تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۲۸
و پر واضح است كه وقتى كار بدين جا بكشد، شيوع فساد و انحطاط هاى اخلاقى، چه بلایى بر سر اجتماع بشرى در مى آورد. محيط انسانى را به صورت يك محيط حيوانى پستى در مى آورد كه جز شكم و شهوت، هيچ همّى در آن يافت نمى شود، و به هيچ سياست و تربيتى و با هيچ كلمه حكمت آميز و موعظه اى نمى شود افراد را كنترل نمود.
و شايد همين جهت باعث بوده كه در آيه مورد بحث، از ميان همه گناهان، تنها مسأله اكل مال به باطل، آن هم از ناحيه احبار و رُهبان، كه خود را مربّى امت و مصلح اجتماع قلمداد مى كنند، ذكر شود.
مواردى از انحرافات و تعدّيات مالى كشيشان
بعضى از خود مسيحيان، مواردى چند از تعديات كشيشان را برشمرده اند. از آن جمله: پيشكش هایى را كه مريدها، به خاطر ظاهر عابد، و زاهدنماى ايشان تقديم مى دارند. رباخوارى و مصادره اموال مخالفان، رشوه خوارى در قضا و داورى، فروختن قباله هاى مغفرت و بهشت و امثال آن.
و ظاهرا مقصودش از كلمه «و امثال»، آن امثال رشوه خوارى در قضاوت است، همچنان كه در داستان رشوه خوارى ايشان در تفسير آيه: «يَا أيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِى الكُفر...»، در جلد پنجم اين كتاب نيز گذشت. و اگر هيچ يك از تعديات فوق را نداشته باشند، تنها فروختن قباله هاى مغفرت براى رسوایى و ملامت ايشان كافى است.
و اما اين كه گفتند: مريدها به خاطر تظاهرى كه كشيشان در زهد و عبادت دارند به آنان علاقه و محبت پيدا مى كنند، و آنگاه پيشكش هایى تقديم مى دارند و به موقوفات و وصيت ها و خيرات و مبرّات عمومى اختصاص شان مى دهند، اين گونه موارد جزو اكل مال به باطل نيست، و همچنين مسأله رباخوارى، زيرا رباخوارى اختصاص به كشيش ها ندارد، بلكه قرآن كريم، آن را به عموم مسيحيان نسبت مى دهد، و مى فرمايد: «وَ أخذِهِمُ الرِّبَا وَ قَد نُهُوا عَنهُ». و نيز مى فرمايد: «سَمَّاعُونَ لِلكَذِب أكَّالُونَ لِلسُّحتِ».
در آيه مورد بحث، گفتگو از انحرافات عموم مسيحيت نيست، بلكه آيه شريفه، تنها آن تعدياتى را متعرض است كه مخصوص به كشيشان است.
چيزى كه هست، حق مطلب اين است كه: زعماى يك امت دينى، مربيانشان در اين كه چگونه بايد به امر عبوديت بپردازند و خلاصه آن افراد انگشت شمارى كه مدعى اصلاح دل ها و عمل هاى مردم اند و خود را نگهبانانى مى دانند كه هر وقت مردم از راه حق به سوى باطل منحرف شدند، دوباره به راه حق سوقشان دهند، چون بناحق اين ادعا را كردند، لذا آنچه كه از اين راه به جيب زدند و جمع آورى كردند، همه سُحت و حرام بوده، نه هيچ دينى آن را مباح و مشروع مى داند و نه هيچ عقلى.
و اما اين كه گفتيم: جملۀ «وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ الله»، توضيح جملۀ «وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الحَقّ» است، و آن نكته، اين بود كه گفتيم: اين اوصاف در مقام بيان اين جهت است كه صفات و اعمال احبار و رُهبانان مايه فساد جامعه انسانى است، و سدّ راه حكومت عادله دينى است، و نمى گذارد آن حكومت به غرض و هدفش كه همانا اصلاح مردم و به وجود آوردن جامعه زنده فعال و رسانيدن افراد آن به سعادت فطری شان است، نائل شود.
و به همين جهت، از ميان همه مفاسدى كه متدين نبودن ايشان به دين حق داشت، تنها آن مفسده اى را بيان كرد كه در تباهى اجتماع صالح از همه مهمتر بود، و آن، جلوگيرى ايشان از راه خدا و بازداشتن مردم از پيروى آن بود. زيرا ايشان با تمام امكانات و قدرت خود، چه علنى و چه پنهانى، درباره دين حق و راه خدا كارشكنى مى كردند، و دائما در اين عمل اصرار و پافشارى مى نمودند، و اين، نه تنها در عهد رسول اسلام بود، بلكه از آن روز تاكنون، كار ايشان نقشه ريزى عليه اسلام بوده و هست.
«وَ الَّذِينَ يَكْنزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنفِقُونهَا فى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»:
راغب، در مفردات مى گويد: كلمه «كنز»، به معناى روى هم نهادن مال و نگهدارى آن است، و در اصل از «كنز» خرما گرفته شده و زمان كنز، آن فصلى است كه در آن خرما ذخيره مى شود، و «ناقة كناز»، آن شترى است كه گوشت بدنش روى هم انباشته شده، و به عبارت ساده تر چاق باشد، و «يَكنِزُونَ» در جملۀ «وَ الَّذِينَ يَكنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الفِضَّة»، به معناى انباشتن و ذخيره كردن است.
پس در همه موارد استعمال اين كلمه، يك معنا نهفته است و آن، نگهدارى و ذخيره مال و خوددارى از اين است كه در ميان مردم جريان پيدا كند و زيادتر شود، و انتفاع از آن عمومى تر گردد. يكى از آن با دادنش منتفع شود، و ديگرى با گرفتن آن و سومى با عمل كردن روى آن. و اين عمل، يعنى «كنز» و ذخيره كردن مال، در سابق به صورت دفينه كردن آن صورت مى گرفته، چون بانك و مخازن عمومى در كار نبوده، ناگزير مى شدند براى آن كه سوء قصدى بدان نشود، آن را در زمين دفن كنند.
حكم حرمت كنز و احتكار طلا و نقره، مخصوص به اهل كتاب نيست
اين آيه، هر چند از جهت نظم لفظى با آيات قبل كه اهل كتاب را مذمت مى كرد و احبار و رُهبان ايشان را در خوردن مال مردم به باطل و جلوگيرى از راه خدا توبيخ مى نمود، متصل مى باشد، جز اين كه در لفظ و ظاهر آن هيچ دليلى نيست كه دلالت كند بر اين كه در خصوص اهل كتاب نازل شده باشد.
پس نمى توان گفت كه آيه شريفه، فقط درباره اهل كتاب نازل شده، و تنها احتكار پول و حبس آن را بر ايشان حرام كرده، و اما مسلمانان مى توانند طلا و نقره ها را روی هم انباشته نموده و هر طور كه بخواهند، در اموال خود رفتار نمايند.
بلكه آيه شريفه، عموم احتكار كنندگان را به عذاب شديدى تهديد مى كند، و در جملۀ «وَ لَا يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ الله»، كنز و احتكار را توضيح مى دهد و مى فهماند آن احتكارى مبغوض خدا است كه مستلزم خوددارى از انفاق در راه او باشد، و در مواردى كه وظيفه انفاق آن مال در راه خدا است، انسان را از انجام آن منع كند.
و به طورى كه از كلام خود خداى تعالى بر مى آيد، انفاق در راه خدا عبارت است از: آن انفاقى كه قوام دين بر آن است، به طورى كه اگر در آن مورد انفاق نشود، بر اساس دين لطمه وارد مى آيد. مانند انفاق در جهاد و در جميع مصالح دينى كه حفظش واجب است، و همچنين آن شؤون اجتماعى مسلمين كه با زمين ماندنش، شيرازۀ اجتماع از هم گسيخته مى گردد، و نيز حقوق مالى واجبى كه دين آن را به منظور تحكيم اساس اجتماع تشريع كرده.
پس اگر كسى با وجود احتياج اجتماع به هزينه، در باره حوايج ضروری اش، سرمايه و نقدينه را احتكار و حبس كند، او نيز از كسانى است كه در راه خدا انفاق نكرده و بايد منتظر عذابى دردناك باشد. چون او خود را بر خدايش مقدم داشته، و احتياج موهوم و احتمالى خود و فرزندانش را بر احتياج قطعى و ضرورى اجتماع دينى برترى داده است.
اين معنا از نكته اى كه در آيه بعدى است استفاده مى شود. زيرا در آن جا مى فرمايد: «هَذَا مَا كَنَزتُم لِأنفُسِكُم: اين عذاب همان پول هایى است كه براى خود گنجينه كرده بوديد»، و از اين تعبير، به خوبى بر مى آيد كه توجه عذاب و عتاب بر آنان، به خاطر اين است كه خود را در حوايجى كه از آن بيمناك بودند، بر خدا و راه او كه همان حيات جامعه انسانى در دنيا و آخرت است، مقدم داشتند.
علاوه بر اين كه به مصالح حيات اجتماع لطمه زده اند، به خدا و رسول هم خيانت كرده اند. زيرا مال را از نظر زمامدار اجتماع پنهان نموده اند. در نتيجه، در يك گوشه اجتماع مال فراوانى دفن و روى هم انباشته شده، در حالى كه در گوشه هاى ديگر اجتماع، احتياج ضرورى به پول، حيات اجتماع را تهديد مى كند.
و اگر صاحب مال، ثروت خود را از نظر حاكم و زمامدار پنهان نمى داشت و در دست افراد به گردش و جريان مى انداخت، در چنين موقع حساسى كه يگانه راه علاج و تنها وسيله حاجت پول است، زمامدار آن پول را مى گرفت و حاجت اجتماع را بر مى آورد. پس او با اين عمل خود، به خدا و رسول نيز خيانت كرده است.
پس نهى آيه شريفه، نهى از داشتن پول نيست، بلكه نهى از حبس آن است. چون اسلام مالكيت اشخاص را از حيث كميت محدود نكرده و حتى اگر شخص مفروض هزارها برابر آن دفينه ثروت مى داشت، ولى آن را حبس نمى كرد، بلكه آن را در معرض جريان قرار مى داد، اسلام هيچ عتابى به او نداشت.
چون با جريان ثروت او، هم خود او استفاده مى كرد و هم ديگران از آن بهره مند مى شدند، و در عين اين كه در راه خدا انفاق نمى كرد، خائن به خدا و رسول به شمار نمى رفت، زيرا ثروت خود را در مرآى و منظر همه قرار داده بود، به طورى كه اگر زمامدار مسلمين احتياج ضرورى پيدا مى كرد، مى توانست به او بگويد فلان مقدار در راه خدا انفاق كن.
پس معلوم شد كه: آيه شريفه ناظر است به آن گنجى كه صاحبش را از انفاق در حقوق ماليه واجب باز بدارد. البته همان طور كه گفتيم منظور از انفاق، تنها دادن زكات نيست، بلكه معناى اعمى است كه هم زكات را شامل مى شود و هم حوايج ضرورى جامعه را، از قبيل جهاد و دفاع و حفظ جان ها از هلاكت و امثال آن.
و اما انفاق هاى مستحب، از قبيل: توسعه بر خانواده و دادن بيش از حد ضرورت به فقراء و امثال آن، هر چند ممكن است از نظر ما انفاق در راه خدا شمرده شود، ليكن از خود ادله اى كه استحباب اين گونه انفاقات را اثبات مى كند، بر مى آيد كه اين گونه انفاق ها، انفاق در راه خدا كه مورد نظر آيه مورد بحث است، نيست، و وقتى اين انفاق، انفاق در راه خدا نباشد، ترك آن و جمع كردن مال در صورت نبودن موارد ضرورى انفاق، كنز شمرده نمى شود، و نيز مورد نهى آيه شريفه نخواهد بود. پس منحصرا كنز ممنوع و مورد نهى عبارت مى شود از خرج نكردن در موارد ضرورت.
اين بود آنچه كه آيه شريفه بر آن دلالت داشت، و چون مشتمل است بر پاره اى از مسائل كلامى، لذا مفسران در اين آيه، مشاجره هایى بس طولانى كرده اند، كه ما آن ها را به زودى (بعد از بحث روايتى آيات مورد بحث)، در يك فصل جداگانه اى ايراد خواهيم نمود - إن شاء الله.
و جملۀ «فَبَشِّرهُم بِعَذَابٍ ألِيم»، كه وعده عذاب است، به حرمت شديد كنز دلالت مى كند.
«يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ ...»:
كلمۀ «إحماء»، به معناى داغ كردن هر چيز است، به طورى كه حسّ آدمى از احساس آن ناراحت شود، و اگر با «عَلَى» متعدى شده و گفته شود: «يُحمَى عَلَيهَا»، اين معنا را مى دهد كه آتش بر آن چيز افروخته مى شود تا داغ گردد. و كلمه «كَى» - كه كلمۀ «تُكوَى»، مشتق از آن است - عبارت است از الصاق چيز داغ به بدن (كه در فارسى آن را داغ نهادن مى گويند).
پس معناى آيه، اين است كه:
«اين عذابى كه ما دفينه كنندگان ثروت را از آن بيم داديم و بر آن تهديدشان كرديم، وقوعش در روزى است كه در آتش جهنم بر آن پول هاى دفينه شده دميده مى شود تا سرخ گردد، آنگاه با همان ها، پيشانی ها و پشت و پهلوى ايشان را داغ مى كنند، و در آن موقع به ايشان گفته مى شود: «اين، همان پول هایى است كه براى روز مباداى خود جمع كرده بوديد، اينك همان ها را بچشيد، زيرا اين ها، همان ها است كه امروز به صورت عذاب درآمده و شما را شكنجه مى دهد».
و بعيد نيست علت اين كه از ميان همه اعضاء، پيشانى و پشت و پهلو را نام برد، اين باشد كه اينان در برابر پول خضوع مى نموده، آن را سجده مى كردند، و سجده با پيشانى صورت مى گيرد، و پول را پشت و پناه و مايه دلگرمى خود مى دانستند، و پناه بردن به چيزى با پهلو انجام مى شود؛ و بر آن تكيه مى كردند، و اتكاء با پشت صورت مى گيرد. البته مفسران ديگر، در اين باره نكته هاى ديگرى ذكر كرده اند و خدا داناتر است.
بحث روایتی: (رواياتى ذیل آیات گذشته)
در كافى، به سند خود، از حفص بن غياث، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در «حديث شمشيرها»، كه از پدر بزرگوارش نقل كرده فرموده: و اما شمشيرهاى سه گانه اى كه كشيده شده، يكى شمشيرى است كه عليه مشركان عرب به كار مى رود، و دليل لزوم به كار بردنش، آيه: «اقتُلُوا المُشرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم» است.
فرمود: شمشير دوم، شمشيرى است كه عليه اهل ذمّه به كار مى رود، و دليل لزوم به كار بردن آن، آيه: «قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِاللهِ وَ لَا بِاليَومِ الآخِر وَ لَا يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الحَقِّ مِنَ الَّذِينَ اُوتُوا الكِتَابَ حَتَّى يُعطُوا الجِزيَة عَن يَدٍ وَ هُم صَاغِرُونَ» است، كه ناسخ آيه: «وَ قَولَوا لِلنَّاسِ حُسناً» مى باشد.
پس از اهل كتاب، هر كس كه در كشور اسلامى باشد، از او پذيرفته نيست مگر جزيه دادن و يا كشته شدن، و در صورت قتال، اموالشان غنيمت مسلمين، و زن و بچه هايشان اسراى آنان خواهد بود، و اگر چنانچه حاضر به پرداخت جزيه شدند، البته در آن صورت بر ما مسلمين حرام است كه اموالشان را بگيريم و ايشان را اسير خود كنيم، و نيز مى توانيم زنان ايشان را همسران خود سازيم.
و هر كس از اهل كتاب كه در كشورهایى باشند كه با ما سرِ جنگ دارند، هم مى توانيم اسيرشان كنيم و هم اموالشان را بگيريم، ولى نمى توانيم با زنان ايشان وصلت نمایيم، و ايشان بين سه چيز اختيار دارند: يا به كشورهاى اسلامى كوچ كنند و يا جزيه بپردازند و يا آن كه كشته شوند.
و نيز، به سند خود، از طلحة بن زيد، از امام صادق روايت كرده كه فرمود: سنت پيغمبر، بر اين جارى شده كه مسلمانان از مبتلايان به اختلال حواس و ديوانگان اسير نگيرند.
و نيز، در آن كتاب، به سند خود، از ابى يحيى واسطى، از بعضى راويان شيعه روايت كرده كه گفت: شخصى از امام صادق «عليه السلام» پرسيد: آيا مجوسيان صاحب كتاب اند؟
فرمود: آرى، مگر نامه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، به اهل مكه به گوش تو نخورده كه به ايشان نوشت: يا اسلام بياوريد و يا آن كه به جنگ با شما بر مى خيزم. مردم مكه، در جواب آن حضرت نوشتند: از ما جزيه بگير و ما را به بت پرستيمان واگذار. رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نوشت: من جزيه نمى گيرم، مگر از اهل كتاب.
مجددا مردم مكه نامه نوشتند - و مقصودشان از اين نوشته، تكذيب آن حضرت بود -: چطور مى گویى من جزيه نمى گيرم مگر از اهل كتاب و حال آن كه از مجوسيان «هجر»، جزيه گرفته اى؟
رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، در پاسخشان نوشت: مجوسيان پيغمبرى داشتند و او را كشتند و كتابى داشتند كه آن را آتش زدند. پيغمبر ايشان كتابى براى آنان آورد كه در پوست دوازده هزار گاو نوشته شده بود.
مؤلف: در اين معانى، روايات ديگرى در جوامع حديث ضبط شده و چون بحث واقع در پيرامون جزيه و ماليات و غير آن دو مربوط به فقه است، لذا متعرض آن نمى شويم.
و در الدرّ المنثور است كه: ابن عساكر، از ابى امامه، از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روايت كرده كه فرمود:
قتال دو مورد است: يكى قتال با مشركان، تا آن كه ايمان بياورند، و يا زير بارِ ذلت و دادن جزيه بروند. و ديگرى، قتال با ياغيان است تا زمانى كه اطاعت خدا را گردن نهند. پس وقتى كه حاضر شدند خدا را اطاعت كنند، آن وقت با آنان به عدالت رفتار مى شود.
و نيز، در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و بيهقى در سنن خود، همگى از مجاهد روايت كرده اند كه در تفسير جملۀ «قَاتِلُوا الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِالله...» گفته است: اين آيه وقتى نازل شد كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و يارانش مأمور شده بودند به جنگ تبوك بروند.
مؤلف: در سابق، در تفسير آيه مباهله گذشت كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، بر مسيحيان نجران جزيه مقرر فرمود، و اين مطلب، به طورى كه از روايات معتبرتر استفاده مى شود، در سال ششم از هجرت اتفاق افتاد كه جنگ تبوك سال ها بعد از آن رُخ داد، و همچنين نامه هایى كه آن جناب به امپراطور روم و پادشاه مصر و ايران، كه همه اهل كتاب بودند، نوشت، در همين سال بود. (پس روايت بالا به نظر درست نمى رسد).
و نيز، از ابن ابى شيبه، از زهرى آورده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، از مجوسيان هجر و يهوديان و نصاراى يمن جزيه گرفت، و جزيه آنان از هر بالغى يك دينار بود.
و نيز، در همان كتاب آمده كه مالك و شافعى و ابوعبيد، در كتاب اموال و ابن ابى شيبه، از جعفر، از پدرش روايت كرده اند كه گفت: عُمَر با مردم در باره جزيه گرفتن از مجوس مشورت كرد. عبدالرحمن بن عوف گفت: من از رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شنيدم كه مى فرمود: با مجوسيان معامله اهل كتاب كنيد.
و نيز، در همان كتاب است كه عبدالرزاق، در كتاب مصنف، از على بن ابی طالب روايت كرده كه شخصى از او پرسيد: جزيه گرفتن از مجوس چطور است؟
فرمود: به خدا سوگند، امروز در روى زمين احدى نيست كه در اين باره از من داناتر باشد. مجوسيان اهل كتابى بودند كه در ميان آنان معروف و شناخته شده بود، و علمى داشتند كه آن را درس مى دادند، ليكن روزى امير ايشان شراب خورده و مست شد، و در حال مستى با خواهر خود آميزش كرد و عده اى از متدينين به آن دين، اين عمل را از او ديدند.
وقتى صبح شد، خواهرش به او گفت: تو ديشب با من چنين و چنان كردى، و عده اى از معتقدين هم كه در مجلس تو بودند، اين عمل را ديدند، و آنان به طور مسلّم، مطلب را فاش خواهند كرد. امير مشتى مردمان طمعكار را كه در نظر داشت، احضار نمود و گفت: شما همه مى دانيد كه آدم دخترانش را با پسرانش وصلت داد. (گفتند: آرى. گفت: پس در اين جا باشيد و هر كس كه با اين حكم مخالفت كرد، او را بكشيد).
اتفاقا ناظرانى كه روز قبل آن عمل را از وى ديده بودند، وارد شدند و از درِ نكوهش گفتند: واى بر دورترين مردم (از خدا و راه راست)، حدّى خدایى به گردنت آمد كه بايد در باره ات اجراء شود. طمعكارانى كه حق و حساب گرفته بودند، از جاى جسته و همه را كشتند. آنگاه زنى وارد شد و گفت: من نيز ديدم كه با خواهرت جمع شده بودى. گفت: برو فاحشه فلان قبيله!
زن در پاسخش گفت: آرى به خدا سوگند، من همان طور كه تو مى گویى فاحشه بودم، ليكن توبه كرده ام. امير او را نيز به قتل رسانيد، و از آن به بعد، به جان مجوسيان افتاد و كتاب دينى شان را هر جا كه ديد، از بين برد و حتى يك نسخه هم باقى نگذاشت.
و در تفسير عياشى، در ذيل جملۀ «وَ قَالَت اليَهُودُ عُزَيرٌ ابنُ الله...»، از عطيه عوفى، از ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: غضب خدا بر يهود وقتى شدت گرفت كه گفتند عُزَير، پسر خدا است، و غضب او وقتى بر نصارا شديد شد كه گفتند: مسيح، پسر خدا است، و غضبش وقتى بر افرادى از اين امت شديد مى شود كه خون مرا بريزند و مرا در طرز رفتارشان با عترتم آزرده كنند.
و در الدرّ المنثور است كه بخارى در تاريخ خود، از ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گفت: وقتى جنگ اُحُد شد و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» پيشانی اش مجروح گرديد و دندان هاى رباعی اش شكست، برخاست و دست هايش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: غضب خدا وقتى بر يهود شدت گرفت كه گفتند: عُزَير، پسر خدا است، و وقتى بر نصارا شديد شد كه گفتند: مسيح، پسر خدا است، در اين امت بر افرادى شدت مى گيرد كه خون مرا بريزند، و مرا در عترتم آزرده سازند.
مؤلف: در الدرّ المنثور و كتاب هایى ديگر، در قصه «عُزَير»، رواياتى از ابن عباس و كعب الاحبار و سدى و ديگران آمده كه به جعليات اسرائيليان شبيه تر است، و من خيال مى كنم همه آن ها از جعليات كعب الاحبار است، كه به ظاهر مسلمان شده بود.
و در احتجاج طبرسى، از على «عليه السلام» نقل شده كه در معناى جملۀ «قَاتَلَهُمُ اللهُ أنّى يُؤفَكُون» فرموده: يعنى خدا لعنتشان كند، كار تهمت و افك را به كجا رسانده اند. در اين آيه، لعنت خدا را قتال خدا خوانده، و همچنين در آيه: «قُتِلَ الإنسَانُ مَا أكفَرَهُ»، كه معنايش اين است كه: لعنت باد بر انسان، چقدر كفرپيشه است.
مؤلف: اين معنا از طرق اهل سنت، از ابن عباس نيز، روايت شده و به هر حال، به فرضى كه اين روايات صحيح باشد، تفسير به لازمه معناست، نه اين كه معناى «قتال»، لعنت باشد.
چند روايت در باره اين كه يهودیان و مسیحیان، احبار و رهبان را ارباب گرفتند
و در كافى، به سند خود، از ابوبصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه گفت: من از آن جناب پرسيدم: معناى آيه «اتَّخَذُوا أحبَارَهُم وَ رُهبَانَهُم أربَاباً مِن دُونِ الله» چيست؟
فرمود: به خدا قسم، احبار و رُهبان، يهود و نصارا را به پرستش خود نمى خواندند و به فرضى هم كه مى خواندند، يهود و نصارا هرگز قبول نمى كردند، وليكن احبار و رُهبان، تعدادى از محرمات را برايشان حلال و تعدادى از حلال ها را بر آنان حرام نمودند و آن ها هم پذيرفتند. پس يهود و نصارا، بدون اين كه خودشان متوجه باشند، احبار و رُهبان خود را پرستيدند.
مؤلف: اين معنا را، برقى، در محاسن خود، و عياشى، در تفسيرش، از ابوبصير، و نيز از جابر، از امام صادق «عليه السلام»، و از حذيفه روايت كرده اند، همچنان كه الدرّ المنثور هم، از عده اى از صاحبان روايت، از حذيفه نقل كرده است.
قمى، در تفسير خود، در ذيل آيه: «اتَّخَذُوا أحبَارَهُم وَ رُهبَانَهُم أربَاباً مِن دُونِ الله» مى گويد: در روايتى از ابى الجارود، از ابى جعفر «عليه السلام» آمده كه فرمود: اما اين كه فرمود: «المَسِيحَ ابنَ مَريَم»، براى اين بود كه برخى از مسيحيان او را تعظيم نموده و در دل آن قدر بزرگ مى دانستند كه خيال مى كردند او معبود و پسر خدا است.
بعضى ديگر از ايشان گفته اند: او، سومى سه خدا است. طایفه اى ديگر گفته اند: او، خود خدا است.
آنگاه اضافه فرمود: و اما اين كه فرموده: «اتَّخَذُوا أحبَارَهُم وَ رُهبَانَهُم أربَاباً» از اين رو بوده كه يهوديان و مسيحيان، گوش به حرف احبار و رُهبان خود مى دادند، و آن ها را كوركورانه اطاعت نموده و گفته هاى ايشان را مانند وحى مُنزَل دانسته و با آن معامله دين مى كردند، و آنچه اصلا به يادش نبودند، اوامر خداى تعالى و كتاب هاى آسمانى او و پيغمبران او بود، كه به كلى پشت سر انداختند. پس در حقيقت به جاى اين كه خدا را ربّ خود بدانند، احبار و رُهبان را ارباب خود گرفتند...
و در تفسير برهان، از مجمع البيان نقل كرده كه گفته: ثعلبى، به سند خود، از عدى بن حاتم روايت كرد كه گفت: من (وقتى براى اولين بار) حضور رسول خدا «صلى الله عليه و آله» شرفیاب شدم، صليبى به گردنم آويزان بود. حضرت فرمود: عدى! آن چيزى كه به گردنت آويخته اى، دور بينداز.
چند روايت در ذيل آیه شریفه: «لِيُظهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه»
و در تفسير برهان، از صدوق نقل كرده كه وى، به سند خود، از ابوبصير روايت كرده كه گفت: امام صادق «عليه السلام»، در تفسير آيه: «هُوَ الَّذِى أرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدَى وَ دِينِ الحَقّ...» فرمود:
به خدا سوگند، هنوز تأويل اين آيه نازل نشده و نخواهد شد، تا آن كه قائم «عليه السلام» خروج كند. وقتى او خروج كرد، ديگر هيچ كافر به خدا و منكر امامى باقى نمى ماند، مگر اين كه از خروج آن جناب ناراحت مى شود. (زيرا آن جناب عرصه را بر آنان چنان تنگ مى گيرد كه راه گريزى نمى يابند)، حتى اگر كافرى در دل سنگى پنهان شود، آن سنگ مى گويد: اى مؤمن! در دل من كافرى پنهان است، مرا بشكن و او را به قتل برسان.
مؤلف: نظير اين روايت را، عياشى، از ابى المقدام، از ابى جعفر «عليه السلام»، و نيز از سماعه، از امام صادق «عليه السلام» نقل كرده، و همچنين طبرسى، مثل آن را، از ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده است.
در تفسير قمى آمده كه: اين آيه، در باره قائم آل محمّد «صلى الله عليه و آله» نازل شده، و معناى اين كه در باره آن جناب نازل شده، اين است كه خروج آن جناب، تأويل اين آيه است، همچنان كه از روايت صدوق هم استفاده مى شد.
و در الدرّ المنثور است كه سعيد بن منصور و ابن منذر و بيهقى، در سنن خود، از جابر روايت كرده اند كه در تفسير آيه: «لِيُظهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّه» گفته است:
معناى اين آيه، صورت وقوع به خود نمى گيرد، مگر وقتى كه هيچ يهودى و مسيحى و صاحب ملتى جز اسلام نماند، و نيز صورت نمى گيرد مگر وقتى كه گرگ و گوسفند، شير و گاو و انسان و مار با هم زندگى كنند و از يكديگر ايمن شوند، و نيز واقع نمى شود مگر وقتى كه هيچ موشى انبانى را سوراخ نكند و واقع نمى شود مگر وقتى كه جزيه به كلى لغو شود، و صليب ها شكسته و خوك ها كشته شوند، و اين وقتى است كه عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد.
مؤلف: منظور از لغو جزيه، به قرينه صدر روايت، اين است كه موضوعى براى جزيه باقى نمى ماند. و اين كه اين روايت دلالت داشت بر اين كه در آن روز كفر و شركى در روى زمين باقى نمى ماند، معنایى است كه روايات ديگر نيز بر آن دلالت دارند. و همچنين روايات ديگرى هست كه آن ها نيز دلالت دارند بر اين كه مهدى «عج» بعد از ظهورش، جزيه را از اهل كتاب بر مى دارد.
و چه بسا آيه شريفه: «وَ ألقَينَا بَينَهُمُ العَدَاوَةَ وَ البَغضَاءَ إلَى يَومِ القِيَامَة»، و آيه: «فَأغرَينَا بَينَهُمُ العَدَاوَةَ وَ البَغضَاءَ إلَى يَومِ القِيَامَة»، و آيات ديگرى كه در اين باره در مورد اهل كتاب نازل شده، اين روايت را تأييد كند، زيرا خالى از ظهور در اين نيست كه اهل كتاب تا روز قيامت باقى خواهند ماند، هر چند مى توان گفت كه اين آيات، كنايه از اين است كه تا ابد محبت و مودت از ميان اين گروه برخواهد خاست و ما در ذيل آيات مزبور، اين احتمال را داده و در پيرامون آن مطالبى گذرانديم.
رواياتى در ذيل آيه: «و الذين يكنزون الذهب والفضة...»
و نيز در الدر المنثور است كه ابن الضريس از علباء بن احمر روايت كرده كه عثمان بن عفان وقتى دستور داد قرآنهائى نوشته شود نويسندگان خواستند «واوى» را كه در سوره برائت در آيه «و الذين يكنزون الذهب و الفضه» هست بيندازند، ابى ذر گفت: «واو» را در جاى خود مى گذاريد يا شمشير بدوش بگيريم ، نويسندگان «واو» را دوباره به آيه ملحق كردند.
شيخ در امالى از جماعتى از ابى المفضل و از بقيه رجال سندش نقل كرده كه راوى گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بعد از آنكه آيه «و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم») نازل گرديد فرمود: مالى كه زكاتش داده شود كنز شمرده نمى شود اگر چه در زير هفت طبقه زمين باشد، و مالى كه زكاتش را ندهند كنز است هر چند در روى زمين باشد.
مؤلف : در اين معنا روايت ديگرى در الدر المنثور از ابن عدى و خطيب از جابر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و همچنين بطرق ديگرى از ابن عباس و ديگران آمده است.
و نيز در امالى به سند خود از امام صادق از پدرش امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه شخصى از آنجناب از درهم و دينار و وظيفه اى كه مردم در باره آن دارند پرسش نمود.
حضرت فرمود: درهم و دينار مهرهاى خدا است كه خدا آنها را براى مصلحت خلق خود درست كرده تا بوسيله آن ، شوون زندگى و خواسته هايشان تامين شود، پس هر كه را از آن بهره بيشترى داد و او حق خدا را رعايت نمود و زكات آن را داد، خواسته خدا را انجام داده ، و هر كه را خداوند بهره بيشترى از درهم و دينار داد و او بخل ورزيد و حق خدا را نپرداخت و از آن خشت و گل روى هم گذاشت ، او از كسانى خواهد بود كه مستحق وعيد و تهديد حق تعالى و مشمول آيه «يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى به اجباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون» مى باشد.
مؤلف : اين روايت آنچه را كه ما قبلا از خود آيه استفاده كرده بوديم تاييد مى كند.
و در تفسير قمى آمده كه ابوذر غفارى در ايامى كه در شام بود همه روزه صبح به راه مى افتاد و در ميان مردم به صداى بلند فرياد مى زد: گنجينه داران بدانند كه روزى خواهد آمد كه آنقدر بر پيشانى و پشت و پهلوهايشان داغ مى گذارند كه درونهايشان از سوز آن خبردار شود.
مؤلف: طبرسى در مجمع البيان وجه و علت اين را كه چرا از ميان همه اعضا پيشانى و پشت و پهلو ذكر شده از اين روايت چنين استفاده كرده است كه : منظور از داغ نهادن اين است كه حرارت آتش را بجوف آنان برسانند، و بهمين جهت پيشانى ايشان را داغ مى گذارند تا مغز سرشان بسوزش درآيد، و پشت و پهلو را داغ مى گذارند تا اندرونشان بسوزد.
و ممكن است كه قول طبرسى را بدين صورت تكميل نمود: بطورى كه از اخبار و پاره اى آيات برمى آيد صورت گنجينه داران در آن روز به طرف پشت قرار گرفته و در نتيجه از آن طرف صورت و پشت و پهلوهايشان را داغ مى گذارند.
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق در كتاب مصنف از ابوذر روايت كرده كه گفت : بشارت باد به گنجينه داران به داغ در پيشانى و پشت و پهلويشان .
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن سعد و ابن ابى شيبه و بخارى و ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه از زيد بن وهب روايت كرده اند كه گفت: من در ربذه ابوذر غفارى را زيارت كردم ، و از او پرسيدم چرا در اين سرزمين منزل كرده اى؟
فرمود: من در شام بودم و اين آيه را زياد مى خواندم «و الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم». معاويه مى گفت: اين آيه در باره ما مسلمانان نازل نشده ، بلكه درباره اهل كتاب آمده است ؛ من گفتم : خير چنين نيست ، هم در باره ماست و هم در باره ايشان.
و باز در الدر المنثور است كه مسلم و ابن مردويه از احنف بن قيس روايت كرده اند كه گفت : ابوذر وارد شد و گفت : بشارت باد بر گنجينه داران به روزى كه داغ بر پيشانيشان بگذارند، آنچنان كه از پس گردنشان بيرون آيد، و بر پشتشان بگذارند آنچنان كه از پهلوهايشان سر درآورد. من پرسيدم اين چه تفسيرى است؟ گفت: من نمى گويم مگر آنچه را كه از پيغمبر ايشان شنيده ام.
و نيز در آن كتاب است كه احمد در كتاب زهد از ابى بكر بن منكدر روايت كرده كه گفت : حبيب بن سلمه در ايامى كه امير شام بود سيصد دينار براى ابوذر فرستاد و پيغام داد اين را در حوائج خود مصرف كن.
ابوذر گفت: آن را بردار و برگردان ، آيا او كسى را از ما مغرورتر به خدا نيافت ؛ ما را سايه بانى كه در زير آن خود را از سرما و گرما بپوشانيم و سه تا گوسفند كه عصرها از صحرا بيايند و ما را از شير خود بهره مند سازند و كنيزى كه با خدمت خود بر ما منت گذارد بس است ، و من بدون تعارف از داشتن بيشتر از اين بيمناكم.