا.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۶۶

يكى از اصحاب گويد: چون امير المؤمنين عليه السلام ضربت خورد، عيادت‏كنندگان گردش را گرفتند، بحضرت عرض شد: اى امير مؤمنان! وصيت نما، فرمود: براى من متكائى گذاريد (تا بتوانم بنشينم و با شما سخن گويم) سپس فرمود: سپاس خدا را باندازه شايستگيش، همه از فرمانش پيروى‏كننده‏ايم، چنان كه دوست دارد، او را ميستايم، و شايسته پرستشى جز خداى يگانه يكتاى بى‏نياز نيست، چنان كه خود را (در سوره توحيد) نسبت داده است. اى مردم هر شخصى از آنچه مى‏گريزد، در حالت گريزش بآن ميخورد، (انسان ميخواهد از مرگ بگريزد، ولى گريز از مرگ همان استقبال از مرگست زيرا در حال گريز هم از عمرش كم مى‏شود و از نيرويش كاسته ميگردد و معالجات پزشكان حاذق برعكس نتيجه ميدهد.

        از قضا سركنگبين صفر افزود             روغن بادام خشكى مينمود)
مدت زندگى ميدان راندن جانست بسوى أجل (مانند مركبى كه مسافت معينى را بدون توقف ميپيمايد، مركب جان انسان هم در ميدان مدت عمرش بدون توقف حركت ميكند و بمقصدى كه مرگست ميرسد) گريز از مرگ، در آمدن و رسيدن بمرگست، چقدر از روزها را گذراندم و از نهان اين امر كنجكاوى نمودم، و خدا جز پنهان داشتن آن را نخواست، هيهات؟ علمى است نهان و پوشيده.

اما وصيت من اينست كه چيزى را براى خداى- جل ثناؤه- شريك نگيريد و سنت محمد (ص) را ضايع نكنيد (احكام و دستورهاى پيغمبر را ترك نكنيد) اين دو ستون را (كه يكتا دانستن خدا و عمل بدستورهاى پيغمبر است) بپا داريد، و اين دو چراغ را روشن نگهداريد، تا زمانى كه پراكنده نشويد از سرزنش بركنار باشيد، خدا هر كس را باندازه توانائيش تكليف كرده و بر نادانان سبك گرفته (زيرا توبه كسانى را كه از روى نادانى مرتكب گناه شوند، قبول دانسته) شما پروردگارى مهربان، پيشوائى دانا و دينى محكم داريد، من ديروز همدم شما بودم و امروز براى شما درس پند و عبرتم (تا بدانيد اين بستر مرگ براى همه شما گسترده مى‏شود) و فردا از شما جدا ميشوم. اگر جاى پا در اين لغزشگاه دنيا استوار ماند، همانست مراد و مطلوب، (اگر زنده بمانم مطابق مقصود شماست و من هم بقضاء و قدر خدا خرسندم) و اگر قدم بلغزد، بدانيد كه ما در سايه شاخه‏هاى درختان و پراكنده‏هاى بادها و زير سايه ابرى كه، متراكمش در فضا از هم بپاشد و اثرش در زمين نابود گردد، زندگى ميكنيم (پس اگر من مردم تعجب نكنيد و بدانيد كه من هم يكى از اجزاء جهان بى‏ثبات و زود گذرى بوده‏ام كه سايه و باد و ابر آن را توضيح دادم، بدانيد كه دنيا لغزشگاهست و آخرت پا برجا). همانا من براى شما همسايه‏اى بودم كه تنها پيكرم چند روزى در كنار شما بود (اما روح من از روح شما اوج بسيارى گرفته بود) و بزودى پيكر بى‏روح مرا تشييع ميكنيد، كه بعد از حركت آرامش يافته و پس از سخنگوئى دم فرو بسته باشد، بايد همان آرامش پيكرم و ديده فرو بستنم و سكون اعضايم شما را موعظه ميكند، زيرا همان‏ها براى شما از سخنور شيوا پند دهنده‏تر است، باميد ديدار (در روز قيامت) با شما خداحافظى ميكنم. (تا زنده بودم قدر مرا ندانستيد، ولى) فردا روزگار حكومت مرا ميفهميد و خداى- عز و جل- از اسرار كار من براى شما پرده بر ميدارد و پس از آنكه مسند من خالى شد و ديگرى بجايم نشست (و شما را بچنگال ستم خود گرفت) مرا مى‏شناسيد (و قدرم را مى‏دانيد و آرزوى يك ساعت ديدار و حكومت مرا ميبريد ولى افسوس كه جز آه و اندوه بهره‏ئى نداريد. اگر زنده ماندم، خودم صاحب اختيار خون و جانم هستم (يا ابن ملجم را ميبخشم و يا قصاصش ميكنم) و اگر مردم، مردن وعده‏گاه من است، [اگر گذشت كنم‏] آن گذشت براى من موجب قربت و براى شما حسنه و ثوابست، پس درگذريد و چشم پوشيد، مگر شما نميخواهيد كه خدا از شما درگذرد (مقصود حضرت اظهار در گذشت از اصحاب و حليت خواستن از آنهاست با آنكه كوچكترين تجاوزى نسبت بآنها ننموده، چنان كه پيغمبر اكرم صلّى اللَّه عليه و آله هم از امتش حليت طلبيد و يا مقصود در گذشتن نسبت بضربت خوردن خود او است،يعنى اگر من مردم، بجان مردم نيفتيد و بخاطر من عده‏ئى را نكشيد و يا اگر كسى نسبت بشما چنين كرد تا ممكن است از او درگذريد) اى واى! دريغا بر آن غافلى كه عمرش عليه خود او حجت شود، يا روزگار زندگيش او را ببدبختى كشاند، خدا ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ خواهش و تمايلى او را از اطاعت خدا باز ندارد و پس از مرگ عقوبتى باو نرسد، همانا ما مملوك خدائيم و باو زنده‏ايم، سپس متوجه امام حسن عليه السلام شد و فرمود: پسر جانم، بجاى يك ضربت، يك ضربت بزن و كار ناروا مكن.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۵۳

حسين بن حسن حسينى روايت كرده و آن را مرفوع ساخته؛ و نيز محمد بن حسن، از ابراهيم بن اسحاق احمرى روايت كرده كه آن را مرفوع ساخته كه چون امير المؤمنين ضربت خورد، اصحاب بر دور آن حضرت بر آمدند به جهت عيادت، و به آن حضرت عرض كردند كه: يا امير المؤمنين، ما را وصيّت فرما. حضرت فرمود كه: «بالشى براى من دوته «۱» كنيد تا بر آن تكيه دهم». پس فرمود كه: «حمد مى‏كنم خدا را به حمدى كه در خور بزرگوارى و سزاوارى و به قدر اندازه عظمت و برترى آن جناب باشد، در حالتى كه فرمان او را پيروى مى‏نماييم. و او را حمد مى‏كنم چنانچه خواسته و دوست داشته، و نيست خدايى مگر خداى يكتا و يگانه كه پناه نيازمندان است، چنانچه خود را به آن وصف فرموده و نسبت خويش را در سوره توحيد (كه مسمّى است به نسبت الرّبّ)، بيان نموده. اى گروه مردمان، هر مردى ملاقات خواهد كرد در گريختن خويش، مرگى را كه از آن مى‏گريزد، و مدّت عمر، موضع راندن نفس است به سوى آن (يا اجل مقدّر، راندن نفس به سوى آن است كه هر جانى را مى‏كشند به سوى آن)، و گريختن از آن، عين رسيدن به آن است. چه بسيار روزگار، متفّرقه را به هم پيوند كردم، در حالتى كه در آنها تفحّص مى‏نمودم از مكنون اين امر» (كه عبارت است از سرّ خفاى حقّ و مظلوميت اهل آن، و ظهور باطل و تسلّط اهل آن. و بعضى احتمال داده‏اند كه مراد از اين امر، قتل و ضربت خوردن آن حضرت باشد، و مراد از مكنون، وقت و مكان و كيفيت آن باشد به تفصيل، و هر چند كه همه را بر سبيل اجمال مى‏دانست. و حقير اين معنى را درست نمى‏داند، و محتمل است كه معنى اين باشد كه: بسيار __________________________________________________

(۱). دوته، به معناى دولا و منحنى و خميده كردن است.

تفكّر كردم در امر روزگار و مكنون قضا و قدر پروردگار). حضرت مى‏فرمايد كه: «پس خداى عزّوجلّ إبا فرموده، مگر پوشيدن آن را و اين علم از ما دور است، و آن، علمى است مكنون كه خدا آن را از غير خود پوشيده (و نخواسته كه ظاهر گردد). امّا وصيّت من به شما، آن است كه چيزى را با خداى جلّ ثناؤه، شريك نگردانيد، و محمد را تعظيم و توقير نماييد، و سنّت و طريقه آن حضرت را ضايع نكنيد، و اين دو ستون را (كه توحيد و نبوّت يا كتاب و سنّت است)، بر پاى داريد و اين دو چراغ را بيفروزيد و روشن داريد. و مذمّت و ملامت از شما دور است، مادام كه متفّرق نشويد، و از طريق مستقيم بيرون نرويد. و هر مردى از شما، به قدر طاقتش بر او بار شده و از جاهلان، بار تكليف سبك شده، پروردگار شما، پروردگارى است مهربان و پيشواى شما، پيشوايى است دانا و دين شما، دينى است درست. و من ديروز (امام يا) مصاحب شما بودم، و امروز عبرت و پندم از براى شما، و فردا از شما مفارقت مى‏نمايم. اگر قدمم در اين ناخوشى كه موضع لغزش است، ثابت بماند و شفا يابم، همين مراد من است (كه كشف مى‏كند از مراد حق تعالى). و اگر قدمم بلغزد و از دنيا مفارقت كنم، تشويشى ندارم؛ زيرا كه ما در دنيا چنان بوديم كه گويا در سايه‏هاى شاخه‏هاى درختان نشسته بوديم (كه سايه آنها از سر ما گرديد)، يا در ميانه خاشاكى چند بوديم كه بادها آن را پراكنده و متفّرق گردانيد، يا آن‏كه در زير سايه پاره ابرى بوديم كه اجتماع آن در هوا مضمحل و نابود گرديد، و جاى نزول و وقوع سايه آن در زمين خراب و ناپديد شد (و بعضى گفته‏اند كه مراد از شاخه‏ها، عناصر چهارگانه، و از سايه‏ها، تركيب آن است كه در معرض زوال است. و مراد از بادها، ارواح و از خاشاك پراكنده آن، بدن‏ها است. و مراد از ابر، اسباب غريزيّه از حركات آسمانى، و روزى‏ها كه افاضه مى‏شود بر آدمى در اين عالم، كه سبب بقاى او است، و مضمحل شدن اجتماع آن در هوا، عبارت است از تفرّق اين اسباب و زوال آنها و خرابى و ناپديدى جاى وقوع سايه آن، كنايه است از فانى شدن آثار آن در بدن‏ها). و جز اين نيست كه من، شريك و همسايه‏اى بودم از براى شما كه تنم در چند روزى (كه عبارت است از مدّت حيات)، با شما شراكت نمود (و امّا نفس قدسى آن حضرت، متعلّق به عالم بالا و ملأ اعلى بود) و به زودى در پى در آورده شويد به دل من، تنى را كه خالى باشد از روح و ساكن باشد بعد از حركت (يا آن حركت‏هاى عجيبه كه از آن مى‏ديديد، و شجاعت‏ها كه از آن مشاهده مى‏كرديد)، و خاموش باشد بعد از سخن گفتن (يا آن سخنانى كه از آن مى‏شنيديد و علوم الهى و معارف نامتناهى كه از آن فرا مى‏گرفتيد)، بايد كه شما را پند دهد سكون من، و فرو افتادن آواز ضربت‏هاى من (يا آرميدن قواى من) و بيكار شدن اعضاى من؛ زيرا كه آن پند دهنده‏تر است شما را از سخن‏گوى بليغ. وداع مى‏كنم شما را مانند وداع كسى كه منتظر ملاقات باشد و در فردا (رجعت يا قيامت) روزهاى مرا خواهيد ديد و بزرگى‏هاى مرا مشاهده خواهيد كرد و خداى عزّوجلّ امور نهانى مرا آشكار مى‏نمايد، و پرده از روى آن بر خواهد داشت (كه آنچه كردم به جهت رضاى خدا و بر پا داشتن ملّت و ترويج شريعت بوده، نه براى طلب دنيا و رياست). و مرا مى‏شناسيد بعد از آن‏كه جاى من خالى شود (كه من از ميان شما بروم و غير من به جاى من بشيند). اگر باقى بمانم، خود ولىّ خون خود خواهم بود، و اگر باقى نمانم، فنا و نيستى وعده‏گاه ما است. پس عفو كردن و گذشتن از گناه بدكار از براى من قربت و عبادتى است عظيم، و از براى شما ثوابى است بزرگ. پس عفو كنيد گناهى را كه از گناه‏كاران صادر شده، و روى بگردانيد از انتقام و از آن در گذريد. «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ» «۱»، يعنى: «آيا دوست نمى‏داريد كه خدا شما را بيامرزد؟».

(و مراد اين است كه چنانچه شما دوست مى‏داريد كه خدا شما را بيامرزد و مورد عتاب و مؤاخذه نشويد، همچنين از براى برادران خويش دوست داريد كه مورد عتاب و مؤاخذه نباشند، با آن‏كه عفو شما موجب آمرزش شما است).

پس زهى حسرت و ندامت بر صاحب غفلتى كه عمرش بر او حجّت باشد، يا ايّام زندگانيش او را به سوى بدبختى بكشاند. خداى تعالى ما و شما را بگرداند از آنها كه رغبت دنيا دست ايشان را از طاعت خدا كوتاه نمى‏گرداند، و مانع ايشان نمى‏باشد، و بعد از مردن، شدّتى بر ايشان فرود نمى‏آيد (كه باعث زشتى كار ايشان باشد). و جز اين نيست كه ما از آن خداونديم (و به كمند بندگى او در بند)، و به واسطه او موجوديم» (و بعضى گفته‏اند كه ما از براى مرگ آفريده شده‏ايم و بازگشت ما به سوى مرگ است). __________________________________________________

(۱). نور، ۲۲.

پس رو به سوى امام حسن عليه السلام آورد و فرمود كه: «اى فرزند دل‏بند من، او را يك ضربت بزن به جاى يك ضربت كه بر من زده، و گناه‏كار مشو» (يعنى: كارى مكن در اين باب كه موجب گناه باشد؛ چنانچه گذشت).


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)