تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
و در كتاب اعلام الورى در باره اينكه سراقه بن جعشم چه نحوه ارتباطى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) داشت ، و در اينكه آيا او از دشمنان بوده و يا از صحابه چنين گفته است:
آنچه كه در بين عرب معروف شده و هر جا مى نشينند چه در اشعار و چه در محاورات خويش مى گويند و انتشار مى دهند، اين است كه سراقه از مكه بقصد كشتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون آمد و او را تعقيب كرد تا شايد با كشتن آنجناب در ميان قريش افتخارى بدست آورد، و همچنان در تعقيب بود تا آن جناب را پيدا نمود، آنقدر نزديك شد كه ديگر خاطر جمع شد بهدف خود رسيده است ، وليكن بطور ناگهانى چهار پاى اسبش به زمين فرو رفت و بكلى در زمين پنهان شد. سراقه بسيار تعجب كرد؛ زيرا مى ديد آن مكان ، زمين نرمى نبود كه پاى اسب فرو رود، آنهم تا شكم ، بلكه زمينى بسيار سفت و محكم بود.
سراقه فهميد كه اين قضيه يك امر آسمانى است (و اگر دير بجنبد ممكن است خودش هم فرو رود) لا جرم فرياد زد: اى محمد! از پروردگارت بخواه اسب مرا رها كند، و من ذمه خدا را به گردن مى گيرم كه احدى را به راهى كه در پيش گرفته اى راهنمائى نكنم و نگويم كه من محمد را كجا ديده ام.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دعا كرد و اسبش چنان به آسانى رها شد كه گوئى پاهايش را با يك گره جوزى بسته بودند.
و اين سراقه مردى بسيار زيرك و دورانديش بود، و از اين پيش آمد چنين احساس كرد كه به زودى برايش پيش آمد ديگرى خواهد بود. لذا به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد يك امان نامه براى من بنويس. آن جناب هم به وى امان نامه داد و او برگشت.
محمد بن اسحاق مى گويد: ابو جهل در باره سراقه اشعارى گفته بود، سراقه نيز با اشعار زير، او را پاسخ گفت:
ابا حكم و اللات لو كنت شاهدا * لامر جوادى اذ تسيخ قوائمه
عجبت و لم تشكك بان محمدا * نبى ببرهان فمن ذا يكاتمه
عليك بكف الناس عنه فاننى * ارى امره يوما ستبدو معالمه
مؤلف: اين روايت را كلينى در كافى به سند خود از معاويه بن عمار از ابى عبد الله (عليه السلام ) و نيز صاحب الدر المنثور نيز آن را به چند طريق نقل كرده اند. و نيز زمخشرى آن را در كتاب ربيع الابرار خود آورده است.
و در الدر المنثور آمده كه ابن سعد و ابن مردويه از ابن مصعب روايت كرده اند كه گفت : من انس بن مالك و زيد بن ارقم و مغيره بن شعبه را ديده بودم ، و از آنان شنيدم كه با خود چنين گفتگو مى كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى آن شب وارد غار شد، خداوند درختى را به امر خود در برابر روى پيغمبرش رويانيد، بطورى كه بكلى آن حضرت را از چشم بينندگان پوشانيد، و عنكبوت را دستور داد تا دم در غار در برابر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تار بتند تا او هم با تارهاى خود آنجناب را از بينندگان مستور سازد، و دو كبوتر وحشى را دستور داد تا در دهانه غار بايستند.
جوانان قريش كه هر يك از يك دودمان بودند با چوبدستى ، شمشير و چماقهايشان سر و كله هايشان پيدا شد، و همچنان نزديك غار مى شدند تا آنجا كه فاصله شان با آنجناب بيش از چهل ذراع نماند.
در آن ميان يكى از ايشان با عجله نزديك آمد و نگاهى در غار انداخت و برگشت . بقيه نفرات پرسيدند چرا درون غار را تفحص نكردى؟ گفت : من يك جفت كبوتر وحشى در دهنه غار ديدم و فهميدم كه معقول نيست كسى در غار باشد...
و نيز در همان كتاب آمده كه عبد الرزاق و ابن منذر از زهرى نقل كرده اند كه در ذيل جمله «اذ هما فى الغار» گفته است : مقصود از اين غار آن غارى است كه در يكى از كوههاى مكه به نام ثور واقع است.
مؤلف : رواياتى كه غار نامبرده را غار واقع در كوه ثور معرفى مى كنند بسيار زياد است . و اين كوه تقريبا در چهار فرسخى مكه قرار دارد.
و در اعلام الورى و قصص الانبياء آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سه روز در آن غار بماند و بعد از سه روز خداى تعالى به آنحضرت اجازه مهاجرت داد و فرمود: اى محمد از مكه بيرون رو كه بعد از ابى طالب ديگر تو را در آن ياورى نيست.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از غار بيرون آمد و در راه به چوپانى از قريشيان برخورد كه او را ابن اريقط مى گفتند. حضرت او را نزد خود طلبيد و فرمود: اى ابن اريقط ! من مى خواهم تو را بر خون خودم امين گردانم (آيا حاضر هستى به اين امانت خيانت نكنى)؟
عرض كرد: در اين صورت به خدا سوگند تو را حراست و حفاظت مى كنم و احدى را به سوى تو دلالت و راهنمائى نمى كنم . اينك بگو ببينم قصد كجا را دارى اى محمد؟ حضرت فرمود: به طرف يثرب مى روم. ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه : ۳۹۴ گفت: حال كه بدان طرف مى روى راهى به تو نشان مى دهم كه احدى آن راه را بلد نيست .
فرمود: پس به نزد على برو و به وى بشارت بده كه خداوند به من اجازه مهاجرت داده ، اينك اسباب سفر و مركب برايم آماده ساز. ابوبكر هم گفت نزد اسماء دخترم برو و به وى بگو براى من زاد و دو مركب فراهم كند و داستان ما را به عامر بن فهيره اعلام بدار و به وى بگو زاد و دو راحله مرا بردارد و بياورد.
ابن اريقط نزد على (عليه السلام ) رفت و داستان را به عرضش رسانيد. على بن ابى طالب (عليه السلام) زاد و راحله را براى آن حضرت فرستاد. عامر بن فهيره هم زاد و دو راحله ابوبكر را آورد.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از غار بيرون آمد و سوار شد و ابن اريقط آن جناب را از راه نخله كه در ميان كوهها به سوى مدينه امتداد داشت حركت داد و هيچ جا به جاده معمولى برنخوردند. مگر در «قديد» كه در آنجا به منزل ام معبد درآمدند.
راوى مى گويد: انصار از بيرون آمدن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از مكه خبردار شده بودند و در انتظار رسيدنش دقيقه شمارى مى كردند تا آنكه در محله قبا (در آن نقطه اى كه بعدا به صورت مسجد قبا در آمد) او را بديدند و چيزى نگذشت كه خبر ورودش در همه شهر پيچيد. زن و مرد خوشحال و خندان و به يكديگر بشارت گويان به استقبالش شتافتند.
نقد و بررسى استدلال به آيه غار بر فضيلت ابوبكر
مؤلف: اخبار در داستان هجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و جزئيات آن بسيار زياد است كه هم شيعه آنها را روايت كرده اند و هم سنى. وليكن با همه زياديش آنقدر ضد و نقيض يكديگرند كه نمى توان در اين كتاب به نقد و بررسى آنها پرداخت و داستان واقعى را از ميان آنها استخراج كرد. و ما از ميان همه آنها آن مقدارى را كه بر اجمال قضيه دلالت كند و تقريبا مورد اتفاق شيعه و سنى هم باشد نقل كرديم ؛ و همين مقدار كافى است.
و در الدر المنثور چنين آمده كه : خيثمه بن سليمان طرابلسى در كتاب خود كه در فضائل صحابه نوشته و نيز ابن عساكر از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه فرمود: خداى تعالى همه مردم معاصر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را مذمت كرده و تنها ابوبكر را مدح نموده و فرمود: «الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما فى الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا».
مؤلف : نقد اين بحث ، در مضامين آياتى كه در بر دارنده اين قضيه اند و همچنين روايات صحيحى كه درباره داستان مذكور وارد شده ، نسبت به روايت فوق سوء ظن مى آورد؛ براى اينكه آياتى كه در مقام مذمت مؤمنين (و يا به تعبير اين روايت در مقام مذمت عموم مردم ) است ، و آيه غار هم در جمله «الا تنصروه» بدان اشاره دارد و اول همه آنها آيه «يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض» مى باشد و نيز نقل قطعى، ثابت مى كنند كه تثاقل از عموم مؤمنين نبود، بلكه پاره اى از مؤمنين دعوت و امر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را نسبت به كوچ كردن براى جهاد پذيرفته و بى درنگ حركت كردند، و عده اى از مردم مؤ من و منافق تثاقل ورزيدند.
به همين دليل خطاب در «يا ايها الذين آمنوا» هم ، كه تمامى مؤ منين را شامل است و همچنين مذمتى كه دنبال آن است مخصوص عده اى از مؤمنين خواهد بود، و خطاب عمومى آن از قبيل خطابات عمومى ديگرى است كه مربوط به بعضى از مخاطبين است، مانند خطابى كه در آيه «فلم تقتلون انبياء الله» به عموم يهود شده ، در حالى كه همه افراد يهود انبياء را نكشتند و همچنين امثال آن در قرآن بسيار آمده است.
و بنابراين بيان ، دلالت آيه بر اينكه در روز غار جز خدا كسى پيغمبر را يارى نكرده دلالتى است قطعى . و اين معنا خود بهترين شاهد است بر اينكه ضميرهائى كه در بقيه جملات آيه يعنى در جملات : «فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها و جعل كلمه الذين كفروا السفلى و كلمه الله هى العليا» هست همه به پيغمبر برمى گردد.
و جملات مذكور در مقام بيان اين جهتند كه خداى تعالى به تنهائى قائم است به نصرت او، نصرتى عزيز و غيبى ، نصرتى كه احدى از مردم در آن دخالت ندارد، و آن عبارتست از فرستادن سكينت بر وى و تاييد او بجنودى غايب از ديدگان ، و بالا دست قرار دادن كلمه حق و زير دست كردن كلمه باطل ، و اينكه خدا مقتدرى است شايسته كار.
از مساله نصرت و يارى كه بگذريم فضيلت ديگرى كه ممكن است فضيلت شمرده شود و انگشت روى آن گذاشته شود اين است كه بگويند كلمه «ثانى اثنين» و همچنين كلمه «لصاحبه» دلالت دارد بر اينكه وى رفيق راه و يار غار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده.
و ما نخست تسليم مى شويم كه بودن دو نفر كه يكى از آن دو رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است و همچنين همنشين بودن با آنجناب خود يكى از مفاخر و فضائل است .
وليكن مى گوييم بفرضى هم كه ما آن را افتخار حساب كنيم ، يكى از افتخارات اجتماعى است ، و اين اجتماع است كه براى اينگونه امور ارزش و نفاستى قائل است ، و اما قرآن كريم در منطق خود براى نفاست و قيمت ملاك ديگرى و براى فضيلت و شرافت معناى ديگرى دارد كه متكى بر حقيقتى است اعلا و بلندتر از مقاصد مادى و اعتبارى ، اجتماعى ، و آن حقيقت عبارت است از كرامت و حرمت عبوديت و درجات تقرب به خدا.
آرى ، در نظر قرآن مصاحبت جسمى و يكى از صحابه رسول بشمار رفتن بهيچ وجه دلالتى بر احترام و شرافت ندارد. اين صريح قرآن است كه مكرر خاطرنشان ساخته كه اسم گذارى به اسماء مختلف و داشتن مزايائى كه مردم عامى آن را ارجمند و نظر اجتماعى آن را نفيس و بزرگ مى شمارد در نزد خداى سبحان كمترين ارزشى ندارد، و در نزد خداى تعالى حساب و ارزيابى همه بر روى دلها است ، نه بر آنچه كه از ظاهر اعمال ديده مى شود و نه بر تقدم از حيث حسب و نسب.
مخصوصا همين معنا را درباره اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ملازمين آنجناب با صريح ترين بيان خاطرنشان ساخته و فرموده: «محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تريهم ركعا سجدا... وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفره و اجرا عظيما» اگر خواننده محترم تدبر كند مى بيند كه با همه مدحى كه در صدر آيه است ، در ذيل آن چه قيودى را ذكر كرده است.
اين بود مختصرى بحث پيرامون آيه غار و روايات وارده در آن ، اگر بخواهيم بيش از اين بحث كنيم بحث تفسيرى ما مبدل به بحثى كلامى خواهد شد كه از غرض ما بيرون است.
و در كتاب الدر المنثور آمده كه ابن ابى حاتم و ابو الشيخ و ابن مردويه و بيهقى در كتاب دلائل و ابن عساكر در تاريخ خود از ابن عباس روايت كرده اند كه در ذيل آيه «فانزل الله سكينته عليه» گفته است: يعنى بر ابوبكر، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همواره بر سكينتى از پروردگار خود بود.
و نيز در همان كتاب آمده كه خطيب در تاريخ خود از حبيب بن ثابت روايت كرده كه در باره آيه «فانزل الله سكينته عليه» گفته است : اين آيه در حق ابوبكر نازل شده ، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هيچ آنى بدون سكينت نبود.
نقد و رد رواياتى كه مى گويند سكينت بر ابوبكر نازل شد
مؤلف: از آنچه گذشت معلوم شد كه ضمير در «عليه» به دلالت سياق (و على رغم دو روايت فوق) به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برمى گردد، و اين دو روايت بخاطر وقفى كه در آنهاست ضعيف اند، علاوه بر اينكه در اين دو روايت ابن عباس و حبيب نظريه داده اند و نظريه آنها براى ديگران هيچگونه حجيت ندارد.
گذشته از اين ، استدلال آن دو به اينكه «رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هيچ آنى خالى از سكينت نبوده» استدلالى است ناتمام ، زيرا آيه «ثم انزل الله سكينته على رسوله و على المومنين...» و همچنين آيه نظير آن كه در سوره فتح و مربوط به داستان حديبيه است ، مخالف آن است ؛ چون اين دو آيه تصريح مى كنند به اينكه سكينت جديدى در خصوص اين دو مورد يعنى حديبيه و حنين بر آنجناب نازل شده ، و به شهادت همين دو آيه در مورد بحث يعنى در داستان غار هم سكينت بر آنجناب نازل شده است.
و گويا بعضى از مفسرين متوجه اين اشكال شده اند لذا استدلال مزبور در روايت را حمل بر معناى ديگرى كرده و گفته اند: مقصود از اين استدلال ابن عباس و حبيب اين است كه سكينت در غار ملازم با پيغمبر بوده ، و اين خود قرينه است بر اينكه سكينت بر ابى بكر نازل شده ، و بعيد هم نيست كه روايت حبيب دلالتش بر اين معنا نزديك تر باشد.
مفسر نامبرده بعد از آنكه روايت ابن عباس را اول و روايت حبيب را بعد از آن نقل كرده گفته است: بعضى از مفسرين لغت و معقول، اين روايت را گرفته و تعليلى را كه «در آن است چنين توضيح داده اند كه در آن روز براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اضطراب و ترسى جديد و تازه دست نداد. پس سكينت بر ابى بكر نازل شده».
بعضى ديگر اين حرف را چنين تقويت كرده اند كه «اصل در ضمير است كه به مرجع نزديك تر خود برگردد» و در آيه مورد بحث به صاحب برمى گردد وليكن اين حرف خيلى دل چسب نيست.
بعضى ديگر گفته اند «ضمير به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برمى گردد، و در نتيجه سكينت بر آنجناب نازل شده، وليكن نزول سكينت بر آنجناب دليل بر اين نيست كه آنحضرت در آن روز دچار ترس و اضطراب شده باشد» اين حرف هم درست نيست؛ زيرا همين كه مى بينيم نزول سكينت عطف شده بر «لا تحزن» مى فهميم كه بخاطر همان ترس و اندوه ابوبكر و بعد از سفارش رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نازل شده.
اما اينكه گفت: «آن روز ترس و اضطرابى بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دست نداده تا سكينت بر او نازل شود» اگر اين معنا را از اينجا استفاده كرده كه چون در قرآن و در هيچ روايتى نيامده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در آن روز ترسيده باشد، ما نيز مى گوييم در قرآن و در هيچ روايتى نيامده كه آن جناب در داستان حديبيه و حنين ترسيده باشد، پس چطور نزول سكينت جديد را در آن دو واقعه قبول كرده است.
و اگر بگويد: نزول سكينت مستلزم اين است كه طرف قبلا دچار ترس و اضطراب شده باشد.
در جواب مى گوييم: همانطور كه قبلا هم گفته بوديم چنين استلزامى در كار نيست ؛ اگر چنين استلزامى صحيح بود بايد هيچ نعمتى بعد از نعمتى نازل نشود، و هميشه نعمت بعد از نعمتى مقابل و ضد خودش نازل گردد، و حال آنكه ما مى بينيم نعمت هاى ديگر الهى يكى پس از ديگرى نازل مى شود، نعمت بعد از نعمت، رحمت بعد از رحمت ، ايمان و هدايت بعد از ايمان و هدايت ؛ و همچنين بسيارى از انواع ديگر نعمت ها كه بعد از مشابه خودش نازل شده ، و قرآن كريم هم بر نمونه هاى بسيارى از اين قبيل تصريح دارد.
و اما اين كه گفت «رجوع ضمير به پيامبر درست نيست ، زيرا همينكه مى بينيم سكينت عطف شده بر «لا تحزن» مى فهميم كه به خاطر همان ترس و اندوه ابوبكر و بعد از سفارش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نازل شده» اين نيز صحيح نيست ، زيرا درست است كه فاء تفريع دلالت دارد بر اينكه جمله مدخول آن مترتب بر ماقبل آن است ؛ و ليكن معناى اين ترتب و بعديت ، تنها ترتب و بعديت زمانى نيست، و هيچ يك از علماى ادب چنين ادعائى نكرده ، بلكه ممكن است بعديت زمانى باشد، و ممكن هم هست بعديت رتبه اى باشد.
و با اين حال ديگر اين مفسر نمى تواند بگويد بايد جمله «فانزل الله سكينته عليه» مترتب بر كلام قبلى خود باشد، آن هم ترتب زمانى ؛ همچنانكه نمى تواند بگويد بايد مترتب به كلام نزديك تر خود باشد، مگر اينكه قبول كند آن حرف را كه اصل در ضمير اين است كه به مرجع نزديك تر خود برگردد، و حال آنكه خود او اين حرف را از ديگران نقل كرد و سپس گفته كه حرف صحيحى نيست.
و ما وقتى سياق آيه مورد بحث را از نظر بگذرانيم مى بينيم نزديك ترين جمله اى كه صالح باشد براى اينكه جمله «فانزل الله سكينته عليه» متفرع بر آن گردد همان جمله «فقد نصره الله» است، كه بطور اجمال مى گويد: خدا در فلان جا و فلان جا او را يارى كرد؛ و در اين جمله و جملات بعد از آن بطور تفصيل بيان مى كند كه چنين و چنان او را يارى كرده است.
پس معلوم شد آن جوابى كه اين آقا در آخر كلامش به آن مفسر داده عينا همان حرفى است كه خودش آن را تضعيف كرده و گفته بود: «اصل مذكور اصلى ندارد». اينك خودش همين اصل را با عباراتى ديگر مورد استدلال قرار داده است.
از همين جهت اشكال بر يك روايت ديگرى كه در الدر المنثور آن را از ابن مردويه از انس بن مالك نقل كرده معلوم مى شود.
روايت اين است كه انس گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ابوبكر وارد غار حرا شدند. پس آنگه ابوبكر به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) عرض كرد: جاى ما آن قدر روشن و پيداست كه اگر كسى جاى پاى خود را ببيند من و تو را خواهد ديد. حضرت فرمود: چه فكر مى كنى در باره دو نفرى كه سومى آن دو خداست ، خداوند سكينت خود را بر تو نازل كرد، و مرا به لشكريانى كه شماها نمى بينيد تاييد فرمود.
صرفنظر از اينكه اين روايت متعرض غار حرا شده ، و حال آنكه با اخبار مستفيضه و بسيار زياد ثابت شده كه نزول آيه مورد بحث مربوط به غار ثور است نه غار حرا؛ اين اشكال در آن هست كه سياق آيه را تفكيك كرده ، يك ضمير به ابى بكر و يك ضمير ديگر را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) برگردانيده، و يك سياق اجازه چنين تفكيكى را نمى دهد.
آلوسى در روح المعانى هر دو ضمير را به ابى بكر برگردانيده و روايت را چنين آورده: «خداوند سكينت خود را بر تو (ابوبكر) نازل كرده ، و تو را بجنودى كه شماها نمى بينيد تاييد نموده».
و ما نمى دانيم كداميك از اين دو نقل اصل و كداميك دست خورده و تحريف شده است . و بفرضى كه نقل آلوسى درست باشد علاوه بر آن اشكال هائى كه در بيان سابق گذشت اشكال ديگرى دارد، و آن اين است كه در غار، غير از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و ابوبكر كسى ديگرى نبوده پس در جمله «شماها نمى بينيد» روى سخن با چه كسانى است؟
و در تفسير قمى در ذيل آيه «لو كان عرضا قريبا و سفرا قاصدا»، از ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت آمده كه فرمود: مقصود اين است كه اگر غنيمت نزديكى در بين بود تو را پيروى مى كردند.
و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه مزبور فرموده اند: معنايش اين است كه اينها كه خواهند گفت : ما استطاعت جهاد نداريم ، دروغ مى گويند و از علم خدا گذشته كه اگر اين سفر سفر نزديكى بود و سود مادى نزديكى داشت تو را پيروى مى كردند.
مؤلف: اين روايت را صدوق در كتاب معانى الاخبار بسند خود از عبد الاعلى بن اعين از ابى عبد الله (عليه السلام) بهمين صورت نقل كرده.
سخنرانی پیامبر«ص»، پیش از اعزام مسلمانان براى حرکت به سوى تبوك
و در تفسير قمى در ذيل جمله «ولكن بعدت عليهم الشقه» آمده كه معنايش اين است كه: وليكن راه آنان تا تبوك دور بود (و بدين جهت عذر آوردند) و سبب آن اين بوده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هيچ مسافرتى به آن دورى و به آن دشوارى نكرده (و به مردم پيشنهاد ننموده ) بود.
و اما اصل مطلب جريانش از اين قرار بوده كه : افرادى كه همه ساله از ييلاق از شام به مدينه بر مى گشتند و با خود پتو و خواربار مى آوردند و مردمى عوام بودند، در آن ايام در مدينه انتشار دادند كه روميان در حال جمع آورى قشون هستند و مى خواهند با لشكرى انبوه با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نبرد كنند، و هرقل با همه لشكريانش حركت كرده و قبائل غسان و جذام و بهراء و عامله را هم با خود همداستان نموده اينك خودش در حمص مانده و لشكريانش تا بلقاء رسيده اند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى اين معنا را شنيد اصحاب خود را به تبوك كه يكى از شهرهاى بلقاء است فرستاد، و از آنسو افرادى را به ميان قبائلى كه در حول و حوش مدينه بودند و همچنين به مكه و نزد افرادى كه از ميان قبائل خزاعه و مزينه و جهينه مسلمان شده بودند فرستاد تا آنان را بر جهاد تحريك كنند.
آنگاه به لشكريان خود دستور داد تا لواى جنگ را در ثنيه الوداع بيفراشتند، و به افرادى كه توانائى مالى داشتند دستور داد تا به تهى دستان كمك مالى كنند، و هر كس هر چه اندوخته دارد بيرون آورده و انفاق كند. لشكر نيز چنين كرده و با تشويق يكديگر لشكرى نيرومندى تشكيل دادند.
آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به خطبه ايستاد و بعد از حمد و ثناى پروردگار فرمود: اى مردم! راست ترين گفتارها كتاب خدا و سزاوارترين سفارشات تقوا و بهترين ملتها ملت ابراهيم و نيكوترين سنت ها سنت محمد و شريف ترين سخنان ذكر خدا و بهترين داستانها همين قرآن است. و نيكوترين امور سنتهاى ثابت و پا برجاست و بدترين امور، امور نو ظهور و تازه درآمده است.
و نيكوترين هدايت هدايت انبياء و شريف ترين كشته شدگان آنهايند كه در راه خدا شهيد شده باشند و تاريك ترين كوريها كورى ضلالت بعد از هدايت و بهترين كارها آن كارى است كه نافع تر باشد. بهترين هدايتها آن هدايتى است كه پيروى گردد و بدترين كوريها كورى دل است . دست بالا (دهنده ) بهتر از دست پائين (گيرنده ) است . خواسته اى كه كم و به قدر كفاف باشد بهتر از آن خواسته اى است كه زياد و بازدارنده از ياد خدا باشد.
بدترين معذرتها معذرت در دم مرگ و بدترين ندامتها ندامت در روز قيامت است. پاره اى مردم كسانی اند كه به نماز جمعه نمى آيند، مگر گاه بگاه ، و پاره اى ديگر كسانيند كه به ياد خدا نمى افتند مگر بى اراده و نيت ، و از بزرگترين خطاهاى زبان دروغ و بهترين بى نيازيها بى نيازى دل (و سيرى چشم و دل ) است.
نيكوترين توشه ها تقوا، و اساس حكمت ، ترس از خداست ، و بهترين چيزى كه در دل مى افتد يقين است، و شك و ترديد از كفر است ، و دورى كردن از يكديگر عمل جاهليت ، و غل و غش از چرك جهنم ، و مستى ، اخگر و پاره هاى آتش و سرائيدن شعر از ابليس است . و شراب انبانه همه گناهان و زنان دامهاى شيطان و جوانى شعبه اى از جنون است ، و بدترين كسب ها رباخوارى و بدترين خوردنها خوردن مال يتيم است.
و نيك بخت آن كسى است كه از ديگران پند بگيرد، و بدبخت آن كسى است كه در شكم مادر بدبخت باشد. و هر يك از شما سرانجام در خانه چهار ذراعى (قبر) قرار خواهد گرفت ، و در هر امرى آخر آن را بايد نگريست و ملاك هر امرى اواخر آن است ، و بدترين رباها دروغگوئى است و هر آينده اى ، نزديك است، و ناسزا گفتن به مؤمن فسق و قتال با او كفر و خوردن گوشت او از نافرمانى خدا و حرمت مال او مانند حرمت خون اوست.
و هر كه به خدا توكل كند خدا او را كفايت كند، و هر كه صبر كند به پيروزى مى رسد، و هر كه از جرم ديگران در گذرد خداوند از جرائم او در مى گذرد، و هر كه خشم خود فرو ببرد خداوند پاداشش مى دهد، و هر كه صبر بر مصيبت كند خدا او را عوض مرحمت مى كند، و هر كه در پى انتشار فضائل خود بر آيد خداوند در پى رسوائيش بر خواهد آمد و هر كه در اين باره سكوت كند خداوند به بيشتر از آنكه خود انتظار داشت فضائلش را انتشار مى دهد و هر كس معصيت كند خدا عذابش دهد.
بارالها! مرا و امت مرا بيامرز. بار الها! مرا و امت مرا بيامرز. من از خدا براى خودم و براى شما طلب مغفرت مى كنم.
راوى مى گويد مردم وقتى اين خطبه را شنيدند در امر جهاد دلگرم شده ، همه قبائلى كه آن جناب براى جنگ دستور حركتشان را داده بود حركت كردند، و پاره اى از منافقين و غير منافقين تقاعد ورزيدند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به جد بن قيس برخورد، و به او فرمود: اى ابا وهب آيا براى اين جنگ با ما حركت نمى كنى؟ گويا از ديدن زنان زرد پوست خوددارى نمى توانى كرد.
عرض كرد: يا رسول الله ! به خدا سوگند قوم و قبيله من مى دانند كه در ميان آنان هيچ كس به اندازه من علاقه به زن ندارد، و من مى ترسم اگر با شما حركت كنم و به اين سفر بيايم از ديدن زنان رومى نتوانم خوددارى كنم ، لذا استدعا دارم مرا مبتلا مكن ، و اجازه بده در شهر بمانم . از سوى ديگر همين شخص به گروهى از قوم خود گفت: هوا بسيار گرم است ، در اين هواى گرم از خانه و زندگى خود بيرون مرويد.
پسرش گفت: آيا خودت فرمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را مخالفت مى كنى بس نيست اينك مردم را سفارش مى كنى كه گرمى هوا را بهانه كرده آن جناب را مخالفت كنند، به خدا قسم خداوند در همين باره آيه اى مى فرستد كه تا قيام قيامت مردم آن را بخوانند (و تو رسوا شوى )، اتفاقا خداى تعالى اين آيه را فرستاد: «و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنه سقطوا و ان جهنم لمحيطه بالكافرين».
آنگاه جد بن قيس اضافه كرده گفت كه محمد خيال مى كند جنگ با روم هم مثل جنگ با ديگران است، ولى من خوب مى دانم كه احدى از اين مسلمانان از اين جنگ بر نخواهد گشت.
چند روايت در ذيل آيه شريفه: «عفا الله عنك لم اذنت لهم...»
مؤلف: در اين باره روايات بسيار ديگرى از طرق شيعه و سنى وارد شده است.
و در كتاب عيون به سند خود از على بن محمد بن جهم روايت كرده كه گفت : من وارد مجلس مامون شدم و على بن موسى (عليهماالسلام ) نيز در آنجا حضور داشتند؛ مامون رو به آنحضرت كرد و گفت: يابن رسول الله! آيا نظر شما اين نيست كه انبياء معصومند. فرمودند: چرا. مامون در ضمن پرسش هاى خود پرسيد: «يا ابا الحسن! پس آيه عفا الله عنك لم اذنت لهم» چه معنا دارد؟
حضرت رضا (عليه السلام ) فرمود: اين از قبيل مثل معروف «در، به تو مى گويم ديوار تو بشنو» است، خداى تعالى در اين آيه روى سخن خود را به پيغمبرش كرده وليكن مقصودش امت او است؛ و همچنين است آيه «لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين: اگر شرك بورزى عملت بى اجر مى شود و مسلما از زيانكاران خواهى شد». و نيز آيه «و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا : اگر نبود كه ما تو را ثابت قدم كرده بوديم چيزى نمى ماند كه تو هم مقدار كمى متمايل به ايشان مى شدى».
مامون گفت: درست فرمودى يا بن رسول الله.
مؤلف : مضمون اين روايت درست مطابق بيانى است كه ما در معناى اين آيه گذرانديم ، نه آن حرفى كه ديگران زدند و گفتند «اذن دادن آنجناب به اينكه منافقين تقاعد بورزند ترك اولائى بوده نه گناه»، زيرا اگر ترك اولى مى بود ديگر معنا نداشت كه عتاب در آيه از قبيل « در بتو مى گويم ديوار تو بشنو» بوده باشد.
و در الدر المنثور است كه عبدالرزاق در كتاب المصنف و ابن جرير از عمرو بن ميمون اودى روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دو كار كرد كه در آن دو كار هيچگونه دستورى نداشت؛ يكى اينكه به منافقين اجازه تقاعد داد و ديگر آن كه اسير گرفت ، و خداى تعالى در برابر اين دو عمل فرمود: «عفا الله عنك لم اذنت لهم ...».
داستان چند تن از مؤ منينى كه با تاءخير به لشگريان عازم تبوك پيوستند يا آنكه تخلف كردند و سپس توبه نمودند
مؤ لف : اشكالهائى كه بر اين روايت وارد است از بيان گذشته ما معلوم شد. و در تفسير قمى در ذيل آيه « و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده ... » و همچنين در ذيل آيه بعدش گفته است : عده اى هم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تخلف كردند كه داراى نيت صادق و بصيرت در دين بودند و هيچ شك و ترديدى در عقائدشان رخنه نكرده بود، ليكن پيش خود گفته بودند ما بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حركت كردند به او ملحق مى شويم . از آن جمله يكى ابو خيثمه بود كه مردى قوى و داراى دو همسر و دو آلاچيق بود، همسران وى آلاچيق هايش را آب پاشى كرده ، در آن آب آشاميدنى خنكى فراهم نموده و طعامى تهيه كرده بودند، در همين بين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مسلمانان را دستور حركت داد او سرى به آلاچيق هاى خود زد و در جواب هواى نفس خود كه او را به استفاده از آنها دعوت مى كرد گفت : نه ، به خدا سوگند اين انصاف نيست كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با اينكه خداى تعالى از گذشته و آينده او در گذشته حركت كند و در شدت حرارت و گرد و غبار و با سنگينى سلاح راه بپيمايد و در راه خدا جهاد كند، آنگاه ابو خيثمه كه مردى نيرومند است در سايه آلاچيق و در كنار همسران زيباى خود به عيش و لذت بپردازد؛ نه به خدا سوگند كه از انصاف بدور است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |