تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۱۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ودر همان كتاب، از مسعدة بن صدقه، از امام صادق، از پدرش «عليهما السلام» روايت كرده كه فرمود: مردى بر پدرم وارد شد و گفت: پدر ومادرم فدايت باد! من مى بينم خداى تعالى در كتابش مى فرمايد: «وَ إن مِن شَئٍ إلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَلَكِن لَا تَفقَهُونَ تَسبِيحَهُم» اين چگونه است؟ پدرم فرمود: درست است. پرسيد يعنى مى فرمائيد: درخت خشكيده، خداى را تسبيح مى گويد؟
فرمود آرى. مگر نشنيدى چوب هایى را كه در خانه ها به كار رفته، چگونه به صدا در مى آيد؟ اين، همان تسبيح چوب خشك است كه مى گويد «سُبحَانَ اللّهِ عَلَى كُلّ حَالٍ».
و در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه، از ابوهريره روايت مى كند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: مورچه ها، تسبيح خدا مى گويند.
و در همان كتاب است كه نسائى و ابوالشيخ و ابن مردويه، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مردم را از كشتن قورباغه نهى كرد و فرمود: همان صدايش، تسبيح است.
و در همان كتاب است كه خطيب، از ابى حمزه روايت كرده كه گفت: ما نزد امام سجاد، على بن الحسين «عليهما السلام» بوديم، كه جمعى گنجشك از جلوى ما عبور كردند، و همه با هم جيك جيك مى كردند. حضرت فرمود: مى دانيد چه مى گويند؟ عرض كرديم: نه.
فرمود: اول به شما بگويم كه من ادعا نمى كنم كه علم غيب دارم، وليكن از پدرم شنيدم كه فرمود: از پدرم على بن ابی طالب «عليه السلام» شنيدم كه مى فرمود: مرغان در هر صبحگاهى، خدا را تسبيح نموده، قوت و غذاى روزشان را مسئلت مى دارند. و اين، همان تسبيح صبحگاهى بود كه از خداى خود، رزق امروز خود را طلب مى كردند.
مؤلف: نظير اين روايت را، از ابى الشيخ و ابى نعيم، در حليه، از ابى حمزه ثمالى، از محمّد بن على بن الحسين «عليهما السلام» روايت كرده اند كه عبارتش چنين است: محمّد بن على بن الحسين، صداى گنجشكان را شنيد كه جيك جيك مى كردند. فرمود: مى دانى چه مى گويند؟ گفتيم: نه. فرمود: پروردگار خود را تسبيح مى كنند و از او غذاى امروز خود را طلب مى نمايند.
در همان كتاب است كه خطيب، در تاريخ خود، از عايشه روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى بر من وارد شد، فرمود: اى عايشه! اين دو برد (لباس) مرا بشوى. عرض كردم: يا رسول اللّه! ديروز آن ها را شستم. فرمود: مگر نمى دانى لباس آدمى، خداى راتسبيح مى گويد، و اگر چرك شود، تسبيحش قطع مى شود.
و در همان كتاب مى گويد: عقيلى، در كتاب الضعفاء و ابوالشيخ و ديلمى، از انس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: اجل و سرآمد عمر چارپايان و حشرات زمين و مورچه و كبك و ملخ و اسبان و قاطران و تمامى جنبندگان و غير جنبندگان در تسبيح است. هر وقت تسبيح خود را قطع كرد، خدا جانش را مى ستاند، و اين كار، ديگر ربطى به عزرائيل (ملك الموت) ندارد.
مؤلف: و شايد مقصود از اين كه فرمود: اين كار ربطى به ملك الموت ندارد، اين باشد كه او شخصا متصدى قبض روح حيوانات نمى شود، و آن را به بعضى از ملائكه زيردست خود واگذار مى كند. زيرا ملائكه به هر حال واسطه هستند، چنين نيست كه بدون وساطت آنان قبض روح صورت بگيرد.
و نيز در همان كتاب آمده كه احمد، از معاذ بن انس، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه وقتى از كنار مردمى عبور كرد كه روى اسبان و مركب هاى خود ايستاده بودند و مركب ها در حال سير و كوچ بودند، حضرت فرمود: حيوانات را سالم سوار شويد و سالم هم پياده گرديد، و آن ها را كرسى و تخت نشيمن خود مكنيد، كه روى آن ها نشسته، در راه ها و بازارها به قصه بپردازيد. آرى، چه بسيار مركب ها كه از راكب خود بهترند، و بيشتر ذكر خداى را مى گويند.
و در كافى، به سند خود، از سكونى، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:
حيوان بر صاحبش شش حق دارد: ۱ - بيش از طاقتش بار نكند. ۲ - پشت آن را مجلس و نشيمنگاه خود براى گفتگو قرار ندهد. ۳ - هر وقت در منزل پياده شد، ابتداء به علف و آب آن بپردازد. ۴ - و از صورت، آن را داغ نكند. ۵ - آن را نزند، زيرا خداى را تسبيح مى گويد. ۶ - هر وقت از آب عبور داد، آب را بر آن عرضه بدارد.
و در مناقب، ابن شهر آشوب، از علقمه و ابن مسعود روايت كرده كه گفتند: ما بارها شد كه در خدمت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نشستيم تا غذا بخوريم، صداى تسبيح از غذایى كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى خورد، مى شنيديم. اين را نيز بودم كه روزى مكرز عامرى، از آن جناب معجزه اى خواست. حضرت ۹ دانه ريگ را در دست گرفت و از آن ها خواست تا خداى را تسبيح گويند، و ما شنيديم كه ريگ ها تسبيح گفتند.
و در حديث ابوذر آمده كه: وقتى ريگ ها را به زمين مى گذاشتند، ساكت مى شد، و چون در دست آن جناب قرار مى گرفت، مشغول تسبيح مى شد.
ابن عباس هم گفته است: ملوك حضرموت حضور آن جناب شرفیاب شدند و گفتند: از كجا بدانيم شما رسول خدایيد؟ حضرت، مشتى از ريگ هاى زمين را برداشت و فرمود: اين ريگ ها شهادت مى دهند. ريگ ها، اول شروع كردند به تسبيح خداى تعالى، بعدا شهادت دادند به رسالت آن جناب.
و در همان كتاب، از ابوهريره و جابر انصارى و ابن عباس و اُبَىّ بن كعب و امام زين العابدين «عليه السلام» روايت كرده كه: رسول خدا وقتى در مدينه به خطبه مى ايستاد، به يكى از ستون هاى مسجد تكيه مى كرد، و چون برايش منبر ساختند و حضرت براى اولين بار بالاى منبر رفت، همه شنيدند كه آن ستون به ناله در آمد، همان طور كه شتر فرياد مى زند، و چون دوباره نزد ستون آمد و دست به او كشيد، عين بچه اى كه از گريه ساكت شود، ناله كرد.
توضيحى در مورد تسبيح محسوس برخى از موجودات كه در پاره اى روايات آمده
مؤلف: روايات در تسبيح موجودات، با همه اختلافى كه در انواع آن ها هست، بسيار زياد آمده، و شايد امر اين گونه روايات براى بعضى مشتبه شده باشد، و خيال كرده باشند كه تسبيح نامبرده، براى تمامى موجودات از قبيل لفظ و صوت است. آنگاه پنداشته اند كه هر موجودى براى خود لغتى و واژه اى دارد كه هر كلمه اش، براى معنایى وضع شده. نظير انسان كه براى كشف منويات خود، لغاتى درست كرده است. چيزى كه هست، حواس ما زبان حيوانات و ساير موجودات را درك نمى كند، ليكن اين پندار اشتباه است.
آنچه از بحث قبلى به دست آمد، اين بود كه موجودات همه تسبيح دارند، و تسبيح آن ها كلام هم هست و به حقيقت هم كلام است، نه به مجاز، و كلام موجودات، عبارت است از: پاك دانستن و مقدس شمردن خداى عزّوجلّ از احتياج و نقص، به اين طريق كه احتياج و نقص ذات و صفات و افعال خود را نشان مى دهند تا همه پى ببرند كه پروردگار عالَم چنين نيست و منزّه است، و چون اين كار را از روى علم هم مى كنند، لذا عمل ايشان عين كلام خواهد بود.
پس اين روايات هم كه مى گويد: سنگريزه در دست رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» تسبيح كرد و ما شنيديم، يا آن كه داوود شنيد كه كوه ها و مرغان با او تسبيح مى گويند، يا روايات شبيه به آن، همه صحيح است، و صدایى كه مى شنيدند، به ادراك باطنى بود كه تسبيح واقعى و حقيقت معناى آن را از طريق باطن درك مى كردند، و حس هم چيزى نظير آن و مناسب با آن را حكايت مى كرده، گوش هم الفاظ و كلماتى كه اين معنا را برساند، احساس مى نموده.
نظير اين معنا گذشت كه گفتيم معناى مجرده در عالَم خواب، به صورت اشكالى مناسب خود و مألوف با ذهن صاحب خواب در مى آيد. مثلا حقيقت يعقوب و خاندانش در خوابى كه يوسف ديد، به صورت آفتاب و ماه و يازده ستاره در آمد. و همچنين ساير خواب هایى كه خداوند در سوره «يوسف» نقل كرده، كه بحث آن ها گذشت.
به همين حساب مى توان گفت: كسى كه تسبيح موجودات يا حمد و يا شهادت آن ها برايش محسوس شده، در نخست حقيقت معناى تسبيح و حمد و شهادت برايش كشف شده، و پس از كشف آن، حس باطنى آن را در صورت الفاظى شنيدنى در آورده، و آن الفاظ همان معانى را افاده كرده، و در نتيجه، صاحب كشف، به گوش خود هم شنيده است (و خدا داناتر است).
و در الدرّ المنثور است كه: ابويعلى و ابن ابى حاتم (وى روايت را صحيح دانسته) و ابن مردويه و ابونعيم و بيهقى، هر دو در كتاب دلائل، از اسماء، دختر ابوبكر روايت كرده اند كه گفت:
وقتى آيه: «تَبَّت يَدَا أبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ» نازل شد، «عوراء» - كه او را أُمّ جميل هم مى گفتند - ولوله كنان، در حالى كه لاشه سنگى در دست داشت، نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمد و زير لب مى گفت: «مذمما أبينا، و دينه قلينا، و أمره عصينا».
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نشسته بود. ابوبكر هم پهلويش بود. عرض كرد: اين دارد مى آيد، و من مى ترسم تو را ببيند. فرمود: او مرا نخواهد ديد. آنگاه آيه اى از قرآن را خواند، و خود را از شرّ او حفظ كرد. و در اين باره است كه خداى تعالى مى فرمايد: «وَ إذَا قَرَأتَ القُرآنَ جَعَلنَا بَينَكَ وَ بَينَ الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ بِالآخِرَةِ حِجَاباً مَستُوراً».
أُمّ جميل همچنان نزديك آمد تا ايستاد بالاى سر ابوبكر و گفت: شنيده ام كه رفيقت مرا هجو كرده. ابوبكر گفت: نه، به پروردگار اين خانه سوگند، او تو را هجو نكرده. أُمّ جميل، راه خود را گرفت و رفت، در حالى كه مى گفت: قريش خوب مى داند كه من دختر آقاى اويم.
مؤلف: اين معنا، به طريق ديگرى نيز، از اسماء و از ابوبكر و ابن عباس، به طور مختصر نقل شده، و آن را مجلسى هم، در بحار، از قرب الاسناد، از حسن بن ظريف، از معمر، از حضرت رضا، از پدرش، از جدش «عليهم السلام»، در ضمن حديثى كه فهرست معجزات رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را مى شمارد، روايت كرده اند.
چند روايت درباره «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
و در تفسير عياشى، از زراره، از يكى از آن دو بزرگوار (يعنى امام باقر و امام صادق «عليهما السلام») روايت كرده كه در تفسير آيه شريفه «بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم» فرموده:
اين آيه، سزاوارترين آيه ای است كه آن را بلند بخوانند و اين، همان آيه است كه خداى تعالى در باره اش فرمود: «وَ إذَا ذَكَرتَ رَبَّكَ فِى القُرآنِ وَحدَهُ بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم وَلَّوا عَلَى أدبَارِهِم نُفُوراً». چه مشركان به تلاوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گوش مى دادند، همين كه مى خواند: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم»، پشت مى كردند و مى رفتند، و چون از اين آيه فارغ مى شد، باز بر مى گشتند.
مؤلف: اين معنا را، از منصور بن حازم، از امام صادق «عليه السلام» نيز روايت كرده. همچنين، قمى، آن را بدون ذكر اسم مبارك امام، در تفسير خود آورده.
و در الدرّ المنثور است كه بخارى، در تاريخ خود، از ابى جعفر محمّد بن على «عليهما السلام» روايت كرده كه گفت:
چرا بسم اللّه الرحمن الرحيم را از قرآن حاشا كرديد و آن را جزو قرآن نمى دانيد؟ با اين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، وقتى وارد منزلش مى شد و قريش نزدش جمع مى شدند، حضرت مى خواند: بِسمِ اللّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيم، و در خواندن آن صدايش را بلند مى كرد، قريش فرار مى كردند. خداوند اين آيه را فرستاد: «وَ إذَا ذَكَرتَ رَبَّكَ فِى القُرآنِ وَحدَهُ وَلَّوا عَلَى أدبَارِهِم نُفُوراً»، و طبق اين آيه «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»، جزو قرآن است.
و نيز در همان كتاب است كه ابن اسحاق و بيهقى، در كتاب دلائل، از زهرى روايت كرده اند كه گفت:
شنيدم از كسى كه مى گفت: ابوجهل و ابوسفيان و اخنس بن شريق به نماز رفتند كه ببينند رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، كه در آن موقع، در خانه اش در حال نماز است، چه مى گويد. هر كدام گوشه اى نشستند، به طورى كه هيچ يك از جاى ديگرى خبر نداشت. نشستند و گوش فرا مى دادند به نماز خواندن آن جناب، تا آن كه فجر طلوع كرده، متفرق شدند. در راه به هم برخوردند، يكديگر را ملامت كردند و گفتند: اين چه كارى است مى كنيد؟ اگر يكى از عوام با خبر شود، خيال مى كند كه ما هم مسلمان شده ايم.
آنگاه متفرق شدند تا شب بعد، باز هر يك به جاى ديشب خود برگشتند، به نماز خواندن آن جناب گوش مى دادند تا طلوع فجر شد. برخاستند و متفرق شدند، و در راه به يكديگر برخورده و همان حرف ديشب را به هم زدند، و متفرق شده. شب سوم، باز هر يك جاى خود را گرفته، گوش به آن جناب فرا دادند تا طلوع فجر شد. باز در مراجعت به يكديگر برخوردند، اين دفعه با هم عهد بستند كه ديگر چنين كارى نكنند.
صبح اخنس، نزد ابوسفيان آمده، پرسيد: بگو ببينم از اين جريان چه فهميدى؟ (آيا او را راستى پيغمبر يافتى يا نه)؟ گفت: به خدا قسم چيزهایى شنيدم كه همه را شناخته و غرض وى را از آن فهميدم، و چيزهاى ديگرى شنيدم كه نه خود آن ها را فهميدم و نه غرض وى را. اخنس گفت: من هم به همان خداى كه قسم خوردى، همين طور بودم.
از منزل ابوسفيان بيرون شده، به منزل ابوجهل رفت. از او پرسيد: رأى تو چيست؟ از آنچه در اين سه شب از محمّد شنيدى، چه فهميدى؟
گفت: من چيزها شنيدم. ما فرزندان عبدمناف، بر سرِ شرافت و آقایى نزاع داريم. ايشان مهمان نوازى مى كنند، ما هم مى كنيم، تا كار ما و ايشان به اين جا كشيد كه چون دو اسب مسابقه، در طراز هم شديم. حال ايشان وقتى ديدند نمى توانند گوى سبقت را در شرافت و آقایى بربايند، مدّعى شدند كه از ما پيغمبرى است كه از آسمان به سويش وحى مى شود، و تو هرگز نمى فهمى كه اين ها چه نقشه اى دارند؟ نه، به خدا سوگند ما به او ايمان نخواهيم آورد، و تصديقش نخواهيم كرد. اخنس از منزل او برخاست و برگشت.
و در مجمع البيان مى گويد: مشركان، اصحاب رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را در مكه آزار و اذيت مى كردند، و ايشان به آن جناب عرض مى كردند: اجازه بده تا با ايشان قتال و كارزار كنيم.
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى فرمود: من فعلا مأمور به قتال با ايشان نيستم، و آيه شريفه: «قُل لِعِبَادِى...» در اين باره نازل شد. (نقل از كلبى).
مؤلف: ما، در تفسير آيه شريفه، اشاره كرديم به اين كه: اين حرف با سياق آيات سازگار نيست - و خدا داناتر است.
آيات ۵۶ - ۶۵ سوره إسراء
قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً(۵۶)
أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَب وَ يَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ يَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَاب رَبِّك كانَ مَحْذُوراً(۵۷)
وَ إِن مِّن قَرْيَةٍ إِلّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً كانَ ذَلِك فى الْكِتَابِ مَسطُوراً(۵۸)
وَ مَا مَنَعَنَا أَن نُّرْسِلَ بِالاَيَاتِ إِلّا أَن كذَّب بهَا الاَوَّلُونَ وَ آتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظلَمُوا بهَا وَ مَا نُرْسِلُ بِالاَيَاتِ إِلا تَخْوِيفاً(۵۹)
وَ إِذْ قُلْنَا لَك إِنَّ رَبَّك أَحَاط بِالنَّاسِ وَ مَا جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتى أَرَيْنَاك إِلّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فى الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلّا طُغْيَاناً كَبِيراً(۶۰)
وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيس قَالَ ءَ أَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْت طِيناً(۶۱)
قَالَ أَرَءَيْتَك هَذَا الَّذِى كرَّمْت عَلىَّ لَئنْ أَخَّرْتَنِ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلا قَلِيلاً(۶۲)
قَالَ اذْهَب فَمَن تَبِعَك مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً(۶۳)
وَ استَفْزِزْ مَنِ استَطعْت مِنهُم بِصَوْتِك وَ أَجْلِب عَلَيهِم بخَيْلِك وَ رَجِلِك وَ شارِكْهُمْ فى الاَمْوَالِ وَ الاَوْلَادِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشيْطانُ إِلّا غُرُوراً(۶۴)
إِنَّ عِبَادِى لَيْس لَك عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَ كَفَى بِرَبِّك وَكيلاً(۶۵)
بگو آن الهه كه به غير خدا خدايانى مى پنداريد، صدا بزنيد و از آن ها حاجت بخواهيد كه مالك بلاگردانى از شما را نيستند، تا مكروه شما را برگردانيده، محبوبتان را بياورند. (۵۶)
آن هایى كه كفار به خدایی شان مى خوانند و خدا را مى خوانند و همه در جستجوى راهى به سوى پروردگار خويش اند تا كدام منزلتى نزديك تر به دست آورند، به رحمت او اميدوار و از عذاب او ترسانند كه عذاب پروردگارت لازم الاحترام است. (۵۷)
و هيچ قريه اى نيست مگر اين كه ما هلاك كننده آن قبل از قيامت و يا عذاب كننده آنيم، به عذابى شديد و اين در كتاب نوشته شده است. (۵۸)
و اگر آيات پيشنهادى كفار قريش را نفرستاديم، چيزى مانع ما نشد جز اين كه در امت هاى گذشته فرستاديم، تكذيبش كردند (همچنان كه) به قوم ثمود ناقه (اى كه خود خواسته بودند) را كه آيتى بينا كننده بود، داديم، پس به آن ظلم كردند و ما هر وقت آيات را بفرستيم، به منظور تخويف مى فرستيم. (۵۹)
و به ياد آور وقتى را كه به تو گفتيم پروردگارت احاطه به مردم دارد، و ما آن رؤيا كه به تو نشان داديم، جز به منظور آزمايش بشر قرارش نداديم. همچنين شجره اى كه در قرآن لعن شده كه تخويفشان مى كنيم، ولى هرچه مى كنيم، جز بيشتر شدن طغيانشان نتيجه نمى دهد، آن هم چه طغيان بزرگى. (۶۰)
(و نيز) به ياد آر آن زمان را كه به ملائكه گفتيم سجده بر آدم كنيد، همه سجده كردند، جز ابليس كه گفت: من سجده كنم براى كسى كه تو او را از گِل خلق كرده اى؟ (۶۱)
و نيز گفت: به من بگو ببينم موجود قحطى بود كه اين را بر من برترى دهى، اگر مرا تا روز قيامت عمر دهى، تمامى فرزندان او را، جز اندكى فريب داده، گمراه مى كنم. (۶۲)
پروردگارت فرمود: برو! هر كس از ايشان خواست پيروى تو كند، بكند كه جهنّم هم بزرگ است و جزایى كامل است. (۶۳)
با آواز خود، هرچه توانستى از ايشان بفريبى، بفريب و از مدارج كمال پایين بياور و تا آن جا كه مى توانى، لشگر سوار و پياده ات را بر سرشان بتازان و احاطه شان كن و در اموال و اولادشان شركت كن و وعده هاى دروغی شان بده. آرى، شيطان چيزى جز دروغ و فريب وعده شان نمى دهد. (۶۴)
همانا تو را بر بندگان (خاص) من تسلط نيست و تنها محافظت و نگهبانى خدا (آن ها را) كافى است. (۶۵)
در اين آيات، در باره مسأله توحيد، به گونه ديگرى احتجاج شده، و ربوبيت خدايانى كه مشركان مى پرستيدند، ابطال گرديده، و حاصلش اين است كه بت ها، قادر به رفع گرفتاری ها و برداشتن آن ها از پرستش كنندگان خود نيستند، بلكه آن ها در احتياج به خداى سبحان، مانند خود بت پرستان اند، كه همواره در جستجوى وسيله اى به درگاه خدا هستند، و رحمت او را اميدوار، و از عذاب او بيمناك اند.
و مسأله گرفتاری ها و هلاكت ها و عذاب ها همه به دست خداى تعالى است، و او در كتاب خود نوشته كه هر قريه اى را قبل از روز قيامت هلاك كند، و يا به عذاب شديدى مبتلا سازد، در بين امت هاى گذشته هم، همين معنا را اعمال كرده، براى هر امتى آيات و معجزات خود را مى فرستاده و چون كفر مى ورزيدند و آن را تكذيب مى كردند، دنبالش عذاب انقراض آور را مى فرستاده، ولى در امت آخرين، از آوردن آن معجزات كه دنبالش عذاب استيصال است، خوددارى كرد.
آرى، خداوند چنين خواست كه رفتار ايشان را با هلاكت تلافى نكند. چيزى كه هست، اصل فساد در ميان آنان، رو به پيشرفت است، و به زودى شيطان، همه شان را گمراه مى كند. آن وقت است كه وعده خدا در باره آنان محقق گشته و خدا هلاكشان مى سازد، و اين امرى است شدنى.
استدلال ديگرى بر نفى الوهيت خدايان مشركان
«قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشف الضُرِّ عَنكُمْ وَ لا تَحْوِيلاً»:
كلمه «زعم»، كه حرف اول آن به هر سه حركت خوانده مى شود، به معناى مطلق اعتقاد است، ليكن بيشتر در اعتقاد باطل استعمال شده، و به همين جهت از ابن عباس نقل مى كنند كه گفته: هر جا كلمۀ «زَعَمَ» در قرآن آمده، به معناى دروغ است.
كلمۀ «دُعَاء» و «نداء»، به يك معنا است، با اين تفاوت كه نداء در جایى است كه خواندن مستلزم صدا و آواز هم باشد، وليكن دعاء اعم است. حتى در جایئى هم كه دعوت و خواندنى به اشاره و يا غير آن صورت گيرد، استعمال مى شود.
و بعضى ها در فرق ميان آن دو گفته اند كه: «نداء»، خواندنى را گويند كه اسم خوانده شده، به زبان آورده نشود. (مثل اين كه در فارسى هم كسى را كه مى خواهند صدا بزنند، مى گويند: آهاى!) و تنها حروف نداء يعنى: «يا» و «أيا»، و يا امثال آن ها به كار رود. به خلاف دعاء كه به معناى صدا زدنى است كه اسم شخص خوانده شده هم، برده شود. مثلا گفته شود «اى حسن».
اين آيه، بر نفى الوهيت خدايان مشركان از اين راه استدلال مى كند كه آن ربّى كه مستحق پرستش است، ربّى است كه قادر بر رساندن منفعت و دفع ضرر باشد. چون داشتن چنين قدرتى، لازمۀ ربوبيت است. و خود مشركان هم، اين معنا را مى دانند و قبول دارند.
چيزى كه هست، اگر شريك هایى براى خدا گرفته و مى پرستيدند، به طمع نفع آن ها و از ترس ضرر آن ها است، و در همين جا به خطا رفته اند. زيرا اين شركاء، قادر بر رساندن نفع و دفع ضرر نيستند، پس الوهيت ندارند. شاهد نفع و ضرر نداشتن آن ها، اين است كه مشركان، آن ها را به اين اميد و به همين ترس مى پرستند، و تاكنون چنين خاصيتى از آن ها نديده اند.
و چطور مى توانند از پيش خود و مستقلا خاصيت بلاگردانى را داشته و حاجت برآورند و رفع پريشانى كنند، با اين كه خود آن ها مخلوق خدايند، و به اعتراف خود مشركان، در پى راهى و وسيله اى به درگاه خدا هستند، اميدوار رحمت او و بيمناك از عذاب اويند.
پس معلوم شد كه:
اولاً، مراد از جملۀ «الَّذِينَ زَعَمتُم مِن دُونِهِ»، مشركان است كه ملائكه و جنّ و يا انس را مى پرستيدند. چون مقصود ايشان از پرستش بت ها، تقرب به ملائكه و يا جنّ و انس بوده، و همچنين اگر آفتاب و يا ماه و يا ستارگان را مى پرستيدند، به همين منظور بوده كه به درگاه روحانيان آن ها كه از جنس ملائكه هستند، تقرب يابند.
علاوه بر اين، بت ها از آن نظر كه بت هستند، حقيقتا چيزى نيستند كه قابل پرستش باشند. همچنان كه فرمود: «إن هِىَ إلّا أسمَاءٌ سَمَّيتُمُوهَا أنتُم وَ آبَائُكُم: اين ها، جز اسمائى كه پدرانتان و يا خودتان ناميده اند، چيز ديگرى نيستند».
و امّا آن هایى كه از چوب و يا فلزى ساخته شده اند كه جز جماد بى جان چيز ديگرى نيستند، و با ساير جمادات فرقى ندارند، و سجده در برابر آن ها با سجده در برابر ساير چوب ها و ساير سنگ ها فرقى ندارد. پس بت بودنشان از جهت سنگ و چوب بودن نيست.
و ثانياً، روشن شد كه: مراد از نفى قدرت آن ها، اين است كه مستقلا و بدون احتياج به خداى سبحان قادر نيستند، به دليل اين كه در آيه بعد مى فرمايد: «أُولَئِكَ الَّذِينَ يَدعُونَ يَبتَغُونَ إلَى رَبِّهِمُ الوَسِيلَةَ...».
چند وجه ديگر، در بيان مراد از مالك نفع و ضرر نبودن بت ها
بعضى از مفسران گفته اند: گويا مراد از مالك ضرر و نفع نبودن بت ها، اين است كه قدرت تامّ و كامل ندارند، و گرنه مشركان اقرار دارند كه قدرت خدايان دروغى از ناحيه خداست. آرى، مشركان اين معنا را انكار ندارند كه شركاء و بت ها به جميع صفاتشان مخلوق خدايند، و صفات خدا كاملتر و قوى تر از صفات بت ها است.
اين معنا كه معلوم شد استدلال آيه كاملا تمام گشته، مشركان مجاب مى شوند، و گرنه قدرت نداشتن ملائكه و جنّ كه مورد پرستش مشركان هستند، خيلى روشن نيست، و دليل روشنى نداريم كه به طور مطلق، جنّ و ملك هيچ قدرتى ندارند.
و اگر بگویى: دليلش اين است كه مشركان دست به دامن جنّ و ملك مى شوند، و اجابتى نمى بينند. جواب مى دهيم: ما مسلمان ها هم، دست به دامن خدا مى شويم و دعاهايمان مستجاب نمى شود.
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه اصلا قدرتى بر نفع و ضرر ندارند و استدلال مى كنند به دليل اشعری ها كه مى گويند تمامى ممكنات در ابتداى تكوينشان مستند به خدايند. و ما در پاسخ آنان مى گوييم: جنّ و انس و ملائكه، هر چند كه الآن قدرت دارند، ليكن در آغاز هم خودشان و هم قدرتشان مستند به خدايند. پس در حقيقت مستقلا هيچ قدرتى ندارند.
وليكن هر چند كه قرآن براى ملائكه و جنّ اثبات انواع قدرت مى كند، آن هم نه در يك آيه و دو آيه، بلكه در آيات بسيارى كه نمى توان تأويلش كرد، ولى در عين حال، حقيقت قدرت را در نظائر آيه «أنَّ القُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً» به خدا اختصاص مى دهد.
و از اين جا مى فهميم كه غير خدا، اگر چيزى يا كسى قدرتى دارد، قدرتش از قدرت خدا نشأت گرفته است. يعنى خدا او را قادر ساخته است، و اگر چيزى را مالك است، خداوند تمليكش كرده. پس احدى نيست كه در قدرت و ملكى مستقل باشد، مگر خود او، و قدرت و ملك هایى كه در دست ديگران است، عاريتى مى باشد و تأثيرش نيز بستگى به اذن خدا و مشيت او دارد.
بنابراين، نمى توان احتجاج آيه شريفه را منوط بر اين دانست كه ملائكه و جنّ و انس، كه مورد پرستش بت پرستان قرار گرفته اند، اصلا قدرت ندارند، بلكه حجت مزبور، مبتنى بر اين است كه خدايان، مستقل در ملك و قدرت نيستند، و در هرچه دارند، مثل خود پرستش كنندگانشان محتاج به خدايند، و به درگاه او روانند، و اگر بت پرستان اين خدايان را مى خوانند، از آن جایى كه دعا متوجه قدرت مستقل مى شود، نه به قدرت كسى كه قدرتش و ملكش به تمليك ديگرى است. پس در حقيقت، دعا و مسئلت ايشان هم متوجه درگاه خداى تعالى است، و در حقيقت از او مى خواهند، نه از بت ها.
و اما به اين سخن مفسر كه گفت: «دليلى واضح و روشن نداريم كه ملائكه و جنّ مطلقا قدرت نداشتند، زيرا اگر استدلال كنى بر اين كه مشركان دست به دامن آن ها (ملائكه و جنّ) مى شوند و اجابتى نمى بينند، جواب مى دهيم: ما مسلمان ها هم دست به دامن خدا مى شويم و دعايمان مستجاب نمى شود، و اين دليل بر اين نيست كه خداوند قدرت ندارد. جوابش را خداى تعالى در كلام خود داده، تا ديگر كسى چنين معارضه اى نكند».
توضيح اين كه: خداى تعالى، كه گفتارش حق است، فرموده: «أُجِيبُ دَعوَةَ الدَّاعِ إذَا دَعَانِ»، و نيز فرموده: «أُدعُونِى أستَجِب لَكُم»، و اين گفتار خود را به هيچ قيدى مقيد نكرد. در نتيجه فهماند كه وقتى عبد با حالت جدى دعا كند و با دعا بازى نكند و قلبش در دعا متوجه كسى جز خدا نباشد، بلكه از غير خدا قطع و متوجه و ملتجى به درگاه او شود، البته او هم دعايش را مستجاب مى سازد.
آنگاه در ذيل آيات مورد بحث، انقطاع مزبور را به عنوان متمم حجت بيان نموده و فرموده است: «وَ إذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى البَحرِ ضَلَّ مَن تَدعُونَ إلّا إيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّيكُم إلَى البَرِّ أعرَضتُم». يعنى: شما در هنگام برخورد با پيشامدهاى دريایى، به طور كلى از هر چيزى منقطع گشته، با راهنمایى فطرتتان متوجه درگاه پروردگار مى شويد، و خدا دعاى شما را اجابت نموده و به سوى خشكى نجاتتان مى دهد.
و از احتجاج مزبور، چنين استفاده مى شود كه: وقتى اميد بنده اى از هر چيز و هر كس منقطع گردد و از صميم دل و قلبى فارغ و سالم رو به درگاه خدا ببرد، خداوند دعايش را مستجاب مى كند.
در حالى كه اگر توجه خود را از درگاه خدا منقطع ساخته و رو به سوى غير خدا آورد، هرچه هم از صميم قلب دعا كند، دعايش را مستجاب نمى كند. البته نه اين كه مى تواند و نمى كند، بلكه نمى تواند مستجاب كند.
و با اين حال ديگر جایى براى معارضه مذكور نمى ماند. براى اين كه اين تفاوت براى ايشان وجدانى است كه هرچه خدايان خود را بخوانند، دعايشان را مستجاب نمى كند، ولى اگر در دريا سرگردان شوند، و به شرف غرق برسند، و خداى را بخوانند، خداوند نجاتشان مى دهد، و به خشكی شان مى رساند، و اين معنا را خودشان هم اعتراف دارند. مسأله دريا مثال بارزى بود كه به عنوان نمونه آورديم، و گرنه مسلمانان اگر در خشكى هم به اين طور كه در دريا او را مى خوانند، بخوانند، قطعا نااميد نمى گردند.
خداى تعالى هم، در كلام خود، ميان دعاى مشركان به درگاه بت ها و دعاى مسلمين به درگاه خداى سبحان مقابله نينداخته بود تا مشركان برگردند و به عنوان معارضه بگويند هر دو قسم دعا در مستجاب نشدن مشترك اند، بلكه قرآن كريم، مقابله را ميان دعاى مشركان به درگاه بت ها و دعاى ايشان به درگاه خداى سبحان انداخته بود، كه در صورت نااميدى از هر چيز و انقطاع ساير اسباب، رو به آن درگاه نهاده، دعايشان هم مستجاب مى شود.
نكته جالبى كه در اين احتجاج به كار رفته، اين است كه: حجّت مزبور را با واسطه رسول گرامی اش القاء كرده و فرموده: «تو به ايشان بگو»، تا اگر مشركان با او مناقشه كردند و گفتند در مستجاب نشدن دعا اين خدايان و خداى تو، مثل هم اند، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» خداى را بخواند و مستجاب بشود، تا معارضه مشركان باطل گردد.
«أُولَئك الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَب...»:
كلمۀ «أُولَئِكَ»، مبتداء و كلمۀ «الَّذِينَ»، صفت آن و جملۀ «يَدعُونَ»، صله آن صفت و ضمير صله عايد به مشركان است، و جملۀ «يَبتَغُونَ»، خبر مبتداى «أُولَئِكَ» است، و ضمير جمعى كه در آن است و همچنين هر چه ضمير جمع تا به آخر آيه هست، همه به «أُولَئِكَ» بر مى گردد، و جملۀ «أيُّهُم أقرَب»، بيان وسيله جویى است. چون كلمۀ «إبتغاء»، به معناى فحص و پرستش است. اين است آنچه كه از سياق بر مى آيد.
و «وسيله»، به طورى كه تفسيرش كرده اند، به معناى توسل و تقرب است، و چه بسا در معناى آلت توسل و تقرب استعمال شود، و شايد معناى دوم با سياق مناسب تر باشد. چون دنبال كلمۀ «وسيله»، جملۀ «أيُّهُم أقرَب» قرار گرفته، كه با معناى دوم سازگارتر است.
توضيح اين كه: آلهه دروغين، خود در جستجوى وسيله به سوى پروردگارشان هستند
و معنا (و خدا داناتر است) اين است كه: اين ملائكه و جنّ و انس كه مشركان معبودشان خوانده اند، خودشان براى تقرب به درگاه پروردگار خود وسيله مى خواهند تا به او نزديكتر باشند و راه او را بروند، و به كارهاى او اقتداء كنند. همه اميد رحمت از خدا دارند و در تمامى حوائج زندگى و وجودشان به او مراجعه مى كنند، از عذاب او بيمناك اند، از او مى ترسند و معصيتش نمى كنند، در حالى كه عذاب پروردگارت محذور است و بايد از آن دورى جست.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |