تفسیر:المیزان جلد۱۱ بخش۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
دو اشكال در باره «خلود»، در آيه شریفه
ليكن در اين جا، اشكالى پيش مى آيد و آن، اين است كه:
آيات قرآنى، تصريح دارد بر اين كه «آسمان» و «زمين» تا ابد باقى نيستند و اين با خلود در آتش و بهشت، كه آن نيز مورد نص و تصريح آيات قرآنى است، سازگارى ندارد.
از جمله آيات دسته اول، كه تصريح مى كند بر اين كه آسمان و زمين از بين رفتنى اند، آيه: «مَا خَلَقنَا السَّمَاوَاتِ وَ الأرض وَ مَا بَينَهُمَا إلّا بِالحَقّ وَ أجَلٍ مُسَمّى»، و آيه: «يَومَ نَطوِى السَّمَاءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلكُتُبِ كَمَا بَدأنَا أوَّلَ خَلقٍ نُعِيدُهُ وَعداً عَلَينَا إنّا كُنّا فَاعِلِينَ»، و آيه: «وَ السَّمَاوَاتُ مَطوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ»، و آيه: «إذَا رُجَّتِ الأرضُ رَجّاً * وَ بُسَّتِ الجِبَالُ بَسّاً * فَكَانَت هَبَاءً مُنبَثّاً» است.
و از جمله آيات دسته دوم كه تصريح مى كند بر اين كه بهشت و دوزخ جاودانه است، آيات زير است: «جَنَاتٌ تَجرِى مِن تَحتِهَا الأنهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أبَداً»، «وَ أعَدَّ لَهُم سَعِيراً خَالِدِينَ فِيهَا أبَداً لَا يَجِدُونَ وَلِيّاً وَ لَا نَصِيراً».
بنابراين، از دو جهت، در آيه مورد بحث، اشكال مى شود:
يكى اين كه: «خلود دائمى» در بهشت و دوزخ را محدود كرده به دوام آسمان ها و زمين، با اين كه آسمان ها و زمين، دائمى نيستند.
دوم اين كه: خالد را كه ابتداى خلودش از روز قيامت شروع مى شود، و از آن روز، دوزخى به طور دائم در دوزخ و بهشتى به طور دائم در بهشت به سر مى برند، به چيزى تحديد كرده كه ابتداى قيامت، آخرين أَمَد وجود آن است و آن، آسمان و زمين است كه ابتداى قيامت، آخرين أَمَد وجود آن ها است.
و اين اشكال، از اشكال اول مشكل تر است. زيرا اين اشكال بر كسى هم كه معتقد به خلود در دوزخ و يا در بهشت و دوزخ نيست، وارد است، به خلاف اشكال اول.
و پاسخى كه ماده اشكال را از بين ببرد، اين است كه:
خداى تعالى در كلام خود، آسمان ها و زمينى براى قيامت معرفى مى كند، كه غير آسمان ها و زمين دنيا است، و مى فرمايد: «يَومَ تُبَدَّلُ الأرضُ وَ السَّمَاوَاتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الوَاحِدِ القَهَّار»، و از اهل بهشت حكايت مى كند كه مى گويند: «الحَمدُ لِلهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعدَهُ وَ أورَثَنَا الأرضَ نَتَبَوَّءُ مِنَ الجَنَّةِ حَيثُ نَشَاءُ»، و در مقام وعده به مؤمنان و توصيف ايشان مى فرمايد: «لَهُم عُقبَى الدَّارُ».
پس معلوم مى شود: براى آخرت نيز، آسما نها و زمينى است، همچنان كه در آن، بهشت و دوزخى و براى هر يك سكنه و اهلى است، كه خدا همۀ آن ها را به اين وصف توصيف كرده كه نزد اويند، و فرموده: «مَا عِندَكُم يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ»، و به حكم اين آيه، آسمان و زمين آخرت از بين نمى رود.
و اگر در آيه مورد بحث، بقاى بهشت و دوزخ و اهل آن دو را به مدت بقاى آسمان و زمين محدود كرده، از اين جهت است كه معناى اين دو اسم، از حيث آسمان و زمين بودن، هيچ وقت از بين نمى رود. آن كه از بين مى رود، يك نوع آسمان و زمين است و آن آسمان و زمين دنيايى است، كه اين نظام مشهود را دارد.
و اما آسمان ها و زمينى كه مثلا بهشت در آن ها است، و به نور پروردگار روشن مى شود، به هيچ وجه از بين نمى رود. و خلاصه جهان همواره آسمان ها و زمينى دارد. چيزى كه هست، در آخرت، نظام دنيائی اش را از دست مى دهد، و با اين وضع، ديگر هيچ اشكالى باقى نمى ماند.
در تفسير «كشّاف»، به طور اجمال به اين وجه اشاره كرده و چنين مى گويد: دليل بر اين كه قيامت، آسمان و زمينى دارد، قول خداى سبحان است كه مى فرمايد: «يَومَ تُبَدَّلُ الأرضُ غَيرَ الأرضِ وَ السَّمَاوَاتُ»، و نيز گفتار اوست كه مى فرمايد: «وَ أورَثَنَا الأرضَ نَتَبَوَّءُ مِنَ الجَنَّةِ حَيثُ نَشَاءُ».
دليل ديگرش، اين است كه: هيچ چاره اى از وجود چيزى كه بشر در آن روز، بر روى آن قرار گيرد نيست و آن چيز، هرچه باشد، زمين ناميده مى شود، همچنان كه چاره اى نيست جز اين كه چيزى بر آنان سايه بيفكند. حال يا آسمانى باشد كه خدا در آن روز خلق مى كند و يا عرش خدا باشد، و هرچه بر بالاى سر قرار گيرد، آسمان ناميده مى شود. اين بود گفتار زمخشرى در «كشّاف».
وليكن گفتار آخرى وى، سخيف و بى پايه است. زيرا اثبات آسمان و زمين از راه اضافه، و اين كه بهشت و دوزخ لابد فوق و تحتى دارد، لازمه اش، اين است كه بهشت و دوزخ اصل، و فوق و تحت آن (زمين و آسمان)، تبع وجود آن دو باشد.
و لازمۀ اين حرف، اين است كه بگوييم: اين فوق و تحت (آسمان و زمين)، مادام كه بهشت و دوزخ باقى است، باقى، و با از بين رفتن آن دو، از بين مى روند، و حال آن كه قرآن كريم، عكس اين را فرموده، و بقاى بهشت و دوزخ را، فرع بقاى زمين و آسمان دانسته و فرموده: بهشت تا دوام آسمان ها و زمين، دائمى است.
علاوه بر اين كه وجه مذكور، تنها وجود يك آسمان را اقتضاء دارد، نه يك زمين و چند آسمان كه در آيه مورد بحث آمده، پس باز اشكال در خصوص «سماوات»، به جاى خود باقى است.
دفع اشكال قاضى بيضاوى، بر آيه شريفه
با وجهى كه گذشت، اشكالى هم كه قاضى (بيضاوى)، در تفسير خود، بر آيه شريفه كرده، دفع مى شود و آن، اشكال اين است كه:
«تشبيه»، هميشه بايد به امر واضح ترى صورت گيرد. يعنى امر مبهمى را به امر روشنى تشبيه كنند، و در آيه شريفه، دوام بهشت و دوزخ و اهل آن دو، تشبيه شده به دوام آسمان و زمين آخرت كه وجود و دوام آن، بر اكثر مردم پوشيده است، و اين، خود تشبيه أجلَى به أخفَى است، و صحيح نيست، آن هم از كلام بليغى مانند قرآن، كه به هيچ وجه انتظارش نمى رود.
جوابش اين است كه:
ما دوام بهشت و دوزخ را براى اهلش از كلام خداى تعالى فهميده ايم، همان طور كه وجود آسمان ها و زمين را براى آن دو، و نيز ابديت همه آن ها را از كلام خدا به دست آورده ايم، بنابراين، چه مانعى دارد كه يكى از دو حقيقت مكشوف از كلام او، حقيقت ديگر را از جهت بقاء و دوام تحديد كند، در حالى كه فعلا يكى از آن دو، در نظر مردم، معروف تر ازديگرى باشد؟
آرى، بعد از آن كه هر دو حقيقت از كلام خود او به دست آمده، نه از خارج، مانعى ندارد كه يكى معرّف ديگرى شود.
همين جواب، اشكالى را هم كه آلوسى در ذيل اين بحث ايراد كرده، دفع مى كند، و خلاصه اشكال وى، اين است كه:
متبادر از كلمۀ «سماوات» و «ارض»، همين اجرامى است كه معهود ماست. پس اين وجهى كه ذكر كرديم، اشكال را دفع نمى كند، ناگزير بايد وجه ديگرى را جستجو كرد.
وجه دفع كردنش، اين است كه:
اگر در آيات قرآنى، فهم اهل لسان متبع است، يعنى بايد ديد اهل لسان از مفاهيم كليه لغوى و عرفى چه مى فهمند، تنها در مفاهيم كليّه است. و اما در مقاصد و مصاديقى كه مفاهيم كليّه بر آن ها منطبق مى شود، فهم عرف هيچ اعتبارى ندارد، بلكه متبع در آن، تنها تدبر و دقتى است كه خداوند، مكرر بدان سفارش و امر فرموده، و دستور داده كه «متشابه» قرآن را به وسيله «محكم» آن، تشخيص داده و آيات را بر يكديگر عرضه كنند. چون به طورى كه در روايات هم آمده، قرآن كريم، آياتش شاهد يكديگر و بعضى، بر بعض ديگر ناطق و برخى، مصداق برخى ديگر است.
و به همين جهت وقتى مى شنويم كه درباره خداى تعالى مى گويد: او، «واحد» و «احد» و «عالِم» و «قادر» و «حىّ» و «مريد» و «سميع» و «بصير» و يا غير آن است، نمى توانيم اين مفاهيم را بر مصاديق عرفی اش حمل كنيم، بلكه بايد تفسير آن ها را از كلام خود او بخواهيم و آن را بر معنايى كه تدبر و تفكر بالغ در آيات خدايى دست مى دهد، حمل نماييم و ما اين بحث را در پيرامون معناى محكم و متشابه، در جلد سوم اين كتاب، به طور مفصل گذرانديم.
بررسی وجوه ديگر، درباره معنای «خلود»، در آيه شريفه
البته در روايات و در كلمات مفسران، توجيهات ديگرى براى آيه مورد بحث آمده، كه ما آنچه را كه بدان برخورد نموده ايم، در اين جا ذكر مى كنيم.
- وجه اولش، همان بود كه ما خود اختيار نموده ايم.
- وجه دوم، اين است كه:
منظور از «سماوات» و «ارض»، آسمان هاى بهشت و جهنم و زمين آن دو است، و مقصود از آن، نه آسمان و زمين متبادر است، بلكه منظور از آسمان، بالاى آن دو و منظور از زمين، محل آن دو است. چون در لغت، هرچه را كه بر انسان سايه بيفكند، «آسمان»، و هرچه را كه در زير پاى آدمى باشد و انسان بر آن قرار گيرد، «زمين» نامند. و به عبارت ديگر، منظور از آسمان و زمين، بالا و پايين آن دو است.
اين، آن وجهى است كه زمخشرى، در آخر كلامش كه ما نقل كرديم، ذكر كرده، و اشكالش هم از نظر خواننده گذشت. و صرف نظر از آن اشكال، اين وجه، همان طور كه قبلا هم گفتم، جوابگوى اين سؤال «كه چرا آسمان را به لفظ جمع آورده» نيست.
- وجه سوم اين كه:
منظور از اين كه فرمود: «مادام كه آسمان و زمين باقى باشند»، اين است: مادام كه آخرت باقى باشد، و آخرت، هم دائمى و ابدى است، همچنان كه دوام آسمان و زمين دنيا هم، به قدر دوام خود دنيا است، و بعيد نيست كه اصلا آوردن آسمان و زمين به عنوان تشبيه باشد. مثل اين كه بگويى: «گفتار او، حرف زدن استهزاءگران مسخره است». يعنى مثل حرف زدن ايشان است.
در اين وجه نيز، اشكال مى شود كه: اگر همان طور كه ما گفتيم، مقصودشان تشبيه باشد، خلاف مقصود يعنى انقطاع را مى رساند، و اگر بخواهد دوام را برساند، لفظ از آن قاصر است.
- وجه چهارم اين كه: منظور از آن، صرف افاده طولانى و ابدى بودن آن است، نه اين كه بخواهد بقاى آن را به بقاى آسمان ها و زمين محدود كند.
آرى، عرب براى افادۀ ابديت هر چيزى الفاظ و عبارات بسيارى دارد، كه آن ها را استخدام مى كند، بدون اين كه معناى تحت اللفظى آن ها منظور باشد. مثل اين كه مى گويد: «فلان مطلب همچنان ادامه دارد تا زمانى كه شب و روز در پى هم درآيند» و «تا زمانى كه آفتاب طلوع و غروب كند»، و «تا زمانى كه ستاره اى از افق سر برآورد»، و «تا زمانى كه نسيمى بوزد»، و «تا زمانى كه آسمان ها بر جاى باشند».
البته اين مثال ها را بدان جهت مى آورند كه پنداشته اند امور نامبرده، يعنى طلوع خورشيد و ستاره، و وزش باد و اختلاف شب و روز، دائمى و هميشگى است، و بعد از اين پندار، مثال هاى نامبرده را موضوع براى تبعيد و تأييد قرار داده اند.
جواب اين حرف، اين است كه: اگر عرب چنين عباراتى را مثال و موضوع تأبيد (هميشگى) قرار داد، براى آن پندار غلطى بوده كه درباره ابدى بودن آن امور داشته است، اما خداى سبحان، كه در كلام خود موقت و فانى بودن آن امور را تصريح كرده و ايمان به فانى بودن عالم را، يكى از فرايض اعتقادى قرار داده، از او پسنديده نيست كه ابديت بهشت و دوزخ را، به آسمان ها و زمين مَثَل بزند. او چطور ممكن است چنين كارى بكند، با اين كه خود فرموده: «مَا خَلَقنَا السَّمَاوَاتِ وَ الأرضَ وَ مَا بَينَهُمَا إلّا بِالحَقّ وَ أجَلٍ مُسَمّى».
و با اين حال، چگونه ممكن است بفرمايد بهشت و دوزخ جاودانه باقی اند، مادام كه آسمان ها و زمين پا برجايند.
- وجه پنجم اين كه: بهشتيان در بهشت و دوزخيان در دوزخ باقی اند، به بقاى آسمان ها و زمين كه خدا خودش مى داند چه وقت اجل آن سر مى رسد، و بعد از آن كه عمر آسمان ها و زمين تمام شد، خداوند عمر بهشتيان و دوزخيان را تمديد نموده و در آن دو جاودانشان مى سازد، و اين تعبير، مثل آن است كه كسى بگويد: ايشان در بهشت و دوزخ تا پنجاه سال خالد و جاودانند، و بعد از پنجاه سال، خداوند مدتشان را به زمانى غيرمتناهى تمديد مى كند. همچنان كه همين حرف در معناى آيه «لَابِثِينَ فِيهَا أحقَاباً» گفته شده است. يعنى: پس از چند حقب (هفتاد سال)، مدّتشان تمديد مى شود.
اين وجه نيز اشكال دارد، و آن، اين كه: على الظاهر، مبنى بر اين است كه قسمت متناهى از زمان از جملۀ «مَادَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأرض» استفاده شود، و قسمت غيرمتناهى آن، از جملۀ «إلّا مَا شَاءَ رَبُّكَ»، و دلالت آيه شريفه بر اين دو قسمت مختلف از زمان، متوقف است بر تقدير امورى كه لفظ آيه دلالتى بر آن ها ندارد.
- وجه ششم اين كه: منظور از دوزخ و بهشت، دوزخ و بهشت برزخى است، و اين بهشت و دوزخ، خالد و هميشگى هستند، مادام كه آسمان ها و زمين پا برجايند، و وقتى مدت بقاى آسمان ها و زمين تمام شد و قيامت قيام نمود، از آن بهشت و دوزخ، براى داورى و رسيدگى به نامه هاى عملشان، بيرون مى آيند.
اشكال اين وجه، اين است كه: مخالف با سياق آيات مورد بحث است. زيرا اين آيات با ذكر روز قيامت و توصيف آن به اوصافى كه در آن آمده، افتتاح شده، و بعيد است كه بعد از آن كه كلام را با اوصاف قيامت افتتاح بكند و بفرمايد: «روزی است كه مردم براى آن جمع مى شوند»، و يا بفرمايد: «روزی است مشهود»، و «روزی است كه وقتى فرا مى رسد، هيچ نفسى بدون اذن او تكلم نمى كند». آنگاه در آخر كه به اخص اوصاف آن، كه همان جزاى خالد است مى رسد، ناگهان رشته سخن را قطع نموده، به عالَم برزخ و بهشت و دوزخ برزخى بپردازد.
علاوه بر اين كه خداى سبحان، عذاب اهل برزخ را عبارت مى داند از عرضه شدن بر آتش، نه وارد شدن در آن. زيرا مى فرمايد: «وَ حَاقَ بِألِ فِرعَونَ سُوءُ العَذَابِ * النَّارُ يُعرَضُونَ عَلَيهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَومَ تَقُومَُ السَّاعَةُ أدخِلُوا آلَ فِرعَونَ أشَدَّ العَذَابِ».
وجه هفتم اين كه: منظور از داخل شدن در آتش، دخول در ولايت شيطان، و منظور از بودن در بهشت، بودن در ولايت خداست. زيرا ولايت خدا است كه در قيامت به صورت بهشت ظاهر گشته، نيك بختان بدان متنعم مى شوند، و ولايت شيطان است كه در آن روز، به صورت آتش در آمده، مجرمان در آن معذّب مى شوند. اين وجه، از آياتى كه دلالت بر تجسم اعمال مى كنند، نيز به دست مى آيد.
پس اشقياء به خاطر شقاوتشان داخل آتش مى شوند، و اگر عنايت الهى و توفيق او شاملشان شود، از آتش رهايى مى يابند. مانند اين كه كافر بعد از كفر، ايمان آورد و مجرم پس از جرم، توبه كند.
و همچنين، سُعَداء، به خاطر سعادتشان داخل بهشت مى شوند و اگر شيطان گمراهشان كند و به زمين (پستى) بگرايند و هواى نفس را پيروى نمايند، از آن بيرون مى شوند. مثلا اگر مؤمن و يا صالح اند، كافر و طالح گردند.
اين وجه نيز صحيح نيست. زيرا همان اشكال كه بر وجه قبلى وارد بود، بر اين نيز وارد است. چون اين نيز با مفادى كه از آيه و سياق آن استفاده مى شود، مخالف است.
آرى، آيات مورد بحث، اوصافى ترسناك و دهشت آور مختص به روز قيامت را كه از شنيدنش دل ها به تپش درآمده و عقل ها زايل مى گردد، بر مى شمارد، تا گردنكشان و كفار منكر، با تفكر در آن انذار شده و اهل معصيت از گناه دست بردارند.
و بسيار بعيد است كه در اين باره بفرمايد: قيامت، روزی است كه مردم در آن جمع مى شوند و روزی است مشهود، و روزی است كه هيچ نفسى بدون اذن او تكلم نمى كند. آنگاه در چنين سياقى بفرمايد: كفار و اهل معصيت، از اولين روز كفر و جرمشان تا روز قيامت در آتش اند، و اهل ايمان و عمل صالح، از ابتداى ايمان و عمل صالحشان تا روز قيامت، در بهشت اند.
زيرا اولا: همان طور كه گفتيم، اين آيات، اوصاف خاص روز قيامت را بيان مى كند، نه قبل از آن را. و ثانيا: سياق اين آيات، سياق انذار و بشارت است، و اين كفار و مجرمان گردنكش و ياغى بدين حقايق كه از حواس آنان مستور است، اعتنايى نمى كنند و براى آن ارزشى قائل نيستند،
و هرگز نه از شقاوت دخول در ولايت شيطان به ترس در مى آيند و نه به سعادت معنوى دخول در ولايت خدا اميدوار مى گردند. هرچند كه اين معنا از نظر باطن قرآن، معنايى صحيح است.
در اين ميان، وجوه ديگرى را نيز ممكن است از نظريات مختلف مفسران كه در تفسير آيه: «إلّا مَا شَاءَ رَبُّكَ» اظهار داشته اند، استفاده كرد و ما متعرض آن نشديم. زيرا رعايت اختصار را بهتر از تعرض آن ها ديديم. علاوه بر اين كه وجوه نامبرده، همان وجوهى است كه ما به زودى، در تفسير جمله مزبور نقل نموده و اشكالاتش هم، همان اشكالاتى است كه ايراد خواهيم نمود.
معناى استثناء: «الّا ما شاء ربّك» در دو آيه مربوط به بهشتيان و دوزخيان
و جمله «الا ما شاء ربك » استثناء است از داستان قبلى ، يعنى قضيه خلود در آتش و نظير آن ، جمله استثنائيه اى است كه بعد از مساءله خلود در بهشت آورده است.
و كلمه «ما» در اين جمله مصدريه است ، و معناى آن اين است: «مگر آنكه پروردگارت بخواهد» و تقديرش «الا ان يشاء ربك عدم خلودهم - مگر آنكه پروردگارت عدم خلود آنان را بخواهد» است. وليكن اين احتمال (مصدريه بودن كلمه «ما») از نظرى ضعيف است ، و آن اين است كه بعد از اين جمله در جمله ديگرى «ما» ى ديگرى آمده ، و آن جمله «ان ربك فعال لما يريد» است زيرا با قطع به اينكه هر دو «ما» در هر دو جمله به يك معنا است و با قطع به اينكه در جمله دوم موصوله است ، قهرا در جمله اول هم موصوله خواهد بود.
و اگر قبول كنيم كه موصوله است ، استثناء مزبور استثناء از مدت بقايى خواهد بود كه قبلا به خلود و دوام محكوم شده بود و سياق هم دلالت بر آن داشت و خلاصه آنكه در صورت مصدريه بودن «ما» خلود به معناى خود باقى است ، ولى در صورت موصوله بودن آن يك مقدار زمان از آن استثناء شده است.
و معنايش اين مى شود كه : ايشان در تمامى زمانهاى پى درپى آينده در آتش خالدند مگر آن قسمت از زمان را كه خدا بخواهد.
ممكن هم هست استثناء مزبور از ضمير جمعى باشد كه در كلمه «خالدين » مستتر است و معنايش چنين باشد: همه ايشان در جهنم خالدند مگر كسانى كه خدا بخواهد از آن بيرون شوند، و داخل بهشت بگردند. و در نتيجه برگشت استثناء مذكور به تصديق همان معنايى است كه در اخبار هم آمده كه گنهكاران و نافرمانان از مؤ منين براى هميشه در آتش نمى مانند، بلكه سرانجام به وسيله شفاعت از آتش بيرون آمده داخل بهشت مى شوند، و همين بيرون شدن يك عده ، كافى است در اينكه استثناء بجا و صحيح باشد.
باقى مى ماند سؤال از اينكه اگر كلمه «ما» موصوله و به معناى «كسانى كه» كه باشد چرا «من» نفرمود، با اينكه «ما» در حيوانات و ساير موجودات خالى از عقل بكار مى رود، و «من» در انسان كه داراى عقل است ؟
و جواب آن اين است كه هر چند استعمال «ما» (در صاحب عقل ) استعمال شايعى نيست وليكن همين كه مى بينيم قرآن استعمال كرده و مثلا در جاى ديگر فرموده: «فانكحوا ما طاب لكم من النساء» مى فهميم كه اين استعمال صحيح است.
و اما بحث در تفسير آيه بعدى كه فرموده : «و اما الذين سعدوا...» نظير همان بحثى است كه در اين آيه به ميان آورديم ، زيرا سياق هر دو يكى است ، با اين تفاوت كه در دومى جمله «عطاء غير مجذوذ» اضافه شده است ، و در همين جمله اضافى سوالى است ، و آن اينكه اگر نعمت بهشت عطائى است غير مقطوع، پس معناى استثناء چه مى شود؟
جواب اين است كه استثناء مذكور نمى خواهد بگويد عدّه اى از بهشت خارج مى شوند، بلكه مى خواهد بفرمايد ممكن است خارج شوند، و ليكن از آنجايى كه نعمت بهشت عطايى است دائمى ، از اين نظر هيچ بهشتى اى از بهشت خارج نمى شود، و خلاصه مى خواهد بفرمايد مگر آنهايى كه خدا بخواهد خارجشان كند، وليكن خدا هيچ وقت چنين چيزى را نمى خواهد.
پس اين استثناء مسوق است براى اثبات قدرت مطلق خداوند، و با اينكه حكم كرده بهشتيان دائما در بهشت بمانند، مع ذلك باز هم قدرتش مطلق است ، و چنين نيست كه ديگر سلطنتى بر پيشينيان نداشته باشد، و خط بطلان بر ملك و سلطنت خود كشيده باشد، بلكه عينا مانند قبل از حكم باز زمام امر و قدرت و احاطه بر آن را در دست دارد، و باز هم مى تواند از بهشت بيرونشان كند، هر چند وعده داده كه بيرون نكند، ليكن بيرونشان نمى كند تا خلف وعده نكرده باشد.
بحثى كه در جمله استثنائيه آيه قبلى گذشت در اين آيه نيز مى آيد، چون گفتيم كه سياق هر دو آيه يكى است، هر چند آيه اولى با جمله «ان ربك فعال لما يريد» - كه اشاره داشتنش بر تحقق بر كسى پوشيده نيست - ختم شده باشد.
بنابراين ، خالدين در آتش مانند اهل خلود در بهشت تا ابد از آن بيرون نمى شوند، مگر آنكه خداى سبحان بخواهد، زيرا او بر هر چيز قدرت دارد و هيچ كارى از كارهايش چه اعطاء و چه منع ، قدرت او را بر انجام مخالف آن فعل سلب نمى كند، و اختيار را از كف او بيرون نمى كند، زيرا قدرت او مطلق است ، و مقيّد به فرض و تقدير معينى نيست همچنانكه فرموده :
«يفعل اللّه ما يشاء». و نيز فرموده: «يمحو اللّه ما يشاء و يثبت» و همچنين آياتى ديگر.
پر واضح است كه ميان اين وجه و آن اخبارى كه دلالت دارد بر اينكه پاره اى از مجرمين به مشيّت خدا از آتش نجات پيدا مى كنند منافاتى وجود ندارد.
وجوه دیگر در معنای استثنای در آیه
البته اين يكى از وجوهى است كه در معناى استثناى مذكور ذكر كرده اند و وجوه ديگرى نيز هست كه صاحب مجمع البيان آن را تا ده وجه شمرده است ، و اينك ما نيز آنها را نقل نموده اگر اشكالى دارد بيان مى كنيم:
وجه اول همان وجهى است كه ما ذكر كرديم.
۲ - اينكه استثناء مزبور مربوط به زيادى عذاب اهل آتش و زيادى نعمت بهشتيان است ، و معنايش اين است كه: مگر آنكه خداوند بخواهد عذاب دوزخيان را از اين بيشتر و نعمت بهشتيان را از اين زيادتر كند.
و نظير اين تعبير در ميان مردم وجود دارد، مثلا يكى به ديگرى مى گويد «من از شما هزار تومان الا آن دو هزار تومانى كه فلان روز به تو قرض دادم طلب دارم»، زيرا مى بينيم با اينكه دو هزار تومان بيشتر از هزار تومان است و نمى شود از هزار تومان دو هزار تومان را استثناء كرد مع ذلك در اينگونه تعبيرات استثناء مى كنند.
از اينجا مى فهميم كه كلمه «الا» به معناى «سوى» است ، يعنى من از شما هزار تومان سواى آن دو هزار تومان طلب دارم ، و در آيه مورد بحث معناى آن اين است كه اين سواى آن چيزيست كه خداى تو بخواهد، همچنانكه گفته مى شود: با ما مردى نبود الا زيد يعنى سواى زيد.
اين وجه در صورتى تمام است كه آيه شريفه «مادامت السموات و الارض» دوام و ابديت را افاده نكند و گرنه اگر همانطور كه ما گفتيم و خلاف آن را ثابت كرديم بوده باشد وجه مذكور صحيح نخواهد بود.
۳ - اينكه استثناء مربوط است به توقّف ايشان در محشر، زيرا در آن حال نه در دوزخند و نه در بهشت ، همچنانكه در مدّت توقّف در برزخ هم كه عالمى است ميان مرگ و زندگى نه در دوزخ قرار دارند و نه در بهشت ، و اگر خداوند اين استثناء را نمى آورد هر كه آيه را مى شنيد خيال مى كرد از حين نزول آيه و يا از حين مردن تا ابد در دوزخ و يا بهشت خواهد بود و اين استثناء را آورده تا برزخ و محشر را استثناء كرده باشد.
حال اگر كسى اشكال كند و بگويد لازمه اين حرف اين است كه خداوند ما قبل از ورود به دوزخ را از ما بعد آن استثناء كرده باشد، جواب گوييم : در صورتى كه اين استثناء و اخبار به آن قبل از دخول در آتش باشد - همچنانكه هست - هيچ مانعى ندارد.
اشكال اين وجه اين است كه در الفاظ آيه شريفه دليلى بر آن نيست ، علاوه بر اينكه بر حسب ظاهر مبنى بر اين است كه منظور از سعادت و شقاوت در جمله «فمنهم شقى و سعيد» سعادت و شقاوت جبرى باشد نه كسبى و اختيارى ، و ما قبلا گفتيم كه چنين معنايى را افاده نمى كند.
۴ - اينكه استثناء اولى از آنجائى كه متصل است به جمله «لهم فيها زفير و شهيق» تقديرش چنين مى شود: «مگر آنچه كه خدا بخواهد از انواع عذابهائى كه از اين دو نوع بيرونند» و هيچ ارتباطى به خلود در آتش ندارد، و استثناء دومى كه مربوط به اهل بهشت است متّصل است به جمله اى كه در تقدير است و جمله «عطاء غير مجذوذ» بر آن دلالت دارد و كانّه گفته : بهشتيان را در بهشت نعمتها است ، به غير آن نعمت هاى ديگرى كه اگر خدا بخواهد ارزانى مى دارد.
اين وجه نيز مخدوش است ، زيرا بدون هيچ دليلى وحدت و سياق را بر هم مى زند علاوه بر اينكه مستلزم آن است كه كلمه «الا» در آيه اول به معناى «سواى » گرفته شود، و در آيه دوم به معناى «استثناء».
از اين هم كه بگذريم قرينه اى در كلام وجود ندارد كه دلالت كند بر اينكه «الا» ى اولى متعلق است به جمله: «لهم فيها زفير و شهيق» و اينكه مراد از جمله: «عطاء غير مجذوذ» آن معنايى است كه گفته شد، بلكه اين جمله دلالت دارد بر دوام عطاء، نه بر تمامى عطاها و يا بعضى از آن.
تازه از اين هم كه بگذريم استثناء بعضى از انواع نعيم و اظهار اين معنا براى شنونده چه فايده اى دارد، با اينكه مقام ، مقام تطميع و بشارت و دعوت و ترغيب است و به همين جهت بايد گفت اين وجه سخيف ترين وجوه است.
۵ - اينكه كلمه «الا» به معناى «واو» است ، زيرا اگر به اين معنا نباشد كلام متناقض مى شود، و معناى جمله چنين است: «ايشان در بهشت بسر مى برند تا مدتى كه آسمانها و زمين دوام دارند و تا مدت بيشترى كه خدا بخواهد».
اشكال اين وجه اين است كه به معناى «واو» بودن كلمه «الا» ثابت نشده و اگر از ميان علماى نحو فراء چنين حرفى را زده ديگران همه گفتار او را تضعيف كرده اند. علاوه بر اينكه تماميّت اين وجه مبنى بر اين است كه تحديد و تقدير قبل از استثناء دوام را نرساند و حال آنكه مى رساند، همانطور كه از نظر خواننده گذشت.
۶ - اينكه منظور از «الذين شقوا» هر دوزخيى است كه اهل توحيد باشد، يعنى كسانى كه به ايمان و طاعتشان معاصى را ضميمه كردند كه باعث دخول آنها در آتش مى شود.
خداى سبحان در اين آيه خبر مى دهد كه چنين كسانى معاقب در آتشند مگر آنكه خدا بخواهد از آتش بيرونشان نموده و آنها را به بهشت ببرد، و ثواب ايمان و اطاعتشان را بدهد.
و اما استثناء در آيه دومى ، آن نيز استثناء از خلود ايشان است ، زيرا وقتى بنا شد كه چنين افرادى از آتش نجات يافته و به بهشت بروند و در آنجا خالد باشند بايد قرآن كريم از اين معنا هم خبر دهد.
و آن ايّامى را كه در جهنم معذّبند از خلود در بهشت استثناء مى كند. پس ، گويا در آيه دومى فرموده : ايشان در بهشت جاودانند مگر آن مدتى را كه خدا بخواهد در جهنم معذب باشند.
صاحبان اين وجه اضافه كرده اند كه: بنابراين وجه ، مقصود از «الذين شقوا» عينا همان «الذين سعدوا» هستند، و اگر يك طايفه را هم به وصف شقاوت توصيف فرموده و هم به وصف سعادت ، درست بوده ، زيرا همين يك طايفه وقتى داخل دوزخ مى شوند و عذاب مى بينند در آن حال اهل شقاوتند، و چون داخل بهشت شوند و در آن جايگزين گردند اهل سعادتند، آنگاه اين گرفتار را به ابن عباس و جابر بن عبداللّه و ابى سعيد خدرى كه همه از صحابه اند و نيز به جمعى از تابعين نسبت داده اند.
اشكال اين وجه اين است كه با سياق آيه سازگار نيست ، زيرا خداى تعالى بعد از آنكه درباره صفت روز قيامت فرمود روزى است كه همه مردم يكجا جمع مى شوند اهل جمع را به دو قسمت تقسيم كرد، يكى شقى و يكى سعيد، و بسيار روشن است كه جمله «فاما الذين شقوا...» و جمله و «اما الذين سعدوا» كه هر دو به كلمه «اما» ى تفصيلى ابتداء شده اند. مى خواهند همان اعمال شقى و سعيد را تفصيل دهند و لازمه اين معنا اين است كه مقصود از «الذين شقوا» تمامى اهل آتش باشند. نه يك طايفه مخصوص از ايشان و همچنين مقصود از «الذين سعدوا» همگى اهل بهشت باشند نه خصوص آن عدّه اى كه از آتش نجات يافته و داخل بهشت شده اند.
مگر آن كه كسى بگويد منظور از همان اجمال هم كه فرموده : «فمنهم شقى و سعيد» همان طايفه مخصوصى از بهشتيان و دوزخيان است ، همچنانكه منظور از تفصيل يعنى «الذين شقوا - الذين سعدوا» طايفه مخصوصى است.
و معنايش اين است كه پاره اى از اهل جمع هم شقيند و هم سعيد، و ايشان آن كسانى هستند كه بايد داخل آتش شوند و در آنجا بطور جاودانه بمانند مگر آنكه خدا بخواهد و بيرونشان آورده به بهشت ببرد و بدين وسيله سعادتمند شوند و تا زمين و آسمان پابرجا است جاودانه در بهشت بمانند، مگر همان مدتى كه در جهنّم جزو اشقياء بودند و هنوز داخل بهشت نشده بودند.
اگر اينطور توجيه كنيم آن اشكال كه به جمله «اما الذين شقوا» و «اما الذين سعدوا» وارد مى شد، نسبت به آن بر طرف مى شود وليكن متوجه جمله فمنهم شقى و سعيد شده مى گوييم:
اين معنايى كه براى اين جمله كرديد، با سياق آيه سازگار نيست ، زيرا ظاهر سياق حكايت مى كند كه جمله مذكور در وصف تمامى اهل محشر است ، نه طايفه مخصوصى از ايشان ، زيرا سياق آيه چنين است كه نخست اهل جمع را بطور اجمال به دو قسم سعيد و شقى تقسيم نموده به صورت دو موضوع كه هر يك موضوع حكمى جداگانه اند، درآورده و حكم هر يك را به دوام آسمانها و زمين تحديد نموده و در آخر براى هر يك استثنايى آورده است.
و اگر مقصود يك طايفه معيّنى مى بود اين تقسيم اجمالى و بيان تفصيلى و مخصوصا آن استثناء هيچ فايده اى نداشت جز اينكه باعث اشتباه شنونده و سرگيجه او شود و نظم كلام را دچار تعقيد و ناهموارى كند.
ممكن هم هست همين وجه ششم را طورى بيان كنيم كه هم استثناء معنا شود، و هم عموميت مستفاد از سياق محفوظ بماند، به اينكه بگوييم مراد از جمله «فمنهم شقى و سعيد» تقسيم عموم اهل جمع به دو طايفه شقى و سعيد است.
و منظور از جمله «اما الذين شقوا» عموم اهل آتش و منظور از «اما الذين سعدوا» عموم اهل بهشت است ، و اما استثناء در هر دوى آنها مخصوص حال گنهكاران اهل توحيد است ، كه خداوند هم در دوزخيان مى برد و هم بيرون آورده ، داخل بهشتشان مى كند. و بنابراين توجيه ، تمامى اشكالاتى كه بر وجه ششم وارد مى شد برطرف مى شود.
۷ - اينكه اگر مستثناء را معلق كرد به مشيّت خدا، منظور اين است كه خلود اهل عذاب و اهل بهشت را تاءكيد كند و بيرون شدن هر طايفه را از آنچه كه در آنند بعيد جلوه دهد و خلاصه بفهماند كه خداوند نمى خواهد مگر خلود ايشان را، پس در حقيقت يك امر نشدنى را به يك امر نشدنى ديگر معلق كرده است .
اين وجه با وجه اوّل در اين ادعا كه استثناء در هر دو آيه مربوط به نقض خلود نيست شركت دارد، با اين تفاوت كه وجه اول تنها ادعا مى كرد كه منظور از استثناء بيان اطلاق قدرت الهى است ، ولى اين وجه اختصاص دارد به بيان اين ادعا كه استثناء براى اين است كه خلود به هيچ سببى از اسباب نقض نمى شود، مگر اينكه خدا بخواهد، و خدا هرگز چنين چيزى نمى خواهد. و همين معنا دليل ضعف اين وجه است، زيرا هيچ دليلى بر اين دعوى نيست و به فرضى هم كه در آيه دومى جمله «عطاء غير مجذوذ» چنين دلالتى داشته باشد در آيه اولى جمله «ان ربك فعال لما يريد» هيچگونه دلالت و بلكه اشعارى بر اين معنا ندارد، همچنانكه از ظاهرش برمى آيد.
۸ - اينكه مقصود از اين استثناء آن قطعه زمانى است كه بعضى از اين دو طايفه (اهل دوزخ و بهشت ) زودتر از بعضى ديگر داخل شده اند، چون قرآن كريم درباره اين دو طايفه فرموده بود دسته دسته وارد مى شوند: درباره اهل جهنّم فرموده است : «و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا» و درباره اهل بهشت فرموده است: «و سيق الذين اتقوا الى الجنه زمرا».
و معلوم است كه وقتى يك گروه زودتر از گروه ديگر وارد شوند زمان اقامت گروهها متفاوت خواهد شد و همين تفاوت زمانى است كه خداوند با استثناء «الا ما شاء ربك » بدان اشاره نموده است - اين وجه را از سلام بن مستنير بصرى نقل كرده اند.
و اما اشكال اين قول: ظاهر جمله «ففى النار خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض» و همچنين ظاهر جمله «ففى الجنه خالدين» اين است كه وصف مذكور ناظر است به انتهاى مدت اقامت در بهشت و دوزخ نه به ابتداى آن.
علاوه بر اينكه ، مبدا استقرار در آتش و يا بهشت به هر حال روز قيامت است ،و صرف اينكه در آن روز عده اى بعد از عده اى ديگر وارد مى شوند، و در نتيجه تفاوت زمانى پيدا مى شود مضر به اين جهت نيست.
۹ - اينكه معناى خلود در آتش اين است كه كفار تا مدتى كه در قبور هستند معذبند، يعنى تا زمانى كه آسمانها و زمين به حال خود و بر جاى خود برقرار باشند و اما در روز قيامت كه آسمانها و زمين از بين مى روند عذاب ايشان هم تمام مى شود، چون ديگر قبرى در كار نيست و همه براى حساب محشور مى شوند، و اينكه فرموده : «الا ما شاء ربك » به منظور همين است كه وضع قيامت را استثناء كند.
صاحب مجمع البيان اين وجه را از تفسير شيخ ابى جعفر طوسى و او از تفاسير جمعى از علماى اماميّه نقل كرده است.
و اين وجه هر چند با وجه دوم از نظر بيان مختلف است و ليكن از اين جهت كه كلمه «الا» را به معناى «سوى» گرفته ، با وجه دوم شركت داشته و همان اشكال كه در وجه دوم ايراد شده است بر اين نيز وارد است.
۱۰ - اينكه منظور از جمله «الا ما شاء ربك» اين است كه خداوند از ايشان درگذرد و داخل آتششان نكند. پس استثناء مربوط به ضميرى است كه به جمله «الذين شقوا» بر مى گردد، و تقديرش اين است:
كسانى كه شقاوتمند شدند در آتش خواهند بود مگر آن كس كه خدايت بخواهد. و ظاهرا قائل به اين وجه همين حرف را در ناحيه استثناى بعدى مربوط به اهل بهشت مى زند و مى گويد معناى و «اما الذين سعدوا - تا جمله - الا ما شاء ربك» اين است كه سعداء در بهشت جاويدانند، مگر آن عدّه از اهل توحيد كه مرتكب فسق شده اند كه مدتى در آتش معذب شده سپس بيرون آمده داخل بهشت مى شوند. اين وجه را به ابى مجلز نسبت داده اند.
اشكال اين وجه اينست كه اين وجه در استثناء اولى جريان دارد و اما استثناى دومى لابد بايد به وجه ديگرى توجيه شود و آن وجه ديگر هر چه باشد به خاطر اينكه غير از وجه اولى است باعث مى شود وحدت سياق از بين برود.
علاوه بر اينكه خداوند از گنهكاران مؤ منين درمى گذرد و در نتيجه داخل آتش نمى شوند و اين عفو خداوند گزاف نيست ، بلكه بخاطر اعمال صالحى است كه انجام داده اند و يا به خاطر شفاعت است كه در زمره سعادتمندان درآمده اند.
پس اين دسته مشمول آيه دومند كه مى فرمايد: «و اما الذين سعدوا ففى الجنه ...» نه اينكه نخست در زمره اشقياء باشند، يعنى مشمول جمله مستثنامنه باشند و بعد به خاطر اينكه در آتش درنمى آيند استثناء شده باشند.
و كوتاه سخن: اين دسته اصلا جزء اشقياء نيستند تا با استثناء اخراج شوند بلكه از سعداء هستند و از ابتدا داخل بهشت مى شوند.
و اينكه فرمود: «ان ربك فعّال لما يريد» تعليل استثناء و هم ثبوت قدرت على الاطلاق است و خلاصه مى فهماند كه خداى تعالى در عين اينكه عملى را انجام مى دهد قدرت بر خلاف آن را نيز دارد چنانچه تفصيلش گذشت.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |