تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۱۶
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: از حال هيچ قريه اى از قرا سابقه ندارد كه نخست كفر ورزيده، سپس ايمان آورده و ايمانش سودمند به حالش شده باشد، مگر قوم يونس كه وقتى ايمان آوردند، ما عذاب را از آنان برداشته، از زندگى برخوردارشان كرديم.
اشكالى كه به اين وجه وارد است، همان اشكالى است كه به وجه قبلى وارد بود.
«وَ لَوْ شاءَ رَبُّك لآمَنَ مَن فى الاَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً»:
يعنى اگر پروردگارت مى خواست، تمامى انسان هایى كه روى زمين اند، ايمان مى آوردند، وليكن اين طور نخواسته و در نتيجه همه ايمان نياوردند، و از اين به بعد هم، همه ايمان نخواهند آورد.
پس مشيّت در اين باب با خداى سبحان است، و مطلب، به خواست او بستگى دارد، و چون او، چنين چيزى را نخواسته، تو اى پيامبر نبايد چنين طمع و توقعى داشته باشى. و نيز نبايد در اين باب خود را خسته كنى، براى اين كه تو قادر نيستى مردم را بر ايمان مجبور كنى، و ايمانى كه از روى اكراه باشد، خواست ما نيست. آن ايمانى را ما از انسان ها خواسته ايم كه از حُسن اختيار باشد.
و به همين جهت است كه بعد از بيان اين حقيقت، در قالب استفهام انكارى فرموده: «أفَأنتَ تُكرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤمِنِين». يعنى بعد از آن كه بيان كرديم كه امر مشيت و خواست به دست خداى تعالى است و او نخواسته كه تمامى مردم ايمان بياورند، و در نتيجه همه مردم به اختيار خود، به هيچ وجه ايمان نخواهند آورد، با اين حال، ديگر راهى براى تو باقى نمانده، جز اين كه فرضا مردم را به زور و به اكراه بر ايمان واداشته و مجبور سازى، و من اين عمل را براى تو عملى منكر كرده ام و تو نبايد دست به چنين كارى بزنى، و نمى توانى اين كار را بكنى، و خود من هم ايمان اين چنينى را قبول نمى كنم.
معناى اين كه هيچ كس، جز به اذن خدا ايمان نمى آورد
«وَ مَا كانَ لِنَفْسٍ أَن تُؤْمِنَ إِلّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلى الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ»:
بعد از آن كه در آيه سابق فرمود: «امر ايمان آوردن مردم، به دست خداى سبحان است، اگر بخواهد همه اهل زمين ايمان بياورند، ايمان خواهند آورد، وليكن اين را نخواسته، پس جاى اين نيست كه كسى در ايمان آوردن همه طمع ببندد». اينك در اين آيه، نكته اى در بيان اين معنا اضافه كرده، كه حاصلش اين است:
مِلك - به كسر ميم - فقط و فقط از آنِ خدست. پس تنها اوست كه اصالتا و بدون نياز به موافقت و اجازه كسى مى تواند در ملك عالَم تصرف كند، و كس ديگرى در اين اصالت تصرف شريك او نيست. بله، مگر اين كه او به بعضى از مخلوقاتش در بعضى از تصرفات اجازه بدهد.
و ايمان به خدا - البته ايمان اختيارى - و راه يافتن به سوى او، مانند ساير موجودات عالَم و ساير امور در تحققش، محتاج به سببى است خاص به خودش، و اين سبب هرچه باشد، مؤثر واقع نمى شود و سببيتش كارامد نمى گردد و مسبّب خود را كه همان ايمان آدمى است، پديد نمى آورد، مگر به اذن خداى سبحان. ليكن خداى سبحان، اين اذن را در همه موارد نمى دهد، تنها در خصوص انسانى مى دهد كه پذيراى حق باشد.
و اما انسانى كه معاند حق است و در برابر حق لجاجت مى كند، خداى تعالى، پليدى و ضلالت را نصيب او مى كند. (چون خود او با بدى اختيارش، سبب پليدى و ضلالت را كه همان عناد و لجاجت است، انتخاب كرده)، پس اميدى در ايمان آوردن او و سعادت يافتنش نيست.
و اگر خداى تعالى در كارامد شدن سبب ايمان در مورد انسانى اذن دهد، غير اين گونه انسان هاى معاند و تكذيبگر است. پس اين كه فرمود: «وَ مَا كَانَ لِنَفسٍ أن تُؤمِنَ إلّا بِإذنِ اللّه»، حكمى است عام و حقيقى، نه صرف اعتبار. حكمى است كه داراى ايمان شدن نفوس را منوط و وابسته به اذن خداى تعالى كرده. و در اين كه فرمود: «وَ يَجعَلُ الرِّجس...» خواست تا استعداد دريافت اذن را از آن هایى كه تعقل ندارند، سلب كند و امكان رسيدن به اذن خدا را مختص غير اين طايفه بسازد.
در آيه شريفه: «وَ مَا كَانَ لِنَفسٍ...»، از شك و ترديد (در مقابل ايمان) به «رجس» و پليدى تعبير شده است.
و منظور از «رجس» در خصوص اين آيه، چيزى در مقابل ايمان است، و معلوم است كه مقابل ايمان شك و ترديد است.
پس در اين آيه، شك و ترديد، «رجس» و پليدى خوانده شده. به اين معنا كه شك مصداقى است كه عنوان رجس بر آن صادق است، و اين رجس در آيه زير معرفى شده است: «وَ مَن يُرِد أن يُضِلَّهُ يَجعَل صَدرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأنَّمَا يَصَّعَدُ فِى السَّمَاءِ كَذَلِكَ يَجعَلُ اللّهُ الرِّجسَ عَلَى الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ».
و نيز در خصوص اين آيه، منظور از جملۀ «الَّذِينَ لَا يَعقِلُون»، تكذيب كنندگان آيات خدا است، و از اين جهت آنان را بى عقل خوانده، كه تكذيب كنندگان آيات خدا، يكى از طوايفى هستند كه «كلمۀ عذاب» عليه آنان محقق و حتمى شده، و از كسانى هستند كه خدا بر دل هايشان مُهر زده، در نتيجه ديگر تعقل نمى كنند. همچنان كه در جاى ديگر، در بيان وضع آنان فرموده: «وَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِم فَهُم لَا يَعلَمُونَ».
«قُلِ انظُرُوا مَا ذَا فى السَّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ»:
يعنى نظر كنيد بدانچه در آسمان ها و زمين است، از مخلوقات مختلف و گوناگونى كه هر يك، آيتى از آيات خدا است، و به ايمان دعوت مى كند. و ظاهر اين كه فرمود: «وَ مَا تُغنِى الآيَاتُ وَ النُّذُرُ عَن قَومٍ لَا يُؤمِنُون»، اين است كه حرف «ما» در آن استفهامى باشد و اين جمله به انگيزه انكار و اظهار تأسف آورده شده باشد. نظير اين گفتار يك طبيب به بيمار غيرقابل علاجش كه «من مرگ را به چه چيز معالجه كنم».
جملۀ مورد بحث نيز مى فرمايد: اى پيامبر! ما به تو دستور داديم آنان را با اين پيام ما: «قُل انظُرُوا فِى السَّمَاوات...»، انذار كنى و بترسانى، اما انذارها و يا آيات چه تأثيرى در آنان دارد، با اين كه ايمان ندارند و ايمان نمى آورند.
(يعنى با اين كه تصميم جدى دارند بر اين كه ايمان نياورند) و اين عزمشان، به خاطر مُهرى است كه بر دل هايشان زده شده. چه بسا مفسرانى كه گفته اند: حرف «ما» استفهامى نيست، بلكه نافيه است، (و آيه مى خواهد بفرمايد: آيات و انذارها در مردمى كه ايمان ندارند، تأثيرى نمى گذارد).
«فَهَلْ يَنتَظِرُونَ إِلّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانتَظِرُوا»:
اين جمله - به شهادت حرف «فاء» كه بر سر آن آمده - تفريع بر حرف «ما» در جمله سابق است كه مى فرمود: «وَ مَا تُغنِى الآيَاتُ وَ النُّذُرُ عَن قَومٍ لَا يُؤمِنُون»، و معنايش اين است:
حال كه معلوم شد آيات و انذارها هيچ اثرى در آنان ندارد و آن ها ايمان نمى آورند، پس روزگار و سرنوشتى را نبايد انتظار داشته باشند مگر مثل سرنوشت و روزگارى كه امثال آنان در قرون گذشته داشتند.
آرى، اينان خود را ذخيره كرده اند براى عذاب الهى، عذابى كه بين تو و بين آنان جدایى افكنده، آنان را هلاك مى كند. براى اين كه «كلمه عذاب»، بر آنان حتمى گشته است.
و به همين جهت، رسول گرامى خود را مأمور كرد به اين كه اين حقيقت را به آنان ابلاغ كند: «قُل فَانتَظِرُوا: بگو منتظر باشيد». يعنى منتظر روزگارى مانند روزگار كسانى كه قبل از شما بودند و يا به عبارتى منتظر روز عذابى باشيد كه بين من و شما جدایى مى افكند. پس در آن روز ايمان خواهيد آورد، اما ايمانى كه هيچ سودى به حالتان ندارد. «إنّى مَعَكُم مِنَ المُنتَظِرين: من نيز با شما از منتظران هستم».
البته در سابق گفتيم كه استفهام در اين آيه، انكارى است.
«ثُمَّ نُنَجِّى رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِك حَقاًّ عَلَيْنَا نُنج الْمُؤْمِنِينَ»:
اين جمله، تتمه صدر آيه قبلى است كه مى فرمود: «فَهَل يَنتَظِرُونَ إلّا مِثلَ أيّامِ الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبلِهِم». و جملۀ «قُل فَانتَظِرُوا...»، جمله اى است معترضه، و نظم اصلى گفتار از نظر معنا به اين قرار است:
(فَهَل يَنتَظِرُون): آيا قوم تو، اى رسول اسلام انتظار مى كشند، (إلّا مِثلَ أيّامِ الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبلِهِم): سرنوشتى غير آنچه كه امت هاى كافر گذشته داشتند، كه كلمه عذاب بر آنان حتمى گرديد، و در نتيجه آيت عذاب را به سويشان فرستاديم: «ثُمَ نُنَجِّى رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ آمَنُوا»: آنگاه رسولان خود و آن هایى كه ايمان آورده بودند را نجات داديم»؟
حال بايد ديد چرا جملۀ «فَانتَظِرُوا إنّى مَعَكُم مِنَ المُنتَظِرِين»، در بين صدر و ذيل آيه فاصله شده است؟ علتش اين است كه اين جمله، آن ارتباطى را كه با جمله قبلش دارد، با جمله بعدش ندارد.
(زيرا جمله قبلش نيز سخن از انتظار داشت)، و جا داشت جملۀ مورد بحث، به عنوان جواب از آن جمله، پهلوى آن قرار بگيرد و بفهماند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نيز مثل شما كفار منتظر هست، و بعدا مسأله نجات را ذكر كند كه اختصاصى به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ندارد.
و به عبارت ساده تر: انتظار حكم بين خودش و بين آن ها، مخصوص رسول خدا بود. و اما انتظار اين كه بعد از قضاى حكم، خداوند رسول و مؤمنان را نجات دهد، مخصوص شخص رسول نبود.
علت ديگرش، اين است كه: انتظار رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، انتظار قضاء فصل و جداسازى بين اهل حق و باطل نبود، بلكه انتظار نجات دادن مؤمنان از عذاب بود، و اين، چيزى نبود كه منظور اصلى گفتار باشد. زيرا آن منظورى كه كلام در صدد ايفاى آن است، انذار و ترساندن مشركان است، نه بشارت نجات به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنان - دقت فرماييد.
وعده خداوند، به نجات دادن مؤمنان از امت اسلام
و اما اين كه فرمود: «كَذَلِكَ حَقّاً عَلَينَا نُنجِ المُؤمِنِينَ»، (با در نظر گرفتن حرف «كاف» تشبيه، كه در اول آن آمده) معنايش اين است كه:
همان طور كه همواره رسولان و ايمان آورندگان از امت هاى گذشته را هنگام نزول عذاب نجات داده ايم، همچنين نجات دادن مؤمنان به وسيله تو نيز حقى است بر عهده ما. پس جملۀ «حَقّاً عَلَينَا»، مفعول مطلقى است كه در جاى فعل حذف شده اش نشسته، و تقدير كلام «حَقَّ ذَلِكَ عَلَينَا حَقّاً» است.
و حرف «ال» در كلمۀ «المؤمنين»، الف و لام عهد است، كه معنايش مؤمنان معهود مى باشد. يعنى مؤمنان اين امت. اين جمله، بيانگر وعده جميلى است به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و به مؤمنان از اين امت، كه خداى تعالى آنان را نجات خواهد داد.
و بعيد نيست از اين كه در اين جمله، نام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را نياورده و تنها فرموده: «مؤمنان را نجات مى دهيم»، با اين كه در مورد امت هاى سابق، رسولان را با مؤمنان ذكر كرده بود، استفاده شود كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، اين نجات موعود را درك نمى كند، و خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب، مؤمنان امتش را نجات مى دهد، همچنان كه از تكرار شدن مضمونى چون: «فَإمَّا نُرِيَنَّكَ بَعضَ الَّذِى نَعِدُهُم أو نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإلَينَا يُرجَعُون»، همين معنا به ذهن آدمى در آيد.
بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات گذشته)
در تفسير عياشى، از محمّد بن سعيد اسدى روايت كرده كه موسى بن محمّد بن رضا، به وى خبر داده كه يحيى بن اكثم، نامه اى به وى نوشت، تا در آن نامه از وى سؤال هایى كند و پرسيده:
در آيه «فَإن كُنتَ فِى شَكٍّ مِمَّا أنزَلنَا إلَيكَ فَسئَلِ الَّذِينَ يَقرَؤُنَ الكِتَاب» روى سخن با كيست؟ اگر با رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» باشد، لازمه اش اين مى شود كه آن جناب، به آنچه به او نازل شده، شك داشته باشد و اگر روى سخن با غير آن جناب باشد، لازمه اش اين است كه قرآن بر غير آن جناب نازل شده باشد.
موسى مى گويد: من اين سؤال را از برادرم (على بن محمّد هادى «عليه السلام») كردم.
فرمود: اما اين كه فرموده: «فَإن كُنتَ فِى شَكٍّ مِمَّا أنزَلنَا إلَيكَ فَسئَلِ الَّذِينَ يَقرَؤُنَ الكِتَابَ مِن قَبلِكَ»، مخاطب در آن، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، ولى آن جناب نسبت به آنچه به وى وحى شده بود، شك و ترديد نداشت، وليكن از آن جا كه جاهلان مى پرسيدند چطور شد كه خدا فرشته اى، به سوى ما مبعوث نكرد و چگونه فردى مبعوث كرده كه در بى نياز نبودن از خوردن و نوشيدن و راه رفتن در بازارها، مثل همه مردم است، لذا خداى سبحان، به پيامبرش وحى كرد که: (اگر ادله تو براى آنان قانع كننده و مؤثر واقع نشد، اين دليل را برايشان بياور) كه نخست، اهل كتاب را نزد خود و ايشان حاضر سازى، و در پيش روى اين جاهلان از اهل كتاب بپرسى مگر پيامبران شما غير بشر بودند؟ و مگر غذا نمى خوردند و نوشيدنى نمى نوشيدند؟ و مگر در بازارها قدم نمى زدند؟!
(وقتى همه گفتند: آرى، پيامبران ما همه از جنس بشر بودند و همه اين لوازم بشرى را داشتند، آن وقت به ايشان بگو) خوب، پيغمبر شما هم، فردى مانند آن پيامبران است، و من نيز مثل آن ها هستم.
پس اگر در اين آيه فرموده: «اگر تو در شك هستى»، با اين كه آن جناب شكى نداشته، خواسته است از ديدگاه جاهلان مردد سخن گفته باشد، همچنان كه در آيه شريفه: «فَقُل تَعَالَوا نَدعُ أبنَاءَنَا وَ أبنَاءَكُم وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُم وَ أنفُسَنَا وَ أنفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِل فَنَجعَل لَعنَةَ اللّهِ عَلَى الكَاذِبِينَ»، با اين كه خداى تعالى مى داند رسول گرامی اش، دروغ نمى گويد، و رسالت او را مى رساند،
مع ذلك، آن جناب را مانند طايفه مقابلش جايز الخطاء قلمداد كرده، تا در مخاصمه، رعايت انصاف را كرده باشد، و گرنه هم خدا مى دانست كه رسول اللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دروغ نمى گويد و هم آن جناب مى دانست كه راستگو است. چيزى كه هست، خواست تا در مقام احتجاج، رعايت انصاف را كرده باشد.
مؤلف: شيخ صدوق - قدّس سره - اين روايت را در كتابش، به سند خود، از موسى بن محمّد بن على نقل كرده و برگشت آن، به همان روايتى است كه نقل كرديم.
و در بعضى از روايات آمده كه: اين آيه شريفه، در شب معراج نازل شد و در آن، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مأمور شد تا از ارواح انبياء «عليهم السلام» از اين معنا سؤال كند، و همين انبياء مورد نظر آيه: «الَّذِينَ يَقرَؤُنَ الكِتَابَ مِن قَبلِكَ» بوده اند. همين وجه از زهرى نيز روايت شده، وليكن اين روايت به خوبى و به طور روشن، با لفظ آيه انطباق ندارد.
و در الدر المنثور است كه عبدالرزاق و ابن جرير، از قتاده روايت كرده كه در تفسير اين آيه گفته است: براى ما اين طور نقل كردند كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» گفته است: من نه شك دارم و نه مى پرسم.
و در تفسير عياشى، از معمّر روايت آورده كه گفت: امام ابوالحسن الرضا «عليه السلام» فرمود: يونس، از طرف خداى تعالى، مأموريت هایى داشت كه همه را به قومش رسانيد، تا در آخر، نشانی هاى عذاب هويدا گشت. پس مردم بين خود و اطفالشان و بين حيوانات و بچه هايشان جدايى انداختند، آنگاه به درگاه خداى - عزوجل - تضرع و زارى كردند، و خدا هم عذاب را از آنان برداشت...
مؤلف: داستان يونس و قومش - إن شاء اللّه - به زودى در تفسير بعضى از آياتى، كه متعرض جزئيات داستان اوست، مى آيد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و لالكائى - در كتاب السنة - از على بن ابى طالب «عليه السلام» روايت كرده اند كه فرمود: بر حذر بودن مقدرات (قضا و قدر) را بر نمى گرداند، ولى دعا، مقدرات را بر مى گرداند و اين مطلب، در قرآن كريم آمده، آن جا كه مى فرمايد: «إلّا قَومَ يُونُسَ لَمّا آمَنُوا كَشَفنَا عَنهُم عَذَابَ الخِزى...».
مؤلف: صاحب الدرّ المنثور، روايت ديگرى در همين معنا، از ابن النجار، از عايشه، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نقل كرده است.
و در كافى و بصائر، با ذكر سند، از ابوبصير، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: «رجس»، عبارت است از شك، و ما ابداً در دين خود شك نمى كنيم.
آيات ۱۰۴ - ۱۰۹ سوره يونس
قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فى شكٍ مِن دِينى فَلا أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ(۱۰۴)
وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفاً وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشرِكِينَ(۱۰۵)
وَ لا تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُكَ وَ لا يَضرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّك إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ(۱۰۶)
وَ إِن يَمْسَسك اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلّا هُوَ وَ إِن يُرِدْكَ بخَيرٍ فَلا رَادَّ لِفَضلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(۱۰۷)
قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيهَا وَ مَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكيلٍ(۱۰۸)
وَ اتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْك وَ اصبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيرُ الحَْاكِمِينَ(۱۰۹)
بگو اى مردم! اگر در دين من شك داريد، من كسانى را كه شما جز خدا مى پرستيد، نمى پرستم و تنها خدايى را مى پرستم كه شما را مى ميراند و من مأمور شده ام كه از مؤمنان باشم. (۱۰۴)
(و به من وحى شده كه:) وجه بندگى و ديندارى را متوجه دين حنيف كن، و زنهار، زنهار كه از مشركان مباش. (۱۰۵)
و به جاى خدا و جز او، كسى و چيزى را كه سود و زيانى برايت ندارد، مخوان، كه اگر چنين كنى، از ستمكاران خواهى بود. (۱۰۶)
و اگر خدا به تو محنتى برساند، هيچ كس به جز خدا نيست كه آن را برطرف سازد، (همچنان كه) اگر چيزى براى تو خواسته باشد، كسى نيست كه فضل و كرم او را برگرداند، او، به هر يك از بندگانش، هر چه بخواهد، به كرم خود مى رساند، و او، آمرزگار و رحيم است. (۱۰۷)
بگو: هان اى مردم! از ناحيه پروردگارتان، دين حق برايتان آمده، پس هر كس هدايت شود، به نفع خود هدايت شده، و هر كس گمراه شود، عليه خود گمراه شده و من مأمور (به اجبار) شما نيستم. (۱۰۸)
و آنچه به سويت وحى مى شود، پيروى كن و خويشتندارى نما، تا خدا (بين تو و قومت) حكم كند كه او، بهترين حاكمان است. (۱۰۹)
اين آيات، آيات آخر سوره است كه در آن، خلاصه بيانات سوره آمده و اشاره اى اجمالى به مسأله توحيد، معاد و نبوت نيز نموده است. خداوند در اين آيات، به رسول گرامى خود دستور مى دهد كه از قرآن پيروى كند و منتظر آن باشد كه خداى عزوجل، بين او و امتش حكم كند.
«قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فى شكٍ مِن دِينى ...»:
در سابق مكرر گفته شد كه: «دين»، عبارت است از سنتى كه بايد در زندگى پيروى شود. سنتى كه پيروى آن سعادت انسان را تأمين كند. و در اين كلمه (دين)، معناى اطاعت نيز نهفته است، همان طور كه خداوند مى فرمايد: «وَ أخلَصُوا دِينَهُم لِلّهِ»، و بسا كه به معناى «جزاء» استعمال مى شود.
مراد از شك داشتن مشركان در دين پيامبر «ص»، در آيه شریفه
و معناى جملۀ «إن كُنتُم فِى شَكٍّ مِن دِينِى»، اين است كه:
اگر شما در دين من، يعنى آن طريقه اى كه پيموده ام و بر مشروعيت آن پافشارى دارم، شك داريد، و شك كردن كسى در دين ديگرى و در طريقه اى كه او براى خود برگزيده، به اين است كه شك كند، آيا او بر دين خود پافشارى و استقامت مى كند، يا نه؟ و آيا دين او پا مى گيرد و دوام مى يابد، يا خير؟
و منشأ اين سؤال، اين بود كه مشركان، در زوال دين آن جناب را طمع داشتند، و بسيار اميدوار بودند كه بتوانند آن جناب را از دعوتش منصرف كنند و در نتيجه، خود را از دعوت او به توحيد و ترك خدايان رها سازند.
و با در نظر داشتن اين زمينه، معناى آيه اين طور مى شود:
اگر شما شك داريد در اين كه خود من بر اين دينى كه شما را به آن مى خوانم، استقامت مى كنم، يا نه، و يا شك داريد در اين كه دين من چيست و انگيزه و ريشه اصلى دعوتم را نفهميده ايد، اينك من به طور صريح، براى شما بيان مى كنم و مى گويم كه: من به هيچ وجه، خدايان شما را نمى پرستم و تنها «اللّه تعالى» را مى پرستم.
و اگر در جملۀ «وَلَكِن أعبُدُ اللّهَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُم»، از ميان اوصاف خداى تعالى، صفت ميراندن و «توفّى» را ذكر كرد، بدين جهت است كه بهانه مشركان در پرستيدن خدايان، اين بود كه پرستش خدايان، باعث دفع ضرر و جلب نفع براى آنان مى شود.
و به عبارتى ساده تر: بهانه اى هر چند موهوم و خرافى داشتند، ولى در مرگ، ديگر هيچ بهانه اى نداشتند، و خودشان نيز معترف بودند كه پرستش بت ها، هيچ تأثيرى در خطر مرگ و ضرر آن ندارد. لذا فرمود: من تنها آن خدایى را مى پرستم، كه جان شما را مى گيرد.
و اشاره كرد به اين كه اگر معيار در عبادت، دفع ضرر و جلب نفع است، شما نيز بايد خداى تعالى را بپرستيد. چون احتياج به امنيت از ضرر و خطر مرگ داريد و اين امنيت، تنها به دست خداى تعالى است.
علاوه بر اين، انتخاب اين صفت از ميان صفات خداى تعالى، اشاره اى هم به تهديد مشركان دارد. چون آيات قبلى، وعده قطعى عذاب به آنان می داد و وفات مشركان ميعاد عذابشان بود.
مؤيد اين كه اين نكته نيز منظور بوده، اين است كه بعد از جملۀ «وَلَكِن أعبُدُ اللّهَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُم» فرمود: «أُمِرتُ أن أكُونَ مِنَ المُؤمِنِينَ»، و فهمانيد كه نجات مؤمنان، جزء وعده اى است كه در دو آيه قبل داد و فرمود: «فَهَل يَنتَظِرُونَ إلّا مِثلَ أيّامِ الَّذِينَ خَلَوا مِن قَبلِهِم... نُنجِ المُؤمِنِينَ».
و معناى آيه، اين است: اگر درباره دين من شك داريد، پس بدانيد و يقين كنيد كه من، خدايان شما را نمى پرستم، وليكن تنها اللّه را. يعنى آن كسى را مى پرستم كه به تكذيبگران، وعدۀ عذاب، و به مؤمنان وعده نجات داده، و به من امر فرموده كه از مؤمنان باشم، همان طور كه امر فرموده از عبادت آلهه اجتناب كنم.
«وَ أَنْ أَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفاً»:
اين جمله، عطف است بر موضعى كه جملۀ «وَ أُمِرتُ أن...» در كلام داشت. چون در معناى «كُن مِنَ المُؤمِنِينَ: از مؤمنان باش» است. در نتيجه، صيغه امر «أقِم» عطف شده است به صيغه امر «كُن». و اما اين كه «اقامۀ وجه» براى دين حنيف چه معنا دارد؟ در طول اين تفسير، در چند نوبت، معنايش را ذكر كرديم».
«وَ لا تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لا يَنفَعُكَ وَ لا يَضرُّكَ»:
اين آيه شريفه، نهيى است بعد از نهيى ديگر از شرك ورزيدن، و بيان مى كند كه شرك ورزيدن، انسان را در زمره ستمگران داخل مى سازد. و وقتى آدمى در زمره ستمگران قرار گرفت، آن تهديدهایى كه خداى تعالى در كلام خود به ستمگران كرده، در حق آدمى محقق مى شود.
در اين آيه، دو تعبير لطيف آمده:
يكى اين كه: وقتى سخن از دعاء دارد، تعبير «مَا لَا يَنفَعُكَ وَ لَا يَضُرُّكَ» - «ما: چيزى كه» - را آورده، و چون سخن از عبادت دارد، تعبير «الَّذِينَ تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللّه» - الَّذِينَ: كسانى كه - را مى آورد، و لطف اين دو تعبير، از اين جهت است كه: عبادت به حسب طبع، اقتضاء دارد كه معبود داراى عقل و شعور باشد، و معلوم است كه درباره چنين معبودى، بايد تعبير «الَّذِينَ» آورده شود، ولى دعا، هر چند كه همواره و توأم با عبادت و خود نوعى عبادت است، ليكن وقتى مدعو متصف باشد به صفت «لَا يَنفَعُ وَ لَا يَضُرُّ»، ديگر جا ندارد تعبير «الَّذِينَ» آورده شود. چون اين تعبير ذهن شنونده را دچار اشتباه مى سازد، و شنونده خيال مى كند كه هر موجودى كه مصداق تعبير «كسانی كه» باشد، يعنى صاحب علم و عقل، مى تواند نافع و مضر باشد.
بدين جهت، به جاى آن تعبير، تعبير «چيزى که» را آورد تا اشاره كند به اين كه اين خدايان كه شما دست به دعايشان بر مى داريد، جمادند، و در حق جمادات، كسى اين احتمال را نمى دهد كه روزى اراده نفع رساندن و يا ضرر زدن كنند.
علاوه بر اشاره مذكور، اثر ديگرى در اين تعبير هست و آن، بيان دليل علت نهى از خواندن بت ها است.
«وَ إِن يَمْسَسك اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِف لَهُ إِلّا هُوَ ...»:
اين جمله، حاليه و تتمه بيان آيه قبل است، و معناى مجموع دو آيه، چنين است:
به جاى خداى تعالى، حاجت از چيزى مخواه، كه نه سودى دارد و نه زيانى، در حالى كه اگر خداى تعالى، ضررى به تو برساند، هيچ چيز و هيچ كس، غير خود او نمى تواند آن ضرر را از تو برگرداند و يا بردارد. و اگر چيزى براى تو بخواهد، هيچ چيز و هيچ كس غير خود او نمى تواند آن خير را، از تو برگرداند. پس قاهر و غالب، تنها اوست، و لا غير.
آرى، اوست كه به مشيت و اراده اش، به بندگانش خیر مى رساند و با اين حال، «غفور» و «رحيم» نيز هست، و گناهان بندگانش را مى آمرزد و به آنان رحم مى كند. و وقتى «اللّه» تعالى، به چنين اوصافى متصف است و وقتى غير او از چنين اوصافى تهيدست است، همين خود اقتضاء مى كند عبادت و دعا را به وى اختصاص دهند.
«قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ»:
منظور از «حق» كه مى فرمايد به سوى شما انسان ها آمده، يا قرآن است و يا دعوت حقه اى كه قرآن مشتمل بر آن است. و جملۀ «فَمَنِ اهتَدَى...»، اعلامى است عمومى، به اين كه همه انسان ها در آنچه براى خود انتخاب مى كنند، آزادند، و هيچ كس نمى تواند آزادى در انتخاب را از كسى سلب كند.
و اين اعلام را بيان اين حقيقت كرده كه حق - همان حقى كه به سويشان آمده - داراى خاصيت و حكمى است، و آن، اين است كه هر كس به سوى آن راه يابد، در حالى كه راه يافته، سودش عايد خودش مى شود، و هر كس از آن روى بگرداند و راهى ديگر برود، در حالى رفته كه ضرر اين انحراف، عايد خودش مى شود.
پس، انسان ها مى توانند هر يك از اين دو را كه براى خود مى پسندند، انتخاب كنند. يا نفع و يا ضرر را. و او (رسول خدا) وكيل مردم نيست، تا كارى را كه به عهده تك تك انسان هاست، او انجام دهد.
بنابراين، بيان آيه شريفه، كنايه است از وجوب اهتداء مردم به سوى حق، چون نفعشان در آن است.
«وَ اتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْك وَ اصبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيرُ الحَاكِمِينَ»:
دستورى است به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به اين كه تنها تابع آن فرامينى باشد كه به خود او وحى مى شود، و در برابر هر مصيبت و رنجى كه در راه اين تبعيت خواهد ديد، صبر كند.
و نيز وعده اى است به اين كه خداى سبحان، به زودى بين او و قومش حكم خواهد كرد، و او حكم نمى كند، جز به نحوى كه مايه روشنى چشم آن جناب باشد.
بنابراين، آيه شريفه، هم دستور به استقامت است و هم تسليت بر مصائبى كه آن جناب مى بيند و هم وعده اى است به اين كه عاقبت خير، تنها نصيب اوست.
آيه شريفه، با حكم خداى تعالى ختم شده، همان حكمى كه بخش عظيمى از آيات اين سوره، بر آن حكم اعتماد داشت - و خدا داناتر است.
آيات ۱ - ۴ سوره هود
- سوره «هود»، در مكه نازل شده و مشتمل بر صد و بيست آيه است.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ *
الر كِتَابٌ أُحْكِمَت آيَاتُهُ ثمَّ فُصِّلَت مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ(۱)
أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا اللَّهَ إِنَّنى لَكُم مِّنْهُ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ(۲)
وَ أَنِ استَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَّتَاعاً حَسناً إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضلٍ فَضلَهُ وَ إِن تَوَلَّوْا فَإِنى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ كَبِيرٍ(۳)
إِلى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شئٍ قَدِيرٌ(۴)
به نام خدايى كه رحمتى عمومى و رحمتى خاص متقين دارد.
الر. اين (قرآن)، كتابى است كه آياتش همه يك غرض را مى رساند، غرضى كه وقتى شكافته شود، به صورت آيات مفصل در مى آيد، كتابى است از ناحيه خداى حكيم و آگاه. (۱)
(و آن غرض واحد) اين است كه جز اللّه را نپرستيد، كه من از ناحيه او، براى بشارت و انذار شما آمده ام. (۲)
و اين كه از پروردگارتان طلب مغفرت نموده، سپس به سويش باز گرديد، تا شما را براى مدتى معين از بهره اى نيكو برخوردار سازد و به هر صاحب كرمى، آنچه از فضل و كرمش مستحق است، بدهد. (تو اين پيام را به مردم برسان)، اگر از پذيرفتنش اعراض كردند، بگو كه من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بس بزرگ. (۳)
روزى كه بازگشتتان به سوى خدا است و او بر چيزى توانا است. (۴)
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |