تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۵
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و مسأله توسل و دست به دامن شدن به بعضى از مقربان درگاه خدا، به طورى كه از آيه «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابتَغُوا إلَيهِ الوَسِيلَةَ» بر مى آيد، عمل صحيحى است و غير از آن عملى است كه مشركان بت پرست مى كنند.
چرا كه آنان به درگاه خدا متوسل مى شوند، ولى تقرب و عبادت را نسبت به ملائكه و جنّ و اولياى انس انجام مى دهند، و عبادت خداى را ترك مى كنند، نه او را عبادت مى كنند و نه به او اميدوارند و نه از او بيمناك، بلكه همه اميد و ترسشان نسبت به وسيله است، و لذا تنها وسيله را عبادت مى كنند، و اميدوار رحمت وسيله و بيمناك از عذاب آن هستند.
آنگاه براى تقرب به آن وسيله، كه به زعم ايشان يا ملائكه است و يا جنّ و يا انس متوسل به بت ها و مجسمه ها شده، خود آن خدايان را رها مى كردند، و بت ها را مى پرستيدند، و با دادن قربانی ها به آن ها تقرب مى جستند.
خلاصه اين كه: ادعاى اصلی شان اين بود كه ما به وسيله بعضى از مخلوقات خدا، به درگاه او تقرب مى جویيم، ولى در مقام عمل آن وسيله را به طور مستقل پرستش نموده، از خود آن ها بيمناك و به خود آن ها اميدوار بودند، بدون اين كه خدا را در آن منافع مورد اميد، و آن ضررهاى مورد بيم مؤثر بدانند. پس در نتيجه، بت ها و يا خدايان را شريك خدا در ربوبيت و پرستش مى دانستند.
حال اگر مراد از جملۀ «أُولَئِكَ الَّذِينَ يَدعُون»، ملائكه گرام و يا صلحاى مقربان از جنّ، و يا انبياء و اولياء از انس باشد، قهرا مراد از «جستجوى وسيله» و «اميد رحمت» و «ترس از عذاب»، همان معناى ظاهرش خواهد بود.
و اگر مراد اعم از اين باشد به طورى كه شامل شياطين جن، و فاسقان از انس از قبيل فرعون و نمرود و امثال آن ها نيز بشود، آن وقت مراد از «جستجوى وسيله»، به سوى خدا همان خضوع و سجود و تسبيح تكوينى خواهد بود، كه قبلا بيان نمود (و براى همه موجودات اثباتش كرد)، و همچنين خوف و رجايشان مربوط به ذات ايشان خواهد بود.
وجوه ديگرى كه در معناى جمله: «يَبتَغُون إلَى رَبِّهِمُ الوَسِيلَةَ أيُّهُم أقرَب» گفته اند
بعضى از مفسران، تمامى ضميرهاى جمع را كه در آيه وجود دارد، به كلمه «أُولَئِكَ» برگردانده اند، ولى در معنا اشتباه كرده، آيه را چنين معنا كرده اند كه: «آن انبيایى كه ايشان به جاى خدا مى پرستند و مردم را به سوى حق مى خوانند، يا خداى را مى خوانند، و به درگاه او تضرع برده، در جستجوى تقرب به سوى اويند»، وليكن همان طور كه مى بينيد، معناى صحيحى نيست.
در كشّاف، در معناى آيه گفته است: يعنى خدايان آن ها، خودشان در جستجوى وسيله و تقرّب به سوى خدايند، و كلمه «أيُّهُم» را بدل از واو «يَبتَغُون» و كلمه «أىُّ» را موصوله گرفته، كه در نتيجه، معناى آيه چنين مى شود: «مشركان، كسانى و چيزهایى مى پرستند و آن را خداى خود قرار مى دهند، كه مقرب ترين آن ها در جستجوى وسيله اى به درگاه اويند، تا چه رسد به غير مقربان».
سپس گفته: ممكن هم هست جملۀ «يَبتَغُونَ الوَسِيلَةَ» را متضمن معناى «يَحرُصُونَ» گرفته و چنين معنا كنيم: «اين ها هستند كه مشركان خداى خود پنداشته اند، و حال آن كه همين خدايان، خود حرص و شتاب دارند كه از ديگران به درگاه خدا نزديكتر باشند و چون راه تقرب را اطاعت و زيادى خير و صلاح مى دانند، بيشتر اطاعت مى كنند و مانند ساير بندگان خدا بيشتر به خير و صلاح مى پردازند، بيشتر مى ترسند، و بيشتر اميد مى دارند، آن وقت چگونه مشركان ايشان را آلهه خود مى گيرند.
و البته معناى بدى نيستند، در صورتى كه سياق آيه با آن ها بسازد، ليكن آن طور كه بايست سازگارى ندارد، هرچند كه معناى دوم به سياق آيه، از اولى نزديكتر است.
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه: «اين ها هستند كه مشركان آنان را خداى خود خوانده و عبادتشان مى كنند و معتقدند كه معبود ايشان اند و سعى مى كنند با پرستيدن آن ها وسيله اى و تقربى به درگاه خدا پيدا كنند، و هر يك سعى مى كند با پرستش بيشتر، از ديگران سبقت جسته، مقرب تر شود»، اين معنا هم به هيچ وجه با الفاظ آيه تطبيق نمى كند.
«وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلّا نَحْنُ مُهْلِكوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شدِيداً كانَ ذَلِك فى الْكِتَابِ مَسطُوراً»:
مى گويند: عذاب شديد، هميشه به معناى آن عذابى است كه قومى را مستأصل و منقرض كند، آن وقت در اين آيه كه در مقابل عذاب شديد، مسأله هلاكت را قرار داده، لابد معنا و مراد از هلاكت مرگ هاى طبيعى و تدريجى افراد است.
و در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: «هيچ قومى نيست مگر اين كه ما مردمش را قبل از قيامت، يا مى می رانيم و يا به عذاب استيصال و مرگ دسته جمعى مبتلا مى كنيم، تا بعد از آن قيامت را به پا كنيم»، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «وَ إنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيهَا صَعِيداً جُرُزاً». و لذا بعضى گفته اند كه: «هلاك» وى مربوط به قراء و اقوام صالح، و «تعذيب»، مربوط به قراء و اقوام طالح است.
سنّت الهى در اقوام گذشته: دعوت به حق، به سعادت رساندن مؤمنان و عذاب منكران و طاغيان
مفسران، در اين كه آيه مورد بحث به چه وجهى متصل به آيه قبلى است، گفته اند كه:
اين آيه، موعظه اى است كه همان مشركان را بعد از بيان توحيد و معاد از عذاب خدا انذار مى كند، و از حوادث قبل از روز بعث، پاره اى را كه دليل بر عظمت خداى سبحان است، خاطرنشان مى سازد، تا مؤيد مطالب قبل باشد.
ولى ظاهرا اين آيه معطوف و مربوط به جلوتر از آيات مورد بحث است. يعنى آيه شانزدهم كه مى فرمود: «وَ إذَا أرَدنَا أن نُهلِكَ قَريَةً أمَرنَا مُترَفِيهَا...». چون آيات اين سوره، همواره بعضى به بعضى نظر داشته و عطف مى شود، و غرض عمومى از سراپاى اين سوره، بيان سنتى است كه خداى تعالى، در اقوام و ملل داشته كه نخست، ايشان را به سوى حق دعوت مى كرده، آنگاه يك عده را كه پذيراى دعوتش گشته و اطاعت كرده اند، سعادتمند، و ديگران را كه از درِ استكبار، مخالفت و طغيان نمودند، عقوبت مى نموده است.
و بنابراين، مراد از «هلاك» در اين آيه، همان تدمير به عذاب استيصال در آن آيه است. چنانچه از ابومسلم، مفسّر هم نقل شده، و مراد از «عذاب شديد»، عذاب آسانتر است، از قبيل عذاب قحطى يا گرانى كه باعث جلاى وطن و يا خرابى عمارت هاى آن قريه شده، و يا بلاها و محنت ديگر است.
در نتيجه، آيه شريفه به اين معنا اشاره دارد كه قريه هاى نامبرده، به زودى يكى پس از ديگرى، به خاطر فساد اهلش و فسق فاسقانش ويران مى گردد. و اين، خود بنا به اشاره اى كه در ذيل آيه دارد، به قضاى خداى سبحان است.
با اين بيان، وجه اتصال آيه بعدى «وَ مَا مَنَعنَا...»، به اين آيه روشن مى شود و معنا چنين مى شود كه:
«اين مردم نيز، مانند اهل همان قريه ها مستعد براى فساد و آماده تكذيب آيات خدا هستند. آياتى كه به دنبال تكذيبش هلاك و نابودى در پى دارد. چيزى كه هست، اگر از آن قسم آيات خود را كه بر آن اقوام فرستاديم و به خاطر تكذيبشان هلاكشان كرديم، به اين مردم هم بفرستيم، همان اهلاك و تدمير كه بر سر آن ها آمد و منقرضشان كرد، بر سرِ اينان نيز آمده و اينان را به آنان ملحق خواهد كرد. آن وقت بساط دنيا برچيده خواهد شد و چون نمى خواهيم بر چينيم، لذا تا مدتى مهلتشان داديم. ولى سرانجام اينان را نيز گرفتار مى كنيم، و چنين نيست كه اينان استثناء شوند».
و اين همان معنایى است كه آيه «وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ» و آيات بعد از آن، بدان اشاره مى كند.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «قُرَى» در آيه شريفه، قريه هاى كافرنشين است، و اگر بگویيم مراد عموم قريه ها است، با سياق آيه نمى سازد، ليكن اين ادعایى است بدون دليل.
بحث مفسران، پیرامون «كتاب مبین» و «لوح محفوظ»
و اين كه فرمود: «كَانَ ذَلِكَ فِى الكِتَابِ مَسطُوراً»، معنايش اين است كه: إهلاك قُرا و تعذيب آن ها به عذاب شديد، قبلا در كتاب نوشته شده. يعنى سرنوشتى است حتمى. از اين جا معلوم مى شود كه: مراد از «كتاب»، «لوح محفوظ» است، كه قرآن تمامى حوادث را نوشته شده در آن دانسته و در باره اش فرموده: «وَ كُلَّ شَئٍ أحصَينَاهُ فِى إمَامٍ مُبِينٍ». و نيز فرموده: «وَ مَا يَعزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثقَالَ ذَرَّةٍ فِى الأرضِ وَ لَا فِى السَّمَاءِ وَ لَا أصغَرَ مِن ذَلِكَ وَ لَا أكبَرَ إلّا فِى كِتَابٍ مُبِينٍ».
برخى از مفسران، بحث عجيبى در باره اين كتاب عنوان كرده و گفته اند كه: بسيارى از دانشمندان معتقدند كه هيچ موجود و هيچ حادثه اى نيست مگر آن كه با تمامى كيفيات و اسباب موجبه اش و زمانى كه برايش تعيين شده، در لوح محفوظ و كتاب مسطور نوشته شده.
آن وقت به آنان اشكال شده است كه اين حرف، مستلزم آن است كه بعد كتاب نامبرده غيرمتناهى باشد، و حال آن كه براهين عقلى و نقلى بر خلاف آن است، و همه آن ها، به طور كلى بعد را متناهى مى دانند. پس ناگزير بايد در جواب بگوییم: كتاب مزبور، تنها حوادث اين جهان را در بر دارد، و كلمۀ «شَئ» را كه در آيه «وَ كُلَّ شَئ» است، بر خصوص اشياء اين عالَم، حمل بكنيم.
بعضى ديگر، در حلّ اشكال گفته اند كه: كلمۀ «شَئ» را به همان عموم خود باقى مى گذاريم، ليكن نوشته را حمل بر بيانى مى كنيم كه با تناهى ابعاد بسازد، و مى گویيم: «لوح محفوظ» در بيان كردن و نوشتن تمامى اشياء دنيوى و اخروى و آنچه بوده و آنچه خواهد شد، نظير بيان جفر، جامع است كه يك حرفش شامل و بيان كننده بسيارى حوادث است. اين بود آن بحث عجيبى كه خاطرنشان ساختيم.
و خلاصه كتابى است مانند ساير كتاب ها، كه آن را در يك گوشه عالَم گذاشته اند و در آن، اسامى و عجيب تر، اين است كه: اينان خيال كرده اند «كتاب مذكور»، از جنس همين كاغذ و قلم هاى جسمانى و مادى است، و خلاصه كتابى است مانند ساير كتاب ها، كه آن را در يك گوشه عالَم گذاشته اند و در آن، اسامى و اوصاف و احوال تمامى موجودات و اين كه هر يك، چه حوادثى مخصوص به خود دارند، و در نظام عمومى و جارى، چه بر سرشان مى آيد، نوشته شده است.
غافل از اين كه: اگر لوح محفوظ چنين كتابى مى بود، حتى گنجايش آن را نداشت كه اسامى يك يك اجزاى خودش را كه از آن ها تركيب شده و بيان صفات و احوال آن اجزاء را در خود بگنجاند، تا چه رسد به موجودات ديگر، كه جز خداى سبحان، هيچ كس نمى تواند به تفاصيل صفات و احوال آن ها وح وادث مربوط به آن ها و ربط و نسبت هایى كه با يكديگر دارند، برشمرده و به آن ها احاطه يابد.
بنابراين، جواب دادن از اشكال به اين كه كلمۀ «شَئ»، تنها مخصوص به اشياء اين عالَم است، چه حلى از اشكال مى كند، و اين كه بعضى ها در حل آن گفته اند كه:
اين كتاب، از قبيل حروف ۲۸ گانه الفباء است، كه تمامى عالَم و كتاب ها از آن ها تشكيل شده، در حقيقت ملتزم شده اند به اين كه «لوح محفوظ»، كتابى است كه تنها صور حوادث، آن هم بالقوه و يا اجمال آن را دارد، و حال آن كه آياتى كه اين كتاب را تعريف و توصيف مى كند، يا صريح و يا نزديك به صريح است در اين كه كتاب مذكور، مشتمل بر خود اشياء و خود حوادث گذشته و حال و آينده است، آن هم بالفعل نه بالقوه. آن هم به طور تفصيل، نه اجمال، آن هم به عنوان قضاء و سرنوشت حتمى و وجوبى، نه امكان. و اگر «لوح محفوظ»، از مقوله الفباء بود، يك صفحه كاغذ هم كه ۲۸ حرف در آن نوشته باشد، لوح محفوظ مى بود. چون اسامى هرچه هست و بوده و خواهد بود، در اين حروف وجود دارد.
علاوه بر اين، جمع كردن ميان اين دو حرف كه: «لوح محفوظ، مصون از هر گونه تحوّل و تغييرى است»، و هم «مادى و جسمانى و قابل تحول و دگرگونى ها است»، دليلى لازم دارد كه خيلى اساسى تر از اين گونه تصورات پوچ باشد، و اين حرف، اشكالات بسيارى دارد كه ديگر متعرض نمى شويم.
پس حق مطلب، اين است كه:
«كتاب مبين»، همان متن اعيان و موجودات با حوادثى است كه به خود مى گيرند، و اين به خود گرفتن، از اين نظر حتمى و واجب است كه هر يك مترتب بر علت خويش است و پيدايش معلول بعد از وجود علت، واجب و غيرقابل تخلف است. نه از نظر اين كه موجودى است مادى. آرى، ماده و قوه آن از نظر ذاتشان، ممكن الوجودند.
و اگر اين معنا، يعنى مسأله عليت و معلوليت را «كتاب مبين» و «لوح محفوظ» ناميده، به اين منظور بوده كه حقيقت معنا را با كمك مثال بفهماند، و ما به زودى در جاى مناسبى، إن شاء اللّه، اين بحث را به طور كامل مطرح خواهيم نمود.
«وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَيَاتِ إِلّا أَن كذَّبَ بهَا الاَوَّلُونَ...»:
قبلا وجه اتصال اين آيه با آيات قبلش گذشت، و حاصل آن، اين بود كه:
آيه قبلى مى رسانيد كه مردم - كه آخرين شان، مثل اولين شان هستند - به خاطر آن غريره فسق و فساد كه در ايشان است، مستحق آمدن هلاكت و انواع ديگر عذاب هاى شديد هستند، و خداى تعالى هم، در باره قريه ها اين سرنوشت را مقرر فرموده كه همه هلاك و يا معذّب به عذاب شديد شوند، و همين معنا باعث شد كه خداى تعالى، آياتى كه كفار پيشنهاد مى كنند، نفرستد.
چون با در نظر گرفتن اين كه آخرين بشر با اولين او يكسان اند، و هرچه اولين را وادار به عصيان كرد، آخرين را هم وادار مى كند، و نيز با در نظر گرفتن اين كه اولين با آمدن آيات پيشنهادى خود باز كفر ورزيدند، اين مسأله وجود دارد كه اين ها نيز، بعد از ديدن معجزه و آيت پيشنهادى خود ايمان نياورند. و در نتيجه، به عذاب هلاك و يا عذاب شديد ديگرى مبتلا شوند، همچنان كه پيشينيان ايشان شدند. و چون خدا نمى خواهد اين امت را به عذاب عاجل و زودرس مؤاخذه نمايد، لذا آيات پيشنهادى كفار را نمى فرستد.
با اين بيان، اين معنا روشن مى شود كه اين دو آيه با آيات ديگر اين سوره - از آيه ۹۰ تا آخر سوره - كه اقتراحات و پيشنهادات كفار را خاطرنشان ساخته و مى فرمايد: «وَ قَالُوا لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّى تَفجُرَ لَنَا مِنَ الأرضِ يَنبُوعاً... ارتباط دارند و از ظاهر آيات سوره هم بر مى آيد كه سوره يكباره نازل شده است.
وجه اين كه خداوند پيشنهاد كفار راجع به آوردن آيات را اجابت نكرد
پس اينكه فرمود: ((و ما منعنا ان نرسل بالايات (( كلمه ((منع (( نمى تواند به معناى ظاهرى خودش باشد، زيرا ((منع (( عبارت است از اين كه كسى ويا چيزى قوى تر از انسان جلوى خواست اورا بگيرد، و چون به حكم ((و اللّه يحكم لامعقّب لحكمه(( وبه حكم اينكه او غالب وقاهر است هر چه اراده كند مى شود، وبراى شدن آن به غير از كلمه ((كن(( سرمايه ديگرى لازم نيست نمى توان گفت تكذيب اولين نسبت به آيات خدا مانع شد از اينكه خداوند آيات پيشنهادى بعدى را بف رستد وخداى را جلوگير و سد گرديد.
ناگزير بايد بگوئيم معنايش اين است كه از آنجا كه آيات پيشنهادى هيچگونه مصلحتى نداشته ، وصاحبان پيشنهاد و بطور كلى هيچكس از آن نفعى نمى برده وهيچيك به آن ايمان نمى آوردند از اين نظر خداى تعالى آن آيات را نفرستاد.
و اگر خواستى بگوكلمه ((منع (( در آيه شريفه معناى ديگرى غير از ((جلوگيرى (( را مى رساند وآن منافات ميان دو امر زير است.
۱ - فرستادن آيات پيشنهادى مردم با اينكه امتهاى گذشته آن را تكذيب كرده وآخرين هم راه ايشان را مى روند باعث انقراض واستيصال ايشان مى شود.
۲ - ومشيت خدا تعلق گرفته بر اينكه امت اسلام را مهلت دهد. و خداوند از اين منافات كه ميان اين امر است به منع تعبير فرموده . وشايد به منظور اشعار به همين نكته بوده كه فرستادن آيات را به عبارت ((ارسال (( تعبير فرمود نه به ((ايتاء(( چرا كه ((ايتاء(( به معناى دادن وارسال به معناى فرستادن است، وهر جا كه به دومى تعبير شود بيانگر اين است كه خود آيات مانند يك فرد با شعور ماموريت دارند.
و اما چرا جمله ((الاان كذّب بها الاوّلون (( از امتهاى گذشته وهلاك شده تعبير به ((اوّلون (( كرده ؟ شايد براى اين بود كه اشاره كند به اينكه اين مردمى كه امروز آيات خدا را تكذيب مى كنند دنباله روان و ادامه دهندگان همانها هستند (وبه تعبير امروزه جلد دوم همانهامى باشند) ودر حقيقت امت واحد هستند، پس اگر اينها هم تكذيب كنند نابود خواهند شد.
خلاصه اينكه بشريت سر وته يك كرباس است ، هر غريزه اى كه در قبلى ها و اولى ها بوده وكار آنها را به هلاكت كشيده در آخريها نيز هست وهر حكمى كه صدرش داشت ذيلش هم دارد، وبه همين جهت است كه از همين مردم مكرر نقل كرده كه مى گفتند: ((ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاوّلين كه صدر بشريت را پدران خود شمرده اند.
و به هر حال معناى آيه اين است كه ما آن آياتى را كه قريش پيشنهاد كردند نفرستاديم ، زيرا اگر مى فرستاديم ايمان نمى آوردند وما هلاكشان مى كرديم ، ولى قضا وخواست ما بر اين شده است كه اين امت را عذاب نكنيم مگر بعد از مدتى مهلت ، واين خصوصيت امت اسلام ، در مواردى از كلام خداى تعالى استفاده مى شود وتنها آيه مورد بحث نيست.
و در معناى آيه كريمه دو وجه ديگر ذكر كرده اند.
۱ - ما آيات را نفرستاديم چون مى دانستيم كه ايشان حتى با ديدن آنها نيز ايمان نمى آورند، وفرستادنش بى فايده بود،
همچنانكه امتهاى قبل هم با آمدن آياتى كه خودشان خواسته بودند ايمان نياوردند، والبته اين مطلب در مورد آيات مربوط به اثبات توحيد است ، واما معجزاتى كه نبوت را اثبات مى كند، ويا بودنش لطفى از ناحيه خداوند به شمار مى رود لامحاله فرستاده مى شود، چون اگر نفرستد، نبوت پيغمبر اثبات نمى شود.
۲ - ما آيات را از اين رونفرستاديم كه پدران واسلاف شما نظير آنها را درخواست كرده وپيشنهاد دادند ووقتى اجابت كرديم وفرستاديم باز ايمان نياوردند، شما هم كه پيروومقلّد گذشتگان خود هستيد ايمان نمى آوريد، پس چه فايده از فرستادن آن.
و معناى دوم از ابى مسلم نقل شده ، وليكن فرقى ميان آن دوووجه قبلى به نظر نمى رسد، ومشكل است آن را طورى معنا كرد كه با هيچيك از آن دو تطبيق نكند.
«و آتينا ثمود النّاقة مبصرة فظلموا بها» - قوم ثمود مردمى بودند كه نام پيغمبرشان صالح است ، از اوناقه اى خواستند، خداوند هم شتر ماده اى به عنوان يك معجره بسيار روشن بر ايشان از كوه بيرون كرد. كلمه ((مبصرة (( همانطور كه در آيه ((وجعلنا آية النّهار مبصرة (( آمده به معناى بين وروشن است ، ودر آيه مورد بحث صفت ناقه ويا صفت محذوف است كه همان آيت باشد، يعنى ما براى قوم ثمود ناقه را در حالى كه ظاهر وروشن بود، ويا در حالى كه آيتى روشن بود فرستاديم ، ايشان به سبب آن به خود ستم كردند، و يا با تكذيب كردن آن ، به خود ستم كردند.
«و ما نرسل بالايات الا تخويفا» - يعنى حكمت در فرستادن آيات ترساندن وانذار مردم بود، حال اگر آن آيت از آياتى باشد كه در دنبال خود عذاب استيصال را دارد تخويف در آن تخويف به هلاكت در دنيا و عذاب آتش در آخرت است ، واگر از آن آيات نباشد تخويف از آنها تخويف وانذار به عقوبت آخرت است.
و بعيد نيست مراد از ((تخويف (( ايجاد خوف ووحشت باشد به اينكه عذاب كمتر از استيصال را به ايشان نشان دهد، و بنابراين تخويف در اين آيه معناى تخوف در آيه ((اوياخذهم على تخوّف فانّ ربّكم لروف رحيم (( را خواهد داشت، و برگشت معناى آيه به اين مى شود كه ما آيات اقتراحى ايشان را نمى فرستيم ، چون نمى خواهيم با عذاب استيصال از بينشان ببريم، واگر آياتى را مى فرستيم به منظور اين است كه با ايجاد ترس در دله ايشان متوجهشان كنيم، و آنوقت با ديدن آن از عذابهاى سخت تر بهراسند. اين وجه را به برخى از مفسرين نسبت داده اند.
«وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتى أَرَيْنَاك إِلا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فى الْقُرْءَانِ وَ نخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلااطغْيَاناً كَبِيراً»:
مراد از «رؤيا» و «شجره ملعونه» در آيه: «و ما جعلنا الرؤيا التى اريناك...»
فقرات اين آيه كه چهار فقره است معانى روشنى دارد، وليكن از نظر ارتباط ووجه اتصالى كه با هم دارند خالى از اجمال نيست وسبب اصلى اين اجمال دوفقره دومى وسومى است ، زيرا خداى سبحان بيان نكرده كه آن رويا كه به پيغمبر خود ارائه داده چه بوده ، ودر ساير آيات قرآنش هم چيزى كه آن را تفسير كند نيامده.
و رؤياهائى كه در آيه: ((اذ يريكهم اللّه فى منامك قليلا و لو اريكهم كثيرا لفشلتم» و آيه «لقد صدق اللّه رسوله الرّويا بالحقّ لتدخلنّ المسجد الحرام» آمده هيچيك با رؤياى در آيه مورد بحث تطبيق نمى كند چون آيه مورد بحث در مكه نازل شده ومربوط به قبل از هجرت است ، وآن دوآيه مربوط به حوادث بعد از هجرت هستند.
و همچنين شجره ملعونه هم معلوم نيست كه چيست كه خدا آن را فتنه مردم قرار داده ، ودر قرآن كريم شجره اى به چشم نمى خورد كه خداوند اسمش را برده سپس آن را لعنت كرده باشد.
آرى ، از شجره اى اسم برده به نام شجره زقوم وآن را به وصف فتنه توصيف مى كند، ومى فرمايد: «ام شجرة الزّقوم انا جعلناها فتنة للظالمين» ولى ديگر آن را نه در اينجا ونه در جاى ديگر لعنت نكرده، و اگر صرف اينكه در جهنم سبز مى شود و مايه عذاب ستمگران است باعث لعن آن باشد، بايد خود جهنم و عذاب هاى آن همه لعن شوند، ونيز بايد ملائكه عذاب كه در حقشان فرموده : ((و ما جعلنا اصحاب النّار الا ملائكة و ما جعلنا عدّتهم الا فتنة للّذين كفروا» ملعون باشند، با اينكه خداى تعالى ايشان را ستوده وثنا گفته ، آن هم ثنائى كه فرموده: ((عليها ملائكة غلاظ شداد لايعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون ((
و نيز يكى از وسائل عذاب وشكنجه مردم كافر، دست مؤمنين است كه فرموده: ((قاتلوهم يعذّبهم اللّه بايديكم (( معلوم است كه دست مؤمنين ملعون نيست.
از همه اينها معلوم مى شود كه مراد آيه ، روشن كردن وبيان دوفقره خود يعنى ((داستان رويا(( و((داستان شجره ملعونه (( در قرآن كه مايه فتنه مردم شده نيست ، بلكه مقصود اشاره اجمالى است به آن دوتا، خواننده به كمك سياق تفصيل آنها را پيدا كند.
آرى چه بسا بتوان از سياق آيات پاره اى از جزئيات اين دوداستان را استفاده كرد، آيات قبلى در اين مقام بود كه بفرمايد: بشريت آخرش مانند اول وصدرش در بى اعتنائى به آيات خدا وتكذيب آن الگوى آيندگان مى باشد، ومجتمعات بشرى به تدريج ونسلى بعد از نسل ديگر وقريه اى بعد از قريه اى ديگر عذاب خداى را مى چشند كه يا آن عذاب هلاكت است ويا عذابى كمتر از آن.
و آيات بعدى كه از آيه ((و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم (( شروع مى شود وداستان ابليس وتسلط عجيب اورا بر اغواى بنى آدم بيان مى كند ونيز همان سياق آيات قبل را دنبال مى كند.
و از اين وحدت سياق بر مى آيد كه داستان رويا وشجره ملعونه دوامر مهمى است كه يا به زودى در بشريت پيدا مى شود ويا آنكه در ايام نزول آيات پيدا شده ومردم را دچار فتنه نموده وفساد را در آنان شايع ساخته ، و طغيان واستكبار را در آنان پرورش داده.
و ذيل آيه كه مى فرمايد: (و نخوّفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا( به همين معنا اشاره نموده وآن را تاءييد مى كند وبلكه صدر وابتداى آيه هم كه مى فرمايد (و اذ قلنا لك ان ربّك احاط بالنّاس( همين اشاره و تاييد را دارد.
با در نظر گرفتن آنچه گفته شد اين را نيز در نظر بگيريم كه خداى تعالى شجره نامبرده را به وصف ملعونه در قرآن توصيف كرده است ، واز اين به خوبى برمى آيد كه قرآن كريم مشتمل بر لعن آن هست ، ولعن آن شجره هم الان در ميان لعنت هاى قرآن موجود است ، چون جمله ((و الشّجرة الملعونة فى القرآن (( همين است.
حال ببينيم در قرآن چه چيرهائى لعن شده ، در قرآن ابليس ويهود و مشركين ومنافقين ومردمى ديگر به عناوينى ديگر لعنت شده اند مثل كسانى كه با حالت كفر بميرند، ويا آيات خدا را كتمان كنند، ويا خدا ورسول را آزار نمايند وامثال اين عناوين.
و در آيه مورد بحث ((شجره (( به اين لعنت ها وصف شده ، وشجره همانطور كه به درختهاى ساقه دار اطلاق مى شود همچنين به ريشه هائى كه از آنها شاخه هاى فرعى جوانه مى زند اطلاق مى گردد مانند ريشه هاى مذهبى واعتقادى.
در لسان العرب مى گويد: وقتى مى گويند فلانى از شجره مباركه اى است معنايش اين است كه ريشه دودمان مباركى دارد، از گفتار لسان العرب هم كه بگذريم در لسان رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) هم بسيار ديده مى شود كه ((من وعلى از يك شجره ايم (( ونيز از همين باب است كه در حديث عباس فرمود عموى آدمى صنوپدر اواست ، (و صنويكى از دوشاخه خرما را مى گويند كه از يك ريشه روئيده باشند).
و اگر در اين مساءله كمال دقت را به كار ببريم ، اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه شجره ملعونه يكى از همان اقوام ملعونه در كلام خدا هستند كه صفات شجره را دارند، يعنى از يك ريشه منشعب شده ونشو ونما نموده وشاخه هائى شده اند، ومانند درخت ، بقائى يافته وميوه اى داده اند، دودمانى هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمايش شده و مى شوند.
و چنين صفاتى جز بر يكى از سه دسته از آنها كه شمرديم تطبيق نمى كند، يا مشركين، و يا منافقين و يا اهل كتاب.
و بقاء ونشوونمايشان يا از راه تناسل وزاد وولد است ، وهر خانواده از ايشان كه در ميان مردمى زندگى كنند دين ودنياى آن مردم را فاسد نموده ودچار فتنه شان مى سازند، يا از اين راه در ميان مسلمين دوام يافته ودر همه اعصار آثار شوم خود را مى بخشند، ويا از راه پيدا شدن عقيده ها ومذاهب فاسد كه آنها دور آن را گرفته وترويجش مى كنند، و همچنان نسلى بعد نسل آن را پايدار نگه مى دارند، ودر آن لانه فساد، به اسلام ضربه وارد مى آورند.
وقتى بنا شد شجره ملعونه بطور مسلم يكى از اين سه فرقه باشد حال بايد ببينيم از اوضاع واحوال زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) وزمان نزول آيه چه مى فهميم؟
بطور مسلم در آن زمان از مشركين واهل كتاب يعنى يهود ونصارى قومى كه چنين فاتى داشته باشند ظهور نكرد (نه قبل از هجرت ونه بعد از آن )
زيرا تاريخ نشان مى دهد كه خداوند مسلمانان را از شرّ اين دوطائفه ايمن كرده وايشان را استقلال داده بود وبا امثال آيه ((اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم و اخشون ((، استقلالشان را اعلام فرموده بود كه ما در تفسير آن بحث مفصلى گذرانديم.
وقتى اوضاع واحوال صدر اسلام با مصداق بودن مشركين واهل كتاب سازگار نشد، قهرا باقى مى ماند فرقه سوم ، يعنى منافقين كه در ظاهر مسلمان بودند، وتظاهر به اسلام مى كردند، ودر ميان مسلمانان يا از راه فاميلى ويا از راه پيروزى عقيده ومسلك بقا ودوام يافته ودر اعصار بعدى هم فتنه مسلمانان شدند.
شجره ملعونه اى كه در رؤيا بر پيامبر«ص» نشان داده شده است، فتنه اسلام است
آرى جاى هيچ ترديدى نيست كه سياق آيه اشاره به ارتباطى دارد كه در ميان دوفقره ((ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للناس (( وفقره ((و الشجرة الملعونة فى القرآن (( برقرار است ، مخصوصا با دقت در اينكه قبل از اين فقره جمله ((و اذ قلنا لك ان ربّك احاط بالناس (( قرار گرفته وآنگاه دنباله هر سه فقره جمله «و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا» آمده است.
زيرا ارتباط اين چند فقره با يكديگر اين معنا را به خوبى مى رساند كه آيه شريفه در صدد بيان واشاره به يك امرى است كه خداى سبحان به آن احاطه دارد، خطرى است كه موعظه وتخويف از آن را نكاسته بلكه بيشترش مى كند.
با در نظر گرفتن اين جهات معلوم مى شود كه قضيه از اين قرار بوده كه خداى سبحان شجره ملعونه را در عالم خواب به رسول گرامى خود نشان داده ، آنگاه در قرآن بيان كرده كه آن شجره اى كه در رؤ يا نشانت داديم ، وپاره اى از رفتارشان را در اسلام برايت ارائه داديم فتنه اسلام است.
پس مراد از ((احاطه( در جمله ((واذ قلنا لك انّ ربّك احاط بالنّاس (( به مقتضاى سياق احاطه علمى است، و ظرف «اذ» متعلق به محذوف است ، وتقدير كلام چنين است ((بياد آور آن زمانى را كه به تو چنين و چنان گفتيم (، وخلاصه آنچه را كه در اين آيات برايت گفتيم فراموش مكن كه شيوه مردم است مرار بر فساد و فسق و فجور است ودر اعراض از ياد خدا وبى اعتنائى اواز اسلاف خود پيروى مى كنند، وگفتيم كه پروردگار تواحاطه علمى به سراپاى بشريت دارد، ومى داند كه اين شيوه همانطور كه در گذشته در بشر جريان داشت در آينده نيز جريان خواهد يافت.
پس حاصل معناى ((و ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للنّاس و الشّجرة الملعونه فى القرآن (( اين شد كه ما شجره ملعونه در قرآن را (كه توبا معرفى ما آن را شناختى ودر رويا پاره اى از فسادهايش را ديدى) قرار نداديم مگر فتنه براى مردم وبوته امتحانى كه يك يك مردم در آن آزمايش گردند، وما به همه آنان احاطه داريم.
و دو ضمير جمعى كه در جمله ((نخوفهم فما يزيدهم الاطغيانا كبيرا(( است ظاهرا به ناس بر مى گردد، ومراد از تخويف (ترساندن ) مردم يا تخويف با موعظه بيان است ويا تخويف به آيات آسمانى و زمينى است كه ايشان را مى ترساند ولى از بين نمى برد.
و معنايش اين است كه ما مردم را مى ترسانيم ، ولى هشدار وترساندن ما جز به طغيان ايشان نمى افزايد، آن هم نه هر طغيانى ، بلكه طغيانى بزرگ ، يعنى مردم از هشدار ما نمى ترسند، تا بدينوسيله از كرده هاى زشت خود دست بردارند، بلكه تخويف ما را با طغيانى كبير پاسخ مى گويند، و خلاصه مردم در طغيان خود تا آنجا كه مى توانند پيش مى روند، و دشمنى وعناد با حق را از حد مى گذرانند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |