تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۳۹
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وجوه مختلف درباره مراد از «آن که در آتش است»، در آيه شريفه
«فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِى أَن بُورِك مَن فى النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ سُبْحَانَ اللَّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ»:
يعنى: وقتى نزد آتش آمد و آن جا حاضر شد، ندايى به گوشش خورد كه: «أن بُورِكَ...». ( كلمۀ «بُورِكَ»، مجهول ماضى از «بَرَكَ» در باب مفاعله - مباركة - است. (مترجم)
و «مباركه» به معناى دادن خير بسيار است. گفته مى شود: «بَارَكَهُ»، و نيز «بَارَكَ عَلَيه»، و همچنين «بَارَكَ فِيهِ»، يعنى خير بسيارى به او پوشانيد و خلعت بسيارى به او آويخت.
در سوره «طه»، وقتى در داستان موسى «عليه السّلام» به اين جا مى رسد، به جاى اين جمله در اين كه «چه ندايى از آتش برخاست»، فرموده: «فَلَمَّا أتَيهَا نُودِىَ يَا مُوسَى * إنِّى أنَا رَبُّكَ فَاخلَع نَعلَيكَ إنَّكَ بِالوَادِ المُقَدَّسِ طُوىً * وَ أنَا أختَرتُكَ فَاستَمِع لِمَا يُوحَى».
از اين بيان چنين به نظر مى رسد كه منظور از «مَن حَولَهَا» در آيه مورد بحث، كسى است كه پيرامون آتش بوده، كه يا موسى به تنهايى بوده، يا اگر غير از او نيز بوده، موسى هم بوده است. و مراد از «مباركه» او، همان برگزيدن او بعد از تقديس او است.
و اما اين كه مراد از «مَن فِى النَّار: آن كه در آتش است»، كيست؟
بعضى گفته اند: «خداست»، و معنايش اين است كه: مبارك است آن كسى كه سلطان و قدرتش در آتش ظهور كرده. چون صداى گفتگو از درخت بر مى خاست. درختى كه به شهادت آيات سوره قصص، آتش اطرافش را احاطه كرده بود. و بنا به گفته اين مفسر، معناى آيه اين مى شود كه:
«مبارك است آن كسى كه با كلام خود از آتش براى تو تجلى كرد و خير كثير به تو داد». آن وقت، جملۀ «وَ سُبحَانَ اللّهِ رَبِّ العَالَمِين»، تنزيه خداست از اين كه جسم يا جسمانى باشد و مكان بدو احاطه يابد، و يا در دسترس حوادث قرار گيرد. نه اين كه منظور از آن، به شگفت درآوردن موسى باشد، كه بعضی ها گفته اند.
بعضى ديگر از مفسران گفته اند: مراد از «مَن فِى النَّار»، ملائكه اى است كه در آتش حاضر بوده اند، همچنانكه مراد از «مَن حَولَهَا»، موسى «عليه السّلام» است.
بعضى ديگر به عكس گفته اند. يعنى گفته اند: مراد از جملۀ اوّلى، موسى «عليه السّلام»، و مراد از دومى، ملائكه است.
بعضى هم گفته اند: در كلام تقديرى هست و اصل آن «بُورَكَ مَن فِى المَكَانِ الَّذِى فِيهِ النّار» بوده. يعنى مبارك است آن كسى كه در مكانى قرار دارد، كه آتش در آن مكان است. و مقصود از آن مكان، بقعه مباركه اى است كه درخت در آن قرار داشته است، و در سوره «قصص»، نام آن بقعه آمده. و مراد از «مَن فِيهَا»، موسى «عليه السّلام» است، و مقصود از «مَن حَولَهَا»، انبيايى هستند كه از آل ابراهيم و از بنى اسرائيل، در پيرامون آن بقعه، يعنى سرزمين شام منزل گزيده اند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مَن فِى النّار»، نور خداى تعالى، و مراد از «مَن حَولَهَا»، موسى «عليه السّلام» است.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «مَن فِى النّار»، درخت است كه در احاطه آتش قرار داشت. و مراد از «مَن حَولَهَا»، ملائكه اى است كه خداى را تسبيح مى گفته اند. ليكن بيشتر اين وجوه، تفسير به رأى است، كه از نظر خواننده مخفى نمى باشد.
«يَا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ»:
خداى تعالى، در اين جمله، خود را براى موسى معرفى مى كند، تا بداند آن كسى كه دارد با او سخن مى گويد، پروردگار متعال اوست. پس اين آيه در اين سوره، در برابر آيه «نُودِىَ أن يَا مُوسَى إنّى أنَا رَبُّكَ فَاخلَع...» مى باشد، كه خواننده بايد به سوره «طه» مراجعه نموده، و در آن دقت كند.
«وَ أَلْقِ عَصاك فَلَمَّا رَآهَا تهْتزُّ كَأَنّهَا جَانُّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّب»:
كلمۀ «تَهتَزُّ» از اهتزاز است، كه به معناى تحريك به شدت است، و «جانّ»، به معناى مار كوچكى است كه به سرعت مى دود، و «مُدبِراً»، از إدبار است كه خلاف اقبال را معنا مى دهد، و «يُعَقِّب» از تعقيب است، كه به معناى حمله بعد از فرار است. يعنى كسى كه دشمن را تعقيب مى كند، اگر دشمن فرار كرد و دوباره حمله كرد، او هم حمله كند.
و در آيه، حذف و ايجازى به كار رفته، كه «فا»ى فصيحه از آن خبر مى دهد. چون بعد از آن كه فرمود: «عصايت را بينداز»، به دنبالش فرمود: پس همين كه ديد به شدت به حركت در آمد، و از كلمۀ «پس همين كه» فهميده مى شود كه تقدير كلام چنين بوده:
عصايت را بينداز. پس همين كه عصايش را افكند و ناگهان به صورت اژدهايى آشكار شده در آمد كه داشت به شدت حركت مى كرد و مثل يك مار كوچك جست و خيز مى كرد - چون آن را بديد كه به شدت حركت مى كند - رو به عقب فرار كرد...
وجه تفاوت تعبیر عصای موسی«ع»، به «ثعبان» و «جانّ»، در دو سوره قرآن
در اين جا سؤالى پيش مى آيد و آن اين است كه : چرا در دو سوره اعراف و شعراء در مورد همين داستان عصاى زنده شده را «ثعبان مبين» خواند، كه نام مار بسيار بزرگ و عظيم الجثه است ولى در اين سوره آن را به «جان» كه نام مار كوچك است تشبيه كرده است ؟
جواب از اين سؤال اين است كه : تشبيه تنها از نظر اهتزاز و سرعت حركت و اضطراب است ، نه از نظر كوچكى و بزرگى ، چون آنچه مايه شگفتى است اين است كه يك چوب دستى به صورت اژدهايى به صورتهاى عظيم الجثه و هول انگيز در آيد، آن وقت بر خلاف اژدهاهاى ديگر مانند يك مار كوچك جست و خيز كند و به سرعت آن بدود و نخواسته است خود عصا و يا ثعبان را به خود «جان » تشبيه كند.
بعضى ديگر در رفع اين منافات دو جور تشبيه گفته اند به اينكه : عصاى موسى به صور مختلفى در مى آمده، در اولين بار به صورت مارى كوچك در آمد، كه در سوره طه از آن خبر داده ، مى فرمايد: «فالقيها فاذا هى حية تسعى» و در موقعى كه پيش روى فرعون آن را به زمين انداخت به صورت اژدهايى آشكار در آمد، همچنانكه در سوره اعراف و شعراء آمده است .
ليكن اين وجه درست نيست ، هر چند از نظر سياق آيات ، وجه خوبى است ، ولى اين اشكال بر آن وارد است كه يا مى گويى عصا مار نشد، كه صحيح است و يا مى گويى مار شد كه در اين صورت معنا ندارد بفرمايد مار، مثل مار شد، به خلاف وجهى كه ما گفتيم چون در وجه ما تشبيه به مار تنها از نظر سرعت جست و خيز است گويا فرموده عصا اژدها شد اژدهايى كه از نظر سرعت جست و خيز، گويى مار كوچكى است ، پس وجهى كه در دفع اشكال مورد اعتماد است همان وجه گذشته است .
«يَا مُوسى لا تخَف إِنى لا يخَاف لَدَى الْمُرْسلُونَ»:
توضيحى درباره جمله «انى لا يخاف لدى المرسلون» و بيان اينكه ترس موسىعليه السّلام مذموم نبوده است
اين جمله حكايت خود آن خطابى است كه در آنجا - يعنى در كنار آتش طور - صدور يافته ، پس در معناى اين است كه : «قال اللّه يا موسى لا تخف ... - خداى تعالى فرمود اى موسى نترس كه رسولان نزد من نمى ترسند».
و جمله «لا تخف» نهى مطلق است كه او را از تمامى ترسيدنی ها كه ممكن است پيش بيايد امنيت مى دهد و مى رساند مادامى كه در حضور پروردگار و مقام قرب او است هيچ مكروهى به او نمى رسد، نه از ناحيه عصا و نه از غير آن . و به همين جهت نهى مزبور را تعليل كرد به اين كه: «چون رسولان در حضور من نمى ترسند»،
وجه تعليل اين است كه : كلمه «لدى» در اين جمله مى فهماند كه مقام قرب و حضور، ملازم با امن است و ممكن نيست امنيت آن با مكروهى جمع شود، مؤيد اين تعليل اين است كه در سوره قصص به جاى اين عبارت فرموده: «انك من الامنين - همانا تو از ايمنانى»، پس در نتيجه از آيه مورد بحث اين معنا به دست مى آيد كه: از هيچ چيز مترس ، چون تو از مرسلين هستى ، و مرسلان - كه در مقام قرب مايند - از هر گزندى ايمن اند و ايمنى با ترس جمع نمى شود.
و اما اينكه موسى كه از بزرگان و مرسلان بود، چرا از عصا كه به صورتى هائل و هول انگيز، يعنى مارى پر جست و خيز در آمده بود ترسيد؟
جوابش اين است كه : اين اثر طبيعت و جبلت آدمى است كه وقتى به منظرهاى هول انگيز، آن هم بى سابقه بر مى خورد، كه هيچ راهى براى دفع آن به نظرش نمى رسد مگر فرار كردن ، قهرا پا به فرار مى گذارد، مخصوصا كسى كه هيچ سلاحى براى دفاع ندارد، عصايى هم كه تنها سلاح او بوده خود به آن صورت هول انگيز در آمده ، قبلا هم از ناحيه خدا دستورى نگرفته بود، كه اگر عصايت اژدها شد فرار مكن و در جاى خود بايست ، بلكه تنها اين دستور رسيده بود كه «الق عصاك» و او هم امتثال كرد و معلوم است كه فرار از خطرهاى بزرگ آن هم از كسى كه دافع و چاره اى جز فرار ندارد، جزو ترسهاى مذموم نيست ، تا كسى موسى را به داشتن آن مذمت كند.
و اما اين كه خداى تعالى به او فرمود: «انى لا يخاف لدى المرسلون»، انبياء و مرسلين مادامى كه در جوار پروردگارشان هستند از چيزى نمى ترسند، اين كرامت خود ايشان و از ناحيه خودشان نيست ، - تا چون موسى نداشت بگوييم رسولى ناقص بوده - بلكه اين فضيلت را به تعليم و تاديب خدا به دست مى آورده اند و چون آن شب ، يعنى شب طور، اولين موقفى بود كه خدا موسى را به مقام قرب خود برد و افتخار هم سخنى و رسالت و كرامت خود را به وى اختصاص داد، لذا اين دستورش كه فرمود: «لا تخف انك من الامنين» و آيه ديگر كه فرمود: «لا تخف انى لا يخاف لدى المرسلون»، همه همان تعليم و تاديب الهى است نه مذمت و سرزنش .
«إِلا مَن ظلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسنَا بَعْدَ سوءٍ فَإِنى غَفُورٌ رَّحِيمٌ»:
توضيح درباره «الا من ظلم ثم بدل حسنا...»
آنچه درباره اين استثناء مى توان گفت - و خدا داناتر است - اين است كه بعد از آنكه در آيه قبلى خبر داد كه مرسلين ايمنند و ترسى ندارند، از اين خبر فهميده شد كه غير مرسلين همه اهل ظلمند و ايمن از عذاب نيستند و بايد بترسند و چون اين مفهوم به كليتش درست نبود، لذا در اين آيه اهل توبه را از بين غير مرسلين ، يعنى از اهل ظلم استثناء كرده ، فهماند كه اهل توبه به خاطر اينكه توبه كردند و ظلم خود را - كه همان سوء بوده باشد - به حسن مبدل كردند، مغفور و مرحومند و آنها هم مانند مرسلين خوفى ندارند.
بنابر اين ، استثناء اهل توبه از بين مرسلين ، با اينكه داخل آنان نبودند، استثناء منقطع است و مراد از «ظلم» هم مطلق نافرمانى خدا، و مراد از «حسن بعد از سوء» هم توبه بعد از معصيت و يا عمل صالح بعد از عمل سوء است و معناى آيه مورد بحث اين است كه: هر چند گفتيم غير انبياء همه ظالمند، و ليكن كسى كه با ارتكاب گناه ظلم مى كند و سپس آن گناه و سوء را مبدل به حسن مى سازد، يعنى توبه مى كند يا عمل صالحى انجام مى دهد، من كه غفور و رحيمم ظلم او را مى آمرزم و به او ترحم مى كنم ، پس او نيز نبايد بعد از اين از چيزى بترسد.
«وَ أَدْخِلْ يَدَك فى جَيْبِك تخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيرِ سوءٍ»:
در اين آيه كلمه «سوء» به برص كه يك نوع بيمارى خطرناك پوستى است تفسير شده ، كه قبلا هم ذكرش گذشت و ممكن است از سياق استظهار شود كه :
اولا: جمله «فى تسع آيات الى فرعون و قومه»، حال از دو معجزه عصا و يد بيضا باشد و معنا چنين باشد كه : اى موسى ! تو عصايت را بينداز و دستت را به گريبان كن ، در حالى كه اين دو معجزه دو تا از نه معجزهاى باشد كه براى دعوت فرعون و قومش به تو داديم .
و ثانيا: اينكه دو معجزه مذكور دو تا از آن نه معجزه باشد كه ما در تفسير آيه «و لقد اتينا موسى تسع آيات بينات» درباره اينكه اين نه معجزه كدام است بحث مفصلى كرديم ، و بقيه الفاظ آيه روشن است .
«فَلَمَّا جَاءَتهُمْ ءَايَتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ»:
كلمه «مبصرة» به معناى واضح و روشن است و اينكه در مقابل گفتند: «هذا سحر مبين»، در حقيقت اهانتى بوده كه به آيات خدا كردند و دلالت واضح آنها را بر حقانيت دعوت موسى ، به هيچ گرفتند و حتى نسبت به عدد آنها هم توجهى نكردند و جز به اين مقدار كه اين كارها هم كارى است ، عنايتى بدان نورزيدند.
«وَ جَحَدُوا بهَا وَ استَيْقَنَتْهَا أَنفُسهُمْ ظلْماً وَ عُلُوًّا....»:
راغب گفته است : كلمه «جحد» به معناى انكار چيزى است كه در دل ثبوتش مسلم شده و يا اثبات چيزيست كه در قلب نفى آن به ثبوت رسيده است ، و كلمه استيقان و يقين هر دو به يك معناست .
آيات ۱۵ - ۴۴ سوره نمل
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سلَيْمَنَ عِلْماً وَ قَالا الحَْمْدُ للَّهِ الَّذِى فَضلَنَا عَلى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ(۱۵) وَ وَرِث سلَيْمَنُ دَاوُدَ وَ قَالَ يَأَيُّهَا النَّاس عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطيرِ وَ أُوتِينَا مِن كلِّ شىْءٍ إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْفَضلُ الْمُبِينُ(۱۶) وَ حُشِرَ لِسلَيْمَنَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الانسِ وَ الطيرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ(۱۷) حَتى إِذَا أَتَوْا عَلى وَادِ النَّمْلِ قَالَت نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسكِنَكمْ لا يحْطِمَنَّكُمْ سلَيْمَنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ(۱۸) فَتَبَسمَ ضاحِكاً مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَب أَوْزِعْنى أَنْ أَشكُرَ نِعْمَتَك الَّتى أَنْعَمْت عَلىَّ وَ عَلى وَلِدَى وَ أَنْ أَعْمَلَ صلِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنى بِرَحْمَتِك فى عِبَادِك الصلِحِينَ(۱۹) وَ تَفَقَّدَ الطيرَ فَقَالَ مَا لىَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغَائبِينَ(۲۰) لاُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شدِيداً أَوْ لاَاذْبحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنى بِسلْطنٍ مُّبِينٍ(۲۱) فَمَكَث غَيرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطت بِمَا لَمْ تحِط بِهِ وَ جِئْتُك مِن سبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ(۲۲) إِنى وَجَدت امْرَأَةً تَمْلِكهُمْ وَ أُوتِيَت مِن كلِّ شىْءٍ وَ لهََا عَرْشٌ عَظِيمٌ(۲۳) وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسجُدُونَ لِلشمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشيْطنُ أَعْمَلَهُمْ فَصدَّهُمْ عَنِ السبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ(۲۴) أَلا يَسجُدُوا للَّهِ الَّذِى يخْرِجُ الْخَب ءَ فى السمَوَتِ وَ الاَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ(۲۵) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَب الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (۲۶) قَالَ سنَنظرُ أَ صدَقْت أَمْ كُنت مِنَ الْكَذِبِينَ(۲۷) اذْهَب بِّكِتَبى هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنهُمْ فَانظرْ مَا ذَا يَرْجِعُونَ(۲۸) قَالَت يَأَيهَا الْمَلَؤُا إِنى أُلْقِىَ إِلىَّ كِتَبٌ كَرِيمٌ(۲۹) إِنَّهُ مِن سلَيْمَنَ وَ إِنَّهُ بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(۳۰) أَلا تَعْلُوا عَلىَّ وَ أْتُونى مُسلِمِينَ(۳۱) قَالَت يَأَيهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونى فى أَمْرِى مَا كنت قَاطِعَةً أَمْراً حَتى تَشهَدُونِ(۳۲) قَالُوا نحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شدِيدٍ وَ الاَمْرُ إِلَيْكِ فَانظرِى مَا ذَا تَأْمُرِينَ(۳۳) قَالَت إِنَّ الْمُلُوك إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسدُوهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَ كَذَلِك يَفْعَلُونَ(۳۴) وَ إِنى مُرْسِلَةٌ إِلَيهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسلُونَ(۳۵) فَلَمَّا جَاءَ سلَيْمَنَ قَالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا ءَاتَانَِ اللَّهُ خَيرٌ مِّمَّا ءَاتَاكُم بَلْ أَنتُم بهَدِيَّتِكمْ تَفْرَحُونَ(۳۶) ارْجِعْ إِلَيهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بجُنُودٍ لا قِبَلَ لهَُم بهَا وَ لَنُخْرِجَنهُم مِّنهَا أَذِلَّةً وَ هُمْ صغِرُونَ(۳۷) قَالَ يَأَيهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينى بِعَرْشهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونى مُسلِمِينَ(۳۸) قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الجِْنِّ أَنَا ءَاتِيك بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِك وَ إِنى عَلَيْهِ لَقَوِىُّ أَمِينٌ(۳۹) قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَبِ أَنَا ءَاتِيك بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْك طرْفُك فَلَمَّا رَءَاهُ مُستَقِراًّ عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضلِ رَبى لِيَبْلُوَنى ءَ أَشكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شكَرَ فَإِنَّمَا يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبى غَنىُّ كَرِيمٌ(۴۰) قَالَ نَكِّرُوا لهََا عَرْشهَا نَنظرْ أَ تهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يهْتَدُونَ(۴۱) فَلَمَّا جَاءَت قِيلَ أَ هَكَذَا عَرْشكِ قَالَت كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسلِمِينَ(۴۲) وَ صدَّهَا مَا كانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنهَا كانَت مِن قَوْمٍ كَفِرِينَ(۴۳) قِيلَ لهََا ادْخُلى الصرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشفَت عَن ساقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَت رَب إِنى ظلَمْت نَفْسى وَ أَسلَمْت مَعَ سلَيْمَنَ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(۴۴)
ما به داوود و سليمان دانشى داديم و گفتند: سپاس خداى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤ من خويش برترى داد (۱۵)
و سليمان وارث داوود شد و گفت : اى مردم به ما زبان پرندگان تعليم داده شده و همه چيزمان داده اند كه اين برترى آشكارى است (۱۶)
و سپاهيان سليمان از جن و انس و پرنده فراهم شدند و به نظم آمدند (۱۷)
تا چون به وادى مورچه رسيدند مورچه اى گفت : اى مورچگان به لانه هاى خود برويد تا سليمان و سپاهيان او به غفلت شما را پايمال نكنند (۱۸)
سليمان لبخندى زد و از گفتار او خنديد و گفت : پروردگارا! مرا وادار كن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده اى سپاس دارم و عملى شايسته كنم كه آن را پسند كنى و مرا به رحمت خويش در صف بندگان شايسته ات در آور (۱۹)
و جوياى مرغان شد و گفت : چرا هدهد را نمى بينم مگر او غايب است (۲۰ )
وى را عذاب مى كنم عذابى سخت و يا سرش را مى برم مگر آنكه عذرى روشن بياورد (۲۱)
كمى بعد شانه بسر و هدد آمد و گفت : چيزى ديده ام كه تو نديده اى و براى تو از سبا خبر درست آورده ام (۲۲)
زنى ديدم كه بر آنان سلطنت مى كند و همه چيز دارد و او را تختى بزرگ است (۲۳)
وى را ديدم كه با قومش به جاى خدا آفتاب را سجده مى كردند و شيطان اعمالشان را بر ايشان زينت داده و از راه منحرفشان كرده و هدايت نيافته اند (۲۴)
تا خدايى را سجده كنند كه در آسمانها و زمين هر نهانى را آشكار مى كند و آنچه را نهان كنند و يا عيان سازند مى داند (۲۵)
خداى يكتا كه خدايى جز او نيست و پروردگار عرش بزرگ است (۲۶)
سليمان گفت : خواهيم ديد آيا راست مى گويى يا از دروغگويانى (۲۷)
اين نامه مرا ببر و نزد ايشان بيفكن ، سپس برگرد ببين چه مى ويند (۲۸)
(ملكه سبا) گفت : اى بزرگان مملكت نامهاى گرامى نزدم افكندهاند (۲۹)
از جانب سليمان است و به نام خداى رحمان و رحيم است (۳۰)
كه بر من تفوق مجوييد و مطيعانه پيش من آييد (۳۱)
گفت : اى بزرگان مرا در كارم نظر دهيد كه من بدون حضور شما هيچ كارى را انجام نداده ام (۳۲)
گفتند: ما نيرومند و جنگ آورانى سختكوش هستيم ولى كار به اراده تو بستگى دارد ببين چه فرمان مى دهى تا اطاعت كنيم (۳۳)
گفت : پادشاهان وقتى به شهر و كشورى وارد شوند تباهش كنند و عزيزانش را ذليل سازند كارشان همواره چنين بوده (۳۴)
من هديه اى به سوى آنها مى فرستم ببينم فرستادگان چه خبر مى آورند (۳۵)
و چون (فرستادگان ملكه سبا) نزد سليمان آمدند سليمان گفت : آيا مرا به مال مدد مى دهيد؟ آنچه خدا به من داده بهتر از اين است كه به شما داده است ، شماييد كه اين هديه در نظرتان ارج دارد و از آن خوشحاليد (۳۶)
نزد ايشان بازگرد كه سپاهى به سوى شما آريم كه تحمل آن نياريد و از آنجا به ذلت و در عين حقارت بيرونتان مى كنيم (۳۷)
گفت : اى بزرگان كدامتان پيش از آنكه ملكه سبا نزد من آيد تخت وى را برايم مى آورد (۳۸)
عفريتى از جن گفت : پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى تخت را نزدت مى آورم كه براى اين كار توانا و امينم (۳۹)
و آن كسى كه از كتاب اطلاعى داشت گفت : من آن را قبل از آنكه نگاهت برگردد (در يك چشم بهم زدن) نزدت مى آورم و چون تخت را نزد خويش پا بر جا ديد گفت : اين از كرم پروردگار من است تا بيازمايدم كه آيا سپاس مى دارم يا كفران مى كنم ، هر كه سپاس دارد براى خويش مى دارد و هر كه كفران كند پروردگارم بى نياز و كريم است (۴۰)
(سليمان ) گفت : تختش را براى او وارونه كنيد ببينم آيا آن را مى شناسد يا نه (۴۱)
و چون بيامد بدو گفتند: آيا تخت تو چنين است ؟ گفت : گويى همين است از اين پيش ما از اين سلطنت خبر داشتيم و تسليم هم بوديم (۴۲)
و خدايش از آنچه كه به جاى او مى پرستيد بازداشت كه وى از گروه كافران بود (۴۳)
بدو گفتند: به حياط قصر داخل شو، و چون آن را بديد پنداشت آبى عميق است و ساقهاى خويش را عريان كرد، سليمان گفت : اين (آب نيست بلكه ) قصرى است از بلور صاف (ملكه سبا) گفت : من به خويش ستم كرده ام ، اينك با سليمان ، مطيع پروردگار جهانيان ميشوم (۴۴)
اين آيات پاره اى از داستانهاى داوود و سليمان (عليه السلام ) را بيان مى نمايد و عجايبى از اخبار سليمان و سلطنتى كه خدا به وى داده بود نيز ذكر مى كند.
«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ وَ سلَيْمَنَ عِلْماً...»:
اينكه علم را نكره آورد، و فرمود: «به داوود و سليمان علمى داديم» اشاره است به عظمت و اهميت امر آن ، و در جاء ديگر قرآن علم داوود را از علم سليمان جدا ذكر كرده ، در
باره علم داوود فرموده : «و آتيناه الحكمة و فصل الخطاب» و از آياتى كه به علم سليمان اشاره كرده آيه «ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما» كه ذيل آيه ، شامل علم و حكمت هر دو مى شود.
«و قالا الحمد لله الذى فضلنا على كثير من عباده المؤمنين» - مراد از اين «برترى دادن»، يا برترى به علم است ، كه چه بسا سياق آيه نيز آن را تاءييد مى كند و يا برترى به همه مواهبى است كه خداى تعالى به آن جناب اختصاص داده ، مانند: تسخير كوهها و مرغان و نرم شدن آهن براى داوود و ملكى كه خدا به او ارزانى داشت و تسخير جن و حيوانات وحشى و مرغان و همچنين تسخير باد براى سليمان و دانستن زبان حيوانات و سلطنت كذايى سليمان و اين احتمال دوم ، يعنى ، برترى آن دو بزرگوار بر ساير مردم از جهت همه مواهبى كه خدا به آن دو ارزانى داشته از اطلاق كلمه «فضلنا» استفاده مى شود.
و اين آيه شريفه يعنى آيه «و قالا الحمد لله ...» به هر تقدير، - چه به احتمال اول و چه به احتمال دوم - به منزله نقل اعتراف آن دو بزرگوار بر تفضيل الهى است . پس در نتيجه ، اين اعتراف و اعترافهايى كه بعدا از سليمان نقل مى شود مثل شاهدى است كه مدعاى صدر سوره را كه به مؤ منين بشارت مى داد به زودى پاداشى به آنان مى دهد كه مايه روشنى دل و ديده شان باشد اثبات مى كند.
«وَ وَرِث سلَيْمَنُ دَاوُدَ...»:
نبوت و علم انبياء«ع»، اكتسابى نيست و از ديگران به ارث نمى برند
يعنى سليمان مال و ملك را از داوود ارث برد. و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از اين ارث ، ارث بردن نبوت و علم است ، صحيح نيست ، براى اينكه نبوت ارثى نيست ، چون قابل انتقال نيست ، و اما علم ، هر چند با نوعى عنايت و مجاز مى توان گفت كه قابل انتقال است - نه حقيقتا - براى اينكه استاد، علم را از خود به شاگرد انتقال نمى دهد، و گرنه بايد ديگر خودش علم نداشته باشد ليكن اين انتقال مجازى هم ، در علم فكرى است ، كه با درس خواندن به دست مى آيد و علمى كه انبياء اختصاص به آن داده شده اند، از مقوله درس خواندن نيست ، بلكه كرامتى است از خدا به ايشان ، كه دست فكر و ممارست بدان نمى رسد، ممكن است با همان عنايت و مجازگويى بگوييم فلان مرد عادى علم را از پيغمبرى ارث
برده ، يعنى آن پيغمبر وى را تعليم داده ، ولى نمى شود گفت : فلان پيغمبر علم خود را از پيغمبر ديگر يا از غير پيغمبر ارث برده است .
«و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير» - از ظاهر سياق بر مى آيد كه سليمان (عليه السّلام ) مى خواهد در اين جمله از خودش و پدرش ، كه خود او نيز از آن جناب است به داشتن برتريهايى كه گذشت مباهات كند و اين در حقيقت از باب تحديث به نعمت است ، كه خداى تعالى در سوره ضحى رسول گرامى اسلام را بدان ماءمور مى فرمايد: «و اما بنعمة ربك فحدث».
و اما اينكه بعضى از مفسرين اصرار كرده اند بر اينكه ضمير در كلمه «علمنا» و «اوتينا» تنها به سليمان بر مى گردد، نه به او و پدرش و اينكه اگر گفته : ما را چنين و چنان كرده اند و نگفته مرا، از اين باب است كه عادت پادشاهان و بزرگان بر اين بوده كه در گفتگوها از خود به «ما» يعنى من و لشكر و خدمتكاران و وزرايم تعبير مى كنند، تا سياست ملكدارى رعايت شده باشد، سخنى است كه آنطور كه شايد و بايد سياق با آن نمى سازد. و مراد از كلمه «ناس» همان معناى ظاهرى آن ، يعنى عموم افراد جامعه است ، بدون تميز يكى از ديگرى و اينكه بعضى گفته اند: مراد از آن عظماى اهل مملكت ، يا علماى ايشان است ، صحيح نيست .
مقصود از «منطق الطير» در سخن سليمان«ع»: «علمنا منطق الطير...»
و كلمه منطق و نيز كلمه نطق هر دو به معناى صوت يا صوتهاى متعارفى است كه از حروفى تشكيل يافته و طبق قرارداد واضع لغت ، بر معنيهايى كه منظور نظر ناطق است دلالت مى كند و در اصطلاح ، اين صوتها را كلام مى ويند و بنا بر آنچه راغب گفته : اين دو كلمه جز بر سخنان انسان اطلاق نمى شود، - مثلا به صداى گوسفند و يا گنجشك نطق يا منطق گفته نمى شود - ولى در قرآن كريم در معنايى وسيعتر استعمال شده و آن عبارت است از دلالت هر چيزى بر مقصودش ، مثلا در قرآن كريم دلالت پوست بدن را نطق خوانده فرموده است : «و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا اللّه الذى انطق كل شى ء».
و اين استعمال قرآن يا از باب تحليل معناست ، كه قرآن كريم در بيشتر معانى و مفاهيمى كه تنها در جسمانيات استعمال مى شود بكار برده و آن را در غير جسمانيات نيز به كار مى برد، مثل ديدن و نظر كردن و شنيدن و لوح و قلم و عرش و كرسى و غير آن كه از نظر لغت موارد استعمالشان تنها جسمانيات است ، ولى قرآن با تحليل معانى آنها، در غير جسمانيات هم به كار مى برد و يا اين است كه اصولا اينگونه واژهها براى معنايى اعم از جسمانيات درست و وضع شده ، و اختصاص آن (منطق ) به انسان از باب انصراف و كثرت استعمال است (مثلا كرسى را بيشتر در يك تخت داراى پايه بكار برده ايم ، خيال مى كنيم كه معناى آن تنها تخت اين چنينى است )
به هر حال - چه آن باشد و چه اين - منطق طير عبارت است از هر طريقى كه مرغها به آن طريق مقاصد خود را با هم مبادله مى كنند و تا آنجا كه از تدبر در احوال حيوانات به دست آمده ، معلوم شده است كه هر صنفى از اصناف حيوانات و يا لااقل هر نوعى ، صوتهايى ساده ، - و بدون تركيب - دارند، كه در موارد خاصى كه به هم بر مى خورند و يا با هم هستند به كار مى برند. مثلا هنگامى كه غريزه جنسيشان به هيجان آمده يك جور، و هنگامى كه مى خواهند بر يكديگر غلبه كنند جورى ديگر، و هنگام ترس طورى ، و هنگام التماس و استغاثه به ديگران طورى ديگر، البته اين صداهاى مختلف در مواقع مختلف مختص به مرغان نيست ، بلكه ساير حيوانات نيز دارند.
بيان اينكه مراد از منطق طير در قرآن معناى ظاهرى آن نيست
ولى آنچه مسلم است ، مقصود از منطق طير در آيه شريفه اين معناى ظاهرى نيست ، بلكه معنايى است دقيقتر و وسيعتر از آن ، به چند دليل :
اول اينكه : سياق آيه گواهى مى دهد بر اينكه سليمان (عليه السّلام ) از نعمتى حديث مى كند كه اختصاصى خودش بوده و در وسع عامه مردم نبوده ، كه به آن دست يابند و او كه بدان دست يافته به عنايت خاص الهى بوده است . و اين معناى ظاهرى كه براى منطق طير كرديم چيزى نيست كه غير از سليمان كسى بدان دست نيابد، بلكه هر كسى مى تواند در زندگى حيوانات دقت نموده زبان آنها را بفهمد، ( كه مثلا چه صدايى علامت خشم ، و چه صدايى علامت رضا است ، چه صدايى علامت گرسنگى و چه صدايى علامت تشنگى و امثال آن است .
دليل دوم اينكه : محاوره اى كه خداى تعالى در آيات بعدى از سليمان و هدهد حكايت فرموده ، متضمن معارف عاليه اى است كه در وسع صداهاى هدهد نيست ، چون صداهايى كه اين حيوان در احوال مختلف از خود سر مى دهد انگشت شمار است و اين چند
صدا كجا مى تواند كسى را از راه تركيب آنها با هم به اين معارف دلالت كند؟
آرى در كلام اين حيوان ذكر خداى سبحان و وحدانيت او و قدرت و علم و ربوبيتش و عرش عظيم او و نيز ذكر شيطان و جلوه گريهايش در اعمال زشت و همچنين ذكرى از هدايت و ضلالت و مطالبى ديگر آمده و از معارف بشرى نيز مطالب بسيارى چون پادشاه سبا و تخت او و اينكه آن پادشاه زن بود و قوم او كه براى آفتاب سجده مى كردند، آمده و سليمان (عليه السّلام ) مطالبى به هدهد فرموده ، از جمله اينكه به او دستور داده به سبا برود و نامه او را ببرد و در آنجا نزد ايشان بيندازد و بعد بنشيند و ببيند چه مى ويند و چه مى كنند و بر هيچ دانشمندى كه در معانى تعمق دارد پوشيده نيست كه آگاهى به اين همه مطالب عميق و معارف بسيارى كه هر يك داراى اصول ريشه دار علمى است ، منوط به داشتن هزاران هزار معلومات ديگر است ، كه چند صداى ساده هدهد نمى تواند آن معانى را برساند.
علاوه بر اين ، هيچ دليلى نداريم بر اينكه هر صدايى كه حيوان در نطق مخصوص به خودش يا در صداهاى مخصوصش ، از خود سر مى دهد حس ما مى تواند آن را درك كرده و تميزش دهد، به شهادت اينكه يكى از نطقها كه سليمان (عليه السّلام ) آن را مى شناخت سخنانى است كه قرآن در آيات بعد، از مورچه بزرگ حكايت كرده و حال آنكه اين حيوان صدايى كه به گوش ما برسد ندارد، و نيز سخن ما را تاءييد مى كند كشفى كه اخيرا علماى طبيعى امروز كرده اند كه اصولا ساختمان گوش انسان طورى است كه تنها صداهايى مخصوص و ناشى از ارتعاشات مادى مخصوص را مى شنود و آن ارتعاشى است كه در ثانيه كمتر از شانزده هزار و بيشتر از سى و دو هزار نباشد كه اگر ارتعاش جسمى كمتر از آن و يا بيشتر از آن باشد، حس سامعه و دستگاه شنوايى انسان از شنيدن آن عاجز است ، ولى معلوم نيست كه حس شنوايى ساير حيوانات نيز عاجز از شنيدن آن باشد، ممكن است آنچه را كه ما نمى شنويم و يا بعضى از آنها را ساير حيوانات بشنوند.
دانشمندان حيوان شناس هم به عجايبى از فهم دقيق و درك لطيف بعضى حيوانات مانند اسب و سگ و ميمون و خرس و زنبور و مورچه و غير آن برخورده اند، كه به نظير آنها در اكثر افراد آدميان بر نخورده اند.
پس ، از آنچه گذشت ، روشن شد كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه براى مرغان منطقى است كه خداى سبحان علم آن را تنها به سليمان (عليه السّلام ) داده بود. و اينكه بعضى از
مفسرين گفته اند كه : نطق مرغان معجزهاى براى آن جناب بوده و گر نه خود مرغان هيچ يك زبان و نطق ندارند، حرف صحيحى نيست .
«و اوتينا من كل شى ء» - يعنى خداى تعالى از هر چيزى به ما عطايى داده ، و جمله از هر چيزى هر چند شامل تمامى موجوداتى مى شود كه ممكن است وجودش فرض شود، چون مفهوم «شى ء - چيز» از عموميترين مفاهيم است ، مخصوصا وقتى كلمه «كل: هر» نيز بر سرش در آيد - و ليكن از آنجايى كه مقام آن جناب ، مقام حديث به نعمت بوده ، ناچار مقصود از كلمه «هر چيز» تنها هر چيزى است كه اگر به آدمى داده شود مى تواند از آن متنعم شود، نه هر چيز، پس قهرا كلمه «كل شىء» در آيه شريفه مقيد مى شود به نعمتهايى مانند: علم و نبوت و ملك و حكم ، - قدرت بر داورى صحيح - و ساير نعمتهاى مادى و معنوى .
«ان هذا لهو الفضل المبين »- اين شكرى است از سليمان (عليه السّلام ) كه بدون عجب و كبر و غرور، همان حديث به نعمت قبل را تاءكيد مى كند، زيرا همه نعمتها را به خدا نسبت داد، در يكجا گفت : «علمنا» ( علم منطق طير را به ما داده اند) يكجا گفت «اوتينا» ( و از هر چيز به ما دادهاند)، اينجا هم آن دو جمله را تاءكيد نموده مى گويد: «همه اينها فضلى است آشكارا از خدا»، هر چند كه بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه : جمله اخير كلام خدا باشد، نه سخن سليمان ، ولى سياق اين احتمال را نمى پذيرد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |