تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱۷
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
توحيد، اصلى است متضمن تمامى تفاصيل و جزئيات معانى قرآن
اين سوره، همان طور كه از آغاز و انجامش و از زمينه اى كه همه آياتش دارد، اين مقام است كه غرض آيات قرآنى را با همه كثرت و تشتتى كه در آن ها است، بيان نموده، از مضامين همه آن ها خلاصه گيرى
کند و خاطرنشان مى سازد كه اساس و جان تمامى معارف مختلفى كه آيات قرآنى متضمن آن است، يك حقيقت است.
اگر قرآن كريم سخن از معارف الهى دارد و اگر درباره فضايل اخلاقى سخن مى گويد و اگر احكامى درباره كليات عبادات و معاملات و سياسات و ولايت ها تشريع مى كند و اگر از اوصاف خلايقى از قبيل: عرش، كرسى، لوح، قلم، آسمان، زمين، فرشتگان، جن، شيطان ها، گياهان، حيوانات و انسان سخن به ميان مى آورد.
و اگر درباره آغاز خلقت و انجام آن حرف می زند و بازگشت همه را نخست به سوى فنا و سپس به سوى خداى سبحان مى داند و خبر از روز قيامت و قبل از قيامت، يعنى از عالم قبر و برزخ مى دهد، و از روزى خبر مى دهد كه همه براى ربّ العالمين و به امر او بپا مى خيزند، و همه در عرصه اى جمع گشته، سؤال و بازخواست و حساب و سنجش و گواهى گواهان را مى بينند، و در آخر، بين همه آنان داورى شده، گروهى به بهشت و جمعى به دوزخ مى روند. بهشت و دوزخى، كه داراى درجات و دركاتى هستند.
و نيز اگر بين هر انسانى و بين عمل او، و نيز بين عمل او و سعادت و شقاوت او، و نعمت و نقمت او، و درجه و دركه او، و متعلقات عمل او از قبيل وعده و وعيد و انذار و تبشير از راه موعظه و مجادله حسنه و حكمت رابطه برقرار دانسته و درباره آن رابطه ها سخن مى گويد. همه اين ها بر آن يك حقيقت تكيه دارد و آن حقيقت چون روح در تمامى آن معارف جريان يافته و آن يك حقيقت، اصل و همه اين ها شاخه و برگ آنند. آن حقيقت، زيربنا و همه اين ها كه دين خدا را تشكيل مى دهند، بر آن پايه بنا نهاده شده اند، و آن يك حقيقت عبارت است از:
توحيد حق تعالى. البته توحيدى كه اسلام و قرآن معرفى كرده، و آن، اين است كه انسان معتقد باشد به اين كه خداى تعالى، ربّ همه اشياى عالَم است و غير از خداى تعالى، در همه عالَم، ربّى وجود ندارد، و اين كه انسان به تمام معناى كلمه، تسليم او شود و حق ربوبيت او را اداء كند و دلش جز براى او، خاشع نگشته، بدنش جز در برابر او خضوع نكند. خضوع و خشوعش، تنها در برابر او - جل جلاله - باشد.
و اين «توحيد»، اصلى است كه با همه اجمالى كه دارد، متضمن تمامى تفاصيل و جزئيات معانى قرآنى است. چه معارفش و چه شرايعش. و به عبارتى: اصلى است كه اگر شكافته شود، همان تفاصيل مى شود، و اگر آن تفاصيل فشرده شود، به اين اصل واحد برگشت مى كند.
آهنگ و غرض كلى سوره هود و كيفيت و مكان نزول آن
پس ، اين سوره همه معارف قرآنى را نخست در اين چهار آيه اول بطور اجمال ذكر نموده ، سپس در طول سوره به تفصيل آن مى پردازد،
البته آن تفصيل را در قالب انذار و تبشير ريخته ، انذار و تبشيرى كه با ذكر سنت جارى خدا در بندگان و ايراد اخبار امتهاى گذشته و داستان اقوام نوح و هود و صالح و لوط و شعيب و موسى ، و سرنوشتى كه استكبار از پذيرفتن دعوت الهى و نيز افساد در زمين و اسراف در اين فساد انگيزى دارد صورت گرفته ، و نيز به توصيف وعده هاى الهى براى مؤ منين و صاحبان اعمال صالح و توصيف تهديدهائى كه خدا به طبقه كفار و تكذيبگران آياتش داده پرداخته و در خلال اين مسائل امور ديگرى از معارف الهى راجع به توحيد، نبوت و معاد نيز خاطر نشان شده است .
از آنچه تاكنون درباره بيانات اين سوره گفتيم اشكالى كه به نظر بعضى از مفسرين بر غرض اين سوره وارد است روشن مى شود، آن مفسر در مقام بيان غرض اين سوره گفته است : اين سوره از نظر معنا و موضوع بحث ، نظير سوره يونس است كه متعرض عقايد اسلام است از الهيات و نبوتها و مساءله بعث و جزاء و اعمال صالح ، با اين تفاوت كه در سوره يونس داستانهائى كه آمده بطور اجمال آمده بود، و در اين سوره بطور مفصل ذكر شده .
و شما خواننده عزيز توجه فرموده ايد كه اين دو سوره در مقام بيان دو غرض مختلفند، دو غرضى كه اصلا ربطى به هم ندارند و برگشت هيچيك از آن دو به ديگرى نيست ، سوره يونس در مقام بيان اين معنا است كه سنت جارى خداى تعالى در بين هر رسولى با امتش اين بوده كه اگر امتش او را تكذيب مى كرد بين آن رسول و امتش حكمى كرده كه لازمه اش هلاك آن امت بود، و امت اسلام هم از اين سنت كلى مستثناء نيست ، اين امت هم اگر تكذيب كند بر سرش همان مى آيد كه بر سر امتهاى ديگر آمد. ولى سوره مورد بحث اين هدف را دنبال مى كند كه بفهماند معارف قرآنى طورى است كه اگر تحليل شود سر از توحيد خالص در مى آورد، بطورى كه اگر توحيد را هم بخواهيم تجزيه و تركيب كنيم سر از همان معارف اصولى و فروعى دين در مى آورد.
و اين سوره به شهادت آيات و مضامين بهم پيوسته اش - كه پيوستگى بين آنها به خوبى روشن است - در مكه و يك باره نازل شده است ، چيزى كه هست از بعضى از مفسرين روايت شده كه گفته اند آيه دوازدهم كه مى فرمايد: «فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك ...» در مدينه نازل شده .
بعضى ديگر آيه هفدهم را استثناء كرده اند كه مى فرمايد: «افمن كان على بينة من ربه ...». بعضى ديگر آيه «و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل ...» را استثناء كرده و گفته اند: اين آيه در مدينه نازل شده . ولى هيچ يك از اين اقوال از ناحيه الفاظ آن آيات دليلى ندارند، و همانطور كه گفتيم ظاهر اينكه مى بينيم آيات سوره به يكديگر اتصال دارد اينست كه همگى در مكه نازل شده اند.
«الر كِتَابٌ أُحْكِمَت آيَاتُهُ ثمَّ فُصلَت مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ»:
معناى اين كه آيات قرآن محكم بود و مفصل گشت
مقابله اى كه در اين آيه بين احكام آيات قرآن و بين تفصيل آن واقع شده - با در نظر گرفتن اينكه كلمه تفصيل به معناى ايجاد فصل بين اجزاى يك چيزى است كه اجزائش متصل به هم بوده اند، و به معناى جدا جدا كردن امورى در هم فرو رفته است - خود دليل است بر اينكه منظور از احكام آيات ، ربط بعضى از آيات جدا شده از يكديگر به هم ، و ارجاع آيات آخر آن به اولش مى باشد بگونه اى كه بازگشت همه به امر واحد بسيطى است كه داراى اجزاء و ابعاض نمى باشد.
و معلوم است كه اگر كتابى داراى چنين احكام و چنين تفصيلى باشد، قطعا از جهت معانى و مضامينى است كه كتاب ، مشتمل بر آن است نه از جهت الفاظ آن و يا چيز ديگر، و نيز معلوم است كه حال معانى در احكام و تفصيل و در اتحاد و اختلاف غير حال اعيان خارجى است (احكام در اعيان خارجى مثلا در يك ماشين محكم و يا ساختمان محكم يك معنا دارد، و در معانى و مطالبى كه در يك كتاب آمده معناى ديگرى دارد). معانى بسيارى كه در يك كتاب آمده اگر كتابى محكم و در عين حال فصل فصل باشد همه آن فصلها به اصلى واحد بر مى گردد، و اگر معانى بسيارى به يك اصل واحد برگردد، آن اصل واحد اصلى خواهد بود محفوظ در ميان تمامى آن فصلهاى جدا از هم ، اصلى خواهد بود كه در عين واحد بودنش اگر شكافته شود به صورت همان تفاصيل در مى آيد، و اگر آن تفاصيل فشرده شود به صورت همان اصل واحد بر مى گردد، و همه اين واقعيات روشن است و هيچ شكى در آن نيست .
و بر اين اساس ، اينكه فرموده «آيات اين كتاب در آغاز محكم بود و سپس مفصل شد» معنايش اينست كه آيات كريمه قرآن با همه اختلافى كه در مضامين و با همه تشتتى كه در مقاصد آنها است به يك معناى بسيط (بدون جزء و بعض ) بر مى گردد، و همه غرض واحدى را دنبال مى كنند، غرضى را كه در آن نه كثرت است و نه تشتت ، به نحوى كه هر آيه از آيات آن در عين اينكه مطلب خود را بيان مى كند، در عين حال غرضى را در نظر دارد كه چون روح در كالبد آن آيه و همه آيات دويده است ، و حقيقتى را افاده مى كند كه همه آيات قرآن در مقام افاده آن حقيقت مى باشند.
پس ، اين كتاب كريم با تشتت آيات و تفرق ابعاضش جز يك غرض را دنبال نمى كند، غرض واحدى كه در هر موردى شكلى خاص به خود مى گيرد، در يك مورد اصلى دينى ، و در موردى ديگر حكمى اخلاقى ، و در جائى ديگر حكمى شرعى و يا سياسى و يا قضائى و يا غير آن است ، بطورى كه هر قدر از ريشه به سوى شاخه و از شاخه به شاخهه اى باريك تر برده شود از آن معناى واحد محفوظ خارج نگشته و آن غرض اصلى گم نمى شود.
پس آن ريشه ، اصلى است واحد كه وقتى تجزيه و تركيب مى شود به صورت يك يك آن اجزاء و تفاصيل عقايد و اخلاق و اعمال در مى آيد، و آن عقايد و اخلاق و اعمال وقتى تحليل مى شود به شكل آن ريشه اصلى و آن روح دويده در همه آنها در مى آيد. و بنابراين ، توحيد خداى تعالى اگر آنطور كه لايق ساحت قدس و عزت و كبريايى او است در نظر گرفته شود، آن توحيد در مقام اعتقاد مثلا به صورت اثبات اسماء و صفات حسناى الهى و اعتقاد داشتن به آنها در مى آيد، و در مقام اخلاق ، آدمى را متخلق به اخلاق كريمه اى از قبيل رضا، تسليم ، شجاعت ، عفت ، سخاء و... و مبراى از صفات رذيله مى سازد، و در مرحله عمل وادار به اعمال صالح و تقواى از محرمات الهى مى كند.
و اگر خواستى مى توانى اينطور بگوئى كه : توحيد خالص باعث مى شود آدمى در هر يك از مراتب عقايد و اخلاق و اعمال ، همان را داشته باشد كه كتاب الهى از انسانها خواسته و به آن دعوت كرده است ، همچنانكه آنچه قرآن كريم از اين مراتب و از اجزاء آن بيان كرده هيچ يك را بدون توحيد خالص تحقق پذير نمى داند.
مفاد كلى آيه و دو نكته اى كه از آن استفاده مى شود
پس ، تا اينجا روشن شد كه آيه شريفه مورد بحث در مقام بيان اين جهت است كه تفاصيل و جزئيات معارف و شرايع قرآنى به اصلى واحد بر مى گردد، به نحوى كه اگر آن اصل در هر مورد از موارد عقايد و اوصاف و اعمال با خصوصيت مورد، تركيب شود حكم خاص به آن مورد را نتيجه مى دهد، همان حكمى را كه قرآن كريم براى آن مورد معين كرده ، و با اين بيان دو نكته به خوبى روشن مى شود:
اول اينكه : كلمه «كتاب » در آيه مورد بحث خبر براى مبتدايى است كه از كلام حذف شده و تقدير آن «هذاكتاب » مى باشد، و منظور از كتاب همين قرآنى است كه در دست ما است ، قرآنى كه مى بينيم به سوره هائى تقسيم شده و اين با مطلبى كه در كلمات مفسرين و يا در روايات آمده و گفته شده كه منظور از كتاب لوح محفوظ و يا قرآن واقع در لوح محفوظ است منافات ندارد، براى اينكه قرآنى كه در دست ما است و به صورت كتابى خواندنى است با آنچه كه در لوح محفوظ است منافات ندارد، زيرا با آن متحد است ، اتحاد تنزيل با تاءويل .
دوم اينكه : لفظ «ثم » در جمله «ثم فصلت » براى اين آمده كه بعديت به حسب ترتيب را برساند نه بعديت زمانى را، چون تقدم و تاءخر زمانى بين معانى مختلف به حسب اصليت و فرعيت يا اجمال و تفصيل معنا ندارد، (و نمى شود گفت : معانى قرآن اول اصلى و يا اجمالى بوده بعد از مدتى فرعى و يا تفصيلى شده ، لا جرم كلمه «ثم » تنها در اين صدد است كه همان نكته اى را كه مشروحا گذشت افاده نموده بفهماند فروع و تفاصيل قرآن از اصولى و آن اصول از اصل واحدى منشاء گرفته است ).
اقوال مختلف مفسرين درباره مراد از احكام و تفصيل آيات ، و بيان نادرستى آن اقوال
با اين بيان نكته اى ديگر نيز روشن مى شود، و آن نادرستى معنايى است كه بعضى از مفسرين براى آيه كرده و گفته اند: معنايش اين است كه آيات قرآنى ، محكم و غير قابل نسخ هستند و مانند ساير كتب آسمانى و شرايع ديگر انبياء نيست كه هر يك بعد از مدتى نسخ شدند. و در معناى جمله «ثم فصلت » گفته اند: يعنى با بيان حلال و حرام و ساير احكام تفصيل داده شده است.
دليل نادرستى اين معنا اينست كه اگر اين معنا منظور بود لازم بود نسخ نشدن را مقيد كند به نسخ نشدن به وسيله كتابى ديگر و بفرمايد: اين كتاب آسمانى با هيچ كتاب آسمانى ديگر نسخ نمى شود و ديگر هيچ كتابى نازل نمى شود تا قرآن را نسخ كند، و آوردن قيد لازم بود، براى اينكه جاى شك نيست كه بعضى از آيات قرآن به وسيله خود قرآن نسخ شده است ، و بطورى كه ملاحظه مى كنيد در الفاظ اين آيه چنين قيدى نيامده.
و نيز وجه نادرستى گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: منظور از جمله «احكمت آياته » اينست كه آيات آن با امر و نهى محكم شده و سپس با وعده و وعيد و ثواب و عقاب مفصل شده است . وجه نادرستى اين قول اينست كه بيهوده و بدون دليل سخن گفتن است.
مثل گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: منظور از جمله احكمت آياته اينست كه لفظ قرآن فصيحترين و بليغترين لفظ است ، به حدى كه فصاحت و بلاغت آن يكى از معجزات شمرده شده ، و منظور از جمله «ثم فصلت » اينست كه اين آيات با شرح و بيان تفصيل داده شده اند.
و باز مثل گفتار مفسرى ديگر كه گفته است : منظور از محكم شدن آيات قرآن اينست كه آياتش آنچنان متقن و به هم پيوسته است كه هيچ خلل و هيچ باطلى در آن راه ندارد، و منظور از مفصل شدن آن ، اينست كه آياتش پشت سر هم و يكى پس از ديگرى قرار دارد.
وجه نادرستى اين معنا اينست كه كلمه «تفصيل » در لغت به اين معنا سابقه ندارد مگر آنكه مفسر نامبرده خواسته باشد آن را به معناى تفرقه و تكثير بگيرد، كه در اين صورت گفتارش به همان معنائى كه ما براى آيه كرديم بر مى گردد.
و نيز مثل گفتار مفسرى ديگر كه گفته است : منظور از جمله «احكمت آياته » اينست كه آيات قرآن قبل از آنكه نازل شود يكپارچه بود و آيه آيه نبود، ولى در هنگام نزول ، آيه آيه نازل شد تا مكلف بهتر بتواند در آن نظر و تاءمل كند.
وجه نادرستى اين تفسير اينست كه اين تفسير به امثال آيه «انا انزلناه فى ليلة مباركة » و آيه و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا و آياتى كه در اين معنا هستند بهتر مى سازد تا با آيه مورد بحث ، چون آياتى كه نقل كرديم مى خواهند بفهمانند كه قرآن كريم در نزد خداى تعالى مرتبهاى بالاتر از سطح افكار بشرى داشته ، و خداى تعالى براى اينكه ما انسانهاى عادى آن را بفهميم به مرتبهاى پايين آورده كه قابل فهم و تفقه بشرى عادى باشد، همچنانكه آيه زير به همين معنا اشاره نموده مى فرمايد: «و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ».
و اما آيه مورد بحث كه مى فرمايد: «كتاب احكمت آياته ثم فصلت ...» هم محكم بودن را به آيات نسبت داده و هم مفصل شدن را، و اين نيست مگر از جهت معانى آن آيات ، يعنى مى فهماند هم محكم بودن و هم مفصل شدن وصف معانى اين آيات بسيار است . پس تمامى اين آيات قرآنى ، يك جهت وحدت و بساطت دارد، و يك جهت كثرت و تركب و اين مضمون منطبق با همان معنايى است كه ما براى آيه كرديم ، نه با اين معنائى كه اين مفسر براى آيه كرده ، معنائى كه اين مفسر كرده به مساءله و تنزيل بر مى گردد - دقت بفرمائيد.
و نيز مثل گفتار بعضى ديگر كه گفته ؟اند: منظور از محكم بودن و مفصل شدن قرآن اينست كه بعضى از آيات قرآن مجمل است و بعضى ديگر مبين ، و آنگاه مثل زده اند به آيه اى از همين سوره كه مى فرمايد: «مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير و السميع » كه آيه اى است مجمل ، و شنونده نمى فهمد منظور از دو فريق كور و كر و بينا و شنوا كيست ، ولى آيات ديگر همين سوره با ذكر داستان نوح و هود و صالح انگشت روى مصاديقى از دو فريق يعنى طايفه كور و كر و طايفه بينا و شنوا گذاشته منظور را روشن مى كند.
وجه نادرستى اين تفسير اينست كه محكم را عبارت از آياتى دانسته و مفصل را عبارت از آياتى ديگر، در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث اين است كه محكم و مفصل از نظر مورد، متحدند، يعنى همه آيات قرآن مورد احكام قرار گرفته اند، و همه آنها نيز مورد تفصيل واقع شده اند.
«من لدن حكيم خبير» - كلمه «حكيم » يكى از اسماى حسناى الهى و از صفات فعل او است كه از محكم كارى او در صنع عالم خبر مى دهد. و همچنين است نام «خبير» كه دلالت مى كند بر اينكه خداى تعالى به جزئيات احوال موجودات و امور هستى و مصالح آنها با خبر است ، و اگر احكام آيات و تفصيل آنها را به حكيم بودن خدا و خبير بودنش نسبت داده به خاطر مناسبتى است كه بين آن دو وجود دارد.
آيه : «الا تعبدوا الا اللّه ...» مفسر محكم ومفصل بودن آيات قرآن است
«أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنى لَكم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ * وَ أَنِ استَغْفِرُوا رَبَّكمْ ثمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ»:
اين آيه و آيه بعدش مضمون آيه اول را كه مى فرمود: «كتاب احكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» را تفسير مى كند.
اين آيه مى فرمود: قرآن كتابى است از ناحيه خداى تعالى كه آياتش محكم و در عين حال مفصل است ، لذا عنايت در تفسير آن متوجه روشنگرى همين جهات واقع شد.
و ما مى دانيم كتابى كه خداى تعالى از ناحيه خودش به رسولش نازل كرده تا رسول گرامياش آن را بر مردم بخواند و به آنان ابلاغ كند، هم از يك سو خطابش متوجه شخص رسول است و هم از سوى ديگر خطاب با وساطت رسول متوجه عموم مردم است .
اما اينكه گفتيم خطاب به رسول خدا است براى اين است كه رسول كسى است كه پيام الهى را از طريق وحى خداى تعالى دريافت مى كند، و آن پيام اين است كه:
تو اى رسول ! بشر را انذار كن و بشارت ده ، و به سوى اين هدف دعوت كن . و همين وجه در نظر بوده كه در اول سوره يونس فرمود: «اكان للناس عجبا ان اوحينا الى رجل منهم ان انذر الناس و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم »
و اما وجه اينكه گفتيم خطاب متوجه مردم نيز هست ، براى اينست كه منظور اصلى از وحى و خطاب به رسول ، همان معانى و دستوراتى است كه مردم از رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در ضمن اينكه آن جناب آيات را بر آنان تلاوت مى كند مى گيرند. آرى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) در ضمن تلاوت آياتش اين را نيز تلاوت مى كند كه من شما را به سوى خدا مى خوانم ، و از ناحيه خدا بشير و نذير هستم ، و اين وجه از خطاب همان است كه در جمله مورد بحث منظور بوده كه فرموده : «الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منه نذير و بشير...».
پس ، اين آيه شريفه از كلام اللّه ، مفسر آياتى است كه خبر از احكام و تفصيل آيات مى دهد، و از اين راه تفسير مى كند آنچه را كه مردم از دعوت رسول و از خواندن كتاب خدا بر آنان مى فهمند، (و مى گويد اينكه ما خبر از احكام و تفصيل آيات داديم معنا و تفسيرش اينست كه شما از آياتى كه او برايتان مى خواند هم ، بطور اجمال مى فهميد كه جز خدا را نبايد بپرستيد و اينكه او بشير و نذير است ، و هم بطور تفصيل ، كه تفصيل آن عبارت است از همه قرآن و همه جزئيات و فروعى كه در قرآن آمده ).
نه اينكه اين آيه شريفه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) باشد و خداى تعالى خواسته كلام آن جناب را حكايت كند، و نه اينكه فرمان خدا به رسول گرامى اش باشد و كلمه «قل : بگو» در تقدير باشد، و نه اينكه خواسته در اين جمله التفاتى بكار برده باشد، يعنى روى سخن را از سوئى به سوى ديگر كند، و نه اينكه تقدير آيه «امركم بان تعبدوا - خداى تعالى شما را دستور داده كه جز او را نپرستيد» باشد، و يا تقدير: «فصلت آياته لان لا تعبدوا الا اللّه - آياتش مفصل شد تا شما به جز خدا را نپرستيد» باشد،
و در نتيجه بنا بر توجيه اخير، جمله «لا تعبدوا» نفى باشد نه نهى ، براى اينكه جمله بعدش كه امر مى كند به استغفار و مى فرمايد: «و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه» عطف شده بر جمله «لا تعبدوا»، و اين بهترين شاهد است بر اينكه جمله مذكور نفى نيست بلكه نهى است .
علاوه بر اين ، اصولا تقدير گرفتن بدون دليل خلاف اصل است و جز با داشتن دليل نمى توان مرتكب آن شد. پس بايد در آيه شريفه دقت فرماييد كه در آن نكته ظريفى از صنعت بلاغت به كار رفته است .
دعوت به توحيد در عبادت و طلب آمرزش از خداوند در آيه شريفه
و بنابر آن تفسيرى كه ما براى آيه كرديم جمله «الا تعبدوا الا اللّه »، دعوت بشر است به توحيد در عبادت ، يعنى نپرستيدن غير خدا و آن بتهائى كه مشركين آنها را شريك خدا مى پنداشتند، و دعوت به اين است كه بشر عبادت را منحصر در خداى تعالى كند در جمله «و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه »، امر به طلب آمرزش از همين خداى تعالى است ، كه به خاطر او عبادت غير او را ترك گفتند، و سپس دستور مى دهد به اينكه توبه كنند، يعنى با اعمال صالح به سوى او برگردند، و از همه اين دستورات يك چيز به دست مى آيد، و آن اينست كه:
انسانها در زندگى خود راه طبيعى را پيش بگيرند كه اگر چنين كنند به قرب درگاه الهى منتهى مى شوند، و راه طبيعى براى زندگى بشر اينست كه آلهه و خدايان ساختگى را رها نموده از خداى تعالى كه معبود واقعى است طلب مغفرت كنند، و جان و دل خود را براى حضور در پيشگاه او پاك ساخته ، سپس با اعمال صالح به سوى او بازگشت كنند.
و اگر در وسط آيه كلمه «ان » را كه معروف به «ان » تفسيرى است تكرار كرد، براى اين بود كه هر دو جمله به يك مرحله از آن راه طبيعى اشاره ندارند، جمله اول يعنى «الا تعبدوا الا اللّه » به مرحله اعتقاد درونى اشاره دارد، و آن عبارت است از توحيد در عبادت و عبادت خدا به تنهائى ، آن هم با خلوص نيت ، و جمله دوم كه فرموده : «و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه » اشاره دارد به مرحله عمل ، و آن عبارت است از انجام كارهاى نيك ، هر چند كه اين مرحله خود از نتايج مرحله اول و از فروع آن است.
و به همين جهت كه گفتيم مفاد جمله اول اصل اساسى است ، و مفاد جمله دوم نتيجه و فرعى است كه بر آن اصل مترتب مى شود. مساءله انذار و بشارت را بعد از جمله اول ذكر كرد، و وعده جميل يعنى مفاد جمله «يمتعكم ...» را بعد از جمله دوم و مساءله استغفار و توبه آورد.
در باره مرحله اول فرمود: «الا تعبدوا الا اللّه اننى لكم منه نذير و بشير»، و در اين فرموده اش بيان كرد كه انذار و بشارت هر چه باشند به توحيد برگشت داشته و وابسته به آنند، آنگاه درباره مرحله دوم فرمود: «و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه يمتعكم متاعا حسنا...»، و اين بدان جهت است كه بطور كلى آثار ارزشمند و نتايج نيك و مطلوب هر چيزى وقتى بر آن چيز مترتب مى شود كه قبلا خود آن چيز به حد تمام و در صفات و فروع و نتايج به حد كمال رسيده باشد، و توحيد هم مثل همه چيزهاى ديگر است .
آرى ، توحيد هر چند اصل واحد و تنها ريشه همه احكام دين با آن وسعت كه در آن است مى باشد، ليكن درخت توحيد به بار نمى نشيند مگر وقتى كه خودش استوار بر پا ايستاده باشد و شاخه ها و برگهائى داده باشد. به راستى كلمه توحيد كلمه طيبهاى است كه ريشه اش ثابت و فروعش در آسمان پراكنده شده و در هر لحظه اى ثمرهاش را به اذن پروردگارش مى دهد.
مراد از توبه در: «و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اللّه » ايمان است
و ظاهرا منظور از توبه در آيه شريفه ، ايمان است ، همچنانكه در آيه زير نيز چنين است : «فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ». و بنابراين ، پاسخ از اينكه با ذكر استغفار ذكر توبه چه معنا دارد روشن مى شود و همچنين پاسخ از اينكه چرا جمله «توبوا اليه با حرف ثم عطف به جمله ((و ان استغفروا ربكم » گرديد معلوم شد، زيرا بنا به تفسيرى كه ما براى آيه كرديم معناى آيه چنين مى شود: بعد از اين ديگر پرستش بتها را ترك بگوييد، و از پروردگارتان نسبت به نافرمانى هائى كه تاكنون داشتيد آمرزش بخواهيد، آنگاه به پروردگارتان ايمان بياوريد.
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: معناى آيه اين است كه طلب مغفرت كنيد و اين مغفرت را هدف خود قرار بدهيد و سپس براى رسيدن به اين هدف توبه كنيد. و اين معنائى است ناخوشايند. بعضى ديگر براى توجيه آيه خود را به زحمت انداخته و گفته اند: معنايش اينست كه از گناهان گذشته خود طلب مغفرت كنيد، و سپس از اين به بعد هم هر وقت گناهى مرتكب شديد توبه كنيد.
مفسرى ديگر خود را به تكلف وا داشته و گفته است : كلمه «ثم » در آيه شريفه به معناى «واو» است ، چون توبه و استغفار يك چيز مى باشند.
«يمتعكم متاعا حسنا الى اجل مسمى » - «اجل مسمى » آن زمان و لحظه اى است كه زندگى به آن منتهى شده و در آن نقطه ، پايان مى يابد و به هيچ وجه از آن تخطى نمى كند. پس ، منظور از جمله «يمتعكم » بهره مند كردن در حيات دنيا و بلكه بهره مند كردن با زندگى دنيا است ، چون خداى عز وجل زندگى دنيا را در چند جا از كلام مجيدش «متاع » ناميده ، پس «متاع حسن » تا «اجل مسمى » چيزى جز زندگى خوب دنيوى نمى تواند باشد.
نتيجه توحيد، استغفار و ايمان ، زندگى خوب و حيات طيبه دنيوى است
در نتيجه برگشت معناى جمله «يمتعكم متاعا حسنا» بنابر اينكه كلمه «متاعا» مفعول مطلق باشد، مثل اينست كه بگوئيم «يمتعكم تمتيعا حسنا بالحيوة الحسنة الدنيوية - شما را برخوردار مى كند برخوردارى خوبى از حيات نيك دنيوى ، و متاع حيات وقتى حسن و نيكو مى شود كه آدمى در آن حيات به سوى سعادتى كه برايش امكان دارد روانه شود، و خداى تعالى او را به سوى آرزوهاى انسانياش كه همان تنعم به نعمتهاى دنيوى از قبيل : وسعت ، امنيت ، رفاه ، عزت و شرافت است هدايت كند.
پس ، اين حيات حسنه در مقابل عيش ضنك و تنگى است كه آيه شريفه ((و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا» از آن خبر داده ، مى فرمايد: كسى كه از ياد من روى بگرداند معيشتى تنگ خواهد داشت.
پس متاع حيات دنيا براى كسى كه از ذكر خدا اعراض مى كند و به پروردگار خود ايمان نمى آورد نه حسنى دارد و نه سعه و گشايشى ، هر چند كه مال فراوان و جاه و مقام بلند اجتماعى داشته باشد، و خيال كند كه به تمامى آرزوهائى كه يك انسان دارد رسيده است و ليكن او از ابتهاج و خرم دلى كه مؤ منين حقيقى در سايه ولايت خدا دارند در غفلت است.
آرى ، خداى تعالى مؤ منين حقيقى و آنهايى را كه داراى حقيقت ايمانند حيات انسانى طيبى داده ، و از ذلتى كه لازمه حيات حيوانى و مادى است ، و به جز حرص و آز و افتراس و تكالب و جهالت چيزى بر آن حاكم نيست ايمن ساخته است.
پس ، نفس انسانيت و آزاده از زندگى ، آنچه كه نفوس رذيله و پست برايش سر و دست مى شكنند را مذمت كرده و ناپسند مى داند، و از آن بيزارى مى جويد، هر چند كه در اين بيزارى جستن ، مورد ملامت و هر شناعتى ديگر قرار بگيرد، و هر چند كه در اثر دورى از آن دچار فقر و مسكنت گردد.
پس ، حيات حسنه براى مجتمع صالح و آزاده ، عبارت از حياتى است كه در آن ، همه افراد مجتمع از مزاياى نعمتهاى زمينى كه خداى تعالى برايشان خلق كرده برخوردار باشند و ترحم و تعاون و كمك به يكديگر در بين آنان حاكم باشد و در بينشان هيچگونه تجاوز و تزاحمى نباشد، بطورى كه هر انسانى خير خود و سود خود را در خير مجتمع و سود جامعه بجويد، نه اينكه خود را بپرستد و ديگران را برده خود بگيرد.
و كوتاه سخن ، «بهره مندى از حيات حسنه و طيبه تا اجل مسمى » عبارت است از اينكه افراد انسانى از حيات ، طورى بهره گيرى كنند كه فطرت انسانيت آن را بپسندد، و حيات مورد پسند فطرت اينست كه همه افراد بطور معتدل و در پرتو علم نافع و عمل صالح از زندگى برخوردار شوند.
اين در مقايسه زندگى پاك و طيب با فرد فرد جامعه است ، و اما در مقايسه با مجتمع ، عبارت است از بهره مندى عمومى از نعمتهاى زندگى طيب زمينى ، به اين معنا كه دست آورد هر فردى مختص به خود او باشد البته دست آورد در مجتمعى كه اجزاءش متلائم و نزديك به هم باشند فاصله طبقاتى و تضاد و تناقضى در بينشان نباشد.
معناى اينكه «خداوند به هر داراى فضلى فضلش را مى دهد» و اشاره به اينكه فقطدين توحيد است كه افراط و تفريط در روابط اجتماعى راتعديل مى كند
«و يوت كل ذى فضل فضله » - «فضل » به معناى زيادت است ، و اينكه در جمله «كل ذى فضل - هر كس كه داراى فضل است » فضل به كسى و افرادى نسبت داده شده كه داراى فضل هستند خود قرينهاى است بر اينكه ضمير، در كلمه «فضله » به همان فرد داراى فضل بر مى گردد نه به اسم جلاله (اللّه ) كه بعضى از مفسرين احتمالش را داده اند. و فضل و زيادى از امور نسبى است ، يعنى وقتى در چيزى تحقق مى يابد كه آن چيز با چيز ديگرى مقايسه شود و در مقايسه با آن در نظر گرفته شود.
و بنابراين ، معناى جمله اينطور مى شود: «و يعطى كل من زاد على غيره بشى ء من صفاته و اعماله ...»، يعنى خداى تعالى به هر كس كه صفات و اعمالى بهتر و بيشتر از ديگران دارد، آن سعادت و اجرى را كه مختص به آن زيادت است مى دهد، بدون اينكه حق او را باطل و يا برترى و زيادتش را غصب كند، و يا آن را به ديگرى كه اين برترى را ندارد بدهد آنطور كه در مجتمعات غير دينى بشرى رفتار مى شود.
در جوامع بشرى هر قدر يك جامعه متمدن و مترقى باشد ممكن نيست به دو طايفه مستكبر و مستضعف تقسيم نشود، بشريت از آن روز كه در كره زمين منزل گزيد و از همان اولين روزى كه تشكيل اجتماع داد، اجتماعش از دو طايفه مستعلاى مستكبر قاهر، و مستعبد ذليل مقهور تشكيل شد، و هيچ چيز اين افراط و تفريط را تعديل نكرده و نمى كند مگر دين توحيد.
پس ، دين توحيد عبارت است از يگانه سنتى كه مولويت و سيادت را منحصر در خداى سبحان مى داند، و بين قوى و ضعيف و متقدم و متاخر و كبير و صغير و سفيد و سياه و مرد و زن مساوات برقرار نموده ، مثلا به بانگ بلند ندا در مى دهد:
«يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم».
و يا مى فرمايد: «انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر و انثى بعضكم من بعض».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |