روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن يحيي عن محمد بن الحسين عن ابراهيم بن ابي البلاد عن سدير الصيرفي قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۷ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۱۰۷
سدير صيرفى گويد: امام باقر (ع) نيازمنديهائى را در مدينه به من سفارش داد و من از مدينه (به سوى مكه) روانه شدم و در تنگه روحاء (در سى ميلى يا چهل ميلى ميان مكه و مدينه) بر شتر خود سوار بودم كه يك انسانى پر و پا پيچيده به نظر آوردم و بدو رو كردم به گمانم رسيد كه تشنه است آفتابه را به او دادم، گفت: نيازى بدان ندارم و او نامهاى به من داد كه مهر او هنوز تر بود، چون نگاه كردم، مهر امام باقر (ع) بود، گفتم: چه وقتى اين نامه را از آقايت گرفتى؟ گفت: هم اكنون و به ناگاه در نامه مطالبى بود كه به من دستور داده بود و رو برگردانيدم و احدى را نزد خود نديدم، گويد: سپس امام باقر (ع) آمد و خدمتش رسيدم و گفتم: قربانت، مردى نامه شما را كه هنوز مهرش تر بود براى من آورد، فرمود: اى سدير، ما خدمتكارانى از جن داريم كه هر وقت شتاب داشته باشيم آنها را مىفرستيم. در روايت ديگر فرمود: ما را پيروانى است از جن چنانچه پيروانى است از انس و چون كارى را بخواهيم آنها را مىفرستيم.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۲۴۳
سدير صيرفى گويد: امام باقر عليه السلام مرا بحوائجى كه در مدينه داشت سفارش فرمود، چون بيرون شدم و در ميان دره روحاء بر شتر سوار بودم، ناگاه انسانى ديدم جامه درنورديده، بسويش رفتم، گمان كردم تشنه است، ظرف آب را باو دادم، گفت: احتياجى بآن ندارم، و نامهاى بمن داد كه مهرش هنوز تر بود، چون نگاه كردم ديدم مهر امام باقر عليه السلام است، گفتم كى نزد صاحب اين نامه بودى؟ گفت: هم اكنون، و در نامه مطالبى بود كه حضرت مرا بآنها دستور داده بود، چون من متوجه شدم كسى را نزد خود نديدم (آورنده نامه غايب شد) سپس امام باقر عليه السلام وارد مدينه شد، من ملاقاتش كردم و عرضكردم: قربانت، مردى نامه شما را بمن داد و مهرشتر بود، فرمود: اى سدير ما خدمتگزارانى از طايفه جن داريم كه هر گاه شتاب داريم، آنها را مىفرستيم. و در روايت ديگر فرموده: ما پيروانى از جن داريم چنان كه پيروانى از انس داريم، چون اراده كارى كنيم، آنها را ميفرستيم.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۳۵۹
محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از ابراهيم بن ابى البِلاد، از سَدير صيرفى روايت كرده است كه گفت: حضرت امام محمد باقر عليه السلام در مدينه خدمتى چند كه داشت، به من رجوع فرمود و مرا در باب آنها امر و سفارش نمود. بعد از آن، از مدينه بيرون آمدم و در هنگامى كه در ميان شاهراه روحاء «۱» بر ناقه خود سوار بودم، ناگاه ديدم كه انسانى جامه خود را حركت مىدهد. سَدير مىگويد كه: پس به جانب او ميل نمودم و گمان كردم كه او تشنه است. مَطهره «۲» خود را به او دادم. گفت: مرا احتياجى به آن نيست، و نامهاى به من داد كه گِلى كه به آن نامه مهر شده بود، هنوز تر بود. چون به مُهر آن نظر كردم، ديدم كه مُهر امام محمد باقر عليه السلام بود. گفتم: در چه وقت از صاحب اين نامه جدا شدى (يا در خدمت او بودى)؟ گفت: در همين ساعت؛ و ديدم كه در نامه چيزى چند بود كه مرا به آنها امر فرموده بود. پس نگاه كردم، ديدم كه كسى در نزد من نيست. بعد از آنكه حضرت تشريف آورد و به خدمتش رسيدم، عرض كردم كه: فداى __________________________________________________
(۱). كه موضعى است بين الحرمين كه سى ميل يا چهل ميل به مدينه دارد. (مترجم) (۲). ظرف آب و آبريز.
تو گردم، مردى نامه تو را به نزد من آورد و گِل آن هنوز تر بود. فرمود كه: «اى سدير، به درستى كه ما را خدمتكارى چندند از جن، و چون خواهيم كه امرى به زودى صورت يابد، ايشان را مىفرستيم». و در روايت ديگر، چنين است كه: «ما را پيروانى چند از جن هست؛ چنانچه ما را پيروانى چند از انس مىباشند و چون امرى را اراده كنيم، ايشان را مىفرستيم».