تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
اين بگفت و از جا برخاست شتر خود را آورد و اثاث سفر را بر آن بار كرد و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ملحق شد. مردم وقتى ديدند سوارى از دور مى رسد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گزارش دادند، حضرت فرمود: بايد ابو خيثمه باشد. ابو خيثمه نزديك شد و جريان خود را بعرض رسانيد. حضرت جزاى خير برايش طلب نمود و براى او دعاى خير فرمود.
ابوذر نيز سه روز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) تخلف كرد؛ جريان كار او اين بود كه شترش ضعيف و لاغر بود و در بين راه از پاى در آمد، و ابوذر ناگزير شد اثاث خود را از پشت شتر پائين آورده ، به دوش خود بكشد. بعد از سه روز مسلمانان ديدند مردى از دور مى رسد؛ به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) گزارش دادند؛ حضرت فرمود: بايد ابوذر باشد.
گفتند: آرى ، ابوذر است . حضرت فرمود به استقبالش برويد كه او بسيار تشنه است . مسلمانان آب برداشته ، به استقبالش شتافتند.
ابوذر خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسانيد در حالى كه طرفى آب همراه داشت . رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود: آب داشتى و تشنه بودى ؟ عرض كرد: بلى . فرمود: چرا؟
عرض كرد در ميان راه به سنگى گودى برخوردم كه در گودى آن آب باران جمع شده بود، وقتى از آن چشيدم ديدم آب بسيار گوارائى است ، با خود گفتم از اين آب نمى خورم مگر بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از آن بياشامد.
حضرت فرمود: اى اباذر! خدا رحمتت كند، تو تنها زندگى مى كنى و تنها هم خواهى مرد، و تنها محشور خواهى شد، و تنها به بهشت خواهى رفت . اى اباذر! مردمى از اهل عراق بوسيله تو سعادتمند مى شوند، آنان به جنازه تو برمى خورند، تو را غسل و كفن كرده بر جنازه ات نماز مى خوانند و دفن مى كنند.
راوى سپس اضافه كرده : در ميان كسانى كه از آنجناب تخلف ورزيدند عده اى از منافقين بودند و عده اى هم از نيكان كه سابقه نفاق از ايشان ديده نشده بود، از آنجمله كعب بن مالك شاعر و مراره بن ربيع و هلال بن اميه رافعى بودند. بعد از آنكه خداوند توبه شان را قبول كرد، كعب گفته بود:
من از خودم در تعجبم زيرا هرگز بياد ندارم كه روزى به مثل آن ايامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) حركت مى كرد سر حال و نيرومند بوده باشم و هيچوقت جز در آن ايام داراى دو شتر نبودم. با خود مى گفتم فردا به بازار مى روم و لوازم سفر را خريدارى مى كنم بعدا خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى رسانم، به بازار مى رفتم وليكن حاجت خود را برنمى آوردم تا آنكه به هلال بن اميه و مراره بن ربيع برخوردم. آن دو نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تخلف كرده بودند باز هم متنبه نشدم با آن دو قرار گذاشتم كه فردا به بازار برويم ، فردا به بازار رفتيم ولى كارى صورت نداديم.
خلاصه در اين مدت كار ما اين بود كه مرتب مى گفتيم فردا حركت مى كنيم و حركت نمى كرديم تا يك وقت خبردار شديم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برمى گردد، آنوقت دچار ندامت و شرمسارى شديم.
پس از پايان جنگ وقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه نزديك شد به استقبالش شتافتيم تا او را تهنيت بگوييم كه به حمد الله به سلامت برگشته ، و ليكن با كمال تعجب ديديم كه جواب سلام ما را نداد، و از ما روى گردانيد، آنگاه متوجه برادران دينى خود شده به ايشان سلام كرديم، ايشان هم جواب ما را ندادند، اين مطلب به خانواده هاى ما رسيد.
وقتى به خانه آمديم ديديم زن و بچه هاى ما نيز با ما حرف نمى زنند، به مسجد آمديم ديديم احدى نه به ما سلام مى كند و نه همكلام مى شود، لاجرم زنان ما نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مشرف شده به عرض رسانيدند شنيده ايم كه شما بر شوهران ما غضب فرموده اى! آيا وظيفه ما هم اين هست كه از آنان كناره گيرى كنيم ؟ حضرت فرمود: نه ، شما نبايد كناره گيرى كنيد و ليكن مواظب باشيد با شما نزديكى نكنند.
وقتى كار كعب بن مالك و دو رفيقش به اينجا كشيد، گفتند، ديگر مدينه جاى ما نيست ، زيرا نه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با ما حرف مى زند و نه احدى از برادران و قوم و خويشان ، پس بيائيد به بالاى اين كوه رفته به دعا و زارى بپردازيم ، بالاخره يا خدا از تقصيرات ما مى گذرد، و يا آنكه همانجا از دنيا مى رويم.
اين سه نفر از شهر بيرون شده و به بالاى كوه ذباب رفتند و در آنجا به عبادت و روزه پرداختند. زن و فرزندانشان برايشان طعام آورده به زمين مى گذاشتند و بدون اينكه حرفى بزنند بر مى گشتند، و اين برنامه تا مدتى طولانى ادامه داشت.
روزى كعب به آن دو نفر ديگر گفت : رفقا! حال كه به چنين رسوائى و گرفتارى مبتلا شده ايم و خدا و رسولش و به پيروى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خانواده هاى ما و برادران دينيمان بر ما خشم گرفته اند و احدى با ما همكلام نمى شود، ما خود چرا به يكديگر خشم نگيريم ، ما نيز مسلمانيم و بايد دستور پيغمبر را پيروى نموده با يكديگر همكلام نشويم ؛ اينك هر يك از ما به گوشه اى از اين كوه برود و سوگند بخورد كه ديگر با رفيقش حرفى نزند تا بميرد و يا آنكه خدا از تقصيرش درگذرد.
مدت سه روز هم بدين منوال گذرانيدند، و يكه و تنها در كوه بسر بردند، حتى طورى از يكديگر كناره گرفتند كه يكديگر را هم نمى ديدند.
پس از سه روز يعنى در شب سوم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در خانه ام سلمه بود كه آيه توبه و مژده مغفرت ايشان نازل شد، و آن آيه «لقد تاب الله بالنبى على المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعه العسره» بود.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: آيه شريفه اينطور نازل شده ، و مقصود از مهاجرين و انصار ابوذر، ابوخيثمه و عمير بن وهب بود كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تخلف ورزيده ، بعد به وى ملحق شدند.
آنگاه راوى در باره آن سه نفرى كه آيه «و على الثلاثه الذين خلفوا» در حقشان نازل شده گفته: عالم (امام - (عليه السلام ) فرمود آيه اين طور نازل شده: «و على الثلاثه الذين خالفوا». زيرا كلمه «خلفوا» به معناى تخلف قهرى است كه مرتكبش تقصيرى نداشته و سزاوار ملامت نيست ، «حتى اذا ضاقت عليهم الارض بما رحبت».
از اين رو زمين با همه فراخيش بر آنان تنگ شد كه نه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با ايشان همكلام مى شد و نه برادران دينى و نه زن و فرزندانشان؛ و به همين جهت ، مدينه بر آنان تنگ شد، و ناگزير از مدينه تار و مار شدند، و وقتى خداوند ديد براستى نادم شده اند توبه ايشان را قبول كرد.
مؤلف: به زودى گفتارى در باره اين دو آيه و رواياتى كه در تفسير آندو وارد شده از نظر خواننده خواهد گذشت.
و در تفسير عياشى از مغيره روايت شده كه گفت : من از او (امام ) شنيدم كه در خصوص آيه «و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عدة» مى گفت مقصود از «عدة» نيت و تصميم است ، و معناى آيه اين است كه: اگر مى خواستند خارج بشوند مى شدند.
مؤلف : اين روايت صرف نظر از ضعفى كه دارد، و صرف نظر از اين كه مرسل است و راويانش معلوم نيستند، و نيز علاوه بر اينكه مضمر است يعنى معلوم نيست كه مطلب را از چه كسى نقل كرده با لفظ آيه هم تطبيق ندارد - و خدا داناتر است.
و در الدر المنثور آمده كه ابن اسحاق و ابن منذر از حسن بصرى روايت كرده اند كه گفت: عبدالله بن ابى و عبدالله بن نبتل و رفاعه بن زيد بن تابوت از بزرگان منافقين و از كسانى بودند كه عليه اسلام و مسلمين همواره نقشه چينى مى كردند و در باره آنان آيه «لقد ابتغوا الفتنه من قبل و قلبوا لك الامور...» نازل شد.
آيات ۴۹ - ۶۳ سوره توبه
وَ مِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لى وَ لا تَفْتِنى أَلا فى الْفِتْنَةِ سقَطوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطةُ بِالْكافِرِينَ(۴۹)
إِن تُصِبْك حَسنَةٌ تَسؤْهُمْ وَ إِن تُصِبْك مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوا وَّ هُمْ فَرِحُونَ(۵۰)
قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلا مَا كتَب اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ(۵۱)
قُلْ هَلْ تَربَّصونَ بِنَا إِلا إِحْدَى الْحُسنَيَينِ وَ نحْنُ نَترَبَّص بِكُمْ أَن يُصِيبَكمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِّنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَترَبَّصوا إِنَّا مَعَكم مُّترَبِّصونَ(۵۲)
قُلْ أَنفِقُوا طوْعاً أَوْ كَرْهاً لَّن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ(۵۳)
وَ مَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلا أَنَّهُمْ كفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصلَوةَ إِلا وَ هُمْ كسالى وَ لا يُنفِقُونَ إِلا وَ هُمْ كَارِهُونَ(۵۴)
فَلا تُعْجِبْك أَمْوَالُهُمْ وَ لا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبهُم بهَا فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ تَزْهَقَ أَنفُسهُمْ وَ هُمْ كَافِرُونَ(۵۵)
وَ يحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنهُمْ لَمِنكمْ وَ مَا هُم مِّنكمْ وَ لَكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ(۵۶)
لَوْ يجِدُونَ مَلْجَئاً أَوْ مَغَارَتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَّوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يجْمَحُونَ(۵۷)
وَ مِنهُم مَّن يَلْمِزُك فى الصدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطوا مِنهَا رَضوا وَ إِن لَّمْ يُعْطوْا مِنهَا إِذَا هُمْ يَسخَطونَ(۵۸)
وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضوا مَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ وَ رَسولُهُ وَ قَالُوا حَسبُنَا اللَّهُ سيُؤْتِينَا اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ رَسولُهُ إِنَّا إِلى اللَّهِ رَاغِبُونَ(۵۹)
إِنَّمَا الصدَقَات لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعَامِلِينَ عَلَيهَا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبهُمْ وَ فى الرِّقَابِ وَ الْغَارِمِينَ وَ فى سبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السبِيلِ فَرِيضةً مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكيمٌ(۶۰)
وَ مِنهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيرٍ لَّكمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ رَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكمْ وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسولَ اللَّهِ لهَُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(۶۱)
يحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيرْضوكمْ وَ اللَّهُ وَ رَسولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضوهُ إِن كانُوا مُؤْمِنِينَ(۶۲)
أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يحَادِدِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذَلِك الْخِزْى الْعَظِيمُ(۶۳)
از جمله آنان كسى است كه مى گويد به من اجازه بده و مرا به گناه مينداز، (ولى بايد) بدانيد كه به گناه افتاده اند و جهنم محيط به كافران است (۴۹)
اگر تو را پيش آمد خيرى بكند غمگينشان مى سازد و اگر مصيبتى بتو برسد گويند ما از پيش احتياط خود را كرديم ، و با خوشحالى برگردند (۵۰)
بگو به ما جز آنچه كه خدا برايمان مقرر كرده نمى رسد كه او مولاى ما است و مؤ منان بايد به خدا توكل كنند (۵۱)
بگو مگر براى ما جز (وقوع ) يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد؟ (قطعا نه ) ولى ما در باره شما انتظار داريم كه خدا بوسيله عذابى از جانب خود و يا بدست ما جانتان را بگيرد، پس منتظر باشيد كه ما نيز با شما منتظريم (۵۲)
بگو چه به رغبت انفاق كنيد و چه به كراهت ، هرگز از شما پذيرفته نمى شود، شما گروهى عصيان پيشه ايد (۵۳)
مانع قبول شدن انفاقشان جز اين نبود كه ايشان خدا و پيغمبر او را منكر بودند، و جز به حال ملامت به نماز (جماعت ) نمى آيند و انفاق جز به كراهت نمى كنند (۵۴)
اموال و اولادشان ترا بشگفت نياورد، خدا مى خواهد بوسيله آن در زندگى دنيا عذابشان كند و ساعت مرگ جانشان را بگيرد و در حالى كه كافرند جان سپارند (۵۵)
به خدا قسم مى خورند كه از شمايند، ولى آنان از شما نيستند، بلكه گروهى هستند كه (از شما) مى ترسند (۵۶)
اگر پناهگاه يا نهانگاه يا گريزگاهى مى يافتند شتابان بدان سو رو مى كردند (۵۷)
برخى از آنان در (تقسيم زكات ) بر تو خرده مى گيرند اگر از آن عطايشان كنند راضى شوند، و اگر از آن عطايشان نكنند آنوقت خشمگين مى شوند(۵۸)
چه مى شد اگر به عطاى خدا و پيغمبر او رضا مى دادند و مى گفتند خدا ما را بس است ، زود باشد كه خدا از كرم خويش به ما عطا كند و نيز پيغمبر او، و ما به خدا اميدواريم (۵۹)
زكات فقط از آن فقرا و تنگدستان و عاملان آنست و آنها كه جلب دلهايشان كنند، و براى آزاد كردن بردگان و قرض داران و صرف در راه خدا و به راه ماندگان است ، و اين قرارى از جانب خداست و خدا داناى شايسته كار است (۶۰)
برخى از آنان كسانى هستند كه پيغمبر را آزار كنند و گويند او دهن بين است ، بگو براى شما دهن بين خوبى است به خدا ايمان دارد و مؤ منان را تصديق مى كند، و براى با ايمانان شما رحمتى است و كسانى كه پيغمبر را اذيت كنند عذابى دردناك دارند (۶۱)
براى شما به خدا قسم مى خورند تا شما را (از خويش ) راضى كنند (و شما فريبشان را نخوريد زيرا) اگر ايمان داشتند بتر و سزاوارتر اين بود كه خدا و پيغمبر او را راضى كنند (۶۲)
مگر نمى دانند كه هر كس با خدا و پيغمبرش مخالفت كند سزاى او جهنم است كه جاودانه در آن باشد، و اين رسوائى بزرگ است (۶۳)
اين آيات ، گفتارى در باره منافقين مى باشد و نيز بيان حال آنان را كه در آيات قبلى بود دنبال نموده ، پاره اى از حركات و حرفهاى آنان را نقل نموده ، مطالبى خاطرنشان مى سازد كه از خبث اوصاف باطنى و فساد اعتقادات آنان - كه بر اساس ضلالت استوار گشته - پرده بر مى دارد.
سقوط منافقان در وادی فتنه و ضلالت
«وَ مِنْهُم مَّن يَقُولُ ائْذَن لى وَ لا تَفْتِنى أَلا فى الْفِتْنَةِ سقَطوا ...»:
كلمه «فتنه» در اينجا بطورى كه از سياق برمى آيد به يكى از دو معنا است : يا به معناى القاء به ورطه اى كه آدمى را مغرور نموده و فريب مى دهد و يا به معناى معروف آن كه همان فتنه و بلا و گرفتارى عمومى است مى باشد.
و اگر معناى اول مقصود باشد، معناى آيه اين خواهد بود كه : به من اجازه بده به جنگ نيايم ، و مرا با بردن در صحنه جهاد به فتنه مينداز و با برشمردن غنيمت هاى نفيس جنگى اشتهاى نفسانى مرا تحريك مكن و مرا فريب مده. و اگر معناى دوم مقصود باشد معنايش اين مى شود كه : اجازه بده من حركت نكنم و مرا به ناملايماتى كه مى دانم در اين جنگ هست مبتلا مساز.
خداى تعالى از اين پيشنهادشان جواب داده و فرموده: «اينها با همين عملشان در فتنه افتادند». يعنى اينها به خيال خودشان از فتنه احتمالى احتراز مى جويند در حالى كه سخت در اشتباهند، و غافلند از اينكه كفر و نفاق و سوء سريره اى كه دارند و اين پيشنهادشان از آن حكايت مى كند فتنه است ؛ غافلند از اينكه شيطان آنان را در فتنه افكنده و فريب داده و دچار هلاكت كفر و ضلالت و نفاق ساخته است .
تازه اين خسارت و گرفتارى دنيائى ايشان است و در آخرت نيز جهنم بر كافران احاطه خواهد كرد، همان طورى كه در دنيا فتنه به آنان احاطه داشت . پس اينكه فرمود: «الا فى الفتنه سقطوا» با جمله «و ان جهنم لمحيطه بالكافرين» تقريبا معناى واحدى را مى رسانند، و آن اين است كه اين مردم منافق هم در دنيا و هم در آخرت در فتنه و هلاكت ابدى قرار دارند.
ممكن هم هست از جمله «و ان جهنم لمحيطه بالكافرين» استفاده كرد كه جهنم فعلا نيز محيط به كفار است ، نه در آينده ، آيات داله بر تجسم اعمال هم اين معنا را مى رساند.
«إِن تُصِبْك حَسنَةٌ تَسؤْهُمْ وَ إِن تُصِبْك مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ»:
منظور از «حسنه» و «مصيبة» به قرينه سياق ، آثار نيك و خسارتهائى است كه جنگ به بار مى آورد، از قبيل فتح و فيروزى ، غنيمت هاى مالى و اسيران از يك طرف ، و كشته شدن و زخم برداشتن و شكست از طرف ديگر.
جمله «يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل» كنايه است از اينكه ما قبلا خود را از اين گرفتاريها برحذر داشتيم ، تعبير به «أخذ» به اين عنايت است كه گويا اختيار امرشان نخست از دستشان بيرون بوده و بعدا آن را بدست گرفته و بر آن مسلط شده اند، و از دست نداده و نگذاشته اند كه فاسد و تباه گردد.
خوشحالى منافقان از شكست مسلمانان و دو پاسخ به آنان
و بنابراين، معناى آيه اين مى شود كه : اين منافقين بدخواه تواند، اگر غنيمت به دست آورى و پيروز شوى ناراحت مى شوند، و اگر كشته و يا زخمى شوى و يا هر مصيبت ديگرى ببينى مى گويند ما قبلا خود را از اين گرفتاريها برحذر داشتيم ، و آنگاه با خوشحالى از تو روى مى گردانند.
خداى تعالى از اين گفتار اينها در دو آيه «قل لن يصيبنا...» و آيه «قل هل تربصون بنا...» دو جواب به ايشان داده است.
«قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلا مَا كتَب اللَّهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا وَ عَلى اللَّهِ فَلْيَتَوَكلِ الْمُؤْمِنُونَ»:
حاصل اين جواب اين است كه:
ولايت و اختيار امور ما تنها و تنها بدست خداست - اين انحصار از جمله «هو مولانا» استفاده مى شود - و اختيار ما نه به دست خود ما است و نه به دست هيچ يك از اين اسباب ظاهرى، بلكه حقيقت ولايت تنها از آن خداست و خداى تعالى سرنوشتى حتمى از خير و شر براى همه تعيين نموده، و با اينكه مى دانيم قبل از ما سرنوشتمان معلوم و معين شده چرا اوامر او را امتثال ننموده در احياء امر او و جهاد در راه او سعى نكنيم. خداى تعالى هم مشيت خود را اجراء مى كند و ما را پيروزى و يا شكست مى دهد و اين به عالم ما مربوط نيست ، زيرا وظيفه بنده ، بندگى و ترك تدبير و امتثال امر است، كه خلاصه ، همه توكل است.
از همينجا معلوم مى شود كه جمله « و على الله فليتوكل المومنون » گفتارى مستانف و تازه و غير مربوط بما قبل نيست ، بلكه جمله اى است معطوف بما قبل و متمم آن ، و معناى آن و ما قبلش اين است كه ولايت و اختيار امر ما با خداست ، و ما به او ايمان داريم ، و لازمه اين ايمان اين است كه بر او توكل كرده امر خود را به او واگذار كنيم ، بدون اينكه در دل ، حسنه و موفقيت در جنگ را بر مصيبت و شكست خوردن ترجيح داده آن را اختيار كنيم.
بنابر اين ، اگر خداوند حسنه را روزى ما كرد منتى بر ما نهاده ، و اگر مصيبت را اختيار كرد مشيت و اختيارش بدان تعلق گرفته ، و ملامت و سرزنشى بر ما نيست، و خود ما هم هيچ ناراحت و اندوهگين نمى شويم.
و چگونه غير اين باشيم ، و حال آنكه خودش فرموده : «ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم». و نيز فرموده : «ما اصاب من مصيبه الا باذن الله و من يومن بالله يهد قلبه». و نيز فرموده: «ذلك بان الله مولى الذين آمنوا». و نيز فرموده: «و الله ولى المومنين». و نيز فرموده: «فالله هو الولى».
و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد همه متضمن اصول اين حقيقتند كه آيه مورد بحث در مقام پاسخ به منافقين ، متعرض آن است ، و آن حقيقت ، حقيقت ولايت خداى سبحان است ، و اينكه احدى غير از خدا هيچ گونه ولايت و اختيارى ندارد.
آرى ، اگر انسان براستى به اين حقيقت ايمان داشته و مقام پروردگار خود را بشناسد قهرا بر پروردگار خود توكل مى جويد، و حقيقت مشيت و اختيار را به او واگذار مى كند، و ديگر به رسيدن به حسنه خوشحال و در برابر مصيبت اندوهناك نمى گردد.
و همچنين نسبت به آنچه كه به دشمن انسان مى رسد، نبايد خوشحال و بد حال گردد؛ و اين از نادانى و جهل به مقام پروردگار است كه وقتى دشمن انسان موفقيتى بدست آورد ناراحت شود، و وقتى او مبتلا و گرفتار مى گردد وى خوشحال شود؛ زيرا دشمن او هم از خود اختيارى ندارد.
اين آن جواب اولى بود كه گفتيم خداى تعالى به كفار و منافقين در برابر خوشحاليشان از شكست مسلمانان و بد حاليشان از پيروزى آنان داده است.
و ظاهر كلام بعضى از مفسرين اين است كه كلمه «مولى» در آيه به معناى «ناصر» است. و همچنين از ظاهر كلام بعضى ديگر بر مى آيد كه جمله «و على الله فليتوكل المومنون» جمله اى است مستانف و غير مربوط بما قبل ، كه خداى تعالى مؤ منين را در آن ، امر به توكل مى كند. و ليكن سياقى كه اين دو آيه دارد و بر همه مشهود است با اين دو حرف نمى سازد.
«قُلْ هَلْ تَربَّصونَ بِنَا إِلا إِحْدَى الْحُسنَيَينِ وَ نحْنُ نَترَبَّص بِكُمْ ...»:
مقصود از (حسنيين ) حسنه و مصيبت است به دلالت اينكه در آيه اول حكايت مى كرد كه منافقين از اينكه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خيرى برسد ناراحت مى شدند، و از اينكه به آنجناب شر و مصيبت برسد خوشحال مى گرديدند، و مى گفتند خوب شد ما قبلا حواسمان را جمع كرده بوديم ، و خود را دچار اين ناملايمات نساختيم.
چون از اين كلام بر مى آيد كه منافقين در حال انتظار بودند كه ببينند بر سر مسلمانان چه مى آيد، آيا شكست مى خورند و يا پيروز مى شوند پس معلوم مى شود «احدى الحسنيين» در آيه يكى از آن دو پيش آمد است كه منافقان در انتظارش بودند.
خواهى گفت چطور قرآن كريم مصيبت را هم حسنه خوانده و آن را با حسنه «حسنيين» ناميده؟
در جواب مى گوييم: از نظر دينى حسنه و مصيبت هر دو حسنه اند، چون اگر حسنه ، حسنه است براى اين است كه پيروزى و غنيمت در دنيا و اجر عظيم در آخرت است و اگر مصيبت حسنه است آنهم براى اين است كه شكست خوردن و كشته شدن و هر رنج و محنت ديگرى كه به انسان برسد مورد رضاى خدا و باعث اجرى ابدى و سرمدى است ، پس هر دو حسنه اند.
و معناى آيه اين است كه : ما و شما هر يك منتظر عذاب و گرفتارى طرف مقابل خود هستيم ، با تفاوت اينكه آن عذاب و گرفتارى كه شما براى ما آن را آرزو مى كنيد در حقيقت خير ماست ؛ زيرا شما در باره ما انتظار يكى از دو احتمال را مى كشيد، يا غلبه بر دشمن و مراجعت با غنيمت و يا كشته شدن در راه خدا.
ولى ما براى شما انتظار عذاب خدا را مى كشيم ، و آرزو داريم كه يا با عذاب هاى سماوى و يا بدست خود ما شما را نابود كند، مثلا به ما دستور دهد زمين را از لوث وجود شما پاك سازيم. پس ما در هر حال رستگار و شما در هر حال هالكيد، پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم ، اين بود آن جواب دوم.
در آيه اى كه زبان حال منافقين را بيان مى كرد حسنه و مصيبت را تنها به رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نسبت مى داد، ولى در آيه دوم كه جواب اول آنان است و در آيه سوم كه متضمن جواب دوم ايشان بود رسيدن به حسنه و مصيبت را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و همه مؤمنان نسبت داد، و اين به خاطر آن بود كه در مقام جواب از نظر خدا و واقع ، حسنه و مصيبت مؤمنين حسنه و مصيبت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) نيز هست چون مؤمنين با آن جناب ملازمت و مشاركت دارند.
انفاق منافقان، مقبول درگاه خداوند نيست
«قُلْ أَنفِقُوا طوْعاً أَوْ كَرْهاً لَّن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ»:
در اين آيه صيغه امر «انفقوا» در معناى شرط است، و ترديد در «طوعا و كرها» هم به منظور تعميم است. صيغه امر در اين گونه موارد كنايه است از اينكه نهيى در كار نيست و كسى جلو شما را نگرفته ، و اين خود اشاره است به اينكه اين عمل عمل بيهوده اى است كه اثرى بر آن مترتب نمى شود. جمله «لن يتقبل منكم تعليل» همان امر است ، همچنان كه جمله «انكم كنتم قوما فاسقين» بيان علت قبول نشدن است.
و معناى آيه اين است كه: ما جلو شما را از انفاق نگرفته ايم ، چه به طوع و رغبت انفاق كنيد و چه به رودربايستى و كراهت . على اى حال ، انفاق شما كار لغو و بى فائده اى است ؛ زيرا خداوند بخاطر اينكه شما مردمى فاسقيد انفاقتان را قبول نمى كند.
آرى، به حكم خداوند: «انما يتقبل الله من المتقين» عمل نيك را تنها از پره يزكاران مى پذيرد؛ البته ناگفته نماند كه «تقبل» از «قبول» رساتر است.
«وَ مَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنهُمْ نَفَاقَتُهُمْ إِلا أَنَّهُمْ كفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسولِهِ ...»:
اين آيه همان نپذيرفتن انفاق منافقين را به بيانى مفصل تر تعليل مى كند و به عبارت ديگر به منزله شرح و توضيح فسق ايشان است ، و در آن ، كفر به خدا و رسول او، و كسالت و بى ميلى در نماز خواندن ، و كراهت در انفاق از اركان نفاق آنان شمرده شده است .
مال و اولاد فراوان منافقان، تو را به شگفت نیاورد
«فَلا تُعْجِبْك أَمْوَالُهُمْ وَ لا أَوْلَادُهُمْ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبهُم بهَا ...»:
اعجاب به چيزى به معناى مسرور شدن از آن است ، بخاطر جمال و يا كمال و يا امثال آن كه در آن چيز مشاهده مى شود، و كلمه «زهوق» به معناى خروج به سختى ، و اصل آن بطورى كه گفته اند به معناى بيرون آمدن جان و مردن است.
خداى تعالى در اين آيه پيغمبر گرامى اش را از اينكه شيفته اموال و اولاد منافقين گردد نهى مى كند. البته از سياق آيه برمى آيد كه مقصود شيفتگى در برابر كثرت اولاد و اموال ايشان است ، آنگاه اين معنا را چنين تعليل مى كند كه اين اموال و اولاد - كه قهرا انسان را به خود مشغول مى كند - نعمتى نيست كه مايه سعادت آنان گردد، بلكه نقمتى است كه ايشان را به شقاوت مى كشاند، چون خداوندى كه اين نعمت ها را به ايشان داده ، مقصودش اين بوده كه ايشان را در زندگى دنيا عذاب نموده جان آنان را در حال كفر بگيرد.
آرى، زندگى كه هر موجود زنده اى آن را براى خود سعادت و راحت مى شمارد، وقتى مايه سعادت ، و در آن راحتى و بهجت و سرور است كه بر مجراى حقيقى اش جريان داشته باشد، يعنى آدمى به آثار واقعى آن كه همانا علم نافع و عمل صالح است رسيده باشد، و به غير آنچه خير او و سودش در آن است اشتغال نورزد، اين است آن حياتى كه مرگ در آن نيست، و همين است آن راحتى كه آميخته با تعب و رنج نمى گردد، و اين است آن لذتى كه تلخى و الم در آن راه ندارد، و چنين زندگى جز در تحت ولايت خدا ميسر نمى شود: «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون».
و اما كسى كه به دنيا مشغول شده ، زينت هاى دنيوى و مادى او را مجذوب كرده ، اموال و فرزندان او را شيفته ، آمال و آرزوهاى كاذب ، او را فريب داده و شيطان از خود بى خبرش كرده باشد، او در تناقض هاى قواى بدنى و تزاحم هائى كه بر سر لذائذ مادى درگير مى شود، قرار گرفته ، و با همان چيرهائى كه آنها را مايه سعادت خود خيال مى كرد به شديدترين عذابها دچار مى شود.
آرى ، اين خود حقيقتى است كه همه به چشم خود مى بينيم كه هر چه دنيا بيشتر به كسى روى بياورد و از فراوانى مال و اولاد بيشتر برخوردار شود، بهمان اندازه از موقف عبوديت دورتر و به هلاكت و عذابهاى روحى نزديك تر مى شود، و همواره در ميان لذائذ مادى و شكنجه هاى روحى غوطه مى خورد. و آن چيزى كه اين طائفه غفلت زده خوشى و فراخى اش مى خوانند در حقيقت تنگى و ناگوارى است ، همچنانكه قرآن كريم فرموده: «و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمه اعمى قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى».
پس نتيجه اعراض آدمى از ذكر پروردگار خود اين است كه به رو در منجلاب دنيا فرو رود، و آن را سعادت زندگى و راحت نفس و لذت روح خود پندارد، و با همين خيال فاسد در گرداب فتنه ها و محنت هائى كه مى بيند غوطه ور گشته ، زير و بالا رود، و سرانجام هم بخاطر خروج از رسم عبوديت به پروردگار خود كافر شود.
قرآن در اين باره در آيه مورد بحث فرموده: «انما يريد الله ليعذبهم بها و ترهق انفسهم و هم كافرون». و اين همان املاء (مهلت دادن) و استدراجى است كه در آيه «سنستدرجهم من حيث لا يعلمون و املى لهم ان كيدى متين» متعرض آن شده است.
«وَ يحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنهُمْ لَمِنكمْ وَ مَا هُم مِّنكمْ... وَ هُمْ يجْمَحُونَ»:
كلمه «فرق» به معناى دلهره از ضررى است كه احتمال آن مى رود، و كلمه «ملجا» به معناى آن نقطه اى است كه آدمى بدان پناهنده و متحصن مى شود، و كلمه «مغار» به معناى محلى است كه انسان در آن فرو رفته ، خود را از ديدگان پوشيده و پنهان مى سازد، و نيز به معناى غارى است كه در كوه مى باشد.
و كلمه «مدخل» از باب افتعال به معناى كوره راهى است كه به زحمت بتوان درون آن شد، و كلمه «جماح» رد شدن و عبور كردن عابر است به سرعت ، و بدون توجه به راست و چپ خود و بدون اين كه چيزى او را از حركت باز بدارد؛ و معناى آيه روشن است.
«وَ مِنهُم مَّن يَلْمِزُك فى الصدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطوا مِنهَا رَضوا وَ إِن لَّمْ يُعْطوْا مِنهَا إِذَا هُمْ يَسخَطونَ»:
كلمه «لمز» به معناى عيب جوئى و خرده گيرى است ؛ منافقين از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در امر صدقات عيب جوئى مى كردند. از ذيل آيه بر مى آيد كه آنها هنگامى از پيغمبر در امر صدقات عيبجوئى مى كردند كه پيغمبر يا به خاطر اينكه آنها استحقاق دريافت آن را نداشته و يا به جهتى ديگر، چيزى از صدقات به آنها نمى داد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |