تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
«وَ إِذَا رَآك الَّذِينَ كفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَك إِلّا هُزُواً أَهَذَا الَّذِى يَذْكرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُم بِذِكرِ الرَّحْمَانِ هُمْ كافِرُونَ»:
كلمه «إن» در اين آيه نافيه است، و مراد از اين كه فرمود: «إن يَتَّخِذُونَكَ إلّا هُزُواً»، اين است كه منظور مشركان از معاشرت با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را منحصر در استهزاى به آن جناب كند، و خلاصه معنا اين است كه ايشان جز مسخره كردن تو، منظور ديگرى از آمد و شد با تو ندارند.
و تقدير جملۀ «أهَذَا الَّذِى يَذكُرُ آلِهَتَكُم»، «يَقُولُونَ أهَذَا...»، و يا «قَائِلين أهَذَا الَّذِى...» است، و اين جمله حكايت استهزايى است كه ايشان مى كردند، و استهزايشان همين است كه نام او را نبردند، و با ذكر وصف، به وى اشاره كردند. و مقصودشان از اين كه گفتند: «آيا اين است كه خدايان شما را ياد مى كند»؟ اين است كه خدايان شما را به بدى ياد مى كند. و نيز اگر نام آن جناب را نبردند، منظورشان احترام از خدايان خود بوده، نظير كلام مشركان زمان ابراهيم كه مى گفتند: «سَمِعنَا فَتىً يَذكُرُهُم يُقَالُ لَهُ إبرَاهِيم».
و جملۀ «وَ هُم بِذِكرِ الرَّحمَانِ هُم كَافِرُون»، در موضع حال است، از ضمير در «إن يَتَّخِذُونَكَ»، يا حال است از فاعل «يَقُولُون» - كه گفتيم در تقدير است - و اين به ذهن نزديك تر است.
و حاصل كلام، اين است كه: مشركان به تعصب و حمايت از آلهه خود بر تو خشم مى گيرند. چون تو درباره آن ها مى گويى نفع و ضررى ندارند - با اين كه سخن حقى مى گويى - مع ذلك جز با استهزاء و اهانت پاسخت نمى گويند. براى خدا غيرت به خرج نمى دهند، كه چرا مردم نسبت به ياد خدا كافرند؟ چون خودشان همان كفارند.
و مراد از «ذكر رحمان»، ياد خداى تعالى است، به اين كه خدايى رساننده هر رحمت، و منعم هر نعمت است، و لازمه اين، ربّ بودن او است، و لازمه ربّ بودنش، وجوب عبادت او است.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از «ذكر»، قرآن است، و ذكر الرحمان، يعنى قرآن رحمان، و معناى آيه اين است كه: وقتى كفار، يعنى مشركان تو را مى بينند با تو معامله اى جز استهزاء و سخريه ندارند، به يكديگر مى گويند: اين است كسى كه آلهه شما را به بدى ياد مى كند، و هر وقت به ياد آلهه خود مى افتند، تعصب براى آن ها به خرج مى دهند، و حال آن كه به ياد خدا كافرند، و كفر به ياد خدا را جرم نمى دانند.
«خُلِقَ الإنسانُ مِنْ عَجَلٍ سأُورِيكُمْ آيَاتى فَلا تَستَعْجِلُونِ»:
گويا مشركان به خاطر كفرشان به دعوت نبوى هر وقت آن حضرت را مى ديدند، استهزاء مى كردند، و اين زيادى بر كفر و عتوشان بود، و معلوم است كه استهزاء به هر چيزى، وقتى استهزاء است كه آن چيز را شوخى و غير جدّى بداند، تا غير جدّى در مقابل غير جدّى قرار گيرد، وليكن خداى تعالى استهزاى آنان را جدّى و غير هزل گرفته، و در نتيجه ارتكاب آن را بعد از ارتكاب به كفر، متعرض شدن عذاب الهى دانسته بعد از تعرض، و آن را استعجال در عذاب شمرده، و خبر داده كه به زودى آيات عذاب را نشانشان مى دهد.
پس اين كه فرمود: «خُلِقَ الإنسَانُ مِن عَجَلٍ»، كنايه است از زيادى عجله انسان، و بلوغ آن به نهايت درجه اش، آن قدر كه گويى اصلا آدمى از عجله خلق شده، و غير از عجله چيزى نمى شناسد. نظير اين كه مى گويند: فلانى، همه اش خير است، و يا سراپا شر است، و يا فلانى از خير خلق شده، و يا فلانى آب و گلش با شرّ خمير شده، و اين طور تعبير، بليغ تر از اين است كه بگوييم: چقدر فلانى عجول است، و اين كلام در مورد تعجب آمده، و نيز خواسته است نسبت به امر مشركان بى اعتنايى كند و بفرمايد: اگر آن ها عجله مى كنند، ما عجله اى نداريم. چون از دست ما نمى گريزند، و تلافى ما فوت نمى شود.
از آيه بعدى به دست مى آيد كه مراد از «ارائه آيات» (نشان دادن) در جملۀ «سَأُورِيكُم آيَاتِى»، عذاب به آتش دوزخ است، و آيه بعدى اين است كه مى فرمايد: «لَو يَعلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ...».
«وَ يَقُولُونَ مَتى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ...»:
گويندگان اين حرف همان كفارند، و مخاطبان در اين آيه، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنان اند، و مقتضاى ظاهر اين بود كه بگويند: «إن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِين: اگر از راست گويانى»، ولى اين طور نگفتند، بلكه گفتند: «اگر از راستگويانيد»، تا رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را به خيال خود بيشتر در فشار بگذارند، و از او چيزى بخواهند كه قادر بر انجام آن نباشد، و علاوه بر آن، مؤمنان را هم گمراه نموده، عليه آن جناب بشورانند، و منظورشان از وعد، همان تهديدى است كه در آيه قبلى بود، و آيه بعدى هم آن را تفسير نموده مى فرمايد:
«لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَن ظهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنصرُونَ»:
كلمۀ «لَو»، براى تمنا و آرزو است، و كلمۀ «حين» - به طورى كه گفته اند - مفعول كلمۀ «يَعلَمُ» است، و جملۀ «لَا يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لَا عَن ظُهُورِهِم»، معنايش اين است كه: نمى توانند آن عذاب را وقتى كه ايشان را مى گيرد، از خود دفع كنند. چون از پشت و رويشان (كنايه است از احاطه)، فرايشان مى گيرد.
و جملۀ «وَ لَا هُم يُنصَرُون»، عطف است بر جمله قبلی اش. چون برگشت معنايش به ترديد به مقابله است، و معنايش اين است كه: نه مستقلا مى توانند آتش دوزخ را از خود دفع كنند، و نه به يارى كسى.
و اين آيه، در محل جواب از سؤال از موعد است، و معنايش اين است كه: اى كاش كسانى كه كافر شدند، مى دانستند كه چه روزى در پيش دارند. روزى كه نمى توانند از پيش رو و از پشت سر، نه به استقلال و نه به يارى كسى، عذاب آتش را از خود دفع دهند.
تهديد كافران استهزاء كننده به آتشى كه ناگهانى مى آيد و...
«بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتهُمْ فَلا يَستَطِيعُونَ رَدَّهَا وَ لا هُمْ يُنظرُونَ»:
ظاهر سياق اقتضا دارد كه فاعل ((تاتيهم (( ضميرى باشد كه به كلمه ((نار(( بر مى گردد، نه ضميرى كه به كلمه ((ساعت (( بر مى گردد، همچنان كه بعضى از مفسرين هم همين را گفته اند.
و اين جمله اضراب از جمله ((لا يكفون (( است كه در آيه قبلى قرار داشت ، نه از جمله مقدر، تا بخواهد بگويد ((آيات بر حسب اقتراح و دلخواه آنان نمى آيد بلكه ناگهانى فرا مى رسد((، و نه از جمله ((لو يعلم الذين كفروا((، همچنان كه بعضى گفته اند، و كلمه ((لو(( را در معناى نفى گرفته تقدير را چنين دانسته اند كه : ((كفار از آن روز خبر ندارند، بلكه آن روز ناگهانى مى رسد(( براى اينكه هيچ يك از اين دو معنا موافق با سياق نيست .
و معناى آمدن آتش به طور ناگهانى ، اين است كه نمى دانند از كجا مى آيد و به ايشان احاطه پيدا مى كند، و همين معنا لازمه آن توصيفى است كه خداى تعالى از آتش دوزخ كرده و فرموده : ((نار اللّه الموقده التى تطلع على الافئده (( و يا فرموده : ((فاتقوا النار التى وقود ها الناس (( و يا فرموده : ((انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم ((
و معلوم است كه آتشى كه چنين وصفى دارد باطن انسان را مانند ظاهرش فرا مى گيرد، و شمولش نسبت به باطن كمتر از ظاهر نيست ، و مانند آتش دنيا نيست كه متوجه تنها ظاهر بدن مى شود، و در نتيجه از يكسو متوجه مى شود، و ظاهر را قبل از باطن مى سوزاند، و نيز در نتيجه مهلتى مى دهد كه انسان از يك سوى ديگر فرار كند، و يا چاره اى بينديشد، و يا جا خالى بدهد، و يا حائلى ميان خود و آن به وجود آورد، و يا بر كسى پناهنده شود، ولى آتش دوزخ چنين نيست ، بلكه همانطور كه جان آدمى با آن است ، آن آتش هم با آدمى است ، همانطور كه نمى توان جان را به طرفى نهاده خود به طرفى ديگر رفت ، آتش دوزخ نيز چنين است ، و ميان آدمى و آن اختلاف جهت نيست ، و مهلت هم نمى پذيرد، و مسافتى ميان آدمى و آن نيست ، و وقتى فرا مى رسد جز حيرت و حسرت هيچ چاره اى ديگر براى كسى نمى ماند
پس معناى آيه و خدا (داناتر است ) اين است كه : نمى توانند آتش را از پيش رو، و از پشت سر خود دفع كنند بلكه وقتى مى رسد از جايى مى رسد كه خودشان هم نمى دانند، و ناگهانى هم مى رسد، و ديگر نمى توانند آن را رد نموده و يا از آمدنش مهلت بگيرند.
«وَ لَقَدِ استهْزِىَ بِرُسلٍ مِّن قَبْلِك فَحَاقَ بِالَّذِينَ سخِرُوا مِنهُم مَّا كانُوا بِهِ يَستهْزِءُونَ»:
در مجمع البيان گفته : فرق ميان ((سخريه (( و ((هزء((، اين است كه سخريه در معناى ذلت خواهى است ، چون تسخير به معناى ذليل و رام كردن است ، و اما هزء، به معناى پائين
آوردن قدر شخص است به وسيله زبان و كلمه ((حيق (( به معناى حلول است ، و مراد از ((ما كانوا به يستهزون (( عذاب است ، در اين آيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تسليت ، و كفار را تهديد مى كند.
«قُلْ مَن يَكلَؤُكم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ مِنَ الرَّحمَانِ بَلْ هُمْ عَن ذِكرِ رَبِّهِم مُّعْرِضونَ»:
كلمه ((يكلوكم (( از كلائه ، به معناى حفظ است ، و معنايش اين است كه : از ايشان بپرس چه كسى است كه شما را از رحمان حفظ كند، اگر او بخواهد عذابتان كند؟ و كلمه ((بل (( بعد از اين دستور، اعراض از تاءثير موعظه است ، يعنى موعظه و انذار فائده اى ندارد، چون ايشان از ذكر پروردگارشان (قرآن )، روى گردانند، و به آن اعتنايى ندارند، و نمى خواهند به آن گوش دهند. بعضى گفته اند: مراد از ذكر، مطلق موعظه و استدلال است ، نه خصوص قرآن .
«أَمْ لهَُمْ ءَالِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِّن دُونِنَا لا يَستَطِيعُونَ نَصرَ أَنفُسِهِمْ وَ لا هُم مِّنَّا يُصحَبُونَ»:
كلمه ((ام (( به اصطلاح علم نحو منقطعه است ، و استفهام در آيه ، انكارى است ، و دو جمله ((تمنعهم (( و ((من دوننا(( هر دو صفت آلهه است ، و معناى آيه اين است : بلكه سؤ ال كن آيا آلهه اى غير ما دارند كه ايشان را از عذاب ما حفظ كند؟.
«لا يستطيعون نصر انفسهم ...»: - اين جمله تعليل نفى است كه از استفهام انكارى قبل استفاده مى شود، و به همين جهت اين جمله به فصل آمد، نه به وصل ، و تقدير آن اين است كه : نه ، ايشان آلهه اى اين چنين ندارند، و چون آنچه آنان آلهه اش ناميده اند، نمى توانند خود را يارى كنند، به اين معنا كه بعضى بعضى ديگر را يارى كنند و يا از عذاب ما پناه دهند و حفظ كنند، تا چه رسد به اينكه پرستندگان خود را كه همان مشركين هستند يارى كنند، و يا پناه دهند.بعضى گفته اند: ضماير جمع در آيه شريفه همه به مشركين بر مى گردد، ولى سياق از چنين تفسيرى ابا دارد.
«بَلْ مَتَّعْنَا هَؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ...»:
اين جمله باز اعراض از آيه قبلى است ، همچنان كه جمله ((بل هم عن ذكر ربهم معرضون ((، اضراب از آيه قبليش بود، و مضامين همه به طورى كه ملاحظه مى كنيد قريب به هم است .
«حتى طال عليهم العمر» - اين جمله غايت و منتهى اليه تمتع و زندگانى است كه از مدلول جمله قبلى استفاده مى شد و تقدير كلام اين است كه : ((بلكه ما اين مشركين و پدرانشان را عمر داديم و اين تمتع همچنان دوام ياف ت تا عمرشان طولانى شد، پس دچار غرور گشته خداى را فراموش كرده و از عبادت او اعراض نمودند و جامعه قريش مشرك همينطور بودند، زيرا ايشان بعد از پدر بزرگشان حضرت اسماعيل در حرم امن مكه وطن كردند، و به انواع نعمت ها متنعم بودند، تا جايى كه بر مكه مسلط شده و قوم جرهم را از آنجا بيرون راندند، و دين پدر خود ابراهيم را فراموش نموده ، بت پرست شدند.
«افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها» - مناسب تر با سياق اين است كه مراد از ((نقص ارض از اطراف آن (( انقراض بعضى امم ساكن آن باشد، چون براى هر امتى در زمين اجل و مهلتى است كه فرمود: ((ما تسبق من امه اجلها و ما يستاخرون (( قبلا هم اشاره به اين معنا گذشت كه مراد از طول عمر ايشان ، طول عمر جامعه ايشان است .
و معناى آيه اين است كه : آيا نمى بينيد كه زمين (يعنى جمعيت آن ) را رو به نقصان نهاده امتى بعد از امت ديگر در آن منقرض مى شود، و امر خدا آنان را هلاك مى كند، آيا اينان چه كسى را دارند از هلاكت جلوگيرشان شود؟ آيا اگر خداى تعالى عذاب و يا هلاكت را خواسته باشد، و يا خواسته باشد كه منقرضشان كند، ايشان بر خدا غلبه مى كنند؟!.
در سابق يعنى در تفسير سوره رعد، در ذيل آيه اى كه نظير اين آيه بود بحثى گذشت كه بدانجا مراجعه فرماييد، اين را نيز بدانيد كه در اين آيه وجوهى از التفات به كار رفته كه چون روشن بود متعرض بيانش نشديم .
«قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكم بِالْوَحْىِ وَ لا يَسمَعُ الصمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ»:
يعنى آنچه شما را انذار مى كند، وحى الهى است ، و در آن هيچ ترديدى نيست ، و اگر در شما اثرى نمى گذارد با اينكه منظور از آن هدايت شما است ، به خاطر اين است كه شما دچار كرى شده ايد و انذار را نمى شنويد، پس نقص از ناحيه شما است نه از ناحيه قرآن .
«وَ لَئن مَّستْهُمْ نَفْحَةٌ مِّنْ عَذَابِ رَبِّك لَيَقُولُنَّ يَوَيْلَنَا إِنَّا كنَّا ظالِمِينَ»:
كلمه ((نفحه (( به معناى وقعه اى از عذاب است ، و مراد اين است كه انذار با آيات قرآن به حال ايشان سودى ندارد، بلكه اينان محتاج به نفحه اى از عذابند تا بيچاره شوند، آن وقت ايمان آورده به ظلم خود اعتراف كنند.
«وَ نَضعُ الْمَوَازِينَ الْقِسط لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلا تُظلَمُ نَفْسٌ شيْئاً»:
كلمه ((قسط(( به معناى عدل است ، و آيه شريفه عطف بيان براى موازين ، و يا صفت آن است كه اگر آن را صفت بگيريم ، بايد مضافى در آن تقدير بگيريم و تقدير آن را ((و نضع الموازين ذوات القسط(( بدانيم ، و اما اينكه معناى ترازوى عدل نصب كردن چيست در تفسير سوره اعراف گذشت .
«و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها» - ضمير در ((و ان كان (( به عمل موزون كه از كلمه ((ميزان (( استفاده مى شود بر مى گردد، يعنى و اگر چه آن عمل موزون به مقدار سنگينى خردلى باشد آن را مى آوريم ، و ما براى حساب كشى كافى هستيم ، و دانه خردل در اينجا به عنوان مثال ذكر شده و مبالغه در دقت ميزان را مى رساند كه حتى به كوچكى و ناچيزى خردل هم رسيدگى مى كند و در اين تعبير اشاره به اين نيز هست كه وزن يكى از شؤ ون حساب است .
بحث روايتى (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )
در الدر المنثور است كه ابن منذر از ابن جريح روايت كرده كه گفت : وقتى جبرئيل خبر مرگ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به وى داد عرضه داشت پروردگارا پس تكليف امتم چيست ؟ خطاب آمد: ((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد....((
مؤ لف: سياق آيات كه سياق عتاب است با اين روايت سازگار نيست ، علاوه بر اين ، اين سؤال با شاءن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نمى سازد، از اين هم كه بگذريم، لابد خبر مرگ را در آخر عمر آن جناب داده اند، و حال آنكه سوره مورد بحث ما از سوره هاى مكى است ، كه در اوائل بعثت نازل شده.
و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم ، از سدى روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به ابى سفيان و ابى جهل گذشت ، و ديد كه مشغول صحبتند، و چون ابوجهل آن جناب را ديد، خنديد و به ابى سفيان گفت : اين است پيغمبر بنى عبد مناف ؟ ابو سفيان عصبانى شد، كه چرا شما نمى توانيد ببينيد كه از بنى عبد مناف پيغمبرى مبعوث شود؟
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين دفاع را از ابى سفيان شنيد، و دلگرم شده ، به ابى جهل برگشت و آنچه مى خواست به او گفت ، و او را تهديد نمود، و در آخر فرمود: من مى دانم كه تو از لجبازيت دست بر نمى دارى ، تا آنچه بر سر عمويت آمد بر سر تو نيز بيايد، و آنگاه به
ابى سفيان گفت : تو هم اين را بدان كه آنچه گفتى به خاطر دفاع از من نبود، بلكه به خاطر تعصبى بود كه به دودمان خود دارى ، پس اين آيه نازل شد: ((و اذا راك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا....((
مؤ لف : اين روايت مانند روايت قبليش با آيه شريفه آنطور كه بايد انطباق ندارد.
و در مجمع البيان آمده كه از ابى عبد اللّه ، امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه وقتى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) مريض شد و برادرانش به عيادتش آمده ، پرسيدند حالت چطور است يا اميرالمؤ منين ؟ فرمود: بسيار بد، گفتند: از مثل شما توقع نمى رفت چنين پاسخى بدهيد. فرمود خداى تعالى فرموده است : ((و نبلوكم بالشر و الخير فتنه - شما را به خير و شر آزمايش مى كنيم ((، كه مراد از خير، سلامتى و غنا است ، و مراد از شر، مرض و فقر است .
و نيز در مجمع البيان در ذيل آيه : ((افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها(( گفته است : بعضى گفته اند: مقصود از آن نقص زمين به مرگ علما است ، و اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) هم روايت شده ، كه فرمود: نقصان زمين ، رفتن علما است .
مؤ لف : در تفسير سوره اعراف گفتارى در معناى اين حديث گذشت .
و در توحيد از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى در پاسخ كسى كه از آن جناب از معناى آياتى كه بر وى مشتبه شده بود پرسش كرده بود، فرمود: اما آيه شريفه ((و نضع الموازين القسط ليوم القيمه فلا تظلم نفس شيئا(( مقصود از آن ميزان عدل است كه روز قيامت خلايق با آن مؤ اخذه مى شوند و خداوند در ميان خلايق نسبت به يكديگر با آن حكم مى كند و جزاء مى دهد.
و در كتاب معانى به سند خود كه به هشام مى رسد روايت كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم معناى آيه ((و نضع الموازين القسط ليوم القيمه فلا تظلم نفس شيئا(( چيست ؟ فرمود موازين قسط، انبيا و اوصياى ايشانند.
مؤ لف : اين روايت را كافى هم به سند خود ولى به طور رفع از آن جناب آورده و ما روايات ديگرى در تفسير سوره اعراف آورديم و تا آن جا كه برايمان ميسور بود پيرامون آنها بحث كرديم .
آيات ۴۸ - ۷۷ سوره انبياء
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى وَ هَرُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِيَاءً وَ ذِكْراً لِّلْمُتَّقِينَ(۴۸) الَّذِينَ يخْشوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَ هُم مِّنَ الساعَةِ مُشفِقُونَ(۴۹) وَ هَذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَهُ أَ فَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(۵۰) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَلِمِينَ(۵۱) إِذْ قَالَ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتى أَنتُمْ لهََا عَكِفُونَ(۵۲) قَالُوا وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا لهََا عَبِدِينَ(۵۳) قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكمْ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ(۵۴) قَالُوا أَ جِئْتَنَا بِالحَْقِّ أَمْ أَنت مِنَ اللَّعِبِينَ(۵۵) قَالَ بَل رَّبُّكمْ رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ الَّذِى فَطرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذَلِكم مِّنَ الشهِدِينَ(۵۶) وَ تَاللَّهِ لاَكيدَنَّ أَصنَمَكم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ(۵۷) فَجَعَلَهُمْ جُذَذاً إِلا كبِيراً لهَُّمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ(۵۸) قَالُوا مَن فَعَلَ هَذَا بِئَالِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظلِمِينَ(۵۹) قَالُوا سمِعْنَا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَهِيمُ(۶۰) قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْينِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشهَدُونَ(۶۱) قَالُوا ءَ أَنت فَعَلْت هَذَا بِئَالهَِتِنَا يَإِبْرَهِيمُ(۶۲) قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كبِيرُهُمْ هَذَا فَسئَلُوهُمْ إِن كانُوا يَنطِقُونَ(۶۳) فَرَجَعُوا إِلى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظلِمُونَ(۶۴) ثمَّ نُكِسوا عَلى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْت مَا هَؤُلاءِ يَنطِقُونَ(۶۵) قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُكمْ شيْئاً وَ لا يَضرُّكُمْ(۶۶) أُفٍ لَّكمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ(۶۷) قَالُوا حَرِّقُوهُ وَ انصرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كنتُمْ فَعِلِينَ(۶۸) قُلْنَا يَنَارُ كُونى بَرْداً وَ سلَماً عَلى إِبْرَهِيمَ(۶۹) وَ أَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَهُمُ الاَخْسرِينَ(۷۰) وَ نجَّيْنَهُ وَ لُوطاً إِلى الاَرْضِ الَّتى بَرَكْنَا فِيهَا لِلْعَلَمِينَ(۷۱) وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسحَقَ وَ يَعْقُوب نَافِلَةً وَُكلاً جَعَلْنَا صلِحِينَ(۷۲) وَ جَعَلْنَهُمْ أَئمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيرَتِ وَ إِقَامَ الصلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكوةِ وَ كانُوا لَنَا عَبِدِينَ(۷۳) وَ لُوطاً ءَاتَيْنَهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نجَّيْنَهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتى كانَت تَّعْمَلُ الخَْبَئث إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سوْءٍ فَسِقِينَ(۷۴) وَ أَدْخَلْنَهُ فى رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصلِحِينَ(۷۵) وَ نُوحاً إِذْ نَادَى مِن قَبْلُ فَاستَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكرْبِ الْعَظِيمِ(۷۶) وَ نَصرْنَهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِئَايَتِنَا إِنهُمْ كانُوا قَوْمَ سوْءٍ فَأَغْرَقْنَهُمْ أَجمَعِينَ(۷۷)
ما به موسى و هارون فرقان داديم (وسيله جدا كردن حق از باطل ) با نور و آنچه مايه يادآورى براى پرهيزكاران است (۴۸)
همان كسانى كه از پروردگار خويش در غيب مى ترسند و خود از روز رستاخيز هراسانند (۴۹)
اين كتاب پر بركتى است كه نازلش كرده ايم چرا شما منكرآن هستيد (۵۰)
و به تحقيق كه ما در گذشته به ابراهيم آن رشدى را كه مى توانست داشته باشد داديم و ما داناى حال او بوديم (۵۱)
وقتى به پدر و به قومش گفت : اين تصويرها چيست كه به عبادت آنها كمر بسته ايد؟ (۵۲)
گفتند: پدران خويش را پرستشگر آنها يافتيم (۵۳)
گفت : شما با پدرانتان در ضلالتى آشكارا بوده ايد (۵۴)
گفتند آيا به حق سوى ما آمده اى يا تو نيز از بازيگرانى ؟ (۵۵)
گفت : نه ، بلكه پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمين است كه ايجادشان كرده است و من بر اين مطالب گواهى مى دهم (۵۶)
به خدا سوگند پس از آنكه پشت كنيد و برويد، در كار بتهايتان حيله اى مى كنم (۵۷)
و بتان را قطعه قطعه كرد، مگر بزرگشان را شايد به او مراجعه كنند (۵۸)
گفتند: چه كسى با خدايان ما چنين كرده كه هر كه بوده از ستمگران بوده است (۵۹)
گفتند شنيديم جوانى هست كه ابراهيمش نامند و او بتها را به بدى ياد مى كند (۶۰)
گفتند: او را به محضر مردمان بياوريد شايد گواهى دهند (۶۱)
گفتند: اى ابراهيم آيا تو با خدايان ما چنين كرده اى ؟ (۶۲)
گفت : بلكه اين بزرگشان چنين كرده است ببينيد اگر مى توانند سخن گويند از خودشان بپرسيد (۶۳)
در اين هنگام مردم به ضميرهاى خويش مراجعه كردند و گفتند: شما خودتان ستمگرانيد (۶۴)
سپس سر به زير انداختند و گفتند: تو كه مى دانى كه اينان سخن نتوانند گفت (۶۵ )
گفت : پس چرا غير خدا چيزى را كه به هيچ وجه سودتان ندهد و زيان نرساند پرستش مى كنيد؟ (۶۶)
قباحت بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد، چرا به كار خود نمى انديشيد؟ (۶۷)
گفتند: اگر اهل عمل هستيد بايد وى را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد (۶۸)
گفتيم : اى آتش بر ابراهيم خنك و سالم باش (۶۹)
درباره او قصد نيرنگى كردند و ما خود آنان را زيانكار كرديم (۷۰)
او و لوط را با مهاجرت به سرزمينى كه در آنجا براى همه جهانيان بركت نهاده ايم نجات داديم (۷۱)
و اسحاق و يعقوب را اضافه به او بخشيديم و همه را مردانى صالح قرار داديم (۷۲)
و آنان را پيشوايان نموديم تا به فرمان ما رهبرى كنند، و انجام كارهاى نيك و نماز و زكات دادن را به آنان وحى كرديم و همه پرستندگان بودند (۷۳)
و لوط را فرزانگى و دانش داديم و از آن دهكده كه كارهاى پليد مى كردند نجاتش داديم كه آنان گروهى عصيان پيشه بودند (۷۴)
و او را به رحمت خويش در آورديم كه وى از شايستگان بود(۷۵)
و پيش از آن نوح را (به ياد آر) وقتى كه ندا داد و اجابتش كرديم و او را با كسانش از محنت بزرگى نجات داديم (۷۶)
و در قبال قومى كه آيه هاى ما را تكذيب مى كردند يارى كرديم كه آنان قومى بد بودند و همگيشان را غرق كرديم (۷۷)
بعد از آنكه در آيات گذشته به مقدار وافى پيرامون مساءله نبوت بحث كرد و آن را مبتنى بر مساءله معاد نمود اينك در اين آيات به داستانهاى جمعى از انبياى گرامى كه به سوى
امتها گسيل داشته و به حكمت و شريعت تاءييد فرموده و از شر ستمكاران نجات داده اشاره مى فرمايد تا در عين اينكه براى مطالب گذشته مثلهايى است حجت تشريع را تاءييد نموده و مشركين را انذار و تخويف ، و مؤمنين را بشارت داده باشد.
از جمله انبيا موسى و هارون و ابراهيم و لوط و اسحاق و يعقوب و نوح و داوود و سليمان و ايوب و اسماعيل و ادريس و ذاالكفل و ذاالنون و زكريا و يحيى و عيسى كه هفده نفرند نام برده كه از اين هفده نفر هفت نفر را در اين آيات كه مورد بحث ما است آورده و بقيه را در آيات بعد از آن ، در اين آيات نخست موسى و هارون را و سپس ابراهيم و اسحاق و يعقوب و لوط را كه قبل از موسى و هارون زندگى مى كرده اند نام برده و آنگاه داستان نوح را ذكر كرده كه وى از آن چهار نفر هم جلوتر مى زيسته .
«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسى وَ هَارُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِيَاءً وَ ذِكْراً لِّلْمُتَّقِينَ»:
اين آيه به وجهى تفصيل اجمالى است كه در آيه ((و ما ارسلنا قبلك الا رجالا نوحى اليهم ...((، گذشت كه آنچه را به ايشان وحى فرستاده بيان مى كند كه آن عبارت بوده از معارف و شرايع و اينكه با قضاء به قسط خود و هلاك ساختن دشمنان تاءييد شان فرموده است .
اشاره به وجه تسميه ((تورات (( به : فرقان ، ضياء و ذكر
و آيه بعدى شاهد بر اين است كه مراد از ((فرقان (( و ((ضياء(( و ((ذكر((، تورات است كه خداوند آن را به موسى و برادرش هارون كه شريك در نبوت وى بود داد، و كلمه فرقان مانند كلمه فرق مصدر است، چيزى كه هست فرقان بليغ تر از فرق است .
راغب مى گويد بعضى گفته اند فرقان اسم است نه مصدر و اگر تورات را فرقان خوانده يا براى اين است كه تورات فرق گذارنده ميان حق و باطل است و يا بدين جهت است كه وسيله فرق ميان حق و باطل در اعمال و اعتقادات است ، اين آيه نظير آيه (و اذ آتينا موسى الكتاب و الفرقان لعلكم تهتدون( است و اگر تورات را ضياء خوانده بدين جهت است كه مسير بنى اسرائيل را به سوى سعادت و رستگارى دنيا و آخرت روشن مى كرد و اگر ذكر ناميده بدين جهت است كه تورات مشتمل بر مطالبى از حكمت ها و موعظه ها و عبرتها است كه خداى را به ياد آدمى مى اندازد و شايد به خاطر همين كه يكى از اسماى تورات، فرقان بوده آن را با الف و لام آورده به خلاف ضياء و ذكر و به وجهى ديگر تورات فرقان براى همه است ولى ضياء و ذكر براى
خصوص متقين است غير از متقين كسى از نور و ذكر آن بهره مند نمى شوند و به همين جهت ضياء و ذكر را نكره آورد تا تقييدش به متقين ممكن باشد به خلاف فرقان . البته قرآن كريم تورات را نور و ذكر هم ناميده و فرموده : ((فيها هدى و نور(( و نيز فرموده :((فسئلوا اهل الذكر((
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |